🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 چقدر دلتنگ نگاهت میشم هر روز،هر شب،هر لحظه.. و تو چقدر زیبا به قلب بیقرارم عشق و آرامش هدیه می
0⃣0⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_ابراهیم_هادی❤️🕊
💠 نارنجک
🌷قبل از #عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، بین فرماندهان سپاه و ارتش جلسه ای در محل #گروه_اندرزگو برگزار شده بود.
🌷 بجز من و #ابراهیم، سه نفر از فرماندهان ارتش و سه نفر از فرماندهان سپاه حضور داشتند. تعدادی از بچه ها هم در داخل حیاط مشغول #آموزش_نظامی بودند.
🌷 اواسط جلسه بود. همه مشغول صحبت بودند. يك دفعه از پنجره اتاق یک #نارنجک به داخل پرت شد....!
🌷دقیقاً وسط اتاق افتاد. از #ترس، رنگم پرید. همینطور که كنار اتاق نشسته بودم سرم را در بین دستانم قرار دادم و به سمت دیوار #چمباتمه زدم! برای لحظاتی نفس در سینه ام #حبس شد. بقیه هم مانند من، هر یک به گوشه ای خزیده بودند.
🌷لحظات به سختی مى گذشت، اما صدای #انفجار نیامد. خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لا به لای دستانم نگاه کردم. از صحنه ای که می دیدم خیلی #تعجب کردم. آرام دستانم را از روی سرم برداشتم. سرم را بالا آوردم. با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود، گفتم: آقا #ابرام!! بقیه هم یک یک از گوشه و کنار اتاق سرهایشان را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه می کردند.
🌷صحنه بسیار #عجیبی بود. در حالی که همه ما به گوشه و کنار اتاق خزیده بودیم، ابراهیم روی #نارنجک خوابیده بود. در همین حین مسئول آموزش وارد اتاق شد. با کلی معذرت خواهی گفت: خیلی شرمنده ام، این نارنجک #آموزشی بود. #اشتباهی افتاد داخل اتاق.
🌷....ابراهیم از روی نارنجک بلند شد. در حالی که تا آن موقع که سال اول جنگ بود چنین اتفاقی برای هیچ یک از بچه ها نیفتاده بود! بعد از آن، ماجرای نارنجک، #زبان به زبان بین بچه ها می چرخید.
📚 کتاب سلام بر ابراهیم
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
5⃣1⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🎤رواے دوست شھید
🌷سید میلاد همیشہ بهم میگفت ببین باید روے اون #ڪسایے ڪار ڪنیم ڪہ زیاد اهل هیئت و مسجد نیستند🚫
🌷 میگفت اونے ڪہ تو این راه هست #یقین داشتہ باش ڪہ دیگہ در خونہ دیگہ نمیره 📛ما باید بگردیم اون بچہ هایے ڪہ بہ درد بخورند رو #جذب ڪنیم .
🌷 سیدمیلاد هنوز هم #بارفتنش جوانهاے زیادے رو بہ طرف خودش جذب میڪنہ👌 و راه درست رو نشون شون میده ✅
🌷یادم هست یڪے از این بچه ها ڪہ بہ خطا و از روے #نادانے بہ یہ دختر خانم مزاحم میشد🔞 رو بہ #سیدمیلاد گفتہ بودند بہ طریقے پیدا ڪردیم
🌷 سیدمیلاد گفت: تو ڪارت نباشہ وایسا ڪنار من👥 گفتم الانہ ڪہ بزنہ توے گوش اون پسر😣 ولے با صحنہ #عجیبے مواجہ شدم میلاد طورے بااین نوجوان صحبت ڪرد ڪہ من جا خوردم😦
🌷 اومد گفتم سید میلاد چےشد⁉️ پس من گفتم الان طرف رو چنان میزنے ڪہ دیگہ نتونہ بلند شہ خندید😄 وگفت #زدمش راست میگفت چنان زده بود ڪہ من از فردا اون نوجوان رو تو #مسجد دیدم.
🌷سیدمیلاد شیطان👹 درون اون نوجوان رو زده بود👌 نہ اینڪہ بخواد #باتهدید یا زدن اون رو بہ اشتباه خود آگاه ڪنہ⛔️ اون پسر رو عرض #یڪماه چنان تغییر داد ڪہ من ڪم آوردم خداییش
🌷اون سال با خودش همون پسر رو برد و #خادم_الشهداش ڪرد ..
ڪاش همہ ما #صبر و اندیشہ سید میلاد عزیز رو داشتیم.😔
#شهید_میلاد_مصطفوی
#نثارروحمطھرشهداصلوات🌸🌿
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📎 #کلام_شهیـد🌷 مطمئنم که اینهـا(دشمنان) کم هستند... و فقـط با یک هجـوم با اسم #حضـرت_زهــرا(س)میشـو
2⃣9⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠هادی دلهــ❤️ـــا
🔰يكبار با او بحث كردم😕 كه چرا برای كار #لوله_كشی پول نمی گيری؟ خُب نصف قيمت ديگران بگير💰. تو هم خرج داري و...
🔰هادی خنديد😄و گفت: خدا خودش مي رسونه، آدم برای #رضای_خدا بايد كار بكنه، اوستا كريم هم هوای ما رو داره👌، هر وقت #احتياج داشتيم برامون می فرسته.
🔰بعد مكثي كرد و ماجرای #عجیبی را برایم تعریف کرد.گفت: يه شب🌙 تو همين #نجف مشكل مالی پيدا كردم. خيلي به پول💵 احتياج داشتم.
🔰آخر شب🌒 مثل هميشه رفتم تو #حرم و مشغول #زيارت شدم. اصلاً هم حرفي در مورد پول با مولا #اميرالمومنين (علیه السلام) نزدم🚫.
🔰همين كه به #ضريح چسبيده بودم يه آقايی به سر شانه من زد و گفت: آقا اين پاكت💌 مال شماست.
🔰برگشتم و ديدم يك آقای #روحانی پشت سر من ایستاده. او را نمی شناختم😟. بعد هم بی اختيار پاكت📩 را گرفتم.
🔰هادی مکثی کرد و ادامه داد: بعد از #زيارت راهی منزل🏡 شدم. پاكت را باز كردم. باتعجب😦 ديدم مقدار زيادی پول💰 نقد داخل آن پاكت است.
🔰هادي دوباره به من نگاه كرد😊 و گفت: #حاج_باقر، همه چيز دست خداست👌. من براي اين مردم ضعيف، ولی #باايمان كار می كنم. #خدا هم هر وقت احتياج داشته باشم برام می ذاره تو پاكت💌 و می فرسته.
🌷 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#سلام_شــهدا نمےدانم برق نگاهتان چہ داشت چگونہ با دلِ آقاے مان بازے ڪرد... چہ دید ڪہ برایتان انگشت
0⃣5⃣4⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#پیش_بینے_شگفت_انگیز_امام_خامنہ_اے درخصوص شــهادت دو رزمنده مدافع حرم!
🍃یک روز به همراه جمعی از #فرماندهان در محضر #رهبرانقلاب حضور پیدا کردیم. پس از پایان دیدار و موقع خداحافظی، مسئولین #بیت ما را صدا زدند و گفتند حضرت آقا شما را خواسته است؛ لطفاً برگردید.
🍃همه تعجب کردند. دوباره به محضر حضرت آقا رسیدیم و آقا فرمودند به #عکاس بگویید بیاید. از #محافظ آقا سؤال کردیم جریان عکاس چیست؟ گفت آقا با کسانی که خیلی #دوستشان دارد عکس #شخصی میگیرد.
از حضرت آقا سوال کردم عکس ما را برای چه میخواهید؛ فرمودند: «جمع شما #بوی_شهادت میدهد.»
🍃دو نفر در این جمع بودند که #حاج_قاسم به اسم صدایشان کرد. حاج قاسم دو #انگشتر از آقا گرفته بود که به «سردار هادی کجباف و نادر حمید» داد و دستانشان را بوسید. کجباف و نادر حمید پس از گرفتن #هدیه به شدت #گریه کردند. عملیات بعدی این دو به شیوهی بسیار #عجیبی به شهادت رسیدند.
#شهید_نادرحمید🌷
#شهید_هادی_کجباف🌷
راوی : #عبدالفتاح_اهوازی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
توی همون سفر اول به #سوریه، در #خانعسل شیمیایی☠ شد، وضع سینه اش خراب شد و #تاولهای ریزوسیاه تمام پوس
3⃣5⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠شنبه 24/آذر/1392(روز شهادتـ🕊)
🔸خط جلو بودیم.نزدیک وقت نماز📿بود. #ابوالفضل گفت برگردیم عقب تا نمازمان را بخوانیم.چون شرایط نماز خواندن توی آن منطقه ای که بودیم،وجود نداشت🚫.
🔹چندمتری برگشتیم↪️ عقب.خیلی عجله داشت #نماز بخوانیم و زود برگردیم سرکار.
🔸قبل از نماز غذا 🍲گرفتیم.من گفتم: بیا #اول غذا بخوریم و بعد بریم نماز
اما او گفت: نه #اول_نماز میخوانیم و بعد ناهار میخوریم🍜.
🔹نماز #عجیبی خواند،آنقدر که من محو او شده بودم.بعد از نماز، ⚡️بلافاصله بدون اینکه من حرفی بزنم گفت:♨️تا انسان خودش نخواد #شهادت قسمتش نمیشود
🔸بعد هم خاطره ای از #شهید_حیدری تعریف کرد و گفت: #منم_دوست_دارم_شهید_بشم😊
یک لحظه به خودم لرزیدم که چرا بدون مقدمه این حرفها را میزند.
🔹پرسیدم:چیزی شده⁉️
گفت:نه!
ساعاتی⌚️ بعد عروج کرد🕊
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهیدی که برات #کربلا میدهد وعده ی ما در کربلا 📜بخوانید👇👇 #شهید_علیرضا_کریمی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzade
8⃣9⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠شهیدی که برات #کربلا میدهد
#بخش_پایانی👇👇
🔹یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت: ما داریم #فردا حرکت می کنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن❎،اگه میتونی #همین_الان بیا!!
🔸نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت⌚️ از شرق تهران رسیدم به غرب. ⚡️اما #رسیدم . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس🚌 از اینجا حرکت می کنه.
🔹قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای #اربعین کربلا باشیم😊. اما دارم زودتر می گم، اگه یه وقت #مرز رو باز نکردن یا ما را برگردوندن ناراحت نشین❌!
🔸گفتم:باشه اما من #گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه📖 خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی💷 که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم😔.
🔹نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست☺️، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد #بیار. با تعجب😦 به مسئول آژانس نگاه میکردم انگار کار دست #کس_دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود🚫. اما احساس میکردم ما #دعوت_شدیم.
🔸با ورود #کربلا ، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم .در ورودی حرم، برای لحظاتی #حضورعلیرضا ، همان شهید نوجوان ،را حس کردم😌. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم👀. بعد از آن هرجا که می رفتم به #یادش بودم. نجف،کاظمین ،سامرا و...
🔹سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. ⚡️اما عجیبتر این که دست #عنایت_خدا و حضور شهید کریمی در همه جا می دیدم👌.
🔸در این سفر عجیب ،فقط ما و چند نفر دیگر توانستیم به زیارت #سامرا مشرف شویم. زیارتی بود باور نکردنی☺️. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت #امام_زمان(عج) و بعد به یاد #علیرضا زیارت می کردیم..این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود👌.
🔸پس از بازگشت بلافاصله راهی #اصفهان شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا🌷 رفتم . هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم #برادرشهید و شاعر ابیات روی سنگ قبر است.
🔹داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای #عجیبی را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم🎧. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود: به امید دیدار در کربلا برادر شما #علیرضا_کریمی✋️
#شهیدعلیرضاکریمی با همه ما در کربلا وعده کرده بود.💞
📚مسافر کربلا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzad
🌷شهید نظرزاده 🌷
❤️| توی خواب امام حسین رو دیده بود به آقا عرض کرد : آقاجان #فدایتان بشوم، آیا زمان بریدن سرتان درد د
3⃣9⃣8⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#حنابندان_شهدا
🌷| طبق رسوم #جبهه، بچه ها حنا درست کرده بودند😍
اون شب برای اولین بار حنابندان عجیبی رو در #طول عمرم دیدم👌
جوان هایی که برای رفتن به حجله خونین دست و #پاهاشون رو حنا می بستند!🕊
#یادمه سید میلاد روی دستش با حنا کلمه یا رقیه علیهاالسلام نوشت👌
مجتبی کرمی و برخی از بچه ها هم خودشون #دختران دو سه ساله داشتند.روی دستاشون نام مقدس بی بی سه ساله رو نوشتند✍
سید #موهاش رو کچل کرده بود.با اصرار من روی سرش حنا گذاشت😇
بعد رو کرد به من گفت : ممدجان حنا رنگ بگیره قیافه ام #خیلی زشت می شه عین این عقرب های زرد می شم😐
بعد #خندید و گفت : شهید می شیم، غسال موقع شستن #بهمون می خنده، آبرومون می ره!😆
بعد از اینکه حنای #سرش رو شست،🚿 یک چفیه که مادر شهید رحیمی از #کربلا براش آورده بود رو بست به سرش☺️
صحنه های #عجیبی در زندگی همه ما رقم می خورد در تاریخ ماندگار خواهد شد که فرزندان اسلام و انقلاب، باهم برای پیکار با #کفر👺 هم قسم شده بودند و برای رفتن به حجله خونین شهادت، #جشن حنابندان برگزار می کردند🎊
سید #سرش رو حنا گذاشت #دست و #پاهاش رو حنا گذاشت و جالب بود، همون جاهایی که حنا گذاشته بود رو #داعشی_ها ....😭✋ |🌷
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 گفت: از دوست چه خواهی که تو را #شاد کند گفتم: از دوست همین بس که ز ما #یاد کند... #علمد
5⃣1⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠 شهید ابراهیم هادی و #فتنه 88
✔️راوی : خانم رسولی و...
🍃🌹در دوران دفاع مقدس با همسرم راهي #جبهه شديم. شوهرم در گروه شهيد اندرزگو و من #امدادگر بيمارستان گيلان غرب بودم.
🍃🌹ابراهيم هادي را اولين بار در آنجا ديدم. يکبار که پيکر چند شهيد را به بيمارستان آوردند، آقای هادي آمد و گفت: شما خانم ها جلو نيائيد! پيکر شهدا متلاشي شده و بايد آنها را #شناسائي کنم.
🍃🌹بعدها چند بار نواي #ملکوتي ايشان را شنيدم. صداي بسيار زيبائي داشت.
وقتي مشغول #دعا مي شد، حال و هواي همه تغيير مي کرد.
من ديده بودم که بسيجي ها #عاشق_ابراهيم بودند و هميشه در اطراف او پر از نيروهاي رزمنده بود.
🍃🌹تا اينکه در اواخر سال 1360 آنها به #جنوب رفتند و من هم به تهران برگشتم.
چند سال بعد داشتيم از خيابان 17 شهريور عبور مي کرديم که يکباره #تصوير آقا ابراهيم را روي ديوار ديدم! من نمي دانستم که ايشان #شهيد و مفقود شده!
از آن زمان، هر #شب_جمعه به نيت ايشان و ديگر شهدا دو رکعت #نماز مي خوانم.
🍃🌹تا اينکه در 1388 و در ايام ماجراي #فتنه، يک شب اتفاق #عجيبي افتاد.
در عالم #رويا ديدم که آقا ابراهيم با چهره اي بسيار نوراني و زيبا، روي يک تپه #سرسبز ايستاده!
پشت سر او هم #درختاني زيبا قرار داشت.
بعد متوجه شدم که دو نفر از #دوستان ايشان که آنها را هم مي شناختم، در پائين تپه مشغول دست و پا زدن در يک #باتلاق هستند!
🍃🌹آنها مي خواستند به جائي بروند، اما هرچه دست و پا مي زدند #بيشتر در باتلاق فرو مي رفتند!
ابراهيم رو به آنها کرد و #فرياد زد و اين آيه را خواند:
اَينَ تَذهَبوُن (به کجا مي رويد)؟! اما آنها اعتنایی نکردند!
🍃🌹روز بعد خيلي به اين ماجرا فکر کردم. اين #خواب چه تعبيري داشت؟!
پسرم از دانشگاه به خانه آمد. بعد با #خوشحالي به سمت من آمد
و گفت:
مادر، يک #هديه برايت گرفته ام!
بعد هم کتابي را در دست گرفت و گفت: کتاب #شهيد_ابراهيم_هادي چاپ شده...
به محض اينکه #عكس جلد کتاب را ديدم رنگ از صورتم پريد!
🍃🌹پسرم ترسيد و گفت: مادر چي شد؟ من فکر مي کردم #خوشحال مي شي؟!
جلو آمدم و گفتم: ببينم اين کتاب رو...
من دقيقاً همين صحنه روي جلد را ديشب ديده بودم! ابراهيم را درست در #همين_حالت ديدم!
بعد مشغول مطالعه کتاب شدم.
🍃🌹وقتي که فهميدم خواب من #روياي_صادقه بوده، از طريق همسرم به يکي از بسيجيان آن سال ها زنگ زديم.
از او پرسيديم
كه از آن دو نفر كه من در خواب ديده بودم خبري داري؟
خلاصه بعد از تحقيق فهميدم که آن دو نفر، با همه ي #سابقه_جبهه و مجاهدت، از #حاميان_سران_فتنه شده و در مقابل #رهبر_انقلاب موضع گيري دارند!
🍃🌹هرچند خواب ديدن #حجت_شرعي نيست، اما وظيفه دانستم که با آنها تماس بگيرم و ماجراي آن خواب را تعريف کنم.
خدا را شکر،
همين رويا #اثربخش بود. ابراهيم، بار ديگر، هادي دوستانش شد و... .
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
#شهید_گمنام
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
وقتی می دیدم اینقدر مودبانه حرف میزند و افتاده حال است به شوخی میگفتم: چقدر مودب هستی آقا جون #شهی
همیشه می گفت #سرباز_امام_زمانم☺️ و زمانی که به او می گفتم بمان و ادامه تحصیل بده، می گفت من صدای هل من ناصر امام حسین(ع) را الان می شنوم👌.
حرف های #عجیبی می گفت که ما را مجاب می کرد.
محمدرضا می گفت چون #حضرت_آقـا فرمودند ما به سوریه کمک می کنیم و هیچ #قیدی نیاوردند که چطور کمک میکنیم، من به عنوان #پیرو حضرت آقا خودم را آماده کردم☺️ و آموزش های تکاوری و #تخریب دیدم که هر موقع آقا اراده کند من آماده باشم.✌️
میگفت شما فکر کن #امام_زمان(عج) ظهور کند و چشمش به من بیفتد و دست روی شانه من بگذارد و من یک جوان بی فایده باشم😔؛ امام زمان(عج) اینطور خوشحال می شود یا یک جوان سرباز و #آماده💪که ایشان را خوشحال کند☺️؟
#شهید_محمدرضا_دهقان🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
•{ #پس_زمینه ♥️🌿 #شهید_نورعلی_شوشتری #سالروز_شهادت 🌸}• 🍃🌹🍃🌹 @shahed_sticker
🌿 #شهید_شوشتری
با دیدن این عکس 🖼 گفت:
🦋عکس #عجیبی است ...
#نشستهها پرواز کردند🕊
ولی ما #ایستادهها
هنوز هم ایستاده ایم😔
🌿کاشکی من هم توی این #عکس
آن روز مینشستم، بلکه تا امروز #شهید شده بودیم💔
#شهید_نورعلی_شوشتری🌷
نفر اول ایستاده از سمت چپ در تصویر
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣3⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠تا آخر بخوانید #خواهر_شهید (هو الحَقُّ المُبین) همیشه روضه شنیده ایم ⚡️اما
#خاطــره🎞
💭همیشه می گفت #سرباز_امام_زمانم و زمانی که به او می گفتم بمان و #ادامه #تحصیل بده، می گفت من صدای هل من ناصر امام حسین(ع) را الان می شنوم. حرف های #عجیبی می گفت که ما را مجاب می کرد.
🗯محمدرضا می گفت #چون #حضرت_آقـا فرمودند ما به سوریه کمک می کنیم و هیچ #قیدی نیاوردند که چطور کمک میکنیم، من به عنوان #پیرو حضرت آقا خودم را آماده کردم و آموزش های تکاوری و #تخریب دیدم که هر موقع آقا اراده کند من آماده باشم.
💭میگفت شما فکر کن #امام_زمان (عج) ظهور کند و چشمش به من بیفتد و دست روی شانه من بگذارد و من یک جوان بی فایده باشم؛امام زمان (عج) اینطور خوشحال می شود یا یک جوان سرباز و #آماده که ایشان را خوشحال کند🥀
#شهید_محمدرضا_دهقان🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#سرعتی_عمل_کن_رفیق_وقت_کمه ⚜کسانی به #امامِ زمانشان خواهند رسید، که اهل #سرعت باشند! ⚜و اِلّا تاری
#ڪــلامشهـــید 🌷
🍁زمــــــانــہ #عجــــیبـــے اســـــت!
برخی مـردمان، امــام گذشته را
#عــاشــقـند،💕 نه امـــام حاضر را...
🍁میدانــی چـــرا؟؟؟
امام گذشته را #هرگونه بخـواهند
تفسیـــر میڪنند‼️
اما امام#حاضررا باید فرمانبرند!
و ڪوفیان عــاشـورا را اینگونه
رقـــم زدنــد...
#شهید_مرتضی_اوینی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
•••❀•••
#خاطرات_شهدا♥️
همیشه می گفت 🗣 #سرباز_امام_زمانم و زمانی که به او می گفتم بمان و ادامه تحصیل بده،📚
می گفت من صدای هل من ناصر💪 #امام_حسین(ع) را الان می شنوم.
حرف های #عجیبی می گفت که ما را مجاب می کرد.🤔
محمدرضا می گفت چون #حضرت_آقـا فرمودند ما به#سوریه کمک می کنیم و هیچ #قیدی نیاوردند که چطور کمک میکنیم😔، من به عنوان #پیرو حضرت آقا خودم را آماده کردم و آموزش های تکاوری و #تخریب دیدم که هر موقع آقا اراده کند من آماده باشم.👌
میگفت شما فکر کن #امام_زمان (عج) ظهور کند و چشمش به من بیفتد و دست روی شانه😳 من بگذارد و من یک جوان بی فایده باشم؛😔
امام زمان (عج) اینطور خوشحال می شود یا یک جوان سرباز و #آماده که ایشان را خوشحال کند؟
💪
#شهیدمحمدرضادهقان✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh