eitaa logo
"پاتوق کتاب آسمان"
477 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
109 ویدیو
6 فایل
🔹معرفی‌و‌عرضه‌آثار‌برجسته‌ترین‌نویسندگان‌و‌متفکرین‌ایران‌و‌جهان 🔸تازه‌های‌نشر 🔹چاپارکتاب/ ارسال‌به‌سراسرایران https://zil.ink/asemanbook ادمین: @aseman_book آدرس: خ‌مسجد‌سید خ‌ظهیرالاسلام‌کوچه‌ش۳ بن‌بست‌اول سمت‌راست "سرای‌هنر‌و‌اندیشه" تلفن:09901183565
مشاهده در ایتا
دانلود
"پاتوق کتاب آسمان"
. 📚 بنویس من زن عرب نیستم/ داستان‌هایی از زنان نویسنده‌ی عرب #نشر_ماهی #ادبیات_معاصر_جهان @skybo
. نگهبان فرانسوی برجی که من و شوهرم در آن آپارتمانی اجاره کردیم گفت گلوریا را می‌فرستد تا خانه را تر و تمیز کند. کار او تمیز کردن راه پله‌ها و آسانسور ساختمان است و خودش هـم در طبقه‌ی چهارم زندگی می‌کند که مخصوص کارگرهاست. بدین ترتیب گلوریا بـه خـانه‌ی ما آمد، دختری هجده ساله و خوش بر و رو. زیبایی و زندگی از پوست سفیدش می‌بارید و آفتاب لابه‌لای موهای طلایی‌اش می‌رقصید. آرام بود، دوست داشتنی و خونگرم. بر خلاف بیشتر زنهای فرانسوی، در برخورد اول دیرجوش نبود و خیلی زود با من گرم گرفت. کم کم من را یاد گرمای دخترم انداخت. اول شیفته‌ی خانه‌ی بی اثاثیه‌ام شد. وقتی از آن بالا چشم انداز زیبای پاریس را دید، انگشت به دهان ماند. انگار اولین بار بود چشمش به پاریس و برج ایفل می‌افتاد، چشم اندازی قد برافراشته در قاب پنجره‌های بزرگ خانه‌ی مـن. انگار همه‌ی دیوارهای خانه‌ام شیشه‌ای هستند: وقتی آسمان پاریس بارانی است، خانه به یک کشتی هوایی بدل می شود، شناور در فضایی آبی. شهر، تن شسته در نور پریده رنگ زمستان، زیر این کشتی آرام و مهربان می‌نماید... 📚 بنویس من زن عرب نیستم/ داستان‌هایی از زنان نویسنده‌ی عرب @skybook
. جان من و شوهرم از اندوه به لب رسیده بود، نه به سبب زندگی در پاریس که زیباترین تبعیدگاه جهان است، بلکه از آنچه در لبنان می‌گذشت. قصه‌ی ما با جنگ لبنان سری دراز دارد. شوهرم از این زندان به آن زندان می‌افتاد، زندان دوستانش. بخشی از دارایی‌اش را به پای این دوستان ریخت. در جنگ داخلی هم به آزادی اندیشه باور داشت. جنگ که تمام شد، از بیروت زدیم بیرون، چون ما هم با جنگ تمام شده بودیم. شوهرم بخت بلندی داشت که دخلش را نیاوردند و تنها به شکنجه‌اش بسنده کردند. اما دختر یکی یک دانه‌مان کشته شد، آن هم با گلوله‌ای که یکی از آنها به نشانه‌ی شادی پایان جنگ شلیک کرد... 📚 بنویس من زن عرب نیستم/ داستان‌هایی از زنان نویسنده‌ی عرب @skybook
. چشمی که به دیدن در نگاه اول خو گرفته، یا در حقیقت به چشم‌انداز قدیمیِ خودش و دیگران خو گرفته، با دیدن چشم اندازی تازه فرو می‌افتد. چنین چشمی به بازشناختن عادت دارد، نه به شناختن. 📚 آخرین اغواگری زمین/ پناه بردن به هنر، شعر و کلمه @skybook
. فهرست کتاب "آخرین اغواگری زمین" @skybook
. در یکی از مدارس، معلم زبان عربی شدم. داوطلبانه به بچه‌های خانواده‌های عرب مهاجر زبان عربی یاد می‌دادم. وقتی از سر کار بر می‌گشتم، می‌دیدم شوهرم دارد زودتر از من به جامه‌ی ارواح در می‌آید. و چنین بود که یک روز پیکر مادی‌اش را رها کرد. مبلغ هنگفتی پرداختم و او را در گردشگاه پرلاشز به خاک سپردم. پس از مرگش خیلی تنها نماندم. او هم مثل دخترمان پیشم ماند. هنوز هم که هنوز است، گاهی در اتاقش را میزنم و میروم تو، درست مثل روزهایی که زنده بود. گاه که از سر کار برمی‌گردم، با بوی عطر آرامیسش که در اتاق خوابم می‌پیچد به پیشوازم می‌آید یا برایم گل طاووسی زرد و کوچکی می‌چیند و روی میز تحریرم می‌گذارد. گاهی با خودم فکر می‌کنم نکند گلهای روی میز را باد به آنجا آورده است، اما می‌دانم که کار اوست. مدام تشویقم میکرد که داستان بنویسم و آنها را چاپ کنم، شاید چون از زندگی درونی‌ام آگاه بود و می‌دانست داستان نویسی در واقع یعنی زندگی با ارواحی که صدایشان می‌زنیم با ارواحی که خودمان آنها را می‌آفرینیم یا آنهایی که خوب می‌شناسیمشان. 📚 بنویس من زن عرب نیستم/ داستان‌هایی از زنان نویسنده‌ی عرب @skybook
. جوان گفت: «ای والاوجود، امیدم آن است که بر من خشم نگیری. نیت من مشاجره و ستیزه جویی در کلام با تو نبود. راست گفتی که آرای آدمیان را ارجی نیست. اما بگذار این را نیز بگویم. لحظه‌ای نیز در حقیقت گفتار تو تردید نکردم. ذره‌ای شک روا نداشتم در این که تو بودایی و به منزل مقصود رسیده‌ای، آن جا که هزاران برهمن و برهمن زاده در طلب آن سالکند. تو به راز رهایی از مرگ راه یافته‌ای. آری، به آن راه یافته‌ای. با جست و جوی خویش و در راه خاص خویش و از طریق مکاشفه. و بصیرت یافته‌ای و حقیقت بر تو نمایان شده است. این راز از راه تعليم بر تو گشوده نشده است، اندیشه‌ی من، ای وجود والا، این است: هیچ کس از راه تعلیم به رهایی دست نمی‌یابد. تو، ای سزاوار ستایش، نمی‌توانی به کسی با کلام و تعلیم بازنمایی و بگویی در ساعت تجلی ہر تو چه گذشته است، آیین بودای روشن روان یک جهان آموختنی در بر دارد. می‌آموزد که چگونه می‌توان نیکو زیست و از کژی پرهیخت. اما در مشربی چنین روشن و ارجمند یک چیز یافتنی نیست و آن راز حالی است که نصیب آن والاروان شده است، تنها نصيب او، میان صدها هزار. این چیزی است که من، چون سخنان آن والاروان را شنیدم، اندیشیدم و دریافتم، و هم این دلیل آن است که راه خود را پی می‌گیرم، اما نه در طلب آیینی بهتر -یقین دارم که آیین بهتری در کار نیست- بلکه فقط بدان سبب که از همه‌ی مکاتب و معلمان روی بگردانم و تنها به مقصود برسم یا بمیرم. (۶) 📚 سیدراتها/ ترجمه: @skybook
. از ابتدای قرن هجدهم تا پایان قرن نوزدهم، غرور همه توانی در وجود بشر بیشتر می‌شد. حتی مارکسیسم با اینکه بحران اروپا را مطرح کرده بود، به شدت یافتن این غرور مدد می‌رساند. در آغاز قرن بیستم زمزمه بحران اروپا درگرفت، اما قدرت تجدد چیزی نبود که بحران‌های عادی فکری و اقتصادی آن را متزلزل سازد. اکنون قضیه دارد صورت تازه‌ای پیدا می‌کند. آیا این جهان با همه عظمتی که دارد، از عهده یک ویروس برنمی‌آید و مگر قرار نبود در تجدد شهر صلح و سلامت و آزادی و بی مرگی ساخته شود؟ اگر کرونا بتواند ما را از غروری که داریم، آزاد کند و اندکی به تفکر وادارد و بینیم با خود و خانه خود چه کرده‌ایم و ما را چه شده است که از زمین نیز دل کنده و خانه خود را در فضای مجازی و در ابرهای اوهام بنا می‌کنیم، شاید اثر خوبی هم بتوان به آن نسبت داد... 📚 کرونا بلایی طبیعی یا تاریخی @skybook
. در عالم مناظری هست که همه دیده ایم... کوه، رود، دریا و درخت و جنگل و... همه اینها طبیعی هستند و جزء این عالم. ولی چه چیزی در آنها هست که هر بار ما را به تماشای آنها می‌کشاند؟ 🔹 ادبیات، تجربه، آزادی @skybook
"پاتوق کتاب آسمان"
. در عالم مناظری هست که همه دیده ایم... کوه، رود، دریا و درخت و جنگل و... همه اینها طبیعی هستند و
. چند سالی می‌شود که رمان های داستایفسکی را می خوانم و پیشنهاد می کنم به دوستان و آشنایان که بخوانند در هر شرایطی و حال و احوال و فکری که هستند... و همیشه با این مسئله مواجه می‌شوم که به من می‌گویند: چرا بخوانیم؟ موضوعش چیست؟ چه چیزی در آن هست که پیشنهاد می‌کنی؟ و من همیشه در برابر این سوال شوکه می‌شوم و هول برم می‌دارد؛ که چه بگویم؟ خودم هم باورم نمی‌شود که من تا قبل از این سوال هزار جواب و حرف و توضیح و تفسیر و رحجان برای آن داشته‌ام و در دلم آماده بودم تا کسی از من بپرسد، در دم شروع کنم آنچه که با داستایفسکی از سرگذرانده بودم را بازگو کنم. ولی آخر بگویم چه؟ چرا این رمان و این نویسنده را پیشنهاد داده‌ام و با اضطراب جواب هایی می‌دهم که تقریبا در تمام موارد با خود میگویم: نه، نشد. این هم دلیلش نبود. این هم حرفی نبود که بتواند کمکی به مخاطب بکند. هیچ دفاعی ندارم یعنی هیچ دفاعی نمی‌توانم بکنم. فکر میکنم به کسی که این پیشنهاد را می‌کنم او هم از لابلای حرفهایم چیزی دستگیرش نمی‌شود. به نظرم حال و روزم و حرارتی که از پی تلاشی که می‌کنم تا حرفی بزنم در درونم ایجاد می‌شود، مخاطب را به تصمیم می‌رساند و این همان چیزی است که در همه آثار داستایفسکی پیدا و پنهان است. در عالم مناظری هست که همه دیده ایم... کوه، رود، دریا و درخت و جنگل و... همه اینها طبیعی هستند و جزء این عالم. ولی چه چیزی در آنها هست که هر بار ما را به تماشای آنها می‌کشاند؟ جز احساس رهایی و آزادی که انسان می‌تواند در انس با طبیعت تجربه کند؟ پرواز و رهایی و آزادی را باید تجربه کرد و در آن قرار گرفت تا بتوان طعم آن را چشید. شاید بتوانم بگویم عالم داستایفسکی عالم آزادی و رهایی است؛ در دنیایی که حتی تجربه و خیال انسان‌ها نیز دست خوش وَهم شده است. 🔹 ادبیات، تجربه، آزادی @skybook
. آنچه می‌بینیم مردی است که از گوشه‌ی چشمش نگاهمان می‌کند، همچنان که سخن می‌گوید از حضورمان بسیار آگاه است و بسیار دلواپس تأثیری است که سخنانش بر جای می‌گذارد. در حقیقت و به واقع ما او را نمی‌بینیم، فقط صدایش را می‌شنویم، آن هم نه از میان چیزی به محترمی پنجره، بلکه از لای شکافی در تخته‌های کف زمین. از میان همین شکاف جهان را خطاب می‌کند؛ خودش نیز عمری را صرف گوش دادن به آن کرده است. هر آنچه را که بتوان درباره‌اش و به ویژه بر ضدش گفت خودش از پیش میداند؛ به قول ضدونقیض نمایی‌های مرسومش، همه‌ی اینها را یا از دور شنیده یا پیش بینی کرده و یا از خودش در آورده. 📚 یادداشت‌های زیر زمینی ترجمه علی مصفا @skybook
. نه، نه فقط بدجنس، که هرگز نتوانستم چیز دیگری نیز باشم؛ نه بدجنس و نه خوب، نه موجودی رذل و نه انسانی شریف، نه قهرمان و نه حشره. و حالا این گوشه افتاده‌ام، سرگرم گذراندن باقی عمر، به ریش خودم میخندم با این دل داری یکسر بیهوده و بدخواهانه که، آدم باهوش امکان ندارد به شکلی جدی تبدیل به چیزی شود و فقط احمق‌ها چیزی خواهند شد. بله آقا، انسان باهوش قرن نوزدهم، به ضرورت اخلاقی، باید از بُن موجودی بی‌شخصیت باشد و انسانی که شخصیتی دارد و چهره‌ای فعال است، باید از اساس موجودی محدود باشد. این باور چهل ساله‌ی من است. حالا چهل ساله‌ام و چهل سال عمری است تمام؛ ▪️بریده کتاب 📚 یادداشت‌های زیر زمینی ترجمه علی مصفا @skybook
. حالا دوست دارم برایتان بگویم، آقایان محترم، چه مشتاق شنیدن باشید چه نباشید، که چرا هرگز نتوانستم حتی حشره‌ای باشم. با صداقت خواهم گفت که به دفعات میخواستم حشره‌ای بشوم. ولی حتی سزاوار آن هم شناخته نشدم. قسم میخورم آقایان، که آگاهی بیش از حد نوعی بیماری است؛ بیماری‌ای واقعی و تمام عیار. برای احتیاجات روزمره، آگاهی معمولی انسانی هم بیش از حد کفایت است؛ یعنی نصف با یک چهارم سهمی که نصیب آدم تکامل یافته‌ی قرن نگون بخت نوزدهم ما می‌شود که تازه از بخت بد ساکن پترزبورگ هم باشد؛ انتزاعی ترین و دستوری ترین شهر سراسر دنیا (شهرها ممکن است دستوری یا غیردستوری باشند.) برای نمونه، میزانی از آگاهی‌ای که مردمان به اصطلاح نابغه و چهره‌های فعال با آن زندگی می‌کنند کافی است. شرط می‌بندم فکر می‌کنید اینها را از روی تکبر می‌نویسم تا، به قیمت قربانی کردن چهره های فعال، باهوش به نظر برسم. ▪️بریده کتاب (۲) 📚 یادداشت‌های زیر زمینی ترجمه علی مصفا @skybook
. کارم به جایی رسید که وقتی شبهای نکبت پترزبورگ به کنج خلوت خودم بر می‌گشتم نوعی لذت پنهان، پست و غیر طبیعی احساس می‌کردم، با آگاهی تمام از این که همان روز یک بار دیگر رذالتی از من سر زده است که به هیچ روی پس گرفتنی نیست. در خفا و از درون، دندانهایی را به جانم فرو می‌کردم و آنقدر فشار میدادم و فشار میدادم و شیره‌اش را می‌مکیدم تا بالاخره تلخی آن تبدیل به شیرینی شرم آور و نفرین شده‌ای می‌شد و دست آخر لذتی قطعی و حقیقی. بله، لذت، لذت پای این حرفم می‌ایستم. دلیل به حرف آمدنم این است که مدام می‌خواسته‌ام بفهمم و مطمئن شوم که آیا دیگران هم چنین لذت‌هایی را تجربه می‌کنند؟ برایتان توضیح خواهم داد: سرچشمه‌ی این لذت وقوفی است بیش از حد آشکار به حقارت خویشتن، احساس آن که به ته خط رسیده‌ای و اوضاعت، هر چند بد، طور دیگری نمی‌تواند باشد، که هیچ مفری برایت مهیا نیست، که هرگز به انسانی دیگر تغییر نخواهی یافت، که حتی اگر وقت و ایمان کافی برایت باقی بود تا خودت را به چیز متفاوتی بدل کنی، باز هم به احتمالی میل به تغییر نمیداشتی، و حتی اگر چنین میلی میداشتی، باز هم کاری نمی‌کردی زیرا در واقع شاید چیزی وجود نداشته باشد که بخواهی به آن بدل شوی. بالاخره و مهم‌تر از همه، وقوع تمام اینها مطابق است با قوانین عادی و اساسی آگاهی حاد و لختی‌ای که یک راست از این قوانین بر آمده است و به تبع آن نه تنها هیچ کاری نداری که برای تغییر خود بتوانی انجام دهی، بلکه اصلا هیچ کاری نداری که انجام دهی. پس در نتیجه‌ی همین آگاهی حاد است که مثلا معلوم می‌شود: خیلی خوب، تو رذلی انگار شخص رذل را دلگرم می‌کنیم تا احساس کند به واقع رذل است. اما دیگر کافی است... آه، همه را گفتم، و چه چیز را توضیح دادم؟... چه طور می توان این لذت را توضیح داد؟ اما خودم توضیحش میدهم! تا آخرش خواهم رفت. برای همین قلم به دست گرفتم... ▪️بریده کتاب (۳) 📚 یادداشت‌های زیر زمینی ترجمه علی مصفا @skybook
. 📚 حضرت حجت(عج)/ مجموعه بیانات و اشارات پیرامون حضرت ولی عصر ۶۹۵ صفحه/ قیمت: ۲۴۰.۰۰۰ @skybook
. ▪️ترجمه جدید کتاب؛ بیگانه توسط کاوه میر عباسی قیمت: ۳۸.۰۰۰ تومان @skybook
. از شما می پرسم خاصیت حیات چیست؟ اصلا حیات یعنی چه؟ قرآن درباره مردم جاهلیت میگوید اینها امواتند. اِنَّكَ لاتُسمِعُ المَوتی. وَ ما أنتَ بِمُسمِعِِ مَن فِي القُبورِ. می‌گوید: این مردمی که میبینی، مرده‌هایی هستند متحرک، مرده‌هایی هستند که بجای اینکه زیر خاک باشند دارند روی زمین راه می روند، مرده متحرک هستند، به اینها زنده نمی شود گفت. ولی به مسلمین میگوید بیایید این تعلیمات را بپذیرید. خاصیت ایـن تعلیمات این است که به شما جان و نیرو می‌دهد و حیات می‌بخشد. خاصیت حیات چیست؟ شما از هر عالم و فیلسوفی که حیات را تعریف می‌کند، بپرسید به چه چیز میشود گفت حیات و زندگی؟ اصلا معنى حیات و زندگی چیست؟ البته کسی مدعی نمی‌شود که حقیقت و ماهیت حیات را تعریف کند ولی حیات را از روی آثارش می‌شناسند و این جور به شما خواهند گفت: حیات یعنی حقیقت مجهول الکنهی که دو خاصیت دارد، یکی آگاهی و دیگری جنبش. 📚 احیای تفکر اسلامی @skybook
"پاتوق کتاب آسمان"
. از شما می پرسم خاصیت حیات چیست؟ اصلا حیات یعنی چه؟ قرآن درباره مردم جاهلیت میگوید اینها امواتند.
. وقتی بچه بودم منزلمان در حضرت عبدالعظیم بود و آن زمان قطار راه آهن به صورت امروز نبود و فقط همین قطار تهران - شاه عبدالعظیم بود. من می دیدم که قطار وقتی در ایستگاه ایستاده بچه ها دورش جمع می شوند و آن را تماشا میکنند و به زبان حال می گویند ببین چه موجود عجیبی است! معلوم بود که یک احترام و عظمتی برای آن قائل هستند. تا قطار ایستاده بود با یک نظر تعظیم و تکریم و احترام و اعجاب به آن نگاه می کردند. کم کم ساعت حرکت قطار می رسید و قطار راه می افتاد. همینکه راه می افتاد بچه ها می دویدند، سنگ برمی داشتند و قطار را مورد حمله قرار می دادند. مـن تعجب می کردم که اگر به این قطار باید سنگ زد چرا وقتی که ایستاده یک ریگ کوچک هم به آن نمی‌زنند، و اگر باید برایش اعجاب قائل بود اعجاب بیشتر در وقتی است که حرکت میکند. این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم. دیدم این قانون کلی زندگی ما ایرانیان است که هرکسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن است مورد احترام است. تا ساکت است مورد تعظیم و تبجیل است، اما همینکه به راه افتاد و یک قدم برداشت نه تنها کسی کمکش نمی‌کند بلکه سنگ است که به طرف او پرتاب می‌شود. این نشانه یک جامعه مرده است. 📚 احیای تفکر اسلامی @skybook
‌ زمان یعنی حرکت. حرکت؛ بنیادی‌ترین محکومیت انسان است. ماندن، به این بهانه که از همه سو راهها پر مخاطره و ناهموار و خوف انگیز است، بدترین راه را انتخاب کردن است. به شما می گویم؛ آقایان! شهامت یعنی در موقعیت قرار گرفتن و انتخاب کردن، و نه یعنی همیشه خوب و درست را انتخاب کردن. ما عقل کل نیستیم. ما اشتباه میکنیم، ما کج میرویم، ما پشیمان می‌شویم. از ترس اشتباه کردن و کج رفتن و پشیمان شدن زمان را تباه کردن جرم است. انسان تنها جانداری است که برای پشیمان شدن، گریستن، جبران کردن و باز به راه افتادن آفریده شده است. این حق انسان نیست که اشتباه کند این محکومیت اوست.... 📚سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد @skybook
. امروزه بيش از هر زمانی جهان از وَهم پر شده است. گرچه تصور می‌كنيم ما بر اوهام غلبه كرده‌ايم و در عصر تكنولوژی و علم ديگر وَهم وجود ندارد، اما جهان ما پر از اوهام است. بازی به خودی خود وَهم است و نتيجه بازی هم در وَهم ما اهميت دارد وگرنه در حقيقت، نتيجه بازی اهميت ندارد. يك توپ فوتبال از يك خط پنج سانتی‌متری رد شود يا نشود، در زندگی واقعی و حقيقی مردم چه اثری دارد؟ مظفرالدّين‌شاه اين را درك كرده بود. هنگامی كه او را در پاريس برای تماشای فوتبال برده بودند، پس از اتمام بازی پرسيده بود كه اين‌ها چند نفر هستند؟ پاسخ داده بودند ۲۲ نفر، گفته بود ۲۱ توپ ديگر بخريد و به آن‌ها بدهيد تا همه به دنبال يك توپ ندوند. وی اين حرف را خيلی جدّی گفته بود، او درك كرده بود كه اين كار، كاری عبث و بيهوده است. حتي اول انقلاب، يكی از همكاران ما معتقد بود كه فوتبال حرام است زيرا كار لغوی است. اما آيا فوتبال لغو است؟ پس چرا وقتی يك توپ، پنج‌سانتیمتر از يك خط رد می‌شود ۳۰۰ ميليون نفر شادی می‌كنند و يا ۳۰۰ نفر ديگر گريه می‌كنند؟.... فوتبال زندگی ماست، اگر فوتبال وَهم است –كه وَهم است– پس جهان ما پُر از وَهم است. اين نمونه بسيار خوبی است. اين كم ضررترين وَهمی است كه در جهان ما وجود دارد، ما چنان به وَهم دلبسته هستيم كه وَهم‌ها را تشخيص نمی‌دهيم. تفكر آينده نبايد اوهام را كنار بگذارد، بلكه بايد بر آن‌ها غالب شود. تفكر می‌تواند او را از اين غفلت‌ها برهاند. 📄 متن از؛ نشریه كتاب هفته، شماره ۶۲ شنبه ۲دی ماه ۱۳۸۵ @skybook
. روایت مصور 📚 داستان فوتبالیست‌ها نویسنده و طراح کمیک دیوید اسکوایرز برای روزنامه گاردین می‌کِشد و می‌نویسد. استرالیایی است ولی طنز او را باید بریتانیایی دانست. طنزی ببشتر مبتنی بر کلام و چند لایه که به قول ، ساختاری مثل کوه یخ دارد و 《رضایت عمیق‌تر زیر آب است و لایه‌ی اولیه‌ی لذت هر جوکی کمترین بخش آن》. چاپ؛ @skybook
"پاتوق کتاب آسمان"
. روایت مصور 📚 داستان فوتبالیست‌ها نویسنده و طراح کمیک #دیوید_اسکوایرز دیوید اسکوایرز برای روزنام
. بیایید از مهم ترین اسطوره شروع کنیم. عبور از خط دفاع، فخر فروختن به هم تیمی‌ها به خاطر توپهایی که حرکت میداد، يا حتی پاره کردن پیراهن و شلیک کردن به خبرنگاران با فشنگ مشقی؛ می‌توان گفت که جهان دیگر چیزی مثل دیگو مارادونا را به خود ندیده است. در فوتبال مثل یک گردباد بود؛ یک شیطان تاسمانی ریز و چرخان که شورتهای کوتاهی به پا میکرد و میتوانست دریبل کند، پاس بدهد و طوری شوت بزند که تا آن زمان کسی شبیهش را ندیده بود. مارادونا یک جنگجوی خیابانی رجزخوان بود که هم می‌توانست یک دسته مدافع بلژیکی ترسو را فراری بدهد هم کاری کند که عموی طرفدار انگلستانتان فحش را به تلویزیون بکشد "هند بود! لعنتی‌ها، هند بود!" برخلاف اخلاق حرفه‌ای و کنترل شده پله، یا شکوهی که کرایف نشان می‌داد مارادونا وحشی و احساساتی بود؛ آن قدر احساساتی که میشد اعتیاد طولانی مدتش به مواد مخدر برای بالا بردن اعتماد به نفسش را بخشید به هر حال دغدغه‌ی اول او فقط فوتبال بود. 📚 داستان فوتبالیست‌ها @skybook
. عملکردی که دیگو با آن در یادها ماندگار شد ربطی به بردن بازی فینال مقابل آلمان غربی ندارد. موضوع به برد در نیمه نهایی مقابل بلژیک هم برنمی‌گردد. اگرچه در آن بازی هم دو گل زد. نه شهرت مارادونا که قبلاً گفتیم احتمالاً باعث عصبانیت عموی طرفدار انگلستانتان هم شد به شکست انگلستان در یک چهارم نهایی بر می‌گردد. در این بازی مارادونا دو گل به ثمر رساند که او را هم به عنوان بازیکن قرن و هم یک عوضی دروغگو ماندگار کرد. وقتی مارادونا دستش را از بالای سر پیتر شیلتون دراز کرد تا آن گل معروف به "دست خدا" را به ثمر برساند، در واقع از آن سوی اقیانوس اطلس برای انگلیس پیر خط و نشان کشید. برای آرژانتینی‌ها این اتفاق معنی ویژه‌ای داشت. کشور آنها از چهار سال پیش هنوز درگیر هضم اتفاقات جنگ فالکلند بود. بنابراین شکست انگلیس که مشکلات زیادی را برای هم وطنانشان ایجاد کرده بود برایشان خیلی ارزشمند تلقی میشد -با اینکه در به ثمر رسیدن آن گل استیو هاج هم غیرمستقیم نقش داشت. با این حال مارادونا به رقبای شکست خورده رحم کرد و گفت که زدن گل دوم خارق العاده‌اش در مقابل هیچ تیم دیگری ممکن نبود؛ چون قبل از این که فرصت کند توپ را از میانه‌ی زمین به حرکت درآورد، او را با خطا زمین گیر می‌کردند او گفت «انگلیسی‌ها انسانهای نجیبی هستند. البته اگر این موضوع را نادیده بگیریم که در تمام بازی تری‌فن ویک سعی داشت پاهای او را قلم کند و وقتی توپ وارد دروازه شد تری بوچر میخواست سرش را از تنش جدا کند. 📚 داستان فوتبالیست‌ها @skybook