eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾سه سال تحمل درد💔 💥اما ومن دوباره انگار جان گرفتمـ❤️ دوباره توانستم را از ته جانم لمس کنم😌 💥اما با یک مگر من اینگونه راهیت کرده بودم⁉️ موقع رفتن خود بودی اما حال تورا روی دست برایم اوردن😢 💟ازتو ممنونم که مرا پیش سربلند کردی. آمدی شهر بوی خدا را گرفت. عطر دلنشین بهشتـ🌸🍃 💟نگران نباش🚫 حال او یک قهرمان دارد به نام 🌷 بعد از سه سال دوباره به شهرخودت خوش آمدی. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❤️🍃❤️ #کودکےشهیدمحرم‌ترک 💢شرایط زندگی سخت بود و با #تنگ‌دستی فرزندانم را بزرگ کردم🍃. شغل پدر بچه‌ها آزاد بود و من هم سواد نداشتم🙂. 💢محرم هرچه که از مدرسه فرا می‌گرفت،☺️ به ما #آموزش می‌داد، خمس، نماز، روزه و.🙂.. دایم به پدر یادآوری می‌کرد که #خمس مال خود را بپردازد.😊 💢محرم هنوز نمی‌توانست به طور کامل راه برود👦، اما تا صدای #اخبار را می‌شنید☝️، دستان خود را بالا می‌برد و با لحن بچگانه خود می‌گفت: «الله اکبر، الله اکبر.😃🙌» 💢همه می‌گفتند محرم انسان با ایمانی می‌شود☺️. هنوز هم با شنیدن اخبار یاد محرم می‌افتیم.💔 راوے:مادرشهید #شهید_محرم‌_ترک🌷 #اولین_شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
همان زمان که 🔅مصطفی احمدی‌ روشن را به رساندند به فاصله چند روز بعد محرم ترک در سوریه به شهادت 🌷رسید و در بهشت زهرا تهران قطعه 53 پیکر مطهرش به خاک سپرده شد.  🌷شهید دهقان،🌷شهید بیضایی،🌷شهید رسول خلیلی در کنار مزار شهید محرم ترک 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹چگونه در بند خاک مانَد⁉️ آن کسی که را آموخته استـ🕊 🔸روزِ ولادت تو❣ در واقع، همان توست🌷 که به پرواز در آمدی 💟 دلهای بیقرار💔 چه رازیست که ⇜هر آسمانی ات ⇜در رقم خورد 🗓تاریخ ولادت ۱۳۴۵/۱۰/۱۱ 🗓تاریخ شهادت ۱۳۷۵/۱۰/۱۱ 🔹فراموش نمی کنم، گفت: من زیادی ندارم❌ به این آسمان پر ستاره اروند بیش از عمر نمی کنم! 🔸از خدا خواسته ام به من کار برای 🌷 را بدهد و همان شد که گفته بود. 🌷 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
2⃣2⃣9⃣ 🌷 💠خبر شهادت 🔰یکی از رفقایم که از ساری برگشته بود. بهم گفت: جلوی بیمارستان🏥 خیلی شلوغ بود. جانبازی به نام حالش بد شده بود و آورده بودنش بیمارستان. تا گفت علمدار نفس تو سینه ام حبس شد😨 🔰به خودم گفتم: نه❌ که حالش خوبه. ⚡️اما مصطفی، پسرعموی سید مجتبی قطع نخاع بود. حتما اون رو بردن بیمارستان. همان موقع زنگ زدم☎️ محل کار سید، بهم گفتند بیمارستان هست. 🔰 با خودم گفتم حتما رفته دنبال کارهای . روز بعد هم زنگ زدم📞 اما کسی گوشی را برنداشت📵 آماده خواب شدم. خواب دیدم که در یک بیابان هستم. از دور گنبد امامزاده ابراهیم🕌 شهرستان نمایان بود. 🔰وقتی به جلوی رسیدم. با تعجب دیدم تعداد زیادی رزمنده را با لباس خاکی دیدم. هر چفیه ای به گردن و پرچمی🚩 در دست داشت. آن رزمندگان از شهدای شهر بابلسر🌷 بودند. در میان آنها را دیدم که در سال 62 شهید شده بود. یک گل زیبا🌸 در دست پدرم بود. 🔰بعد از احوالپرسی به پدرم گفتم: پدر کسی هستید⁉️ گفت: منتظر رفیقت هستیم. با ترس و ناراحتی😰 گفتم: یعنی چی؟ یعنی مجتبی هم پرید🕊 🔰گفت: بله، چند ساعتی هست که این طرف. ما آمدیم👥 اینجا برای استقبال سید. البته قبل از ما حضرات معصومین و (س) به استقبال او رفتند. الان هم اولیا خدا و بزرگان دین در کنار او💞 هستند. 🔰این جمله پدرم که تمام شد از بیدار شدم. به منزل یکی از دوستان تماس گرفتم. گفتم چه خبر از ⁉️ گفت سید موقع پرید🕊 📚کتاب علمدار 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبتهای حجت الاسلام شهید کربلای خانطومان درباره ❤️ 👈شهید علمدار در به او چه گفت؟! 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
دی ماه 1365، محور لشکر 41 ثارالله، قبل از عملیات کربلای 5 *** ابوبکر بغدادی(لعنه الله علیه)در خطبه نماز جمعه: ما اگر را دستگیر کنیم مانند خلبان اردنی آن را در آتش خواهیم سوزاند… جواب سردار سلیمانی: آقای بغدادی! زمانی که این حرف را می زدی بنده شما در صف سوم بین جمعیت نشسته بودم! 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✍كلاس هشتم بود. سال چهل و هشت، چهل و نه. 💢 دورشان با چند تا بچه ي قد و نيم قد از عراق شده بود.هيچي نداشتند؛ نه جايي، نه پولي 💢هفت هشت ماه پا پی صندوق دار مسجد لرزاده شده بود. مي گفت« بابا يه بدين به اين بنده خدا هيچي نداره . لا اقل يه پيدا كنه گناه داره.» 💢حاجي هم مي گفت « پسرجون! وام ميخوايي، بايد يه مقدار پول بذاري صندوق. همين.» آن قدر گفت تا فاميل پول گذاشتند صندوق. همه را بدهكار كرد تا يكي شد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌾 های ما گِره خورده ست با 😢 🌾کاش! این روزها جورِ دیگری رقم می خورد و دردِ بودن💕 مداوا میشد 🌾اصلاً کاش همه این کاش ها تمام بشود دلـ💔ـتنگ شما😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
كانال_نوحه_خون_جواد_مقدم_هوای_تو.mp3
8.47M
🎵 کربلایی جواد مقدم ❄️ هوای تو دارد هوای دلم ؛ پر از عطر یاسه فضای دلم #بیایوسف_فاطمه_العجل #مناجات_با_امام_زمان 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﮐﻪ ﻭﯼ ﺳﺎﻋﺖﻫﺎ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻥﻫﺎ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻝ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﻬﺪﺍﯼ ﻏﻮﺍﺹ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻧﯿﺰ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺭﺳﯿﺪ . ﻭﯼ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻣﯽﮔﻔﺖ: ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎ ﮔﻠﻮﻟﻪ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﻮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺗﺎﮐﯿﺪ ﮐﺮﺩ ﺍﮔﺮ ﺩﯾﺪﯼ ﺳﺮ ﺑﺮ ﺗﻦ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ، ﮔﻠﻮﮔﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺱ ﻭ ﺑﮕﻮ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﭙﺬﯾﺮ...🕊 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 💠💠 و (26) به سوی در ادامه ماجرا، با راهنمایی خداوند، موسی علیه السّلام و قومش به ساحل دریای سرخ می رسند، در حالی که پیش رو دریا و پشت سر بیابان و لشکر فرعون را دارند. البته در نقل های متفاوت، این دریا رود نیل نیز دانسته شده است که علیرغم اشتهار به نظر نمی رسد از لحاظ بررسی جغرافیایی و تاریخی موضوعی قابل دفاع باشد، چرا که مصر و کاخ فرعون درست بر کناره رود نیل بنا شده بود، به نحوی که فرعون بر ایوان خود می نشست و نیل را تماشا می کرد؛ همچنین زنان دربار فرعون، موسی علیه السّلام را از همین رودخانه گرفتند و برای رسیدن به ساحل این رود لازم نبوده که قوم موسی شبانه فرار کنند. ساحل رودخانه در طول زندگی در مصر در دسترس ایشان بوده است. تورات و برخی منابع اسلامی نیز این دریا را دریای سرخ می دانند. به هر حال قوم بنی اسرائیل در این شرایط سخت بنای اعتراض و پرخاش را نسبت به پیامبر بزرگ خداوند می گذارند و از این که در چنین دامی به رهبری موسی علیه السّلام گرفتار آمده اند، شکوه می کنند. در ادامه معجزه بزرگ شکافته شدن دریا و رد شدن بنی اسرائیل از آن و غرق شدن فرعون و سپاهیانش، یک بار دیگر اراده خداوند را مبنی بر تکریم این قوم و یاری شان برای انجام مأموریت از سویی و کوتاهی و قصور و بهانه جویی آنان را در این راه نشان می دهد. نقل شده است که انشعاب آب به دوازده راه به عدد تیره های این قوم و مشبک شدن آن به نحوی که در عین حال بتوانند یکدیگر را ببینند، همه به درخواست بنی اسرائیل و از روی طبع خرده گیر آنان بوده است. نکته جالب در اینجا این است که فرعون با دیدن عظمت این معجزه باز خطر ورود به دریا را به دنبال موسی علیه السّلام و قومش به جان خرید و ظاهراً با این خواست نشان دهد که آب به امر و برای او شکافته شده است. این گونه اشتباهات بزرگ در مقاطع حساس و سرنوشت ساز تاریخ درگیری دو جناح حق و باطل همیشه از سوی سران حزب شیطان سبب شکست آنان شده است. سبب اصلی این گونه تصمیمات اشتباه دست برتر داشتن حزب الله در طراحی حرکت به سوی روز موعود و تبعی بودن اقدامات شیطان در این خصوص است. در این موارد حزب شیطان معمولاً بر سر دوراهی ای گرفتار می آید که هر دو سوی آن شکست است. داستان امروز حمله آمریکا و متحدانش به منطقه ما و گرفتار آمدن ایشان در این منجلاب از نمونه های این امر است. 🔻🔻🔻 . . . 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_5969617521936958884.mp3
7.88M
#سفر_پرماجرا ۵ 💠ملاقات با فرشته ی مرگ ✍نوزادی که ریه ی سالم ندارد؛ لحظه ی تولد، احساس خفگی می کند! خاطره ی ملاقات تو با فرشته ی مرگ نیز... بسته به میزانِ سلامتِ روح توست👆👆 🎤🎤 #استاد_شجاعی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💢هیچ وقت مانع رفتنش نشدم، بودم اما ته دلم راضی بودم به شهادتش، واقعا بود. 💢خودشم همیشه بهم میگفت اگه شما و مامان نباشید من هیچ وقت نمیشم. 💢وقتی که میرفت بهش گفتم من محمدامین هستم؛ اون خیلی کوچیکه اگه شهید بشی چی به سرش میاد! گفت: خانم نگران نباش، اگه روزی من نباشم سرپرستش میشه، کلی هم قوم و خویش پیدا میکنه 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
3⃣2⃣9⃣ 🌷 به مناسبت بازگشت پیکر شهید به میهن👇 💠من در موقع جنگ (س) رو میبینم 🔰ما در منطقه مستقر بودیم و تازه با این بزرگوار آشنا شده بودم. که درست چند روز بعد به ما حمله کرد💥 و این مرد در پشت خاکریز آروم و قرار نداشت با شلیک میکرد و میدوید🏃 🔰اینطرف با ، خودم دیدم دوتا تانک دشمن رو زد خلاصه با هرچه دم دستش بود میجنگید👊 اونروز باور بفرمایید با ایشون ما پیروز شدیم✌️ و دشمن عقب نشینی کرد✅. 🔰بعد چند روز که فرصتی دست داد از این دلاور که حالا نورانی تر💫 شده بود پرسیدم چرا اینقدر با میجنگی و آروم و قرار نداری⁉️ جوابی داد که مو بر تنم سیخ شد 🔰گفت: من در موقع جنگ (س) را میبینم که به من نگاه میکند و لبخند میزند😍 من ابتدا باور نکردم تا اینکه آن روز رسید؛ روزِ . 🔰من با همه ی شلوغی، حواسم به بود او باز شروع کرد به جنگیدن و چه جانانه میجنگید👌 و ای را که میدیدم باور نمیکردم ... 🔰این شهید بزرگوار وسط معرکه جنگ به نگاه میکرد👀 و لبخندی میزد که اورا تر میکرد این نگاه کردنش چند بار تکرار شد🔄 و من یقین کردم خود نظاره گر ایشون هستند 🔰من به فراخور کارم خودم را به جایی دیگر رساندم و در این حین شدم و دیگه چیزی نفهمیدم تا تهران، در بیمارستان خبر 🌷 و چند تن ار رفقای نازنینم‌ را دادند که گریه میکردم 😭و پزشک فکر میکرد از درد جراحت گریه میکنم او هیچ وقت نفهمید که در خانطومان جا مانده😭 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#اطلاع_رسانی مراسم شب وداع با پیکر #شهید_علیرضا_بریری🌷 یکشنبه ۱۶ دی بعد از نماز مغرب و عشاء مصلی بزرگ شهرستان بابلسر 🔻مراسم تشییع پیکر مطهر: دوشنبه ۱۷ دی ۹۷ ساعت ۹ صبح از مقابل سپاه شهرستان بابلسر به سمت امامزاده ابراهیم (ع) 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
بابلسر امامزاده ابراهیم یاد خاطره شهید علمدار افتادم که امروز گذاشتم 😍 خاطره 922 رو بخونین دوباره☺️
#شهید_مرتضی_کارور،تهران، میدان جمهوری، پایگاه مقداد۱۳۶۵ #عکاس: سعید صادقی 💐 مادر به همراه دخترانش برای #بدرقه ی مرتضی به محل #اعزام آمدند. شادمانی او با آغوش گرفتن خواهر زاده اش آن چنان پر انرژی بود که #سوژه ی دوربین سعید صادقی شد. بوسه ی مادر و ژست حدیثه در کنار عکس ۳۲ سال پیش، پیر شدن مادر و بزرگ شدن خواهر زاده را نشان می دهد اما عکس هم چنان خاطره ی مرتضی را در ۱۵ سالگی #جاودان نگه داشته است. خانواده ی کارور، ۲ شهید دیگر در انقلاب و جنگ تقدیم کرده اند. خواهرزاده شهید با بیان این که از مراسم #اعزام نیروها از پایگاه مقداد در سال 65 هیچ خاطره ای ندارد، می‌افزاید: «مادرم می‌گوید آن روز مرا بغل کرده و به نزدیکی میدان جمهوری برده است تا همراه با دیگر اعضای خانواده، برادرش را #بدرقه کند. عکسی که آقای سعید صادقی در آن روز پاییزی ثبت کرده است، من را در آغوش #دایی‌ام و در میان دوستان ورامینی‌اش نشان می‌دهد.»😊 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃❤️🍃❤️ ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، بودیم برا راهیان نور😊 جواد ما بود☺️ جواد همه را صدا کرد برا با چک و لگد😹 به من میگفت بلند شو ابله و رو شکمم راه میرفت😇 اقا بلند شدیم رفتیم گرفتیم وایسادیم نماز تا همه خوندیم، گفت خب ساعت دو عه😅 ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳 آقا خوابید کف کانکس و ماهم اعصابا...😬 هیچی دیگه را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂 : رفیق شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ به روایت همسر(فرشته ملکی) 8⃣ ✨حتی غذا درست کردن بلد نبودم. اولین غذایی که بعد از عروسیمان درست کردم، استانبولی بود. از مادرم ﭘﺮﺳﯿﺪم. ﺷﺪ ﺳﻮپ. آﺑﺶ زﯾﺎد ﺷﺪه ﺑﻮد. ﮐﺎﺳﻪ ﮐﺎﺳﻪ ﮐﺮدم ﮔﺬاﺷﺘﻢ ﺳﺮ ﺳﻔﺮه. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻣﯽ ﺧﻮرد وﺑﻪ ﺑﻪ و ﭼﻪ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﺮد. ﺧﻮدم رﻏﺒﺖ ﻧﮑﺮدم ﺑﺨﻮرم. روز ﺑﻌﺪ ﮔﻮﺷﺖ ﻗﻠﻘﻠﯽ درﺳﺖ ﮐﺮدم. ﺷﺪه ﺑﻮد ﻋﯿﻦ ﻗﻠﻮه ﺳﻨﮓ. ﺗﺎ ﻣﻦ ﺳﻔﺮه را آﻣﺎده ﮐﻨﻢ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﭼﯿﺪه ﺑﻮدﺷﺎن رو ﻣﯿﺰ و ﺑﺎ آﻧﻬﺎ ﺗﯿﻠﻪ ﺑﺎزي ﻣﯽ ﮐﺮد. ﻗﺎه ﻗﺎه ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪ و ﻣﯽ ﮔﻔﺖ"ﭼﺸﻤﻢ ﮐﻮر،دﻧﺪم ﻧﺮم. ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻢ آﺷﭙﺰي ﯾﺎد ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﻫﺮﭼﻪ درﺳﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﻣﯽ ﺧﻮرﯾﻢ. ﺣﺘﯽ ﻗﻠﻮه ﺳﻨﮓ."و واﻗﻌﺎ ﻣﯽ ﺧﻮرد. ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ "داﻧﻪ داﻧﻪ ﺑﭙﺰ.ﯾﮏ ﮐﻢ دﻗﺖ ﮐﻦ ﯾﺎد ﻣﯿﮕﯿﺮي" روزي ﮐﻪ آمدند ﺧﻮاﺳﺘﮕﺎري،ﭘﺪرم ﮔﻔﺖ:"ﻧﻤﯽ داﻧﯽ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ اﺳﺖ ﻣﺎدر وﭘﺪر ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ آﻣﺪﻧﺪ ﺧﻮاﺳﺘﮕﺎري ﺗﻮ." ✨خودش ﻧﯿﺎﻣﺪ. ﭘﺪرم از ﭘﻨﺠﺮه ﻧﮕﺎه ﮐﺮده ﺑﻮد. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﮔﻮﺷﻪي اﺗﺎق ﻧﻤﺎز ﻣﯽ ﺧﻮاﻧﺪ. ﻣﺎدرم ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺟﻮاب ﺑﺪﻫﺪ. ﻣﻦ ﯾﮏ ﺧﻮاﺳﺘﮕﺎر ﭘﻮﻟﺪار تحصیل کرده داﺷﺘﻢ. وﻟﯽ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺗﺤﺼﯿﻼت ﻧﺪاﺷﺖ. ﺗﺎ دوم دﺑﯿﺮﺳﺘﺎن ﺧﻮاﻧﺪه ﺑﻮد و رﻓﺘﻪ ﺑﻮد ﺳﺮ ﮐﺎر. ﺗﻮي ﻣﻐﺎزه ﻣﮑﺎﻧﯿﮑﯽ ﮐﺎر ﻣﯿﮑﺮد. ﺧﺎﻧﻮاده ﻣﺘﻮﺳﻄﯽ داﺷﺖ، ﺣﺘﯽ اﺟﺎره ﻧﺸﯿﻦ ﻫﻢ ﺑﻮدﻧﺪ. ﻫﺮ ﮐﺲ ﻣﯿﺸﻨﯿﺪ ﻣﯿ‌ﮕﻔﺖ:"ﺗﻮ دﯾﻮاﻧﻪاي. ﺣﺘﻤﺎ ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﯽ ﺑﺮوي ﺗﻮي ﯾﮏ اﺗﺎق ﻫﻢ زﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯽ. ﮐﯽ اﯾﻦ ﮐﺎر را ﻣﯿﮑﻨﺪ؟" ﺧﺐ ﻣﻦ آن ﻗﺪر ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را دوﺳﺖ داﺷﺘﻢ ﮐﻪ اﯾﻦ ﮐﺎر را ﻣﯽ ﮐﺮدم. ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﺷﺪ ﯾﮏ ﻣﺎه. ﻣﺎ ﻫﻢ را ﻣﯽ دﯾﺪﯾﻢ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻧﮕﺮان ﺑﻮد. ﺑﺮاي ﻫﺮ دوﯾﻤﺎن ﺳﺨﺖ ﺷﺪه ﺑﻮد اﯾﻦ ﺑﻼ ﺗﮑﻠﯿﻔﯽ. ﺑﻌﺪ از ﯾﮏ ﻣﺎه ﺻﺒﺮش ﺗﻤﺎم ﺷﺪ. ﮔﻔﺖ :"ﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﻢ ﺑﺮوم ﮐﺮدﺳﺘﺎن، ﺑﺮوم ﭘﺎوه. ﻻاﻗﻞ ﺗﮑﻠﯿﻔﻢ را ﺑﺪاﻧﻢ. ﻣﻦ ﭼﯽ ﮐﺎر ﮐﻨﻢ ﻓﺮﺷﺘﻪ؟" ...✒️ 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ به روایت همسر(فرشته ملکی) 9⃣ ✨ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺻﺒﻮر ﺑﻮد. ﺑﯽ ﻗﺮار ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﯽ ﻃﺎﻗﺖ ﻣﯽ ﺷﺪم.ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮاده ام ﺣﺮف زدم. داﯾﯽﻫﺎم زﯾﺎد ﻣﻮاﻓﻖ ﻧﺒﻮدﻧﺪ. ﮔﻔﺘﻢ:"اﮔﺮ ﻣﺨﺎﻟﻔﯿﺪ ﺑﺎ ﭘﺪر ﻣﯽ روﯾﻢ ﻣﺤﻀﺮ ﻋﻘﺪ ﻣﯽ ﮐﻨ ﯿﻢ." ﺧﯿﺎﻟﻢ از ﺑﺎﺑﺖ او راﺣﺖ ﺑﻮد. آﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﮐﺎري ﻧﻤﯽ ﺗﻮانستند ﺑﮑﻨﻨﺪ. ﺑﻪ ﭘﺪرم ﮔﻔﺘﻢ"ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻫﻢ ﻣﻬﺮﯾﻪ ام ﺑﯿﺸﺘﺮ از ﯾﮏ ﺟﻠﺪ ﻗﺮآن و ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ ﻧﺒﺎت ﺑﺎﺷﺪ." اﻣﺎ ﺑﻪ اﺻﺮار ﭘﺪر ﺑﺮا ي اﯾﻨﮑﻪ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺰﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﺻﺪ و ده ﻫﺰار ﺗﻮﻣﺎن راﺿﯽ ﺷﺪم.ﭘﺪر ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻣﻬﺮﯾﻪ ام را ﮐﺮد ﺻﺪ و ﭘﻨﺠﺎه ﻫﺰار ﺗﻮﻣﺎن.ﻋﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎن ﻋﻘﺪ ﮐﺮدﯾﻢ.ﻋﻘﺪ وارد ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪام ﻧﺸﺪ ﺗﺎ ﺑﺘﻮاﻧﻢ درس ﺑﺨﻮاﻧﻢ. ✨{ - ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺷﺪم ﯾﺎ ﺗﻮ؟ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ زل زد ﺑﻪ ﭼﺸﻢﻫﺎي ﻓﺮﺷﺘﻪ. از ﭘﺲ زﺑﺎﻧﺶ ﮐﻪ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ آﻣﺪ. ﻓﺮﺷﺘﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﺶ را دزدﯾﺪ و ﮔﻔﺖ: "اﯾﻦ ﮐﻪ دﯾﮕﻪ اﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻓﮑﺮ ﻧﺪارد.معلوم است، من". منوچهر از ته دل خندید. فرشته گردنبندش را که منوچهر سر عقد گردنش کرده بود، بین انگشتانش گرفت و به تاریخ «12 بهمن 57» که منوچهر داده بود پشت آن کنده بودند، نگاه کرد. ﺣﺎﻻ اﺣﺴﺎس ﻣﯽ ﮐﺮد اﮔﺮ آن روز ﺣﺮف ﻫﺎ ي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺑﺮاﯾﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮد، اﻣﺮوز ذره ذره ی وﺟﻮد او ﺑﺮاﯾﺶ ارزش دارد و زﯾﺒﺎﺳﺖ. او ﻣﺮد رؤﯾﺎﻫﺎﯾﺶ ﺑﻮد، ﻗﺎﺑﻞ اﻋﺘﻤﺎد، دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﯽ و ﻧﺘﺮس. } ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﻦ از ﺑﻠﻨﺪي ﻣﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪم، او ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻠﻨﺪي و ﭘﺮواز ﺑﻮد.ﺑﺎورش ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﻣﻦ ﺑﺘﺮﺳﻢ. ﻣﯿﮕﻔﺖ: "دﺧﺘﺮ ي ﮐﻪ ﺑﺎ ﺳﻪ ﭼﻬﺎر ﺗﺎ ژ_ﺳﻪ و ﯾﮏ ﻗﻄﺎر ﻓﺸﻨﮓ دوﺷﮑﺎ ده دوازده ﺗﺎ ﭘﺸﺖ ﺑﺎم را ﻣﯽ ﭘﺮد، ﭼﻪ ﻃﻮر از ﺑﻠﻨﺪ ي ﻣﯽ ﺗﺮﺳﺪ؟" ✨ﮐﻮه ﮐﻪ ﻣﯽ رﻓﺘﯿﻢ، ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻠﻪ اﺳﮑﯽ ﺳﻮار ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ. روي ﻫﻤﯿ ﻦ ﺗﻠﻪ اﺳﮑﯽ ﻫﺎ داﺷﺘﻢ ﺣﺎﻓﻆ ﻗﺮآن ﻣﯽ ﺷﺪم! ﻣﻦ را ﻣﯽ ﺑﺮد ﭘﯿﺴﺖ ﻣﻮﺗﻮرﺳﻮاري. ﻣﯽ رﻓﺘ ﯿﻢ ﮐﺎﯾﺖ ﺳﻮاري. اﮔﺮ ﻗﺮار ﺑﻪ دﯾﺪن ﻓﯿﻠﻢ ﺑﻮد، ﻣﻦ را ﻣﯽ ﺑﺮد ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎي ﻧﺒﺮد ﮐﻮﺑﺎ و اﻧﻘﻼب اﻟﺠﺰاﯾﺮ. ﺑﺮاﯾﻢ ﮐﺘﺎب زﯾﺎد می آورد ﺑﻪ ﺧﺼﻮص رﻣﺎن ﻫﺎي ﺗﺎرﯾﺨﯽ. ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺧﻮاﻧﺪﯾﻤﺸﺎن. ✨منوﭼﻬﺮ ﺗﺸﻮﯾﻘﻢ ﻣﯽ ﮐﺮد ﺑﻪ درس ﺧﻮاﻧﺪن. ﺧﻮدش ﺗﺎ دوم دﺑﯿﺮﺳﺘﺎن ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺨﻮاﻧﺪه ﺑﻮد. ﺑﺮاﯾﻢ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﺮد وﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮد و ﻣﯽ رﻓﺖ ﻣﺪرﺳﻪ، ﺑﺎ دوﺳﺘﺶ، ﻋﻠﯽ ، ﺑﺮادر ﺧﻮاﻧﺪه ﺷﺪه ﺑﻮد، ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ اﯾﻨﮑﻪ ﻋﻠﯽ رو ي ﭘﺸﺖ ﺑﺎم ﺧﺎﻧﻪ ﺷﺎن ﯾﮏ ﻗﻔﺲ ﭘﺮ از ﮐﺒﻮﺗﺮ داﺷﺖ. ﭘﺪرش ﺑﺮاي اﺗﻤﺎم ﺣﺠﺖ ﺳﻪ ﺑﺎر از ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﺪ:"ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﯽ درس ﺑﺨﻮاﻧﯽ ﯾﺎ ﻧﻪ؟ "ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ"ﻧﻪ"ﺑﺮاي اﯾﻨﮑﻪ ﺳﺮ ﻋﻘﻞ ﺑﯿﺎﯾﺪ، ﻣﯽ ﮔﺬاردش ﺳﺮ ﮐﺎر ﺗﻮ ي ﻣﮑﺎﻧ ﯿﮑﯽ.ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ دل ﺑﻪ ﮐﺎر ﻣﯽ دﻫﺪ ودرس و ﻣﺪرﺳﻪ را ﻣﯽ ﮔﺬارد ﮐﻨﺎر. ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ"ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ درس ﺑﺨﻮاﻧﯽ. ادامه دارد...✒️ 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
درد ودل شهیدعلمدار با شهدا_1397-1-4-12-37.mp3
2.29M
چه قدر سخت است حال عاشقی 😇 که نمیداند محبوبش نیزهوای او را دارد یانه....😞💔 👌 🎤شهید سیدمجتبی علمدار💞 کانال شهید نظرزاده ↙️ http://eitaa.com/joinchat/3491823617Cd3c6186126
🍂از همان وقت که صــدای آخرتان را شنیدیم، دیگر تاکنون نغمه ی دلـ❤️انگیـز نوایتــان را گُم کرده ایم. 🌾 باری که چهره ی نورانیتان✨ را دیده ایم، موقعی بود که صورتتان را بر خاک مزارتـان نهـاده بودند، سنگ لَحـد دیواری شد و نظاره ی رویتان را از ما دریغ کرد😭 🍂ای شقایق های🌷 آتش گرفته، دل خونین ما شقایقی است که شما را بر خود دارد 🌾آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی🕊 دیگر در وصف سرود شهادت🌷 بسراید⁉️ 🌷 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh