eitaa logo
شعر شیعه
6.8هزار دنبال‌کننده
442 عکس
169 ویدیو
17 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
چشم حسودان کور‌ باد و گوش شیطان کر تنها تو اُم المومنینی نزد ما، مادر بستی دهان هرزه ی یک مشت جاهل را آن ها که می گفتند به خَتم الرُسُل: اَبتَر السابقون السابقون تفسیر ایمانت ای دامنت شان نزول سوره ی کوثر از مال دنیا هیچ کس مانند تو نگذشت ایمان که باشد بیشتر، دل هست دریا تر! دست کدامین جاعِل تاریخ پیرت کرد در صورتی که بوده ای هم سن پیغمبر؟ کُفو علی زهرا شد و کُفو محمد، تو ای جان عالم به فدای مادر و دختر... @shia_poem
به سیم و زر چه حاجت بود؟! از اینها فراتر داشت پر از خورشید بود آری نگاهی کیمیاگر داشت زنان از بی حجابی ها سر تسلیم افکنده.... ولی کنز الحیا از چادر خود تاج بر سر داشت بزرگان عرب رایک به یک دیروز پس میزد که این دوشیزه فکر خواستگاری از پیمبر داشت زمانی که همه خورشید را تکذیب میکردند خدیجه، چشم های مصطفی را خوب باور داشت میان قوم خود شان و مقام او فراوان بود ولیکن با پیمبر عزتی چندین برابر داشت نبی افلاک را می دید از غار حرا اما جهان مصطفی در چشم او تصویر بهتر داشت نماز اولش را با علی پشت پیمبر خواند شکوه این سه تن باهم هزار الله اکبر داشت کنار مرتضی دین خدا را حفظ میکرده که مالش نسبت همشیرگی با تیغ حیدر داشت دوبازوی پیمبر بی گمان از جنس هم بودند خدیجه چون علی را داشت درواقع برادر داشت لبالب بود از قران و آن روزی که مادر شد به جای طفل در آغوش خود آیات کوثر داشت همینجا میشود بر پاکی دامان او پی برد فقط این زن وجودی لایق زهرای اطهر داشت علی داماد او شد کاش بود آن روز را می دید که زهرا در نبود مادر خود دیده ای تر داشت خدیجه در مسیر دین شترها داد بی منت زنی روی شتر اما هوای فتنه در سر داشت حسن روز جمل بی شک به یاد مادرش افتاد به یاد خاطراتی که مروری زجر آور داشت کمک میخواست پشت در صدا زد خادم خود را فدای فضه اما فاطمه ای کاش مادر داشت... @shia_poem
گفتم خدیجه در دلم غوغا به پا شد طوفان غیرت از دل دریا به پا شد نامی که با توحید رحمانی عجین است منطوق وحی از ناطق روح الامین است نامی که اطلاق محبت فانی اش شد توحید در بطن بقا قربانی اش شد سوگند خورده خاتم رحمت به نامش خیرالعمل یعنی بلندای مرامش دارایی و دار و ندارش را عطا کرد دِین خودش را با عطای جان ادا کرد در آن سه سال شِعب و آن عصر نقاهت دین خدا بگرفت از عزمش صلابت قلبش،دلش،جانش ،وجودش آسمان بود در چشم او رخساره ی زهرا عیان بود الله اکبر از چنین حُسن شباهت از این نگاه فاطمی شان و صلابت با او خدا آیات کوثر را نشان داد خورشید را جان از غرور آسمان داد او بود و با او معنی کوثر بیان شد گفتم خدیجه جلوه ی زهرا عیان شد سِرّ عطا در مصحف آن ذات یکتاست مُعطی علیهِِ مادر ام ابیهاست نامش گره خورده به نام اقتدار است چون مادر تیغ الهی ذوالفقار است شرح شجاعت را در عالم غایت است او عشق است چون مادربزرگ زینب است او مانند او کَس رتبه زین بهتر ندارد جز او کسی داماد چون حیدر ندارد افضل از این خصلت کسی برتر ندارد والاتر از او مصطفی همسر ندارد هستند اگر یک عده برگ و بر ندارند همچون خدیجه فاطمه دختر ندارند ولله این قسمت زشعرم ادعا نیست کَس همچو او مادربزرگ مجتبی نیست ولله این قسمت ز حرفم ادعا نیست نام خدیجه از حسن اصلا جدا نیست نام حسن یعنی تمام دلربایی نام خدیجه یعنی انوار خدایی ولله این قسمت زشعرم ادعا نیست نام خدیجه از حسین اصلا جدانیست هم در کنار طشت بوده قد خمیده هم کربلا نزد سرِ از تن بریده هم بوده نزد زینبِ بی تاب و خسته هم در کنار مادر پهلو شکسته سَر داده با زهرا نوای یا بُنیّ جان داده او پای صدای یا بُنیّ طی چهل منزل نموده در اسارت همراه زینب خطبه خوانده با شجاعت هم شام جمعه زایر کربلا اوست با فاطمه اش روضه خوان نینوا اوست وقت ظهور منتقم هم حاضر است او بر انتقام ضرب سیلی ناظر است او آنجا که شیعه بر بلندای غرور است نام خدیجه رمز هنگام ظهور است شکر خدا زیرا خدیجه مادر ماست معنای ام المومنین تاج سر ماست ما باخدیجه پادشاه عالم هستیم زیرا که با ذریه ی او عهد بستیم اسلام بی نام خدیجه بی مسماست نوعی ز کفر و معنی ظلمی مجزاست آنگونه که قرآن کلام وحی و دین است تنها خدیجه شان ام المومنین است حاشا جز او کس لایق اینسان مقام است این نکته ما را معنی ختم کلام است @shia_poem
در جمع زن‌های پیمبر برترست این زن تنهای تنها مصطفی را همسرست این زن حیدر به شمشیرش نبی را یاوری کرده با ثروت خود ذوالفقاری دیگرست این زن تنها نه زهرا را شفیع حشر می‌خوانند چون فاطمه باری‌رسان محشرست این زن جاری نمی‌شد بی حضورش سوره‌ی کوثر شأن نزول آیه‌های کوثرست این زن او را بپرس از سوره‌های مکی قرآن تا که بگویند آیه‌ها را از برست این زن خورشید بطحا را غروبی نیست زیرا که بر مصطفی ماه‌آفرین مهرآورست این زن جز او سرودی روی لب‌هایش نیاورده‌ست منظومه‌ی آرامش پیغمبرست این زن @shia_poem
دلم می خواست امشب اشک چشمم را خبر می کرد دلم می خواست دستم خاک عالم را به سر می کرد دلم می خواست امشب پایم از ماندن حذر می کرد به قبرستان دلگیر ابوطالب سفر می کرد دلم می خواست خیس از گریه های ابرها باشم دلم می خواست امشب زائر آن قبرها باشم بهشتی باز هم از جنس خاکی نازنین آنجاست مزار پاره های قلب ختم المرسلین آنجاست یقینا قطعه ای از جنت حق در زمین آنجاست چرا که مرقد خاکی ام البنین آنجاست شدم سرمست از شهدی که شیرین کرد کامم را به بانویم خدیجه عرض کردم تا سلامم را سلام ای مادر اسلام ای خانوم ای بانو سلام ای بیقرارت چارده معصوم ای بانو سلام ای سنگ خارا در کفت چون موم ای بانو سلام ای مظهر یا حی و یا قیوم ای بانو تو حی و زنده خواهی ماند تا وقتی که دین زنده است تو قیومی و با تو پرچم اسلام پاینده است @shia_poem
حیا در چشمهایش بود غیرت داشت همت داشت چنان آسیه و هاجر چنان مریم نجابت داشت لباس کهنه میپوشید روی خاک میخوابید تماما خرج دین میکرد هرچه مال و مکنت داشت تجارتخانه های مکه از اموال او پر بود ولی او با خدای خود فقط میل تجارت داشت بجای مرغ بریان دانه ی خرما غذایش بود به رعیت ها شباهت داشت ان بانو که رعیت داشت وجودش را فدای راه حق میکرد بی وقفه برایش پیشرفت دین همیشه ارجحیت داشت به رغم آنهمه تبلیع که ضد پیمبر بود کنارش ماند در هرحادثه از بس بصیرت داشت گواهی میدهد شعب ابیطالب به ایثارش گواهی میدهد این شیربانو استقامت داشت چه ایمانی چه اخلاصی که بین بستر مرگش خدیجه از رسول الله احساس خجالت داشت کفن برتن نکرد و با لباس پاره ای پر زد عجب این لحظه آخر به اربابم شباهت داشت @shia_poem
Seraj: ای سلام آورده جبریل از خداوندت، سلام  وی محمّد برده نامت را به لب با احترام  همسر و همسنگر و همگام با خیرالانام  سایه‌ات تا صبح محشر بر سر دین مستدام  ای شده وقف خداوند تعالی هست تو  وی تمام هستی خالق به روی دست تو  پاک‌تر از پردۀ بیت الهی دامنت  خلعت زیبای اُم‌المؤمنینی بر تنت  بوی عطر عصمت مریم دهد پیراهنت  نقش لبخند نبی در «یا محمّد» گفتنت  کیست تا مثل تو بانو کُفو طاهایش کنند؟  کفـو طاهـا، مـادر ام ابیهـاش کنند؟  این بوَد شأنت که حق روح مطهر خوانَدت  می‌سزد پیغمبر اسلام، همسر خواندت  نی عجب گر حیدر کرار، مادر خواندت  یا که جبریل امین زهرای دیگر خواندت  بین امت با وجود آن همه نعت و سپاس  ناشناسی ناشناسی ناشناسی ناشناس  ذات حق، دانندۀ اسرار داند کیستی  هر که هستی احمد مختار داند کیستی  بعد احمد، حیدر کرار داند کیستی  فاطمه، آن عصمت دادار داند کیستی  ای درود آفرینش بر تو و بر شوهرت  وی سلام الله بر دامان زهرا پرورت  در مقام زن ولی مردانگی قانون توست  تا قیامت هر کجا مؤمن بوَد، ممنون توست  بردباری، صبر، دینداری همه مرهون توست  هر که از اسلام دارد بهره‌ای، مدیون توست  مصطفی زآغاز، یاری جزتو وحیدر نداشت  در مقام و منزلت مانند تو همسر نداشت  این سه اصل آمد از اول باعث ترویج دین  هست تو، خُلق نبی، تیغ امیرالمؤمنین  از تمام هست خود یکسر فشاندی آستین  راستی این است در اسلام، دین راستین  با علی همگام در احیای قرآن بوده‌ای  پیشتر از بعثت احمد مسلمان بوده‌ای  مؤمنین از چون تو مادر تا قیامت سرفراز  مسلمین آرند بر خاک درت روی نیاز  بر تو می‌بالد محمّد، بر تو می‌نازد حجاز  با محمّد خوانده‌ای پیش از شب بعثت، نماز  مـادر زهرا سلام الله بر جان و تنت  یازده خورشید سر زد از سپهر دامنت  کرد در ماه خدا روح تو پرواز از بدن  گشت مهمان در جوار قرب حی ذوالمنن  بود سال رحلتت سال غم و رنج و محن  جامۀ ختم رسالت شد بر اندامت کفن  گشت عام الحزن بر ختم رسل، سال غمت  شد روان از دیده‌اش بر چهره اشک ماتمت  ای در امواج بلاها با محمّد رهسپر  در هجوم سنگ‌ها جان محمّد را سپر  بر محمّد از همه زن‌های عالم خوب‌تر  مصطفی را سوز داغت ماند عمری بر جگر  بارها زین غصه چشم سید بطحا گریست  بلکه در شـام زفاف حیدر و زهرا گریست  مابه توگریان، تورا لب درجنان پر خنده باد  همچوجان درقلب یاران خاطراتت زنده باد  شوکت و جاه و جلال و عزتت پاینده باد  منطقت تا حشر بر بوجهل‌ها کوبنده باد  جان شیرین محمّددرلب خندان توست  میوه‌های نخل«میثم» مدح فرزندان توست @shia_poem
گدای سفره ی مردم‌ شدم غلط کردم جدا شدم زدرت!گم شدم غلط گردم مرا صدا زدی و رد شدم نفهمیدم تو خوب بودی و من بد شدم نفهمیدم به آن زبان که تو دادی چه ها نکردم‌ من مرا ببخش شمارا صدا نکردم من رفیق بودی و من نارفیق! شرمنده شکسته ام دلتان را!رفیق!شرمنده بیا و دیده خود را ز من ندید بگیر مرا گناه زده!تو نزن ندید بگیر مرا ببخش تو حالا بخاطر زینب بغل بگیر گدارا بخاطر زینب دوباره یک شب جمعه! دوباره آه حسین! رسیده ست به ری بوی قتلگاه! حسین! دوباره فاطمه دارد بنی میخواند گرفته زمزمه دارد بنی میخواند بنی!موی سرت را که چنگ زد مادر؟ به صورت تو عزیزم که سنگ زد مادر؟ لباس دوخته بودم کجاست پیرهنت؟! گرفت‌پهلوی من وقت دست و پا زدنت! هرآنچه نیزه که آمد درآمد از پشتت عقیق رفته که رفته!کجاست‌ انگشتت؟؟ @shia_poem
قطره ای گمشده ام در دل دریای حسین چشم ِ دل می طلبم محض ِ تماشای حسین هر که را خواسته باشد به جنون می کِشَدَش سخت دیوانه کننده ست مداوای حسین کوه هم از کرَمش تاب نیاورد و نوشت؛ بر عقیق یمنی نام دلارایِ حسین خانهٔ بختِ من از لطف خدا شد هیئت تا که خوشبخت شوم... پیر شوم ‌پایِ حسین از گناهان من آگاه... ولی راهم داد مانده ام در کرم و سبکِ مدارای حسین میزبان گرچه خدا؛ لحظهٔ افطار بگیر؛ حاجت از مشک و علَم! از خودِ سقّای حسین در مناجاتِ ابوحمزه تداعی شده است سجدهٔ نیمه شب و غربتِ نجوای حسین میدهد جان به تنِ مرده به یک پلک زدن طفل شش ماهه؛ همان حضرتِ عیسای حسین روزه واجب شده تا روضه مجسّم بشود یاد سوزِ عطش و خشکی لبهای حسین @shia_poem
جانا چرا تو جای خدا پا گذاشتی ای سر بریده سر به سر ما گذاشتی دیروز نیل را به عصایت شکافتی امروز نام خویش مسیحا گذاشتی لبخند بر مسیح زدی یعنی این منم در خاک پای خود دم عیسی گذاشتی ترسم سری ز خانه ی ترسا درآورم ای دوست از چه پا به کلیسا گذاشتی عالم ز خال گونه ی تو میخورد نمک ای نخل! روی لب ز چه خرما گذاشتی با آب و آفتاب نگردد دوباره پاک ننگی که تو به دامن دریا گذاشتی چشمان خود ز دار جهان بسته ایی و بعد ما را حرم برای تماشا گذاشتی کردی اگر چه جمع بساط مرا ولی قلب غریب را به حرم جا گذاشتی @shia_poem
ذره ذره معصیت کل وجودم را گرفت بنده ی دنیا شدن، بال صعودم را گرفت خواستم وارد شوم بر اهل توبه ناگهان مشکلی عارض شد و راه ورودم را گرفت من ضرر از آرزوهای بلندم دیده ام غافل از محشر شدن یک عمر، سودم را گرفت وای از بی خیریِ این چشم بی تقوا شده اشک های روضه ام، بود و نبودم را گرفت عهد بستم با امام عصر خود آدم شوم غفلتم، قولی که بر او داده بودم را گرفت غافل از صاحب زمان سرگرم کار خود شدم کم کم این غافل شدن حال سجودم را گرفت من زمین افتاده ام اما به دادم می رسد آن که مهرش روز اول تار و پودم را گرفت روزگاری می شود نام حسین بن علی با دعای فاطمه گفت و شنودم را گرفت جان فدای خواهری که ناله زد در قتلگاه خون پاک حنجرت کل وجودم را گرفت خوب شد زهرا ندید و خوب شد حیدر ندید سایه ی دست کسی روی کبودم را گرفت @shia_poem
گدای سفره ی مردم‌ شدم غلط کردم جدا شدم زدرت!گم شدم غلط گردم مرا صدا زدی و رد شدم نفهمیدم تو خوب بودی و من بد شدم نفهمیدم به آن زبان که تو دادی چه ها نکردم‌ من مرا ببخش شمارا صدا نکردم من رفیق بودی و من نارفیق! شرمنده شکسته ام دلتان را!رفیق!شرمنده بیا و دیده خود را ز من ندید بگیر مرا گناه زده!تو نزن ندید بگیر مرا ببخش تو حالا بخاطر زینب بغل بگیر گدارا بخاطر زینب دوباره یک شب جمعه! دوباره آه حسین! رسیده ست به ری بوی قتلگاه! حسین! دوباره فاطمه دارد بنی میخواند گرفته زمزمه دارد بنی میخواند بنی!موی سرت را که چنگ زد مادر؟ به صورت تو عزیزم که سنگ زد مادر؟ لباس دوخته بودم کجاست پیرهنت؟! گرفت‌پهلوی من وقت دست و پا زدنت! هرآنچه نیزه که آمد درآمد از پشتت عقیق رفته که رفته!کجاست‌ انگشتت؟؟ @shia_poem
بیت ششم به یاد رو سیاه آمدم و دربه درم پاکم کن با نگاهی به دو چشمان ترم پاکم کن دارم اقرار به لب عبد خطاکار هستم دست خود را بکش آقا به سرم پاکم کن ناخوش احوالم از این عهد شکستن هایم توبه ام توبه نشد بی ثمرم پاکم کن بس که رفتم پِیِ دنیا و هوس بازیها بنده ی نفس شدم در خطرم پاکم کن ترس دارم که دگر فرصت من کم باشد در همین ماه بیا شاهِ کرم پاکم کن مثل آن یار شهیدی که نگاهش کردی جان بی بیِ دو عالم بخرم پاکم کن چاره ی کار من اصلا حرم ارباب است یک شب جمعه مرا کنج حرم پاکم کن @shia_poem
به کام خلق نشاطی که میدهد رطبش هزار سال دگر هم نمی رود طربش طبابتی ست برای طبیب ما که هنوز نرفته هیچ مریضی به جانب مطبش ز فیض ریخته دستش چو عمر،کوتاه است کسی که نیست بلند آه آه نیمه شبش من انتقام دلم را ز هجر میگیرم شبی که لب بگذارم برآستان لبش اگر نسوخت دلم پا به پای او هر شب خودم به دست خودم صبح میکنم ادبش برای من سحر وصل عید قربان است شب وصال نمردم اگر یکی طلبش به خیل گوشه نشینان فراق را دادند همیشه خیر ببیند مسببش ، سببش به وقت بردن نامش به سجده می افتم نگار ما به خداوند میرسد نسبش دلش به ما عجمی زادگان بود مایل اگرچه دلبر ما را نوشته اند عربش خدا کند که تقرب از آنطرف باشد به جای صد قدمم راضی ام به یک وجبش " ز بخت خفته ملولم ، بود که بیداری ... " دعا کند همه را باز در نماز شبش @shia_poem
بگذار پا به پای دلم دربه‌در شوم چون عمرِ رفته آب روَم، مختصر شوم! مهمان روضه‌های خودت کن به کوچه‌ها شاید کمی ز درد دلت باخبر شوم آب از سرم گذشته، رخت را نشان بده بگذار از نگاه تو دیوانه‌تر شوم من روزِ نو شدم که دهی روزیِ نویی! من شب شدم که در پی زلفِ تو سر شوم! تو باز کرده‌ای در و من بغض کرده‌ام جَلدَت شدم که بهر تو بی‌بال و پر شوم آئینه‌ی شکسته‌ام اما به چشم خلق از بس تو را نشان دهم اهل نظر شوم قانون عشق با همه جا فرق می‌کند من گشته‌ام گدای تو تا معتبر شوم در آینه، تو قاسمی و قاسمت، حسن! در حیرتم فدای پدر یا پسر شوم من کشته مُرده‌ی نمکِ سفره‌ی توام شورِ «حسین» سر بده، شوریده‌سر شوم ای بی‌وطن حسین، غریبِ وطن حسن طعم حسین بر لب ما شد حسن، حسن @shia_poem
از بس که حُسن نام تو شد مشق جوهرم عطر بقیع می وزد از باغ دفترم شوق بهشت سهم بقیه، ز من مخواه از گندم مزار شما ساده بگذرم مسکین، یتیم، اسیر، همه زود آمدند مثل همیشه در صف این خانه آخرم نقش است بر کتیبه خلقت هو الکریم ثبت است بر جریده عالم هو الکرم من خواب دیده ام پس از آبادی بقیع نذر ضریح توست النگوی مادرم آنقدر حلقه بر در این خانه کوفتم حالا خودم کلون قدیمی این درم گفتند سائلان که پس از تو کجا رویم گفتی که این شما و سرای برادرم این ها دو واژه اند که با هم غریبه اند بر صفحه چون دو خط موازی: حسن، حرم @shia_poem
ای "حا و سین و نونِ" الفبای من حسن ای ختم هر کلام ، به هر انجمن حسن هر کس ز باده ای بشود مستِ مستِ مست من باده می شوم به نوای "حسن حسن" این تارهای صوتی من کوکِ اسم توست آواز عشق من بشود یک دهن "حسن" نامت قیامتی بکند در قیامتم ... وقتی که بشنوم ز لب مرد و زن "حسن" ای یکه تاز جنگ جمل ، ای دلیر مرد ای ذوالفقار حیدر و ای صف شکن حسن ای حضرت شجاعت و ای شیر مرتضی با لشکری حریف شدی تن به تن حسن مرهون صلح توست ، اگر که حسینی ام از لطف توست ، گر شده ام سینه زن حسن خالی ست دست من ، تو بیا و پُرش بکن این تن بمیرد و بشود در کفن حسن !!! جا می دهم تمام غمت را به مصرعی ... "ای حضرت غریب ، "غریب وطن حسن !!!" @shia_poem
خدا به طالع تان مُهر پادشاهی زد به سینه ی اَحدی دستِ رد نخواهی زد گدا ز کوی تو هرگز نرفته ناراضی عزیزفاطمه! ازبس که دست و دلبازی مدینه شاهد حرفم، فقیر سرگشته همیشه دستِ پُر از محضر تو برگشته به لطف خنده تان شامِ غم سحر گردد نشد که سائل تان ناامید بر گردد در آسمان سخاوت یگانه خورشیدی تمام زندگیت را سه بار بخشیدی خدا به شهدِ لبت مزه ی رطب داده کریم آل محمد تو را لقب داده تبسم نمکینت چه قدر شیرین است! دوایِ درد یتیم و اسیر و مسکین است خوشا به حالِ فقیری که چون شما دارد در این حرم چقدر او بروبیا دارد! به هر مسافر بی سرِ پناه جا دادی به دستِ عاطفه، حتی به سگ غذا دادی گره گشایی ات از کار خَلق، ارث علی ست مقام اولیِ جود و بخششت ازلی ست به حجِ خانه ی دلبر چه ساده می رفتی! همه سواره، ولی تو پیاده می رفتی شما ز بس که کریم و گره گشا بودی دلِ کویر به فکرِ پیاده ها بودی چه قدر مثلِ علی از زمانه رنجیدی سلام داده، جواب سلام نشنیدی امامِ برهه ی تزویرهای بسیاری به وقت رفتن مسجد زره به تن داری امام رأفتِ دورانِ بی مرامی ها نشسته ای سرِ یک سفره با جزامی ها خیال کن که منم یک جزامی ام آقا! نیازمندِ نگاه و سلامی ام آقا قسم به حُرمت این ماهِ حق نگاهی کن به دستِ خالی این مستحق نگاهی کن بگیر دستِ مرا دست بسته ام آقا ضرر زدم به خودم، ورشکسته ام آقا کریم شهر مدینه، برس به فریادم به جانِ مادرت آقا، غریب افتادم خودت غریبی و با دردم آشنا هستی رفیقِ واقعیِ روزهای بی دستی دل از حسابِ قنوت تو سود می گیرد دعایِ دست رحیمت چه زود می گیرد! برای مدح تو گویند شعر احساسی به واژه هایِ در و میخ و کوچه حساسی چه شد غرور تو آقا شکست در کوچه؟ بگیر دستِ مرا با خودت ببر کوچه چه شد؟که بغضِ گلوگیر گوشه گیرت کرد کدام حادثه این گونه زود پیرت کرد! @shia_poem
دیشب گذری کردم از کوچه ی میخانه دیدم همه مستان را دیوانه ی دیوانه ساقیِ بلاجویان شاداب و لبِ خندان می داد به سرمستان پیمانه به پیمانه من بودم و تنهایی در حلقه ی شیدایی دستی ز کرم آمد ناگاه روی شانه گفتا منشین خاموش در محفل ما رندان برخیز غزل خوان شو مستانۀ مستانه سرمست بخوان یا هو جای نگرانی نیست مولاست که می بخشد عیدانۀ شاهانه برخواستم و خواندم یا محسن و یا مُجمِل ما را بنواز امشب ای لطف کریمانه! هو هاتفی از یثرب می گفت دم مغرب افطار بفرمایید از سفره ی جانانه فرمود کسی مولا فرموده بفرمایید کردند همه طاعت فرمان ملوکانه چه سفرۀ رنگینی گسترده به ایوان بود بسم الله هنگام افطار «حسن جان» بود ای خال و خط و چشمت تصنیف دل آرایی نامت حَسن و حُسنت سرچشمه ی زیبایی هم قامت تو موزون هم صورت تو محشر پا تا سرت ای مولا! مجموعه ی غوغایی افلاک همی گردد گِرد قد و بالایت رخسارْ جهان افروز گیسو شب یلدایی ای روزی هر روزم وابسته به دستانت ای کاش که رِزقَم را همواره بیفزایی اوّل قمر طاها اوّل پسر مولا اوّل ثمر عشق صدیقه ی کبرایی ای سفره ی گسترده وی رحمت بی پایان! ما را بنواز امشب ای رأفت زهرایی کو حاتم طایی تا پیش تو زند زانو سالار کریمانی تو حاتم طاهایی ای حِلم خداوندی اسطوره ی صبری تو فرمانده بی لشکر سردار شکیبایی رویای شب و روزم خورشید دل افروزم عمری ست که با عشقت می سازم و می سوزم ای نام گران قَدرَت بسم الله قرآن ها وی جنبش لب هایت آرامش طوفان ها هر کس غزلی خواند در مِدحَت تو جانا می بندد و می سوزد دیوان غزل ها را خورشیدی و چون خورشید سلطانیِ تو محرز ای سـیطره ات حاکم بر سلطه ی سلطان ها ای میمنۀ هستی در میسره ی چشمت وی هم چو علی فاتح در عرصه ی میدان ها در چـشم بلا خیزت خون همه خوابـیده ای کشته ی بالفطره از حُسن تو انسان ها هم عرش تو را خواهد هم فرش تو را خواند پایی بزن ای عرشی! در گوشه ی ویران ها لب وا کن و لبیکی آهسته بگو آخر مُردند به عشق تو این پاره گریبان ها در پاسخ این پرسش «الملکُ لِمنْ اَلیوم» رو سوی تو می چرخد انگشت سلیمان ها فریاد زنم محشر از عمق دل مستم از طایفه ی عشقم ... مجنون حسن هستم امشب دل دیوانهْ بی تاب حسن گوید با دست تهی چشمِ پر آب حسن گوید عشق تو خیالاتی کرده است مرا آقا هر شب دل آشفته در خواب حسن گوید با رحمت و احسانِ چشمانِ پر از خیرت این عاشق شیدا را دریاب...! حسن گوید امشب همه ذرات هستی حسنی هستند خورشید، زُحل، ناهید، مهتاب حسن گوید کی غلغله می افتد؟ در جان همه عالم... وقتی لبِ عطشانِ ارباب حسن گوید ذرات به توصیف اوصاف تو مشغولند سجاده و تسبیح و محراب حسن گوید ای محور بخشایش در ماه عنایت ها ماه رمضان رب الارباب حسن گوید ای احسن اسماءِ حُسنای خداوندی درحُسن تو می بینم غوغای خداوندی @shia_poem
خاکِ این خانه زَرَش بیشتر است لُطفَش از دور و بَرَش بیشتر است کارِ ما دستِ کریمی باشد که شلوغیِ سَرَش بیشتر است خانه اش بینِ تمامِ این قوم در کرامت خَبَرَش بیشتر است پسرِ ارشدِ خانه پیداست از بقیه جگرش بیشتر است دین به شمشیر فقط زنده نشد صُلح گاهی اَثَرَش بیشتر است بارِ خرمایِ شما سنگین است مثلِ طوبیٰ ثَمَرَش بیشتر است چهار فصل است پذیراییِ تان باغِ نو برگ و بَرَش بیشتر است رُطَبِ سفره یِ مولا آمد پسرِ ارشدِ زهرا آمد از لبش شورِ ازل ریخته است نورِ حق ، عَزّوَجَل ریخته است رویِ چشمش دو قصیده دارد و سرِ شانه غزل ریخته است زیرِ پایش که پُر از محراب است چقدر تاج محل ریخته است کَرَم و جود و سخا و رافت دورِ او چند بغل ریخته است ضربه هایش به زمین ، لشکر را بینِ میدانِ جمل ریخته است بیوه یِ ناقه سواران فهمید به سرش خشمِ اجل ریخته است قاسمش هم به پدر رفته ببین روی ِلبهاش عسل ریخته است تا که بازی بکند در پیشش تیر و ناهید و زُحل ریخته است باز آوایِ علی می آید پسرش جای علی می اید دستِ ما باده یِ ناب اُفتاده کارِ ما دستِ شَراب اُفتاده تا که بویی زِ تو آورد نَسیم رونق از کارِ گُلاب اُفتاده بَسکه شیرین شُده بوسیدنِ تو دَهَنِ فاطمه آب اُفتاده کوچه بُن بست شده راه برو دلِ این شهر به تاب اُفتاده مَرد و نامرد جدا شُد از هم چون زری که به تُراب اُفتاده سالها هست که از رویِ نفاق بعدِ صلحِ تو نقاب اُفتاده حق و باطل پس از این پیدایَند پَرده از مکرِ سراب اُفتاده دست عُمریست به دامان داریم چه غَمی تا که حسن جان داریم وای اگر دستِ تو شمشیر کِشَد آسمان پیشِ تو تکبیر کِشَد از رجزهایِ تو از نعره یِ تو همه یِ جُمجُمه ها تیر کِشَد مرگ را در نظرِ صد لشکر ملک الموت به تصویر کِشَد تا تو اُسطوره یِ رَزمی،تاریخ خط بُطلان به اَساطیر کِشَد شیوه ات روبَهیان را بیرون از دلِ بیشه و تزویر کِشَد از شکوهِ تو مُرَدَد ماندیم حق بده حرف به تکفیر کِشَد قاسمت دید و به خود اَزرق گفت مجتبیٰ آمده شمشیر کِشَد پسرِ رفته به بابا این است دومین حیدرِ زهرا این است گرچه از دستِ تو کَم هم خوب است خواستن قدرِ دو عالم خوب است بوسه بر رویِ ضریحت حتیٰ شده در خواب و خیالم خوب است تا برای تو بِگریَم دل سیر از همه سال محرم خوب است نامِ ما را تو به زهرا دادی نظرت هست که دَرهم خوب است زائرانِ تو زیادند ، تو را حرمی قَدِ دو عالم خوب است چشمهای تو چه دیدند،بگو گیسویت از چه سفیدند،بگو @shia_poem
چه خوش بر لب که بسم الله الرحمن الرحیم افتد و یا بر لب نوای یا علی و یا عظیم افتد چه خوش بر شوره زار دل گذاری از نسیم افتد چه خوش باشد که سائل کار و بارش با کریم افتد چه خوش عبدی که تا آخر گدای پنج تن باشد چه خوش نوکر که ارباب دو دنیایش حسن باشد مدینه امشب از یمن حسن باغ جنان گشته دوباره عالم پیر از گل رویش جوان گشته دوباره نور پیغمبر به دنیاها عیان گشته همان که نور حق در قاب چشمانش نهان گشته بگو تبریک بر ثارالله و بر حضرت زینب که زهرا مادر و شاه نجف بابا شده امشب دلا بنگر که در ماه مبارک ماه تابیده چه زیبا روی دست فاطمه با ناز خوابیده علی چون روی ماه مجتبای خویش بوسیده گشوده چشم ، طفل و بر امام خویش خندیده جهان چون شام تاریکی و مهتابش حسن باشد حسین ارباب عالم لیک اربابش حسن باشد بیا افطار خود واکن بگو جانم حسن جانم کرامت را تو معنا کن بگو جانم حسن جانم کویر دل چو دریا کن بگو جانم حسن جانم و جا در قلب زهرا کن بگو جانم حسن جانم حسن سبط نبی آری حسن نور جلی باشد حسن شیر جمل بود و سپهدار علی باشد علی چون خاتم احمد حسن نقش نگین باشد حسن بنگر علمدار امیرالمومنین باشد حسن آقا ، حسن مولا ، معزالمومنین باشد حسن مولا و استاد یل ام البنین باشد اگر مولا کند جلوه میان نه فلک یک دم تمام حُسن یوسف میرود از خاطر عالم به دل مهر حسن دارم حسن را دوست می دارم همیشه هر کجا یارم حسن را دوست می دارم به عشق او گرفتارم حسن را دوست می دارم شده مولا کس و کارم حسن را دوست می دارم امام آخرین ما به آقاییش می نازد می آید ، از برای او حریمی ناب می سازد @shia_poem
بسم رب النور ، من هستم مسلمان حسن بوده از روز ازل دستم به دامان حسن آمدم اصلا در این دنیا به فرمان حسن عالمی دارم در اینجا با گدایان حسن شکر حق که مثل اربابم دلم با مجتباست تا قیامت بر لبم ، یا مجتبی یا مجتباست ای خوشا آن دم که ذکر لب حسن جان می شود پیش چشمم جنت الاعلی نمایان می شود در دل ویرانه قلبم گلستان می شود درد های گفته و نا گفته درمان می شود هر که با این اسم زیبا عشق بازی می کند روز محشر پیش مردم ، سرفرازی می کند دل حسن ، دلبر حسن ، عالی حسن ، اعلا حسن قبله عباس و عشق زینب کبری حسن تا ابد بانی کل مهربانی ها حسن لافتی الا علی و لا کریم الا حسن هیچ هم گیرد ز سائل بی نهایت می دهد مهربانی را ببین ناگفته حاجت می دهد ای تمامی وجود حضرت خیرالنسا زینت دوش نبی و زینت عرش خدا چهره تو مصطفی در مصطفی در مصطفی بند می آیند هنگام عبورت کوچه ها در جمالت جمع گشته ، کل زیبایی حسن یوسفی ، ماهی ، نه بالاتر از اینهایی حسن تو همان هستی که بی منت سخاوت می کنی آسمانی ، آسمانی هم عنایت می کنی دم به دم بر عالم و آدم محبت می کنی فاطمه هو می کشد وقتی کرامت می کنی دم به دم لطف فراوانت به خوب و بد رسید مهربانی تو را خوب و بد عالم چشید ای که آقازاده و آقا و آقا پروری مانده ام که مصطفی یا فاطمه یا حیدری تا قیامت از زمین و از زمان دل می بری با وفایی ، مهربانی ، بی نظیری ، محشری یا معز المومنین دست الهی یار توست نایب حیدر شدن تنها در عالم کار توست ای خدای هیبت و خشم و جلال و اقتدار حاصل عمرِ جنابِ حیدر ِدُلدُل سوار کینه توزان جمل را قدرت تو کرده خار یا علی گفتی و شد لشکر تماما تار و مار شیر حیدر ، ای حماسه آفرین عالمین کیستی تو که علمدار سپاهت شد حسین سیدی کن گوشه چشمی ، من گدای قاسمم هر چه هم بد باشم آقا ، خاک پای قاسمم نوکر حلقه به گوشم ، بی نوای قاسمم من زیر منت ِ کوه وفای قاسمم آی ابر با کرامت ، رحم کن بر این کویر عشق آقازاده ات را از دلم هرگز نگیر ای که از مظلومیت ماهی دریا گریه کرد بر مزار مخفی تو چشم زهرا گریه کرد پیر شد از بس حسینت بر تو آقا گریه کرد یاد داغ کودکیَت عرش اعلا گریه کرد کوچه تنگ مدینه موسفیدت کرده است آه در خانه زنت ؛ آقا شهیدت کرده است @shia_poem
اول مدح قلم مرثيه خوان شد ناگاه حرف تشییع تو با تیر و کمان شد ناگاه ماجرا را سرِ مقتل برسد میفهمند شعر از آخر که به اوّل برسد میفهمند تیر در چلّه نشسته ست، نمیفهمم من راه تابوت تو بسته ست نمیفهمم من مادرِ فتنه پیِ جنگِ دوباره ست، عجب باز هم صحبت یک زن که سواره ست...عجب! کینه ها در دل این زن ز تو و حیدر هست شتر حادثه خوابیده، ولی استر هست چند تن باز پی جنگ و جدل آورده کینه هایی ست که از جنگ جمل آورده چه گذشته ست بر این زن که غضب کرده چنین؟ فتنه ارث پدرش بوده، طلب کرده چنین! چند صفحه به عقب میرود این جا تاریخ راه باید بروی چند قدم با تاریخ سر ظهر است و هوا گرمتر از هر روز است آتش فتنه ی این معرکه عالم سوز است سر ظهر است و هوا هم به سخن آمده است مرد کم بود در این قافله، زن آمده است کفر بر جهل نشست و دم از ایمان زده شد طبل یک جنگ به خونخواهی عثمان زده شد همه آماده ی جنگ اند و مهیای ستیز همه آری همه حتّی شتر عایشه نیز خوف جنگ است فقط پشت غضب کردن کفر ترس چون گرد نشسته ست به پیراهن کفر مُهر جهل است که خورده ست بر این دلها سخت خود ها سخت گره خورده، حمایل ها سخت تیغ ها از غضب و کینه و نفرت سنگین تیرها پشت کمان ها همه کردند کمین باد آرام رجز خوان شده با گرد و غبار خاک لبریز غضب گشته و بی تاب و قرار گرد و خاک است که بر پا شده در دل ها هم زخم خوردند سپرها و حمایل ها هم میوزید از دل طوفانِ بلا باد به دشت ناگهان سایه ای از واهمه افتاد به دشت همه دیدند کسی از وسط گرد و غبار مثل یک شیر که افتاده دو چشمش به شکار تیغ ابروی غضب کرده اش از راه رسید نعره زد لشکر دشمن: اسد الله رسید رگ پیشانی اش انگار که بالا زده است آستین غضبش را دو سه تا تا زده است او که آمد همه رفتند عقب چند قدم لافتای دگری آمده با تیغ دو دم وای اگر دست بگیرد پسر شاه علم دشت را با نفس حیدری اش ریخت به هم شده در بین نبردش کمر معرکه خم میتواند بفرستد همه را قعر عدم به علی رفته ستیزش به خداوند قسم رفت تا پای شتر را کُند از ریشه قلم هیبت حیدر کرار نمایان شده است بنویسید حسن راهی میدان شده است تیغ می غرد و از خشم رجز خوان شده است مثل اینکه وسط معرکه طوفان شده است بین میدان جمل، کشته فراوان شده است لشکر از کرده ی خود سخت پشیمان شده است بسکه خون میچکد انگار که باران شده است با نگاهت شتر حادثه حیران شده است وقت آن است که بالا برود تکبیرت چارتا پای شتر را بزند شمشیرت سد راه تو نشد هیچ کسی، چندی بعد تازه کردی سر میدان نفسی چندی بعد نه خم افتاد به ابرو و نه چینی به جبین تیغ تو پا شد و انداخت شتر را به زمین @shia_poem
این خانواده آینه های خدائی اند در انتهای جاده ی بي انتهائي اند خیل ملک مقابلشان سجده می کنند اینها خدا نی اند ولیکن خدائی اند هر کس که می رسد سر اطعام می برند فرقی نمی کند که فقیران کجائی اند یک "السلام" و یک "و علیک السلام "سبز اینها همان مقدمه ی آشنائی اند صدها هزار مثل سلیمان در این حرم مشغول لحظه های شریف گدائی اند سوگند ميخوريم كه پروانه زاده ايم همسایه قدیمی این خانواده ایم دست مرا بگير كه عاشق ترم كني سلمان خانواده ي پيغمبرم كني من در قنوت نيمه شبت دور ميزنم شايد مرا بگيري و انگشترم كني آن شاخه ي گلم كه به دست تو داده اند تا هركجا كه خواست دلت پرپرم كني من آمدم كه بين سحرهاي اشتياق بال مرا بگيري و خرج حرم كني بال و پر شكسته به دردم نميخورد انگار بهتر است كه خاكسترم كني روزي آب و سفره ي نان مني حسن ماهِ مباركِ رمضان مني حسن آنكس كه پيش پاي شما خم نميشود در خانه ي فرشته هم آدم نميشود آقاي من بدون توسل به نام تو حالي براي توبه فراهم نميشود دست مرا بگير و به سمت خدا ببر چيزي كه از بزرگيتان كم نميشود آرامش تو باعث طوفان كربلاست بي صلح تو قيام مُحَرم نميشود هركس كه بر نجابتِ صلح و سكوت تو مؤمن نميشود ، به جهنّم نميشود تا كربلا رسيد صداي سكوت تو اين قيل و قال ها به فداي سكوت تو اي ياكريم خسته چه كردند با پرت اين زهر ِ پر شراره چه آورده بر سرت از لحظه اي كه رنگ نگاهت كبود شد رنگي دگر نرفته مناجات خواهرت با اينكه اي غريب ، تو بودي امام شهر اما كسي نخواند نمازي به پيكرت تابوت را نشانه گرفتند به تيرها آن هم كجا به پيش دو چشم برادرت دلهاي ما به ياد تو اي بي حرمترين پر ميزند به سمت بقيع مطهرت تا كِي لبم به خاك بقيعت نميرسد بر آستان پاكِ رفيعت نميرسد @shia_poem
باید بچشد گرمیِ طوفانِ نجف را هرکس که ندارد تبِ سلطان نجف را ما را نه فقط بر سرِ این سفره نشاندند خورده است نبی هم کفی از نان نجف را بخشید خدا اولِ این ماهِ مبارک پیش از همه‌ی خلق مسلمان نجف را می‌خواست ببینیم کریمیِ علی را رو کرد خداوند حسن جانِ نجف را یک روز بیاییم و بسازیم مدینه بالای سرِ فاطمه ایوانِ نجف را - دیدیم همه سروری آلِ علی را اول پسرِ مادریِ آل علی را - جبریل شدم مثلِ کبوتر شدم امشب ای شوق ببین یک کَسِ دیگر شدم امشب نامت به لبم آمد و چسبید لبانم انگار پُر از قندِ مُکرر شدم امشب من از جبروت و جلواتِ تو شنیدم ای عشق به من حق بده کافر شدم امشب پیراهنم از عطرِ گلابت شده لبریز از لطفِ شما لاله‌ی قمصر شدم امشب آقا به ضریحی که نداری پَرِ من خورد پیشِ تو عجب نیست اگر زر شدم امشب - باید که ببینند علی را حسنش را نقش شرف الشمس عقیق یمنش را - آئینه بگیرید پیمبر شدنش را از روز ازل حضرتِ حیدر شدنش را باید که عقیقه بکند فاطمه امشب شیرینیِ این لحظه‌یِ مادر شدنش را یوسف سرِ این کوچه دویده است ولی باز میدید در آن غُلغُله آخر شدنش را چشمی که حسد داشت به ذُریه‌ی زهرا با رویِ حسن دید خود اَبتر شدنش را بین‌الحرمین اند ملائک همه امشب تبریک بگویند برادر شدنش را - تنها نه دل ما که دو عالم حسنیه است هر دو حرم کرببلا هم حسنیه است - باید که علی چند پسر داشته باشد تا اینکه مدینه سه قمر داشته باشد مانند نبی کیست که در بینِ دو عالم از فاطمه‌ی خود دو جگر داشته باشد باید که پسر دار شوی تا که بفهمی شیرینیِ باغی که ثمر داشته باشد هرکس که از این ایل بُوَد موقع رزمش در پنجه‌یِ خود تیغِ دو سر داشته باشد باید که پس از نامِ علی ذکرِ حسن داشت تا تیغِ اباالفضل اثر داشته باشد - آن چشم که دیدت چقدر مست شد آقا یک شهر پُر از کوچه‌ی بن بست شد آقا - خورشید چرا نیمه‌ی شب بر سرِ بام است گو ماه نیاید که مرا ماه تمام است آن کَس که در این خانه غلام است امیر است آن کَس که امیر است بر این خانه غلام است "در مذهبِ ما باده حلال است ولیکن بی رویِ تو ای سَروِ گُل اندام حرام است" با اینهمه حُسنی که شده جمع در اینجا حیران شده‌ام قبله کدام است کدام است هرکس که جمل بود و تو را دید نوشته است سوگند که صُلحِ تو قیام است قیام است لایوم....بگو تا بگدازیم برایت ای کاش حسینیه بسازیم برایت @shia_poem