#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#مدح
#اسارت
#شام
#غزل
دختر شیر خدا در شام محشر کرده است
گوییا حیدر دوباره فتح خیبر کرده است
اوکه منبر رفته جدش بر جهاز ناقه ها
ناقهای را بیجهاز اینبار منبر کرده است
چون خدابین است چشمش، غیر زیبایی ندید
گرچه چشمش با سری نیزهنشین سر کرده است
بر فراز نیزه ها رأس حسین بن علی
محض همراهی زینب ترک پیکر کرده است
آستین یا چادر پاره، به هر صورت که هست
عصمت الله است و قطعا فکر معجر کرده است
مرتضای نطق هایش کفر را بیچاره کرد
مکرِ کافر را به اذن الله ابتر کرده است
بین خطبه مکث کرده ناگهان، گویا یزید
چوب را نزدیک لبهای برادر کرده است
#مرضیه_نعیم_امینی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#غزل
قلب رو به قبلهام را کرد احیا پرچمت
ای نفسهایم بقربان مسیحا پرچمت
هر محرم با هزاران شوق بر تن کردهام
رخت مشکی ظاهراً، در باطن امّا پرچمت
قامت گردن کشان خم میشود بی اختیار
هر کجا که میشود از دور پیدا پرچمت
بس که مواج است از چندین خیابان دورتر
ماندهام دریا به چشمم میخورد یا پرچمت!؟
بر سر خورشیدِ گنبد تا میافتد سایهاش
میشود زیباترین تصویر دنیا پرچمت
غبطه خوردن کار خاک و آب و آتش میشود
باد وقتی عشق بازی میکند با پرچمت
هر فرازی دیدهام با خود فرودی داشتهاست
«هر چه بالا رفت پایین آمد الّا پرچمت»
با تو هر کس بود ماند و بی تو هر کس بود رفت
هست از روز ازل تا حشر، بالا پرچمت
#میثم_کاوسی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#غزل
باید که فقط یوسف زهرا بپسندد
مارا چه نیازیست که دنیا بپسندد
قنبر شدن این است که هر لحظه بگویی
من راضی ام آنگونه که مولا بپسندد
مجنون دمی از سرزنش خلق نرنجید
دیوانه شد آنقدر که لیلا بپسندد
از قافله دوریم ولی کاش از آن دور
یک ثانیه برگردد و مارا بپسندد
یک عمر نشستیم که در باز کند؟؟ نه_
_یک بار بیاید به تماشا...بپسندد
ما دغدغه داریم که ارباب ببیند
ما دغدغه داریم که سقا بپسندد
نه فکر حسابیم نه دنبال ثوابیم
ما آمده ایم اُمّ ابیها بپسندد
بگذار بخندند به این زار زدن ها...
می ارزد اگر زینب کبری بپسندد
#مجید_تال
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شهادت
#ایران
#مربع_ترکیب
چه باک از مرگ؟وقتی مقتدایت شاه مردان است
الا نمرودیان! پایان این آتش گلستان است
اگر گفتند روزی این شهادت عین خسران است
بگو در کنجِ بستر جان سپردن ننگ انسان است
مبادا وقت جنگِ حق و باطل بی طرف باشم
منِ شیعه به دنیا آمدم تا جان به کف باشم
مبادا عرصه را خالی کنم در حِین این پیکار
مبادا اینکه زیر چکمه ی دشمن شوم بیدار
مبادا کربلا اینبار در ایران شود تکرار
مبادا لحظه ای پایین بیاید پرچم سردار
مگر من مرده باشم این علم روی زمین باشد
که این کشور مسلمان امیر المومنین باشد
امان نامه کجا و پیروان راه عاشورا
بگو «پا پس کشیدن»نیست شانِ شیعه ی مولا
که عزم راسخ ما کوه ها را می کَند از جا
چه غم؟وقتی که باشد مقتدامان مهدی زهرا
نمی دانند ایرانی جماعت سخت بی باک است
که ایران ِقوی کابوسِ دشمن های این خاک است
#احسان_نرگسی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#اول_مجلسی
#اسارت
#شام
#غزل
عزای ماه محرم عزای فاطمه است
حسین گفتن ما با نوای فاطمه است
به خرج مُغرِض و دشمن نرفته و نرود
که خرج روضه هرسال پای فاطمه است
اگرچه در ته گودال دست و پا میزد
بهای سرخی خونش خدای فاطمه است
حسین مثل حسن مادریست گریه کنید
حسین عاشق اشک گدای فاطمه است
اگر صدای علی را شنیدی از زینب
فقط صدای رقیه صدای فاطمه است
دلم به کرببلا و به اربعین خوش شد
هوا هوای نجف یا هوای فاطمه است
خدا قبول کُند از همه حسینی ها
همیشه پشت سر ما دعای فاطمه است
همیشه جمع شده روضه با سلیقه او
همیشه گوشه ی هر روضه جای فاطمه است
به صورتی که زده بوسه مصطفی، در خورد
شروع روضه ی فضه بیای فاطمه است
خلاصه پشت در خانه هیزم آوردند
خلاصه بیت علی کربلای فاطمه است
لگد زدند به طوبا و میوه اش افتاد
همین دلالتِ بر انحنای فاطمه است
زنی که خورده زمین، مردِ خانه ی علیَ است
یلی که خورده زمین مرتضای فاطمه است
یکی نبود بگوید محله های شلوغ
چه جای آمدن بچه های فاطمه است
کجاست فاطمه؟ در شام ازدحام شده
عقیله وارد دروازه ی عوام شده
#رضا_دین_پرور
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اسارت
#شام
#کوفه
#غزل
شام بر عترت طاها چقدر سخت گذشت
وای بر دختر زهرا چقدر سخت گذشت
دو سه روزی دمِ دروازه معطل بودند
پشت دروازه به آنها چقدر سخت گذشت
کاش شب بود و نمی دید کسی زینب را
بین انظار خدایا چقدر سخت گذشت
وسط آن همه نامحرمِ بی شرم و حیا
سرِ بازار به زنها چقدر سخت گذشت
آن یهودیه نگاهش که به سرها افتاد
ناسزا گفت به مولا چقدر سخت گذشت
هر کسی بغض علی داشت به اکبر میزد
پای آن نیزه به لیلا چقدر سخت گذشت
دختر آیه تطهیر کجا بزم شراب
بیشتر از همه ، آنجا چقدر سخت گذشت
سر ببریده درآورد سر از طشت طلا
خاک غم بر سر دنیا چقدر سخت گذشت
چوب میخورد حسین و لب زینب می سوخت
وای بر زینب کبری چقدر سخت گذشت
#عبدالحسین_میرزایی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم
#مثنوی
به زخم قلب همه عاشقان نمک زده اند
که نازدانه ی ارباب را کتک زده اند
یکی دو تاست مگر زخم های آبله اش
چه می شد این همه سنگین نبود سلسله اش
چه می شد این همه بازوی او کبود نبود
دلیل قدِّ خمش کوچه ی یهود نبود
چه می شد این همه از ناقه اش نمی افتاد
نه ... ضربه های سنان را نمی برد از یاد
در آسمان کبودش دگر ستاره نداشت
چه بود قصه؟ دگر گوش و گوشواره نداشت
خدا کند به زمین خورده ها نفس بدهند
عقیق سرخ پدر را دوباره پس بدهند
خدا کند که دگر سنگ بر جبین نخورد
سه ساله ی احدی بی هوا زمین نخورد
سزای دخترکی بی پناه، توهین نیست
و دست هیچکسی مثل زجر سنگین نیست
### ### ###
خرابه حال و هوای خزان گرفته پدر
چقدر موی سرت بوی نان گرفته پدر
چقدر چشم به راهت شدم ... کجا بودی؟
خدا نکرده مگر زیر دست و پا بودی
چقدر وضع تنت نامرتب است پدر
هنوز روی لبت رد مرکب است پدر
#احسان_نرگسی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#اسارت
#کوفه
#شام
#غزل
از تنت دوری و سرنیزه مکانت شده است
آیه ی کهف خدا ذکر زبانت شده است
سرِ تو دست سنان است و گلویت خسته
خسته از دست تکان های سنانت شده است
بین هجده گل سرخم که به نی می سوزند
زخم پیشانی تو خوب نشانت شده است
برسان از سر نی نیم نگاهی به من و
دخترت که نفسش، مرثیه خوانت شده است
من عزادارم و دستانم اگر بسته، ولی
سنگ ها بر سر من لطمه زنانت شده است
شده امروز مرا همسفر کوفه و شام
آنکه دیروز تو را قاتل جانت شده است
معجر سوخته ی دخترکانت، امروز
بدترین زخم روی روح و روانت شده است
#حسن_کردی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غزل
چه کردهاند پدر چهره کریم تو را؟
خدا هلاک کند قاتل لئیم تو را
وخامت خودم از یاد رفت تا دیدم
میان معرکه وضعیت وخیم تو را
چگونه باز شده پای شعله در حرمت؟
نمیشناخت مگر حرمت حریم تو را؟
پدر! مشام من از بوی دود پر شده است
ببخش اگر که نفهمیدهام شمیم تو را
نبود اگر نظر تو به قلب کوچک من
نداشت طاقت درک غم عظیم تو را
ای آن کسی که نوازشگر یتیمانی!
کسی نبود نوازش کند یتیم تو را
نشان گذاشتهام در مسیر با خونم
که خلق گم نکند راه مستقیم تو را
#آرش_براری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اسارت
#شام
#مثنوی
مجبور بودم از دل بازار بگذرم
از کوچه های خنده ی اشرار بگذرم
چیزی از ان جلال قدیمم نمانده بود
دست مدافعی ز حریمم نمانده بود
آنکس که روی سینه ی زخمی تو نشست
فریادها ش حرمت ما را زد و شکست
عباس کو که سایه ی آرامشم شود
چشمش دوباره آیه ی آسایشم شود
دستم نمی رسید سرت را بغل کنم
یا لحظه ای سر پسرت را بغل کنم
جانی نمانده بود به راهت فدا کنم
دستی نماند تا سپر سنگ ها کنم
یک قافله شکار هزاران هزار چشم
افتاده در حصار هزاران هزار چشم
پلکی به سمت این تن زخمی بزن حسین
خون می چکد ز چشم تو و چشم من حسین
قرآن بخوان قناری شیرین دهان من
قرآن بخوان مسافر نیزه مکان من
از آفتاب جان و تن ما گداختند
ما را به سنگ خارجی از دین نواختند
هم درد من شدند کنیزان سوخته
انداخت مردکی طرفم نان سوخته
کاش ان کنیز سابقه حرمت نمی شناخت
من را در این لباس اسارت نمی شناخت
آوار شد جهان به سر دختر علی
در کوچه های کینه ای از خیبر علی
تازه زمان اذیت آنها شروع شد
باران سنگ و آتش از آنجا شروع شد
می سوخت زیر آتش نیزه سرت حسین
آتش گرفت روسری دخترت حسین
باران سنگ از لب هر بام تا رسید
دیدم سرت ز نیزه که بر خاک پر کشید
خوردی زمین همینکه زمین خورد دخترت
خونین و خسته نام تو می برد دخترت
#حسن_کردی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
اگر برنامه امشب مخاطب خاص شبکه سه با حضور مهمان عزیزشان مادرشهیدان خالقیپور(مادر سه شهید)را ندیدید، حتماً ببینید وگرنه افسوس خواهید خورد.
جانم به فدای این مادر، با این مهربانی عمیق، با این تواضع خالصانه و با این امیدواری.
دیدنش یک دوره عملی شیعه شناسی بود.
سایهات بر سر مامستدام.
👇👇👇👇
http://www.telewebion.com/episode/0x82c34c1
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اسارت
#شام
#غزل
دم دروازة ساعات خدا رحم كند
به دلِ عمة سادات خدا رحم كند
محملم پرده ندارد مددي يا ستّار
حاجتم وقت مناجات خدا رحم كند
چشم من تار شده ، يا تو به هم ريخته اي
گريه دار است ملاقات خدا رحم كند
كو علمدار حرم ؟ آبرويم در خطر است
وسط اين همه الوات خدا رحم كند
سَرِ بازار به انگشتْ نشانم دادند
رد شدم با چه مكافات خدا رحم كند
به همان خنجر كُنْدي كه تو را زَجْرَت داد
مي كند شِمْر مُباهات خدا رحم كند
سرت از نيزه زمين خورد دلم ريخت حسين
زير پا رفتي ؟ به لبهات ْ خدا رحم كند
نيزه نيزه شده از بس گلويِ پارة تو
گُم شدي بين جراحات خدا رحم كند
به حرم چون لبِ تو چوبِ حراجي زده اند
تا نميرم ز بليّات خدا رحم كند
چشم يك شهر به دنبال كنيز است حسين
تا كنم حفظ امانات خدا رحم كند
چانه مي زد سَرِ گهواره يكي پيش رباب
بهر تسكين مصيبات خدا رحم كند
#قاسم_نعمتی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اسارت
#شام
#غزل
چه غمگین، کاروانی میرود از کربلا تا شام
گره خوردهست آیا سرنوشت کربلا با شام؟
به نیزه آفتابی میشکافد سینۀ شب را
و از گودال خون منزل به منزل میرود تا شام
به دل بغض علی، در دست سنگ و بر زبان طعنه
در استقبال آل مصطفی برخاست از جا شام
چنان سنگیندلیها با کبوترهای زخمی شد
که در شام بلا از غصه شد هر روز آنها شام
نمیدانم چه دیده حضرت سجاد در این شهر
که پرسیدند از رنج سفر، فرمود مولا: شام
ولی این کاروان همراه با خود زینبی دارد
به دست دختر شیر خدا افتاد از پا شام
اگرچه جای خنجر خیزران میدید اما باز
شبیه کربلا در چشم زینب بود زیبا شام
اسارت را ببین راز شهادت برملا کرده
چنان که مو به مو تفسیر کرده کربلا را شام
#حسن_زرنقی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اسارت
#شام
#غزل
دو دستم بسته و سوی تو چشمی چون سبو دارم
بریز آبی بر این آتش که از سرخی رو دارم
چراغ چشمم از سیلی به سو سو کردن افتاده
نگاهی کن به سویم تا که بر این دیده سو دارم
سخن هایم اگر محکم ولی در خویش می گریم
که از غم ذولفقار آبداری بر گلو دارم
سرت افتاد و افتادم روان گشتی روان گشتم
که من با هم قدم بودن از اول با تو خو دارم
هرآنچه بر سرت برنیزه آمد برسرم آمد
چنین در آینه با خویش هر دم گفتگو دارم
تمام کوچه ها سد شد اگر ،من سد شکن هستم
به هر مژگان ز اشک خویش سیلابی به جو دارم
سرت را تا در آغوشم نگیرم که نمی میرم
چهل منزل اگر جان کنده ام این آرزو دارم
#موسی_علیمرادی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غزل
غنچه ای پژمرده ام روی مزار خویشتن
غیر یک بوسه ز لب هایت ندارد جان سخن
تازیانه بافته بر تن لباس خستگی
همره جان در بیاید از تنم این پیرهن
سنگ ویرانه است مثل بالش پر زیر سر
پیش آن دستان سنگینی که زد سیلی به من
بعد از آن شب غنچه بختم نمی خندد پدر
لکنت افتاده دگر در نغمه مرغ چمن
گوشوارم رفت و آلاله به گوش انداختم
گوشواری که شده سنگین تر از سنگ یمن
یوسف گم گشته ام تا باز آید از سفر
ساختم در گوشه ویرانه ام بیت الحزن
رشته عمرم شده کوتاه تر از عمر گل
بس که از دوری ات افتاده گره در کار من
#موسی_علیمرادی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#امام_سجاد_علیه_السلام
#قصیده
#اسارت
#شام
روضه در یک کلام وای از شام
دردِ بی التیام وای از شام
کاش مادر مرا نمی زائید
ناله های مدام وای از شام
ناسزاهای بد به ما گفتند
همه جایِ سلام وای از شام
آن دیاریِ که کرده بازی با
آبروی امام وای از شام
قافله تا غروب گیر افتاد
کوچه ها ناتمام وای از شام
دخترِ فاطمه اذیت شد
از نگاهِ حرام وای از شام
گذر از کوچه هایِ تنگِ یهود
آتشِ رویِ بام وای از شام
جایِ حیدر زگیسویِ دختر
می گرفت انتقام وای از شام
در میان ِ چهار هزار رقاص
گریه در ازدحام وای از شام
سر و تشت و پیاله های شراب
چوبِ بی احترام وای از شام
لعنتی در کنارِ سر میریخت
میِ باقیِ جام وای از شام
سرخ موئی اشاره کرد و یزید
گفت : گفتی کدام؟؟وای از شام
من چهل سال گریه میکردم
با همین یک کلام وای از شام
#قاسم_نعمتی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#امام_سجاد_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اسارت
#شام
#مربع_ترکیب
ای سایه ی روی سرم آقای نیزه
بر دامنم ای کاش بودی جای نیزه
افتاده ام از پا برادر پای نیزه
قرآن بخوان برحال من بالای نیزه
ما خارجی هستیم این بُهتان شام است
قرآن بخوان که راه رفع اتهام است
بی تو هزاران داد از دست زمانه
دادند مارا ناسزا خانه به خانه
خوردیم شلاق و کتک با هر بهانه
میسوزد از بس جای ضرب تازیانه
انگار آتش بر روی بال و پر ماست
زنجیر گردن بند دختر های زهراست
وقتی مسیر ما سر بازار افتاد
ار روی "ناقه" "صالحی"بیمار افتاد
با جسم زخمی و تنی تبدار افتاد
پایم ز فرط خستگی ازکار افتاد
ازبس دویدم پشت این سرها برادر
یک شهر دشمن بود و من تنها برادر
بر خارها رفتیم چون ناچار بودیم
در چشم این مردم برادر خار بودیم
شب در خرابه روز در بازار بودیم
هر لحظه زیر هجمه ی آزار بودیم
ما را ببین دنیا به چه روزی کشانده
سیلی نخورده فاطمه زاده نمانده
دیدیم در این شام یک دنیا مُکافات
از کربلا هم بیشتر دارد مُصیبات
تو روی نی ناموس تو همراه اَلوات
دیدم برادر زاده را گرم مناجات
دیدار ما را راهی بازار برده
"یا لیتَ اُمی لَم تَلُدنی"شرح کرده
سخت است داغ و درد و غم یکجا ببینی
خود را به چندین وجه چون زهرا ببینی
هر شب میان خواب بابا را ببینی
فردا ولی اورا روی نی ها ببینی
دور از تعجب نیست از خود سیر باشی
حتی سه ساله هم که هستی پیر باشی
#محمد_داوری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غزل
خدایا چنان کن سرانجام کار..
که دیگر رهایم کند نیزه دار
شبیه اسیران جنگی شدم
رخم سوخته صورتم پرغبار
به یک سمت زجر و به یک سمت شمر
برایم نمانده ست راه فرار
روی صورتم چنگ محکم زدند
همین پیرزنهای گوشه کنار
دویدند روی تنت ده سوار
دویدند دنبال من صد سوار
گذر کردن از کوچه های شلوغ..
چه سخت است بر دختر با وقار!
سرم روی گردن نمی ایستد
تنم روی ناقه نشد استوار
اگرچه نخورده لب من به آب..
ولی خورده ام سیلی آبدار
فقط چوب خوردی به صبح و غروب
فقط فحش خوردیم لیل و نهار
عزیزم خداوند صبرت دهد!
که دیدی مرا با دوصد می گسار!
ملک بود خدمتگزارم ولی
به من گفت آن مست خدمتگزار
#سید_پوریا_هاشمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم
#غزل
دلِ دلداده را دلبستهی دلبر تصور کن
کمال عشق را عشقِ پدر _دختر تصور کن
دمِ صبح از سفر برگشتهای..،بابای عطشانم!
نمِ چشم مرا سرچشمهی کوثر تصور کن
بیا جای طَبَق سر رویِ پای دخترت بُگذار
لباسِ پاره ام را بالِشی از پَر تصور کن
شبیه پیرزن ها خَم شدم..،از بس لگد خوردم
بیا این دردِ پهلو دیده را مادر تصور کن
رسیده هر که دستش تاری از زُلف مرا کَنده
خودت این مختصر را جایِ موی سر تصور کن
ببین ردِّ کبودِ گونه ام را !..،زجر بَد می زد
شب و روز مرا اینگونه زجرآور تصور کن
سنان از خنده غش می کرد ، تا خولی هُلَم می داد
مرا بازیچه ی دستانِ مُشتی شَر تصور کن
نگو آن گوشواری که خریدی کو؟!..،کشید و بُرد
همین خونلختهی گوش مرا زیور تصور کن
ادای لکنتم را دختر شامی درآورده...
زبانم را زمان ترس از این بدتر تصور کن
شرارِ پشت بام خانه ای روی سرم می ریخت...
کبوتر را درون دود و خاکستر تصور کن
میان ازدحام کوچه صدها بار افتادم...
گُلی را زیرِ دست و پای یک لشگر تصور کن
حجاب عمّهام زینب،عمو عباسِ من را کُشت...
برایش آستین پاره را معجر تصور کن!
چهها دیدند در بزمِ شرابِ شام،دخترهات...
میان مست ها بابا..،خودت دیگر تصور کن!
▪️
من از دنیای بی بابایِ فردا سخت می ترسم
همین شب را برای من شبِ آخر تصور کن
#بردیا_محمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم
#غزل
دستی که زد بر روی زهرا عمه را زد
خلخال ها را بُرد و با حرصش مرا زد
سیلی به من میزد ولی بر عمه میخورد
هر ضربه ای را که به من زد جابجا زد
بابا غرورم بدتر از پایم شکسته
آن مرد شامی بارها تهمت به ما زد
دارد سیاهی می رود چشمم هنوزم
نفرین به آنکه مُشت های بی هوا زد
سوغات برد اما مچاله سوی شهرش
آن چارقد را که عمو با گریه تا زد
بیخود نشد مویم سفید آن چند ساعت
نامحرمی صدبار اسمم را صدا زد
شیرین زبان بودم ولی لکنت گرفتم
وقتی سرت را دشمنت بر نیزه ها زد
#رضا_دین_پرور
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم
#چارپاره
دختری ماند مثل گل ز حسین
چهرهاش داغ باغ نسرین بود
جایش آغوش و دامن و بر و دوش
بسکه شور آفرین و شیرین بود
طفل بود و یتیم گشت و اسیر
جای دامان، مکان به ویران داشت
ماهِ رویش نبود بیپروین
ابرِ چشمش همیشه باران داشت...
پا پُر از زخم و دست، بیجان بود
جسم، شبگون و چهره، چون مهتاب
مینشست و به روی صفحۀ خاک
مشق میکرد، طفل، بابا، آب...
چشم خالی ز خواب، شد پُر اشک
گشت درگیر، بغض و حنجرهاش
دوخت بر راه دیده و کمکم
خود به خود بسته شد دو پنجرهاش
گر چه ویرانه در نداشت، به شب
بختِ آن طفل، حلقه بر در زد
دید، دختر ز پای افتادهست
با سر آمد پدر به او سر زد
من غذا از کسی نخواستهام
گر چه در پیکرم نمانده رمق
شوق و امید و عاطفه، گل کرد
دست، لرزید و رفت سوی طبق
بینِ ناباوری و باور، ماند
نکند باز خواب میبینم!
این همان غنچۀ لب باباست؟
یا سراب است و آب میبینم؟...
این ملاقات ماه و خورشید است
ابرها سوختند و آب شدند
بازدید پدر ز دختر بود
آب و آیینه بیحساب شدند
گفت نشکفته غنچهام، امّا
لاله در داغها سهیمم کرد
دو لبم یک سخن ندارد بیش
کی در این کودکی یتیمم کرد؟
چهرهام را چو عمه میبوسید
گریه میکرد و داشت زمزمهای
علّتش را نگاه من پرسید
گفت خیلی شبیه فاطمهای...
یاد داری مدینه موقع خواب
دستِ تو بود بالش سر من
روی دو پلکِ من دو انگشتت
که، بخواب ای عزیز، دختر من...
یاد داری که با همین لبها
بوسه دادی به روی من هر صبح
دست و انگشتهای پُر مهرت
شانه میکرد موی من، هر صبح
یاد داری که صبح و شب، هرگاه
میشدی بر نماز، آماده
دخترت میدوید و میدیدی
مُهر آورده است و سجّاده...
خاطراتیست خواندنی امّا
حیف، دفتر، سه برگ دارد و بس
سطر آخر خلاصه گشته، بخوان
دخترت شوقِ مرگ دارد و بس...
#علی_انسانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غزل
روضه خوان ! از غصه ام از ماتمم از غم بخوان
رحم کن بر گریه کن ها روضه را نم نم بخوان
سیلی محکم نخوردی و نمی فهمی مرا
سینه زن می فهمدم ، این روضه را محکم بخوان
روضه خوان ! من از تو ممنونم ولی پیش عمو
لطف کن از روضه های معجر من کم بخوان
دم به دم با گریه کن هایم خودت هم دم بگیر
روضه های کوفه تا شام مرا از دم بخوان
داغ هایم را شمردی یک به یک ، یک داغ ماند
روضه ی از اربعین جا ماندنم را هم بخوان
#محسن_ناصحی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غزل
هستم اين لحظه پدر محضر تو اما حيف
جان به من داده دم خواهر تو اما حيف
گفته بودم سر زانوي تو سر بگذارم
آرزو داشت به دل دختر تو اما حيف
هر دوتا دست من افتاده پدر جان از كار
شده مهمان من امشب سر تو اما حيف
كاش ميشد دم آخر بغلم ميكردي
كاش سر بود روي پيكر تو اما حيف
كاش يكبار دگر راه كمي مي رفتم
دست در دست علي اكبر تو اما حيف
كاش يكبار دگر در همه جا مي پيچيد
صوت لبخند علي اصغر تو اما حيف
كاش اينها همه يك خواب فقط بود و همه
مي نشستيم به دور و بر تو اما حيف
لااقل كاش كه ديروز نمي ديدم من
خيزران بود و يزيد و سر تو اما حيف...
#محسن_صرامی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
#@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#چارپاره
نیزهدارت به من یتیمی را
داشت از روی نی نشان میداد
پیش چشمان کودکانت کاش
کمتر آن نیزه را تکان میداد
تو روی نیزه هم اگر باشی
سایهات همچنان روی سرِ ماست
ای سر روی نیزه! ای خورشید!
گرمیات جان به کاروان میداد
دیگر آسان نمیتوان رد شد
هرگز از پیش قتلگاه... آری
به دل روضهخوان تو -که منم-
کاش قدری خدا توان میداد:
سائلی آمد و تو در سجده
«انّمایی» دوباره نازل شد
چه کسی مثل تو نگینش را
اینچنین دست ساربان میداد؟
کمکم آرام میشوی آری
سر روی پای من که بگذاری
بیشتر با تو حرف میزدم آه
درد دوری اگر امان میداد
#رضا_یزدانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
🩸 #حضرت_رقیه سلامالله علیها 🩸
🥀 #سر_مطهّر را در طشت نهادند و رو به خرابه آوردند، و در حالي كه پرده بر روي آن سر بود، در حضور آن #مظلومه نهادند، پرده را برداشتند. آن معصومه چون متوجّه سر پدر شد، «فَانْكَبَّتْ عَليهِ تقَبَّلُهُ و تَبْكي و تَضربُ علي رَأسُها و وَجْهِها حَتّي امْتَلأَ فَمُها بِالدَّم»
«خود را بر آن سر انداخت و صورت پدر را مي بوسيد و بر سر و صورت خود مي زد تا اينكه دهانش پر از خون شد».
🥀 و در «منتخب» آمده است كه او پدرش را مخاطب قرار داده مي فرمود:
«يا أبَتاهُ، مَنْ ذَاالَّذي خَضبكَ بِدِمائكَ»
«پدر جان، كي صورت منوّرت را غرق خون ساخته؟»
«يا أبتاهُ، منْ ذَا الَّذي قَطع و ريدَيْكَ!»
«پدر جان، چه كسي رگهاي گردنت را بريده است؟»
«يا أبتاه، منْ ذا الَّذي أيْتمني علي صغر سِنّي»
«پدر جان، كدام ظالم مرا در كودكي يتيم كرده است؟»
«يا أبتاهُ، منْ لِلْيَتيمة حتّي تَكْبُر»
«پدرجان، كي متكفّل يتيمه ات مي شود تا بزرگ شود؟»
«يا أبتاهُ، منْ للنّساءِ الحاسرات»
«پدر جان، چه كسي به فرياد اين زنان سر برهنه مي رسد؟»
«يا أبتاهُ، منْ للْأَرامِلِ المسْبيّاتِ»
«پدر جان، چه كسي دادرسي از اين زنان بيوه و اسير مي كند؟»
«يا أبتاهُ، منْ للْعيونِ الْباكياتِ»
«پدر جان، چه كسي نظر مرحمتي به سوي اين چشمهاي گريان (ما كند كه شب و روز در فراق تو گريه) مي كند؟»
«يا أبتاهُ، مَنْ لِلضّايعاتِ الْغريبات»
«پدرجان، كي متوجّه اين زنان بي صاحب، غريب خواهد شد؟»
«يا أبَتاهُ، مَنْ لَلشُّعورِ الْمَنْشورات»
«پدرجان، كي از براي اين موهاي پريشان خواهد بود؟»
«يا أبتاهُ، منْ بَعْدكَ واخَيْبَتاهُ»
«پدر جان، بعد از تو داد از نا اميدي!»
«يا أبتاهُ، منْ بَعدكَ وا غُرْبَتاهُ»
«پدر جان، بعد ا زتو داد از غريبي و بي كسي!»
«يا أبتاهُ، لَيْتني كُنت لَك الْفِداء»
«پدر جان، كاش من فداي تو مي شدم»
«يا أبتاهُ، لَيْتني كَنت قَبل هذا الْيَومِ عمياءَ»
«پدر جان، كاش من پيش از اين روز كور شده بودم، و تو را به اين حال نمي ديدم»
«يا أبتاهُ، لَيْتني وُسدتُ الثَّري و لا أري شَيبكَ مُخضَّباً بِالدّماء»
«پدر جان، كاش مرا در زير خاك پنهان كرده بودند و نمي ديدم كه محاسن مباركت به خون خضاب شده باشد»
آن معصومه نوحه میكرد و اشك ميريخت تا آن كه نَفَس او به شماره افتاد و گريه راه گلويش را گرفت، مثل مرغ پركنده، گاهي سر را به طرف راست مينهاد و ميبوسيد و بر سر ميزد، و زماني به چپ ميگذارد و میبوسيد...
🥀 پس آن نازدانه لب بر لب پدر نهاد، زمان طويلي از سخن افتاد گريست «فَناديِ الرَّأسُ بِنْتَهُ، إليَّ إليَّ، هَلُمّي فَأنا لَك بِالانْتظار. فغُشيَ عليها غشْوةً لمْ تُفقْ بعدها، فحرَّ كوها فَإذا هيَ قدْ فارقتْ روحها الدُّنيا...»
🥀 «آن رأس شريف دختر را صدا كرد كه به سوي من بيا، من منتظرت هستم، او غش كرد و ديگر به هوش نيامد، چون او را حركت دادند متوجّه شدند كه روح شريفش از بدن مفارقت كرده و به خدمت پدر شتافته است»
🆔 @mosibatoratebah
#مقتل #مقتل_شناسی #مقتل_الحسین #مقتل_معصومین #مقتل_مأثور #کتاب #کتاب_شناسی #تاریخ #حدیث #روایت #توسل #زيارت #اشک #بکاء #ندبه #کربلا #نجف #شیعه #امیرالمؤمنین #امام_حسین #اهل_البیت #ثقلین #تربت #تربت_کربلا #المصیبة_الراتبة #اللهم_عجل_لولیک_الفرج