eitaa logo
خاطرات‌وکرامات شهید عاملو
2.6هزار دنبال‌کننده
899 عکس
354 ویدیو
19 فایل
مؤلف: @alirezakalami صاحب ۱۳ عنوان کتاب زندگینامه شهدا نویسنده سه کتاب از خاطرات #شهید_کاظم_عاملو 👈برای دسترسی سریع به #فهرست مطالب کانال، ابتدا پیام «سنجاق‌شده» را کلیک کنید، سپس سراغ #هشتک‌ها بروید 🫡 ادمین تبادل : @shahid_gomnam18
مشاهده در ایتا
دانلود
شب هایی که نوای « بِکَ یٰا الله » طنین انداز جبهه ها شد و طلب شهادت، دعایِ رزمندگان ... @shahid_ketabi
1.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹زمانی که ابراهیم هادی به دنیا آمد، اول اردیبهشت و مصادف با شبهای قدر ماه رمضان بود. امسال پس از ۶۵ سال که از تولد ابراهیم گذشته، تولد شمسی و قمری او با هم مصادف گردیده است.😔 هادی دلها تولدت مبارک 🌹 🌹 @shahid_ketabi
تصویری کمتر دیده شده از در مراسم احیای شب قدر «خدایا! از کاروان دوستانم جامانده‌ام... 🔸چگونه ممکن [است] کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران...» 🏷 بخشی از وصیت‌نامه الهی سیاسی سردار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی @shahid_ketabi
📝 وصیت‌نامه بسیار عجیب یک شهید ! ✍سردار حاج حسین کاجی: بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقه‌ی کردستان عراق بودیم که به‌ طرز غیرعادی جنازه‌ی شهیدی را پیدا کردیم، از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم، داخل کیف، وصیت‌نامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود، در وصیت‌نامه نوشته بود: «من سیدحسن بچه‌ی تهران و از لشکر حضرت رسول(ص) هستم پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل‌بیت(ع) ارتباط دارند، اهل‌بیت(ع)، را دعوت می‌کنند. من در شب حمله یعنی فردا شب به می‌رسم و جنازه‌ام ۸ سال و ۵ ماه و ۲۵ روز در منطقه می‌ماند، بعد از این مدت، جنازه‌ی من پیدا می‌شود و زمانی که جنازه‌ی من پیدا می‌شود، امام خمینی(ره) در بین شما نیست، این اسراری است که ائمه(ع) به من گفتند و من به شما می‌گویم. به مردم دلداری بدهید، به آنها روحیه بدهید و بگویید که (عج) پشتوانه این انقلاب است. به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت می‌کنیم، بگویید که ما را فراموش نکنند.» بعد از خواندن وصیت‌نامه درباره‌ی عملیاتی که لشکر حضرت رسول(ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم، دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و ۲۵ روز از آن گذشته است! 📚 منبع : کتاب خاطرات ماندگار صفحه ۱۹۲ تا ۱۹۵ @shahid_ketabi
2.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دستورالعمل آیت‌الله فاطمی‌نیا(رحمت‌الله) برای شب‌های قدر !! @shahid_ketabi
: جنازه من را روی مین‌ها بیندازید تا منافقین فکر نکنند که ما در راه خدا از جنازه‌مان دریغ می‌کنیم؛ مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است؛ بگذار بگویند حکومت دیگری بعد ار حکومت علی(علیه السلام) به نام حکومت خمینی با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگونی نمی‌ترسیم؛ از انحراف می‌ترسیم... @shahid_ketabi
۱۷ هزار مرتبه! به یزید‌ابن‌معاویه به یزیدابن‌معاویه به یزیدابن‌معاویه... شاید قرآن به سر باشد! @shahid_ketabi
حالا ما مانده بودیم و یک دفترچه از چیزهایی که دیده و شنیده بودیم و یک نوار. چه کسی حرف‌های ما را باور می‌کرد؟ سی سال است که نتوانسته‌ایم این را برای کسی ثابت کنیم. چون باور کردنی نبود! من خودم هم خیلی تحقیق کردم؛ فقط در معدودی از اولیای الهی، چیزی شبیه به این حالات را دیدم و شنیدم. البته نه دقیقاً مثل آن؛ اینکه تا چشم‌هایش بسته شد، وصل شود! نه می‌شد گفت خواب است و نه بیداری. یعنی در همان حالِ صحبت کردن()، وقتی کسی از در وارد می‌شد می‌گفت: «کی اومد؟ مجیده؟» مثلاً می‌گفت حسن! برو ببین چه‌کار دارد! بگوییم این آدم خواب است؟ یا نیست؟ می‌دیدیم کاظم دراز کشیده و چشم‌هایش بسته است. ولی این‌ها را می‌فهمید و متوجه اطرافش بود.. حتی یک بار گفت بیاید خودم برایتان چیزی بنویسم. یعنی با همان چشمان بسته و در خلسه برای ما چند نفر جمله‌ای نوشت. آنچه نوشت این بود: «ای دوستانم! اگر رفتم، صبر داشته باشید. بزودیِ زود شما هم(پیش من) می‌آیید... .» 👈 دستخط شهید👉 برشی از کتاب خاطرات بی‌نظیر شهید کاظم عاملو با اندکی تغییر @shahid_ketabi
بچه‌ها هر شب به نوبت گشت می‌زنند یا نگهبانی می‌دهند. این روال همیشگی است. آنها همه را به ترتیب در لیست قرار می‌دهند و هرکس موظف است وظیفه خود را انجام دهد. سه محل برای نگهبانی وجود دارد. فاصله محل استراحت تا اتاقک نگهبانی جلوی درب جنوبی بین صد و پنجاه تا دویست متر است. روال پست دادن مشخص است. همه هنگام نگهبانی روی صندلی ساخته‌شده از جعبه مهمات، کنار ساختمان سپاه می‌نشینند و از روزنه اتاقک بتنی، بیرون را زیر نظر می‌گیرند. روبروی اتاقک، لودرها و ماشین‌آلات سنگین جهاد پارک شده است. یک شب اتفاق غیرمعمولی رخ می‌دهد. کاظم نگهبان درب جنوبی است و محمدحسن مسئول سرکشی به نگهبانان. سه ساعت از غروب گذشته و حوالی ساعت نه شب، او برای بررسی وضعیت بچه‌ها حرکت می‌کند. ابتدا به سمت کاظم می‌رود. بی‌سر و صدا نزدیک اتاقک می‌ایستد و از فاصله دور، کاظم را مشاهده می‌کند. آرام به جلو می‌خزد تا به فاصله سی متری می‌رسد. دید مناسبی ندارد. معمولاً در چنین مواقعی با سوت مخصوص به نگهبان علامت می‌دهند، اما پیش از سوت زدن متوجه می‌شود کاظم سنگر را ترک کرده و به سمت شیر آبی در همان نزدیکی رفته تا صورتش را بشوید. متعجب و ناراحت می‌شود. شرایط آن روزهای بانه حساس است و منافقین فعالانه عمل می‌کنند. ترک پست می‌تواند عواقب سنگینی داشته باشد. انتظار چنین خطایی از کاظم، فردی مقید به قوانین، را ندارد. بارها در جلسات تأکید شده است که نگهبانان تحت هیچ شرایطی پست خود را ترک نکنند. صبر می‌کند تا رفتار کاظم را زیر نظر بگیرد. از دور مراقبش است تا کاظم بازگردد. سپس به آرامی نزدیک می‌شود و کنارش می‌نشیند. بدون اشاره به موضوع، حال‌واحوالی می‌کند و می‌پرسد: «چه خبر؟» ناگهان کاظم به گریه می‌افتد. هق‌هق می‌کند و قادر به سخن گفتن نیست. محمدحسن با خود فکر می‌کند چرا کسی با این قد و هیکل باید چنین گریه کند؟ با تعجب می‌پرسد: «کسی چیزی گفته؟» پاسخ منفی است. باز می‌پرسد: «اتفاقی افتاده؟» شاید نامه بدی دریافت کرده است، اما کاظم باز هم منفی پاسخ می‌دهد. سکوت می‌کند تا کاظم آرام شود. وقتی اشک‌هایش را پاک می‌کند، کاظم خود شروع به صحبت می‌کند: «آن طرف، بین لودرها چیزی ندیدی؟» او به آن سمت نگاه می‌کند و چیزی نمی‌بیند. کاظم با انگشت اشاره می‌کند و می‌گوید: «آقایی نورانی با عمامه سفید اونجا ایستاده بود و با لبخند بِهم نگاه می‌کرد.» کاظم تعریف می‌کند که ابتدا ترسیده، اما پس از نگاه دوباره، آن چهره نورانی را دوباره دیده که نزدیک‌تر آمده است. باور نمی‌کند و تصور می‌کند از خواب‌آلودگی است. پس از شستن صورت، هنگام بازگشت، آن مرد ناپدید شده است. کاظم همچنان تحت تأثیر آن صحنه است و بدنش می‌لرزد. با وجود تأکید محمدحسن بر ندیدن کسی، کاظم مدام به نقطه‌ای اشاره می‌کند و اصرار دارد: «همینجا! همینجا بود!» او چیزی نمی‌گوید، اما ذهنش مشغول است. آیا این صحنه ساختگی منافقین است؟ یا توهم ناشی از خستگی؟ هیچکدام با واقعیت همخوانی ندارد. محمدحسن تلاش می‌کند موضوع را بی‌اهمیت جلوه دهد و آرامش را حفظ کند. ۷ @shahid_ketabi