eitaa logo
شعر شیعه
7.2هزار دنبال‌کننده
517 عکس
198 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
سورة کوثرِ امام حسین جلوة مادرِ امام حسین نمکِ لشگرِ امام حسین نازنین دخترِ امام حسین ای بزرگ قبیلة عشاق یا رقیه توئی «هوالرزاق» دست پروردة عقیله توئی صاحبِ شوکتی جلیله توئی نازدارِ همه قبیله توئی پایِ معشوقِ خود قتیله توئی صاحبِ صحن وبارگاهی تو بر گنهکارها پناهی تو می بری دل ز دلبرانِ حرم ای میاندارِ دخترانِ حرم خونِ ما نذرِ آستانِ حرم ای فدایت مدافعانِ حرم شود آیا که رو سپید شوم در دفاع از حرم شهید شوم رویت آئینه دارِ زهرا بود گیسوانت ضریحِ بابا بود اولین چادرت چه زیبا بود در بغل کردنِ تو دعوا بود تو خودت قبلگاهِ حاجاتی دستگیری ،  رقیه ساداتی این عمو ها بد عادتت کردند رویِ شانه زیارتت کردند گریه ها بر اسارتت کردند چون نبودند   غارتت کردند به تو سیلی زدند چند نفر روبرویِ سرِ علی اکبر ای زمین خورده ، ضربه ها خوردی ضربه ها را تو بی هوا خوردی بی هوا بین کوچه ها خوردی مثلِ مادر ز چند جا خوردی چند جا ناقه ات محاصره شد معجرِ پارة تو مسخره شد چه کسی گفته خواب بود افتاد؟؟ بی حیا بی هوا تورا هُل داد نشد آخر کنی کمی فریاد کاش عمو بود تا کند امداد بعد از آن پهلویِ تو خوب نشد سوزش گیسوی تو خوب نشد چند روزه سپید شد مویت وارثِ مادراست پهلویت مانده یک جایِ دست بر رویت لای دستانِ ضجر گیسویت تک و تنها تورا  زد و آوَرد بین آغوش عمه پَرتت کرد همه جا را غبار می دیدی چهره ها را تو تار می دیدی همه را نیزه دار می دیدی پنجه را در شکار می دیدی لعنتی داد زد سرت را بُرد چنگ انداخت ، معجرت را بُرد عمه دیگر سرِ تو را می بست سِفت تر  معجر تورا می بست زخم هایِ پرِ تورا می بست چند جا پیکرِ تو را می بست گفتی عمه،   بهم نریز   بگو چیست معنایِ این   کنیز بگو @shia_poem
همیشه پلک تر من هوای باران داشت همیشه اشک در این آستانه جریان داشت هنوز می شد از آئینه روز را تاباند هنوز شب نرسیده،هنوز امکان داشت کسی که نور تو را در ازل زیارت کرد هوای عشق تو را در سرش کماکان داشت جذامیان مدینه نماز خوان تواند چقدر کعبه ی الطاف تو،مسلمان داشت گدا،گرسنه،تهی دست..،سیرِ سیر شدند همیشه آب و غذا،خانه ی کریمان داشت غنی تر از همه ی خلق در جهان گردید کسی که پشت در تو به فقر ایمان داشت گدای خانه ی آن مادری مرا خواندند که در سلاله ی نورانی اش،حسن‌جان داشت اگر قرار بر این شد گدا اضافه کنید تو را به حضرت زهرا مرا اضافه کنید تو مهربان تر از آغوش مادری آقا برای من به خدا چیز دیگری آقا زمان سجده ی تو جبرئیل می آید زمان سجده به معراج می پری آقا رسالت تو کرامت،کلام تو وحی است قسم به نام محمّد ص،پیمبری آقا تمام کرّوبیانِ بهشت معترفند ندیده اند شبیه تو دلبری آقا فقط اجازه بده خاک پایتان باشم مرا قرار بده جای پادری آقا مرا به آن گذری که به سگ غذا دادی... مرا میان همان کوچه می بری آقا!؟ سه بار مال خودت را حراج دین کردی سه بار..،تا خودِ دینار آخری آقا تویی امام کرامت تویی امام حسن منم گدای کرامت منم غلام حسن به احترام شما شوکران عسل گردید شرنگ تلخ به شهدشکر بدل گردید چِقَدر مصرع ابتر میان دفتر بود که با عنایت چشم شما غزل گردید جهان پرید به"آغوش"پر محبت تو جهان توسط "عرش خدا" بغل گردید تویی که تیغه ی برنده ی دو چشمانت بلای جان خود حضرت اجل گردید علی به تیغ حسن جان خود توسل کرد که ختم غائله ی غزوه ی جمل گردید گره به کار من افتاد هر زمان،دیدم که نذر روضه ی طَشت تو،راه حل گردید تمام کوچه ی ما نذر قاسمت هستند که بیرق پسرت پرچم محل گردید قسم به قاسمت آقا چقدر غم خوردیم کنار خاک بقیع حسرت حرم خوردیم نفس نفس زدی و آه آخرت رد شد تمام خاطره ها از برابرت رد شد جگر نمانده برایت که قِی کنی آن را ز شرم از جگرت زهر همسرت رد شد میان آن گذرِ شوم،بغض تو گویاست چقدر سخت از این کوچه مادرت رد شد میان کوچه سر مادرت به جایی خورد تو سرشکسته شدی..،دستی از سرت رد شد همین که چادر خاکی به زیر پا افتاد هجوم درد ز اعضای پیکرت رد شد هزار تیر به تشییع یاکریم آمد هزار تیرِ نفسگیر از پرت رد شد اگرچه درد کشیدی..،تن تو دست نخورد هزار شکر که پیراهن تو دست نخورد @shia_poem
تکیه کردم بر همه بر روی دیواری که نیست یخ فروشم یخ فروش اینجا خریداری که نیست! آه! چاه جمکران، دلتنگ دیدارم چقدر نامه هایم را نبردی پیش دلداری که نیست گر نمی آیم به چشم تو همین حالا بگو من شکایت دارم از این وقت دیداری که نیست دوستت دارم ولی حق می دهم طردم کنی دوستی با عاشقِ بد قول، اجباری که نیست ای کسی که تا گرفتارم به دادم می رسی به خدا خیلی گرفتارم، گرفتاری که نیست نوکرم بر نوکرانِ نوکرانِ نوکرت نوکری ها در قبال لطف تو، کاری که نیست بین عشاق حرم گفتم گنهکارم ولی زود گفتی صبرکن! اینجا گنهکاری که نیست آبرو ریزی نشد چون فاطمه فوراً گذاشت دستمال گریه را بر چشم نَمداری که نیست یک خطا کردم هزاران سال راهم دور شد ورنه تا شش گوشه اصلاً راه بسیاری که نیست صحبت از راه است... زینب خسته از راه آمده! پیرتر برگشته است از راه همواری که نیست گریه کرد و بر سر و بر معجرخود خاک ریخت با برادر شکوه کرد از کوچه بازاری که نیست همچنان برگ خزان انداخت خود را بر زمین گفت اذیت کرد ما را زجر بیماری که نیست گفت امانت را نخواهی، مانده در ویرانه ها دخترت دق کرده بعدِ تشت و تالاری که نیست                                       تلگرام | ایتا | واتساپ
کشیدی بر سر و رویم خودت دست عنایت را کشاندی سمت خود، دادی به من پای لیاقت را به پا می‌خیزم و پا در رکاب جاده می‌آیم به پای عشق خواهم رفت راه بی‌نهایت را هوای روزگار من سیاه از دود غفلت‌هاست شلوغی‌های شهر از من گرفته کنج خلوت را زمین گم می‌شود در ازدحام گام‌های شوق کم آورده‌ست جاده این همه شوق زیارت را.. نشاندی پرچم هیهات را بر قلهٔ عالم به پای سر، سراسر فتح کردی قاف عزت را.. مرام ساقی تو رودها را تشنهٔ حق کرد که از آن روز می‌جویند دریای حقیقت را جهان خود را رها کرده... به راهت اقتدا کرده ببین لبیک‌های فرد فرد این جماعت را امام صبح پیروزی به ما سر می‌زند روزی به پایان می‌رساند اربعین‌ها عصر غیبت را @shia_poem
پیری زمین گیرم، صبوری ناخوش احوال حس می کنم افتاده ام از شیب گودال یادم نرفته ذوالجناح بی سوارت یادم نرفته دختران بی قرارت یادم نرفته سنگ بر آیینه ات خورد یادم نرفته چکمه ای بر سینه ات خورد یادم نرفته گریه ام سیلاب می شد طفلی رقیه پابه پایم آب می شد زهرا شدم، در تنگنا آتش گرفتم من زودتر از خیمه ها آتش گرفتم از کربلایت زخمی و بی بال رفتم با چشم هایی تار از گودال رفتم از حال و روزم بی خبر بودم برادر با شمر و خولی همسفر بودم برادر با دست خالی جنگ آن اغیار رفتم با چادر خاکی سر بازار رفتم زخم زبان از شهر پر نیرنگ خوردم در کوفه از شاگردهایم سنگ خوردم از ازدحام کوچه ها رنجید زینب از هم محلی، کم محلی دید زینب همسایه ای داغ دلم را تازه میکرد چادر نمازم را سرش اندازه میکرد خاکستر غم، بر سر من ریخت کوفه خورشید را از شاخه ای آویخت کوفه رفتم، برای ماندن اسلام رفتم با آستینی پاره شهر شام رفتم از خنده های ساربان رنجید زینب آخر سرِ دروازه را هم دید زینب از راه های سخت و بی برگشت رفتم با دست هایی بسته پای طشت رفتم پیراهنت را سوختم تا پس گرفتم با خونِ دل عمامه ات را پس گرفتم در قتلگاه غم، زمین گیرم برادر دارم به قتل صبر می میرم برادر @shia_poem
فرش سیاه جاده نقش ردِّپا داشت آئینه ی روحی ترک خورده جلا داشت این خاک،خاک پاک،عطری آشنا داشت انگار بوی تربت مُهر مرا داشت راه نجف تا کربلا آغاز می شد بال کبوترها یکایک باز می شد چشمان دنیا محو این پرواز می شد این کوچ یک مقصد به نام:"کربلا" داشت حسِّ خوشی دارد پیاده راه رفتن مانند سربازِ سپاهِ شاه رفتن شب از مسیر آسمان تا ماه رفتن شب..،جاده..،خیلی عابر سر به هوا داشت این عشق،مجنون را به لیلا می رساند شاه و گدا را پای سفره می نشاند آهندلی را تا حریمش می کشاند انگار که شش گوشه اش آهنرُبا داشت موکب به موکب ناله ی جانکاه خوب است با سینه زن‌هایش شَوی همراه..،خوب است آن‌قَدر طعم روضه،بین راه،خوب است زائر همیشه قَدر آهی،اشتها داشت هر موکبی که پابرهنه می رسیدم بانگ هَلابیکُم هَلابیکُم شنیدم طعم خوش چای عراقی را چشیدم آن استکان هایی که طعم باده را داشت ما آیه های روشن فتح المبینیم فرزند خاکی امیرالمومنینیم ما سینه زن های یل ام البنینیم آن کوه که هر صخره را بر سجده وا داشت بی دغدغه..،بی دردسر..،ساده..،همیشه با گریه کارم راه افتاده همیشه زهرا هر آنچه خواستم داده همیشه مادر هوای کودکش را هر کجا داشت موکب به موکب با برادر های دینی با همسفرهای شریف اربعینی تا صبح گرم گفتگو و شب نشینی الحقُّ وَ الاِنصاف هر لحظه صفا داشت اینجا کسی جز اشک دارایی ندارد نام و نشان ها نیز کارایی ندارد در عشقبازی مُدَّعی جایی ندارد در راه می مانَد..،کسی که ادعا داشت شب‌گریه ها بغض‌گلو را حفظ می کرد با یار حال گفتگو را حفظ می کرد این آبله ها آبرو را حفظ می کرد هرسربلندی در کف پا،زخم ها داشت یاد رقیه راهِ ناهموار رفتم در نیمه‌شب..،با زخم پا..،دشوار رفتم با رخت پاره در دل انظار رفتم امّا مگر این راه چشمی بی حیا داشت!؟ این‌روزها از درد می بارم دوباره از هجر تو گریه شده کارم دوباره قصد گریز روضه را دارم دوباره می گویم از ذبحی که خیلی ماجرا داشت با قامتی خم خانمی از حال می رفت تا سمت جسمی درهم و پامال می رفت آن روضه خوانی که تهِ گودال می رفت روی سر خود چادر خیرالنسا داشت اهل قُریٰ بال و پرش را جمع کردند با چه مشقَّت پیکرش را جمع کردند انگشت بی انگشترش را جمع کردند شکرخدا که روستاشان بوریا داشت @shia_poem
دیگران را تلخ می آید شراب جور عشق ما ز دست دوست میگیریم و شکّر میشود @shia_poem
گر چه منم سیاهی لشگر پر شکوه تو تا تو نگاه می‌کنی، کار سپاه می‌کنم @shia_poem
صبح ازل طلوعش  باطلعت حسن بود و الشمس و ضحها در صورت حسن بود یک ذره خاک او ماند مارا درست کردند گویا که خلفت ما از خلقت حسن بود بابا همیشه میگفت دیدی خدا کریم است؟! نانی که خوردی امشب از برکت حسن بود هرجا حسین قدم زد دنبال مجتبی بود شخصا حسین محو شخصیت حسن بود با دوستان مروت با دشمنان مروت این خُلق در یکی بود  او حضرت حسن بود یک گوشه چشم کرد و شش گوشه را بنا کرد کرببلا محیطش تا تربت حسن بود صد سال اشک ادم یک گریه ی شبش بود صدسال صبر ایوب یک ساعت حسن بود در خانه جعده بود و در کوچه هم مغیره پس‌ کی خدا دراین شهر هم صحبت حسن بود؟ در کوچه پیش رویش کشتند مادرش را فریاد ازین زمانه این قسمت حسن بود @shia_poem
آنکه با غمزه‌‌های گفتارش درس‌آموزِ صد مدرّس بود در نفس‌های آخرِ عمرش قلم و کاغذی طلب بنمود چون که می‌خواست مردمِ دینش نشوند از مسیر حق، گمراه خواست در آخرین وصیت خویش بنویسد: "علی ولی‌الله" ناگهان از میان جمعیت محضر حضرت رسول‌الله یک نفر _آن‌که دانی و دانم_ گفت "ان الرجل لیهجر"... آه او که آیات را نمی‌فهمید گفت قرآن برای ما کافی‌ست او نفهمید که کلام رسول جز کلام خدای سبحان نیست آن رسولی که گفت: ای مردم! یک امانت زِ من کنار شماست اجر پیغمبریِ من، تنها احترامِ به دخترم زهراست چند روزی گذشت... مردی که بر نبی بست تهمتِ هذیان او که قرآن برای او بس بود حمله‌ور شد به کوثر قرآن کوچه آماده، هیزم آماده یک نفس مانده بود تا آتش داد زد: ای اهالیِ خانه یا که بیعت کنید یا آتش... همه گفتند: فاطمه آنجاست گفت: فضه، حسن، علی، یا او، هرکسی پشت درب این خانه‌ست طعمه‌ی آتش است حتی او همه گفتند: محسنش پس چه؟ گفت: فرقی نمی‌کند اصلاً باید این خانه را بسوزانم مرد باشد میانِ آن یا زن چند لحظه سکوت کرد و سپس چند گامی سوی عقب برگشت همه گفتند: منصرف شده است همه گفتند که بخیر گذشت ناگهان باز سمت خانه دوید لگدی زد به در...خدا!... مادر فاطمه بی‌سپر...خدا!... محسن در شده شعله‌ور...خدا!...مادر #@shia_poem
در پیشِ من آتش مزن بال و پَرَت را خونین مکن جان پدر چشم تَرَت را فردا همینکه جمع کردی بسترم را آماده کن کم‌کم عزیزم بسترت را آماده کن از آن کفنها دومین را بیرون بیاور یادگار مادرت را بگذار روی سینه‌ام باشد حسینت بگذار بر قلبم حسن را دخترت را بگذار با طفلان تو قدری بسوزم حالا بگویم حرفهای آخرت را زاری مکن بر حال من با حال و روزت خاکی مکن دنبال بابا معجرت را تو بار شیشه داری و می‌ترسم از تو خیلی مواظب باش طفل دیگرت را وقتی که  می‌ریزند هیزم روی هیزم وقتی که می‌سوزاند آتش سنگرت را بابا حواست باشد آنجا مُحسنت را بابا مواظب باش پشتِ در سرت را ای کاش می‌شد روضه‌ی بازو نمی‌شد وقتی علی می‌شوید آهسته پَرَت را این جمله‌ی آخر عزیزم با حسین است: "با خود مَبَر در قتلگه انگشترت را" @shia_poem
کم گریه کن که گریه امانت بریده است گویا که وقت رفتن بابا رسیده است حق داری از غمش به سرو سینه می زنی چون مثل او کسی به دو عالم ندیده است در روز آخرش چه شده این چنین نبی جز اهل بیت تو زهمه دل بریده است بر روی سینه اش حسنین ناله می زنند اشکش بر ای هر دو زغم ها چکیده است برگو که مرتضی چه شنیده کنار او رنگش چنین زطرح مسائل پریده است اینجا همه برای شما گریه می کنند چون از سقیفه بوی جسارت وزیده است این روزها به پشت در خانه ات مرو گویا عدو که نقشه ی قتلت کشیده است جان حسین و جان حسن جان مرتضی کم گریه کن که گریه امانت بریده است @shia_poem
ای ملائک سوی یثرب پرواز کنید شمع سان ناله ز سوز جگر آغاز کنید همه با هم به سما دست دعا باز کنید خون فشانید ز چشم و به خدا راز کنید مهر غم نقش به بال و پرتان میگردد مرگ دور سر پیغمبرتان میگردد پیک غم از حرم خواجه اسری آید خبر از فاجعه محشر کبری آید کاروان اجل از جانب صحرا آید نگذارید در خانه زهرا (س) آید قاصد مرگ کجا کعبه مقصود کجا ملک الموت کجا خانه معبود کجا اجل استاده هراسان بدر بیت رسول پشت در لحظه به لحظه طلبد اذن دخول لرزد از زمزمه او دل زهرای بتول (س) فاطمه سوی پدر آمده محزون و ملول کی پدر پیک غریبی است تو را میخواند؟ کیست کز هر سخنش قلب مرا لرزاند گفت در پاسخ زهرا (س) پدر ای پاک سرشت دست تقدیر برای تو غم تازه نوشت پدرت میرود امروز به گلزار بهشت آسمان کوه بلا را به سر دوش تو هشت فلک امروز پر از ناله جبرائیل است این غریبی بود پشت در عزرائیل است این نه آن است که از کس بطلبد اذن دخول این اجل باشد و بر بردن جانهاست عجول اذن ناکرده طلب جز بدر بیت رسول پاسداری کند از حرمت زهرای بتول (س) ای فدای تو و خون دل و اشک بصیرت باز کن در که شود خاک یتیمی به سرت فاطمه (س) برد به بابا سرتسلیم فرود در کاشانه به سوی ملک الموت گشود چون به دارالشرف وحی ، اجل یافت ورود به ادب روی به پیغمبر اسلام نمود کی تنت جان جهان گر دهی اذنم زکرم آمدم روح تو در جنت اعلا ببرم گفت ای دوست کمی صبر و تحمل باید که مرا پیک خدا حضرت جبریل آید رنگ اندوه ز آیینه دل بزداید عقده از سینه پر غصه من بگشاید جبرئیل آمد و گفت ای به فدایت گردم باغ جنت را از بهر تو زینت کردم گفت ای پیک خدا حامل فیض و رحمت     سخنی گو که ز قلبم بربائی محنت غم من نیست غم حور و قصور و جنت چه کند روز جزا خالق من با امت گفت جبریل که فرموده چنین معبودت آنقدر بر تو ببخشم که کنم خوشنودت ای بدوشت غم امت همه دم در همه حال برده بر شانه خود کوه غم و درد و ملال امت اجر تو عطا کرد به قرآن و به آل حرمت هر دو کنار حرمت شد پامال کرده غصب فدک و حق علی (ع) را بردند پهلوی فاطمه ات (س) را ز لگد آزردند بر لب خلق هنوز از غم تو زمزمه بود شعله ها در جگر و اشک به چشم همه بود شهر از فتنه ایام پر از واهمه بود اولین اجر رسالت زدن فاطمه (س) بود گشت از حق کشی است بیداد گرت کشتن محسن مظلوم تو  اجرد گرت با سر انگشت خزان سخت ورق برگردید غنچه و لاله خونین تو پرپر گردید سومین اجر تو زخم سرحیدر گردید به حسن (ع) از همه کس ظلم فزون تر گردید بعد از آن زهر که بر نود دو عینت دادند اجرها بود که امت به حسینت دادند گرگ ها بر بدن یوسف تو چنگ زدند بر رخ چرخ ز خون دل او رنگ زدند دست بگشود به پیشانی او سنگ زدند تهمت کفر به آل تو به نیرنگ زدند زین مصیبت همه دم سینه میثم سوزد بلکه تا حشر دل آدم و عالم سوزد   @shia_poem
فرازی از یک شرط محبت است به‌جز غم نداشتن آرام جان و خاطر خرم نداشتن از غیر دوست روی نمودن به سوی دوست الا خدای در همه عالم نداشتن... گر سر به یک اشارۀ ابرو طلب کند سر دادن و در ابروی خود خم نداشتن معشوق اگر دو دیده پر از خون پسنددش عاشق به‌جز سرشک دمادم نداشتن گر کام تلخ و لخت جگر خواهد از کسی در کاسه جای شهد به‌جز سم نداشتن... زان‌سان که خورد سودۀ الماس مجتبی درهم نکرد روی خود، اهلاً و مرحبا... در تاب رفت و تشت به بر خواند و ناله کرد آن تشت را ز خون جگر دشت لاله کرد خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت خود را تهی ز خون دل چند ساله کرد نبود عجب که خون جگر ریخت در قدح عمریش روزگار همین در پیاله کرد... نتوان نوشت قصۀ درد دلش تمام ورنه توان ز غصه هزاران رساله کرد... آه از دل مدینه به هفت آسمان گذشت آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت از چیست یا رسول که بر خوان ابتلا گردون تو را و آل تو را می‌زند صلا؟... ای عرش! گوشواره مگر گم نموده‌ای زیرا که گه به یثربی و گه به کربلا طوفان نوح پیش وی از قطره کمتر است گو کائنات جمله بگریند برملا ذکر مصیبت شهدا چند می‌کنی؟ آتش زدی به جان و دل مرد و زن، دلا! بس کن دمی ز تعزیه، مدح نبی سرای چون اصل این طریقه بکا باشد و ولا مدح نبی سرای که بی‌مدحت رسول خدمت نشد ستوده و طاعت نشد قبول... @shia_poem
دل سپردن به حسن  شرط مسلمان  شدن است بی سبب نیست صدای ضربانم حسن است بی حرم مانده ولی در عوضش می بینیم چارده قرن فقط از کرم او سخن است شک نکن دیر نباشد که ببیند همه دور تا دور ضریحش پُرِ از  سینه زن است چه نیازی به بهشت است،که از روز ازل قبرِ خاکیِ حسن جنت الاعلی من است فاطمی خوی و علی روی،عجب آقایی! پس همین است حسن آینه ی پنج تن است آن چنان روز جمل  دست به شمشیرش برد که بدانند شبیه پدرش صف شکن است □□ آن همه تیر کفن نیز برایش نگذاشت پس حسن نیز به یک نوع دگر بی کفن است @shia_poem
عرض ارادت من و هم گریه های من.. بر حضرت رئوف، امام رضای من تنها تویی که حرف مرا گوش میکنی جای دگر که رنگ ندارد حنای من! چیزی نمانده غرق شوم چاره ای بساز کاری بکن بحق جوادت برای من  دیدی که من اسیر هوی و هوس شدم  گفتی بیا به طوس بیا در سرای من.. دستم گدای توست و پایم براه تو جز این شود قلم بشود دست و پای من قبل از خدا خدا به زبانم تو آمدی با تو مبارک است همیشه دعای من من زنده ام به نوکری خانه ی شما! پس نوکری به کار نگیری به جای من! دست مرا بگیر و ببر با خودت بهشت ورنه جهنم است، جهنم سزای من دیشب کنار پنجره فولاد سوختم آقای من چه شد سفر کربلای من ابن شبیب حرف شمارا به ما رساند حالا ز گریه درنمیاید صدای من وقتی ضریح پیکر او نیزه نیزه شد لب تشنه بود جد سر از تن جدای من @shia_poem
السلام ای وارث نوح و خلیل! ای جلال و جلوۀ رب جلیل! ای درون سینه‌ات قلب سلیم وارث عیسی و موسای کلیم ای شمیم بوستان فاطمه ای ولایت، شرط توحید همه ای دلیل روشن صبح اَلَست با طلوع تو طلسم شب شکست ای ولی‌اللهِ اولی بر نفوس ای مسافر از مدینه سوی طوس! لحظه‌ای کردی در آن وادی درنگ خاک نیشابور شد فیروزه‌رنگ ای تولاّیت سعادت‌آفرین ای رواقت منظر عرش برین بس که در عشق الهی گم شدی کعبۀ جان، قبلۀ هفتم شدی ای صفای روح، آب و خاک تو عرش، یعنی آستان پاک تو آستانت بوسه‌گاه فرشیان فرش ایوانت، نگاه عرشیان عرش را اینجا به زیر آورده‌اند دل‌پسند و دلپذیر آورده‌اند.. این سخن افکنده در اینجا طنین «اُدُخلوها بِسَلامٍ آمنین» ای حریمت را ملائک در طواف جبرئیل اینجا بُوَد در اعتکاف.. با تو رونق بیشتر دارد بهشت هشت باب و هشت در دارد بهشت :: ای تجلای صریح آفتاب ای ضریح تو ضریح آفتاب آفتاب اینجا به عزم خاک‌بوس از تو رخصت خواهد ای شمس‌الشّموس ای تمام اختران دلبسته‌ات چلچراغ آسمان گلدسته‌ات.. ای پرستوها همه پروانه‌ات آب زمزم، آب سقاخانه‌ات ای دل و جان از ازل در رهن تو آفتاب آیینه‌دار صحن تو صحنۀ بشکوه شور و عشق ناب صحن «آزادی» و صحن «انقلاب» دل که سرگردان در «ایوان طلا»ست یک زیارتنامه‌اش «قالوا بلی»ست ای حریم قدس تو «دارالسّرور» ذکر «دارالذکر» تو آیات نور شب همه شب می‌شود با یک نگاه شمع «دارالزهد» تو قندیل ماه جام «دارالرَّحمه» از رحمت پر است چون صدف دامان او غرق دُر است سبزپوشان فلک بستند صف زیر طاق روشن «دارالشّرف» دیدۀ گردون به دست فیض توست چشم «دارالفیض» مست فیض توست چون حَجَر دارد ثواب استلام بوسه بر خاکِ درِ «دارالسلام» ای رواق دیده و دل جای تو بوسه‌گاه عرش پایین پای تو.. :: پشت سر، فوج ملائک در نماز پیش رویت مشرق راز و نیاز یافت از خاک رَهَت فَرّ و شکوه این بهشت باصفا بین دو کوه.. ای مقام امن جانان «بست» تو ای کلید قفل‌ها در دست تو گر چه محو «لَیسَ اِلاّ هو» شدی گاه‌گاهی ضامن آهو شدی من چه گویم با تو ای خیر کثیر؟ در کمند آرزوهایم اسیر آهوی سرگشتۀ این بیشه‌ام صیدِ دامِ نفسِ کافرپیشه‌ام نفس نافرمان عذابم می‌دهد شعله‌آسا پیچ و تابم می‌دهد ای تو را آهوی دل، سر در کمند مستمندم، مستمندم، مستمند اینک ای دست خدا! دستم بگیر «تا نیفتادم ز پا، دستم بگیر» ای دعا در پیشگاهت مستجاب شد گناهان، بین ما و تو حجاب.. ای ولایت، معرفت‌آموزِ دل این من و این اشکِ چشم و سوز دل.. چون هُما اینجا گشوده بالها جلوۀ «قبرٌ بِطوسٍّ یا لها»... @shia_poem
روزی دوبار دربِ بقیع باز می‌شود روزی دوبار گریه‌ات آغاز می‌شود روزی دوبار روضه‌ی تو: وا حسن....حسین ای وای  بی حرم حسن  و بی کفن حسین سهمِ دو چشمِ خیسِ شما خونِ تازه است روزی دوبار انیسِ شما خون تازه است این مهرِ مادرِ تو چه‌ها کرده بادلت یعنی که آب شعله به پا کرده با دلت دیدی که آب با جگر فاطمه چه کرد دیدی که آب با پسرِ فاطمه چه کرد تقصیرِ آب شد دل زهرا شراره شد تقصیر آب شد دو جگر پاره پاره شد از کوزه آب تا که حسن خورد آب شد وای از حسین  آب نخورد و کباب شد بعدِ حسین بعدِ حسن سربزیر آب می‌سوزد آنقدر که شود چون کویر آب از آن به بعد آب فرودست می‌رود روزی هزار مرتبه از دست می‌رود از آن به بعد زیرِ سرِ آب آتش است فهمیده‌ام که در جگر آب آتش است سیراب می‌کند همه را ،  تشنه است خود شرمنده است فاطمه را ، تشنه  است خود پیش حسین بغضِ قدیمِ حسن شکست در بینِ خانه قلبِ کریمِ حسن شکست الماس ریزه‌ها جگرش را دو نیم کرد یک ضربِ دست امام حسن را یتیم کرد از سینه داغِ روز و شبش ریخت روی طشت دیدی جگر زِ کنج لبش ریخت روی طشت خونش نه ، پاره پاره زِ لبها جگر چکید بر طشت نه به دامنِ زهرا جگر چکید زینب رسید و گفت که ای وای مادرم "آیا تویی برادر من  نیست باورم" در کربلا به خیمه نیامد عمویِ آب از مَشکِ پاره ریخت زمین آبرویِ آب مجبور شد به خاطرِ آب التماس کرد رو  زد برای طفلِ رُباب التماس کرد بودند دیو و دَد همه سیرابِ آب حیف مَشکی نبود تا که نسوزد رُباب حیف با التماس گفت عزیزم علی بمان از آب هم مضایقه کردند کوفیان اما چه زود آب دوباره شراره شد دیدی که وقتِ گریه‌ی زهرا دوباره شد شد بازهم بساط غمش جور وایِ من شد آب زهر و زهر شد انگور وایِ من انگور شعله شد جگرش را به هم که ریخت آه از دلش که بیشترش را به هم که ریخت   هِی بر زمین نشت نشد چاره ایستاد ای وای من که با جگرِ پاره ایستاد آه ای کبود بال و پَرَت را زمین نزن پیش جوادِ خویش سرت را زمین نزن ... گفتم که اشک از چه چنین رنگ و بو گرفت گفتی زِ چشم گریه کنان آبرو گرفت روزی دوبار درب بقیع  باز می‌شود روزی دوبار گریه‌ات آغاز می‌شود @shia_poem
. هر چند آن "رضاست" ولی تکه تکه است هر چند این " حسین " ولی سر جدا نبود روح‌الله قناعتیان .
ع دل ها اگرکه زائر قبر رضا نبود شاعر مسافر ِ حرم کربلا نبود (اِنْ کُنتَ بٰاکیا ، فَبُکاء عَلیَ الحُسین) این حرف اگر نبود که اهل بکا نبود پیچیده بود دورخود از زهر و...خواهرش.. شکر خدا ، که شاهد این ماجرا نبود آهسته داد جان به روی دامن گلش داغ جوان ندیده و صاحب عزا نبود عمامه اش کسی به تمسخر نمیکشید پیراهنی که داشت به تن ، نخ نما نبود فرق مبارکش ، هدف سنگ ها نشد یعنی به خون، محاسن پاکش حنا نبود هر چند بین حجره غریبانه جان سپرد با چـکمه روی سینه ی او رد پا نبود با آن که تشنگی جگرش را کباب کرد قدش کنار علقمه ، اما دو تا نبود غارت نکرد خیمه و انگشترش کسی در زیرتیغ شمر ، ,ذبیح از قفا نبود هر چند آن "رضاست",ولی تکه تکه است هر چند این "حسین", ولی سرجدا نبود زن های مشهدی ، همه تشییع آمدند جسمش سه روز در دل صحرا رهانبود ذی قیمتی ترین کفن ها برای اوست شکر خدا ولی ، کفنش بوریا نبود سهم لب حسین که شد چوب و خیزران سهم (حدیث سلسله) چوب و عصا نبود... چشمش اگرقصیده ی دعبل نمی گرفت بغض ِ مقطعش ، که هجا در هجا نبود از همت رضاست که ایران حسینیه است اینطور اگر نبود ، که این روضه ها نبود شاعر: _
ع دلی‌که در‌تب‌وتابت نسوخت جز گِل نیست سری که پای رکابت ، نـبود عاقل نیست به اوج ِ مدح تو ، دستم نمی رسد هرگز هنوز درک من از وصف عشق کامل نیست تو عاشـقانه ی من را ، برای ِ خود بردار ... اگر چه مثل غزل های خوب بیدل نیست به زخم ِ شعر من آقا کمی نمک بزنید ... قصیده های من اصلاً ردیف دعبل نیست قبول ، اینکه جگر پاره گشته ای از سم قبول اینکه سمی بدتر از هلاهل نیست کشـید خـواهـرتان رنـج "سـاوه" را اما … به شام ِ داغ دل عمه ات معادل نیست هزار روضه اگر روضه خوان بخواند باز شبیه روضه‌ی شامات‌و‌ زخم محمل نیست به حرمت و عظمـت ، آمدند " بیت النور" به دست دختر زهرا ، ولی سلاسل نیست کنار جسم حسین تو خنده می کردند… کنار نیزه که جای ِ ، کشیدن کل نیست خوشم که رأس تو را ، از قفا کسی نبرید خوشم که حنجره ات زیر تیغ قاتل نیست عزیز فاطمه " شَـیـبُ الخـَضیـبٖ " افتاده خوشا که روی شما "بِالدِما مُرَمِّل" نیست قسم به سوز دل مادرت که ظرفیتِ مصائب سر بر نیزه در مقاتل نیست ( بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد ) نه سوز این غزل اصلأ شبیه مقبل نیست عروض و وزن غزل را به هم زدی گفتی «_ اِنْ کُنـتَ بٰاکِیٱ فَبُکـٰا ٕ ٌ عَلَیَ الحُسَین _» شاعر: _
امام رضا علیه السلام بایـد اسـباب ِ بـزرگی و هـنر ، جمع کنیم گوشه‌چشمی شده از یار ، نظر جمع کنیم « در دل یار به هر حیله رهی باید کرد» ... نـظـر ِ شـاه ، از ایـن راه ، مگـر جمع کنیم معـدن ِ گنج طـلا هـسـت ، خـراسان رضا آمدیـم از دلِ سـر چـشمه گـُهـر جمع کنیم زیر فـرش ِ حرمش ، با مـژه جـارو بکـشیم صبح‌ تا شب همه ، خورشیدوقمر جمع‌‌ کنیم زیر قبه هیجان ، پای‌ ضریحش دل ‌و‌ دست در ورودی حرم ، یکسره سر ، جمع کنیم از پدر با قـسـم ِ جـان ِ پـسـر کـار کـشیم از پـسـر با قـسـم ِ جـان ِ پـدر ، جمع کنیم سحر ِ صحن رضا را که خبرهاست در آن..‌. هر چه دادند به ما وقت سحر ، جمع کنیم با مرامـی که از ، او اینـهـمه داریـم ، سـراغ نیست راضی که‌ بخواهیم ضـرر جمع کنیم اشک هم چیز عجیبی ست ، نباشـد بایـد... کاسـه‌کاسـه بِـدهـی خـون جـگر جمع کنیم قـدحـی اشـک بـریـزیـم ، بـرای ِ جـدش نظرش را به همین دیده‌ی تر جمع کنیم روح الله قناعتیان
امام علی بن موسی الرضا ( علیه السلام ) هر کـسی در بـارگـاه ِ نـور ، زائـر می شود در نمـک زار ِ امام عـشـق ، طاهـر می شود کیمیای عشق را می‌بینی آری معرکه است... می زند یک‌دفعه یک بیچاره شاعر می شود این که چیزی نیست ، بالاترازاین ها میرود زائر این سرزمین ، در عرش ظاهر می شود از سلاطین جهان هم این حرم دل می برد عاشق این گنبد و گلدسته " نادر " می شود بس که نور عشق را این گوشه وارد می‌کنند پرتوی خورشید از این بقعه صادر می شود معجزه کار عجیبی نیست ، در این بارگاه خادمی هم گاه بر این امر ، قادر می شود گاه می بینی گدا می آید اینجا یک شبه با متاع گوشهٔ ی چشم تو تاجر می شود کربلا و کاظمین و صـحنِ ایـوان ِ نجف ... از پس پرچین این گلدسته ظاهر می شود کوله بر دوش از ، رواق آینه تا انقلاب... گاه "عیسی" گه‌گداری "خضر" عابر می شود می توانی خاک پایت را ، مطلایش کنی... "سنگ سلمانی" به اذن تو جواهر می شود " شیخ حر عاملی " می آید اینجا با ادب... می نشیند گوشه ای ، تا از مفاخر می شود اینچنین "شیخ بها" با طرح های محشرش بهترین معمار در ، عهد معاصر می شود جارویِ صحن حسین و جارویِ صحن رضا با سر ِ زلف ِ "حبیب بن مظاهر " می شود خواهش من خواهش آن "مرد نیشابوری" است هر که بالینش نیایی ، سخت خاسر می شود ای همیشه خانه ات آباد ! پس کی نوبت بارگاه "صادق و سجاد و باقر " می شود؟ روح الله قناعتیان
امام رضا علیه السلام در این حریم ، جود و کرم ، پخش می شود خیرات و نور ، دور و برم ، پخش می شود فریاد ِ استـغاثه ی آن زائـری که گفـت ... یوم الحساب منتـظرم ، پخش می شود سـوز ِ رضـا رضـای ِ سـحـرهـای مـادرم ... وا گویه‌ی ِ دل ِ پـدرم ، پخش می شود سوز ِ دعـای آن پـدری که مریـض داشت ... گفت‌ این‌ شما‌ و این‌ ‌پسرم ، پخش می‌شود بیـن رواق هـای حـرم ، چـشـمه می شوم هر گوشه اشک ِ چشم ترم پخش می‌شود هر جـا نگاه کـردم و دیـدم تو حـاضـری __ این ‌شد که هر گذر نظرم ، پخش می‌شود انگار بیـن ِ صحن تو ، الـغـوث ِ عرشیـان از هر کجـا که می گـذرم ، پخش می شود مثـل ِ کبـوتـران حـرم ، جَـلـدم آن چنـان که گوشه‌گوشه بال و پرم پخش می‌شود روزی اگر به شـوق ضریـح تو جان دهم در بیـن ِ زائـران خـبرم ، پخش می شود یَـوم‌ُالحـُسـین اَقـرَح َ ...گفـتید و بعـد از آن با پلـک ِ زخـم ِ تو جگـرم ، پخش می شود جّدت کنار نعش پسر روضه خواند وگفت از درد و داغ ِ تـو کمـرم ، پـخش می شود دارم بـه داغ‌ هـای دلـم ، گـریـه مـی کنـم ... باران ِ سـنگ روی سـرم ، پـخش می شود آخـر چـگـونـه پـیکـر ِ صـد پـاره ی ِ تـو را تـا پـای ِ خـیـمـه هـا بـبـرم ........ می شود روح الله قناعتیان