eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
274 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
787 ویدیو
3 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (برادر خانم حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
💢من پرمدعای خاک برسر مانده بودم و نمی‌دانستم چه بگویم... 🤕من در بیماستان بستری بودم. وقتی فهمیدم [مجید قربانخانی] شهید شده خندیدم. بلند بلند می‌خندیدم. آنقدری که میرزا (کسی که آمده بود خبر را بدهد) فکر می‌کرد شوک عصبی به من دست داده است. پرستار را صدا می‌کرد. گفتم: «میرزا حالم خوب است. چه می‌گویی؟ مگر می‌شود این‌ها شهید شوند؟ مجید که دیگر شهید نمی‌شود؟» 🤦🏻‍♂واقعاً نمی‌خواستم قبول کنم. می‌گفتم اگر من زنده مانده‌ام، حتماً آن‌ها هم زنده هستند. پنج یا شش روز گذشت بعد که دیدم نه ماجرا جدی است، از فشار زیاد چند بار بالا آوردم. باورم نمی‌شد. 😭خیلی فشار به من آمده بود. از نظر من یک مشت لات و لوت شهید شده بودند و من پرمدعای خاک برسر مانده بودم و نمی‌دانستم چه بگویم... (شهید ذکر شده) tasnim📲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
📲👆 براندازها خوب به این عکس ها نگاه کنند! ۳۹ سال پیش مردم اصفهان تو یک روز ۳۷۰ تا شهید تشییع می کنند! شما اگه تونستید تو یه روز ۳۷۰ تا شهید بدید و تشییع کنید بعدش بیاید حرف از براندازی و رژیم چنج بزنید! ما گر زِ سر بریده میترسیدیم در محفل عاشقان نمی رقصیدیم! ✍ مُحَمّد نُصوحی پ.ن : دست به دست بشه برسه به اونی که بایدددد برسه!😁 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. هرچه روضـ🍂ـه می روم اما دوباره تشنه ام اشک شور چشمهایم شــ🍹ــربت شیرین من زخــ😔ــمی تیغ فراقم ای طبیبا مرهمی دیدن شش گوشــ💔ــه تنها می دهد تسکین من... موسی علیمرادی🖌 عکس از: قاسم العمیدی📸 . . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
علاقه عجیبی به 🌤 داشت. چند کار را همیشه بعد از نماز صبح انجام می‌داد. اولـ🍃 سه مرتبه سلام بر (ص)، سه مرتبه سلام بر حضرت (س) و سلام و درود به ائمه،  دومـ🌷 تلاوت آیه 137 سوره مبارکه بقره، سومـ🦋 درخواست از خداوند برای سپردن رزق مادی و معنوی آن روز به دست (ع) و سپس تلاوت قرآن، می‌گفت: 🍃«وقتی رزقت دست امام رضا(ع) باشد، خیالت راحت است.»🍃 (خواهر حاج اصغر) 📲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💠 | میدانستم کرایه کامیون و کارگر را هم نداشته و همین را هم آسید احمد بودیم. من به خودمان رفته بودم، به توصیه مامان خدیجه کنار اتاق خالی نشسته و دست به و سفید نمیزدم. حالا هم به کمک مادرش آمده و با هم موکتها را جارو میکشیدند تا خانه آماده وسایل جدیدش شود. خوشحال بودم که آسید احمد پرده هایش را باز نکرده و نیازی به خریدن پرده جدید و صرف سنگین دیگری نبود. مجید و بسته بندی وسایل را در حیاط باز میکردند و به کمک کارگرها به داخل می آوردند و با راهنماییهای مامان خدیجه هر یک را جایی میگذاشتند تا سرِ فرصت به سلیقه خودم خانه را کنم. همه لباس عزای (ع) را به تن کرده و مجید هم فرصت کرده بود تا لباسش را عوض کرده و مشکی بپوشد و همین هیبت عزادارش کافی بود تا به بیاورم سال گذشته درست در چنین روزی، بین من و چه گذشت؛ سال گذشته در شبی مثل دیشب، مجید شیفت شب بود و من سخت هوایی هدایتش به اهل تسنن شده بودم. که نقشه ای به سرم زد تا فردا صبح که به خانه باز میگردد، با برپایی یک جشن ، دلش را نرم کنم بلکه از سرِ محبت، را بپذیرد و قدمی هم که شده به سمت اهل سنت بردارد. چند شاخه گل خریدم، کیک پختم، شربت به لیمو تهیه کردم، میزی چیدم و چقدر حرف برای گفتن آماده کرده بودم و او به امام کاظم (ع) چنان غرق دریای ماتم شهادتش شده بود که هیچ کدام را ندید و در عوض شکست که صبح شهادت امامش، خانه اش شادی شده و من چقدر در هم شکستم! من اگرچه از بودم، اما روز شهادت فرزند پیامبر (ص) برایم روز نبود و بیخبر از همه جا، بساط جشنی دو نفره به پا کرده بودم و چه نقشه هایم نقش بر آب شده بود که تمام عقده هایم را با داد و فریاد و گریه بر سرِ مجید خالی میکردم. آن روز تا شب با دلش جنگیدم که تبعیت از اولیای خدا، با پیروی از رفتار آنها پیدا میکند و سیاه پوشیدن و عزاداری کردن چه ارزشی دارد و او در برابر ، هیچ نمیگفت و شاید هم نمیتوانست عطش عشق را برایم شرح دهد که من هنوز هم معنای این همه دلبستگی را نمیفهمیدم. ولی او اجر را از کف با کرامت معشوقش گرفته بود که درست در چنین روزی، کشتی زندگیمان از دریای مصیبت به ساحل رسید و به آبروی همان امامی که سال گذشته به حرمت عزایش، جشن خانه مان به هم خورد، امسال در اوج ارزش و به چنین خانه زیبایی رسیدیم که مجید در مسجد، خدا را به نام موسی بن جعفر (ع) قسم میداده و من در تاریکی و تنهایی مسافرخانه، خدا را از اعماق جانم صدا زده بودم تا سرانجام اینچنین باب اجابتی به رویمان گشوده شد... ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊