eitaa logo
شعر شیعه
6.6هزار دنبال‌کننده
438 عکس
162 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقان دارند در میخانه مأوا می‌کنند خانه ی غم را خراب از سیلِ صهبا می کنند خوب ها گلچین شدند و در مسیر کربلا شرح شور عشق را با اشکْ معنا می کنند اذن از مولا گرفته از نجف راهی شدند این چنین در عاشقی دل را مهیّا می کنند سودها دارد مَشایه در طریقِ کربلا نقدِ جان را با متاع عشق سودا می کنند پابرهنه چون رقیّه، سرسپرده، جان به کف هر دلی را در طریقِ دوست شیدا می کنند در عمود آخرین عشّاق دلداده به ماه با دمِ "عباس جیٖبِ الْمٰای" غوغا می کنند در جواب آنکه روزی یار می کردی طلب با لَکَ لَبیک، اعجاز مسیحا می کنند التفاتی نیست عشّاق شما را با بهشت در میان دو حرم، فردوس پیدا می کنند @shia_poem
هلا ای جسم من ای خفته ای زندانیِ دیوار فقط با مرگ از این خواب سنگین می شوی بیدار فراری از تمام مردم دنیا مسیرم خورد به قبرستان به شهر مردمِ آرام و بی آزار می اندیشم به آرامش به خوابی خوش درون خاک جهان ! ای بختک بی انتها دست از سرم بردار به سر شوق رهایی داشتم از این جهان اما نفس در سینه ام اصرار کرد اصرار کرد اصرار به ساز خود مرا رقصاند و بی تنبوره رقصیدم جهان این مست لامذهب ، جهان این پیر لاکردار جهان آری چه فرقی می کند با سیب یا گندم فریبم داد با درهم فریبم داد با دینار جهان این استخوان خوک در دست جذامی ها جهان این مثل آب بینی احشام، بی مقدار جهان یک روز در صفین ، جهان یک روز بر منبر فریبم داد با قرآن فریبم داد با دستار جهان نگذاشت تا روز دهم در کربلا باشم چه فرقی می کند حالا شوم تواب یا مختار جهان این نخ نمای رنگ و رو رفته ولی گاهی شبیه چادر مادربزرگم می شود گلدار جهان این تیرهء خاموش روشن می شود آری محرم ها که می کوبم سیاهی بر در و دیوار همان وقتی که اشکی می چکد در روضه از چشمم همان وقتی که می گویند از گودال از مسمار همان وقتی که در مشّایه خوابم برد روی خاک دلم آن خواب را می خواهد آن رویای بی تکرار عمود آخر است و چشم های خیس من بسته است به گوشم می رسد اهلا و سهلا مرحبا زوار جهان پایان خوبی با حسین ابن علی دارد تو تنها گریه کن در روضه ، باقی را به او بسپار جهان زیبا جهان زیبا جهان زیبا جهان زیباست جهان با حضرت زهرا جهان با حیدر کرار انالحق شطح منصور است روی دار اما ما علیُ حق به لب داریم همچون میثم تمار.... @shia_poem
ما سر نهاده ایم روی زانوی فراق با روح زخم خورده و قلبی پر اشتیاق بغضی که مانده بین گلو اشک کال ماست ابر شکست خورده‌ی در حسرت عراق این طفل ناخلف که دم در نشسته را من مطمئن شدم پدرش کرده بود عاق اما همینکه ما در این خانه آمدیم از لطف فاطمه ست، نه از روی اتفاق هرگز نمانده تابش خورشید پشت ابر هرگز نمانده روشنیِ ماه در مُحاق پرواز میکنیم که مارا بغل کنی تکثیر می شویم در آیینه‌ی رواق با فطرسیم در همه ی شهر هم مسیر در موکبیم با خودِ جبریل هم اتاق هرکس رفیق توست ، یقیناً رفیق ماست با هرکه غیر توست نداریم انطباق فتوای عالمان دروغین به قتل توست علامه‌ های صاحب عمامه‌ی نفاق آه از هزار و نهصد و پنجاه رد خون نازل شده به جسم تو آیات انشقاق #@shia_poem
نخواهم رفت تا محشر پی غیر شما اصلا به بیماری خوشم دردم بده اما شفا اصلا چه راحت دل سپردم بر ضریحت بی خبر بودم که عشق آسان نماید اولش در انتها اصلا قسم دادم خدا را هشت بار از عمق قلبم چون خدا هم رد کند مارا سریع الارتضا اصلا خدا را شکر از آن ابتدا نقاشی ام بد بود! کشیدم درد دوری از مسیر عشق،پا اصلا گره در کار نوکر کور شد مانند چشمانش ولی رد خور ندارد کارها با مجتبی اصلا بسوزان نوکرت را هر طریقی دوست میداری به هر چیز امتحانم کن ولی با کربلا اصلا تمام روضه ها را هم اگر هضمش کنم آخر سرت را حنجرت را شاید اما نعل ها اصلا... @shia_poem
اهلِ ادَب میسازَد عشقَش بی ادَب هارا اینجا تَماشا کُن شُکوهِ تاب و تَب ها را شورِ حُسینی ها چه شیرین است باوَرکُن با اشک ها پَروَرده اند اینجا رُطَب ها را روزیِ هَرروزِ مَرا داده ست دَر هیئت با روضه اش سَر کَرده ام یک عُمْر شَب ها را باشَد حَرامَم زندگی حَتّیٰ اگَر یک روز واجِب نَدانَم این قَبیل از مُستَحَب ها را با چایِ شیرینَش نَمَک گیرَش شُدَم ، این چای از تلخکامی هایِ دُنیا شُست لَب هارا موکَب به موکَب از نَجَف تا کَربَلا دیدیم این عشْق کَرده مُشتَرَک اَصل و نَسَب ها را ازاین سُتون تا آن سُتون شوقِ فَرَج دارَند دَر راه میبینی هَمه مُنجی طَلَب ها را حَتّیٰ مَسیحی ها هَم اینجا اَشک میریزَند گویا که آقا باز می خوانَد وَهَب ها را تاوَل که نه نوعی مدال از جنسِ مُروارید بسیار زیبا کَرده پایِ مُنتَخَب ها را داغِ مِنا سوزاند مارا پَس بیا حاجی اینجا ببین فَرقِ عَرَب ها با عَرَب ها را... @shia_poem
تکیه کردم بر همه بر روی دیواری که نیست یخ فروشم یخ فروش اینجا خریداری که نیست! آه! چاه جمکران، دلتنگ دیدارم چقدر نامه هایم را نبردی پیش دلداری که نیست گر نمی آیم به چشم تو همین حالا بگو من شکایت دارم از این وقت دیداری که نیست دوستت دارم ولی حق می دهم طردم کنی دوستی با عاشقِ بد قول، اجباری که نیست ای کسی که تا گرفتارم به دادم می رسی به خدا خیلی گرفتارم، گرفتاری که نیست نوکرم بر نوکرانِ نوکرانِ نوکرت نوکری ها در قبال لطف تو، کاری که نیست بین عشاق حرم گفتم گنهکارم ولی زود گفتی صبرکن! اینجا گنهکاری که نیست آبرو ریزی نشد چون فاطمه فوراً گذاشت دستمال گریه را بر چشم نَمداری که نیست یک خطا کردم هزاران سال راهم دور شد ورنه تا شش گوشه اصلاً راه بسیاری که نیست صحبت از راه است... زینب خسته از راه آمده! پیرتر برگشته است از راه همواری که نیست گریه کرد و بر سر و بر معجرخود خاک ریخت با برادر شکوه کرد از کوچه بازاری که نیست همچنان برگ خزان انداخت خود را بر زمین گفت اذیت کرد ما را زجر بیماری که نیست گفت امانت را نخواهی، مانده در ویرانه ها دخترت دق کرده بعدِ تشت و تالاری که نیست @shia_poem
هرکجا رفتم شنیدم صحبت جامانده هاست جای من هم در میان هیئت جامانده هاست دور هم جمعیم تا ابراز همدردی کنیم "از حرم جا مانده ای" هم صحبت جامانده هاست یک زیارتنامه خواندن ظهر روز اربعین گوشه ی صحن و سرایت؛ حسرت جامانده هاست کربلا روزی هر کس شد گوارای وجود آرزو ماندن به دل هم قسمت جامانده هاست در خیالم بارها شش گوشه را بوسیده ام عشق بازی با تو کار خلوت جامانده هاست شهر خالی میشد از عشاق تو یادش بخیر ازدحام شهرمان از کثرت جامانده هاست گریه شاید درد دوری از تو را تسکین دهد مثل شمعی سوختیم؛ این عادت جامانده هاست من یقین دارم به او اجر زیارت می دهند هرکسی روز جزا در کسوت جامانده هاست بعد زوار حریمت حالی از ماهم بپرس نوبتی هم باشد آقا! نوبت جامانده هاست دست مان از پنجره فولاد هم کوتاه شد این هم آقای غریب! از غربت جامانده هاست تکیه ها را شعبه ای از کربلا خواهیم کرد تکیه ها چشم انتظار همت جامانده هاست مادرت حتما به هر جامانده ای سر می زند این تمام دلخوشی و لذت جامانده هاست حال و روزم را رقیه خوب می فهمد حسین! حاجت طفل یتیمت حاجت جامانده هاست " صد پسر در خون بغلطد گم نگردد دختری " خواندن از طفل سه ساله سنت جامانده هاست طفل از روی شتر افتاده را سیلی زدند از حرم جامانده ای را بی هوا سیلی زدند @shia_poem
گریزی نیست دل‌ها را از این شور و حرارت، نه جهان را چاره‌ای دیگر نمانده غیر حیرت، نه به دریا می‌روند این رودهای جاری از هر سو به وحدت می‌رسد این سیل جمعیت به کثرت نه قدم‌هامان تکان داده‌ست دنیای معاصر را که این رزمایش عشق است آری پول و قدرت نه به جانم‌ می‌خرم دشواری این راه را هرسال توان زخم و تاول دارم اما تاب حسرت نه به غیر از نصرت و آمادگی در کوله‌بارم نیست به قصد جان‌فشانی می‌روم، تنها زیارت نه سراسر شور و شیدایی‌ست در سرتاسر جاده و زائر دم به دم تکریم می‌بیند حقارت نه یکی این سو یکی آن سو به دعوت می‌برد ما را از این مردم محبت می‌رسد بر ما جسارت نه یکی پیراهنم را می‌کشد با خواهش از دستم برای شستن اما می‌برد آن را به غارت نه اگر امروز《هَل مِن ناصر》از این دشت برخیزد هزاران پاسخ آماده‌ست در میدان نصرت، نه؟ و من این روضه‌ها را می‌برم تا کربلا با خود مگر می‌افتد این دل یک دم از شور و حرارت؟... @shia_poem
کشیدی بر سر و رویم خودت دست عنایت را کشاندی سمت خود، دادی به من پای لیاقت را به پا می‌خیزم و پا در رکاب جاده می‌آیم به پای عشق خواهم رفت راه بی‌نهایت را هوای روزگار من سیاه از دود غفلت‌هاست شلوغی‌های شهر از من گرفته کنج خلوت را زمین گم می‌شود در ازدحام گام‌های شوق کم آورده‌ست جاده این همه شوق زیارت را.. نشاندی پرچم هیهات را بر قلهٔ عالم به پای سر، سراسر فتح کردی قاف عزت را.. مرام ساقی تو رودها را تشنهٔ حق کرد که از آن روز می‌جویند دریای حقیقت را جهان خود را رها کرده... به راهت اقتدا کرده ببین لبیک‌های فرد فرد این جماعت را امام صبح پیروزی به ما سر می‌زند روزی به پایان می‌رساند اربعین‌ها عصر غیبت را @shia_poem
*اين شعر در حال و هواي عاشورايي خوانده و حق روضه ادا شود* كمتر بر اين غريب بدون كفن بزن اين ضربه ي دوازدهم را به من بزن هر آنچه داشت رفت دگر جستجو نكن اينقدر اين شهيد مرا زير و رو نكن قبول كن كه شبيه حصير افتادي قبول كن ته گودال گير افتادي   مخواه تا كه سر من به گريه بند شود بگو چكار كنم از تنت بلند شود   بگو چه كار كنم آب را صدا نزني بگو چه كار كنم تا كه دست و پا نزني بگو چكار كنم از تو دست بردارند براي پيكر تو يك لباس بگذارند بگو چكار كنم بيش از اين تكان نخوري بگو چكار مكنم از سنان،سنان نخوري بگو چكار كنم من؟ بگو چكار كنم؟ كنار شمر بمانم و يا فرار كنم؟   ميان گريه ي من اين سنان چه ميخندد دهان باز تو را نيزه دار ميبندد   آهاي شمر عبا را كسي ربود برو بيا النگوي من را بگير و زود برو   براي غارت پيراهنت بميرم من چرا لباس ندارد تنت بميرم من   قرار نبود بيفتي و من نگاه كنم و يا كه گريه به كوپال ذوالجناح كنم مگر نبود مسلمان كه اينچنين زده اند بلند مرتبه شاهِ مرا زمين زده اند @shia_poem
فرش سیاه جاده نقش ردِّپا داشت آئینه ی روحی ترک خورده جلا داشت این خاک،خاک پاک،عطری آشنا داشت انگار بوی تربت مُهر مرا داشت راه نجف تا کربلا آغاز می شد بال کبوترها یکایک باز می شد چشمان دنیا محو این پرواز می شد این کوچ یک مقصد به نام:"کربلا" داشت حسِّ خوشی دارد پیاده راه رفتن مانند سربازِ سپاهِ شاه رفتن شب از مسیر آسمان تا ماه رفتن شب..،جاده..،خیلی عابر سر به هوا داشت این عشق،مجنون را به لیلا می رساند شاه و گدا را پای سفره می نشاند آهندلی را تا حریمش می کشاند انگار که شش گوشه اش آهنرُبا داشت موکب به موکب ناله ی جانکاه خوب است با سینه زن‌هایش شَوی همراه..،خوب است آن‌قَدر طعم روضه،بین راه،خوب است زائر همیشه قَدر آهی،اشتها داشت هر موکبی که پابرهنه می رسیدم بانگ هَلابیکُم هَلابیکُم شنیدم طعم خوش چای عراقی را چشیدم آن استکان هایی که طعم باده را داشت ما آیه های روشن فتح المبینیم فرزند خاکی امیرالمومنینیم ما سینه زن های یل ام البنینیم آن کوه که هر صخره را بر سجده وا داشت بی دغدغه..،بی دردسر..،ساده..،همیشه با گریه کارم راه افتاده همیشه زهرا هر آنچه خواستم داده همیشه مادر هوای کودکش را هر کجا داشت موکب به موکب با برادر های دینی با همسفرهای شریف اربعینی تا صبح گرم گفتگو و شب نشینی الحقُّ وَ الاِنصاف هر لحظه صفا داشت اینجا کسی جز اشک دارایی ندارد نام و نشان ها نیز کارایی ندارد در عشقبازی مُدَّعی جایی ندارد در راه می مانَد..،کسی که ادعا داشت شب‌گریه ها بغض‌گلو را حفظ می کرد با یار حال گفتگو را حفظ می کرد این آبله ها آبرو را حفظ می کرد هرسربلندی در کف پا،زخم ها داشت یاد رقیه راهِ ناهموار رفتم در نیمه‌شب..،با زخم پا..،دشوار رفتم با رخت پاره در دل انظار رفتم امّا مگر این راه چشمی بی حیا داشت!؟ این‌روزها از درد می بارم دوباره از هجر تو گریه شده کارم دوباره قصد گریز روضه را دارم دوباره می گویم از ذبحی که خیلی ماجرا داشت با قامتی خم خانمی از حال می رفت تا سمت جسمی درهم و پامال می رفت آن روضه خوانی که تهِ گودال می رفت روی سر خود چادر خیرالنسا داشت اهل قُریٰ بال و پرش را جمع کردند با چه مشقَّت پیکرش را جمع کردند انگشت بی انگشترش را جمع کردند شکرخدا که روستاشان بوریا داشت @shia_poem
پای خِلقَت در مسیرِ شاهراه زینب است نه فقط شیعه که دنیا در پناه زینب است هر زمان در اوج روضه رزق گریه شد زیاد بی برو برگرد از تاثیر آه زینب است اشکِ بانو ریشه ی اسلام را محکم نمود نخل توحید خداوندی،گیاه زینب است دور کعبه‌گشتن ما علتش این است که پرده اش همرنگ با چادرسیاهِ زینب است گفت بی بی: "ما رَأَیْتُ..."،عالمی دیوانه شد افتخار مذهب ما این نگاه زینب است سر‌شکستن پایِ این غم را خودِ او باب کرد خون رویِ چوبه‌ی محمل گواه زینب است با کمال میل رنج کوفه را گردن گرفت در حقیقت این اسارت دلبخواه زینب است خطبه ها سربازهای ارتش این خانم‌اَند کاخ ها ویرانه ی دستِ سپاه زینب است شام تار از برکت صحن رقیّه روشن است دست ما تا حشر بر دامان ماه زینب است عشق یک روح است..،نیمی کربلا نیمی دمشق گوشه ی شش گوشه،کُنج بارگاه زینب است ▪️ ▪️ بعد چل روز آمده با خاطراتی که مپرس... نیزه‌ها یادآورِ حلقومِ شاه زینب است بی رقیه آمدن خیلی برایش سخت بود در حقیقت آن خرابه قتلگاه زینب است @shia_poem
چه سِرّی‌ست؟ چه رازی‌ست؟ چه راز و چه نیازی‌ست؟ غم هجر عجب قصۀ پر سوز و گدازی‌ست ببینید که این دهر عجب شعبده‌بازی‌ست که در روز و شب هر دل آشفته فرودی و فرازی‌ست یکی با من دلسوخته از صبر غریبانۀ ایوب سخن گفت یکی پیرهن صبر به تن داشت و از غربت و دلتنگی یعقوب به من گفت یکی بر لب او نام اویس آمد و از رایحۀ روشنی از سمت قَرَن گفت یکی محو علامات ظهور و... سخن از شام و یمن گفت یکی از غم آوارگی و داغ وطن گفت ولی هر چه که گفتند فقط تازه شده داغ من و این دل مشتاق من و این دل جا مانده‌ام از قافلۀ عشق چه شد آه دل از قافله جا ماند؟ از آن سیل خروشان چه شد این قطرۀ دلتنگ جدا ماند؟ دلم تشنۀ یک جرعه از آن آب بقا ماند چرا ماند؟ کجا ماند؟ اسیرانه ز پرواز رها ماند در این برزخ تردید چرا ماند؟ چه دلگیر شده لحظه به لحظه همۀ عمر برایم چه شد سعیِ صفایم؟ چه شد هروله‌هایم؟ بلند است به فریاد صدایم که من تشنۀ یک بوسه بر آن خاک بر آن حسرت افلاک بر آن تربتِ پاکِ حرم کرب‌وبلایم یکی با جگر سوخته از آتش هجران به من گفت بیا سر بگذاریم به صحرا و بیابان بگو راه کدام است؟ یکی با دل آشفته و با حسرت بسیار به من گفت دلم تشنۀ دیدار دلم تشنۀ دیدار امام است یکی گفت بیا عاشق مهجور از این فاصلۀ دور فقط مرهم زخم دل مجروح سلام است یکی گفت بیایید که موجیم که آسودگی ما عدم ماست که این حسرت جانکاه که این غربت ناگاه برای من و تو فیض مدام است بیایید که این شوق مضاعف قعودی است که ماقبل قیام است یکی گفت خدایا چه کنم چاره؟ که این داغ عظیم است یکی گفت بیا ای دل جا مانده خدای من و تو نیز کریم است بیا، بال سفر بال نسیم است بیا، بال و پری هست امید سفری هست که پرواز در این راه اگر چه شده دشوار ولی باز اگر عاشق و دلباخته باشی اگر از عطش و داغ دلت از نم اشکت پر پرواز و سفر ساخته باشی شود روزی تو لحظۀ دیدار شود رزق تو این‌بار طواف حرم یار طواف حرم سیدالاحرار  همان صحن خدایی همان پنجرۀ صبح رهایی :: بیا همسفرِ عشق بیا دل بسپاریم به جاده بیا پای پیاده اگر شعله آهِ دل سوزان خود افروخته باشیم امید است که توفیق، رفیق دل ما باشد و این مرتبه ما همسفر جابر دلسوخته باشیم بیا زائر دلسوخته باشیم بیا، عشق در این جاده چراغ است «چراغی که فروزندۀ شب‌های فراق است» بیا دل بسپاریم به این راه به این سیر الی‌الله که یک‌روز از این جاده به سرمنزل عشاق رسیدند همان‌ها که دل از خویش بریدند همان‌ها که به جز دوست ندیدند همان‌ها که شنیدند در این راه صدای دل خود را بیا دل بسپاریم به این راه به این زمزمه‌هایی که به ناگاه به گوش دلمان می‌رسد از دور بیا گوش کن این زمزمه را زمزم جاری‌ست پر از عطر بهاری‌ست صدای سخن جابر انصاری اگر نیست صدای سخن کیست؟ که در حال سلام است به سالار شهیدان و به یاران شهیدش ببین دشت لبالب شده از عطر نویدش شده زنده دل هر کسی از گفت و شنیدش: «عطیه! عجب عطر نجیبی عجب رایحۀ روح‌فریبی عجب نفحۀ سیبی... رسیدیم به سرمنزل عشاق رسیدم به خاک حرم عشق به آن قبلۀ آفاق بیا دل بسپاریم به جاری فرات و بشوییم دل از غربت راه و بشتابیم به پابوسی خورشید نجات و شفیع عرصات و قتیل العبرات و بمیریم به پایش بگردیم فدایش که باشیم یکی از شُهدایش که ما نیز در این مقتل عشاق دگر هم‌قدم مسلم و جونیم دگر هم‌نفس حرّ و حبیبیم که ما نیز شهید غم مولای غریبیم شهید حرم کرب‌وبلایی» :: به او همسفرش گفت: «اگر چه که پر از شوق و امیدیم ولی دیر رسیدیم در این معرکه تیغی نکشیدیم در این واقعه داغی نچشیدیم نه رزمی نه نبردی نه بر چهره نشسته‌ست غبار غم و دردی مگر می‌شود آخر که ما همدم این قافله باشیم؟» ولی جابر دلسوخته ناگاه به او داد جوابی که چنان تشنه‌لبی را برسانند به سرچشمۀ آبی به او گفت: «شنیدم که فرمود: حبیبم، رسول دوسرا حضرت خاتم اگر از عمل خیر گروهی دل تو شده مسرور همان اَجر برای تو هم ای عاشق صادق شده منظور تو دلدادۀ هر قوم که باشی شوی روز حساب از پی آن قافله محشور تو هم همدم آن طایفه در روز جزایی» :: عجب حُسن ختامی عجب لطف تمامی عجب فیض مدامی چه زیبا سخن و نیک کلامی عجب فوز عظیمی! چه مولای کریمی! بیا ای دل بی‌تاب که از کعبۀ احباب رسیده‌ست شمیمی که از سوی جنان باز وزیده‌ست نسیمی تو ای دل چه نشستی! اگر چون صدف اشک شکستی ولی لحظه‌ای از پا ننشستی که گفته‌ست که از قافلۀ عشق جدایی؟ تو اینجایی و در شور و نوایی تو از خاک جدایی تو در عرش رهایی کجایی مگر آخر تو کجایی؟ بیا چشم دلت را بگشا خوب نظر کن تو در کرب‌وبلایی تو لبریز صفایی تو همراه تمام شُهدایی تو در حال طواف حرم خون خدایی @shia_poem
رسیدم از سفر و هرچه دیده‌ام حسن است که اربعین همه‌اش هم حسین هم حسن است نفس نفس علی است و تپش تپش زهراست و دم حسین اگر هست  بازدم حسن است مِن الازل علی است و الی الابد زهرا به هر دل است حسین و به هر حرم حسن است نوادگان حسین وحسن یکی هستند و جَدِ ارشدِ این نسل محترم حسن است به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است که در نجف حسن و در مدینه هم حسن است طریقِ کرببلا هم که سفره داریِ اوست میان راه ببین که قدم قدم حسن است فقیرها همه در اربعین کریم شدند چه جای حیرت ما تا ابالکرم حسن است به روی تیرک این جاده‌ها به موکب‌ها نگاه کن که  ببینی به هر علَم حسن است پیاده‌ها به حرم می‌رسند و می‌فهمند کسی که رفتنشان را زده رقم حسن است چو میزبانِ همه قاسم است و عبدالله حسین نه به گمانم در این حرم حسن است *    * رسید  کرببلا زینب و بر حسین اش دید کنار مادرشان روی خاک غم حسن است *    * از آن زمان که حسین از حسن شنید چه شد جگر خراش حسین و پُر از الم حسن است  از آن زمان که نشستند و حرفِ کوچه زدند به پیچ و تاب حسین و به قدِ خم حسن است @shia_poem
بدون چون و بدون چرا نمی‌ماندند شبیه رود، شبیه صبا، نمی‌ماندند   چه کربلاست که عالم به‌هوش می‌آید پس از شنیدن چاووش‌ها نمی‌ماندند   به التماس، به خواهش، به هر چه که می‌شد خلاصه قافله می‌رفت، جا نمی‌ماندند   چقدر با سر زانو به کربلا رفتند از اشتیاق حرم روى پا نمی‌ماندند   فروختند النگوى نوعروسان را قدیم معطل این چیزها نمی‌ماندند   شب زیارتى اربعین، دهاتى‌ها به احترام تو در روستا نمی‌ماندند   فقط دو مرتبه باید به کربلا بروى بدین طریق بفهمى چرا نمی‌ماندند   خدا نبود اگر این «حسین، حسین» نبود و بندگان خدا، با خدا نمی‌ماندند @shia_poem
با پای سر به سِیْر سماوات می‌رویم احرام بسته‌ایم و به میقات می‌رویم تا بارگاه قبلهٔ حاجات می‌رویم قسمت اگر شود به ملاقات می‌رویم میقات ما حسین، ملاقات ما حسین زانو زدیم پیر و جوان بر زمین تو ما حلقه بسته‌ایم به دور نگین تو ما را کشانده است کجاها طنین تو افتاده‌ایم در گذر اربعین تو ای واژه واژه نام تو صد ماجرا حسین ما چون کبوتران حرم پر شکسته‌ایم از آشیان گذشته و از خود گسسته‌ایم چون صیدهای زخمی در خون نشسته‌ایم یعنی که دل به لذت دیدار بسته‌ایم مرهم حسین، صبر حسین و شفا حسین ای جان شرحه شرحه بگو ماجرا چه بود راز به خون تپیدن خون خدا چه بود آن جوشش صدای تو در کربلا چه بود دادی بها به خون خودت، خون‌بها چه بود ای خون پاک تو، همه‌دم خون‌بها حسین با بادها بگو که هوایم هوای توست با نای‌ها بگو که نوایم نوای توست بغضی که در تلاوت در خون رهای توست سودای آتشی‌ست که بر خیمه‌های توست ای تا ابد، نوای من بی‌نوا حسین گل‌زخم‌ها شکفته شده روی پیکرت چون کعبه فوجِ تیغ گرفته‌ست در برت بعد از تو دشت، یکسر«إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَت» بالا سرت، بلند سرت، تا خدا، سرت بر ما چه رفته است به شوق تو «یا حسین» @shia_poem
◾️ بازگشت کاروان اسرا از شام به کربلا؛ پس از هفت روز كه اهل بيت در شام بودند، به دستور يزيد نعمان بن بشير وسائل سفر آنان را فراهم نمود و به همراهى مردى امين آنان را روانه مدينه منوره كرد(۱) در هنگام حركت، يزيد امام سجاد عليه السلام را فرا خواند تا با او وداع كند و گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت كند! اگر من با پدرت حسين ملاقات كرده بودم هر خواسته ‏اى كه داشت، مى ‏پذيرفتم!! و كشته شدن را به هر نحوى كه بود، گرچه بعضى از فرزندانم كشته مى‏ شدند از او دور مى ‏كردم!! ولى همانگونه كه ديدى شهادت او قضاى الهى بود!! چون به وطن رفتى و در آنجا استقرار يافتى، پيوسته با من مكاتبه كن و حاجات و خواسته ‏هاى خود را براى من بنويس!(۲) آنگاه دوباره نعمان بن بشير را خواست و براى رعايت حال و حفظ آبروى اهل بيت به او سفارش كرد كه شبها اهل بيت را حركت دهد و در پيشاپيش آنان خود حركت كند و اگر على بن الحسين را در بين راه حاجتى باشد برآورده سازد و نيز سى سوار در خدمت ايشان مأمور ساخت و به روايتى خود نعمان بن بشير را و به قولى بشير بن حذلم را با آنان همراه كرد. (۳) و همانگونه كه يزيد سفارش كرده بود به آهستگى و مدارا طى مسافت كردند و به هنگام حركت، فرستادگان يزيد بسان نگهبانان گردا گرد آنان را مى ‏گرفتند و چون در مكانى فرود مى ‏آمدند از اطراف آنان دور مى ‏شدند كه به آسانى بتوانند وضو سازند. 📚منبع (۱) قمقام زخار، فرهاد میرزا، ص ۵۷۹ (۲) تاريخ طبرى، فرهاد میرزا، ج ۵، ص ۲۳۳ (۳) قمقام زخار، ص ۵۷۹ لینک کانال در ایتا: eitaa.com/maddahiaalemane لینک کانال در تلگرام: t.me/maddahialemane آدرس مطلب در سایت مقتل: https://B2n.ir/n70225
🩸 حزن جانکاه و جانسوز حضرت صلوات‌الله علیه 🩸 🥀 ابوبصیر از امام صادق صلوات‌الله علیه پرسید: حزن یعقوبِ پیغمبر علیه‌السلام چقدر بود؟! 🥀 حضرت فرمود: به قدر مادرِ طفل رضیع، که سر آن طفل را بر روی سینه مادرش بریده باشند. 🥀 پس عرض کرد: حزن صدیقه کبری، حضرت سلام‌الله علیها چقدر بود؟! 🥀 فرمود: به قدر برابر حزن یعقوب پیغمبر... 🥀 بعد از آن امام صادق علیه‌السلام فرمود: آیا می‌خواهی که خبر دهم تورا به حزن کسی که برابر جدّه‌ام سلام‌الله علیها باشد؟! 🥀 عرض کرد: بلی یابن رسول‌الله... 🥀 حضرت فرمود: جدّم و علیه‌السلام... 📕 مبکی‌العیون، نسخه خطی 📕 بحر المصائب و کنزالغرائب، نسخه خطی، جلد ۳، صفحه ۳۱۱ 🆔 @mosibatoratebah
کرمت ذاتیه الحق میتونی یه گدا رو یک شبه آقا کنی محاله شما بهم بگی برو محاله که دستامو رها کنی اونقده هوامو داشتی تا حالا که نمیشه دونه دونه بشمُرم همه چیم برا توئه ؛تو زندگیم هر طرف با کرمت بر میخورم یه کاری کن برا من،خسته شدم رفیقام دارن "یکی یکی" میرن دلمو میسوزونن تا که ازم برا رفتن حلالیّت می گیرن نکنه از قافله جا بمونم !! اربعین نیام خدایی جون میدم وقتی مظلوم میکشن بگیم"حسین" برات از همین جا دس تکون میدم تو بزرگتری از اونکه بشه گفت تو رو توی واژه محدود میکنم هر دو سر سوده سرم رو بخری که از این معامله سود میکنم خیلی از بچه های محلّمون سال اوله که کربلا میان هواشونو داری حتماً میدونم اخه همسایه های امام رضان خدا از ما نگیره رعیتی رو "حرفه من حرفه دلای بی کسه" قربون آقام برم که تا ابد ... "یه امام رضا دارم برام بسه " اگه امسال نشده بیام حرم معنیش این نیس خوب و بد داره برات بعضیا رقیه ای شدن آخه ... نرسیدن اربعین به کربلات ! @shia_poem
هجران بهانه ايست براي وصال ها بهتر شده ست از بركات تو حال ها از ياد رفته است جراحات بال ها با عمه راحت است تمام خيال ها عمه نگو كه فاطمه ي كربلا بگو عمه نگو حسين بگو مرتضي بگو   بابا سلام عمه رسيده بلند شو باری پیمبرانه کشیده بلند شو از احترام قدِّ خميده بلند شو با گردن بريده بريده بلند شو   عمه اگر شكسته شده قد كمان شده چون ميهمان مجلس نامحرمان شده  دائم پيِ گذشتن ِ از جان خويش بود مأمور حفظ جان امامان خويش بود زينب وليك حيدر ميدان خويش بود گرم طواف قاري قرآن خويش بود  صد كربلا پس از تو بلا ديده ايم ما صد فاجعه به شام بلا ديده ايم ما  با آه خويش كرب و بلا را مهار كرد خيلي براي پرچم اسلام كار كرد ما را خودش به ناقه ي عريان سوار كرد بايد به عمه هر دو جهان افتخار كرد عمه چه عمه اي همه مديون عمه ايم ما زنده ايم اگر همه ممنون عمه ايم   سخت است فقط بال زدن پر نداشتن خواهر شدن به شرط برادر نداشتن حيدر شدن به قيمت لشگر نداشتن كوچه به كوچه رفتن و معجر نداشتن كوفه براي او تب و تابي درست كرد با آستين پاره حجابي درست كرد   يادم نميرود كه به هنگام رفتنت كردي نوازشم پدرانه به دامنت آتش گرفت صورتم از بوسه دادنت هِي بوسه ميزدم به لب و دور گردنت رفتي و بعد خسته و بي حال ديدمت رفتي و بعد از آن تهِ گودال ديدمت وقتي كه نيزه در گلويت كرد واي واي با پاي خويش پشت و رويت كرد واي واي با خاك گرم رو به رويت كرد واي واي از پشت پنجه بين مويت كرد واي واي آن لحظه اي كه دور و بر ِ تو سپاه بود چشمت درست رو به روي خيمه گاه بود خيلي دلت شكست علي اكبرت كه رفت خيلي دلم شكست علي اصغرت كه رفت نزديك بود عمه بميرد سرت كه رفت انگشت تو بريده شد انگشترت كه رفت با سنگ و نيزه بين تو و خيمه سد شدند ده اسبِ تازه نعل به نعل از تو رد شدند  اي واي از اسير شدن كو به كو شدن از خجلت و غريب شدن سرخ رو شدن با مردم محله چنين رو به رو شدن اين است آخر عاقبت بي عمو شدن دلواپسي ِ دختر زهرا ز حد گذشت خيلي به عمه ام سر بازار بد گذشت پس داده اند پيرهن پاره پاره را رخت مرا لباس تو را گاهواره را آورده است عمه سر شيرخواره را گوشش نكرده است كسي گوشواره را ما از غم فراق گرفتار تر شديم وقتي رقيه رفت عزادار تر شديم @shia_poem
از زبان ای ابتدای غربت بی انتها فرات ای شاهد همیشگی ماجرا فرات با دسته بسته رفتم از این کربلا فرات با داغ مانده بر دلم از یار رفته ام واللهِ پیر کرده مرا در جوانی ام خرده مگیر نیلی ام و ارغوانی ام دانی چرا چنین شده قد کمانی ام؟ تا شام رفته ام، سر بازار رفته ام آه ای فرات، خسته ام از ماجرای شمر یادم نرفته طعنه و آن حرف های شمر مانده هنوز روی پرم، جای پای شمر با چشم تار و پای پر از خار رفته ام آه ای فرات رنگ پر و بالمان که هیچ آه ای فرات خستگی حالمان که هیچ آه ای فرات زیور و خلخالمان که هیچ بی معجر از میانه ی انظار رفته ام بشنو که داغ روی دلم گشته منجلی بازار شام و حرمله و دختر علی!! آهسته تر که بلکه عمو نشنود ولی با عمه ام به مجلس اغیار رفته ام @shia_poem
ره واکنید قافله سالار میرسد یک قافله اسیرعزادار میرسد برخیز یا حسین سری دست و پانما دلبر برای دیدن دلدار میرسد حالا که پیرعشق شدم ناز می‌کنی باشد تو ناز کن که خریدار میرسد سر الحسین سینه سینای زینب است آری حقیقت همه اسرار میرسد بالا بلند بودم و حالا خمیده ام پرغم ترین زمانه دیدار میرسد عباس کو که صبرعقیله سر آمده ناموس حق زکوچه و بازار میرسد بر روی قبر پیرهنت پهن می‌کنم جانم به لب زگریه بسیار میرسد تکرارصحنه‌ها شده درپیش دیده ام نیزه به دست لشگر اشرار میرسد گویا هنوز میشنوم زیر دست و پا فریاد العطش ز لب یار میرسد آن بار گر نشد بدنت را بغل کنم قبرت به روی سینه‌ام این بار میرسد هرجا که شد غرور مرا دشمنت شکست زینب غمین از آن همه آزار میرسد آه رباب و قبر بهم خورده ی علی لالایی اش ازآن دل غمدار میرسد @shia_poem
باز هم اربعین رسیده بیا باز هم از تو بی‌خبر ماندم عاشقانت زیارتت کردند من ولی باز پشت در ماندم روز و شب غبطه می‌خورم آقا به کسانی که با تو مأنوسند عاشق و بی‌قرار و بی‌تابند دست و پای تو را که می‌بوسند دیدن تو به من نمی‌آید تو کجا و نگاه هر جایی من اگر آن‌چه خواستی باشم تو سراغم به خواب می‌آیی؟ نکند عاق کرده‌ای من را نکند صبرتان سر آمده است گر عتابم کنید حق دارید هر گناهی ز من بر آمده است خواستم تا ببینمت در خواب به نگاهم اجازه داده نشد خواستم تا به کربلا بروم با رفیقان خود پیاده، نشد! بین آن کاروان و جمعیت چه کسی با تو هم‌قدم شده است؟ خوش به حال کسی که با گریه با شما راهی حرم شده است در حرم روضه‌خوان خودت هستی روضه‌ی کاروان جان بر لب بین روضه بلند می‌گویی: به فدای تو عمه‌جان زینب... تا رسیدند در دو راهی عشق ساربان گفت که کجا برویم؟ پاسخی آمد از حریم حسین همه گفتند کربلا برویم تا رسیدند لحظه‌ای ماندند در سکوتی که چهره‌ها شد مات زد به سینه غریب بی‌کفنم باز شد بغض عمه‌ی سادات به زمین خورد از سر محمل تیر غم‌ها به قلب بانو رفت با ادب نیت زیارت کرد سوی یارش به روی زانو رفت خواست تا درد دل کند اما مگر این گریه‌ها امان می‌داد یک نگاهی به دور خود انداخت سر خود را فقط تکان می‌داد السلام علیک یا مظلوم السلام علیک یا عطشان السلام علیک یا بن علی السلام علیک یا عریان ای برادر نمی‌برم از یاد که چگونه به خاک افتادی زیر گرمای آفتاب آن روز با لب تشنه، خسته، جان دادی ای برادر نرفته از نظرم اکبرت را که ارباً اربا شد بعد عباس میر لشکر تو پای دشمن به خیمه‌ها وا شد به خدا ای عزیز لب‌تشنه داغ یک قطره آب کشته مرا بین این گریه‌های اهل حرم گریه‌های رباب کشته مرا غرق گریه رباب می‌گوید که دل پاره پاره را بردند با سه‌شعبه به روی دست پدر طفلک شیرخواره را بردند پسرم با خیال تو هر شب دست بر سینه می‌فشارم من گرچه ماندم خجالتت آن‌روز ولی امروز شیر دارم من گریه را کم کنید دخترها کمی آرام اصغرم خواب است گل نازم علی علی لا لا مادرت چهل شب است بی‌تاب است @shia_poem
آنکه با دست خودش پرچم ماتم را داد بر سرِ سفره یِ خود روزیِ عالم را داد اوّل ماه عزا اشک دو چشمـم را دید به غلام حـرمش شال مـحـرّم را داد سوختــم در عطشِ سوختن لبهایش... وسط سینه زنی شاه خودش دم را داد چه کریمانه به دادِ همه یِ دشت رسید ساربان آمـد و انگـشتر خاتـم را داد پیرهن داد... زِره داد... عبا داد... آخر.... سرِ خود داد و به ما روضه یِ دَرهم را داد اربعین است ببین رو به غلامش کرده نوکر بی سر وُ پا را به حرم آورده بدتر از بد منم و خوب تویی تا صحنَت... حق مرا هم با دعای مادرم آورده زینب آمد به زیارت ... نَه شکایت امّا... گفت ظالم چه به روز پیکرم آورده سرِ من مثل سرِ تو سرِ بازار شکست مردِ جنگی به غنیمت معجرم آورده روضه یِ آب وعطش ازنَفس انداخت رباب حرمله با خود علیِ اصغرم آورده سرِبازار به اشکِ حرمی خندیدنـد دخترت ناله که زد دورِ هَمی خندیدند مجلس عیش به پا کرده و سرمست شدند کَعبِ نِی خورد لبِ کعبه که می خندیدند دخترت آه کشید و همگی رقصیدند یادِ افتادن مـشک و عَلـَمی خـندیدند نان خشکی طرف قافله ات شد پرتاب وَ شکستند غـرورِ حـرمی خندیدنـد آمده بود یهودی که کنـیزی بخرد داد دردانه عدو را قسمی خندیدند... گفت آتش به دلِ امِّ ابیها نزنید تازیانه به تن غنچه یِ مولا نزنید جابه جا کرده مرا روی دودستش عبّاس می روم راه ... به پهلو و پَرم پا نزنید داستانی شده این گیسوی خاکیِ سرم چنگ بر موی سرِ دختر زهرا نزنید قاتلم زخم زبان خولی و حرمله هاست این همه طعنه به تنهایی طاها نزنید می رسد منتقم خون اباعبــدالله همه باشید به دنبال فرج... جا نزنید @shia_poem
زخمیِ زنجیرم، کبودِ بی شمارم بر شانه هایم زخم های کهنه دارم همشیرۀ خورشیدم و بانوی نورم هر چند که در پنجه ی گرد و غبارم شامِ غریبانیِ عصر خیمه هایم آن چادر خاکیِ در حال فرارم نام مرا با خطّ نامحرم نوشتند یعنی اسیر کوچه های روزگارم دیگر نمی آید به دنبالم مغیلان دیگر ندارد آبله کاری به کارم من حضرت یعقوبم و یوسف پرستم بر سینه ام پیراهنت را می فشارم دسته گل یاسی ندارم بر مزارت امّا به جایش تا بخواهی لاله دارم انگار من خوابیده ام در این بیابان انگار تو افتاده ای روی مزارم من با نیابت از تمام خاندانم بر آستان خاکی ات سر می گذارم   @shia_poem