eitaa logo
شعر شیعه
6.6هزار دنبال‌کننده
438 عکس
162 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
مخمسی تضمینی با تضمین از غزل جناب استاد لطیفیان بسم حق... بسم محمد... بسم سلطان نجف سینه ام آتش گرفت از داغ هجران نجف تشنه ام من تشنه ی خورشید تابان نجف "گر زبانزد هست گرمای بیابان نجف می ‌دمد خورشید از چاک گریبان نجف" مرتضی انداخت با یاری زهرا سفره ای بین صحرا، بین دریا، در ثریا سفره ای پهن شد در عرش، نزد حق تعالی سفره ای "سفره مولاست گر پهن است هر جا سفره‌ای عرش هم باشیم اگر هستیم مهمان نجف" تشنه ایم و دست از کوزه کشیدن کار ماست صبح تا شب سختی روزه کشیدن کار ماست از طعام دیگران پوزه کشیدن کار ماست "دور تا دور حرم زوزه کشیدن کار ماست می‌شود نوح نبی وقتی نگهبان نجف" بی ولای مرتضی نیت نکردم هیچ وقت جز برای مرتضی خدمت نکردم هیچ وقت در نجف احساس غم... غربت... نکردم هیچ وقت "آرزوی دیدن جنت نکردم هیچ‌وقت من خوشم با دیدن ریگ بیابان نجف" می شود ذکر قنوتش یا علی و فاطمه منتهای حاجتش تنها علی و فاطمه کار دارد در دو عالم با علی و فاطمه "نیست مدیون کسی الا علی و فاطمه هرکسی که رفت زیر دین ایوان نجف" در قنوتم، در میان ربنا اغفرلنا دیده ام افتاد بر انگشترم بین دعا زیر لب با چشم تر خواندم همین یک بیت را "به قنوت ما نمی‌آید عقیق هیچ جا می‌خرم انگشتر از ملک سلیمان نجف" در دو عالم عبد دربار بتول و حیدریم سالیانی هست سربار بتول و حیدریم شاکر الطاف بسیار بتول و حیدریم "ما سر و جانی بدهکار بتول و حیدریم سر به قربان مدینه جان به قربان نجف" هستی الله در هست حسین است و علی خلقت عالم همه پست حسین است و علی هر دل آزاده ای مست حسین است و علی "رزق آب ‌و نان ما دست حسین است و علی سال‌ها خوردیم آبِ کربلا... نانِ نجف" از نفس هایم دوباره آه دارد می رسد وقت دیدار گدا و شاه دارد می رسد بوی عطر سیب ثارالله دارد می رسد "نیمه ی ماه رجب از راه دارد می‌رسد کربلای ما چه شد دستم به دامان نجف" @shia_poem
گاه شد مظهر خدا و گاه شد مظهر علی  من علی را در خدا دیدم خدا را در علی روز اول از خودش یک نور واحد خلق کرد  نیم آن شد مصطفی و نیمه‌ی دیگر علی   این سر قرآن علی و آن سر قرآن علی  حق کتابی را فرستاده ست سرتاسر علی   می‌نویسم از ازل ظاهر علی باطن علی  می‌نویسم تا ابد اول علی آخر علی ظاهرش این بود در معراج، الله و رسول  بود اما باطناً، الله، پیغمبر، علی او خودش جای خودش نامش چنان مشکل‌گشاست  که شفاعت می‌کند فردای محشر هر علی یا ابا آدم! ابا شبر! ابا زینب! علی!  همسر زهرا على، داماد پیغمبر علی شهریار و شهسوار و بنده پروردگار  حضرت دُلدُل سوار و خواجه قنبر علی انبیا دست توسل بر عبایش داشتند  انبیا هرچند بالایند بالاتر علی     گر زبانزد هست گرمای بیابان نجف  می‌دمد خورشید از چاک گریبان نجف سفره مولاست گر پهن است هر جا سفره‌ای  عرش هم باشیم اگر هستیم مهمان نجف دورتادور حرم زوزه کشیدن کار ماست  می‌شود نوح نبی وقتی نگهبان نجف آرزوی دیدن جنت نکردم هیچ‌وقت  من خوشم با دیدن ریگ بیابان نجف  نیست مدیون کسی الا علی و فاطمه  هرکسی که رفت زیر دین ایوان نجف به قنوت ما نمی‌آید عقیق هیچ جا  می‌خرم انگشتر از ملک سلیمان نجف ما سر و جانی بدهکار بتول و حیدریم  سر به قربان مدینه جان به قربان نجف رزق آب‌ونان ما دست حسین است و علی  سال‌ها خوردیم آب کربلا نان نجف  نیمه ماه رجب از راه دارد می‌رسد  کربلای ما چه شد دستم به دامان نجف     @shia_poem
قصه را زود تر ای کاش بیان می کردم قصه زیبا تر از آن شد که گمان می کردم برکه ای رود شد و موج و شد و دریا شد با جهاز شتران کوه احد برپا شد ... و از آن آینه با آینه بالا می رفت دست در دست خودش یک تنه بالا می رفت تا که بعثت به تکامل برسد آهسته پیش چشم همه از دامنه بالا می رفت تا شهادت بدهد عشق ولی الله است پله در پله از آن ماذنه بالا می رفت پیش چشم همه دست پسر بنت اسد بین دست پسر آمنه بالا می رفت ... گفت: اینبار به پایان سفر می گویم " بارها گفته ام و بار دگر می گویم" راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است کهکشان ها نخی از وصلهء نعلین علی است گفت ساقی من این مرد و سبویم دستش بگذارید که یک شمه بگویم دستش هر چه در عالم بالاست تصرف کرده شب معراج به من سیب تعارف کرده واژه در واژه شنیدند صدارا اما... گفتنی ها همگی گفته شد آنجا اما سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام @shia_poem
آه، ای شهر دوست داشتنی کوچه پس کوچه های عطرآگین ای مرور تمام خاطره هات چون دهین ابوعلی شیرین* شهر آغشته با حرارت باد فصل خرماپزان پیوسته کوشش پنکه های بی تاثیر فُندق سالخوردهء خسته سرخوشی های بی حدم می زد پرسه در کوچه های بی هدفی دعوتم کرد سمت طعم بهشت ناگهان عطر قیمهء نجفی... _سیدی! گم شدم... حرم... مولا... از کجا می شود به او برگشت؟ عربی گفت و من نفهمیدم باید از شارع الرسول گذشت سنگ، دُر می شود در این وادی صاحبان جواهرند همه واژه در واژه با امین الله زائران تو شاعرند همه بین این چارپاره خوابم برد رفتم از خویش و دفترم جا ماند یک نفر مثل من درون حرم داشت شعری برایتان می خواند: زخمی ام التیام می خواهم التیام از امام می خواهم السلامُ علیک یا ساقی من علیک السلام می خواهم دهین شهیر ابوعلی: شیرینی معروف نجف که طعمش غیر قابل وصف است. @shia_poem
پدرش حضرت ابوطالب شعرهایش شنیدنی ، جالب در شجاعت ز کُلُهم غالب پسرش خوش قلم ترین کاتب به علی ، دل علاقه ای دارد بَه چه نهج البلاغه ای دارد مادرش فاطمه است بنت اسد وصف او رد شده ز حدو عدد پسرش بر تمام سر آمد در بلاغت مقام صد در صد جز علی نقطه ای به قرآن نیست خطبه ای گفته نقطه در آن نیست کوثری را به شور می بینم در نمازش حضور می بینم آسمان را چه جور می بینم در سه نوبت سه نور می بینم بَه ، به نوری زچادر زهرا که مسلمان کند یهودی را یک یهودی نشسته بر سر راه دلخوش از لحظه لحظه های نگاه تا ببیند جمال شاهنشاه روی ماه علی ولی الله این یهودی که عاشق مولاست دفن در وادی مسلمانهاست نطفة ما و انعقاد علی مادر و زایمان و ناد علی لحظة بی کسی و یاد علی من غلامی که خانزادعلی ژِِن این بچه شیعه ها ،شیعه و دی اِن ایِ خون ما شیعه شیعه آن هم ز نوع زهرایی کوثری ، مادری و بابایی غیرتی ، حیدری و مولایی شیعة معتقد به آقایی که صراحی دل به کف دارد نسبتی با شه نجف دارد و نجف شُربخانة مستان این گذرگاه دنج بی پایان یک ضریح هزار تاکستان صدو ده نی نمک ، شکر ریزان و نجف لابی خداوند است نرخ این شعرهای من چند است گفتمت مرد آسمان مانده حضرت صاحب الزمان مانده عقل من، عقل این و آن مانده که چگونه چنین جوان مانده آمده آن جوان خوش بَر و رو سرخ لب ، سبز گونه ،مشکین مو او که بر عشق آبرو داده به دعا حال گفتگو داده وبه دستان می سبو داده خیر محض است آنچه او داده خیر ، خیر الامور اوسطها من که مابِین ساقی ومولا ساقی انگور میدهد به به جامی از نور می دهد به به به دلم شور می دهد به به از همان دور می دهد به به فاصله بین ما، دو تا دست است شصت و یک سال علقمه مست است سامرا کربلای آینده است کربلا با مدینه پاینده است قم که از کاظمین آکنده است مشهد آری بهشت هر بنده است کربلایی شدم خدا را شکر من رضایی شدم خدا را شکر دلم اینجا شکار می گردد صید زلفان یار می گردد دور چشم نگارمی گردد یک در اینجا هزار می گرد یک کیلو صوت یک تُنَم حالا گوش ، شیعه اریکسُونم حالا دوست داری که ابن سینا …یا اکبر دهخدا ی دانا …یا طبق قانون ، شفا، مداوا …یا از لغت نامه ای که معنا …یا شاعری ، دکتری ، شوی خوش نام بشوی تو حکیم علی خیام خالد آمد امیر را بکشد مرد شمشیر و تیر را بکشد و علیِ دلیر را بکشد موش آمد که شیر را بکشد .!؟ با دو انگشت و نای ابن ولید زرد شد خالد و به خود لرزید این دو انگشت قصه ها دارد ذوالفقار است و شکل لا دارد و حکایت ز لافتی دارد قدرت بعد مرگ را دارد این دو آمد ز لابلای ضریح منغذ افتاد کشته پای ضریح ———– گر که بر مرکبش سوار شود وارد بزم کار و زار شود کار دشمن تمام زار شود دست اگر او به ذوالفقار شود شیر شرزه عجیب می غرد ذوالفقار از دو سمت می برد در یمین و یسار می چرخد شش جهت را سه بار می چرخد نصف را شه سوار می چرخد نصف را ذوالفقار می چرخد نصفه ای را که تیغ می پیمود هنر دستهای حیدر بود نصفه ای را که شاه می جنگید این دو دیده چه چیزها را دید تیغ چون رقص نور می رقصید در فرود آمدن نمی لرزید کله ای با کلاه می پرد ذوالفقار است سینه می درد ذوالفقاری که بی غلاف آمد تیغ کج را ببین که صاف آمد تیز و بران و موشکاف آمد یا علی گفت و در مصاف آمد ذوافقارش بدون واهمه است خواهر ذوالفقار فاطمه است نَه که در سال سی عام الفیل نه که در کعبه بارگاه جلیل نه که بعد از پیمبری خلیل نور او قبل خلق جبرائیل عدد سی هزار ضرب خودش یک نُهُ و هشت صفر در جلویش تازه این سن جبرئیل امین که خودش گفته با پیمبر دین و علی بوده پیشتر ازاین شاعری میزند چنین تخمین آخرین حد فکری اعداد سن حیدر حدود یک ملیارد من علی را خدا نمی دانم از خدا هم جدا نمی دانم بی شریک و یگانه می دانم ! من از این بیش را نمی دانم علی از ذات حق شده مشتق آخرش می شود به حق ملحق @shia_poem
دل سپردم به مهر مهرويي گرچه آلوده اي خرابم من عرش اعلي اگر شود جايم خاك راه ابوترابم من من خرابم شراب مي خواهم تشنه ي باده ي ابوالحسنم مي نخورده جداشدم ازخود واي اگر که پياله ای بزنم دل آواره كرده بيتوته... گوشه اي ازحريم شيرخدا تا خدا مي برد مرا امشب يك نگاه رحيم شيرخدا هاتفي بيخ گوش من... مي گفت: كه نجف مركز بهشت خداست همه ي چرخ و نه فلك با يك... چرخش چشم مرتضي بر پاست چه كسي مي رسد به فريادم در سرم پر شده هواي نجف اين كُنتَ؟ حبيبنا الغوث صاحب قبّه ي طلاي نجف *** باز بر مصطفي سفيرآمد اي سفيرخدا دلت آرام! امرشد...يا نبينّا... بلّغ... تا رساني وظيفه را انجام جبرئيل امين غريق نوا مژده مژده بده رسول اله روي منبر بگو خدا گفته... شیریزدان شده ولي الله دست حيدر به دست پيغمبر دست هردو ميان دست خدا و يدالله فوق ايديهم... جلوه كرده بعينه دراينجا حاجيان گردكعبه و دلبر پا نهاده ميان جمعيت با دلي مطمئن درآنجا داد مرتضي رانشان جمعيت با صداي بلند مي فرمود اين بود امر حيّ دادارم كه علي مي شود به او مولا هر كه را من ولي و دلدارم برلبش خنده اي رسيد... و خواند اين دعا را كه وال من والاه اشكي آمد ز گوشه ي چشمش كرد نفرين كه عاد من عاداه بحث حب علي و اولادش مطلب منبر پيمبر بود نفراولي كه عاشق شد فاطمه دختر پيمبر بود فاطمه كوثر رسول خدا اولين شيعه ي نگاه علي جز خداوند عالي اعلي همه در سايه ي پناه علي حضرت عشق! حضرت مولا سر نهادن به پاي تو عشق است نيش تو نوش و درد تو درمان هم جفا هم وفاي تو عشق است منِ ازپا فتاده را امشب دست بالا ببردعايي كن خسته ام از همه ز خود بيزار اي خدايي مرا خدايي كن بسمل زير پاي تو دل من با نگاهي بكش خلاصم كن چشم تو چشمه ي عطاي خدا نظري سوي التماسم كن يا اميري و صاحب امري كي نگه مي كني به احوالم سيّدي يا محول الاحوال فاطمي كن تمام اعمالم تو مراد تبارك اللّهي احسن الخالقين براي تو بود خاتم الانبيا محمد هم... یکسره غرق در ولاي تو بود طالب ديدن رخت هستم كعبه ي فاطمه ابوالزينب اهل لاهوت والهِ لحنت چون شوي غرق نغمه ي يارب پسرت يا علي ابوالفضل است دخترت مادر مصيبت ها یاور بيكسان! گل توچه كرد...!؟ در دل لشگرمصيبت ها اي نگاه تو جاري رحمت مهرخود را به دل نما نازل اي تجلّي واقعي خدا دمي ازجلوه ات ابوفاضل من غلام توأم ابوالسادات نوكر بي نواي فرزندت همه ي زندگي من!... بنگر زنده ام درهواي فرزندت اي تمام اميد ختم رسل كاشف الكرب مصطفي حيدر همه جا فاطمه صدا مي زد انت مولاي مرتضي حيدر خسته ي جستجوي توآدم بنده ي مبتلاي تو ادريس گر كند برمقام تو اقرار... مي شود عاقبت به خير ابليس! روي موج بلند درياها نام تو بادبان كشتي نوح شب قدر تمامی اعصار! و تنزّل، الیک حضرت روح طالب تو مقام ابراهيم در طواف تو هجراسماعيل تشنه ي ديدن رخت زمزم مُحرم خانه ي تو جبرائيل حافظ جان موسي عمران! تو مناجات ياد او دادي به خدا كه به انبياء عظام با ولاي خود... آبرو دادي! اي نواي خليل درآتش وي دعاي مسيح، وقت شفا دركنارمزارتو بودن... شأن تنزيل جنت الااعلي مست چشمان تو دل يوسف ديده گريان هجرتو يعقوب متوسل به نام تو موسي مات و حيران صبرتو ايوب در فراق تو حضرت داود پاره كرده سحرگريبان ها اي گداي نگين حلقه ي تو در نماز شبت... سليمان ها سر نهاده به پاي توالياس خضر بوسه زند به دست تو يونس از ياد تو مدد مي جست كهفيان بیقرار و مست تو زكريّا ميان محرابِ طاق ابروي تو دعا مي كرد لحظه ي سر بريدنش يحيي پيش پايت خدا خدا مي كرد برده مهر تو هوش سلمان را عاشق واقعي تو عمّار مالك قلب مالك اشتر سر به دارتو ميثم تمّار اي مقيد به شرع تو مقداد كشته ي بي كسي تو بوذر شيعه ي تو علي همينانند من كجا خاك خانه ي قنبر! اي غزل خوان چشم تو حافظ... در به در بهر ديدنت سعدي مولوي خودكشي كند ز غمت! قنبرت مي زند صدا... بعدي! خواهم ازحق دمي تماشايت اي كه گفتي" و من يمت يرني " العجل يا اجل كه منتظرم مي زنم نعره سيّدي ارني @shia_poem
هو میکشیم جامِ علی را بیاورید امشب مِیِ مدامِ علی را بیاورید تَرسم بنایِ میکده زیر و زِبَر شود ای وای اگر که نامِ علی را بیاورید بینِ مزار هم کفن خویش می‌درم یک بار اگر سلامِ علی را بیاورید بازارِ شاعران و ادیبان بِهَم زنید یک واژه از کلامِ علی را بیاورید جبریل هم رسیده گره‌هاش وا شود آقایِ من غلامِ علی را بیاورید موسی نی ایم قصه اگر لن ترانی است یک جلوه از تمامِ علی را بیاورید ما را خمارِ باده نوشتند با علی ما را حلال زاده نوشتند با علی گیرم خدا دوباره دو دنیا بیاورد اما محال باشد علی را بیاورد او اول است از همه باید پیمبرش این دست را بگیرد و بالا بیاورد عزم جهاد می‌کند و وقت رفتنش یک کاسه آب حضرتِ زهرا بیاورد یک دَم بس است از دو دَمِ ذوالفقارِ او تا حالِ صد سپاه کمی جا بیاورد اُفتاده از نَفَس ملک‌الموت می‌رسد تا ذوالفقار محضرِ مولا بیاورد وقتِ نبردِ اوست و جبریل آمده تا دستمالِ زردِ علی را بیاورد یکدم سرِ سپاهِ عرب میزند علی ای نازِ ضربِ شصست عجب میزند علی مست است هرکه نعره‌ی او شورِ یا علیست مَرد است هرکه قبله‌ی او مرتضی علیست حجش قبول هرکه به ایوان طلا رسید بختش بلند هرکه گره خورده با علیست معراج رفته بود ببیند خدا کجاست معراج دید و گفت ببین تا کجا علیست گفت از علی مع الحق و از حق مع العلی من مانده‌ام علیست خدا یا خدا علیست ظهر غدیر نقشِ عقیقِ رسول شد مولا علیست تا‌که خدا هست تا علیست ما شاهرگ به پای علی میزنیم شُکر شرحِ تمام غیرت ما خونِ ما علیست شُکرِ خدا که حُرمت میخانه داشتیم عمریست با علی سر دیوانه داشتیم بر طاق آسمانِ نجف نام فاطمه است بالای آستانِ نجف نام فاطمه است حتی اذانِ صحنِ علی چیزِ دیگری است سر تا سرِ اذانِ نجف نامِ فاطمه است این شهر مِلکِ حضرتِ زهراست مهر اوست هرجا رَوی میانِ نجف نامِ فاطمه است فهمیده‌ام که روزی این شهر دست کیست دیدم به هر دُکانِ نجف نامِ فاطمه است جانِ مدینه جانِ جهان نامِ مرتضی است ای جانِ من که جانِ نجف نامِ فاطمه است ما را علی به فاطمه‌اش هدیه داده است بر برگه‌ی امانِ نجف نام فاطمه است سوگند بر علی که شرف دستِ فاطمه است انگشتریِ دُرِّ نجف دستِ فاطمه است @shia_poem
به جوار قرب قلم اگر شرری شراب مقام هو بنموده جلوه چنین عیان بود از غرور کلام هو که نفیس نافه ی چشم و دل گذرد ز جامع بام هو که چنین اثر متاثر از شریان کافه جام هو چه کشیده حضرت بانویی اثری شرافت هل اتی متحیر از جریان خم قلم آتشی زده بر سبو که سبو کشیده رخ سبو متجلی از جلوات هو عجبا ز طلعت جاذبش که زبان گشوده به گفتگو رخ ذی رخ آمده جلوه گر به طراز واقعه مو به مو که صفای دل زده اینچنین غزلی در اوج جلا جلا بنگر چگونه کشیده او جلوات ابروی حیدری به غضب اشاره نموده بر علی آنکه مَظهر مُظهری چه هلال منفعلی از عیان بنموده وقت فسونگری که علی صراط حق است تو به جواز نمسکهُ بری عجب طریق ولایتش که بیان نموده هو العلا به مقام نافذ عین او دل و دیده دیده چه دیده ای تو به جهد از آنچه که خنجری به فنون غمزه کشیده ای به مقام عشق و وفا چه خوش به مقام باده رسیده ای به خدا قسم که به جلوه اش دم هو به عینه شنیده ای که علی علی متحیری به تحیر از شه لا فتی دو هلال منفک و متصل که ثنای لم یزلی کند دو مقام واصل منفصل که دوام می ازلی کند دو جواز جاذب جذبه را به جلای جرعه جلی کند به مقام مدحت کبریا به عُلا علو علی کند متصور آمده اینچنین به مقام و مرتبت ثنا سنوات سته ی یوم می متخمر آمده هیبتش که خروش جامه ی ماء و تین غلیان ذاتی صولتش که قیاس جعل بسیط از آن متکسرات ولایتش زده تیغ لا به گلوی دو شریان بسط امامتش عجبا ز جلوه مرتضا به مقام کافه ی ارتضا چه حمایلی بنهاده سر به عدیم زانوی آن عدیم سر زانویی که نهاده سر سحری که بوده به غم ندیم سر زانویی که اشاره اش شده عیش عاش انا یتیم سر زانویی که به ضربه ای شده نص شعله که ها حطیم یل جمع خیل بلاکشان به خمار جذبه ی ماورا سزد اینکه نقش علی زده به خیال جذبه امتنان به یقین که دست علی زده به سرش جلاله ی سایبان که به وحی نقش و نگین شود دل بی دلش به سوی جنان دم حاشروا به پریش دل بنموده طره اش این بیان که علی دهد به حساب تو اثرات نشئه ی هل جزا @shia_poem
بریز ساقیا مرا مدام می به ساغرا چه می که برزند به جان هزار شعله آذرا چه آذری که نار طور ازو کمینه اخگرا بریز هان بیار هی ببانگ چنگ و مزمرا کی هی خورم به یاد او، تو هی بده مکررا الا تو نیز مطربا بیار نای و چنگ و را بساز ساز عشق را بسوز نام و ننگ را به یک ترانه ام ببر ز لوح سینه زنگ را اگر به جام ما زند فلک ز کینه سنگ را بزن به جان وی زنی هزار شعله آذرا به جان دوست مطربا نوای عشق ساز کن هزار رخنه بر دلم ز نغمه حجاز کن به یاد زلف آن صنم فسانه را دراز کن تو نیز ساقیا گره ز لطف خویش باز کن به بانگ نی بیار می بریز هی به ساغرا ... از آن میم اگر دهی بده بیاد لعل وی که شور عشق افکنم بروزگار همچو نی تو خم خم و سبو سبو بیار هان بریز هی مگر رهم ز هستی و کنم مقام عشق طی که عشق هم حجاب شد میان ما و دلبرا دلم ز شهر بند تن بچین زلف یار شد غزالی از ختا روان بخطه تتار شد ز طالع بلند خود ز مهر پرده دار شد ز قید بند و جان و تن برست و رستگار شد مسیح وار همنشین شد او به مهر انورا هزار شکر می کنم ز طالع بلند دل که شد دو زلف آن صنم ز چار سو کمند دل مده ز عقل پند من که بس قویست بند دل الا اگر تو عاقلی بده ز عشق پند دل که دردمند عشق را حدیث عشق خوشترا به لب رسیده جان من در آرزوی روی او خوشم که آرزوی من بود در آرزوی او الا اگر میم دهی بیار و از سبوی او که رفته رفته بوی او مرا کشد به سوی او مگر دماغ جان کنم ز بوی او معطرا اگر که ماهم افکند ز روی خود نقاب را هزار پرده بر کشد به چهر آفتاب را دو چشم مست او برد ز چشم خلق خواب را ز جلوه ای عیان کند به دهر انقلاب را ز قامتش به پا شود هزار شور و محشرا به چین زلف پر شکن شکست مشک تاتری به سحر چشم پر فتن ببست چشم سامری به رخ بهار شوشتر به جلوه سرو کشمری به لب یمن به خط ختن به چهره مهر خاوری به هر خمی ز زلف او هزار توده عنبرا هلاک اگر شوم ز غم چه غم که یار من تویی خوشا چنین غمی مرا که غمگسار من تویی قرار جان قرار دل قرار کار من تویی بر هر کجا گذر کنم برهگذار من تویی نظر به هر چه افکنم بجز تو نیست منظرا  ... ز جویبار عشق تو شد از ازل سرشت من محبت تو تا ابد شدست سرنوشت من ز عشق کافر ار شوم بتا تویی کنشت من بهشت را چه می کنم الا تویی بهشت من که دوزخ تو جنت است و در لب تو کوثرا زبانگ چنگ و نای نی غرض نه نای و نی بود ز ساغر و ز جام و می، نه ساغر و نه می بود ز زلف و خط و خال وی نه خط و خال وی بود ز مستی و ز های و هی غرض نه های و هی بود الا زبان عاشقی بود زبان دیگرا اگر که پرده افکند چهره یار نازنین تجلی ار ند چنان که هست آن نگار جین جمال ایزدی کند بخلق ظاهر و مبین گمان کنند خالقش تمامی از ره یقین برند سجده پیش او جهانیان سراسرا علی است آنکه مدح او همی بود شعار من ربوده عشق او ز کف عنان اختیار من منزه است از آنکه من بگویمش نگار من روا بود که گویمش خدا و کردگار من نمی شدم چه غالیان اگر ز عشق کافرا شهی که دین احمدی ز تیغ او رواج شد بتارک محمدی نبارک الله تاج شد به راه طالبان حق وجود او سراج شد ز احترام مولدش حرم مطاف حاج شد به دوستی او قسم که حب اوست مشعرا حدوث ذات پاک او مقارن است با قدم مساوق است با ازل مسابق است با عدم نظام ممکنات از او هماره هست منتظم خدا نباشد او ولی به این شده است متهم از آنکه در وجود او جلال اوست مضمرا علی است فرد بی بدل علی است مثل بی مثل  علی است مصدر دوم علی است صادر اول  علی است خالی از خلل علی است عاری از زلل  علی است شاهد ازل علی است نور لم یزل که فرد لا یزال را وجود اوست مظهرا زمام ملک خویش را سپرده حق بدست او  چه انبیا چه اولیا تمام پای بست او ی کی هماره محو او یکی مدام مست او به هر صفت که خوانمش بود مقام پست او  نظر به لامکان نما ببین مقام حیدرا نوشت کاتب ازل به ساق عرش نام وی به قدسیان نمونه ای نمود از مقام وی تمام خـرّ سجّدا فتاده در سلام وی پیمبران در آرزوی جرعه ای ز جام وی بجر ولای او نشد برایشان میسرا چو این جهان فنا شود علی فناش می کند قیامت ار به پا شود علی بپاش می کند که دست دست او بود ولی خداش می کند و ما رمیت اذ رمین بر تو فاش می کند که اوست دست کردگار و اوست عین داورا برهانی عنان اختیار من ربوده عشق او ز کف به اختیار خویشتن دواندم به هر طرف گهی به طوس می کشد مرا و گاه در نجف چه دست دست او بود زهی سعادت و شرف اگر چه در وطن بود که هست ملک شوشترا منم که کگشته نام من وقائی از وفای تو منم که نیست حاصلی مرا بجز ولای تو هماره می نوازدم بسان نی نوای تو چنانکه بند بند من پر است از صدای تو مرا به ذکر یا علی مگر بزاد مادرا @shia_poem
ولایت چیست ؟ اصل آفرینش کلید قفل سیر درک و بینش ولایت چیست ؟تحصیل تعهد صراط ما پس از ایاک نعبد ولایت چیست ؟معراج تکامل پی اثبات ذات پاک حق قل ولایت علت غایی است ما را به حمت فعل بی ماضی است ما را ولایت آب و گل را در هم آمیخت که از آمیختن آدم برانگیخت ولایت نور را شد ساحل نور که طوفانش بود در خط دستور ولایت کوه آتش را کند گل به ابراهیم در وقت توکل ولایت در کف موسی عصا شد به امر حق به شکل اژدها شد ولایت را دم عیسی قرین است که انفاس خوشش جان آفرین است ولایت در ولایت گشت کامل کز او نور هدایت گشت حاصل ولایت جمع را تفریق دارد که درکش سالها تحقیق دارد ولایت رمز اثبات وجود است ز جود او همه بود و نبود است ولایت دشمن نامردمی هاست یگانه رهبر سر در گمی هاست ولایت هر که دارد غم ندارد قوامش بیش هست و کم ندارد ولایت یازده نور جلی بود که پیوند تمامی با علی بود اگر خواهی بدانی این علی کیست ولی حق کسی غیر از علی نیست علی حق را تجلی صفات است امامت را چو سیم ارتباط است به او رنگ ولایت چون ولی شد علی مهدی شد و مهدی علی شد به نخل دین ولایت برگ و بال است ولایت را جهان در انتظار است ولایت پای تا سر عدل و داد است بشر را آخرین حکم جهاد است ولایت کاخها را کوخ سازد که قانون بشر منسوخ سازد ولایت دیده ها را دیده بان است ظهور مهدی صاحب زمان است بشر را لطف نا محدود آید ظهور مهدی موعود آید ولایت معنی الله و نور است شکوه رجعت و روز ظهور است رسالت از ولایت گشت کامل که هستی از کمالش گشت حاصل ولایت خاتمیت راست خاتم که ختم خاتمیت هست خاتم دگرگونی اگر عالم پذ یرد ره خاتم از آن خاتم بگیرد @shia_poem
لم داده ام به تکیه گه "لن ترانی" ات من سخت راحتم که ندارم نشانی ات اول تو از پیاله ی هستی چشیده ای ما نیز می خوریم زجام دهانی ات عکس مرا بگیر و ببر تا درخت سیب ای روح آب، من به فدای روانی ات در لیلة المبیتِ دلم، زخم کم بزن شانه مزن به گیسوی عنبر فشانی ات وقتی به فتح مکه رسیدی مرا بکُش با ذوالفقار نه، به لبِ ذوالمعانی ات احمد به آفتابِ غدیرت رسیده است ای باغ من، فدای پیمبر رسانی ات لفظی بریز و آینه ها را تکان بده محشر کن ای کلام تو عالم تکانی ات در پیری ات به جای خدا تکیه می کنی وقتی رَوی به دوش نبی در جوانی ات ما سُرمه می خوریم، اگر منبری تویی ما ترمه می شویم و عبای یمانی ات قدِّ تو گر چه چون پسرانت بلند نیست پیداست رفعت تو از این "مهر"بانی ات خورشیدبان تویی که به زهرا مراقبی ای من فدای مهر تو و مهرَبانی ات   تو صیغه ی اُخُوَّت ما را به خود بخوان در رکن کعبه یاد اویس یمانی ات   قنبر به خود لیاقت قنبر شدن نداشت افتاد بین جذبه ی قنبر کشانی ات   دلها ترک ترک شد و باران نمی زند پس کو عصای موسَوی ابر رانی ات؟   در صورتم دو برکه هویداست با علی یعنی منم همیشه غدیر نهانی ات   بگذار تا برات سر و دست بشکنیم هر چند دستمان نرسد بر گرانی ات   رو کرد مصطفی ورق آخرین خویش احمد! فدای آن ورق امتحانی ات   تو روی دست آمده ای پس میا به زیر رو دست خورده اند رفیقان جانی ات   تو کوهی و به دوش خودت کاه می کشی بار مرا ببر به همان کهکشانی ات   حیف از تو که به روی زمین پای خود نهی بالا مکان بمان به همان لامکانی ات   منبر چو شد برای تو دست رسول عشق نوبت رسید بر نوه ی ارغوانی ات   آمد علی اصغر و معنی شکفته شد: من هم علی شدم که کنم هم عنانی ات... @shia_poem
خوشم با حب حیدر قد کشیدم دلم را از همه عالم بریدم به غیر از مرتضی چیزی ندارم به غیر از مرتضی چیزی ندیدم چه شوری در دلم افکنده عشقش پر از عشقم، پر از از خوف و امیدم خوشم حلقه به گوش این سرایم به هر محفل ثنایش را شنیدم حیاتش ساده تر از بندگان بود عجب شاه و امیری برگزیدم گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه * صد و ده بار ذکر هو گرفتم از این دنیا و اهلش رو گرفتم مگر عقلم کم است از او نخوانم مگر کم آبرو از او گرفتم دل من زیر و رو شد از شبی که به دستم در حرم جارو گرفتم خراسان و نجف، این آبرو را هم از این سو، هم از آن سو گرفتم علی گفتم کمی زهرا بخندد چه پاداشی از این بانو گرفتم گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه * خدا رو کرد با او گوهرش را تجلی صفات و مظهرش را زمان وحی نور قل هو الله میان کعبه خوانده مادرش را نبی هم در شب تاریک فتنه به حیدر می سپارد بسترش را میان اوج پرواز نمازش به سائل می دهد انگشترش را همه بی تاب بر سجده می افتند اگر افشا نماید قنبرش را گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه * نجاتم داده استغفارهایش دلم را برده با رفتارهایش شده سرتاسر نهج البلاغه نَمی از باطن پندارهایش ملائک از شعف هو می کشیدند همیشه لحظه ی پیکارهایش نبی دلگرم بازوی علی بود به جای تک تک سردارهایش چنان از قلعه در را مرتضی کند ترک برداشت تا تالارهایش گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه * رها کردن مرامِ پیر من نیست به دست دیگران زنجیر من نیست مرا دیوانه می خوانند مردم اگر مجنون شدم تقصیر من نیست اگر از مرتضی کمتر بخوانم اثر بر ناله ی شبگیر من نیست بدون گوهر حب ولایت به غیر از معصیت تکبیر من نیست گره خورده دلم با حب حیدر به جز این عشق در تقدیر من نیست گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه * ازل از جام خود بر ما چشانده همین باده دل ما را کشانده زمان خلقت آب و گل ما کمی خاک عبایش را تکانده کسی که روی دوش مصطفی رفت یتیمان را سر دوشش نشانده خدا هم از زبان مرتضایش پیمبر را شب معراج خوانده به شوق وعده ی " یا حارَ هَمْدان..." برایم طاقت و صبری نمانده ¹ گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه * برای مؤمنین یعسوب دین است خداوند کرم روی زمین است عبای وصله دار کهنه ی او تجلی همان حِصن حصین است نشستن زیر ایوان طلایش برایم بهتر از خلد برین است اگرچه منکرانش هم نفهمند فقط حیدر امیرالمومنین است به یمن شیر پاک مادر خود تمام عمر، حرفم این چنین است گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه *** ۱. امیر المومنین علیه السلام فرمودند: یا حار همدان! من یمت یرنی بحار الانوار، ج 6، ص 160 @shia_poem
راهِ من را گرفت گیسو هم تیغ بر من کشید ابرو هم عقل آمد به یاری ام ، امّا مثلِ دل عاشقِ تو شد او هم بوسه ای بر لبت زدیم و دگَر نروَد لب به سمتِ کندو هم همه خوبان کنارِ تو جمعَند بنشان بنده را به پهلو هم نه فقط ما اسیر چشمِ تو ایم عاشقِ چشمِ توست آهو هم بُرده است ذکرِ «یاعلی» ز لبَم ذکرِ یاربّ و ذکرِ یاهو هم @shia_poem
امروز روز عید خدا روز یا علی است فریاد جنّ و انس و ملک یکصدا علی است نزدیک و دور شیعه به هرجاست با علی است شور و دعا و زمزمه و ذکر ما علی است ای جبرئیل مدحت مولا علی بگو پرواز کن به دور علی یا علی بگو عید بزرگ خالق و خلقت خجسته باد جشن سرور احمد و امّت خجسته باد آوای وحی و مژدۀ رحمت خجسته باد اکمال دین، تمامی نعمت خجسته باد این قول احمد است چه نیکو روایتی یوم الغدیر افضل اعیاد امّتی عید غدیر عید خدا و پیمبر است عید غدیر عید تولّای حیدر است عید غدیر عید امامان سراسر است عید غدیر از همه اعیاد برتر است عیدی شیعه، آیۀ اکمال دین شده مولا علی امام همه مسلمین شده ما دل به مهر حیدر کرّار باختیم با نای جان نوای ولایت نواختیم چون شمع در شرار محبّت گداختیم با خطبۀ غدیر علی را شناختیم تا شیعه ایم بار ولایت به دوش ماست این خطبه تا قیام قیامت به گوش ماست... تنها تویی به ختم رسل جان و جانشین تنها تو را رسول خدا خوانده کلِّ دین تنها تویی تو دست الهی در آستین تنها تویی امیر تمامیّ مؤمنین بر منبر رسول، سلونی تو گفته ای در بستر رسول، به جایش تو خفته ای حج و زکوة و صوم و صلوة و قیام، تو حمد و رکوع و سجده، تشهد، سلام، تو سعی و صفا و مروه تو، ركن و مقام، تو تکبیر تو، طواف تو، بیت الحرام، تو ای در تمام ملک خدا ذکر خیر تو مولود کعبه رکن حرم کیست غیر تو قرآن کتاب مدح و خدا مدح خوان توست قرآن نیازمند به نطق و بیان توست هم تو زبان حقیّ و هم حق زبان توست جاویدی و هماره زمان ها زمان توست دلبسته ی ولای تو دلبسته ی خداست مهر تو لطف و رحمت پیوسته ی خداست دنیا هزار چهره بیاراست یاعلی با صد کرشمه وصل تو را خواست یاعلی کی در دلت محبت دنیاست یاعلی از کفش وصله‌دار تو پیداست یاعلی دیدم همه حکومت دنیات در نظر حتـی ز آب بینـی بز بود پست‌تر... مولای اولیای خدا کیست جز علی دست گره گشای خدا کیست جز علی مصداق هل اتایِ خدا کیست جز علی ممدوح انّمای خدا کیست جز علی انصاف کو مروّت و مردانگی کجاست؟! آیا لباس کعبه بر اندام بت رواست؟! غیر از علی که جان پیمبر خطاب شد؟ غیر از علی که صاحب "علم الکتاب" شد؟ غیر از علی که هم سخن آفتاب شد؟ غیر از علی که روی زمین بوتراب شد؟ غیر از علی که مادرش او را به کعبه زاد؟ غیر از علی که قاتل خود را پناه داد؟ غیر از علی که خوانده محمّد برادرش؟ غیر از علی که حضرت زهراست همسرش؟ غیر از علی که زینب کبری است دخترش؟ غیر از علی که داده خدا فتح خیبرش؟ مرد نبرد خیبر و ننگ اُحد کجا؟! حیدر کجا فراری جنگ اُحد کجا؟! آن مدعی که چون بز کوهی فرارکرد ننگ فرار را به جهاد اختیار کرد ترک نبی به معرکهء کارزار کرد خود را نهان به پیچ و خم کوهسار کرد می دید رزم تو ز یسار و یمین علی می گفت بر شجاعت تو آفرین علی   وقتی که او به جنگ احد گفت الفرار آورد جبرییـــل بــرای تــو ذوالفقــار بر لیلة المبیت تو حق کرده افتخار تو یار یار بودی از اول نه یار غار تو بر دفاع ختم رسل پا فشرده ای دور رسول گشته نود زخم خورده ای... روز نخست ارض و سما گفت یا علی  روح الامین به وقت دعا گفت یا علی  آدم به موج درد و بلا گفت یا علی  در جنگ‌ها رسول خدا گفت یا على  قرآن به وصف توست که تکمیل می‌شود  كى غير تو معلم جبریل می‌شود؟  ممدوح جبرئیل به ارض و سما علی است در ذوالفقار زمزمهء لافتی علی است قرآن، نماز، ذکر، عبادت، دعا علی است دنیا بدان که رهبر و مولای ما علی است مرد غدیر پیرو خطّ سقیفه نیست با غصب منبر نبوی کس خلیفه نیست مرد فرار فاتح خیبر نمیشود بیگانه با رسول، برادر نمیشود جز تو كسى كه نفس پیمبر نمیشود جز تو به شهر علم نبی، در نمیشود بگذار تا رود به سر دارها سرم من خاک پای "میثم" تمار حیدرم گلچین و تلفیق چهار شعر @shia_poem
جلوه گر شد بار دیگر طور سینا در غدیر ریخت از خمّ ولایت می به مینا در غدیر می‌تراوید از دل صحرای سوزان بوی عشق موج می‌زد عطر انفاس مسیحا در غدیر چتر زرین آفتاب آورد و ماه از آسمان نقره می‌پاشید بر دامان صحرا در غدیر رودها با یكدگر پیوست كمكم سیل شد «موج میزد سیل مردم مثل دریا در غدیر» هدیه جبریل بود« الیوم اكملت لكم» وحی آمد در مبارک‌باد مولی در غدیر با وجود فیض «اَتمَمتُ علیكم نِعمتی» از نزول وحی غوغا بود، غوغا در غدیر بر سر دست نبی هر كس علی را دید گفت: آفتاب و ماه زیبا بود زیبا در غدیر آی ابراهیمیان! در موسم حج وداع این خلیل بت‌شکن، این مرد تنها در غدیر سرنوشت امت اسلام را ترسیم کرد غنچه لب‌های پیغمبر که شد وا در غدیر بر لبش گل واژه «من كنت مولا» تا نشست گلبُن پاک ولایت شد شكوفا در غدیر منزلت بنگر! که چون هارون امام راستان لوح ده فرمان گرفت از دست موسی در غدیر بوی پیراهن شنید آن روز یعقوب صبور یوسف گمگشته‌اش را کرد پیدا در غدیر زمزم توحید جوشید از دل آن آبگیر نخل ایمان سبز شد از صبح فردا در غدیر «بركه خورشید» در تاریخ نامی آشناست شیعه جوشیده‌ست از آن تاریخ آنجا در غدیر بعد از این اشراق صبح صادق از این منظر است پیش از این گر شام یلدا بود، یلدا در غدیر فطرت حق‌جوی ما را دید و عهدی تازه بست رشته پیوند با عترت دل ما در غدیر دست در دست دعا دارند گل‌های امید تا بگیرد این نهال آرزو پا در غدیر گرچه در آن فصل بارانی كسی باور نداشت میتوان انكار دریا كرد حتی در غدیر باغبان وحی میدانست از روز نخست عمر كوتاهی‌ست در لبخند گل‌ها در غدیر دیدهها در حسرت یك قطره از آن چشمه ماند این زلال معرفت خشكید آیا در غدیر؟ از علی مظلوم‌تر تاریخ آزادی ندید چون شکست آیینه «من کنت مولا» در غدیر دل درون سینه‌اش در تاب و تب بود ای دریغ كس نمیداند چه حالی داشت زهرا در غدیر... @shia_poem
دل سپردم به مهر مهرویی گرچه آلود‌ه‌ای خرابم من عرش اعلی اگر شود جایم خاک راه ابوترابم من من خرابم شراب می‌خواهم تشنۀ بادۀ ابوالحسنم می نخورده جدا شدم از خود وای اگر که پیاله‌ای بزنم دل آواره کرده بیتوته گوشه‌ای از حریم شیر خدا تا خدا می‌برد مرا امشب یک نگاه رحیم  شیر خدا هاتفی بیخ گوش من می‌گفت: که نجف مرکز بهشت خداست همۀ چرخ و نه فلک با یک چرخش چشم مرتضی بر پاست چه کسی می‌رسد به فریادم در سرم پر شده هوای نجف این کنت؟ حبیبنا الغوث صاحب قبّۀ طلای نجف باز بر مصطفی سفیر آمد ای سفیر خدا دلت آرام! امر شد «یا نبینّا بلّغ» تا رسانی وظیفه را انجام جبرئیل امین غریق نوا مژده مژده بده رسول اله روی منبر بگو خدا گفته شیر یزدان شده ولی الله دست حیدر به دست پیغمبر دست هر دو میان دست خدا و «یدالله فوق ‌ایدیهم» جلوه کرده به عینه دراینجا حاجیان گرد کعبه و دلبر پا نهاده میان جمعیت با دلی مطمئن در آنجا داد مرتضی را نشان جمعیت با صدای بلند می‌فرمود این بود امر حی دادارم که علی می‌شود به او مولا هر که را من ولی و دلدارم بر لبش خند‌ه‌ای رسید و خواند این دعا را که «وال من والاه» اشکی آمد ز گوشۀ چشمش کرد نفرین که «عاد من عاداه» بحث حب علی و اولادش مطلب منبر پیمبر بود نفر اولی که عاشق شد فاطمه دختر پیمبر بود فاطمه کوثر رسول خدا اولین شیعۀ نگاه علی جز خداوند عالی اعلی همه در سایۀ پناه علی حضرت عشق! حضرت مولا سر نهادن به پای تو عشق است نیش تو  نوش و درد تو درمان هم جفا هم وفای تو عشق است من از پا فتاده را امشب دست بالا ببر، دعایی کن خسته‌ام از همه، ز خود بیزار ای خدایی مرا خدایی کن بسمل زیر پای تو دل من با نگاهی بکش خلاصم کن چشم تو چشمۀ عطای خدا نظری سوی التماسم کن یا امیری  و صاحب امری کی نگه می‌کنی به احوالم سیدی یا محول الاحوال فاطمی کن تمام اعمالم تو مراد تبارک اللّهی احسن الخالقین برای تو بود خاتم الانبیا محمد هم یکسره غرق در ولای تو بود طالب دیدن رخت هستم کعبۀ فاطمه ابوالزینب «اهل لاهوت واله لحنت» چون شوی غرق نغمۀ یارب پسرت یا علی، ابوالفضل است دخترت مادر مصیبت‌ها یاور بی کسان! گل توچه کرد؟ در دل لشگر مصیبت‌ها ای نگاه تو جاری رحمت مهرخود را به دل نما نازل ای تجلّی واقعی خدا دمی از جلوه‌ات ابوفاضل من غلام توأم ابوالسادات نوکر بی نوای فرزندت همۀ زندگی من! بنگر زنده‌ام در هوای فرزندت ای تمام امید ختم رسل کاشف الکرب مصطفی حیدر همه جا فاطمه صدا می‌زد انت مولای مرتضی حیدر خستۀ جستجوی تو آدم بندۀ مبتلای تو ادریس گر کند بر مقام تو اقرار می‌شود عاقبت به خیر ابلیس! روی موج بلند دریاها نام تو بادبان کشتی نوح شب قدر تمامی اعصار! و تنزّل، الیک حضرت روح طالب تو مقام ابراهیم در طواف تو هجر اسماعیل تشنۀ دیدن رخت زمزم محرم خانۀ تو جبراییل حافظ جان موسی عمران! تو مناجات یاد او دادی به خدا که به انبیاء عظام با ولای خود آبرو دادی! ای نوای خلیل درآتش! وی دعای مسیح، وقت شفا! درکنار مزار تو بودن شأن تنزیل جنت الاعلی مست چشمان تو دل یوسف دیده گریان هجر تو یعقوب متوسل به نام تو موسی مات و حیران صبر تو ایوب در فراق تو حضرت داود پاره کرده سحر گریبان‌ها ای گدای نگین حلقۀ تو در نماز شبت سلیمان‌ها سر نهاده به پای تو الیاس خضر بوسه زند به دست تو یونس از یاد تو مدد می‌جست کهفیان بیقرار و مست تو زکریا میان محراب طاق ابروی تو دعا می‌کرد لحظۀ سر بریدنش یحیی پیش پایت خدا خدا می‌کرد برده مهر تو هوش سلمان را عاشق واقعی تو عمّار مالک قلب مالک اشتر سر به دار تو میثم تمّار ای مقید به شرع تو مقداد کشتۀ بی کسی تو بوذر شیعۀ تو علی همینانند من کجا خاک خانۀ قنبر! ای غزل خوان چشم تو حافظ در به در بهر دیدنت سعدی مولوی خودکشی کند ز غمت! قنبرت می‌زند صدا بعدی! خواهم ازحق دمی تماشایت ای که گفتی«و من یمت یرنی» العجل یا اجل که منتظرم می‌زنم نعره «سیدی ارنی» @shia_poem
یکی گوید سراپا عیب دارم یکی گوید زبان از غیب دارم نمی دانم که هستم هرچه هستم قلم چون تیغ می رقصد به دستم نه دِئبـِل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَم ولیکن خاک پای اهل بیتم الا ساقی مستان ولایت بهار بی زمستان ولایت از آن جامی که دادی کربلا را بنوشان این خراب مبتلا را چنان مستم کن از یکتا پرستی که از آهم بسوزد ملک هستی هزاران راز را در من نهفتی ولی در گوش من اینگونه گفتی   زاحمد تا احد یک میم فرق است جهانی اندرین یک میم غرق است یقینا میم احمد میم مستی ست که سرمست ازجمالش چشم هستی ست ز احمد هر دو عالم آبرو یافت دمی خندید و هستی رنگ وبو یافت اگر احمد نبود آدم کجا بود خدا را آیه ای محکم کجا بود چه می پرسند کین احمد کدام است که ذکرش لذت شُرب مدام است همان احمد که آوازش بهار است دلیل خلقت لیل النهار است همان احمد که فرزند خلیل است قیام بت شکن هارادلیل است همان احمدکه ستارُالعیوب است دلیل راه و علّامُ الغیوب است همان احمدکه جامش جام وحی است به دستش ذوالفقار امر و نهی است همان احمد که ختم الانبیاء شد جناب کُنتُ کنزاً مخفیا شد همان اوّل که اینجا آخر آمد همان باطن که برما ظاهر آمد همان احمد که سرمستان سرمد بخوانندش ابوالقاسم محمّد محمد میم و حاء و میم و دال است تدارک بخش عدل و اعتدال است محمد رحمةٌ للعالمین است شرافت بخش صد روح الامین است محمد پاک و شفاف و زلال است که مرآت جمال ذوالجلال است محمد تا نبوت را برانگیخت ولایت را به کام شیعیان ریخت ولایت باده غیب و شهود است کلید مخزن سرّ وجود است محمد با علی روز اخوت ولایت را گره زد بر نبوت محمد را علی آیینه دار است نخستین جلوه اش در ذوالفقار است به جز دست علی مشکل گشا کیست کلید کُنتُ کنزاً مخفیا کیست کسی دیگر توانایی ندارد که زخم شیعه را مرهم گذارد غدیر ای باده گردان ولایت رسولان الهی مبتلایت ندا آمد ز محراب سماوات به گوش گوشه گیران خرابات رسولی کزغدیر خم ننوشد ردای سبز بعثت را نپوشد تمام انبیاء ساغر گرفتند شراب از ساقی کوثر گرفتند علی ساقی رندان بلاکش بده جامی که می سوزم در آتش مرا آیینه صدق و صفا کن تجللی گاه نور مصطفی کن مرحوم @shia_poem
آموخت تا که عطر زشیشه فرار را آموختم فرار ز یاران به یار را  دل می کشید ناز من و درد و بار را  کاموختم کشیدن ناز نگار را پس می کشم به وزن و قوافی خمار را *  گیرم که کرد خواب رفیقان مرا کسل  گیرم که گشت باده ازین خستگی  خجل گیرم که رفت پای طرب تا کمر به گل ناخن به زلف یار رسانم به فتح دل مطرب اگر کلافه نوازد سه تار را   * باید که تر شود ز لب من شراب خشک باید رسد به شبنم من آفتاب خشک دل رنجه شد ز زهد دوات و کتاب خشک  از عاشقان سلام تر از تو جواب خشک از ما مکن دریغ لب آبدار را * شد پایمال خال و خطت آبروی چشم از باده شد تهی و پر از خون سبوی چشم شد صرف نحوه نگهت گفتگوی چشم   گفتی بسوز در غم من ای بروی چشم تا می درم لباس بپا کن شرار را * بازار حسن داغ نمودی برای که؟    چون جز تو نیست پس تو شدستی خدای که؟ آخر نویسم این همه عشوه برای که ؟ ما بهتریم جان علی یا ملائکه؟ ما را بچسب نه ملک بال دار را * این دستپاچگی زسر اتفاق نیست هول وصال کم زنهیب فراق نیست شرح بسیط وصل به بسط و رواق نیست    اصلا مزار انور تو در عراق نیست معنی کجا به کار ببندد مزار را * با قل هوالله است برابر علی مدد یا مرتضی است شانه به شانه به یا صمد ؟ هستند مرتضی و خدا هر دو معتمد        جوشانده ای زنسخهء عیسی ست این سند گر دم کنند خون دم ذوالفقار را * ظهر است بر جهاز شتر آفتاب کن  خود را ببین به صفحه آب و ثواب کن این برکه را به عکسی از آن رخ شراب کن از بین جمع یک دو ذبیح انتخاب کن پر لاله کن به خون شهیدان بهار را *  من لی یَکونُ حَسب یکون لدهر حسب  با این حساب هرچه که دل خواست کرد کسب چسبیده است تیغ تو بر منکر نچسب    از انتهای معرکه بی زین گریزد اسب دنبال اگر کنی سر میدان سوار را * کس نیست این چنین اسد بی بدل که تو  کس نیست این چنین همه علم و عمل که تو کس نیست این چنین همه زهر و عسل که تو   احمد نرفت بر سر دوش تو بلکه تو رفتی به شان احمد مکی تبار را * از خاک کشتگان تو باید سبو دمد مست است از نیام تو عَمرِ بن عبدود در عهد تو رطوبت مِی، زد به هر بلد     خورشید مست کردو دو دور ِ اضافه زد دادی زبس به دست پیاله مدار را * مردان طواف جز سر حیدر نمی کنند  سجده به غیر خادم قنبر نمی کنند قومی چو ما مراوده زین در نمی کنند خورشید و مه ملاحظه ات گر نمی کنند بر من ببخش گردش لیل و نهار را * دانی که من نفس به چه منوال می زنم چون مرغ نیم کشته پر و بال می زنم هر شب به طرز وصل تو صد فال می زنم   بیمم مده ز هجر که تب خال می زنم با زخم لب چه سان بمکم خال یار را * امشب بر آن سرم که جنون را ادب کنم   برچهره تو صبح و به روی تو شب کنم لب لب کنان به یاد لبت باز تب کنم شیرانه سر تصرف ری تا حلب کنم وز آه خود کشم به بخارا بخار را * خونین دلان به سلطنتش بی شمار شد این سلطه در مکاشفه تاج انار شد راضی نشد به عرش و به دلها سوار شد  این گونه شد که حضرت پروردگار شد سجده کنید حضرت پروردگار را * آنکه به خرج خویش مرا دار می زند تکیه به نخل میثم تمار می زند تنها نه اینکه جار تو عمار میزند از بس که مستجار تو را جار می زند خواندیم مست جار همین مستجار را * از من دلیل عشق نپرسید کز سرم شمشیر می تراود و نشتر ز پیکرم پیر این چنین خوش است که هستی تو در برم   فرمود : من دو سال ز ایزد جوان ترم از غیر او مپرس زمان شکار را * از عشق چاره نیست وصال تو نوبتی ست مردن برای عشق تو حکم حکومتی ست آتش در آب می نگرم این چه حکمتی ست رخسار آتشین تو از بسکه غیرتی ست آیینه آب می کند آیینه دار را * زلفت سیاه گشته و شد ختم روزگار   خرما زلب بگیر و غبار از جبین یار تا صبح سینه چاک زند مست و بی قرار خورشید را بگو که شود زرد و داغدار پس فاتحه بخوان و بدم روزگار را * یک دست آفتاب و دو جین ماه می خرم   یک خرقه از حراجی الله می خرم صدها قدم غبار از این راه می خرم  از روی عمد خرقه کوتاه می خرم باپلک جای خرقه بروبم غبار را * یک دست آفتاب و هزاران دوجین بهار یک دست ماهتاب و بهاران هزار بار یک دست خرقه انجم پولک برآن مزار   یک دست جام باده و یک دست زلف یار وقت است ترکنم به سبو زلف یار را @shia_poem
این صدای گرد و خاک بال کیست؟ این تلاطم های موج یال کیست؟ اولین بار است میخواند سرود!! آخرین بار است می آید فرود آمد و شوقی شد و در سینه ریخت برسرم بارانی از آئینه ریخت بند تسبیحم برایش دانه شد مسجد قلبم کبوترخانه شد آیه ای آورده سنگین و ثـقیل زیر این آیه تلف شد جبرئیل آیه ای از حضرت قدوس خم شیعیان ، الیوم اکملت لکم .... آیه ای آورد و خود پرواز کرد باب عشق و عاشقی را باز کرد آیه اش ظرفیت سی جزء بود وه که هم اعجاز و هم ایجاز کرد می شود با گفتن یک واژه اش یک صد و ده مرتبه اعجاز کرد می شود با خواندنش جبریل شد سینه ی هفت آسمان را باز کرد گفت باید از همین ساعت به بعد روز را با یا علی آغاز کرد گفت و گفت و گفت از حمد خدا با عبارات و اشاراتی رسا .... گفت حمد آن که باران آفرید از کویر و ابرها نان آفرید استجابت را شبیه آب کرد آه را از پشت طوفان آفرید شیعه ی خورشید ، یعنی ذره را آفرید اما فراوان آفرید از نکاح اسم رحمن و رحیم طفل اقیانوس امکان آفرید بعد از آن که شانه ای بر باد داد حال دریا را پریشان آفرید خود نمایی کرد بر جن و ملک حیدری از جنس انسان آفرید .... سایه را دنباله ی خورشید کرد نور را بر ذره ها تأکید کرد گفت زین پس هر کسی دارد نیاز  سوی حیدر پهن سازد جانماز هر که را من قبله بودم تا به حال کعبه اش باشد علی ، تم المقال ابن که دستم منبر دستش شده این که جبرائیل هم مستش شده روی این آئینه حق تابیده است عکس تجریدی خود را دیده است حرف حق را می زند آئینه وش با لب شمشیر تیز و مخلصش دستهایش بوی خیبر میدهد خستگی را از همه پر میدهد منبری از خطبه های ناب خواند در غدیر اسم علی را آب خواند السلام ای آب دریای صمد ای زلال قل هو الله احد ای که میگردی شبیه انبیا بر هدایت کردن قومت، بیا ای رسول مردم آئینه ها بعثت غارت، حرای سینه ها ای به بالای جهاز اشتران شأن تو بالاست در بالا بمان از تو می ریزد صفات کبریا ذات تو ممسوس ذات کبریا نردبان وصف تو بی انتها پله ی این نردبان سوی خدا چون تکلم میکنی موسائی ام تا که خلقم میکنی عیسا ئی ام جفت دردم، کشتی نوحت کجاست؟ جسم سردم، گرمی روحت کجاست؟ ای مسیح دردهای لاعلاج ما همه دردیم ، ظرف احتیاج ما همه زخم یتیم کوچکیم کن مدارا با همه ، ما کودکیم ما نسیم ذکر تقدیس توائیم حاجیان فصل تندیس توأئیم کوچه را میگردی و طی میکنی کوزه را ظرفیت می میکنی روی دوشت کیسه ی خرما و نان میروی در کوچه ها دامن کشان کیسه نه دل میبری بر روی دوش شیعه هستم شیعه ی خرما فروش ای سفیدی ای کبودی ای بنفش ای به چشم پای سلمان ، جای کفش ای به هر گام تو صدها التماس کیسه بر دوش سحر ای ناشناس ما همه مدیون شمشیر توئیم تشته ی نان جو و شیر توئیم بیعت گیجیم ما را راه بر با خودت تا اشتهای چاه بر @shia_poem
دوشین به شرابخانه اندر رفتم بزنم می مقرر با پیر مغان مجال صحبت گردید برای من میسر بر دست به لاله دادمش بوس بر پای به ناله سودمش سر گفتم ز تو بنده را سؤالیست ای خواجه ی راد بنده پرور گویند که چون ز گرد نعلین زینت ده عرش شد پیمبر بشنید و بدید اندر آنجا دست علی و کلام حیدر الله در آن میان کجا بود گر بود علی به پرده اندر؟ گفت از پی حل این معما کافی نبود هزار دفتر لیکن کنمت ز بیتی آگاه زین سّر نهفته ی مستّر در حالت مستی اندر این باب میخواند موافق قلندر در مذهب عارفان آگاه الله علی ، علی است الله رفتم به طواف کعبه شاید بر دوست کسیام ره نماید دیدم به طواف خانه رندی این طرفه کلام میسراید کاین مولد حیدر است و آن را کز خلق طواف و سجده باید گفتم که بدین کلام شرحی برگو که دل از گمان برآید من آمده ام به دفع حیرت حرف تو به حیرتم فزاید این خانه ی حق بود در اینجا هر بنده خدای را ستاید مخصوص علیاش گر بدانی در مذهب مسلمین نشاید گفتا دگر این سخن نگویی زی وحدت اگر دلت گراید گفتم که ز وحدتم سخن گوی تا عقده ز کار من گشاید خندید و به پاسخ من آورد این بیت که زنگ دل زداید در مذهب عارفان آگاه الله علی ، علی است الله گفتم به نصیری ؛ ای زمستی از اوج گرفته جا به پستی غالی به علی شدی و غافل از صانع کارگاه هستی چون شد که ز مغز تو برون رفت کیفیت بادهی الستی؟ در روز الست ربّ خود را گفتی تو بلی و عهد بستی امروز چه شد به دیگری دل بربستی و عهد را شکستی؟ گفتا مستیز با زبردست در حالت عجز و زیردستی پر طعنه مزن به من ، که چون من کس مینکند خداپرستی قائل به خداپرستی من گردی چو من ار ز خویش رستی گفتم ز خدا سخن چه گویی؟ آخر تو رهین حیدر استی آشف ز گفته ی من و کرد این بیت بیان به شور و مستی در مذهب عارفان آگاه الله علی ، علی است الله گفتم به یکی ز اهل عرفان کی مشکل خلق از تو آسان با آن همه شور و شوق دیدار تسکین ز چه یافت پور عمران؟ زان ارنی و لن ترانی آخر برگو به کجا کشید پایان؟ محروم شد از سؤال یا دید دیدار خدای حی سبحان؟ گفتا که بجز به جذبهی حق موسی ارنی نکرد عنوان آموخت چو حق طلب به سائل بر او نکند چگونه احسان؟ گفتم که به بنده در دو عالم ممکن نشود لقای یزدان موسیش چگونه دید؟ گفتا: گردید علی بر او نمایان گفتم که من از خدای گویم گویی تو از آن ولی ذوشان؟! گفتا نشنیدای مگر تو این بیت که مرده را دهد جان در مذهب عارفان آگاه الله علی ، علی است الله گفتم به محققی که از خاک چون کرد مسیح جا بر افلاک رفت آن گل باغ حق چگونه بیرون ز میان خار و خاشاک؟ گفت از پی قتل او مصمم گشتند چو آن گروه بیباک او برد سه ره ز ایلیا نام پس جا به فلک گرفت چالاک گفتم نشناسم ایلیا را گفتا که وصی شاه لولاک گفتم که مسیح باید آندم یاری طلبد ز ایزد پاک بر غیر پناه بردن او دور است ز رأی اهل ادراک گفت آنکه به حق دلیل خلق است بر غیر پناه برد؟! حاشاک گفتم که تو گفتی از علی جست امداد و بر آسمان شد از خاک! گفتا ز صغیر بشنو این نقل تا جان و دلت شود طربناک در مذهب عارفان آگاه الله علی ، علی است الله @shia_poem
عرش برین شاهدِ شأن رفیع علی است ارض و سما گوشه ی ملک وسیع علی است یاد گرفتم من از محضر ابن الجواد عبد و مطیع خداست، هر که مطیع علی است چشم بصیر علی، چشم بصیر خداست گوش سمیع خدا، گوش سمیع علی است هیچ زمانی زره بر کمر خود نبست راوی این ماجرا، تیغ سریع علی است رهبر هر مکتبی عزت آن مکتب است سینه سپر کن بگو، عزت شیعه علی است منکر او تا ابد مُلحد و سردرگم است شاهد این حرف ها، عید غدیر خم است * حضرت ختمی مآب، دست علی را گرفت ولوله ای در میانِ همگان پا گرفت بعد به امر خدا، پیش نگاه همه دست علی را خودش یک تنه بالا گرفت با همه ی قوتش، خطبه ای از عشق خواند از نفس و خطبه اش مکتب حق پا گرفت گفت علی بعد من، رهبر این امت است در دل هر شیعه ای حب علی جا گرفت امر مهمی است که، ختم رسل یک به یک از همه ی جمعیت، بیعت و امضا گرفت باید از این ماجرا گفت به هر بی خبر باید از این راه گفت بیشتر و بیشتر * ریخت به هم نهضتش جهل فراگیر را کرد عیان صولتش کفر اساطیر را غیر علی هیچ کس حضرت فاروق نیست خطبه به خطبه شکست پایه ی تزویر را تیر ندانست او مست خدا بود و بس برد ز هوش و حواس، معرفتش تیر را وای از آن لحظه که در وسط کارزار سر بدهد مرتضی نعره ی تکبیر را غرق به خون در اُحد، پای نبی ایستاد در کف خود می فشرد، قبضه ی شمشیر را فوق ایادیِ خلق هست یَدُالله اوست نیست حریفش کسی، چون أسَدُ الله اوست * باده به کف حیدر است، حق علی و هو علی عِرض و شرف حیدر است، حق علی و هو علی فاتح خیبر علی است، جلوه ی داور علی است شاه نجف حیدر است، حق علی و هو علی چون دم پیکار شد، خیبر و بدر و اُحد اول صف حیدر است، حق علی و هو علی این سر میدان علی است، آخر میدان علی است چهار طرف حیدر است، حق علی و هو علی سوره ی توحید حق، خالق خورشید حق دُر صدف حیدر است، حق علی و هو علی کیست پس از مصطفی لایق این منزلت جایگزین نبی، شد علی از هر جهت * راه نجات خدا، سلسله ی موی اوست حلقه ی وصل دعا، حلقه ی گیسوی اوست پور ابیطالب است، سجده بر او واجب است قبله ی اهل یقین، در دو جهان روی اوست مرده به پا می شود، شمس عقب می رود کل جهان واله از یک خم ابروی اوست مدح علی را بس است، این که میان زنان حضرت خیرالنساء، همدم و بانوی اوست جوشن حیدر فقط، نفس بتول است و بس ذکر لب فاطمه، قدرت بازوی اوست او که خودش پایه ی اصلی اسلام بود همدم هر سائل و مونس ایتام بود * یثرب احمد چه شد این همه خاموش شد؟! بیت ولی خدا از چه سیه پوش شد؟ جهل سقیفه گرفت جای اولوالامر را بیعت روز غدیر، زود فراموش شد یک نفر این جا فقط پای علی سوخته همدم این عاشقی، نقشِ به بازوش شد آه از این فاجعه، زیر در خانه اش در وسط شعله ها فاطمه بیهوش شد سوخت و پیروز شد، در دل تاریخ ها تا به ابد عزت فاطمه منقوش شد صبر کنید اهل دل، می رسد آقایمان منتقم فاطمه، حضرت صاحب زمان @shia_poem
بر وزن سر چیست اگر در آستان بگذارد باید که به پای عشق جان بگذارد مجنونِ علی همین همان بگذارد از هرچه که هست بیش از آن بگذارد این بیت به روی دیدگان بگذارد: "هرکس که علی علی علی می‌گوید پا بر سرِ دوشِ آسمان بگذارد" در مصحف خویش حَیِ سرمد فرمود در عیدِ غدیرِ خم محمد فرمود یک روز دو روز نَه که ممتد فرمود فرمود به اصحاب و مجدد فرمود باید که شبیه آلِ احمد فرمود   مولاست علی و با علی حق میخواست منت به سر هر دو جهان بگذارد شد منبرشان از همه جا بالاتر بر دستِ نبی دست خدا بالاتر گویید : علی... یکصدا... بالاتر تکبیر بگویید شما ....بالاتر آنقدر خدا دست علی بالابرد تا دست به دست این جوان بگذارد این تیغ بنازم که دو سر می‌ریزد می‌چرخد و باز کُرک و پر می‌ریزد با جوهر خویش هِی جگر می‌ریزد از جمع سپاه بیشتر می‌ریزد از هر نفرش دوتا نفر می‌ریزد صد بار سپاه را بهم می‌دوزد یک تیر اگر که در کمان بگذارد از در بگرفت و گفت خود : یاحیدر تا کَند تمامِ قلعه از جا حیدر گفتند همه وقتِ تماشا : حیدر لاحول ولا قوه الا حیدر تا گفت خداوندِ تعالی حیدر هرگز نرسد به تار و مارت هرچند از جان ملک الموت توان بگذارد این غُلغله چیست در مصاف اُفتاده دشتی سپر و تیغ و قلاف اُفتاده سرها به روی قله‌ی قاف اُفتاده این همهمه در وقتِ طواف اُفتاده بر سینه‌ی کعبه گر شکاف اُفتاده تا منکر مرتضی طَوافش بکند حق خواست که بر کعبه نشان بگذارد از عشق تو شُکر باده را فهمیدیم دلداده‌ی بی اراده را فهمیدیم اجر دو قدم پیاده را فهمیدیم ما از نجفِ تو جاده را فهمیدیم معنیِ حلال زاده را فهمیدیم فرمود حسین تو : فقط می‌خواهد تا نام علی به کودکان بگذارد بر سیره‌ی مرتضی به جان پابندیم سربندِ علی و فاطمه می‌بندیم ما بر گُل روی مرگ هم می‌خندیم ما گورِ حرامزاده‌ها را کندیم گفتیم و جهان از این سخن آکندیم یک روز رسد که ذوالفقارش را حق بر دامنِ صاحب الزمان بگذارد آیینه شدیم زیر بارانِ نجف خاکیم ولی اسیرِ طوفان نجف ما دُر شده‌ایم در بیابانِ نجف دستیم همه دست به دامانِ نجف تا نعره زنیم پیشِ ایوان نجف "هرکس به ولایت علی شک دارد بامادرخویش درمیان بگذارد" @shia_poem
ای فاطمه را شمیم!کی می‌آیی؟ جان‌بخش‌تر از نسیم! کی می‌آیی؟ "یَابنَ الشُّهُبِ الثاقِبَه" کی می‌تابی؟ "یَابنَ النَّبَإِ العظیم" کی می‌آیی؟ @shia_poem
از خدا خواسته ام تاکه به دستت برسد نامه هایی که نوشتم به تو از درد فراق @shia_poem
می نویسم که شب تار سحر می گردد یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد @shia_poem