eitaa logo
یه حبه قند / کوتاه نوشت های معرفتی
225 دنبال‌کننده
156 عکس
32 ویدیو
1 فایل
طاهررحیمی هستم، دکترای فلسفه اسلامی مدرس دانشگاه دغدغه ام فرهنگ، دین، خانواده ؛ هنر و سیاست است و به یاری حق در این کانال آنها را با شما به اشتراک خواهم گذاشت. آیدی: @yaser6424 صفحه اینستاگرام: s.y.taherrahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
. یه حبه قند از طلا بودن پشیمان گشته ایم! اصلا کسی از من نپرسید که میخوای توی این دنیا باشی یا نه این ظلم نیست؟ نمی خوام باشم! زوره؟ نه میخوام نه . بله این درسته که ما در خیلی چیزها از جمله در به وجود آمدنمان و اینکه باچه و کجا به دنیا بیاییم اختیاری نداشته ایم اما خوب که فکر کنی میبینی اختیاری بودن این امور نه ممکن است نه آنچنان لازم است و نه حتی مطلوب! ممکن نیست چون: قبل از این که ما خلق شویم و به وجود بیاییم که اصلا نبودیم که بخواهیم درباره بودن یا نبودن یاحتی چگونه بودنمان تصمیم بگیریم لازم نیست چون: که لزوما معادل ظلم نیست. جبر زمانی بد است که انسان به خاطر کاری که اختیارش را نداشته مواخذه ومجازات بشه یا با تبعیض با او برخورد شود[تبعیض با تفاوت، فرق می کند] و می دانیم که خدا چنین نمیکند مطلوب نیست چون: تا حالا نشده که در تصمیم گیری درباره یک موضوع خیلی مهم انقدر مردد بشی که آرزو کنی کاش مجبور نبودی تصمیم بگیری؟ کاش کسی بود که می دونستی حتما تصمیم درست تر و بهتری میگیره و این کار رو به اون واگذار می کردی؟ تا حالا نشده مجبور بشی استخاره بگیری؟ چه کسی از خدا به امورات عالم و آدم آگاه تر و خیرخواه تره که بخواد تصمیم هایی در این حد کلان بگیره؟ ثانیا این ادعا که من اصلا کمال و سعادت رو هم نمی خوام اصلا واقعی نیست؛ کمال گرایی، ذاتی بشره فقط تصور افراد از امر [بهتر] متفاوته حتی کسی که خودکشی میکنه هم اونو بهتر میدونه مشکل، همان تصور است. ما تصویر روشنی از های عمیق وجودمان، مبدا و منبع این محبوبها و کمالات، حیاتی مان در اتصال به آن مبدا خیر و و عمیقی که در این اتصال هست نداریم اگرنه شوق به کمال و خیر و محبوب، است و امکان ندارد بشر آن را نخواهد تقرب به کمال مطلق در واقع معادل رسیدن به همه خواسته های واقعی و کسب [همه بهترین های] قابل تصور است. فقط خالق، حی، واجب الوجود و مالک و... نیست که بگویی خوب با او چه کنم؟ او بی نهایت مهربان، روزی رسان، پرورش دهنده، پناهگاه، زیبای مطلق، انس گیرنده، نزدیک، پاک کننده، کرامت دهنده، خیرخواه، آرامش دهنده، فریادرس، هدایت کننده، آگاهی بخش و... هم هست. تازه خوب که دقت کنی باید یک [تنها] قبل و یک [حقیقی] بعد همه این صفات بگذاریم: تنها بخشنده حقیقی، تنها پناهگاه حقیقی و... آیا می شود نسبت به صفاتی اینچنین و صاحب آن هم بی تفاوت بود؟! تصور محبوب ها و مطلوب ها، عشق آفرین است و ، زاست و همین حرکت یعنی دوری از جهنم و رفتن به سوی بهشت! ما را درست آفریده است https://eitaa.com/taherrahimi
یه حبه قند: زمین خودی روز است و دلم نمی آید از استاد که عمیقاً وام دار اویم یادی نکنم و چیزی ننویسم به نظرم یکی از ویژگی های بسیار مهم استاد مطهری که می تواند برای فعالان امروز فضای فکری جریان حق و آنها که در مسیر روشنگری افکار عمومی قدم می زنند قابل توجه باشد این است که استاد مطهری دو ویژگی ممتاز و مکمل داشت که از او حقیقتا یک اجتماعی ساخته بود اول اینکه خود را نسبت به جریانات فکری رایج و شبهات افکار عامه مسئول و دغدغه مند می دید و به شدت نسبت به آنها احساس تکلیف می کرد تولید علم را هدفمند و ناظر به نیازهای واقعی و در صحنه دنبال می کرد تا جایی که حتی کتاب داستان راستان را زمانی نوشت که شرح او بر اصول فلسفه علامه، ایشان را به عنوان یک قدر به جامعه علمی معرفی کرده بود و این ناشی از تکلیف مداری، اخلاص و رصد نیازها به شکل توأمان بود اما ویژگی مهم دیگر او این بود که این توان را داشت که سوالات جامعه را در زمین بازی اندیشه خودی پاسخ دهد نه زمین فکری رقیب. مطهری مسئله و اشکال را از متن جامعه می گرفت اما اینکه ریشه و منشاءطرح چنین سوالی کجاست و اینکه آیا اصلا خود این سوال درست است یا بر پیش فرض باطلی استوار شده را بر اساس زمین فکری اندیشه خودی تحلیل می کرد و پاسخ می داد. وقتی زمین طرح یک سوال یا یک مطالبه غلط باشد هر پاسخی که به آن بدهی در زمین رقیب بازی کرده ای و با کنشی منفعلانه بر موجی که او ساخته حرکت می کنی و مطهری این هوشمندی را داشت که چنین نکند او می توانست اشکالات ها را در دستگاه تحلیلی اندیشه خودی بریزد ، اجزای مسئله را در همین پازل جایابی کند و نهایتا پاسخی فعال و راهکاری بومی بیابد مثلا در بحث دلیل گرایش بشر به فرضیات متعددی در غرب مطرح شده، عده ای ریشه دین را ترس، عده ای جهل، عده ای ضعف و ... دانسته اند و برایش فلسفه ها بافته اند مطهری بعد از اینکه نشان می دهد شواهد این فرضیات تا چه اندازه سست و موهوم است تاکید میکند که همه این نظرات، یک پیش فرض دارد و آن اینکه دین و تعالیم آن موهوم و ساختگی است و مطلقا ریشه ای در حقیقت ندارد لذا امری نامعقول و روانی است حال ببینیم ریشه روانی آن کجاست؟! در حالی که فلسفه ارسال دین هدایت‌گری حقیقتی خارجی به اسم و ریشه گرایش به آن هم دو واقعیت اصیل و است لذا این دین نیست که باید برایش دنبال توجیه روانی باشیم بلکه بی دینی است که دلیل می خواهد پس کتاب «علل گرایش به مادیگری» را می نویسد نه علل گرایش به دین. و این یعنی بازی در زمین خودی نمونه دیگر این شیوه را در مواجهه مطهری با میتوان دید. استاد ابتدا نشان می دهد که اختلاف و عدم تشابه زن و مرد در نظام حقوقی اسلام به دلیل تفاوت های طبیعی در خلقت آنهاست لذا شعار برابری جنسیتی «به معنای تشابه» نامعقول، غیرطبیعی و ظالمانه است و به جای جنسیتی باید به دنبال جنسیتی بود اما مهم تر اینکه مطهری معتقد است زمین بازی برابری زن و مرد در غرب، بدون توجه به مهمترین عرصه بروز زن و مرد یعنی عرصه خانواده صورت بندی شده است گویی زن و مرد اساسا قرار نیست مکمل هم دیده شوند فقط به عنوان دو فرد مستقل و جدا یا نهایتا دو شهروند اجتماعی مطرح اند پس باید در همه چیز مشابه باشند یا مشابه قرارداد شوند! مطهری توجه می دهد که غرب زمین بازی اش در این موضوع دو مولفه ای است(فرد /جامعه) در حالی که مهمترین عرصه تعامل مکمل و زن و مرد در نظام هستی در قالب نهاد طبیعی و غیرقراردادی «» شکل می‌گیرد. تقلیل روابط خانوادگی به روابط اجتماعی مهم ترین خلأ نظام اندیشه غرب در تنظیم نظام حقوقی است و ریشه اصلی بحران خانواده در معاصر همین است اینجاست که مسئله، ابعاد تازه ای پیدا می کند و این یعنی نظام فکری خودی. در مسیر اسلامی راهی جز راه مطهری سراغ ندارم روحش شاد https://eitaa.com/taherrahimi
یه حبه قند رشد کاریکاتوری یکی از آفت های و فرهنگی نسل امروز جامعه ما در امور دینی این است که عمق اطلاعات دینی اش همپایه و هم سطح رشد عقلی او رشد نکرده. نسل امروز قطعا از نسل پیشین به لحاظ سواد دانشگاهی، دانش روز و دامنه اطلاعات جلوتر است نسل امروز کرده تر است و همین رشد تحصیلی سبب شده مسائل را باز تر و با دامنه دید وسیع تری بنگرد و تحلیل کند. وقتی قدرت تحلیل و وسعت افزایش می یابد اما اطلاعات و تصوراتی که افراد از امور دینی دارند به اندازه آن رشد عقلی، پیدا نمی‌کند انسان ها دچار متعدد می شوند. چرا؟ چون وقتی از منظر رشدیافته خود به اطلاعات سطحی و اولیه ای که از مقولات دینی از ابتدا در ذهن داشته اند می نگرند آنها را مشتی حرف های عوامانه می‌بینند. از جهتی هم حق دارند. مشکل این است که قدرت فکری او در سطح یک رشد کرده اما عمق اطلاعات دینی اش در سطح اکابری و دبستان باقی مانده و در فهم دین، صغیر حساب می شود. چه بسیار افرادی که در حرفه خود متخصص، مشهور و موفق اند اما در تحلیل امور اجتماعی یا دینی یا فرهنگی یا در سواد رسانه ای و امثال آن، مطلق اند و متاسفانه جامعه بین این دو بعضا تفکیک نمی کند اگر همان قلمبه نور پشت ابرها باشد و بهشت همان سیب و گلابی و حوری که بشر رسیدن به آنهاست! و اگر امامان واسطه های نوعی پارتی بازی به اسم ، برای فرار از جهنم اند و اگر انجام واجبات و ترک محرمات اموری بی خاصیت و در واقع نوعی مبارزه بی حاصل اند با گرایشات ذاتی، و غریزی انسان و... خوب چه دلیلی دارد که انسان خود را معطل این حرفها کند؟ بدیهی است که یا از اساس این مطالب را منکر می شود یا دچار شبهه می شود. مشکل کجاست؟ در تصور سطحی از این حقایق. راهش چیست؟ مطالعه، تحقیق، و تعمیق معارف دینی؛ همین و بس. آنهم به صورت هدفمند و با یک سیر مطالعاتی نه پراکنده و موردی؛ که پراکنده اگرچه مفید است و بی اثر نیست اما در ذهن انسان منسجم و چارچوب دقیقی ایجاد نمی کند به نظرم هنوز هم بهترین سیرمطالعاتی در اسلام شناسی سیر آثار استاد است روحش شاد https://eitaa.com/taherrahimi
یه حبه قند: به خود بمیر و به حق زنده باش چرا خدا در عظمت و بزرگی خودش را به رخ می‌کشد و همواره تاکید می کند که همه کاره عالم خود اوست؟ اصلا چرا یکی از صفات خدا است؟ این بزرگ نمایی ها یا نمایش بزرگی برای چیست؟ اول اینکه صفت متکبر برای بدین معناست که او صاحب عظمت و و جلال است و این عظمت را ابراز می کند. به لحاظ هستی شناختی، همه صفات کمالی به معنای حقیقی؛ صرفا از آن خداست یعنی هیچ قدرت و علم و حیات و اراده و جمال و عزتی نیست مگر اینکه اصلش؛ مبدائش و حقیقتش «اولا و بالذّات» فقط از آن خداست. نسبت ما و هر موجود دیگری با خدا «عین فقر» بودن است ما به اندازه نسبتی که با مبدا کمال پیدا می کنیم صاحب کمال حقیقی می شویم آن هم نه مستقلا. بنابراین خدا وقتی همه کاره بودن خود در این عالم را یادآوری می کند موجودی را تحقیر نمی کند در واقع واقعیت عالم را «توصیف» می کند انسان متکبر؛ خودش را منقطع از خدا؛ بزرگ می‌بیند و بزرگی را از خودش می‌بیند و این یک توهم محض است اما چرا خدا بزرگی و صفات جلالیه خودش و فقر موجودات دیگر را به شکل پررنگی توصیف می کند مگر او نیازی به این کار دارد؟ یکی از دلایل مهم این امر نیاز روانشناختی ما ها به فهم این بزرگی است. انسان هر چه خدا را بزرگ تر با جلال و جبروت تر، غنی تر، مقتدر تر؛ امن تر و شکست ناپذیرتر درک کند راحت تر و محکم تر به او تکیه می کند و به او پناه می برد و راحت تر هرچیزی غیر او را کوچک می بیند و از آن دل می کند امیرمومنان ع در وصف می فرماید عَظُمَ الخالقُ فى اَنْفُسهم فَصَغُر ما دُونه فى اعینهم چون خدا نزد ایشان بزرگ است هرچیزی غیر او در چشمشان کوچک و حقیر شده است. پس فهم بزرگی و کبریایی خدا در کنار صفات جمالی او نقش بسیار پررنگ و تعیین کننده ای در پیوند انسان با خدا دارد چنانچه خداوند حتی به رسولش می فرماید « و ربک فکبّر» پروردگارت را بزرگ بدار و در جایی دیگرتاکید می کند «کبّره تکبیرا» او را بسیار بزرگ شمار. و خدا چه لطف بزرگی می کند به ما وقتی واقعیت این عالم و عظمت خود را مقابل چشمان ما می گذارد تا درگیر اوهام نمانیم و از آنها دل ببریم. وقتی خدا در چشم ما بزرگ شد و هر چیزِ غیرخدایی دیگر از چشممان افتاد چه می شود؟ خلاصه اش این است که بزرگ می شویم به عظمت ؛ غنی می شویم به غنای حق، مقتدر می شویم به قدرت حق ،عزیز می شویم به عزت حق به خود میمیریم و به زنده می شویم و این راهی است که های این عالم رفته اند دوام چنین انسان هایی بر جریده عالم ثبت است https://eitaa.com/taherrahimi
یه حبه قند اندر اسارتِ آزادی آزادی یکی از مظلوم ترین واژه های تاریخ است؛ بیشترین سواستفاده ها و بدترین ستم ها زیر چتر همین واژه بر بشر روا داشته شده. دلیل این امر تعریف های غلط و مبهم از آزادیست. به نظرم اگر کسی بخواهد به تعریفی منطقی از آزادی برسد به چند نکته و سوال مهم باید توجه کند: اول اینکه تردیدی نیست که آزادی به معنای مطلق؛ همان هرج و مرج است پس وقتی از آزادی صحبت می کنیم اولین سوالی که باید پاسخ بدهیم این است که :چه چیزی حق دارد آزادی انسان ها را محدود کند؟ در پاسخ معمولا گفته می شود آزادی را فقط آزادی دیگران محدود می کند یعنی همه آزادند هرکاری بکنند تاجایی که آزادی دیگران محدود نشوند. اما آیا این حرف درست است؟ برای روشن شدن این مطلب باید به نکته مهم دیگری توجه کرد؛ اینکه آزادی همیشه یک [وسیله] است برای رسیدن به یک هدف و تازمانی که هدف معلوم نباشد معنا و محدوده آزادی مشخص نمی‌شود چرا؟ چون وقتی هدف ها متفاوت می‌شوند موانعی که باید برای رسیدن به آن هدف معیّن از سر راه برداشته شوند نیز تفاوت خواهد کرد؛ پوشیدن یک کفش، وقتی انسان می‌خواهد از مسیری سنگلاخ عبور کند کمک کار است اما همین کفش، وقتی بخواهیم روی شن های نرم ساحل قدم بزنیم و از این کار لذت ببریم مزاحم است پس آزادی مطلق اصلا معنا ندارد؛ وقتی کسی از آزادی صحبت می‌کند باید از او دو سوال پرسید : آزادی از چه چیزی؟ و آزادی برای رسیدن به چیزی؟ حالا سوال این است که اگر معنا و محدوده آزادی را [هدف] معلوم میکند ، هدف چیست یا چیزی باید باشد؟ در یک مفهوم کلی هدف همه انسانها رسیدن به [وضعیت بهتر است] هرکس هرکاری می‌کند به این دلیل است که فکر می‌کند آن کار شرایط بهتری را برایش رقم می زند. از طرفی هرچه خود هدف کوچک تر باشد انسان به آزادی کمتری برای رسیدن به هدف نیاز دارد و برعکس؛ پس برای رسیدن به آزادی حداکثری و تعیین حدود بر مبنای آن، باید به دنبال رسیدن به بزرگترین و ناب ترین هدفی که ظرفیت وجودی انسان ایجاب بود. این نکته ای کلیدی است. بزرگترین و کامل ترین هدفی که در ظرف وجودی انسان قابل تصور چیست؟ پاسخ این سوال را باید از بررسی «مقدار و اندازه استعدادها» و نیز از «جمع بندی گرایشات فطری انسان» به دست آورد که خود بحثی مفصل می طلبند. فی الجمله اینکه تنها موجودی که ظرفیت اتصال مختارانه به مبدأ همه کمالات قابل تصور و تشبه حداکثری به خدا را در این عالم دارد انسان است. لذا به نظر می‌رسد کسی که آگاهانه و از روی اختیار رسیدن به خدا را به عنوان بزرگترین هدف قابل تصور، مقصد خودش قرار می‌دهد و محدوده و معنای آزادی اش را با آن تعیین می‌کند درواقع ناب ترین و کاملترین شکل آزادی را تجربه می‌کند و به بهترینها می رسد؛ به همین دلیل است که اسلام، اولین و اساسی ترین شعار خودش را با نفی همه محدودها و محدودیت ها آغاز می‌کند:لا اله الاالله آزادی انسان را فقط حق و حقیقت می‌تواند و باید قید بزند و معنا کند نه سلیقه ها و خواسته های متنوع و بی مبنای دیگران! بشر تا زمانی که از تعلقات درونی[فکری، غریزی، احساسی و...] رها نشود همه چیز را به بند می کشد از جمله آزادی را به قول خواجه شیراز: بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم https://eitaa.com/taherrahimi
یه حبه قند چند آموزه گهربار زناشویی از آیینه و آفتاب بی مقدمه؛ به این چند توصیه پیامبر عزیزمان توجه کنید: ۱ - پیامبر اکرم ص همواره به تشکیل تشویق می کرد می فرمود بیشتر دوزخیان، بی همسرانند. می فرمود جز انسان فرومایه به اهانت نمی کند و جز انسان بزرگوار آنها را گرامی نمی دارد. ۲ - به مردان می فرمود؛ اینکه مرد به زنش بگوید دوستت دارم هرگز از دل زن بیرون نمی رود و نیز می فرمود: هرچه بر ایمان بنده ای افزوده شود بر محبت او به زنان[همسرش] افزوده می شود. در مقابل به زنان می فرمود؛ آیا شما را از زنانی که اهل اند آگاه کنم؟ زن "وفاداری" که فرزند بسیار آورد ، زود آشتی کند و همین که بدی کرد[به همسرش] بگوید دست من در دست توست[در اختیار تو ام]، چشم بر هم نمی گذارم مگر آنکه از من راضی شوی؛ و نیز می فرمود بدترین زنان شما زنی است کم حیا ؛ ترشرو؛ لجوج، زبان دراز و سرکش. ۳ - می فرمود مردی که با زبانش، همسرش را بیازارد نماز مستحبی و انفاق و نیکی او را نمی پذیرد حتی اگر روزها را روزه بگیرد و شبها را برای نماز به پا خیزد.در مقابل به زنان می فرمود زنی که به شوهرش بگوید از تو خیری ندیدم؛ کارهای نیکش نابود شود. ۴ - رسول اکرم ص رابطه جنسی با همسر را هنگامی که او میل به این کار دارد، شمرد؛ همچنین مردان را به حفظ آراستگی و زیبایی خود در مقابل همسرانشان امر کرد تا زنان از ایشان دلزده نشده و به ورطه گناه نیفتند. در مقابل به زنان می فرمود: بهترین زنان شما زنی است که هرگاه با همسرش خلوت کند، تن پوش را از تن به در آورد و نیز می‌فرمود اگر مردی همسرش را به بستر بخواند و زن سرباز زند و مرد به خشم آید فرشتگان تا سپیده دم آن زن را می کنند. ۵ - به زنان توصیه می کرد شوهرانشان را به نیاورند اما به مردان نیز می‌فرمود؛ مردی که به همسرش سیلی بزند؛ خداوند در روز رستاخیر به کلیددار دوزخ فرمان دهد که هفتاد سیلی داغ از آتش به او بزند. ۶ - می فرمود از نشانه های مبارکی زن، کم است و نیز زن کم خرج را بابرکت نامید؛ به بانوان هشدار می داد: وای بر زنان از دو چیز: و جامه زیبا[ی بس گرانبها] در مقابل، به مردان می فرمود از ما نیست کسی که خدا به او وسعت اقتصادی داده اما او بر خانواده اش سخت می گیرد و نیز می فرمود کسی که زنی بگیرد و در اندیشه اش قصد پرداخت مهریه را نداشته باشد هنگام مرگ به سان می میرد. - قدری تامل کنیم! آیا عمده مشکلات خانواده های امروز در همین امور خلاصه نمی شود؟ https://eitaa.com/taherrahimi
یه حبه قند خدا، انسان، عشق و دیگر هیچ ۱- گفت: حکمت خلقت این عالم با این همه شرّ و ظلم و... چه بود گفتم از چند پله عقب تر شروع می‌کنم: ۲- قبل از آفرینش انسان، خلقت خدا چیزی کم داشت؛ آن هم موجودی بود که این ظرفیت را داشته باشد که بتوان همه صفات خدا را درونش دید ۳- چنین موجودی باید سه ویژگی مهم می داشت تا این ظرفیت را پیدا کند: عقل «تا خدا را بیش از همه بشناسد» اختیار « تا مسیر خدا را آگاهانه برگزیند و این انتخاب به او امکان رشد بدهد» قلب «تا با کمک عقل و انتخاب در دایره جاذبه الهی وارد شده و عاشق شود» در خلقت خدا نقص راه نداشت؛ پس انسان را آفرید و به او عقل، قلب و انتخاب داد. ۴- عقل و عشق و اختیار زمانی واقعاً معنا پیدا می کرد و به فعلیت می‌رسید که شرایط و ابزار به فعلیت رسیدن آنها نیز برای انسان فراهم می شد ۵- اگر همه چیزهایی که انسان در معرض انتخاب آنها قرار می گرفت «خوب» بودند آدمها لاجرم فقط خوبی ها را انتخاب می کردند پس برای این که اختیار معنا پیدا کند باید پلیدی هم در این عالم وجود می‌داشت تا انسان بین آنها و خوبی ها انتخاب کرده و همین انتخاب باعث رشد او می شد ۶- اگر همه خوبی ها مثل قند، شیرین بود و همه بدی ها مثل زهر تلخ، باز انتخاب واقعی انسان محک نمی خورد پس باید بدی ها حداقل در ظاهر حدی از جذابیت و لذت و.... هم می داشت. ۷- همچنین غرایزی که خدا در انسان گذاشته بود مجموعه ای از نیازها و گرایشات بود که لزوما انسان را به سمت پلیدی ها هل نمی داد بلکه تنها ارضا خود را مطالبه می کردند؛ از هر راهی چه خوب چه بد! ۸- اینجا بود که خدا شیطان را آفرید و اجازه داد او زشتی هایی که باطنشان تلخ و سیاه بود را در نظر انسان زینت داده و شیرین جلوه دهد تا انسان، زهر پلیدی ها را ندیده و فریب بخورد ۹- در مقابل، خدا برای انسان فطرت، عقل، قلب، پیامبر و پاداش قرار داد تا انسان را نسبت به نقشه شیطان آگاه کند. حالا اختیار معنا پیدا می کرد ۱۰- خدا کریمانه برای انسان هایی که با تبعیت از عقل و فطرت و پیامبر، راه حقی که به نفعشان بود را انتخاب کرده بودند در کنار پاداش های مختلف دیگر یک پاداش بزرگ قرار داد: عشق ۱۱- هر کس اندکی به خدا نزدیک می شد خدا ده قدم او را به سمت خود می‌کشید و از صفات خودش در او می ریخت؛ همه کمال انسان و تمام هدف خلقت او در همین اتصال وجودی به لایتناهی بود همین که انسان با اختیارش در دایره مغناطیسی کشش خدا قرار گرفته؛ عاشق شده؛ و تا خود خدا بالا رود؛ [بهشت یک تشویق بود نه نهایی ترین مقصد] ۱۲- نام تجلی عملی و ظهور خارجی این عشق شد عبودیت و خدا فرمود: و ما خلقت الجن و الانس الاّ لیعبدون؛ نمادش شد، طواف ۱۳- عبودیت، مظهر و مسیر عشق بود، و هدف نهایی، خود خدا بود که انا الیه راجعون https://eitaa.com/taherrahimi
یه حبه قند: زمین خودی روز است و دلم نمی آید از استاد که عمیقاً وام دار اویم یادی نکنم و چیزی ننویسم به نظرم یکی از ویژگی های بسیار مهم استاد مطهری که می تواند برای فعالان امروز فضای فکری جریان حق و آنها که در مسیر روشنگری افکار عمومی قدم می زنند قابل توجه باشد این است که استاد مطهری دو ویژگی ممتاز و مکمل داشت که از او حقیقتا یک اجتماعی ساخته بود اول اینکه خود را نسبت به جریانات فکری رایج و شبهات افکار عامه مسئول و دغدغه مند می دید و به شدت نسبت به آنها احساس تکلیف می کرد تولید علم را هدفمند و ناظر به نیازهای واقعی و در صحنه دنبال می کرد تا جایی که حتی کتاب داستان راستان را زمانی نوشت که شرح او بر اصول فلسفه علامه، ایشان را به عنوان یک قدر به جامعه علمی معرفی کرده بود و این ناشی از تکلیف مداری، اخلاص و رصد نیازها به شکل توأمان بود اما ویژگی مهم دیگر او این بود که این توان را داشت که سوالات جامعه را در زمین بازی اندیشه خودی پاسخ دهد نه زمین فکری رقیب. مطهری مسئله و اشکال را از متن جامعه می گرفت اما اینکه ریشه و منشاءطرح چنین سوالی کجاست و اینکه آیا اصلا خود این سوال درست است یا بر پیش فرض باطلی استوار شده را بر اساس زمین فکری اندیشه خودی تحلیل می کرد و پاسخ می داد. وقتی زمین طرح یک سوال یا یک مطالبه غلط باشد هر پاسخی که به آن بدهی در زمین رقیب بازی کرده ای و با کنشی منفعلانه بر موجی که او ساخته حرکت می کنی و مطهری این هوشمندی را داشت که چنین نکند او می توانست اشکالات ها را در دستگاه تحلیلی اندیشه خودی بریزد ، اجزای مسئله را در همین پازل جایابی کند و نهایتا پاسخی فعال و راهکاری بومی بیابد مثلا در بحث دلیل گرایش بشر به فرضیات متعددی در غرب مطرح شده، عده ای ریشه دین را ترس، عده ای جهل، عده ای ضعف و ... دانسته اند و برایش فلسفه ها بافته اند مطهری بعد از اینکه نشان می دهد شواهد این فرضیات تا چه اندازه سست و موهوم است تاکید میکند که همه این نظرات، یک پیش فرض دارد و آن اینکه دین و تعالیم آن موهوم و ساختگی است و مطلقا ریشه ای در حقیقت ندارد لذا امری نامعقول و روانی است حال ببینیم ریشه روانی آن کجاست؟! در حالی که فلسفه ارسال دین هدایت‌گری حقیقتی خارجی به اسم و ریشه گرایش به آن هم دو واقعیت اصیل و است لذا این دین نیست که باید برایش دنبال توجیه روانی باشیم بلکه بی دینی است که دلیل می خواهد پس کتاب «علل گرایش به مادیگری» را می نویسد نه علل گرایش به دین. و این یعنی بازی در زمین خودی نمونه دیگر این شیوه را در مواجهه مطهری با میتوان دید. استاد ابتدا نشان می دهد که اختلاف و عدم تشابه زن و مرد در نظام حقوقی اسلام به دلیل تفاوت های طبیعی در خلقت آنهاست لذا شعار برابری جنسیتی «به معنای تشابه» نامعقول، غیرطبیعی و ظالمانه است و به جای جنسیتی باید به دنبال جنسیتی بود اما مهم تر اینکه مطهری معتقد است زمین بازی برابری زن و مرد در غرب، بدون توجه به مهمترین عرصه بروز زن و مرد یعنی عرصه خانواده صورت بندی شده است گویی زن و مرد اساسا قرار نیست مکمل هم دیده شوند فقط به عنوان دو فرد مستقل و جدا یا نهایتا دو شهروند اجتماعی مطرح اند پس باید در همه چیز مشابه باشند یا مشابه قرارداد شوند! مطهری توجه می دهد که غرب زمین بازی اش در این موضوع دو مولفه ای است(فرد /جامعه) در حالی که مهمترین عرصه تعامل مکمل و زن و مرد در نظام هستی در قالب نهاد طبیعی و غیرقراردادی «» شکل می‌گیرد. تقلیل روابط خانوادگی به روابط اجتماعی مهم ترین خلأ نظام اندیشه غرب در تنظیم نظام حقوقی است و ریشه اصلی بحران خانواده در معاصر همین است اینجاست که مسئله، ابعاد تازه ای پیدا می کند و این یعنی نظام فکری خودی. در مسیر اسلامی راهی جز راه مطهری سراغ ندارم روحش شاد https://eitaa.com/taherrahimi
. یه حبه قند از طلا بودن پشیمان گشته ایم! اصلا کسی از من نپرسید که میخوای توی این دنیا باشی یا نه این ظلم نیست؟ نمی خوام باشم! زوره؟ نه میخوام نه . بله این درسته که ما در خیلی چیزها از جمله در به وجود آمدنمان و اینکه باچه و کجا به دنیا بیاییم اختیاری نداشته ایم اما خوب که فکر کنی میبینی اختیاری بودن این امور نه ممکن است نه آنچنان لازم است و نه حتی مطلوب! ممکن نیست چون: قبل از این که ما خلق شویم و به وجود بیاییم که اصلا نبودیم که بخواهیم درباره بودن یا نبودن یاحتی چگونه بودنمان تصمیم بگیریم لازم نیست چون: که لزوما معادل ظلم نیست. جبر زمانی بد است که انسان به خاطر کاری که اختیارش را نداشته مواخذه ومجازات بشه یا با تبعیض با او برخورد شود[تبعیض با تفاوت، فرق می کند] و می دانیم که خدا چنین نمیکند مطلوب نیست چون: تا حالا نشده که در تصمیم گیری درباره یک موضوع خیلی مهم انقدر مردد بشی که آرزو کنی کاش مجبور نبودی تصمیم بگیری؟ کاش کسی بود که می دونستی حتما تصمیم درست تر و بهتری میگیره و این کار رو به اون واگذار می کردی؟ تا حالا نشده مجبور بشی استخاره بگیری؟ چه کسی از خدا به امورات عالم و آدم آگاه تر و خیرخواه تره که بخواد تصمیم هایی در این حد کلان بگیره؟ ثانیا این ادعا که من اصلا کمال و سعادت رو هم نمی خوام اصلا واقعی نیست؛ کمال گرایی، ذاتی بشره فقط تصور افراد از امر [بهتر] متفاوته حتی کسی که خودکشی میکنه هم اونو بهتر میدونه مشکل، همان تصور است. ما تصویر روشنی از های عمیق وجودمان، مبدا و منبع این محبوبها و کمالات، حیاتی مان در اتصال به آن مبدا خیر و و عمیقی که در این اتصال هست نداریم اگرنه شوق به کمال و خیر و محبوب، است و امکان ندارد بشر آن را نخواهد تقرب به کمال مطلق در واقع معادل رسیدن به همه خواسته های واقعی و کسب [همه بهترین های] قابل تصور است. فقط خالق، حی، واجب الوجود و مالک و... نیست که بگویی خوب با او چه کنم؟ او بی نهایت مهربان، روزی رسان، پرورش دهنده، پناهگاه، زیبای مطلق، انس گیرنده، نزدیک، پاک کننده، کرامت دهنده، خیرخواه، آرامش دهنده، فریادرس، هدایت کننده، آگاهی بخش و... هم هست. تازه خوب که دقت کنی باید یک [تنها] قبل و یک [حقیقی] بعد همه این صفات بگذاریم: تنها بخشنده حقیقی، تنها پناهگاه حقیقی و... آیا می شود نسبت به صفاتی اینچنین و صاحب آن هم بی تفاوت بود؟! تصور محبوب ها و مطلوب ها، عشق آفرین است و ، زاست و همین حرکت یعنی دوری از جهنم و رفتن به سوی بهشت! ما را درست آفریده است https://eitaa.com/taherrahimi