بسمه تعالی
اولین کتابی بود که از داستایوفسکی خواندم. شخصیتها، اتمسفر حاکم بر فضا و لحن کاراکترها به خوبی درآمده بود. حقیقتا با داستان همراه شدم و توانستم پایان داستان را حدس بزنم. طرح جلدش را هم دوست داشتم.
#داستایوفسکی
#سیزده_از_چهل
#توتک
@toootak
بسمه تعالی
همین چند سال پیش بود که وقتی کبودی روی غضروف گوش محمدحسین سه سالهام را دیدم، داشتم از حال میرفتم. یکی باید من را از روی زمین که آه و دادم به هوا رفته بود جمع میکرد. زود میترسیدم و دست و پاهایم به لرزش میافتاد و گاهی حتی گریه میکردم.
هنوز هم سست شدن بدن را در مواجهه با آسیبهای بدنی بچهها دارم اما به نظرم کمی کمتر شده. این را از کجا فهمیدم؟
از آنجا که وقتی امشب صندلی آشپزخانه روی پای لاغر زهرا افتاد و پوسته پوسته شد، من به جای وا دادن، رفتم یک تکه گوشت یخ زده برداشتم و با حوله قنداقش کردم و روی کبودی گذاشتم. اینکه وقتی نالهی ظریفش از شکاف دندان شیری نداشتهاش به گوشم میرسید خندهام میگرفت.
من هنوز هم از دیدن خون قالب تهی میکنم. هنوز هم از بیدقتی بچهها عصبی میشوم و میگویم چرا مواظب خودت نبودی؟
ته ته دلم همان مادریام که با دیدن کبودی حالی به حالی میشد. فقط تا اینجای مادریام یاد گرفتهام دیوارهی قلبم را دودستی نگه دارم تا کمتر بلرزد. این رشد درد زیادی دارد راستش اما آدم را قدرتمند میکند.
#هنوز_مونده_تا_قدرتمند_بشی
#خودشو_چه_تحلیل_کرده
#صندلی_کذایی
@toootak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسمه تعالی
گاهی توی زندگی امتحانت این میشود که مرتب آدمی را که دوستش نداری و بهت بدی کرده ببینی. گاهی علیرغم تمام تلاشت برای دور ماندن از آسیبهای روانیاش، آن آدم یا آدمها میرسند روبهرویت. لبخند میزنند، حرف میزنند، کار میکنند و انگار نه انگار روزی با کفش تیزشان روی قلبت پا گذاشتهاند.
زندانی شدن در این احساسات خستهکننده را چگونه میتوان تحمل کرد؟ اصلا باید تحمل کرد؟
ابتلای سختیست! اینکه کاری نکنی که طرف مقابلت ذوقزده شود، صبر ایوب میخواهد. تمرین و مداومت میخواهد.
او توی دنیای پیروزمندانهاش غرق شادیست و تو باید خودت را نجات دهی. از یک جایی به بعد آدمها از دایرهی اهمیتت خارج میشوند. از یک جایی به بعد میرسی به این جای زندگی که گور بابای دنیا! خودمو عشقه! از یک جایی به بعد هستی و نیستی!
جایی میانهی راه میایستی و اطرافت را می جوری! میفهمی که نجات دهندهات بعد از خدا فقط خود تو هستی! شاید در ظاهر، پیروز و پیشبرندهی ماجراهای تلخ گذشته، همان آدم نچسب خودخواه باشد اما او این را نمیداند که تو دورش انداختهای!
او نمیداند گوهر وجود تو از کفَش رفته! همین جای راه بایست! نفس عمیق بکش! روبهرویت را نگاه کن! کار سختیست! میدانم! اما تو ارزشت بیش از اینهاست عزیزکم!
پ ن: بهار امسال با خالهها رفته بودیم باغ. این آبشار خیلی کوچک حال دلم را خوب کرد.
#برون_ریزی
#اول_راه
#ناگفتهها
#توتک
@toootak
بسمه تعالی
پرده را به اندازه مردمک چشمم میزنم کنار. عین با سر بزرگش پیدا میشود. دارد با ف تخته نرد بازی میکند. عین سرش آنقدر باد کرده و بدریخت است که از همین فاصله هم عوقم میگیرد.
همین چند دقیقه قبل بود که از شنیدن صدای غلغل قلیانش و دیدن دود غلیظ دوسیب، مورمورم شده بود. باد قصد میکند مخفیگاه مرا لو دهد. پرده را میاندازم. تا برسم پای کتری فکرهای خاردار به مغزم حمله میکنند.
دوتا پیمانه چای، یک غنچهی گل سرخ و دانهای هل میریزم توی قوری. شیر کتری را باز میکنم. بخار آب مینشیند روی چشمهایم. سر برمی گردانم. پرده هنوز تکان میخورد. باد صدای خندهی زنی را با خود میآورد تو.
در قوری را میگذارم و چای را دم میکنم. نفسی بیرون میدهم. هل و گل سرخ توی قرمزی چای حل شدهاند. ناچار میشوم! همیشه اینجور وقتها ناچار میشوم!
#ناچار
#توتک
@toootak
بسمه تعالی
کتاب سباستین راحتخوان و سبک بود. دیدهها و شنیدههای نویسنده از مواجهه با مردم و فضای غالب کشور کوبا خوب بود. من عاشق سفرم و گالری گوشیام را با عکس و فیلمهای اطرافم پر میکنم.
حقیقتا غرق در عکسهای کتاب شده بودم. دلم میخواست توی خانههایی که آقای ضابطیان اقامت داشتند چمدان باز کنم. چای بخورم. کتاب بخوانم و از سیگار برگی که از آن پیرمرد یادگاری آوردهام استوری اینستاگرامی بگذارم.
تنها چیزی که از کتاب انتظار داشتم، توضیح بیشتر بود. دوست داشتم از کوبا و خیابانهایش، از دریا و ساحلش از مدارس و دانشگاهش بیشتر بدانم. از طرح جلد کتاب هم بگویم که واقعا دوستداشتنیست. رنگها به جان هم نشستهاند و عناصر، خوب توی کادر چیده شدهاند.
اشتیاق سفر به دیار فیدل کاسترو و چهگوارا بعد از خواندن سباستین در من جوشید.
#سباستین
#چهارده_از_چهل
#توتک
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
#مدرسه_مبنا
@toootak
بسمه تعالی
خواندن جستار اگر موضوعش باب میلت باشد جذاب است. اینطوری هرچهقدر هم کش بیاید باز هم نشانگر کتاب را با خیال راحت لایش میگذاری تا وقت سانس بعدی خواندنت برسد.
کتاب ( البته که عصبانی هستم ) مجموعهای از پنج جستار درمورد وطن و انزوای خودخواسته است . خانم اوگرشیج مواجهههای خودش از تجزیهی یوگسلاوی و جنگ را در این کتاب بازگو کرده. از زخمهای باز شدهاش میگوید و تمام نوشتههایش را عمدا به زبان کروات مینویسد تا به دنیا بگوید هنوز علیرغم دوری از وطنش یک کروات اصیل است.
اعتراف میکنم خواندن بخش ابتدایی کتاب به خاطر سختی ترجمه، خیلی کند بود. اسامی خطهی کرواسی انصافا طولانی و سخت است. بخشهای پایانی اما روانتر و همه فهمتر بود. به نظر میآمد نویسنده عصبانیتش از مرور خاطرات فروکش کرده و آرامتر سخن گفته است.
البته که عصبانی هستم اطلاعات جالبی کنج ذهنم کاشته اما از آن دسته کتابهاییست که احتمالا هیچوقت سراغش نروم.
#البته_که_عصبانی_هستم
#پانزده_از_چهل
#توتک
@toootak
بسمه تعالی
کاغذی که طرح قوری دارد را میسرانم زیر کاغذ اصلی. شبهی ازش پیدا میشود. قرار است اتود قوری تبدیل شود به یک زن چاق. یک کاراکتر جدید. دستم برای تغییر فرم باز است. فکرها از سوراخهای مغز خستهام هجوم میآورند. یک زن رقاص، یک زن با پالتو زمستانی، یک زن ورزشکار، یک زن خواننده.... یک زن ژاپنی!
قوری سرش پایین است انگار. جان میدهد یک زن ژاپنی را در حال ادای احترام بکشم. طرح لباس های داداش کایکو و تسوکه را توی ذهنم ردیف میکنم. زن محجوب ژاپنیام از انحنای قوری چاق سرک میکشد.
#قوری
#طراحی_کاراکتر
#دیدن_متفاوت
#تصویرسازی
@toootak
بسمه تعالی
کوله و تختهشاسیها را گذاشتم کنار در. بعد رفتم سمت آشپزخانه. داشتم معدهی مچالهام را سیر میکردم که زینب و پدرش رسیدند. چهرهی دردمند همسرم را که دیدم تازه یادم آمد بعد از ایمپلنت یک دانه برنج هم نمیشود خورد.
سوپ را با سرعت ضربدر دو آماده کردم. یک ربع به شروع کلاس تصویرسازیام مانده بود و من هنوز درگیر شنیدن سوت زودپز و شستن بشقاب و لیوان بودم.
سوپاپ که پرید بالا لباس پوشیدم. اسنپ دو دقیقهی دیگر میرسید. گیرهی روسریام را بستم. صدای فیس فیس قابلمه بلند شد. اسنپ رسید. چادر به سر و کوله به دوش از زینب خواستم زیر گاز را کم کند.
من خیلی اوقات هولهولکی میروم سر کلاس تصویرسازی اما سعی میکنم عشق از لابهلای برگهها و تای چادرم نیوفتد.
#رنج
#طرح_نصفه
#واگویه
@toootak
بسمه تعالی
مدتی بود که اخبار فلسطین را توی اینستاگرام دنبال نمیکردم. صحنههای روحخراشی که بعد از دیدنشان حال و روز برایم باقی نمیماند. امشب اما صدای جیغهای دخترک فلسطینی را بالای سر پدر و مادرش شنیدم.
دخترک آواره شده بود. انگشتانش را باز کرده بود. صدایش لای اجساد سوخته و تکه تکه شده میرفت و برمیگشت. من باز هم توی درهای از غم و کمصبری افتادم. مدرسه؟ مگر برای درس خواندن نبود؟
پس چرا فریادهای دخترک را از بین دیوارهایش شنیدم؟ نکند صدای دخترک از همان کلاسی بوده باشد که قبلترها معلمی به شاگردانش یاد داده آسمان را آبی کنند. کنار گنبد مسجدالاقصی کبوتر بکشند و باغچه را گلباران کنند؟
#غم
#فلسطین
@toootak
بسمه تعالی
چه اصراریست به امثال من بگویند جامانده؟! جامانده از چه؟ هیچوقت دلم نمیخواهد به خودم بگویم جاماندهام چون بار منفی این کلمه زیاد است. من توی مشایه نبودهام، مای بارد نخوردهام، چای تلخ عراقی ننوشیدهام و از کنار هیچ موکبی رد نشدهام و هیچوقت با لباس خاکی به شارع عباس نرسیدهام.
دلم با زایرین اربعین است اما جامانده نیستم! من حرف حاج آقای جوادیآملی به دلم نشسته است که فرمود نگویید جامانده. او میداند امثال من از اصابت همین کلمه به قلبمان چه میکشیم!
#اربعین
#توتک
@toootak
بسمه تعالی
در جبهه غرب خبری نیست، آخرین کتاب حلقه کتابخوانی مدرسه مبنا بود. راوی جوانیست که ناخواسته وارد جبهه میشود و روایتهایش از جنگ و سربازها و شهرها را بازگو میکند. برای من این کتاب، روایت محسوب شد نه رمان. روایتی از چالشهایی که خانوادهها و مشاغل مختلف با معظلی به نام جنگ دارند. تصویرها و حسها خیلی خوب بود. دیالوگها کم اما گویای وضعی بود که شخصیتها درگیرش بودند. طرح جلد کتاب اما میتوانست واضحتر باشد.
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
#شانزده_از_چهل
@toootak
بسمه تعالی
این خانه، سریال پس از باران را از تو در توی خاطرات جوانیام بیرون کشید. آدمها بیاندازه به گذشته وصلاند. ما همیشه بخشی از تاریخمان را با خود به آینده میبریم. بخش دیگرش ناخواسته فراموش میشود و احتمالا توی کتابها باید دنبالشان گشت.
این خانه، مردم خونگرمش، شالیزار، تنور، خورشهای ترش توی گمج و نمدهای آویخته به دیوارها همان گذشتهی پیچیده شده توی امروز و فردای ما هستند.
به این فکر کردم که من هم گذشتهی نسل بعدی ام.
پ ن: خیلی دوست داشتم از حسم به اینجا بیشتر بنویسم. راستش خستگی اجازه نداد.
#اسالم
#بومگردی
@toootak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسمه تعالی
خواستم ادای بلاگرهای اینستاگرام را دربیاورم. دری باز شود، نور و پرنده بیاید توی کادر و لیوان قهوهی صبحم هم از گوشهی تصویر چشمک بزند. اما خب آدم حرفهایتری میطلبید.
موسیقی متنهای مختلفی را روی فیلم امتحان کردم. به نظرم موسیقی بچههای کوه آلپ از همهشان به اتمسفر فضا بیشتر نشست.
کمی زیبایی ببینید به کارگردانی هدی خانم کریمان.
#بدین_شکل
@toootak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسمه تعالی
خیلی سال پیش، وقتی دست تقدیر برای غلتاندنم توی موقعیت جدید میلرزید، چند مداحی کوتاه یادم مانده بود. تازهترها را خیلی خوب نمیفهمیدم. وارد فضای نوظهوری از جسمم شده بودم که هرلحظه داشت من را درون خودش فرو میبرد.
محدود شدن، داشت جای خودش را توی زندگیام باز میکرد. من دچار شده بودم. قبول کردن، کار پیچیده و زمانبری بود برای منی که هنوز پاهایم جان نداشت که تجربهی جدیدی را شروع کند.
تقدیر هلم داد وسط موج ندانستنها و گیجیها و نفهمیدنها. من مجبور شدم از مرحلهی دچار وارد چاره شوم. چاره، بخشیش دست خود آدمهاست. خودت باید بفهمی توی این مرحله از زندگیات، پاهایت را روی کدام صخره بگذاری! من هنوز هم پیش روی خودم را که میبینم، لرز برم میدارد. اما امشب، بعد از نمیدانم چندمین بار وقتی گوشم به شنیدن مداحی گرم شد، باز زانو زدم. وقتی نوای « دل من به همین حرفا خوشه..» را خودم شنیدم، خودم تکرارش کردم و خودم با ریتمش سینه زدم به منِ غرغرویم گفتم: میتونستی اینجا نباشی!
#غرغرو
#دست_تقدیر
@toootak
بسمه تعالی
چرا یه کانال مدرسه توی ایتا دارم، دوتا کانال توی بله و بعداً دوتا گروه؟
این وسط آقای شاد چی میگه که توی اونم باید گروه داشته باشم؟
من استعفا میدم آقا! استعفا!
#استعفای_خودخواسته
#این_مادر_بیچاره_آزاد_باید_گردد
@toootak
بسمه تعالی
« آدمهای چهارباغ » قصهی اهالی نصف جهان است. قصهی مردمی با لهجهی شیرین و فرهنگی جذاب. گفتگوها، شخصیتها و توصیف مکانها را دوست داشتم. کمی ریتم هر داستان تند بود که برای من در کنار روایت زندگی آدمها چندان مسالهای نبود.
#آدمهای_چهارباغ
#هفده_از_چهل
@toootak
هدایت شده از مجلهٔ مدام
فراخوان شمارهٔ سوم مدام: جنگ
جنگ، یکی از موضوعات برنامۀ سال آیندۀ تحریریه بود. قرار بود که در سال بعد سراغ شمارۀ جنگ برویم. تقریبا هشتاددرصد مطالب شمارۀ خواب نهایی شده است و طبق برنامه شمارۀ سوم، «خوابِ مدام» بود و شمارۀ چهارم هم «جشنِ مدام».
اما تصمیم تحریریۀ مدام بر این شد که موضوع جنگ را زودتر آغاز کنیم. این روزها، جنگ برایمان نه «خواب» گذاشته و نه «جشن».
از این رو، موضوع شمارۀ سوم مدام، «جنگ» شد.
برای مدام از جنگ بنویسید. جنگ برای صلح، برای زندگی، برای انسانیت، برای شرف، برای حقیقت.
مدام، دوماهنامه است و شمارۀ سوم در دو ماه آبان و آذر رونمایی خواهد شد. پس فرصت زیادی نخواهیم داشت. اگر تمایل به نوشتن برای این شمارۀ مدام دارید، تا شانزدهم مهرماه، آثار خود را برای ما ارسال کنید.
#فراخوان
#فراخوان_مدام
#فراخوان_داستان
#فراخوان_ناداستان
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
بسمه تعالی
« وحشی » را با احساسی بین شوق و ناراحتی تمام کردم. خودافشایی این زن برایم خیلی جالب بود. روایت سفر چند ماههاش توی مسیر پیادهروی، حقیقتا من را درگیر کرد. تجربهها و گفتگوهایش برایم تازگی داشت و دلم نمیخواست تمام شوند. از ترجمهی روان کتاب هم نباید غافل شد. انصافاً خوشخوان و به زبان امروزیست. به نظرم کسانی که داستان تجربههای دیگران برایشان هیجانانگیز است، این کتاب پیشنهاد خوبیست.
#وحشی
#هجده_از_چهل
@toootak
هدایت شده از گاه گدار
به بچهها بگوییم چه خبر است.
این روزها از مهمترین روزهای تاریخ معاصر ماست. خیلی چیزها توی دنیا دارد عوض میشود و مقدمه خیلی اتفاقهای مهم دارد توی همین ساعتها رخ میدهد.
بچههای ما اما سرشان گرم بازی است و مشغول مشقهای مدرسه هستند و دنبال فرصتی تا پای بازیهای کامپیوتری بنشینند یا توی گروههای دوستانهشان با همسن و سالها گپ بزنند.
این لحظهها با همه غمها و شادیهایش فرصت رشد برای بچههای ماست.
با بچههایتان درباره اسرائیل حرف بزنید، درباره ظلم، درباره جغرافیای فلسطین، درباره مفهوم شهادت، درباره امید، درباره جنگ تاریخی حق و باطل صحبت کنید. جلو بچههایتان نقشه باز کنید، تصویر فرماندهان جبهه مقاوت را نشانشان بدهید، ویدیوهای وعده صادق دو را برایشان پخش کنید، برای بچههایتان قصه حضرت موسی را تعریف کنید، از روی ترجمه آقای ملکی برای بچههایتان قرآن بخوانید، درباره رویای فتح قدس با بچههایتان حرف بزنید، به بچههایتان یاد بدهید جنگیدن با دفاع کردن فرق دارد، بچههایتان را شجاع بار بیاورید، ترس را مذمت کنید و درباره ایران با بچههایتان گفتگو کنید.
این روزها هر خانهای که تویش حرفی از مقاومت است، یک سنگر از سنگرهای حزب الله است.
.
پ.ن: این یادداشت اول است. یادداشتهای دیگری هم در راه است.
#سرباز_خداییم
.
«محمدرضا جوان آراسته»
zil.ink/mrarasteh
بسمه تعالی
سر کلاس خیلی خیلی شیرین بیهقیخوانی نشستهام و استاد بزرگوارم جناب حجازی، بخشهایی از کتاب را که در نسخهی من نیست قراءت میکنند.
گوشم با کلمات بیهقیست و دست و قلمم ناخودآگاه روی کاغذ رقصان است.
نتیجه این میشود که من و یوز و بیهقی یکی میشویم. به قول بیهقی: زندگانی یوز ما دراز باد بس که زیبا گشتندی و به جان نشستندی!
#بیهقی
#یاسین_حجازی
#تصویرگری
@toootak