eitaa logo
شعر شیعه
7هزار دنبال‌کننده
484 عکس
179 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی شعر من امشب دو برابر شده است چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است چون که بانوی کلابیه پسر آورده چشم وا کن، پدر خاک قمر آورده هر که از قافلۀ فطرسیان جا مانده نظرش خیره به گهواره سقا مانده زور بازوی تو بی حد و عدد خواهد شد بعد از این ام‌بنین، ام‌اسد خواهد شد با وجود تو زمین حیدر دیگر دارد کعبه جا دارد اگر باز ترک بردارد از در خانه او پا نکشیدم هرگز چون حسینی‌تر از عباس ندیدم هرگز ماه ذی‌الحجه که عباس به حج عازم شد همه بر کعبه ولی کعبه بر او محرم شد در طوافش سخن از عقل فراتر می‌گفت در حقیقت لک لبیک برادر می‌گفت! این اباالفضل که از قبله فراتر می‌رفت مرتضی بود که بر دوش پیمبر می‌رفت علی‌اکبر به ثنا گویی او می‌آید چقدر منبر کعبه به عمو می‌آید خطبه خواند و همه را محو صدای خود کرد در حقیقت همه را قبله‌نمای خود کرد گفت این خانه که حق آمد و ایجادش کرد مسجدی بود که بابای من آبادش کرد از در خانه او پای نکشیدم هرگز چون حسینی تر از عباس ندیدم هرگز کاشف الکرب تویی؛ خندۀ ارباب تویی پدر خاک علی و پدر آب تویی! روی چشم تو بود جای حسن جای حسین هست مابین دو ابروی تو بین‌الحرمین پیش خورشید و قمر سایۀ تو سنگین است و فقط محضر زینب سر تو پایین است ساقی ما چه شرابی چه سبویی دارد بنویسید رقیه چه عمویی دارد صحبت از مردی تو کار بنی هاشم بود نام تو در دل میدان رجز قاسم بود زور بازوی علی ریخته در بازویت ذوالفقاری نبود تیزتر از ابرویت تیغ چرخانده‌ای و پیش تو طوفان هیچ است لشگری پیشت اگر آمده میدان، هیچ است وسط جنگ زمین را به زمان دوخته‌ای فن شمشیر زنی را ز که آموخته‌ای؟! ای جوان! پیر رهت کیست از آن شاه بگو؟ أشهد أن علیاً ولی الله بگو او علمدار حسین است ببخشید مرا مدح او کار حسین است ببخشید مرا @shia_poem
روی هر صاحب جمالی را به مه خواندن خطاست گر رخی را ماه باید خواند، باری روی تو... @shia_poem
اشک هاى مرا جگر گفتند به من از کودکى شرر گفتند از ابوالفضل بيشتر گفتند اشتباه است اگر قمر گفتند "تازه يک چشم اوست صدتا ماه" @shia_poem
به روی گرم، کار مهر تابان می کند ساقی از این میخانه کس با دامن تر برنمی‌گردد @shia_poem
آن را که ضرب تیغ نگاه تو قسمت است بوی شهادت از نفسش، می توان شنید @shia_poem
ای در شب چشمان تو مهتاب گرفتار دریا شده بعد از تو به گرداب گرفتار لب تشنه ی لبهای تو شد آب وندیدند در برکه ی دستان تو شد آب گرفتار.... @shia_poem
ای شهد لب خشک تو سوغات سمرقند جولانگه یل ها شده با رزم تو خوارزم مبهوت تو هستند امامان وشهیدان مفتون تو هستند رسولان اولوالعزم @shia_poem
تورا در عرش عباس آفریدند گِلت را از گُلی خاص آفریدند یلِ گُل سیرتِ  ام البنین را برای روزِ حساس آفریدند @shia_poem
بازی طفلان حکم دارد، تویی داوری کردن قسم دارد، تویی نبض دریا زیر انگشت تو زد آسمان هم تکیه بر پشت تو زد جز تو بعد از چهارده یکتا که شد؟ زیر این هفت آسمان دریا که شد؟ در جبل‌ها کوه رحمت کیست؟ تو توده انبوه رحمت کیست؟ تو چیستی ای داغ عرفان بر جبین در تحرک اولین کوه زمین @shia_poem
باید زمین فصلی پریشانی بنوشد شعری که دل دادیّ و می خوانی بنوشد تغییرِامروزِ سیاهِ قومِ وقتی ست صبحِ عمل آیاتِ قرآنی بنوشد از آسمانها حضرت سجاد آمد تا خاک ، جرعه جرعه پیشانی بنوشد بی فاصله پشت سرِ بابا قدم زد تا شربتی از یوسفِ ثانی بنوشد قرآنِ او از جنسِ جانبخش قنوت است شاید جهانداری!، مسلمانی بنوشد تا در جهان باقی بماند رشته ی عشق بیمارشد تا جام قربانی بنوشد سجادیک نسخه ست یک اندیشه ی ناب تا هر دیاری بذر انسانی بنوشد گل های داوودی برایش سجده کردند عطرِ زَبورش را هر ایرانی بنوشد امروز رستاخیز زین العابدین ست تا جان تو شعری فریمانی بنوشد @shia_poem
پرداخت جوهر قلم عاشقان به تو وابسته است طبع همه شاعران به تو عرض نياز ميكند اى ماه شب به شب دست توسل همه آسمان به تو خورشيد عاشقت شده ، از شوق هر غروب وقت وصال ميدهد اى ماه ، جان به تو روزى سه بار اى پسر سوم على بايد سلام داد دم هر اذان به تو هم افتخار ميكند ام البنين به تو هم افتخار كرده امام زمان به تو حالا که روزگار به ناسازگارى است افتاده است شكر خدا كارمان به تو حاجت زياد و درد زياد است و غم زياد چشم اميد بسته ام عباس جان به تو لاجرعه مستها همگی یکدلندو بس مدیون چشمهای ابوفاضلندو بس آماده ام دوباره مسلمان کنى مرا با یک نظر ابوذر و سلمان کنى مرا از جلوه های ذاتی چشمت بعید نیست یعقوب و خضر و نوح و سليمان کنى مرا كشكول خالى ام دو برابر گدا شده وقتش شده عطاى دوچندان کنى مرا خرده مگیر پشت حرم زوزه میکشم قلاده بسته ام سگ دربان کنى مرا باب الحسین میشوى و بنده ميخرى آماده ام که کلب نگهبان کنى مرا دست مرا ز دست جدايت جدا نكن هرگز مباد بى سر و سامان کنى مرا وقت ورود دسته به هیات خدا کند پاى علم بگيرى و قربان کنى مرا آنانکه از سرای تو پا پس کشیده اند واللهِ ارمنی علم کش ندیده اند تو آمدى كه پاى برادر بايستى تحت لواى پرچم حيدر بايستى در طول عمر تو بخدا هيچكس نديد يكبار از حسين جلوتر بايستى بر بام كعبه ميروى و خطبه ميكنى وقتى بناست بر روى منبر بايستى حق است غبطه شهدا بر مقام تو حق است كه فقط تو فراتر بايستي زهرا به دست هاى تو سوگند ميدهد وقت شفاعت از صف محشر ، بايستى در بين معركه غضب چشم تو بس است تا يك تنه مقابل لشگر بايستى ام البنين چقدر سفارش نموده است دائم كنار محمل خواهر بايستى هستى امامزاده مأنوس اهل بيت محرم ترين محافظ ناموس اهل بيت تا بود پرچم تو حرم ماتمى نداشت تا بود شانه تو رقيه غمى نداشت تا بود قامت تو امان بود خيمه را خاتون آل فاطمه قد خمى نداشت رفتى و بعد رفتن تو هيچ دخترى در خيمه گاه روسرى محكمى نداشت بيخود نبود سنگ به پاى سكينه خورد بعد از تو خيمه ها دژ مستحكمى نداشت زينب پس از تو ناقه عريان سوار شد زينب به شام رفت ولى محرمى نداشت ارباب ما بدون علمدار مانده بود حق ميدهيم پيرهن و خاتمى نداشت از بوريا بپرس چه آمد سر حسين زخم مرمل بالدما مرهمى نداشت تو آمدى دل همه را ترجمه كنى سقا و آب و علقمه را ترجمه كنى .. @shia_poem
نه در توصیف شاعر‌ها، نه در آواز عشاقی تو افزون‌تر از اندیشه، فراوان‌تر از اغراقی وفاداری و شیدایی، علمداری و سقایی ندارند این صفت‌ها جز تو دیگر هیچ مصداقی به خوبی تو حتی معترف بودند بدخواهان یزید آنجا که می‌گوید «الا یا ایها الساقی» تمام کودکان معراج را توصیف می‌کردند مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی؟ چنان رفتی که حتی سایه‌ات از رفتنت جا ماند رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی فرار از تو فراری می‌شود در عرصۀ میدان چنان رفتی که بعد از آن بخوانندت هوالباقی بدون دست می‌آیی و از دستت گریزانند پر از زخمی هنوز اما برای جنگ قبراقی به سوی خیمه‌ها یا «عُدّتی فی شِدّتی» برگرد که تو بی‌مشک سقّایی، که تو بی‌دست رزّاقی شنیدم بغض بی‌گریه به آتش می‌کشد جان را بماند باقی روضه درون سینه‌ام باقی @shia_poem
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب‏ افتاد سايه‌‏اى ز سمند تو در فرات پيچيد و رنگ باخت ز شور شهامت، آب‏ دستت به موج، داغ حباب طلب گذاشت اوج گذشت ديد و كمال كرامت، آب‏ بر دفتر زلالىِ شط خطّ «لا» نوشت لعلى كه خورده بود ز جام امامت آب‏ لب، تر نكردى از ادب اى روح تشنگى! آموخت درس عاشقى و استقامت، آب‏ ترجيع درد را، ز گريزى كه از تو داشت سر می‌‏زند هنوز به سنگ ندامت، آب‏... سوگ تو را، ز صخره چكد قطره قطره، رود زين بيشتر سزاست به اشك غرامت آب‏ از ساغر سقايت فضلت قلم چشيد گسترد تا حريم تغزّل زعامت، آب‏ زينب، حسين را به گل سرخ خون شناخت بر تربت تو بود نشان و علامت: آب! از جوهر شفاعت تيغت بعيد نيست گر بگذرد ز آتش دوزخ سلامت، آب‏ آمد به آستان تو گريان و عذرخواه با عزم پاى‌بوسى و قصد اقامت، آب‏ مى‌‏خوانمت به نام ابوالفضل و، شوق را در ديدگان منتظرم بسته قامت، آب @shia_poem
یا علی! این کیست می‌آید شتابان سوی تو؟ با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟ او که می‌آید تو احساس جوانی می‌کنی باز یاد رزم و شور پهلوانی می‌کنی آمده پیش تو تا مشق سپه‌داری کند تا به سبک حیدری تمرین کرّاری کند می‌زند زانو که رسمت را بیاموزد، علی! با چه شوقی بر لبانت چشم می‌دوزد، علی! مانده‌ام در بهت شاگردی که استادش تویی هم چراغ رفتن و هم نور ایجادش تویی بارها آن اسم زیبا را شنیدم من ولی چیز دیگر بود عباسی که تو گفتی علی! با صدایی مهربان گفتی: بیا عباس من! تیغ را بردار با نام خدا عباس من! نور چشمان علی! پیش پدر چرخی بزن شیرِ من! شمشیر را بالا ببر، چرخی بزن این چنین با هر دو دستت تیغ را حرکت بده دست چپ را هم به وزن تیغ خود عادت بده فکر کن هر حالتی بر جنگ حاکم می‌شود دستِ چپ، عباس من! یک وقت لازم می‌شود الامان از چشم شور و تیر پنهانی پسر! کاش می‌شد چشم‌هایت را بپوشانی پسر! بی‌نقاب ای جلوهٔ حُسن خدادادی نجنگ سعی کن تا می‌شود بی خُودِ فولادی نجنگ... تشنه‌ای، فهمیدم از آنجا که شیداتر شدی تا لبانت خشک شد عباس، زیباتر شدی... @shia_poem
به یک پیمانه‌ی مِی، کرد ساقی حل ِمشکل‌ها به یک ناخن، گره وا کرد ماه ِعید از دل‌ها... @shia_poem
من تشنه و تو ساقی هرچند ز وصل خود محروم ترم سازی، مشتاق ترت گردم @shia_poem
قلمو را ز طهورای بهشت آب کشید چشم انداخت به ابروی تو محراب کشید خواست تا یک اثر از چشم شما خلق کند دور خورشید مداری زد و یک قاب کشید بر بلندای قَدَر شوکت پیشانی تو یکصد و سی و سه تا جلوه­ ی مهتاب کشید مانده بود از لب مست تو چه نقشی بزند که لبت باز شد و منّت ارباب کشید خوش به حالت که از اول زده بر خال لبت نام زیبای حسین آمد و زد بال، لبت بال زد دوروبر ساحت گهواره­ ی تو روح جبریل و از برکت گهواره­ ی تو پخش می کرد خدا اشک برای عالم محشری بود شب هیئت گهواره­ ی تو اولش نور دمیدند به هر گوشه­ ی عرش بعد اعجاز شد و نوبت گهواره­ ی تو خانه­ ی حیدر کرار تماشایی شد نقل جمع همه شد صحبت گهواره­ ی تو دوره کردند تو را هرچه قمر داشت خدا تو رسیدی همه گفتند که گُل کاشت خدا هوس خوردن انگور به سر داشت علی طعمی از گونه­ ی شیرین تو برداشت علی شربتی از قدح باده­ ی چشمت نوشید ار خُمستان نگاه تو گذر داشت علی از حَرای نفست  بوی خدا می­ آید از لب جوی لبت رزق سحر داشت علی تا بغل کرد تو را زود در آغوش کشید اصلاً انگار همین یکّه پسر داشت علی اشک می­ ریخت چو می­ دید یل بدر و حنین حک شده روی دو بازوت اَنَا ذُخرُ حسین می­ دهد یک پر اشکت به دل نیل، برات لهله لعل لبت را زند انگار، فرات خلقت ماه جمال تو، نه اینکه نشود بلکه از قصد خدا آینه نگذاشت برات عین سیب اید که از بین دوتایش کردند در نگاه تو نوشتند قتیل العبرات عرش را قامت رعنات نگه داشته است پس یقیناً به حسینی تو، ستون فقرات روی قنداقه­ ی تو مشک شده نقاشی آمدی ساقی لب های برادر باشی باده از جام لب مست تو خوردن دارد حکمت کار به دست تو سپردن دارد چون مسیح است نفس های تو، صدها عیسی در مسیر قدمت حسرت مردن دارد روی دیوار به دیوار بهشت آوردند دل عشاق شماهاست که بردن دارد گفته­ ای تا بنویسند به روی علمت نفس دشمن عباس شمردن دارد شاخ شمشادی و آئینه­ ی حیدر شده­ ای اول آمدنت فاتح خیبر شده­ ای تو که هستی؟ همه بر پات سر انداخته­ اند پهلوان ها همه اینجا سپر انداخته­ اند معجزات عَلم و تیغ تو ثابت شده است که تو را پیش یلان قَدر انداخته­ اند باید از دشنه ی تو قبر خودش را بکند هر که را بی خردان با تو درانداخته­ اند مطمئناً همه جا بُرد نهایی با توست با تو هرکس که درافتاد ورانداخته­ اند دست در پنجه­ ی تقدیر تو انداخته­ ایم سرِ خود را لب شمشیر تو انداخته­ ایم در غیاب تو رقیبان قَدَت می گفتند چقدر دست تو و تیر و کمانت جفتند دشمنانت همه یا «اَینَ مَفَرّ » بر لبشان یا که از ترس تو بر روی زمین می­ افتند خشم کردی همه گفتند جهنم شده­ است یا که چشمان غضب کرده­ ات اینجا خفتند تا که ابروی تو از زیر نقابت دیدند هول کردند حریفان تو و آشفتند چشم­هایت همه را روی زمین می­ پاید بیرق خیمه­ ی ارباب به تو می­ آید آفریده دم عیسائیت اینجاها را تکیه دادند به دستان تو موسی­ ها را از رخت پرده بینداز برِ یوسف­ ها تا ببرّند همه دست و سر و پاها را آن امیری که تو را منصب سقا داده خاک بوس تو نوشته لب سقاها را شعبه­ ی علقمه­ ی تو شده سقاخانه به دعایت طلبد چشم رضا(ع) ماها را یک دل سیر زیارت به خدا می چسبد بعدِ مشهد سفر کرب و بلا می چسبد همچو سیمرغ، هما، فاخته­ ای، تاخته­ ای مشک بر شانه­ ات انداخته­ ای، تاخته­ ای تا که جان بر لب بی­ جان حرم برگردد همه­ ی هستی خود باخته­ ای، تاخته­ ای ذوب در جذبه­ ی احساس حسینت شده­ ای زرهت را به جنون آخته­ ای، تاخته­ ای کفنی را که نخ چادر زهرا دارد بر تنت کرده­ ای و تاخته­ ای، تاخته­ ای با چنین تاختنت محشر کبری کردی سفره­ ی ام ­بنین نذر تو تا برگردی تنت افتاد کنار علم دستانت مرحبا بر علمت، بر جَنم دستانت آه از آب که می­ ریخت به هر گوشه­ ی دشت آه از چشم تو و عمر کم دستانت عاقبت مزد دل سوخته ات را دادند فاطمه آمده از پاقدم دستانت دو نفر با کمر خرد و شکسته شده اند سینه زنهای تو گِرد حرم دستانت با خدا فاطمه تا آخر محشر بسته­ است در قیامت همه­ ی کار به دستِ دست است @shia_poem
چقدر مُشکل ست تشخیصت تا که تو می رسی کنارِ علی با تو یک رنگ دیگری دارد شجره نامه یِ تَبارِ علی @shia_poem
ولی تمام نشد مرتضی،دوباره تپيد به سينه ی من و ما رفت و نام او دل شد علی به جلوه ی ديگر به كربلا آمد علم به دوش گرفت و ابوالفضائل شد @shia_poem
قطره ام با رود تا آغوش دریا می‌روم ذرِّه‌ام تا دامن خورشید بالا می‌روم تشنه‌ام تا التماس مشک سقا می‌روم باز تا می‌خانه مستان مولا می‌روم مژّه و ابرو و چشم اوست توحید آفرین عطر زلفش دست باد افتاد شد بیدآفرین چون نگاه نافذ سقاست خورشید آفرین سنگ بودم آمدم؛ گوهر از اینجا می‌روم از نگاهش میشود فهمید حسی ناب را نور خواهد داد چشمش صورت مهتاب را ابروانش برده زیر دین خود محراب را پس برای کسب فیضش با تمنّا می‌روم می‌رسم آنجا که زد بوسه نجف بر دست‌هاش جبرئیل از شوق دارد ساز و دف بر دست‌هاش هدیه داده حضرت حق هم شرف بر دست‌هاش دست هایم خالی و ... قربان آقا می‌روم آمد آنکه در مثَل‌ها با ادب بشناسی‌اش ماه باشد؛ در دل تاریک شب بشناسی‌اش باید او را پور قتّال العرب بشناسی‌اش با نگاهی بر قدش تا عرش اعلا می‌روم می‌روم آنجا که باید سر بریزد محضرش شخص عزرائیل باید پر بریزد محضرش چند اقیانوس از ساغر بریزد محضرش پس به ساغر بوسی این ماه زیبا می‌روم مست باید دید رزمی را که توفان می‌شود از نگاه نافذش خورشید پنهان می‌شود هر که می‌آید به جنگ او پشیمان ‌می‌شود مست بودم، بعد رزمش شوخ و شیدا می‌روم آه از رزمی که بی شمشیر باشد، آه آه چشم‌های قدر بر تقدیر باشد، آه آه کار دشمن خنده و تکبیر باشد، آه آه دیده‌ام در خواب دارم بی محابا می‌روم_ _سمت آن داسی که دارد غنچه را وا می‌کند سمت آن رودی که دریا را تماشا می‌کند قامتی خم که غزل را بیت پیدا می‌کند دید دیگر دست بر دامان زهرا ... می‌رود @shia_poem
دوباره از نجف گفتم نسیمِ صبحگاهی را که پَر دادیم دلها را کبوترهایِ چاهی را زیارت‌نامه شد شعرم  همین که از علی گفتم شرافت میدهد این نام  کاغذهایِ کاهی را نه عالم بود نه آدم که آندَم دستِ حق می‌دوخت به قد و قامتِ مولا  قَبایِ پادشاهی را همیشه مادرم میگفت خلقت کارِ دستِ اوست که بر این سقفِ شب پاشیده پولکهایِ ماهی را میانِ نقطه‌هایِ نور   ماهی بی‌نظیر آمد شبم روز است حالا که امیر بنِ امیر آمد که هست اینکه علی دارد سرش را روی دامانش که بوسه می‌زنند از شوق امامان هم به دستانش خجالت می‌کشد مهتاب از نور جبینِ او حسودی می‌کند خورشید بر ماهِ شبستانش اگر بیرق بیافرازد اگر قامت بیاراید فلک را سقف بشکافد کجیِ تیغِ بُریانش که هست این سربه‌زیرِ بی‌نظیرِ شیرگیری که خیال فاطمه تخت است با او از عزیزانش تعالی‌لله از این چشم و تعالی‌الله از آن اَبرو که حیران میشود حتی علی از این کمان اَبرو شجاعت را شهامت را عَلَم را محترم کرده خدا نامِ بُلندش را به عِلیین عَلَم کرده برای خطی از مدحش که می‌خواهد خدا گوید مُرکب کرده دریا را درختان را قلم کرده پَری در زیر پایش  شَهپری هم رویِ خودِ اوست دو بال از جبرئیلش را خدا اینگونه کَم کرده دهان‌ها وا ، تپش‌ها تند ، بند آمد نَفس‌هاشان عرق می‌ریزد این لشکر  زمین انگار دَم کرده اگر جامه بِدَر کردند  اگر شلوار تَر کردند جوانیِ علی اینجاست اگر یک دشت رَم کرده کسی می‌آید از غوغایِ او عالم زمین گیر است اگر بَد می‌رَمَد لشکر  فقط تقصیرِ این شیر است حرم از روز روشن‌تر چه حاجت ماه را هرشب حرم وقتی که دارد نورِ بسم‌الله را هرشب من از نوری که دارد علقمه هر روز فهمیدم بغل می‌کرده این بِرکه جمالِ ماه را هرشب "به مژگانش سیه کرده" ... چه غوغا با مناجاتش  چه خوش با گریه تَر کرده سپاهِ شاه را هرشب زمانِ پاسداری‌اش  زمانِ آب آوردن فقط میگفت یازینب تمامِ راه را هرشب فقط از مَشک می‌پرسند طفلانِ پریشانش چه رازی داشت لبخندش که پیدا بود دندانش... @shia_poem
قدح ز هر که گرفتم به جز خمار نداشت مرید ساقیِ خویشم که باده اش ناب ست @shia_poem
بچشان بر دل ما طعم عبودیّت را سجده‌هامان به نگاه تو بها می‌گیرد @shia_poem
روزها سرمست و شب‌ها راهیم کیف دارد حال خاطرخواهیم در فرات‌ چشمهایش ماهیم لا الهی نه! که الا اللهیم من‌ اسیرم!جان به این آزادیم الله الله حضرت سجادیم @shia_poem
پر می کنیم از می گلوی باده ها را تا مست باشیم انتهای جاده ها را بعد از دو رکعت عشق بازی باز خواندند در رکعت سوم همان دلداده ها را امشب به سمت خانه ی سجاد انداخت دست ارادت های ما سجاده ها را خاکیم و مشتاقیم تا دامانی امشب آنی بگیرد دست این افتاده ها را بعد از پدر حالا پسر می آید از راه خدمت کنید آقا و آقازاده ها را این دومین نوریست که تا منجلی شد او هم علی بن حسین بن علی شد در آسمانم ماه را می بینم امشب گمراهم اما راه را می بینم امشب چشم سرم را بستم و با دیده ی دل لبخندهای شاه را می بینم امشب ارباب خوشحال است و من در دست هایم مال و منال و جاه را می بینم امشب در چشم های این علی دارم علی را یا که رسول الله را می بینم امشب می آید و با هر قدم در زیر پایش جان های خاطرخواه را می بینم امشب حالا که آقای دعا دارد میاید ما را خدا ای کاش قربانش نماید فخر است امشب آسمان را بر زمینش می خندد و افلاک حیران طنینش دست حسین بن علی امشب رکاب و روی علی بن حسین آمد نگینش بی تاب شد، لبخند زد، رویش گل انداخت وقتی که لب های علی شد بوسه چینش خالی ست جای فاطمه هرچند اما خوابیده با لالایی ام البنینش در سوم شعبان رسید از راه، شاه و در پنجمین روزش رسیده جانشینش روح دعا، مرد خدا، جان حسین است او وارث ملک سلیمان حسین است با تیرهایی که روان از چشم جادوست صید غزال نرگس او هرچه آهوست حافظ! بگو باد صبا تا باز آرد عطر خوشی از نفحه های گیسوی دوست حالا که سجاد است و زین العابدین است محراب ما طاق و رواق آن دو ابروست محصول پیوند عرب ها و عجم هاست طفلی که کسری زاده است و هاشمی خوست چون همسری پادشاه کشور عشق این افتخار مادری شهربانوست این افتخار مردم این آسمان است اربابمان داماد ما ایرانیان است با یک نگاهت سنگ هم اعجاز کرده در راه اثباتت حجر لب باز کرده نه دوستانت که ید عقده گشایت از دشمانت هم گره ها باز کرده حتی دعاهایت؛ جدا از حرف هایت در علم حرفی تازه را آغاز کرده شاگردهایت را هم این اسلوب تدریس آموزگار آسمان! ممتاز کرده هر کس فرازی از ابوحمزه شنیده تا قاب قوسین خدا پرواز کرده هروقت میخواهم که قلبم را بشویم باید "الهی لاتودبنی" بگویم با دست لبریز از دعایی که تو داری ما را ببر سمت خدایی که تو داری حرفی بزن تا جام من لبریز گردد از باده های حرف هایی که تو داری گرم مناجات است شب های ملائک با لحن جانسوز صدایی که تو داری پرواز خواهم کرد با بالی که خاکی ست یک روز تا صحن و سرایی که تو داری ما را شبی مهمان خان روضه ات کن در خانه ات، در کربلایی که تو داری هر جا که باشی کربلا آنجاست آقا انگار هر روز تو عاشوراست آقا آزادی از بند اسارت در اسارت دست خدا بوده است یارت در اسارت در مجلس حکام، بر منبر نشستی بر روی کرسی صدارت در اسارت بر دشمنت هم باب بخشش باز کردی یعنی شدی پیک بشارت در اسارت با دست بسته باز دستی باز داری وقتی عطا گشته است کارت در اسارت جسم شهیدان را که کفن و دفن کردی با اشک می خواندی زیارت در اسارت ای آسمان، شرمنده از باران چشمت دست مرا پر می کند احسان چشمت باران چشمان تو را باران ندارد ای آسمان! که بارشت پایان ندارد هر روز، یعقوبی! ز داغ یوسفی که پیراهنی را هم از او کنعان ندارد حد اقل آبی بنوش آقا که چشمت دیگر برای گریه کردن جان ندارد هنگام قرآن خواندنت هم گریه کردی بر حرمتی که قاری قرآن ندارد گفتی مرا ای کاش که مادر نمی زاد چه دیده ای که بدترش امکان ندارد؟ بعد از بلای شام، شامت را سحر نیست بعد از عمو در آسمانت یک قمر نیست @shia_poem