eitaa logo
شعر شیعه
6.6هزار دنبال‌کننده
437 عکس
162 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
پس از پیغمبر اکرم شدی پیغمبر دوم علیِ اول ارباب اما حیدر دوم به گیسویت نیازی نیست وقتی پلک هایت هست چرا در فتح باید خرج کرد از لشگر دوم پدر را از دو سو اسم علی آغوش شد یعنی علی هم سنگر اول شده هم سنگر دوم پس از دستان سقایش که بین علقمه افتاد برای کِشتی عالم علی شد لنگر دوم به عکس اربا اربا که نصیبت قبل سقا شد شدی با بودنت در خیمه ها آب آور دوم تو کم کم_ کم شدی از خویشتن روی عبا انقدر که می‌خوانم تو را دیگر علیِ اصغر دوم @shia_poem
علی از نام او افتاد و بی سر شد علی اکبر برای قلب بابا داغِ اکبر شد علی اکبر علی کرار و من از اربا اربا تازه فهمیدم به جز کرار در حمله مکرر شد علی اکبر چنان ممسوس فی ذات خدا ممزوج شد در دشت که گویا خاک این صحرا سراسر شد علی اکبر که با موی مجعد گونه و روی محمد شکل برای کُشتن بابا میسر شد علی اکبر سرش دنبال جسم اش گشت حیران آن زمانی که تنش پاشید از هم _چند پیکر شد علی اکبر برای قلب بابا مثل اسم اش داغ اکبر ماند اگر چه ظاهرا مانند اصغر شد علی اکبر @shia_poem
حضرت علی اکبر علیه السلام علی که جای خود در زندگی حیدر شدن سخت است و بعد از مصطفی یک روزهِ پیغمبر شدن سخت است که چون این صفحه را تا سطر  آخر خوب می دانند به نوعی صفحه ی آغاز این دفتر شدن سخت است برای اولین فرزند ارباب از همه ابواب به وقت جان فشانی آدم آخر شدن سخت است حسین ابن علی را در طریق عشق ورزیدن به جز فرزند ارشد همزمان نوکر شدن سخت است برای این پسر نزد پدر یک عمر با عزت به طرز راه رفتن ثانی مادر شدن سخت است حسین بن علی وقتی که کشتی نجات ماست برایش در میان موج ها لنگر شدن سخت است برای حضرت بابا اگر چه ظاهرا یک تن ولی با طره ی گیسو ی خود لشگر شدن سخت است برادر چون علی اکبر شود پرپر شود آخر .. برای اوبه وقت رفتنش خواهر شدن سخت است امید عمه_ رویای  رقیه_ حامی خیمه۰ که با این حدِ از تاثیر علی اکبر شدن سخت است مجید شیرمحمدی
دریغ و درد که نشناختیم شان عزا را خدا به خیر کند بی سواد بودن ما را کجا گریزم از این دسته ای که مرثیه خوانش قسم به لاکِ زنی می دهد ولی خدا را! کدام راه بپویم؟ چه گویم و چه نگویم؟ عوام کشتۀ الفت، خواص اسیرِ مدارا بدا به ریش سفیدان قوم، کودکِ کویی به پردۀ طرب انگیز اگر که خوانده رثا را قبول خاطر خون خدا کجا و کسانی که خود هرآینه کم کرده اند روی غنا را قدیم، روضۀ ارباب...بگذریم برادر خدا قبول کند این صدا و «زیر صدا» را @shia_poem
به زانو می‌رسم  پیشت نفَس دیگر نمی‌آید خودت را بر عبایم ریز... از من بر نمی‌آید تو را گُم کرده‌ام ... این راه را ... حتی رکابم را علی ، بابای تو بودن به من دیگر نمی‌آید جوانم دست و پا می‌زد جوانهاشان مرا دیدند چه کردند این مسلمانها که از کافر نمی‌آید تو را روی عبایم با مصیبت جمع کردم ؛ وای علیِ‌اکبرم یارب به این اکبر نمی‌آید سرِ انگشتهایم را فرو در حنجرت کردم چرا این تیغِ مانده در گلویت در نمی‌آید تو داری می‌دهی جان و تماشا می‌کنم ای وای پدر هستم ولی کاری زِ دستم بر نمی‌آید عزای بردن تو بود بابا هم اضافه شد به خیمه بردنِ ماها به این خواهر نمی‌آید همینکه کوچه وا کردند فهمیدم از این اوضاع علیِ زنده‌ای بیرون از آن معبر نمی‌آید کمی از پاره‌هایت گُم شده در وسعتِ صحرا تو را پاشیده صد لشگر به یک لشگر نمی‌آید اگر بیرون کشم این تیغ را می‌پاشی از هم  آه تنی که دوخته نیزه به یک پیکر نمی‌آید از این‌سو نیزه خوردی و از آن‌سو نیزه بیرون زد از این‌سو در نمی‌آید از آن‌سو در نمی‌آید @shia_poem
تو را زد حرمله تا ناگهان زد به روی قلبِ بابا هم نشان زد نشان بگذاشت روی سینه‌ی او دقیقا یک سه‌شعبه روی آن زد پدر صدها برابر خورد ، مادر پس از تو تیغ و خنجر خورد ، مادر من از حلق تو ممنونم که باتو پدر یک تیر کمتر خورد ، مادر به دستم مشت پُر خون مانده از خاک به رویم گَرد گلگون مانده از خاک اگرچه گودی قبرت عمیق است پرِ این تیر بیرون مانده از خاک چه حالی یا دلی دلگیر دارم گلویی خشک از این تقدیر دارم خدا را آب مگذارید نوشم که می‌ترسم ببینم شیر دارم نگاهش کردم و چشمی خجل داشت مزار از اشک بابا آب و گِل داشت سه‌شعبه کاش بعد از بوسه می‌خورد حسینم داغ یک بوسه به دل داشت @shia_poem
شیشه ی عمر پدر خُرد شدی در نظرم سر پیری چه بلایی‌ست که آمد به سرم خواستم پر بکشم سمت تو..،خوردم به زمین طرزِ درهم شدنت چیده همه بال و پرم لخته‌خون! خواهشاً از حنجره اش دست بکش تا اگر شد فقط این بار بگوید:پدرم شمر با هر ولدی‌گفتنِ من می خندد پسرم ای پسرم ای پسرم ای پسرم تا به حالا نشده پیش پدر پا نشوی حیف باشد دم آخر نکنی مفتخرم نیزه مسمار شد و چنگ به پهلویِ تو زد داغ زهراییِ تو شعله زده بر جگرم تیغ‌ها! از بدنِ ریخته پا بردارید بگذارید که از معرکه او را ببرم می شمارم همه اعضای تو را..،باز کَم است تکّه ای از تو کجا مانده؟!..،خودم بی خبرم آنقَدَر بند به بند بدنت وا شده است می شود در دل قنداقه تو را بُرد حرم کار تشییع تو یک روز زمان خواهد بُرد همه از خیمه بیایید که من یک نفرم @shia_poem
مثل یک پنجه که گیسوی رها جمع کند عطر دامان تو را باد صبا جمع کند جز عقیقِ لب سرخ تو لبی قادر نیست بوسه ها از دهنِ خونِ خدا جمع کند! بی سبب نیست چُنین بر بدنت جا شده اند... تیر ها را تنِ انگشت‌نما جمع کند! آن عمودی که سرت خورد..،کسی قادر نیست این بهم‌ریختگی را اَبدا جمع کند خواستی تا ببری لفظِ "پدر" را که..،نشد حنجرَت کُشت خودش را که قُوا جمع کند "قاب‌لبخندنبی"..،سنگ شکسته است تو را دست من آینه..،نه..،آینه ها جمع کند هر طرف دست به جسمت ببرم..،می ریزی یک‌نفر ، سخت تو را از سر و پا جمع کند! قدر يك دشت علی مانده به روی دستم کارِ یک تکّه عبا نیست تو را جمع کند سر نعش‌ات پدر از حال اگر رفت..،نترس... عمه از خیمه می آید که مرا جمع کند @shia_poem
مثل آهی که نهاد از مصدرش بیرون کشید نیزه را بابا ز حلق اکبرش بیرون کشید دشنه‌ای،نای اذان‌گویِ حرم را باز کرد... چندتا اَشهَد ز عُمق‌ حنجرش بیرون کشید فرض کن شمشیر با فَرقِ جوانی لج کند... تیغ را باید چگونه از سرش بیرون کشید! آنقَدَر پا خورد..،جلد مصحفش پاشیده شد برگه برگه می‌توان از دفترش بیرون کشید با عبایی که حسین آورد در آن ازدحام... چند‌عضوی را فقط از پیکرش بیرون کشید زخم پهلوی پسر را دید..،داغش تازه شد... میخ را با چه عذابی مادرش بیرون کشید هر دری زد تا علی "بابا" بگوید که..،نشد لخته ی خون را اگرچه آخرش بیرون کشید ▪️ ▪️ روی نعش شاهزاده داشت جان می داد..،آه... شاه را از این مصیبت خواهرش بیرون کشید @shia_poem
باید این مرد در این رزم مصمم باشد او علی است و علی مرگ مجسم باشد او علی است و علی پشت ندارد زره‌اش که علی پیش‌تر از خط مقدم باشد هیچ‌کس نیست به جز او که به شان‌اش گویند که علی باشد و پیغمبر خاتم باشد تیغ برداشته و دشت همه رم کردند شیر از بیشه که آمد دو سه تا کم باشد می‌دوند از چپ و از راست بهم می‌خوردند لشگر این گونه ندیدیم که درهم باشد مدح او گفته فقط متفقا دشمن و دوست تیغ او فاصل جنات و جهنم باشد اکبر این است اگر خاطر زینب جمع است اکبر این است اگر فتح،  مسلم باشد قصد او آب نبود  لب بابایش بود ورنه هر زخم تنش چشمه‌ی زم زم باشد آخرین بار بیا تا که قدت را بیند بگذارید در این خمیمه معمم باشد نفس آخر او اول ماه غم شد از زمانی که زمین خورد محرم باشد @shia_poem
به شام تیره ی ما صبحِ روشنا عباس سفینه عشق حسین است و ناخدا عباس تو آن طریقِ نجاتی که می‌رود تا عرش مسیرِ روشنِ توحید تا خدا عباس شروع منقبت توست، انتهای کلام ورای مرتبه ی عشق تا فنا عباس خوشا به آنکه کناره گرفت از دنیا غریبه با همه شد، با تو آشنا عباس به زخمِ خویش نمک گرچه می زنم شادم که دردِ خسته دلان را کند دوا عباس برو به خاکِ حریمش به سجده طوفی کن که بهرِ چشم دلِ ماست توتیا عباس بشوی لوح دل و رو به قبله ی جان کن ز سوز سینه بخوان و بزن صدا عباس بگو تو یکصد و سی و سه مرتبه باعشق به نامِ نامی سلطانِ اولیا عباس مخواه از کرمش کم که لطفِ بسیارش کند به سائلِ خود کیمیا عطا عباس تویی که طعم خجالت چشیده ای آقا اراده کن به نجاتِ من از بلا عباس . گرفت تا به کف آب از شریعه، بر هم ریخت که مستِ عشقِ حسین است هر کجا عباس اگرچه دست ندارد کسی حریفش نیست به تیرِ غمزه بگیرد شکار را عباس میانِ علقمه از هجمه ی کمانداران رسید از همه سو بر سرش بلا عباس دمی که خواست در آرد به زانوانَش تیر عمود از طرفی خورد بی هوا عباس "بلند مرتبه ماهی ز صدر زین افتاد" نمود حقِّ وفا را چنین ادا عباس همین که گفت به مولا أَخا مرا دریاب حسین هم به لبش دم گرفت أَخا عباس عمودِ خیمه ی او را کشید ثارالله به خیمه ناله بلند است: عمو، بیا، عباس #@shia_poem
عکسِ او در آب اُفتاد آب را بیچاره کرد ماهِ زیبایِ حرم مهتاب را بیچاره کرد یک عشیره منتظر بودند  اما بیشتر... رفتنِ او مادری بی خواب را بیچاره کرد خوش قد و بالاییِ او دستِ زینب کار داد دیدی آخر خواهری بی‌تاب را بیچاره کرد  هرکه او را دید از دشمن  فقط میگفت وای کوه بود و سینه‌اش سیلاب را بیچاره کرد دستهایش بر زمین  دستِ مردی بَر کمر این سپاهِ غرق خون ارباب را بیچاره کرد یک نفر زد با عمود و بِینِ اَبرو جاگذاشت یک حرامی نیزه‌اش را بِینِ پهلو جاگذاشت -     -     - از میانِ تیغ و تیر و نیزه قرآن را کشید آه در آغوشِ خود جسمی پریشان را کشید خَم شد و بوسیدش اما قامتِ خَم برنگشت تشنه‌ای بَر دامنش امیدِ طفلان را کِشید کاش میشُد تیر را بیرون  نمی‌آورد او با خودش تیرِ سه‌شعبه وای مژگان را کشید تیرها از پشتِ‌سر بر قامتِ او خورده‌اند پس چرا از سینه‌اش صد تیرِ سوزان را کشید با سَراَنگشتش به رویِ خاک عکسی از حرم..‌. در میانِ شعله‌ها شامِ غریبان را کشید هلهله می‌آمد و دیدند آقا داد زد مَشک را از رویِ  سینه کَند آقا داد زد -      -      - در مسیرِ علقمه بال و پَرَش را جمع کرد زود آمد بر سرش  اما سرش را جمع کرد خوب شد اُم‌البَنین هم حال و روزش را ندید جایِ او پیشِ برادر مادرش را جمع کرد دختران جیغی کشیدند و رُباب از هوش رفت سمتِ او  زینب دوید و اصغرش را جمع کرد تا پدر را دید  رویش را سکینه زخم کرد با همین پشتِ شکسته دخترش را جمع کرد بسکه سر وا بود می‌اُفتاد هِی از نیزه‌ها خواهرش با کُهنه معجر حنجرش را جمع کرد هیچ‌کس مانندِ زینب زار و سرگردان نشد هیچ سر مانندِ او از مرکب آویزان نشد* در مقاتل آمده این سرِ مبارک در منازلی  از دهانه افسار  مرکب آویزان بود. @shia_poem
در حرم چشم انتظارانِ فراوان داشت حیف علقمه بی تاب بود آنروز  مهمان داشت حیف سهم آبش را سه روزی سهمِ طفلان کرده بود روی لبها از ترک زخمی نمایان داشت حیف رفت سمت خیمه‌ها  اما هوا تاریک شد علقمه از تیر و تیغ و نیزه باران داشت حیف خَم شده بر مَشک اما دستها را جا گذاشت این پناه خیمه‌ها ردی شتابان داشت حیف یک سه‌شعبه آمد و درجا سه جایش را شکست حیف شد ماه حرم انبوهِ مژگان داشت حیف مَشک را وقتی به دندان داشت چشمش را زدند مَشک را وقتی به دندان داشت دندان داشت حیف کم‌کم از قد رشیدش در مسیرش ریخت ریخت کاشکی این ضربه‌های سخت پایان داشت حیف با سه‌شعبه ناگهان اُفتاد با صورت زمین بین صدها درد ، این دردی سه چندان داشت حیف خورد با صورت زمین  پهلویش اما درد کرد خورد پیش مادری که دست لرزان داشت حیف می‌زدند و دور می‌گشتند و هِی می‌آمدند لشگری که چند‌صد قاری‌ِقرآن داشت حیف تا تکان می‌خورد  جمعیت به هرسو می‌دوید لشگری که تیغ عریان داشت او جان داشت حیف خواهری از  خیمه دارد روسری می‌آورد مادری بی شیر هم  طفلی به دامان داشت حیف دخترک کنج خرابه دست بر مویش کشید با خودش می‌گفت روزی هم عمو  جان داشت حیف @shia_poem
کشید چشمِ تو خورشید کامل ما را گرفته وسعتی از نور ، محفل ما را به سمت جَذْبه‌ی داغ تو جذب خواهد شد هر آنکه خوب ببیند دلایل ما را همه، بنی اَسَدِ بوریا‌به‌دستِ توائیم به گُودِ عشق کشاندی قبایل ما را همیشه پرچم تو روی دوشِ این خانه است غمت حسینیه کرده ست منزل ما را هزار روزَنِ اُمّید را در آن وا کن لباس کهنه ی خود فرض کن دل ما را چِقَدر تیغ فراقِ تو کُشته‌مُرده گرفت... خودت قصاص کن این‌بار قاتل ما را قسم به دامن آتش گرفته ی طفلت شرارِ هجر تو سوزانده حاصل ما را منِ نشسته دمِ در..،غذا نمی خواهد به کربلا برسان دست سائل ما را اواخر همه ی ما کنارِ جز تو مباد! تویی که خاطره کردی اوایل ما را فرات؛ مِلکِ سند خورده‌ی اباالفضل است سپرده اند به عبّاس ساحل ما را همین که خورد زمین..،دستگیر عالم شد هزار مرتبه حل کرده مشکل ما را ▪️ ▪️ نوشته اند سرش روی نیزه بند نشد همین به ضَجّه رسانده مقاتل ما را عقیله بعد علمدار رو به علقمه گفت: خدا بخیر کند وضع محمل ما را سنان یکی دو قدم مانده تا بمن برسد تو نیستی بِکِشی حدِّ فاصل ما را @shia_poem
چکنم ماهِ حرم این قمرِ ریخته را تا به آغوش کشم برگ و بر ریخته را دست بر سر بگذارم نگذارم ...ماندم چکنم این بدنِ مختصرِ ریخته را دخترم چشم به راه است جوابش با تو با چه رویی ببرم بال و پرِ ریخته را خم شدم پیشِ دو دستت ، کمرم راست نشد آمدم پیش تو دیدم کمرِ ریخته را دست دارم به کمر ، یا که به سر یا به جگر که نشد جمع کنم چشم ترِ ریخته را مادرم هست ولی اُم‌بنین شکر که نیست خوب شد نیست ببیند پسرِ ریخته را اینهمه تیر به یاد حسن انداخت مرا یادم انداخت لبِ تو جگر ریخته را یک به یک می‌کشم از سینه فقط داد نکش یک به یک تیغه و تیر و تبر ریخته را تو تکانی بخوری کار به غارت نکشد جمع کن جانِ حرم بال و پرِ ریخته را بعدِ ما از دوطرف کاش  سرت جمع کنند که نبندند به سرِ نیزه سرِ ریخته را @shia_poem
چگونه وصف کنم یک جهان شجاعت را چگونه نقش زنم چشمه ی عبادت را چگونه ثبت کنم لحظه های طاعت را چگونه رسم کنم راه رسم غیرت را اگر تمام ادیبان زتو قلم بزنند به اذن حیدر کرار از تو دم بزنند تویی که برهمه ی خلق مقتدا هستی توی که درادب و فضل منتها هستی تویی که قوت بازوی مرتضی هستی تویی که ساقی و سقای کربلا هستی وزیر  کشور  عشقی و شاه علقمه ای تو نورچشم علی و عزیز فاطمه ای کیم من آن که شدم ریزه خوار احسانت کیم من آنکه که همیشه اسیر وحیرانت کیم من آنکه کنم جان خویش قربانت کیم من آنکه که بود دست من به دامنت حوائج همه ی خلق را روا کردی مرا زبدو تولد شما دعا کردی گدای کوی توام بی پناه آمده ام به شوق دیدن نیمه نگاه آمده ام به خاکبوسی تو سر به راه آمده ام دلم شکسته ببین  روسیاه آمده ام بیا و روز قیامت مرا شفاعت کن دوباره مثل همیشه بیا عنایت کن دلم هوای تو کرده هوای آن حرمت هوای سینه زنی زیر بیرق و علمت هوای روضه آن دست و بازوی قلمت چو شمع آب شوم از گدازه های غمت به قفل بسته دل ها فقط کلید تویی شفیع محشری و بر همه امید تویی عمود خیمه ی زینب چرا شکسته شدی چو فرق خونی حیدر زهم گسسته شدی چنان خسوف قمر، باز  بازو بسته شدی زغصه های  مدینه تو زار و خسته شدی زند شراره به قلبم صدای غمگینت ببین که فاطمه آمد  کنار بالینت @shia_poem
ریخت بر هم با زمین افتادنت دنیای من دیدی آخر چشم خوردی خوش قد و بالای من! پیشمرگ من شدی و پیشمرگ خواهرم تیرخوردی نیزه خوردی جای زینب جای من قید مشکت را بزن با من سوی خیمه بیا بعد ازین هرکس که حرف از تشنگی زد پای من مسجد کوفه ست اینجا یا کنار علقمه؟! فرق عباس است یا فرق سر بابای من انقدر بازو زمین کوبیدی آبم کرده ای داغ تو پشت مرا خم میکند دریای من هیچکس اینگونه در بین اراذل هو نشد.. گریه کن خون گریه کن عباس بر غمهای من این خجالت چه بلایی بر سرت آورده است قدّ  یک طفل است اینجا قامت سقای من دارد از امروز خولی فکر معجر میکند وای بر امروز من ای وای بر فردای من در شلوغی سر بازار بین مستها رو‌نگردان روی نی از دختر تنهای من! @shia_poem
تمام عرش با هفت آسمان افتاده بر پایش شبانه روز می چرخد زمین دورِ قدمهایش نگاهش نافذ و گیراست مخصوصا دم ِ پیکار صلابت پرور است و مردِ میدان! مثلِ بابایش أباالفضل(ع) است و زانو میزند پیشَش فضیلت ها به میدانِ جوانمردی و غیرت نیست همتایش همینکه راه می آید فراری میشود دشمن أشِدٌاءُ علَیَ الکفّار یعنی قدّ و بالایش مبادا لحظه ای وقتِ غضب شمشیر بردارد که عزرائیل می آید به همراهِ بلایایش دخیلِ دستهایش بود اهل عالمی اما علمدارِ همه عالم؛ رقیه(س) بود دنیایش برای دردمندان یک نخی از چادر زینب(س) به دورِ نسخه می پیچد؛ فدایِ این مداوایش شنیدم از حسین بن علی(ع) دل برده هر لحظه تبرّی و توَلّایش ، تولّی و تبرّایش بنا شد در مصافِ کربلا؛ باشد فقط سقّا به رویِ هر دو چشمش بود دستوراتِ آقایش همین شد که نخورد آب و به جایش تیرِ بی وجدان اصابت کرد بر آن چشم ِ از عصیان مُبرّایش برایش نیزه ها را کاملا با زهر آغشتند زدند و کِل کشیدند و مهیّا شد تماشایش دو دستش شد قلم در علقمه باب الحوائج شد به دستِ حضرتِ زهرا(س) محوّل شد تسلّایش! @shia_poem
آن شب که بود فرصت سبز دعا فقط گل کرد در قنوت شما ربّنا فقط تابیده بود عشق به دل‌ها و می‌وزید عطر زلال نافله از خیمه‌ها فقط وقتی نسیمِ گُل‌نَفَسی‌های او وزید پر شد فضای خیمه ز بوی خدا فقط پرسید: می‌روید اگر؟ وقت رفتن است! کوتاه بود پاسختان: ها! کجا؟ فقط «کامل عیار سنگ محک خورده‌ایم ما آغوشمان گشوده به روی بلا فقط پولادِ آبدیدۀ ما را توان گداخت در التهاب حسرت یا لیتنا فقط» بی‌رنگ می‌شدید در آن آزمون سرخ من‌هایتان گرفت از او رنگ ما فقط باور نداشتید اگر عشق را، چرا برداشتند پرده ز چشم شما فقط؟ روزی که آه شیونیان شور خاک داشت زد خیمه گل‌خروش شما در فضا فقط یک کاروان دلید ولی روی نیزه‌هاست سرهایتان در این سفر از هم جدا فقط منظومۀ بلند شهادت سرودنی‌ست با حنجر بریده سر نیزه‌ها فقط زنجیرۀ قیام تو را امتداد داد زینب به حلقه حلقۀ دام بلا فقط بر روی نی چو دید گل‌افشانی تو گفت: می‌خواهد این بهار شکوه تو را فقط از حر مجال شرم گرفته‌ست خنده‌ات یعنی که از تو شِکوِه ندارم، بیا فقط روزی که عشق و عاطفه تاراج می‌شدند سهم تو بود پاره‌ای از بوریا فقط افزون‌تری ز حوصلۀ ما، هزار حیف از تو اگر که داغ بماند به جا فقط قادر به وصف شأنِ اَبَرمردیِ تو نیست: غیرت فقط، گذشت فقط، ابتلا فقط بر قامت شکوه شما قد نمی‌دهد عزت فقط، حماسه فقط، مرحبا فقط گم می‌شود خروش بلند رهایی‌ات در لابه‌لای همهمه و هوی و ها فقط دردا که دشمنان تو را شاد کرده است چون و چرای خیل مسلمان‌نما فقط تا کعبه را مباد که «بیت الصَّنم» کنند باید به این «هُبَل‌زدگان» گفت: «لا» فقط ای از زمان همیشه فراتر که مانده است از تو به یاد، خاطرۀ کربلا فقط هر شعر در رثای تو گفتیم نارساست ای خطبۀ حماسی سُرخت رسا فقط گیرم که ماجرای شما را رقم زدند زور اَلَست با قلم ابتلا، فقط ما را به عمق فاجعه هرگر نمی‌برند دردا و وامصیبت و واویلتا فقط تو مرگ را به سُخره گرفتی کجا رواست تا نام تو خلاصه شود در عزا فقط؟ خون بود و داغ بود و عطش بود و شعله بود امّا نبود این همۀ ماجرا فقط افتاده از نفس جرس، ای هم‌نفس بیا یک شیون است فاصله تا نینوا فقط او ماند و خون‌حماسۀ او ماند و عشق ماند از ما چرا به جای بماند صدا فقط؟! نازم به این قیام، که تکمیل می‌شود با انقلاب «قائم آل عبا» فقط @shia_poem
ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است این آخرین شبانۀ آرام زینب است این نازدانه‌ها که در آغوش مادرند در دست باد، بعد تو گل‌های پرپرند بعد از تو در محاصرۀ شعله‌ها و خار گل‌های پرپرند به میدان کارزار دلبندهای قافله شلاق می‌خورند از شعله‌های حرمله شلاق می‌خورند این خیمه‌ها چو ابر پراکنده می‌شوند فردا پس از تو، شب نشده کنده می‌شوند فردا غروب آن سوی گودال قتلگاه در ابرهای دلهره، غلتان به خاک، ماه ماه ایستاده دفعۀ آخر ببیندت جایی نماز کن که برادر! ببیندت آهسته از کنار حرم بگذر، ای امید! با ذکر یا صبور! که خواهر ببیندت شاید رقیه تشنۀ دیدار دیگری‌ست معلوم نیست دفعۀ دیگر ببیندت دیدار دیر می‌شود امشب که بگذرد تا گوشۀ خرابه که یک‌سر ببیندت مادر نخفته طفل تو بسیار تشنه است یک سر بزن به خیمه که اصغر ببیندت ای اعتبار خاک سر از سجده بر مدار این خاک دیر نیست که بی‌سر ببیندت تا هست آسمان به هوای تو می‌تپد فردا که بی‌برادر و یاور ببیندت تا هست معنی شب و روز جهان تویی فردا که چون حقیقت کوثر ببیندت فردا کلام روشن زهرا کلام تو فردا زمانه غرّش حیدر ببیندت فردا که بعد قتل کسانت، زمانه باز آرام و باشکوه و دلاور ببیندت در جانگدازِ واقعه‌ها هر که هر کجا زیباترین تجسم باور ببیندت ای خطبۀ منای تو تا هست در تپش تا هر خطیب بر سر منبر ببیندت تو آمدی که مستی دنیا پرد ز سر در مجلس شراب، منور ببیندت قرآن تویی که بر سر نی خواندنی‌تری کوفه میان خطبۀ خواهر ببیندت بنگر به عزم خواهر و صبر و اراده‌اش در آخرین نماز شب ایستاده‌اش تا هست روزگار پر است از سلام تو بعد از تو هست چادر خواهر پیام تو این چادر از نگاه تو معنا گرفته است هر دل به خیمه‌گاه تو مأوا گرفته است طفل تو رمز هستی و باب نجات ماست سقای تشنه، راز رشید حیات ماست عباس گفت تشنه بر این رود بگذرید با خود جز آبروی دو عالم نیاورید یک مشت بر نداشت که دل با تو باخته‌ست پاک است دست هر که علی را شناخته‌ست سقا که هر سبو به جهان است مست اوست سقا که آب تشنۀ یک جرعه دست اوست پیغام و درس کرببلا دست‌های او در گوش خلق زنده و مانا صدای او گوید که دل به جرعۀ دنیا مبند هیچ با آب و خاک عالم بی‌آبرو مپیچ شیطان اگر چه آوردت صد دلیل باز یاد آر از آه و آهن و دست عقیل باز یاد آر از لبی که در این عشق تشنه ماند مشکی که معنی عطش و عهد را رساند یک قطره‌ای به نیت دریا وضو بگیر خود را بباز و هستی جاوید از او بگیر باید تمام بر سر پیمان گذاشتن جان گر به قدر طاقت شش‌ماهه داشتن ای جان ما حسین، به ما زان عطش ببخش جان جهان به هر دل و هر جان عطش ببخش روی مرا که همچو شب بی‌ستاره‌ای‌ست جز جامۀ سیاه عزای تو چاره نیست جون و حبیب رمز سیاه و سپید ماست ای آنکه گریه بر تو تمام امید ماست با گریه خون ما به تو پیوند می‌خورد با اشک جان به یاد تو سوگند می‌خورد خورشید سربریده که فردا شروع توست دنیا اگر چه تشنۀ صبح طلوع توست ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است این آخرین شبانۀ آرام زینب است @shia_poem
می خوانم از مقتل این روضه ها گر بازتر گردد خطر دارد سخت است و می خوانم اینک تمام خیمه، قلبی شعله ور دارد یک مرد می باید این روضه های داغ را از خاک بردارد از اوّل این راه انگشترت را ساربان زیر نظر دارد گرمای این صحرا خیلی برای طفل شش ماهه ضرر دارد ذکر مصیبت شد دارد لهوفت ناله ها سر می دهد، من هم آنجا که می گویند افتاد روی خاک، عباس تو با پرچم آنجا که می‌گویند در علقمه شد قدت از بار مصیبت خم آنجا که می‌گویند مرگا به من، باید بمیرم پای این ماتم مرگا به من وقتی هی زینب تو معجرش را می‌کند محکم حتما خبرهایی ست اینجای مقتل ها زبان شعر هم لال است ای ذوالجناح آرام! باید بگویی خونِ که بر روی این یال است حتماً خبرهایی ست زینب میان خیمه خیلی ناخوش احوال است بیرون زد از خیمه اینجای روضه شمر دیگر بین گودال است دردش مرا هم کشت آنکس که انگشتر ربوده فکر خلخال است دارد خبر را اسب با نعل خونی میبرد کوفه…چه خوشحال است! @shia_poem
هرجا سراغی، از غم گرفتیم در سینه بزم، ماتم گرفتیم در هرمقامی، خدمت گزیدیم سینه زدیم و، پرچم گرفتیم اکسیر اعظم، ذکر حسین است عالم به‌هم ریخت، تا دم گرفتیم سنگ دل ما، با گریه شد آب از چشمه‌ی چشم، زمزم گرفتیم گریه برای، داغ تو بوده ارثی که ما از، آدم گرفتیم ما سنگ بودیم، با گریه بر تو حکم نگین از، خاتم گرفتیم لطف تو بیش از، این حرف‌ها بود لطف تو خیلی‌ست، ما کم گرفتیم @shia_poem
‍ 🔻 | ناگفته‌هایی از شهادت طلبه بسیجی آرمان علی‌وردی 🔹روز گذشته یکی از دوستان شهید آرمان علی‌وردی ناگفته‌هایی از شهادت وی را بیان کرد؛ ناگفته‌هایی دردناک که نشان از اوج مظلومیت این شهید دارد. در ادامه این روایت آمده است. روایت ماجرا از زبان دوست شهید علی‌وردی: 🔹حالا که داریم به روز عاشورا نزدیک می‌شویم یک سری از ناگفته‌های شهادت آرمان را بهتان میگویم. آرمان را دو مرتبه و دو گروه مختلف زدند. اولین گروهی که آرمان را گیر آوردن تا سرحد مرگ با هرچی که دستشان آمد آرمان را زدند. همان فیلمهایی که از شهادت آرمان منتشر شد یک بخش زیادی مربوط میشود به گروه اول. اما آخرش یک دختر که او هم داشت آرمان را میزد رو به جمعیت میگوید که بس است دیگر کشتینش! بسشه...آنها هم آرمان را رها میکنند. 🔹آرمان از جایش بلند میشود و خونین سمت خیابون اصلی میرود‌. صدای بسیجی‌ها را می‌شنود که داشتند حیدر حیدر میگفتند. میرود سمت صدا، اما وقتی می‌پیچد داخل کوچه می‌بیند که سر کوچه یک گروهی دختر و پسر ایستادند و دارند شعار مینویسند. آنها تا وضعیت آرمان را میبینند میفهمند بسیجی بوده و کتکش زدند. میروند سمت آرمان. آرمان که دیگر رمقی برایش نمانده خیلی راحت می‌افتد دست این جماعت. اینها شروع میکنند به قصد کشت آرمان را زدن. گویا چندتاشون حالت عادی هم نداشتند و مواد مصرف کرده بودند. 🔹یک دختر بینشان که اسپری دستش بوده با همان میکوبد به صورت آرمان. یکی‌شان یک میلگرد داشته که نوکش را تیز کرده بوده و به عنوان سلاح از آن استفاده میکرده‌. با همان میلگرد میکوبد روی جمجمه سر آرمان. وقتی آرمان را رساندن بیمارستان جمجمه‌اش شکسته بود. اما یکی دیگه‌شان که واقعاً امیدوارم قیافش را یک روز ببینم میشیند جلوی آرمان و به بقیه میگوید دست نگه‌دارین. رو به آرمان میکند و همزمان که داشته فیلم میگرفته به آرمان میگوید به امام اولت فحش بده ببينم سریع...به علی فحش بده...به حسین فحش بده، به خامنه‌ای فحش بده... آرمان چیزی نمیگوید. 🔹با ناخونگیر پوست بدنشو آروم آروم میکند و از او میخواهد فحشاشو تکرار کند. اما آرمان هیچی نمیگوید. انقدر آرمان را میزنند تا بیهوش میشود. وقتی آرمان بیهوش میشود شروع میکنند به رقصیدن و لگد زدن به بدن شهید و از اینکارشان فیلم هم میگیرند. 🔹وقتی میروند یک کارگر افغانستانی که گویا نگهبان یکی از ساختمان‌های اطراف بوده می‌آید و زیر سر آرمان بالش می‌گزارد و روی بدنش پتو می‌اندازد اما زنگ نمیزند به آمبولانس. البته اگر زنگ هم میزد فرقی نمیکرد توی آن شلوغی آمبولانس به آرمان نمیرسید. 🔹وقتی رساندنش بیمارستان، هوشیاری آرمان سه بوده. یکی از رفقا میگفت وقتی رسیدم بیمارستان دستایش را به تخت بسته بودن، شاید برای اینکه اگر به هوش آمد تشنج نکند و همه صورتش ورم کرده بود. نصف روز توی حالت کما می‌ماند و آخر به شهادت میرسد. 🔹تمام این وقایع توسط خود قاتلها فیلم‌برداری شده ولی وقتی از بازپرس پرونده پرسیدیم چرا این فیلمها را قطره چکانی منتشر کردید و فیلم‌های اصلی را منتشر نمیکنید گفت که من توی عمر کاری خودم همچین جنایتی تو ایران ندیده بودم. برای مراعات حال خانواده و شایدم متشنج نشدن بيشتر فضا فیلم‌های اصلی هنوز هم منتشر نشده. البته شاید بعد دادگاه آرمان منتشر بشوند. غریب گیر آوردنت... آرمان علی وردی @safiraneeshgh
تعزیه خوانِ خواندانش بود سنت خانه را بپا می‌داشت شعرها را چه خوب از بر بود همه را او به گریه وا می‌داشت صبر می‌کرد در تمامی سال تا دوباره محرمی برسد که بپوشد ردای سرخش را رجزش تا به عالمی برسد بازی‌اش گرچه خوب بود اما بود در بین اهلِ ده مردود حق بده اهل روستایش را نقشِ او نقش شمرِ تعزیه بود اهل ده ، اهلِ خانواده‌اش حتی همه با نقش شمر بد بودند بعد یک ماه هم پس از بازی سردی و طعنه را بلد بودند سرد شد کاسبی‌اش اما داشت عشق گرمی به  تعزیه خوانی بعد بازیش بینِ خلوتِ خود چشم او بود عجیب بارانی تا که روزی بزرگِ مسجدشان آمد و گفت: دل رها داری همه را می‌بریم با هیأت میل رفتن به کربلا داری؟ نفسش بند آمد و زبان هم بند خبرِ او به گریه‌اش وا داشت وقت بازیِ آخرش ، با خود نیت رفتن حرم را داشت چقدر زود حاجتش را داد آنکه عمری خلاف او می‌خواند دید خود را به دورِ شش گوشه تعزیه در طواف او می‌خواند ولی انگار کربلا که رسید پای رفتن نداشت سوی حرم فقط آنجا زیارتی می‌خواند از همان دور روبروی حرم شب سوم شد و دوباره نرفت بازهم سلام کرد و گریست دست برسینه داشت غرق ادب باز احترام کرد و گریست با خودش گفت شمر تعزیه‌خوان بیش از این کاش عادتم ندهند کاش می‌شد که زودتر بروم بیش از اینها خجالتم ندهند رفت از بازی خودش غمگین بازی روزگار را می‌دید بازهم بعد این زیارتِ دور رفت و در رختخوابِ خود خوابید ناگهان دید آسمان نور است نورِ آنکه به زیر دِین‌اش هست دید در پیشِ حضرت عباس و جلو تر از اوحسین‌اش هست سر به زیر ایستاد و با همه شرم روی خود را به آستین پوشاند دید دارد ردای سرخش را چهره را شمرِ شرمگین پوشاند نقش او بازی مخالف بود داشت اشعارِ تند و دلشکنی ناگهان حضرتش صدایش کرد سر به بالا بگیر... شمرِ منی سر به بالا بگیر از اول سفرت سخت چشم انتظار تو بودم لحظ‌ای که سلام می‌دادی این سه شب در کنار تو بودم مادرم راضی است از حالت و به تو داده کربلا نقشت دور میدان میدان گریه کنان چقدر گریه کرده با نقشت گفت آقا خجالتم ندهید تا نفس هست با تو می‌مانم گفت حالا برام بازی کن باز ای شمر‍ِ تعزیه خوانم گفت تنها نمی‌شود ، فرمود : من وعباس با دلت هستیم تو شروع کن من و ابالفضلم در دو نقش مقابلت هستیم اشقیا خوان مجلس اول ابتدا از علیِ‌اصغر گفت قدمی زد به دور خود آنگاه نعره زد حرمله ... مکرر گفت روی زانو نشین و چله بکش حتم دارم که بی هوا بکُشی خوب دقت نما به حلق پسر ضربه‌ای زن که هر دو را بکُشی با سه شعبه  چنان به کودک زن خاک این دشت را تکان بدهد وقت لالایی اش شده بزنش مادرش بین خیمه جان بدهد دست بابا همینکه بالا رفت بزنش تیر را که کاری است حرف مادر نزد ولی می‌دید  اشک‌های حسین جاری است رفت سر وقت صحنه‌ی اکبر گفت داغی به قلب بابایش می‌گذارم چنان که نشناسد چه کسی کرده ارباً اربایش چه جوانی عجب غیوری هست لشگرم را ببین بهم زده است این جوان را اگر که بگذارید بخدا مرگ ما رقم زده است دید چشم حسین باران بود دست را گذاشت بر جگرش یاد غمهای اکبرش اُفتاد دست دیگر گذاشت بر کمرش زره و خود و زین و تیغت را زیر پای سپاه می‌بینم چقدر چهره‌ات عوض شده‌است نکند تشتباه می‌بینم كاش مـی‌شد سَرت یكی مـی‌گفت زیـرِ ایـن ضربه‌هـا كَـمَش نكنیـد آه ای نـیـزه‌هـا مـیـانِ حــرم خـواهـرش هست دَرهَـمش نكنیـد بعد شد مجلسِ علمدار و شمر اینگونه خواند با چامه ای عموزاده ای امیرِ حسین خیز آورده‌ام امان‌نامه خیمه‌گاه حسین خواهد سوخت پیشِ ما آی امیر لشگر باش ما همه در رکاب تو باشیم بی خیال چنین برادر باش تا چنین گفت چهره‌ی عباس سرخ شد روی خاک زد علمش جان عباس صد هزاران بار بفدای سه‌ساله و حرمش آبروی مرا محک نزنید سرِ من خاک این قبیله شده جان ام‌البنین که عباسش نذر پابوسیِ عقیله شده شمر گفتش که بی‌هوا بزنم دستها را به تیغِ عریانم گفت دستِ عمو فدای حرم مَشک را می‌برم به دندانم دستهای سوار اُفتاده چشم او را زدند ، دف بزنید با شتابش چه می‌کنید اما کوفیان مَشک را هدف بزنید تیر را کشید از چشمش تیر را  با توانِ زانویش خوود اُفتاد و با عمودی سخت یک‌نفر زد میان اَبرویش بعد از آن نوبت حسینش بود شمر گفتش مگر سر آوردی همه را کشته‌ایم و نوبت توست عرق شمر را در آوردی تشنه لب هستی و جوانمُرده پیش تو آب بر زمین ریزم لب تو خشکِ خشک اما خون از رخ و گونه و جبین ریزم فاصله کم شده کمانداران تیرها را دقیق‌تر بزنید نیزداران دوباره حلقه شوید نیزه‌ها را عمیق‌تر بزنید مجلس گریه بود و ناله و آه هِق هقِ شمر  بی امان شده بود شعرِ خود را نه ، شعر مرثیه خواند تعزیه‌خوانی که روضه‌خوان شده بود هرچه او بیشتر نفس می‌زد بیشتر می‌زدند زینب را تیغشان مانده بود در گودال با سپر می‌زدند زینب را...
تا که نام عقیله را آورد شاه دستش گذاشت روی سرش وای از زینب آه از زینب ناله می‌زد حسین از جگرش دیگر از خواهرم مخوان ای وای چه کشیده است از اسارت شام من و عباس و مادرم عمری‌است گریه کردیم از جسارت شام *** قرنها می‌شود امامِ زمان گریه است از مصیبت زینب خون بجای سرشک می‌ریزد صبح و شب از اسارت زینب @shia_poem