eitaa logo
شعر شیعه
6.6هزار دنبال‌کننده
438 عکس
162 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
دیشب هوای «سامره» افتاد در دلم رد شد هزار پردهٔ شوق از مقابلم گفتم به دل، که گاه نیایش شب دعاست پرواز کن که مقصد من «سُرّ من رآ»ست آنجا که هست، آینهٔ شادی و سرور اشراق عشق و عاطفه و جلوه‌گاه نور آنجا که آفتاب، دلش گرم می‌شود مهتاب، غرق در عرق شرم می‌شود آنجا که انبیا همه هستند در طواف آنجا که عشق و عاطفه دارند اعتکاف آنجا که بوسه‌گاه تمام فرشته‌هاست در «سال نور» آینهٔ دل نوشته‌هاست آنجا که دیده‌ها، پلی از آب بسته‌اند یعنی دخیل اشک به «سرداب» بسته‌اند آنجا که جلوه‌گاه گل روی دلبر است «این عطر روح‌پرور از آن کوی دلبر است» چشم هزار ماه جبین، مشتری اوست نقش نگین وحی، در انگشتری اوست محبوب نازنین سراپردهٔ خداست در کائنات، رحمت گستردهٔ خداست چون روح، در تمامی اعصار جاری است جان جهان، ذخیرهٔ پروردگاری است سنگ بنای کعبه، سیاهی خال اوست وجه خدای جَلَّ جَلالُه جمال اوست جان بی‌فروغ طلعت او جان نمی‌شود او حجت خداست که پنهان نمی‌شود روزی که ظلم پر کند آفاق دهر را احلی من العسل کند این جام زهر را آن روز، روز سلطنت داد و دین رسد یعنی زمین، به ارث به مستضعفین رسد در عهد او جهان زِبَر و زیر می‌شود یعنی فروغ عدل جهان‌گیر می‌شود پر می‌کند ز عدل خود این خاک تیره را آیینهٔ بهشت کند، این جزیره را یوسف به بوی پیرهنش زنده می‌شود دل‌های مرده با سخنش زنده می‌شود ماه مدینه ـ آنکه بر او از خدا درود ـ با یازده ستارهٔ روشنگر وجود دادند مژده، آمدنش را به دیگران گفتند نور شب‌شکنش را به دیگران گفتند آسمان و زمین بی‌قرار اوست خورشید و ماه پرتویی از جلوه‌زار اوست گفتند: اوست محور منظومهٔ حیات گفتند: گردش دو جهان بر مدار اوست گفتند: کعبه چشم به راهش نشسته است صبح از دریچهٔ سحر آیینه‌دار اوست گفتند: روز جلوهٔ آن آخرین امام پیغمبری مسیح نفس در جوار اوست گستردن عدالت و قسط و برادری در جای جای گسترهٔ خاک، کار اوست نقش حدیث «اَفضَلُ اَعمالِ اُمَّتی» تصویر قدر و منزلت انتظار اوست یک نکته از هزار بگویم که منتظر خود در میان جمع و دلش بی‌قرار اوست در چارراه حادثه، در جاری زمان احساس می‌کند که کسی در کنار اوست تقواست شرط اول آیین انتظار هر بیدلی گمان نکند یار، یار اوست آن‌کس که دل به جلوهٔ موعود بسته است آفاق بی‌کران، همه در اختیار اوست وقتی که شاملش بشود لطف محضِ یار شاید که ادعا بکند، «مهزیار» اوست او را بخوان در آینهٔ ندبه و سمات فرزندی از سلالهٔ طاها و محکمات روی لبش تلاوت لبیک دیدنی‌ست آری دعای او به اجابت رسیدنی‌ست احیاگر معالِم دین خداست او شمس‌الضحای روشن و نورالهداست او الهام، کم گرفتی از آن فاطمی نَفَس با خود حدیث نَفْس کن، ای مانده در قفس یکبار خوانده‌ای، که جوابت نداده‌اند؟ آتش گرفته‌ای تو و آبت نداده‌اند؟ تکرار کن به زمزمه در سجده و رکوع ای دیدگان شب‌زده! «فَلْتَذْرَفِ الدُّموع» ای دل! که گفت با تو که غرق گناه باش؟ با ما به عزم توبه بیا، عذرخواه باش خورشید پشت پرده نه، ما پشت پرده‌ایم آیینهٔ تجلّی خورشید و ماه باش گر چشم پاک داری و آیینهٔ زلال تا دوردست عشق سراپا نگاه باش ماه تمام اگر طلبی، نیمه‌های شب در جذر و مدّ سلسلهٔ اشک و آه باش آن کس که هست چشم به راه قیام سبز «خواهی سپید جامه و خواهی سیاه باش» شرط حضور محضر او، پاکی دل است نزدیک شو به خیمهٔ او، مرد راه باش باید سلام کرد به تسبیح یاد او بر صبح و بر سپیده و بر بامداد او بر او درود و خیر کثیر وجود او بر حالت قیام و رکوع و سجود او عمرش، چو قامت ابدیّت بلند باد حزبش بلندپایه و پیروزمند باد ای حُسن مطلع همهٔ انتخاب‌ها تو آفتاب حُسنی و ما در حجاب‌ها مضمون بکر و ناب «مناجات جوشنی» فرزند اختران درخشان و روشنی ای یک اشارهٔ لب تو «سابِغَ النِّعَم» یک زمزمه دل شب تو «دافِعَ النِّقَم» چشمان ما غبار گرفت و نیامدی دامان انتظار گرفت و نیامدی دیشب به خوابم آمدی ای صبح تابناک خواندم «متی ترانا» گفتم «متی نراک» «یا ایها العزیز» ببین خسته حالی‌ام چشمان پر ستاره و دستان خالی‌ام ماییم آن خسی که به میقات آمدیم شرمنده با «بضاعت مزجات» آمدیم شام فراق سورهٔ والیل خوانده‌ایم یوسف ندیده «اَوفِ لَنا الکَیل» خوانده‌ایم یا ایها العزیز به زیبایی‌ات قسم بر حسن بی‌بدیل و دل‌آرایی‌ات قسم دل‌ها ز نکهت سخنت، زنده می‌شود عالم به بوی پیرهنت، زنده می‌شود صبح وصال تو، شب غم را سحر کند آفاق را نگاه تو زیر و زِبَر کند موسی تویی، مسیح تویی، مکه طور توست شهر مدینه چشم به راه ظهور توست تنها نه از غمت دل یاران گرفته است چشم بقیع تر شده، باران گرفته است شعر «شفق» حدیث زبان دل من است تکرار نام تو ضربان دل من است @shia_poem
من که جبریل نیستم بانو از تو گفتن برای من سخت است کار هرکس نبود کار تو بود مادر فاطمه شدن سخت است می توان گفت بی محبت تو دین اسلام هم نتیجه نداشت من قسم میخورم رسول الله همسری بهتراز خدیجه نداشت مثل زهرا طهارت محضی قبل اسلام هم ،چنین بودی از احادیث معتبر پیداست تو فقط ام مومنین بودی از محبان واقعی علی اولین بانوی مکرمه ای زود تر از غدیر شیعه شدی بی نهایت شبیه فاطمه ای باعلی راز مشترک دارد هرکه در راه عشق کار کند در حقیقت عجیب نیست اگر ثروتت کار ذوالفقار کند ثروتت بی نهایت است ولی عزت و اعتبار تو زهراست مال دنیا برای تو هیچ است چونکه دارو ندار تو زهراست #@shia_poem
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن شریک روزهای سخت و شب‌‏های خطر بودن به هم می‌‏ریزی آداب قدیم بی‏‌قراری را شروع عاشقی کردن، کمی بی‌‏تاب‏‌تر بودن بزرگت می‏‌کند قلبی که سمت عشق چرخاندی کنار آفتابی زنده باید شعله‌‏ور بودن اگر از کوچه‏‌ها زخم زبان می‌‏خورد پیغمبر زنانه، خط به خط آموختی رسم سپر بودن وزیدی در بیابان‏‌های داغ فقر و تنهایی و تا منزل به منزل از محمد باخبر بودن نشان دادی به دنیا زن برای مرد خود این است: کنار یک نفر ماندن، برای یک نفر بودن به شمشیر علی می‌‏نازد و سرمایه‌‏ات، احمد به کوهی تکیه دادن، زیر سقفی پرثمر بودن نفیسه! آب و جارو کن، صدای پای خوشبختی‌ست بس است آهی نشسته روی لب، چشمی به در بودن خدا پل می‏‌زند با یک سلام از آسمان تا تو چه چیزی بهتر از این که دمی زیر نظر بودن بیا چشم و چراغ خانۀ پیغمبر ما باش بیا لبخند شو بر اخم‌‏های خون‏‌جگر بودن خدا دست تو رابا دست پیغمبر عجین کرده نوشته در خط پیشانی تو: بال و پر بودن تو پشت عشق را خالی نکردی، حق تو این است کنار شانۀ مردی خدایی همسفر بودن @shia_poem
تو را کدام مدیح آورم که شخص رسول توراست همسر و دختر توراست شخص بتول زبان به اشهد اگر وا کنی کرامت توست فروع حسن تو کافی است بر قبول اصول کدام پله علم است تا که ذیل تو نیست؟ غلام کوی تو معقول و خادمت منقول به ضرب سکه کجا شان ضرب شمشیر است؟ جز این درم که علی از کرم نموده قبول زبان بگو به دهان سنگ شو حمیرا را که این فضیلت عظمی نمی رسد به فضول کسی به معرفت دختر تو راه نیافت بلی همیشه ز مجهول می دمد مجهول به هر مقام که دیدم مقام مسئول است بجز گدای درت کاو نمی شود مسئول ببخش دنیی و عقبی به معنی مسکین بدار کوکب ما را مصون ز ننگ افول @shia_poem
این قوم، مرامش علوی بوده همیشه از بسکه علی گفته، قوی بوده همیشه ترک و لر و کرد و عرب و شیعه و سنّی در دین محمّد اخوی بوده همیشه با مغز جوان دشمنی‌اش دست خودش نیست ضحّاک، پی مغزجَوی بوده همیشه! هشدار که افراط به تفریط می‌افتد با تندروی کندروی بوده همیشه دعوا سر بنزین و حجاب و صف نان نیست دعوا سر ایران قوی بوده همیشه "ما زنده به آنیم که آرام نگیریم"* این قصّه اگر می‌شنوی، بوده همیشه * کلیم کاشانی @shia_poem
انا لله و انا الیه راجعون استاد سیدرضا موید آسمانی شد🖤 ای سایه‌ی لطفت همه جا بر سـر مـن گر از تـو جدا منـم تـویی در بر مـن یک عمـر تـو را خطاب کردم مـولا یکبار تـو هم به مـن بگو نوکر مـن هدیه به روح بلند این بزرگمرد صلوات و فاتحه‌ای لطفاً🙏
بسم‌رب‌الشهدا و‌ الصدیقین 🔻مراسم وداع با پیکر بسیجی شهید مدافع امنیت برادر امروز ساعت ۱۶ در معراج الشهدا تهران برگزار می‌گردد. 🔺همچنین مراسم تشییع پیکر ایشان فردا دوشنبه ساعت ۹:۳۰ از مسجدامیرالمومنین علیه السلام به سمت مقبره الشهدا شهرک شهید محلاتی انجام می‌شود. @Heyat_ansar313
💠 استاد سیدرضا مؤید؛ الگوی شاعران هیأتی‌سرا (بخش اول) 📚 بخش‌هایی از مقدمه دیوان استاد سیدرضا مؤید ✍🏻 به قلم استاد سیدمهدی حسینی رکن‌آبادی ▪️شعر مناسب اجرا در هیأت، در حقیقت همان شعر مذهبی ولایی است؛ که به جهت مردمی‌بودن آن، نشانه‌ها و ویژگی‌های خاصی می‌یابد. به عبارت دیگر، شعر هیأتی یا همان شعر مناسب اجرا در هیأت، تافته جدابافته از شعر ولایی نیست! واضح‌ترین و مهم‌ترین وجه تمایز این نوع شعری با دیگر اشعار، بهره‌گیری از زبان و شیوه بیان عامیانه است. پس می‌توان گفت هر شعر مذهبی که با بهره‌گیری از ادبیات عامیانه و طبق معیارهای خاص آن سروده شده است، می‌تواند مناسب اجرا در هیأت باشد. ▫️مرور ابیات این شعر از استاد مؤید، در تبیین فرضیۀ یاد شده، ما را یاری می‌کند: مهر تو را به عالم امکان نمی‌دهم این گنج پربهاست، من ارزان نمی‌دهم گر انتخاب جنت و کویت به من دهند کوی تو را به جنت و رضوان نمی‌دهم نام تو را به نزد اجانب نمی‌برم این اسم اعظم است به دیوان نمی‌دهم جان می‌دهم به شوق وصال تو یا حسین تا بر سرم قدم ننهی جان نمی‌دهم ای خاک کربلای تو مُهر نماز من آن مُهر را به مُلک سلیمان نمی‌دهم دل جایگاه عشق تو باشد نه غیر تو این خانۀ خداست، به شیطان نمی‌دهم گر جرعه‌ای ز آب فراتت شود نصیب آن جرعه را به چشمۀ حیوان نمی‌دهم تا سر نهاده‌ام چو «مؤید» به درگهت تن زیر بارِ منت دونان نمی‌دهم ▪️شعر، سرشار از مضامین روایی و نکات ادبی و فنی است؛ اما نکته مهم در این شعر، سادگی زبان و شیوه بیان است. زبان شعر، بدون تکلّف و پچیدگی است و شاعر در ضمن سهل کردن زبان، از ممتنع بودن آن غافل نبوده است. به همین جهت، در لایه‌های درونی اکثر ابیات از تشبیه بهره برده و با چاشنی بیانی تعریضی، نحوه بیان شعر را به فطرت زبان مردم نزدیک کرده است. ▫️برای دریافت اثر هنری و لذت بردن از آن، مخاطب باید زمینه‌های حسی و شهودی لازم را داشته باشد. به عنوان مثال در این بیت، با عبارت «اَتاکُم نَجَی» که برگرفته از زیارت جامعه کبیره است، مفهوم توسل به امام حسین(ع) تبیین شده است: هرکس که جُست بر تو توسل، نجات یافت ای ناخدای فُلک «اَتاکُم نَجَی» حسین یا اشاره غیرمستقیم شاعر به کبودی رخسار حضرت زهرای مرضیه(س) در این بیت: هر ماه گرفتنش بُوَد یک ساعت این ماه گرفته بود تا کرد غروب و در هریک از این ابیات نکات تاریخی تداعی می‌شود: چون که بینم شیرخواری در کنار مادرش از رباب و گریه‌های اصغرم آید به یاد هرکجا آب است آتش می‌زند بر جان من چون نوای آب آب خواهرم آید به یاد .
💠 استاد سیدرضا مؤید؛ الگوی شاعران هیأتی‌سرا (بخش دوم) ▪️اشعار در هر دوره وظایفی دارند و با هدف پاسخ‌گویی به نیاز مخاطب سروده می‌شوند. نوع مخاطب، سطح زبان و شیوۀ بیان را در شعر رقم می‌زند و جهان‌بینی شاعر بر این اساس در شعر رخ می‌نماید. بنابراین اگر شاعر، نگاهی متعالی در شعر نداشته باشد و صرفاً در پی اقناع عواطف مخاطب باشد، بی‌گمان شعر او پویایی فکری و فنی نخواهد داشت و ایستا و بی‌حرکت در یک دوره زمانی خواهد ماند. برای این‌که شعر به ورطۀ عوامانگی نیفتد و در قید زمانی خاص باقی نماند، لازم است شاعر هیأتی‌سرا به این نکته کلیدی توجه کند و همواره در صدد ارتقای فنی و فکری مخاطب باشد. در این ابیات استاد سیدرضا مؤید تلاش دارد ضمن توجه به تعهد شاعرانه‌اش، در لابه‌لای ابیات، مخاطب را با نگرشی تازه در باره عقیله بنی‌هاشم، حضرت زینب کبری(س) آشنا کند: کعبه بی نام و نشان می‌ماند اگر زینب نبود بی‌امان دارالامان می‌ماند اگر زینب نبود گر چه دادند انبیا هر یک نشان از کربلا کربلا هم بی‌نشان می‌ماند اگر زینب نبود مکتب سرخ تشیع کز غدیر آغاز شد تا ابد بی پاسبان می‌ماند اگر زینب نبود مکتب قرآن که از خون شهیدان جان گرفت بی‌تحرّک همچنان می‌ماند اگر زینب نبود کاروان مهدویت در مسیر فتنه‌ها بی امیر کاروان می‌ماند اگر زینب نبود مجری احکام قرآن بود او با صبر خویش دین حق بی‌حکمران می‌ماند اگر زینب نبود کرد اسلام حسینی و یزیدی را جدا حق و باطل توأمان می‌ماند اگر زینب نبود شد گلستان، کربلا از لاله‌های احمدی این گلستان در خزان می‌ماند اگر زینب نبود شعلۀ عالم‌فروز نهضت سرخ حسین زیر خاکستر نهان می‌ماند اگر زینب نبود نالۀ مظلومی ‌لب‌تشنگان دشت خون در گلوگاه زمان می‌ماند اگر زینب نبود خون ثارالله رمزی را که بر صحرا نوشت تا ابد بی‌ترجمان می‌ماند اگر زینب نبود فارسان صحنۀ «هیهات منا الذله» را داغ ناکامی‌ به جان می‌ماند اگر زینب نبود ای «مؤید» هرچه هست از زینب و ایثار اوست جان هستی ناتوان می‌ماند اگر زینب نبود ▫️استاد سیدرضا مؤید، شاعری پیش‌کسوت از دیار خراسان است که سال‌ها در فضای قدسی حریم حضرت امام علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) نفس کشیده و از انوار آن خورشید تابان، نور حضور گرفته است. ایشان در زمرۀ شاعرانی است که از دهه‌های پنجاه و شصت تا کنون، به عنوان شاعر هیأتی‌سرا در میان اهل هیأت، مرثیه‌سرایان و ذاکران آل‌الله جایگاهی ویژه داشته است و بسیاری از ابیاتش میان خاص و عام زبانزد شده و در اذهان نقش بسته است. از جمله این شعر که از آثار شاخص و معروف استاد مؤید است: اشکی بُوَد مرا که به دنیا نمی‌دهم این است گوهری که به دریا نمی‌دهم گر لحظه‌ای وصال حبیبم شود نصیب آن لحظه را به عمر گوارا نمی‌دهم عمری بود که گوشه‌نشین محبتم این گوشه را به وسعت دنیا نمی‌دهم در سینه‌ام جمال علی نقش بسته است این سینه را به سینۀ سینا نمی‌دهم تا زنده‌ام ز درگه او پا نمی‌کشم دامان او ز دست تمنّا نمی‌دهم سرمایۀ محبت زهراست دین من من دین خویش را به دو دنیا نمی‌دهم گر مهر و ماه را به دو دستم نهد قضا یک ذره از محبّت زهرا نمی‌دهم امروز بزم ماتم زهرا بهشت ماست این نقد را به نسیۀ فردا نمی‌دهم در سایۀ رضایم و همسایۀ رضا این سایه را به سایۀ طوبی نمی‌دهم ▪️با اندک تأملی می‌توان حدس زد، این شعر در دهۀ سوم عمر ایشان سروده شده است و همین اثر این فرضیه را اثبات می‌کند که شاعران مذهبی و هیأتی‌سرا در دهه‌های پیشین در پی پاسخ به یک نیاز عمومی ‌بوده‌اند: «سادگی شعر» و «لذت بردن آنی از آن» و از طرفی از وظیفه و تعهد خود نیز در ارائه جهان‌بینی و روشن‌گری عموم غافل نبوده‌اند. این هدف را باید بسیار ارزش‌مند دانست و اگر امروز مخاطب از شعر در هیأت لذت بیش‌تری می‌برد، مرهون همین تلاش سیدرضا مؤید و هم‌نسلان او از جمله اساتیدی همچون محمدعلی مجاهدی، غلام‌رضا سازگار، علی انسانی و محمدجواد غفورزاده است. به‌راستی این شعر در قیاس با دیگر اشعار چه خلأی دارد و اگر شاهکار نیست، چرا به ذهن و زبان عموم مخاطبان راه یافته و ماندگار شده است؟ به نظر می‌رسد راز ماندگاری این شعر و امثال آن را به جز اصل شعریت، باید در این ویژگی‌ها جست‌و‌جو کرد: سادگی و صمیمیت زبان و به عبارت دیگر، تطابق زبان شعر با زبان عامیانه یا استفاده از نشانه‌ها و عناصر ادبی که مخاطب با آن مأنوس است. این شعر پاسخ به یک نیاز مخاطب است نه پاسخ به همۀ نیازهای او و مخاطب به همان اندازه از شعر توقع دارد و آن را پذیرفته است: ابراز حب و علاقه به محضر اهل‌بیت(ع) با زبانی عاطفی و شاعرانه. ..
💠 استاد سیدرضا مؤید؛ الگوی شاعران هیأتی‌سرا (بخش سوم) ▪️استاد مؤید در برخی آثار خود توانسته است با شناخت نیاز مخاطب در یک برهۀ تاریخی، در عین سادگی و طراوت کلام، محتوایی عمیق و شاعرانه مطابق شئون شعر ویژه هیأت ارائه کند؛ شعری که عموم آن را به‌راحتی بفهمند و علاوه بر آن، خواص و اهل فن بر ارزش‌های آن صحّه گذارند. در برخی از آثار استاد مؤید، نشانه‌هایی فراوانی از تلاش برای ارائه مفهوم والا و شاعرانه، و نیز اقناع دو نوع مخاطب عام و خاص مشهود است. ▫️نمونه‌هایی از ساده‌سُرایی و وصف شاعرانه: بر لب دریا لب دریادلان خشکیده است از عطش دل‌ها کباب است و زبان خشکیده است سوز بی آبی اثر کرده‌ست در اهل حرم هر طرف بینی لب پیر و جوان خشکیده است آه از این میهمان‌داری که در دشت بلا میزبان سیراب و کام میهمان خشکیده است نازم این همت که عباس آید از دریا ولی آب بر دوش است و لب‌ها همچنان خشکیده است دامن مادر چو دریا، اصغرش چون ماهی است کام ماهی بر لب آب روان خشکیده است گر ندارد اشک تا آبی به لب‌هایش زند چشمۀ چشم رباب از سوز جان خشکیده است و: دلِ شکستۀ من انس با علی دارد امید از همه بگسسته تا علی دارد منم ز شهر ولایت، ز کوی سوختگان شناسنامۀ من مهر یاعلی دارد خدا مدال علی‌دوستی به ما داده‌ست به غیر کشور شیعه، کجا علی دارد؟ به روز حشر برای شفاعت امّت علی حسین و رسول خدا، علی دارد ▪️ساده‌سرایی با محوریت مضمون حماسی: اشک روز و شب ما وقف تو ای کشتۀ عشق گریه گر هست سزاوار غم توست حسین من نگریم به عزایت که بهشتم بدهند ور بهشتم بدهند از کرم توست حسین در ره عشق زدی گام و در این راه خطیر طفل شش‌ماهۀ تو هم‌قدم توست حسین آیۀ کهف که خواندی خبر پیروزی است سر بر نیزه بلندت، عَلم توست حسین ▫️مدح با محوریت تحلیل: حسین از خون من بر چرخ پاشید بلی عرش خدا را زیورم من لبم سرچشمۀ آب حیات است کجا محتاج شیر مادرم من و: نه عجب گر به شأن او گویند، خاک را کیمیا کند زهرا این مقام کنیز او باشد تا دگر خود، چه‌ها کند زهرا! ▪️مدح و تحلیل تاریخ: دل و بازوی قوی داری تو مهر و قهر علوی داری تو بازوانت چو جدا شد عباس دست تو دست خدا شد عباس زآن خداوند مدالت بخشید جای دو دست، دو بالت بخشید ▪️مدح با محوریت معرفی سبک زندگی حسینی: شایسته است گفتن صَلّوا عَلی الحسین چون مصطفی ز توست تو از مصطفی، حسین هر کس که جُست بر تو توسل، نجات یافت ای ناخدای فُلک «اَتاکُم نَجَی» حسین سُنّت بُوَد سلام به تو بعد هر نماز زیرا بُوَد نماز هم از تو به‌پا حسین از فاطمه، به نام تو آغاز می‌شود برنامۀ شفاعت روز جزا حسین نامت چو بر زبان گذرد بند بند من گویند با زبان و دلم یک‌صدا حسین پر می‌زند دلم به هوای حریم تو آنجا که مستجاب بود هر دعا حسین ▫️جزئی‌نگری در تاریخ و وصف‌های حسی با هدف ارائه مرثیه: سلام بر تو که در زیر تیغ با لب خشک برای شیعه فرستاده‌ای پیام حسین سلام بر تو و آن قطره‌های خون سرت که ریخت روی زمین در مسیر شام حسین ز خون سینه و پیشانی‌ات وضو کردی برای سجده به درگاه ذوالکرام حسین به خاک بود جبین و سرت جدا کردند نماز عشق تو در سجده شد تمام حسین ▪️جزئی نگری در تاریخ و کشف مضمون‌های تازه: قلب مولانا حسین بن علی هست جای مهر دو دلبر ولی در درون جای خدای اکبر است در برون آرامگاه اصغر است کربلا عرش سریر اصغر است روز عاشورا غدیر اصغر است زآن علی حق کرد نعمت را تمام زین علی گردید تکمیل قیام و: روح ایمانند کوچک یا بزرگ هر دو قرآنند کوچک یا بزرگ و: در میان عاشقان روی دوست هر کسی محرم شود در کوی اوست حج او جز رنج چندین گام نیست چند ساعت بیش در احرام نیست لیک اصغر را که جان در کام بود متصل شش‌ماهه در احرام بود ▫️آنچه در این مختصر تقدیم شد، در حقیقت بیان بخشی از ارادت و شیفتگی سی‌ساله صاحب این قلم، به اشعار ولایی شاعر آل‌الله استاد سیدرضا مؤید است. امید است شاعران آل‌الله، با شناخت شیوه‌های آفرینش شعر ولایی، بتوانند به نیازهای واقعی مخاطبان شعر در هیأت پاسخ‌گو باشند. مسلماً مطالعۀ آثار شاعران پیش‌کسوت و بررسی تجربه‌های موفق ایشان، این مسیر را هموارتر خواهد نمود.
دو تا ساقی، دو تا باده، دو تا مینو، دو تا ساغر دو تا تاک پر از انگور و سر در خمره، خم پرور یکی شان صادق و آن دیگری گردیده پیغمبر اگر مستم، اگر هوشیار آگر خوابم، اگر بیدار اسیرم در کمند جعفر صادق کمند احمد مختار دو تا خورشید عالم تاب می آیند از بالا دو درّ نادر و نایاب می آیند از بالا دو تا آقا، دو تا ارباب می آیند از بالا دو تا کوثر، دو تا زمزم دو تا دارو دو تا مرهم دو تا ایمان مستحکم یکی صادق، یکی هم حضرت خاتم ندایی آمد از لاهوتِ ربّ العزه در ناسوت به هم پیچیده شد طومار کفر جبت و الطّاغوت فلک خرم، ملک در شادی و جن و بشر مبهوت فروغی در شب آمد ایّهاالعالَم رئیس مکتب آمد ایّهاالعالَم الا ای شیعیان کف دارد این مژده رئیس مذهب آمد ایّهاالعالَم ببین آتشکده خاموش شد از شعله های شرک کسی آمد که لرزانده است نور او بنای شرک هراسان شد از این مولود مکه ناخدای شرک محمد هدیه ای از عالم بالا مقامش قاب قوسین است و او ادنی اگر چه خاتم پیغمبرانش خوانده اند اما بخوانیدش اَباالاُمّه، اخی الحیدر، اباالزهرا محمد می رسد، از خوبی اخلاق می خواند امین مکه از پابندی میثاق می خواند سروش وحی را در گوشه ی عشاق می خواند ز قرآن خواندنش قرآن شده واله دل یاسین و الرّحمان شده واله حرا واله، خدا واله، علی مرتضی واله ابوذر مست گشته، از دمش سلمان شده واله کنار گنبد خضرای او ما روسیاهانیم در این دارالحکومه تک تک ما عبد سلطانیم پناهمان بده! همشهری شاه خراسانیم شفیع المذنبین الغوث شه دنیا و دین الغوث الا ای که وصی ات شد امیرالمومنین الغوث علی دلدار، علی دلبر، علی مولا، علی رهبر علی قرآن، علی کوثر، علی میزان، علی محشر علی حیدر، علی صفدر، علی شد جان پیغمبر علی حُبّه جُنّه قسیم النّار والجَنَّه وصیّ المصطفی حقّا امام الانس والجِنّه @shia_poem
شمس رویت همیشه تابنده است ابرویت ذوالفقارِ برنده است دلت از مهر و عشق آکنده است نام احمد تو را برازنده است یا محمد که هر دو زیبنده است مست جامت شدم خدا را شکر صید دامت شدم خدا را شکر بعد، رامت شدم خدا را شکر من بنامت شدم خدا را شکر هر اسیری به تو پناهنده است خانواده به خانه محتاج است مو پریشان به شانه محتاج است مرغ، بر آب و دانه محتاج است نوکرت بی بهانه محتاج است دستِ لطفت زِ بس که بخشنده است زینت دوش تو حسین و حسن عطر تو برده عطر و بوی وطن شاهد حرف من اویسِ قرن بتکان باز هم عبا، دلِ من... ... بر همین عطر دلنشین بند است خطبه های فصیح تو دریاست خنده های ملیح تو غوغاست سینه ی ما... ضریح تو اینجاست رحمتی و شبیه تو زهراست نامتان هم مرا خوشایند است چشم تو کرده بر دلم اثبات من کجا خواندن از شما... هیهات پس نوشتم به جای این ابیات بر محمد و آل او صلوات این دعا ضامنِ فرستنده است راه سخت است، راهِ حل داری میل برچیدن هُبَل داری صحبت از رب لم یزل داری فاطمه را که در بغل داری دشمن ابترت سرافکنده است سوره خواندی و از ولی خواندی هر کجا بی معطلی خواندی سنگ هم خوردی و ولی خواندی آیه آیه "علی علی" خواندی شاهد حرف من خداوند است بستر تو که جای هرکس نیست منبر تو که جای کرکس نیست پس خلافت برای ناکس نیست لایق مسند شما پس نیست... ...غیر خیبر شکن که رزمنده است حشر، حق است... پس اجل حق است راه توحید از ازل حق است الحق این حرف چون عسل حق است حق علی و علی معَ الْحَق است حق علی را به قلب ما کنده است میوه داده است اشک و آه علی دو جهان، شیعه شد سپاه علی مذهب صادق است، راه علی مثل موجی به تکیه گاه علی... ...مکتب جعفری خروشنده است ‌‌ @shia_poem
تيغ ابرويت غزل را در خطر انداخته پیشِ پايت از تغزل بسكه سر انداخته مرد اين ميدانِ جنگِ نابرابر نيستم تيرِ مژگانت ز دستِ دل سپر انداخته بنده ای؟ پروردگاری؟ این شکوهِ لایزال شاعرانت را به اما و اگر انداخته! نامی از ميخانه ها نگذاشت باقی نام تو باده را چشم خمارت از اثر انداخته ساقیِ معراج، عرش گنبد خضرایی ات جبرئيل مست را از بال و پر انداخته کار ديگر از ترنج و دست هم، يوسف گذشت تيغ، سرها را به اظهارنظر انداخته سود بازار نمک انگار چيز ديگری ست! خنده ات رونق ز بازار شكر انداخته عاشق و معشوق ها ازهجر رويت سوختند عشق تان آتش به جانِ خشک و تر انداخته این تنورِ داغ مدح چشمهایت؛ مهربان نان خوبی دامنِ اهل هنر انداخته مهربانیِ نگاهت، ای صبورِ سربه زير دولت شمشير را از زور و زر انداخته تا سبكباریِ دل، چوبِ حراجت را بزن چين زلفت در سرم شوقِ سفر انداخته آمدم بر آستانت در زنم، يادم نبود! ميخ سرخی كوثرت را پشت در انداخته... @shia_poem
سحرِ مكه صفايِ دگري پيدا كرد نالة سوخته دلها ، اثري پيدا كرد كعبه مي خواست كه دل را زِ بُتان پاك كند ديد فرزند خليل و جگري پيدا كرد به تمناي لبانِ پسر اسماعيل زمزم از شوق عجب چشمِ تري پيدا كرد نور توحيد پس از غيبت طولاني خويش در حرم فرصت هر جلوه گري پيدا كرد سالياني خبر از حضرت جِبْريل نبود مصطفي آمد و او بال و پري پيدا كرد از قدوم پسر آمنه و عبدالله اُمّتِ پاك سرشتان پدري پيدا كرد خاتم از راه رسيد و شجر هر چه رُسُل تازه بر ، بار نشست و ثمري پيدا كرد ما هدايت شدة نور رسولُ اللهيم ريزه خوار كرم زادة عبداللهيم بي وجود تو بشر بي سر و سامان می شد همه جا نور خدا مخفي و پنهان می شد بي وجود تو كجا در همة امت ها نام اين قوم مُزَيّن به مسلمان می شد تا كه از قوم دگر حرف ميان مي آيد تكية بازوي تو شانة سلمان می شد تو دعا كردي و ما شيعة مولا گشتيم از همان روز ، دلت گرم به ايران مي شد رخصتي مي دهي اي سرورِ زيبا رويان گويم از چه رخِ تو قاتل هر جان مي شد با تبسم به لب غنچة تو گل مي كرد گيسويِ حور ، به يكباره پريشان مي شد علت اين بود كه در روي مليحانة تو قدري دندان ثنايات نمايان مي شد ذكر تسبيح تو آهنگ بيان مَلَكَ است شكل تركيب رخ تو نمك اندر نمك است بي دَمِ قُدسي تو مُرده اي احيا نشود پسر مريم قِدّيسه مسيحا نشود پُشتِ موسي به تو و حضرت مولا گرم است ورنه بي اِذْنِ شما وارد دريا نشود گر زليخا رُخِ زيبايِ تو بيند در خواب پايِ دلداگي يوسفي رسوا نشود همه از رحمت تو حرف ميان آوردند از چه رو علت هر خشم تو افشا نشود غضبت رمز اَشِدّاءْ عَلَي الكُفّار است لشگر كفر حريف تو به هَيْجا نشود با دعايِ تو علي صاحب تيغ دو سر است بي رضايت گره از ابروي او وا نشود جز به  پيش غضبِ چشم تو در وقت نبرد كمر تيغ علمدار احد تا نشود تو ز نور احدي ، اشرف مخلوقاتي پدر فاطمه اي تاج سرِ ساداتي تو كريمي و كريمان همه از نسل  تواند سائلان؛ بينِ گُذر يارِ بِلا فصلِ تواند هر كه ابتر به تو گفته رَحِمَشْ ناپاك است همة خلق خدا ريزه خور نسل تواند آن كساني كه ندارند به دل حُبِّ علي در عمل امت ملعون شده و رَذْلِ  تواند زدن  فاطمه بر اهل يقين ثابت كرد اين اراذل پِيِ آتش زدن اصل ِ تواند چون تَمَسُّك به علي شرطِ شفاعت باشد شيعيان در صف محشر همگي وصلِ تواند چه كسي گفته اباالفضل ز اولاد تو نيست ثُلْثِ سادات ز اولاد اباالفضلِ تواند بعدِ محسن كه دل فاطمه حساس شده پسر سوم زهراي تو عبّاس شده مكتب قدسي تو نور حقايق دارد چارده مصحف تا بنده و ناطق دارد دشمن كور دِلِ تو ز كجا مي دانست راه پابندة تو حضرت صادق دارد ظاهراً خاكِ حريمش شده با خاكْ يكي باطناً او حرمي در دلِ عاشق دارد روزي بندگي ما همه دستِ آقاست در عمل او صفت كامِلِ رازق دارد سالها مي گذرد سرخي خاك يثرب اثر خون تنِ زخمِ شقايق دارد گر كه گوش دل ما باز شود اين ايام صحبت از توطئة چند منافق دارد زود شهر نبي از مادر ما خسته شده باورم نيست كه دستان علي بسته شده @shia_poem
همه جا ظلمت و تاریکی بود دل انسان سیه و تیره و دود هیچکس یاد خداوند نبود همه در بندگی بت به سجود اهل مکه همه سرگرم به دنیا بودند بی خبر زعالم بالا بودند سر به تعظیم هُبل بندهء عُزّی بودند همه در قید تن و دور ز فردا بودند کعبه گردیده بُد از قالب الله به دور همه دنیا طلب و در کف دنیا به سرور بردگان نوکر ارباب به شلّاق و به زور رسم این بود که دختر بشود زنده به گور چیره بر سینه سیاهی و همه تشنهء نور ناگهان در شبی از خاطره ها نور رسید میِ پاک ازلی بر دل غمدیده چکید شد جهان غرق امید روح بر سینه دمید تیرگی تا که صدای قدم نور شنید از سر صحنه پرید لب عالم خندید پشت هر ظلم خمید اشک شوق از وسط مردم دیده غلطید نور بر خلق جهان داد نوید گشته آغاز دگر صبح سپید چه ظهوری چه حضوری چه طلوعی که رهِ چاره به هر ظلمت بست رشته های غم و اندوه گسست در جهان معجزه هایی پیوست پادشاهان جهان لال در آنروز چه پست آب دریاچه ء ساوه به دل خاک نشست سرد و خاموش شد آتشکدهء فارس خدا شاهد هست طاق کسری  و همه کنگره هایش بشکست چه قیامی چه پیامی چه کلامی وعده ء حق شد و وقت زهق الباطل شد آرزوهای همه حاصل شد کشتی گمشدگان وارد در ساحل شد حلقه ء بزم اوالعزم دگر کامل شد هاتفی گفت که ای عالمیان پیرو جوان خُرد و کلان دیده بگشود به عالم دُرِ سرمد آمد مهر امجد آمد فیض ممتد آمد ماه مفرد آمد عشق بی حد آمد دم به دم بر دل و جان عشق مشدّد آمد روح مجرّد آمد آنکه از جانب حق گشت مؤيد آمد احمد و حامد و محمود محمّد آمد آمد آن شاه که آخر نبیّ ممتحن است ماه هر انجمن است خصم هر اهرمن است دل هر دلشده را راهزن است گل نه خلّآق هزاران گل و باغ و چمن است وسط باغ جنان قبله ء هر نسترن است روح تازه به تن است شه شیرین سخن است جاری از کنج لبش آب بقا از دهن است پدر فاطمه و جدّ حسین و حسن است او که فخر همهء عالم و هر مرد و زن است فخرش این است که یارش یل طوفان فکن است دوش او جای قدوم علیّ بت شکن است بخدا احمد مختار ندارد به جهان یار پس از خالق دادار بجز حیدر کرار همان سیّد ابرار همان سرور و سردار همان ساقی و سالار همان واقف اسرار همان دلبر و دلدار همانکس که زحق صاحب دریای فضائل شده بسیار همانکس که بهشت است ولایش و بغضش سند نار همان مرکز انوار بُود آئینه ء روی خداوند به رخسار به حق حجت حق است و زهر چیز خبردار به تیغ دو سرش در همه جا قاتل کفّار سخنش درّ گهر بار نگهش خالق گلزار همان رهگذر کوچه و بازار که یوسف ز فراقش شده بیمار همانکس که خدا داده به او ماه شب تار پناه دل هر زار امید هر گرفتار کلید قفل هر کار ابالفضل علمدار به ابالفضل به آن کعبه نشین عرفات به حسین تشنه لب آب فرات عشق پیغمبر و کشتی نجات به حسن آن علوی زادهء نیکو حسنات مظهر صلح و ثبات به رخ فاطمه آن روح حیات بحر خیر و برکات به علی مظهر پاکی دل و صوم و صلواة ماه تابان به سر شیعه به هنگام ممات و به پیغمبر اکرم شه الله سکنات مه زیبا وجنات ز دل و جان و وجود همه عالم صلوات @shia_poem
خبرت هست که آن طاق معلیٰ اُفتاد ناگهان کُنگره‌یِ سنگیِ کسریٰ اُفتاد   خبرت هست ستون‌های یَهودا اُفتاد خبرت هست هُبَل خورد شد عُزیٰ اُفتاد خبر این است زمین پُر شده از آب حیات آی بر احمد و بر آلِ محمد صلوات یک نفر آمده تا بارِ جهان بردارد پرده از منظره‌ی باغ جنان بردارد تاکه از گُردیِ ما یوقِ گران بردارد از کران تا به کران بانگِ اذان بردارد آخر از سمتِ خدا آنکه نیامد آمد چهارده تَن همه با نامِ محمد آمد شب شکست و به زمین بارشِ مهتاب آمد عشق برقی زد و بر هر دلِ بی تاب آمد   جبروت و ملکوتیست که در قاب آمد فالِ حافظ زدم و این غزل ناب آمد "گلعُزاری زِ گلستان جهان ما را بس زین چمن سایه‌ی آن سَروِ روان ما را بس" حق بده دیدنِ این معجزه حیرت دارد فقط این ابر به باریدنش عادت دارد نفسش گرم خدایا چه حرارت دارد سایه‌اش نیست و در سایه قیامت دارد انبیا را بنویسید پیمبر این است قبله‌ی روز و شبِ حضرت حیدر این است کیستی ای نفَسَت پاک‌تر از پاکی ها غرقِ تسبیحِ بزرگیِ تو افلاکی ها اَشهَدُ اَنَّ که حیرانِ تو بی باکی ها نوری و نورِ پراکنده بر این خاکی ها ای نَفَس‌های علی ای همه هستِ زهرا عالمی دستِ تو بوسید و تو دستِ زهرا تو درخشیدی و انوارِ حیات آوردی سیزده رشته قنات از عرفات آوردی سیزده چشمه‌ی جوشان نجات آوردی سیزده مرتبه بانگِ صلوات آوردی آخرین باده‌ات از این همه خُم می‌آید با دُعایت عَلَم چهاردهم می‌آید ششمین آینه‌ات آمد و پروانه شدیم سر زلفیم که با مرحمتش شانه شدیم مَردِ این راه نبودیم که مردانه شدیم شیعه‌یِ جعفریِ خادم این خانه شدیم آسمان را کلماتش سخنش پر کرده و خداوند بر این جلوه تفاخر کرده گرچه از عطر تو این دشت شقایق دارد چقدر دور و برت شهر منافق دارد چه غریبی که فقط چند تن عاشق دارد دلِ زهراییِ تو صحبت صادق دارد تو بشیری و به شور ازلی می‌آیی سرِ هر صبح به دیدارِ علی می‌آیی باز پیچیده در این شهر پیامت آقا پشتِ یک خانه تو هستی و قیامت آقا عادت صبح تو شد عرض سلامت آقا و سلام است فقط تکه کلامت آقا از تو داریم سلامی پُر عطر و برکات باز بر احمد و بر آل محمد صلوات @shia_poem
زیک مشرق نمایان شد دو خورشید جهان آرا که رَخت نور پوشاندند بر تن آسمان ها را دو مرآت جمال حق،دو دریای کمال حق دو نور لایزالِ حق،دو شمعِ جمعِ محفل ها دو وجهُ الله ربانی،دو سر الله سبحانی دو رخسارِ سماواتی،دو انسانی خدا سیما دو عیسی دَم،دو موسی یَد،دو حُسنِ خالق سرمد یکی صادق یکی احمد،یکی عالی یکی اعلا یکی بنیانگر مکتب،یکی آرنده ی مذهبی یکی انوار را مشعل،یکی اسرار را گویا یکی از مکه انوار رُخش تابید در عالم یکی شد در مدینه آفتابِ طلعتش پیدا یکی نور نبوت را به دل ها تافت تا محشر یکی نور ولایت را ز نو کرد از دَمش احیا رسد آوای قالَ الصادق و قالَ رسول الله به گوش اهل عالم،تا که این عالم بود بر پا یکی جانِ گرامی در دو جسمِ پاک و پاکیزه دو تن اما چو ذات یک تا هر دو بی همتا محمد کیست جانِ جانِ جانِ عالم خلقت که گر نازی کند در هم فرو ریزد همه دنیا محمد کیست روح پاک کُلِ انبیا در تن که حتی در عدم بودند بی او انبیا یک جا محمد کیست مولایی که مولانا علی گوید منم عبد و رسول الله بر من رهبر و مولا محمد از زمان ها پیشتر می زیست با خالق محمد از مکان پیموده ره تا اوج اَو اَدنی محمد محورِ عالم،محمد رهبر آدم محمد منجی هستی،محمد سیدِ بطحا محمدکیست آنکو بوده قرآن،دفتر مدحش که وصفش را نداند کس، به غیر از قادر دانا محمد را کسی نشناخت جز حق و علی هرگز چنان که جز خدا و او کسی نشناخت حیدر را وضو گیرم ز آب کوثر و شویم لب از زمزم کنم آنگه به مدح حضرت صادق سخن اِنشا ششم مولا،ششم هادی،ششم رهبر،ششم سرور که هم دریای شش گوهر،بود هم در شش دریا صداقت از لبش خیزد،فصاحت از دَمش خیزد فلک قدر و ملک عبد و قضا مهر و قدر امضا بسی زُهاد و عُبادند بی مهرش همه کافر بسی عالم،بسی عارف،همه بی نور او اعمی دو خورشید منیر او هشام و بو بصیر او دو کوه حکمت و ایمان دو بحر دانش و تقوی مرا دین نبی مهر علی و مذهب جعفر سه مشعل بوده و باشد چه در دنیا چه در عُقبی در دیگر زنم غیر از در آل علی هرگز ره دیگر روم غیر از ره این خاندان حاشا بهشت من بود مِهر علی و مِهر اولادش نه از محشر بُود بیمم، نه از نارم بود پروا سراپا عضو عضوم را جدا سازند از پیکر اگر گردم جدا یک لحظه از ذریه ی زهرا از آن بر خویش کردم انتخاب نام میثم را که باشم همچو او در عشق ثارالله پا بر جا @shia_poem
با صد هزاران جلوه شد از پرده بیرون ماه من تا ماه گردون را کند محو جمال خویشتن دل روشن از سیماى او جان سر خوش از صهباى او شاهى که خاک پاى او شد سرمه چشمان من کوکب بدان تابندگى گوهر بدان رخشندگى سلطان بدان بخشندگى نشنیده کس اندر، زمن‏ آمد امیر کاروان محبوب دل آرام جان دیدار یار مهربان از دل برد رنج و محن‏ ساقى کرم کن جام را تا پخته سازد خام را در هم شکن اصنام را کامد نگار بت شکن شاها ز مسکین یاد کن دلخستگان را شاد کن جان را ز غم آزاد کن تا خرمى بخشد به تن‏ مشعل ز علم افروخته اوراق ظلمت سوخته خیاط رحمت دوخته بر قامت او پیرهن‏ روشن تر از مه روى او خوشبوتر از گل موى او چون قامت دلجوى او سروى نروید در چمن‏ شب رفت و صبح آمد ز پى دوران ظلمت گشت طى‏ پروانگان شمع وى جمع‏اند در هر انجمن از مکه پیدا شد گلى در شوره زارى سنبلى‏ آمد خوش الحان بلبلى، کندآشیان زاغ و زغن‏ در یتیمى در عرب از «آمنه بنت وهب» تابد از آن در روز و شب نور خداى ذوالمنن‏ ناخوانده درس استاد شد ویرانه‏ها آباد شد کاخ کرم بنیاد شد، خار مظالم ریشه کن یکتاپرستى دین او، صلح و صفا آیین او از خامه شیرین او شد زنده آداب و سنن حق بر ضلالت چیره شد روشن فضاى تیره شد چشم کواکب خیره شد بر آن مه پرتو فکن‏ آوازه شاه عرب، پیغمبر عالى نسب‏ از روم و شامات و حلب بگذشت تا چین و ختن احمد ابوالقاسم کزو، شد دین حق با آبرو از پیشوایان برده او، گوى فصاحت در سخن خرگه به عرش افراخته، سایه به فرش انداخته کاخى ز دین پرداخته، ایمن ز آفات و فتن جبریل خواند در سما بعد از ثناى کبریا مدح رسول مصطفى، وصف نبى موتمن شاهى که جبریل امین ساید به درگاهش جبین حوران فردوس برین بگزیده در کویش وطن بردیمانى در برش، تاج رسالت بر سرش‏ برد از صفا خاک درش رونق ز فردوس عدن‏ صف بسته یکسر انبیا در پیشگاه مصطفى احمد که آمد مقتدا بر پیشوایان کهن لولاک نقش پرچمش، هستى طفیل مقدمش‏ ختم رسل کز خاتمش شد خیره چشم اهرمن صبح سعادت روى او، فردوس رضوان کوى او چون تربت خوشبوى او هرگز نبوید یاسمن ایوان کسرى، کاخ کى، لرزید ارکانش ز پى شد در شب میلاد وى دریاى رحمت موج زن فرمود حق در شأن او (ماکان) در قرآن او جان ها فداى جان او، مهرش چو روح اندر بدن نورى که از الهام وى، شد قوم وحشى رام وى آمد محمد نام وى، صورت نکو، سیرت حسن بیرون چو مغز از پوست شد، آنچه که حدّ اوست شد تا با خبر از دوست شد، شد بى خبر از خویشتن با طبع خوش خواند «رسا» میلاد شاه انبیا وصف رسول مصطفى در آستان بوالحسن @shia_poem
از هر چه آفریده فرا آفریده اند خُلقی ز خُلق خَلق، جدا آفریده اند صبح و تبسم و سحر و سبحه و سلام سنگ صبور ، صلح و صفا آفریده اند چون چشم غرق شور که شب چشمه می شود چون شط با نشاط رها آفریده اند نام معطر تو وزیدن گرفت و بعد ریحان و روح و رایحه را آفریده اند سرریز روشنی است تن تو گمان کنم خورشید در میان عبا آفریده اند پشت سر تو قریه به قریه بهار رفت از بس تو را خوش آب و هوا آفریده اند فصل ربیع بود که از فضل چشم تو باران ربنا و دعا آفریده اند گل را ،بهار را ،غزل و عشق را، شبی تلفیق کرده اند و تو را آفریده اند تا که خدا به خویش تماشا کند تو را آیینه ای برای خدا آفریده اند   تا با تو گل بگوید و گل بشنود خدا تا گل نفس شوید ،حرا آفریده اند ای ناز از شکوفه گیلاس جان تو دل نازک از دل تو کجا آفریده اند.؟ @shia_poem
رسول داور آمد ، به غرب و خاور آمد           نخست و آخر آمد ، به انبیا سر آمد به رخ فتاد بتها ، بی پیش ماه بطحی شکست طاق کسری ، شه مظفر آمد ز جلوه گاه قرآن ، دمید نور یزدان که نور طور و فاران ، بکوی دیگر آمد نگار ماه منظر ، جهان ازو منور به فرق عشق افسر ، به عرش زیور آمد بپوش چهره ماها ، زشرم روی طاها که بین دلرباها ، ز جمله بهرتر آمد به انبیاست استاد ، کند به عشق ارشاد جهان ز مهر او شاد، حبیب داور آمد شد از افق هویدا ، جمال ماه بطحی به شام تار یلدا ، عجب مهی درآمد به گمرهان بگوئید ، که دل ز غم بشوئید ز شاهراه توحید ، شفیع محشر آمد ز روی اوست پیدا ، تجلیات زهرا (ع) به شوره زار دنیا ، گلی معطر آمد گذشت شام حسرت ، رسید صبح عشرت به عاشقان بشارت ، که می به ساغر آمد شنو کلام او را ، صلای عام او را نگر مقام او را ، که فوق حیدر آمد دمی چو هست باقی ، کرم نمای ساقی که شاه ملک باقی ، صفای کوثر آمد گلی به این وجاهت ، رخی به این ملاحت به کارگاه خلقت نه بار دیگر آمد ( حسان ) به لطف ایزد ، رضایت محمد (ص) ز مدح آل احمد (ص) ، ترا میسر آمد مرحوم @shia_poem
ای عرش زمین بوست ای چرخ زمین گیرت ای دست قضا دائم در پنجهء تقدیرت هم پای رسل بسته در حلقهء زنجیرت هم قلب ملک روشن در مکتب تنویرت پاکان دو عالم پاک از آیهء تطهیرت حسن ازلی پیدا بر خلق ز تصویرت در روی تو می بینم مهر رخ سرمد را در وصف تو می خوانم "ماکان محمد" (ص) را خورشید اگر وام از رخسار تو نستاند تا حشر ز بی نوری بر کام افق ماند جبرئیل امین خود را محتاج تو می داند   بر خیل ملک دائم اوصاف تو را خواند حق عالم خلقت را برگرد تو گرداند حیدر در مدح از لب بر پای تو افشاند با آن که بود مولا مخلوق دو عالم را فرمود که من عبدم پیغمبر اکرم را ای روح قدس را بال از طایر اقبالت آیات کتاب الله در حسن و خط و خالت این هفت فلک خشتی از پایه اجلالت خادم شده جبریلت سائل شده میکالت حوران جهان یک یک مرغان سبک بالت شیطان طمع رحمت دارد ز تو و آلت احسان ز کفت بارد، رحمت ز دمت خیزد روح از نفست جوشد فیض از سخنت ریزد طوفان شده رام نوح از یمن ولای تو بشکافته دریا را موسی به عصای تو بر چرخ چهارم شد عیسی به هوای تو   از چاه برون آمد یوسف به دعای تو داوود زبورش را خوانده به نوای تو یونس به دل ماهی مشغول ثنای تو قرآن به تو می بالد داور به تو می نازد زهرا به تو دل داده حیدر به تو می نازد ای گرگ ز صحراها آورده سلامت را ای شیر ژیان برده بر دوش غلامت را دشمنت همه جا دیده احسان مدامت را  جبریل ثنا گوید مرغ لب بامت را قرآن به جبین بسته زیبائی نامت را لبخند زنان کوثر بوسد لب جامت را تو آینهء حقی تو صاحب آئینی مدثر و مزمل طاهائی و یاسینی ای فهم رسل کوتاه از اوج جلال تو ای خیل رسل را دست بر دامن آل تو ای چار کتاب الله اوصاف کمال تو سیل همه رحمت ها جاری ز جبال تو با وحی کند پرواز معراج خیال تو ره بسته شود بر صبح بی صوت بلال تو فرماندهء افلاکی ماه کره خاکی چون ذات خدا پاکی ممدوح به لولاکی بر سینهء اسلامت صد درد نهانی بین پیوسته به تن زخمش از کفر جهانی بین آن باغ که پروردی باز آی و خزانی بین هم درد نهان بنگر هم ظلم عیانی بین فریاد درون بر چرخ از عالی و دانی بین گرگان جهان خواری در سلک شبانی بین جنگند ز هر جانب تازند به هر عنوان یک سلسله با عترت یک طایفه با قرآن تا چند ستمکاری از دشمن دون آید؟ ظلم و ستم و بیداد از خصم زبون آید؟ وز دیدهء این امت صد چشمه خون آید از سینهء اهل درد فریاد درون آید آن زمزمهء شیرین بر گوش کنون آید ای کاش دگر مهدی (عج) از پرده برون آید پیوسته چو مظلومان «میثم» به دعا کوشد تا رخت فرج را حق بر قامت او پوشد @shia_poem
در گرگ و میش صبح پر از ظلمتی که باز افکند پرده روی سر مردم حجاز نور حقیقت از طرف عرش سر زد و لرزید روی فرش تن هر چه که مجاز شیطان دوباره رانده تر از قبل خویش شد بت ها به سجده آمده با نیت نماز آری محمد؛ آنکه رسولان قبل از او محض نیاز آمده تا او رسد به ناز او می رسد که بیرق عشقی عمیق را بر بام روزگار درآرد به اهتزاز او می رسد که باز خدا منجلی شود او آمده منادی عشق علی شود ای آخرین طلوع نبی ها پیام ها وی اولین شروع وصی ها امام ها دریا رسیده ای به مصاف سراب ها دریا رسیده ای به لب تشنه کام ها افتاده پای معجزه ی آسمانیت تیغ بیان صاحب علم و کلام ها باید فقط ز وصف تو و اهل بیت گفت تا آن زمان که هست زبانی به کام ها سلمان محمدی شده چون عاشق علی ست مولاست کیل سنجش تو در مقام ها نابرده رنج، گنج، میسر نمی شود هر ثروتی محبت حیدر نمی شود آوردی از بهشت، به دنیا نسیم را با خود نسیم مهر خدای رحیم را آورده ای برای همه سائلان دهر پشت سر خود ایل و تباری کریم را آه ای یتیم مکه! تو بابای امتی زیر پرت امان بده مشتی یتیم را پر می کشد به گنبد سبزت دلی سیاه در حائرت مکان بده این یاکریم را برگرد در غدیر و بگو که صراط کیست گم می کنیم گاه ره مستقیم را زخم مرا رهین مداوای خویش کن من را گدای خانه ی زهرای خویش کن آرام از کنار پیمبر قدم بزن شاعر! برو بقیع و در آنجا قلم بزن حالا برای حضرت صادق غزل بگو اما کمی به شادی خود رنگ غم بزن آن قبرهای خاکی غمبار را ببین این وضع را درون خیالت به هم بزن بر روی هر مزار، ضریحی درست کن بر آن ضریح های خیالی حرم بزن خود را کنار پنجره فولاد فرض کن و سرنوشت عاشقی ات را رقم بزن قدری ببار و گریه کن و سلسبیل شو بر آن مزارهای خیالی دخیل شو شاعر! دوباره مست شو از فیض ساغری به به چه ساغری چه شرابی چه کوثری مردی که شیعیان ز عنایات مکتبش معروف می شوند پس از این به جعفری جان ای امام عشق! که می روید از لبت گل های تازه با نفحات پیمبری صدها چون ابن حیان یا چون زراره را باید که پای مکتب علمت بپروری یا قال باقر است و یا قال صادق است هر عالمی که خوانده حدیثی به منبری سرسختی مرا به نگاهی ملیح کن من را در عشق ایل و تبارت فقیه کن حالا منم که با دل بی تاب و عاشقم سرمست بزم عشق تو و این دقایقم مشتاق حرف های توام آیه ای بخوان محتاج حرف های تو و قال صادقم بین حدیث های تو تا حرف کربلاست من جزو بیقرارترین خلایقم حرف از حسین می زنی و گریه می کنم کافی ست که نگاه کنی به سوابقم این بنده را روانه کن امشب به کربلا در حائری که زائر آنجاست خالقم ما را بیا و مثل خودت روضه دار کن در کشتی سعادت جدت سوار کن @shia_poem
چشم تا وا می‌کنی چشم و چراغش می‌‌شوی مثل گل می‌خندی و شب‌بوی باغش می‌‌شوی شکل عبداللهی و تسکین داغش می‌‌شوی می‌رسی از راه و پایان فراقش می‌‌شوی غصه‌‌اش را محو در چشم سیاهت می‌کند خوش به حال آمنه وقتی نگاهت می‌کند با حلیمه می‌‌روی، تا کوه تعظیمت کند وسعتش را ـ با سلامی ـ دشت تسلیمت کند هر چه گل دارد زمین یک‌باره تقدیمت کند ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند خانه را با عطر زلفت تا معطر می‌کنی دایه‌ها را هم ز مادر مهربان‌تر می‌کنی دید نورت را که در مهتاب بی‌حد می‌‌شود آسمانِ خانه‌‌اش پر رفت و آمد می‌‌شود مست از آیین ابراهیم هم رد می‌شود با تو عبدالمطلب، عبدالمحمد می‌شود گشت ساغر تا به دستان بنی‌‌هاشم رسید وقت تقسیم محبت شد، ابوالقاسم رسید یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت نازِ لبخندت قرار از سینهٔ یثرب گرفت خواب را خال تو از چشم ابوطالب گرفت بی‌‌قرارت شد خدیجه قلب او بی‌‌طاقت است تاجر خوش‌ذوق فهمیده‌ست: عشقت ثروت است نیم سیب از آن او و نیم دیگر مال تو داغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال تو از گلستان خدا یاس معطر مال تو ای یتیم مکه! از امروز مادر مال تو بوسه تا بر گونه‌‌ات اُمّ أبیها می‌‌زند روح تو در چشم‌هایش دل به دریا می‌زند دل به دریا می‌‌زنی ای نوح کشتیبان ما تا هوای این دو دریا می‌بری توفان ما ای در آغوشت گرفته لؤلؤ و مرجان ما ای نهاده روی دوشت روح ما ریحان ما روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن «قاب قوسینی» چنین می‌‌خواست «أو أدنی» شدن خوش‌تر از داوود می‌‌خوانی، زبور آورده‌‌ای؟ یا کتاب عشق را از کوه نور آورده‌ای؟ جای آتش، باده از وادی طور آورده‌ای کعبه و بَطحا و بت‌ها را به شور آورده‌‌ای گوشه‌چشمی تا منات و لات و عُزا بشکنند اخم کن تا برج‌‌های کاخ کسرا بشکنند ای فدای قد و بالای تو اسماعیل‌ها بال تو بالاتر از پرهای جبرائیل‌ها ما عرفناکت زده آتش در این تمثیل‌‌ها بُرده‌‌ای یاسین! دل از تورات‌‌ها، انجیل‌‌ها بی عصا مانده‌ست، طاها! دست موسی را بگیر از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر باز عطر تازه‌ات تا این حوالی می‌رسد منجی دل‌های پر، دستان خالی می‌‌رسد گفته بودی میم و حاء و میم و دالی می‌‌رسد نیستی اینجا ببینی با چه حالی می‌‌رسد خال تو، سیمای حیدر، نور زهرا دارد او جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او @shia_poem
رسانده‌ام به حضور تو قلب عاشق را دل رها شده از محنت خلایق را دلی که پر زده تا آستان احسانت که غرق نور اجابت کنی دقایق را نگاه کن به دلی خسته از تحیر و جهل ببار جرعه‌ای از کوثر حقایق را نگاه و مرحمت تو به دل بها داده و با رضای تو دارم رضای خالق را مرید صبح نگاه تو می‌برد از یاد مگر ترنم «قال الامامُ صادق» را؟ تویی تو ضامن صبح سعادت شیعه تویی تو روشنی هر عبادت شیعه تو آمدی و جهان غرق در خِرَد می‌شد دلیل‌ها همه با عشق مستند می‌شد تو آمدی پر و بالی دهی به این دل‌ها به پای درس تو هفت آسمان رصد می‌شد خوشا به حال دلی که عروج را فهمید مسیر روشن تو از بهشت رد می‌شد میان آن همه شاگرد شد سعادتمند کسی که مذهب عشق تو را بَلَد می‌شد نفس زدی و جهان را حیات بخشیدی تجلیات الهی، الی الابد می‌شد شده‌ست جلوه‌گر از هر کرانه آیاتت جهان نشسته سر سفرۀ روایاتت سر ارادت ما و غبار صحن بقیع همان حریم بهشتی، همان بهشت بدیع همان دیار الهی که از نسیم خوشش شده‌ست شهر مدینه پر از شمیم ربیع «و یطعمون علی حبّه...» نمایان است کرانه‌های کرامت چه بی‌کران و وسیع گدایی حرمش اعتبار هر عاشق امید ماست توسل در این سرای رفیع کلید معرفت اینجا ارادت و عشق است سر ارادت ما و غبار صحن بقیع مگیر از دل من یا رب این سعادت را گدایی حرم اهل‌بیت عصمت را غبار مقدم تو عطر آشنا دارد برای دیده‌ام اعجاز کیمیا دارد گدای خانه به دوش توام، قبولم کن گدای تو به جز این آستان کجا دارد؟ دگر چه جای گلایه ز فقر می‌ماند کسی که در دو جهان، مهربان! تو را دارد دل شکستۀ من حرف‌های ناگفته دل شکستۀ من شوق التجا دارد کسی که بوده تمام وجودش از جودت در آستانه‌ات امشب دو خط دعا دارد همیشه آرزوی پر زدن به سوی بقیع همیشه حسرت دیدار کربلا دارد چه می شود همۀ عمر با شما باشم غبار صحن تو و صحن کربلا باشم @shia_poem
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد زنده در گور غزل‌های فراوان باشد نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد سایۀ ابر پی توست دلش را مشکن مگذار این همه خورشید هراسان باشد مگر اعجاز جز این است که باران بهشت زادگاهش برهوت عربستان باشد چه نیازی‌ست به اعجاز، نگاهت کافی‌ست تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد فکر کن فلسفۀ خلقت عالم تنها راز خندیدن یک کودک چوپان باشد چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده از تحیّر دهن غار حرا وا مانده عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد شأن نام تو دراین شعر و در این دفتر نیست ظرف و مظروف هم اندازۀ یکدیگر نیست از قضا رد شدی و راه قدر را بستی رفتی آن‌سوتر از اندیشه و در را بستی رفتی آن‌جا که به آن دست فلک هم نرسید و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد چشم تو فاتح اقلیم نمی‌دانم شد آن چه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز شاعر این سیب حکایات فراوان دارد چتر بردار که این رایحه باران دارد @shia_poem