eitaa logo
شعر و داستان
1.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
79 ویدیو
44 فایل
ارتباط با مدیر. ارسال اشعار @alirezaei993
مشاهده در ایتا
دانلود
تو خوب مطلقی، من خوب‌ها را با تو می‌سنجم بدین سان بعد از این خوبی، عیاری تازه خواهد یافت @shearvdastan
. کنارم بمان .... تا ماه برگردد به کوچه های کاهگلیِ بی مهتاب، به شب های بغض گرفته ی پنجره به آغوش تبدار شمعدانی...‌ کنارم بمان؛ تا ببینی چگونه جهان را.... از "یک عاشقانه ی ناآرام" لبریز می کنم @shearvdastan
یڪےمی‌پُرسَد اندوه تو از چیست ؟! سبب ساز سڪوت مُبهَمَت ڪیست؟ برایَش‌صادقانہ‌می‌نویسم... براے آنڪه باید باشد‌ و نیست... @shearvdastan
چای با من نبودنش با تو دلتنگی با من بی خیالی اش با تو کجای این ماجرا غلط است؟ دوست داشتنم یا نخواستنت؟! ... @shearvdastan
بگیر از من این هر دو فرمانده را دلِ عاشق و عقلِ درمانده را ...♥️🧠 @shearvdastan
قَسَمی بهتر از آن لب، به خیالِ که رسد؟ خورده‌ام این قسم و سخت وفادارِ تو ام :) طراح: سرکار خانم کژال @shearvdastan
ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست بیا بیا که غلام توام بیا ای دوست اگر جهان همه دشمن شود ز دامن تو به تیغ مرگ شود دست من رها ای دوست سرم فدای قفای ملامتست چه باک گرم بود سخن دشمن از قفا ای دوست به ناز اگر بخرامی جهان خراب کنی به خون خسته اگر تشنه‌ای هلا ای دوست چنان به داغ تو باشم که گر اجل برسد به شرعم از تو ستانند خونبها ای دوست وفای عهد نگه دار و از جفا بگذر به حق آن که نیم یار بی‌وفا ای دوست هزار سال پس از مرگ من چو بازآیی ز خاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت مکن که دست برآرم به ربنا ای دوست اگر به خوردن خون آمدی هلا برخیز و گر به بردن دل آمدی بیا ای دوست بساز با من رنجور ناتوان ای یار ببخش بر من مسکین بی‌نوا ای دوست حدیث سعدی اگر نشنوی چه چاره کند به دشمنان نتوان گفت ماجرا ای دوست @shearvdastan
فکر کردن بھ تو♥️ یعني غزلي شور انگیز🌱 کھ همین شوق مرا، خوبترینم!♥️ کافي‌ست ♥️ @shearvdastan
بر شانه هاش موی بلندی که مانده است یعنی هنوز فاتحه ام را نخوانده است ((سجاد شهیدی))
فاطمه افتاد اما سوخت حیدر بیشتر بسته شد دست علی و سوخت مادر بیشتر هر کسی آن روز ساکت ماند، مدیون نبی است هیچ فرقی نیست در این جرم، کمتر... بیشتر... سنگدل دیوار بود و سنگدل تر میخ در سرخ شد دیوار اما سینه ی در بیشتر هرچه زهرا می کشید ازین طرف مولای خود می کشیدند آن طرف دستان حیدر بیشتر نانجیبی دید زهرا بی خیالِ یار نیست تازیانه زد به مادر، بین معبر بیشتر در شلوغی ناگهان با ضربه ی سخت غلاف ریخت بر روی زمین، آیات کوثر بیشتر بعد از آن چشمی دگر لبخند زهرا را ندید بین بستر، فکر رفتن بود دیگر بیشتر ارث بردند از مصیبات بتول این بچه ها یک به یک داغ و بلا دیدند، دختر بیشتر زخم های سنگ و تیغ و نیزه ها جای خودش سوخت زینب از غم کندیِ خنجر بیشتر @shearvdastan
سپس روزىِ وسيع را با فقر و بيچارگى در آميخت، و تندرستى را با حوادث دردناك توأم نمود؛ دوران شادى و سرور را با غصه و اندوه مقرون ساخت. (و همهٔ اینها اسباب و عواملی است برای آزمون انسان ها.) خطبه ۹۱ @shearvdastan
بگو به عقربه ها موقع دویدن نیست که شب همیشه برای به سر رسیدن نیست به خواب گفته ام امشب که از سرم بپرد شبی که پیش منی وقت خواب دیدن نیست من از نگاه تو ناگفته حرف می خوانم میان ما دونفر گفتن و شنیدن نیست نگاه کن به غزالان اهلی چشمم دو مست رام که در فکرشان رمیدن نیست بگیر از لب داغم دوبیت بوسه ی ناب همیشه شعر سرودن که واژه چیدن نیست برای من قفس از بازوان خویش بساز که از چنین قفسی میل پرکشیدن نیست تو آسمان منی ! جز پناه آغوشت برای بال و پرم وسعت پریدن نیست " @shearvdastan
در درون شهر کوران درد ها دارم زِ بینایی...! @shearvdastan
چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می گیرد... @shearvdastan
‌ آرام بگیر امشب، ما هر دو پر از دردیم در آتش و یخبندان، داغیم ولی سردیم داغیم، نمی فهمیم تا فاجعه راهی نیست سردیم، نمی خواهیم از فاجعه برگردیم از مرهم یکدیگر تا زخمی هم بودن راهی ست که بی مقصد، با عشق سفر کردیم شعریم و نمی خوانیم، شوقیم و نمی خواهیم چشمیم و نمی بینیم، سبزیم ولی زردیم این فصل پریشان را برگی بزن و بگذر در متن شب بی ماه، دنبال چه می گردیم؟ بیداری رویایی، دیدی که حقیقت داشت ما خاطره هامان را از خواب نیاوردیم تردید نکن در شوق، تصمیم نگیر از خشم آرام بگیر امشب، ما هر دو پر از دردیم @shearvdastan
شبیه شیشه بود اما شکستن را نمی فهمید تمام درد اینجا بود ، او من را نمی فهمید خودش با خنده هایی تلخ بند کفش من را بست وگرنه پای من تردید ماندن را نمی فهمید اگر تنها رفیقم هر کسی، غیر از صداقت بود دلم اینقدر ارزش های دشمن را نمی فهمید وجود شعر در دنیای ماشینی غنیمت بود وگرنه هیچ مردی در جهان زن را نمی فهمید سکوتم کوهی از حرف و نگاهم خیس ماندن بود و او هم فرق شب با روز روشن را نمی فهمید من او را خوب فهمیدم کمی عاقل تر از من بود همیشه درد اینجا بود، او من را نمی فهمید @shearvdastan
اگر اینجا گشایی عقده ای از کار محتاجان درِجنت به رویت باز گردد بی کلید آنجا @shearvdastan
نلرزاند نگاه این و آن، دل‌های عاشق را چه آسان عشق رسوا می‌کند «یار» منافق را چنان در انتظارت خيره‌ام بر ساعت ديوار که ساعت‌هاست از کف داده‌ام سِير دقايق را شدم آیینه‌ی زیبایی‌ات در چشم خلق اما نباید پيش مردم فاش می‌کردم حقايق را گمانم در سرت فکر جدايی از مرا داری که در چشمت نمی‌بینم دگر آن شور سابق را به جز دلتنگی و بيچارگی چیزی نمی‌بينم بيا از پيش من بردار اين آيينه‌ی دق را @shearvdastan
حدّ پروازم نگاه توست بالم را نگیر سهمم از شادی تویی با اخم حالم را نگیر راه سخت و سبز بودن با تو را آسان نکن‌ جاده‌های پیچ در پیچ شمالم را نگیر کیستی‌؟ پاسخ نمی‌خواهم بگویی هیچ‌وقت‌ لذّت درگیری حل سؤالم را نگیر من نشانی دارم از داغ تو روی سینه‌ام‌ خواستی دورم کن از پیشت‌، مدالم را نگیر خاطرت آسوده با ببر نگاهم گفته‌ام‌ با همین بازیچه‌ها سر کن‌، غزالم را نگیر زندگی تنها به من قدر تو فرصت داده است بیش از این‌ها خوب باش از من مجالم را نگیر خسته از یکرنگی‌ام می‌خواهم از حالا به بعد تا ابد پاییز باشم‌، اعتدالم را نگیر @shearvdastan
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس @shearvdastan
حکمت۳۴نهج البلاغه قَالَ عليه السلام مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ قَالُوا فِيهِ مَا لَا يَعْلَمُونَ هر كه بشتابد به چيزى كه مردم (از آن) مى رنجند (بى انديشه سخنى گويد يا كارى كند كه بر خلاف ميل و خواسته آنها باشد) در باره او مى گويند چيزى را كه نمى دانند (زيرا انسان از كسيكه رنجيد طبعا باك ندارد كه در باره او آنچه شنيده راست يا دروغ بيان نمايد @shearvdastan
⁦⁦♥️ سرسبز دل از شاخه بریدم ، تو چه کردی ؟ افتادم و بر خاک رسیدم ، تو چه کردی ؟ من شور و شر موج و تو سرسختی ِ ساحل روزی که به سوی تو دویدم ، تو چه کردی ؟ هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی من قاصد ِ خود بودم و دیدم تو چه کردی مغرور ، ولی دست به دامان ِ رقیبان رسوا شدم و طعنه شنیدم ، تو چه کردی ؟ «تنهایی و رسوایی » ، « بی مهری و آزار » ای ، ببین من چه کشیدم تو چه کردی! @shearvdastan
دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می سوخت هیئت، میان "وای مادر" داشت می سوخت دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد محراب می نالید؛منبر داشت می سوخت جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود جانکاه تر: آیات کوثر داشت می سوخت آتش قیامت کرد؛ هیئت کربلا شد باغ خدا یک بار دیگر داشت می سوخت یاد حسین افتادم آن شب آب می خواست ناصر که آب آورد سنگر داشت می سوخت آمد صدای سوووت؛ آب از دستش افتاد عباس زخمی بود اصغر داشت می سوخت سربند یازهرای محسن غرق خون بود سجاد، از سجده که سر برداشت، می سوخت باید به یاران شهیدم می رسیدم خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می سوخت برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست در عشق، سر تا پای اکبر داشت می سوخت دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند گودال، گل می داد و خنجر داشت می سوخت شب بود ... بعد از شام برگشتم به خانه دیدم که بعد از قرن ها در داشت می سوخت :: ما عشق را پشت در این خانه دیدیم زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می سوخت @shearvdastan
شد وقت آنكه مرغ سحر نغمه سر كند گل با نسیم صبح ‌، سر از خواب بر كند @shearvdastan
"تقیّه، انکار به خاطر حفظ جان" نیست، بلکه "انکار به خاطر حفظ جان و حفظ جان به خاطر حفظ آرمان" است. بنابراین، همه‌ی کسانی که جهت زنده ماندن- و فقط زنده ماندن- تقیّه می‌کنند، ریاکارند و مُشرک، و به واقع همانند‌‌ که در برابر دشمن، به آن بودن تظاهر می‌کنند؛ اما آن‌ها که حفظ تن و جان می‌کنند تا بتوانند بعدها، آن تن و جان را در جهت حفظ دین و هدف و خدمت به خدا و خلق خدا به کار گیرند و لحظه‌یی تن و جان بازیافته را مِلک شخصی خویش نپندارند و به لذات و شهوات روی نیاورند، تقّیه‌شان درست است و مشروع. بنابراین، تقّیه کننده، با اقدام به تقیّه، زندگی خود را برای همیشه وقف می‌کند. 📚 از مردی در تبعید ابدی نوشته‌ی @shearvdastan