eitaa logo
๛ وارستگی ๛
1.2هزار دنبال‌کننده
178 عکس
46 ویدیو
16 فایل
❖ وارستگی ๛ گلاسنهایت ๛ رهایی ๛ انقطاع ❖ #عرفان #تفکر #فلسفه #هنر #انقلاب_اسلامی ❖ ادمین: @alirooholamin (نقل مطالب، با ذکر لینک کانال بلامانع است)
مشاهده در ایتا
دانلود
میبدی – بعضی اشخاص هم هستند که میخواهند معارف اسلامی را به زبان انگلیسی یا فرانسه برگردانند . یعنی برای معارف اسلامی میخواهند شباهت ها و معادلاتی درمفاهیم و اصطلاحات و الفاظ پیدا کنند که این دیگر خیلی مسخره است . فردید – وقتی جهان به انگلیسی و فرانسه چهچه میزند توقع دیگری هم نداشته باشید . بالاخره هرچه باشد و و هم عوارض مختلف و متنوع دارد که یکی از آنها همانست که اشاره کردید . میدانید مسئله برای من خیلی اهمیت دارد . در کلاس های فلسفه در غرب ، بحث و فحص در ، امروز در درجه اول اهمیت قرار گرفته است . از این مسئله اساسی نباید غافل بود . ‌
میبدی – از سخن گفتید . آیا این اصطلاح جامعتری برای است ؟ فرديد – " الذین کذبوا بآیاتنا سنستدرجم من حیث لا یعلمون" ، معنی این آیه مبارکه این است : کسانی که به ما دروغ گفته اند ، به آنها دروج میزنیم بی آنکه خود بدانند. این که مورد استعمال من است ریشه اوستائی و سانسکریت دارد و همان دروغ مصطلح خودمان است . این دروج زدگی بیان دیگری از است . ‌
میبدی: خیلی از روشنفکران حتی بسیاری از شاگردان شما صریحا گفته اند راز و رمز افکار شما را درنمی یابند . شاید به این علت که "حرف" میزنید و نمی نویسید و مزید برعلت اینکه جلوگیری از جولان فکری شما هم مشکل است . فردید: بنده بارها قبل از شما با اشخاص گفتگو کرده ام و مطالبم بر روی نوار آمده است . ولی بعد بهر وسیله از چاپ آن جلوگیری کرده ام . قریب یکسال در تلویزیون تحت عنوان " درآمدی به حکمت معنوی" سخن گفتم اما بعد از قریب یکسال حتی به درآمدی به درآمدی به حکمت معنوی هم نرسیدم . سعی من براین بود تا با چیدن مقدمات توجه افراد را به جلب کنم . میدانید چرا؟ چون مسئله ، مسئله عدم معلومات نیست مسئله ، مسئله است . جهان امروز نوعا رو به حکمت معنوی ندارد . حتی کسانیکه سنگ و معنویت و را به سینه میزنند – که مد روز شرق وغرب است – کم و بیش پشت به حکمت معنوی دارند . روی آوردن به حکمت معنوی بدست من و شما نیست و باصطلاح حکمای معنوی از " " است نه " " از است نه . برادر ! من به شما تعارف نمیکنم . ذهن شما همانطور که گفتم هم تند است و هم جسور . اما بهرحال غربزده اید و هر ای و هر فلسفه زده ای و هر متافیزیک زده ای، و هر زندقه زده ای ، و هر اومانیست جدید ، . میدانید با چه کسی شروع میشود ؟ با " " یونانی. یعنی با . مسیلمه کذاب کسی بود که گفته اند پرتو وحی نبی بر او تافته است . سقراط هم همینطور است . آنچه او گفته و تا کنون بنام و از آن یاد میشود ، حکم پرتو وحی را دارد . میبدی – چنین موضع برنده ای آنهم در مقابل سقراط ؟ فردید – با اینکه بدنم از ترس میلرزد ، معذالک بگذارید یکبار برای همیشه این حرف را گفته باشم ..بگذریم ...بگذریم . ‌
فردید – زمانه ما بقدری فاقد و است که حتی معنای الفاظ پیش پا افتاده را هم غلط ترجمه و بکار میبرد . همین را در نظر بگیرید . به اومانیزم میگویند بشر دوستی . در حالیکه بشر دوستی معادل " " است . میبدی – و شما هم معتقدید که عصر حاضر هیچ قرابتی با فیلانتروپی و بشر دوستی ندارد ؟ فردید – نه تنها قرابتی ندارد ، بلکه مخالف آن است . یعنی اگر درست بنگریم ، میزانتروپی است ، یعنی مقت الانسان ، یعنی دشمنی ، خصومت و عداوت و کین توزی افراد با افراد وقتی مصادر فرهنگستانی و لغت سازان این چنین معانی الفاظ را قلب میکنند ، خوب معلوم است که تفهیم آراء فردید برای دیگران مشکل میشود . معانی چون به وفق منزل افتاد در افهام خلائق مشکل افتاد شاید این را حمل بر پرمدعائی بنده کنید . ولی چه باک .
فردید: مسلم بدانید اگر این حقیر تا پنج سال دیگر زنده بمانم – با اینکه نمیدانم حتی تا پنج ساعت دیگر زنده باشم – سه اثر از خود باقی خواهم گذاشت . نه...نه..چهار اثر : یکی " سیر حکمت و فلسفه در غرب از کانت تا هیدگر" و دیگر کتابی در فلسفه تاریخ یا دقیق تر بگویم " گذشت از فلسفه تاریخ به علم الاسماء وعلم الصور تاریخی " و از این دو مهمتر کتاب " " و " " است که اکنون کار آن تمام شده است و به پاکنویسی آنها مشغولم ، کار اساسی من که حکم درآمد به دو کتاب دیگر را دارد همین است . مسئله اینجا نیست ، بلکه "سیر" است. ‌
میبدی: می رسیم به این نکته که فکر و دکر شما معطوف به است ...حکمت معنوی اسلام... فرديد – اگر این مطالب را مولود خود ستائی من ندانید ، بله . اما باید قبلا عرض کنم که برای من " " و " " دو چیز است . بنده مفهوما یعنی از لحاظ از این مراتب گذشته ام . اما از جهت " " این خود مطلب دیگری است . میبدی – و اینکه انسان معنا و به حقیقت از این مراتب گذشته باشد ، از است ،نه . فردید – کاملا صحیح است . و براستی اگر بگویم که اگر من تا دم مرگ این توفیق را داشته باشم که معنا و به حقیقت از این مراتب بگذرم زهی سعادت ... گر چه وصالش نه بکوشش دهند آنقدر ای دل که توانی بکوش به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود محال باشد که این کار بی حواله برآید می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار کاین موهبت رسید ز دیوان قسمتم قسمت حوالتم به خرابات میکند هر چند این چنین شدم وآن چنان شدم هر وقت در بیان مطالب خود استشهاد به ابیات میکنم باور بفرمائید همانطور که بسیاری از اشخاص گفته اند ، حرفهای خودم را فراموش میکنم . اینجاست که دلم می خواهد مطالب را به کناری بگذارم و به حافظ بپردازم . من حافظ را خوب میفهمم و خوب میتوانم حافظ را شرح دهم . امروزیان ، این آدمها که می بینید خود را مرید حافظ و حافظ شناس جلوه میدهند رویشان به حافظ نیست بلکه پشت شان به اوست . اعم از اینکه حافظ را بستایند یا نکوهش کنند ، عزیز بدارند یا ملامت کنند . حالا آیا من با حافظ یعنی جوهره اصلی حکمت معنوی ، همسخنی یا به اصطلاح غربی ها " " دارم یا نه ؟ این دیگر نفی و اثباتش حق من نیست . من نمیدانم با حافظ همسخن هستم یا نیستم ،ولی مفهوما حافظ را می شناسم و خوب هم می شناسم . ‌
نظم در زمانه ما _ @varastgi.mp3
30.71M
🎧 💠 عنوان: نظم در زمانه ما 🎙 حجت‌الاسلام نجات بخش 🗓 تاریخ: ۱۴۰۱/۱۰/۸ 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی ‌ ‌ ‌ ‌
نرم افزار ‏«شبکه اجتماعی ویراستی» توئیتر ایرانی: http://cafebazaar.ir/app/?id=com.virasty.app&ref=share صفحه وارستگی در "ویراستی": Virasty.com/varastgi ‌ ‌
فردید: بنده كتب آسماني را مقدم مي‌گيرم از كتب افلاطون و ارسطو حتي زمانا. كلام‌الله مجيد تقدم دارد نسبت به افلاطون و ارسطو حتي زمانا . اين نكته باريك است. اگر شما به زمان فاني برويد تقدم با آنهاست اما در زمان باقي اول كلام الله است. بعدش كتب يوناني. حالا من اگر بخواهم اين را توضيح كنم بايد بروم به دقايق حكمي و اعيان ثابت و سوابق مطلب. كلام الله پريروزي و پس فردايي است و با كلام الله مجيد نبوت ختام مي‌پذيرد. پيغمبر اسلام خاتم‌الانبياء، است. خاتم كدام انبياء؟ انبياء پريروز و در خود قرآن و اخبار هم بارها و بارها گفته شده كه هر چه فرهنگ و تمدن اسلامي جلوتر مي‌رود و باصطلاح تكامل (!) پيدا مي ‌كند. از الله دور مي‌شود تا جايي كه امام زمان ظهور مي‌كند.
سوال: يعني فلسفه زدگي. دين و فلسفه با هم جمع مي شود يا نه؟ فردید: دين ديروز تا كنون كوشيده است كه جمع كند با و با يونانيت. نمي‌شود هم كه جمع نكند. است و نقل، اين عقل چيست؟ عقل قرآني است كه با نقل مي‌خواهيم جمع كنيم؟ يا عقل غيرقرآني است؟ اين مساله تاريخ دارد، اين عقل يوناني است كه تا كنون كوشيده شده با نقل جمع شود. حالا ما بگوئيم كه چرا جمع كردند؟ است. بايستي بيايد به جايي كه تاريخ انقلاب پيدا كند. حوالت كه مي‌گويم شعار نيست! بلكه با شعورقرين است - يا با خودآگاهي - اما حالا من اگر بخواهم كه بيان كنم حوالت چيست بايد بروم به . خودش چندصفحه لازم دارد. آنهم با اين الفاظ فاقد ذكر و فكري كه امروز در باب و دراين ترجمه‌ها، نابجا استفاده مي‌كنند. بعضي از مسائل سابقه غربي دارد. در كتب تاريخي اين مسئله مطرح است، در دوره اسلام هست، دردوره جديد هست، در قرون وسطي هست. معمولا در كتب غربي اين مسئله را تحت عنوان مسئله دو حقيقت مي آورند. يكي را مي‌گويند حقيقت عقلي و يكي را مي‌گويند حقيقت ديني يا نقلي. اين دو با هم جمع مي‌شود يا نه؟ هر دو بايد باشد يا يكي برود و ديگري باقي باشد؟ در اسلام عقل و نقل داريد. رابطه عقل و نقل در كتب هست. گفته‌اند كه هرچه به آن عقل حكم كرد، نقل و شرع و دين هم به آن حكم مي كند. يا هر چيز به آن نقل و دين و شرع حكم كرد، عقل به آن حكم ميكند. عقلي در قرآن آمده است ، آنچه به آن نقل، شرع ، دين و به تعبير من " " حكم كرد، عقل قرآني هم به آن حكم مي‌كند يا نه؟ حرف اين است كه عقل، عقل قرآني نيست، عقل يوناني است. سوال: آنچه به آن دين حكم مي‌كند، عقل يوناني آيا به آن حكم مي‌كند؟ فردید: اگر تفكر ، تفكر قرآني بود ديگر نقل و دين و سمع با آن هيچ اختلافي نداشت، كه ما همچه مسائلي را طرح كنيم. اين بعداز يونان در كار مي‌آيد. جمع بين عقل و دين در دوره جديد يك صورتي دارد، دوره اسلام صورت ديگر دارد. البته دوره اسلام با قرون وسطي نزديك است با اين اختلاف كه اسمي كه اسلام مظهرش است، ‌غيراز اسمي است كه مسيحيت مظهرش است. در دوره جديد هر چه بكوشند تا عقل و دين را با هم جمع كنند، حوالت تاريخي چنين آمده است كه اصالت با عقل باشد. اين عقل نه عقل در مقابل احساسات و انفعالات نفس و اراده است، عقل به معني اعم است كه رأي باشد. اين كه در تعريف انسان مي‌گويند انسان حيوان راسيونال است، حيوان ناطق است، اين عقل، مفادش همان " النفس في وحدتها كل القوا" ست . يك انسان جديدي است، اين انسان جديد قائل به عقل خود بنياد است. در اين دوره ديانت و شريعت و سمع تابع اين عقل قرار مي‌گيرد. يكي از اين دين بهره بر مي‌دارد براي عقل، يكي هم دين را قبول ندارد. فرقي نمي‌كند واين غير از قرون وسطي و دوره اسلام است. دوره جديد با لذات به يك حقيقت بيشتر قائل نيست و آن حقيقت عقلي است. اين حقيقت عقلي سه جلوه پيدا مي‌كند. يكي " حيات انفعالي" است . يك جهتش اخص لفظ " ادراك عقلي" است. يك جهتش "اراده" است . يك شاعري مي‌رود به انفعالات نفس و مي‌شود سانتيما نتاليست كه امروز ترجمه مي‌كنيم به عواطف ـ كلمه هم غرب زده و فاقد ذكر و فكر است كه از مصر آمده است ـ يكي بيشتر مي‌رود روي جهت انتلكت و انتلژانس و " حيات انتلكتوئل" يعني عقل به معني اخصش، يعني ادراك عقلي. يكي مي‌رود به اراده و به مشيت. اين هر سه " انساني" است. مشيت هم مشيت الهي نيست. انسان اصالت پبدا كرده است. اومانيسم اصالت پيدا كرده است. اين اصلاح ديني كه مي‌گوييم و بعدش هم كاتوليك و پروتستان هر دو تابع مشيت انساني‌اند. يعني اومانيسم كه نوزائي (رنسانس) با آن شروع مي‌شود. ‌
اسماء اساس فكر بنده است، اما اقسامي دارد براي من : يكي به معني جديد لفظ است. است. مي‌رود تا مرتبه اي كه فكر مي‌شود فكر كمي، مثل فيزيك جديد. فكر علمي با كميت و كه جدا نيست. گاهي هم ممكن است كه يك كسي در اين فكر علمي آنقدر تكامل (!) پيدا كند كه بگويد هم تفكرش تفكر علمي است! چنانكه صد سال است كه چنين كوششي انجام مي‌شود. اين چنين " بازگشتي به قرآن" مستلزم موقفي از و ميقاتي از است. اين، خودش يك نحو است، فلسفه‌اي كه در علم تصلب (شفتگي) پيدا كرده، فلسفه جايي نرفته. مي‌گوئيم اصالت دارد. خوب، ولي همين فلسفه است كه در علم جديد تصلب پيدا كرده است. بنابراين فكر اقسامي دارد. يكي اين فكر است، اين فكر حسابگرانه به حسابگري علمي نه قبل از تماس با غرب وجود داشته و نه در قرون وسطي و نه حتي در يونان . اجمالا چرا!‌ براي اينكه رياضيات فكر كمي است و طبيعات دوره جديد نمي‌تواندمنفك از رياضيات باشد. يك طبيعيدان سابق تفكرش كيفي است. اما تفكر علمي جديد نمي‌تواند كمي نباشد و اين خود – به يك معني- يك نوع بخششي است و بهره‌ اي است كه حوالت انسان شده است. تا لي فاسده هم داردكه بيان مي‌كنم. من اين فكر را فكر" موافق عادت " نام مي‌گذارم و يك فكر ديگر است كه است. خود اين " تفكر خلاف آمد عادت" دو قسم مي‌شود. در تفكر خلاف آمد عادت پرسش از ماهيات اشياء به ميان مي‌آيد، پرسش ازماهيات اشياء دو جور است. يكي پرسش فلسفي است كه تمام شده است و ديگر پرسشهاي خلاف آمد فلسفي نمي‌شود و پرسش خلاف آمد فلسفي در پرسشهاي علمي تمام شده است. بارها من اين ابيات را تكرار كردم . براي اينكه خودم كمتر سخن گفته باشم و توجه شما را به كلمات بزرگان و متفكران بزرگ اسلامي جلب كرده باشم. فلسفـي خود را ز انديشه بكشت گو ورا كورا سوي گنج است پشت گو بدو چندان كه افزون مي‌دوي از مـــراد دل جداتـــر مي‌شــوي جاهدوافينا بگفت آن شهريار جاهــد وا انا نگفت اي بي قــرار تفكر فلسفي خلاف آمد عادت است و مولانا رد كرد. پس اين تفكر خلاف آمد عادت يا به تعبير ديگر "نابهنگام" را رد كرد براي اينكه ما را به تفكر خلاف آمد عادت ديگري ببرد، پرسشي ديگري از ماهيات و جواب به ماهيات: عجز از ادراك ماهيت عمو حالت عامه بود مطلق مگو اگر از ماهيات اشياء نپرسيدي ، ‌اين " وفاق آمد عادت" است ، عرف و عادت است. البته در عرف و عادت اوقاتي انسان دارد كه از ماهيات پرسش مي‌كند،‌چه از لحاظ فلسفه چه از لحاظ علم. ز آنكه ماهيات و سرسر آن پيش چشم كاملان باشد عيان قرآن از سرسر ماهيات پرسش مي‌كند. حالا اين پرسش از سرسر ماهيات به معني وحي خاص معنايش اين است كه هر انساني بايد برود تا آن پرسش؟ نه! اين سرسر ماهيات كه قرآن پرسيده ممكن است كه انسان تماس با آن پيدا كند. چندانكه بيشتر تماس پيدا كند ، با آن " نابهنگام" و " خلاف آمد عادت" توحيدش زيادتر است تا به مقام حق‌اليقين مي‌رسد. مي‌‌رسد به مقام ولايت (به فتح او). در باب و ولايت مي‌توان به كتب مراجعه كرد،‌منهم در باب ولايت (به فتح واو) و ولايت (به كسر واو) نظر تفصيلي دارم. و سالهاست كه اين زمينه فكر مرا به خود مشغول كرده است. برحسب ادوار تاريخي پرسش ا زماهيات فرق مي‌كند. و و و هم برحسب اين ادوار فرق مي‌كند و بسته به آن اسمي است كه انسان مظهرش است. مولانا طرفدار علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين است، ‌در فلسفه هم علم اليقين وعين اليقين و حق اليقين هست. در افلاطون هم هست. اينها با هم چه فرق دارند؟ مسئله اسمي است كه مظهرش هستند. مثلا فرض كنيد مي‌گويند كمال حق اليقين درهنر است ، هنر يقين حقيقي است، اين سه حيات انسان ـ ، و ـ تاريخي است. يعني تابع اسمي است كه انسان مظهرش است. امروز ما مي‌خواهيم از علم‌اليقين و عين‌اليقين و حق‌اليقين پرسش كنيم ولي توجه كنيم كه پشت سرما صورت نوعي و اسمي است كه غربي مظهرش است، از طرف ديگر صد سال است كه من غربزده هستم. بنابراين تفكر هم سه قسم است، يك تفكر تفكر علمي است كه بهنگام است،اجمال يا تفصيل، حتي تفكر علمي هم وقتي يك مقدار تفصيل پيدا كرد مي‌رود به تفكر عيني، اين خلاف آمد عادت مي‌شود. مثل تئوريهاي علمي جديد. يك تفكري است عيني يعني " خودآگاهانه" و يك تفكري است حقيقي يعني " دل آگاهانه"، تفكر حقيقي كه دل آگاهانه است، خلاف آمد عادت است. تفكر عيني و پرسش از ماهيات هم خلاف آمد عادت و نابهنگام است. ادامه در پست بعد
ادامه پست قبل بنده مي‌خواهم بگويم كه آن تفكري كه قرآن ما را به آن دعوت مي‌كند. تفكر" نابهنگام" و "خلاف آمد عادت" است. تعقلش هم همينطور. تذكرش هم همينطور. اين مراتب همواره از خوف و مراحل مختلفش بياييد تا سبحان‌الله بايد طرح شود. است، است، است، است و است. خود نماز تفكري است. مهمتر از همه اينها خشيت است. تذكري كه قرين با خوف باشد، خشيت است. با اين تفكر است كه انسان اوقاتي پيدا مي‌كند و از اين تفكر عادي و اعتيادي كنده مي‌شود. دوباره بر مي‌گردد به عبادت الله و به اطاعت و به مراعات احكام دين. ديوان مولانا همواره ما را دعوت به تفكر مي‌كند كه آن تفكر خلاف آمد عادت و نابهنگام است و در اين تفكر خلاف آمد عادت است كه انسان مي‌تواند قرب خاصي با " الله" پيدا كند، كسب "جمعيت" بكند. خواجه عرفان مي‌گويد، من نمي‌گويم : از خلاف آمد عادت بطلب كام كه من كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم. اين زلف پريشان چيست؟ زلف پريشان ظلمات است كه انسان در مقابلش خوف پيدا مي‌كند. تا آخرين مرحله‌اش كه بعضي از متفكران ما نامش را گذاشتند. " " ، مصداق خوف اجلال همان سرسر ماهيات است : زانكه ماهيات و سرسر آن پيش چشم كاملان باشد عيان اين مرتبه مرتبه ولايت – بفتح واو – است. اين مرتبه ، مرتبه ائمه اطهار و اوصياء دين است. پيغمبر اسلام هم مقام ولايت- بفتح واو- دارد. اصلا طرح " اسم" خلاف آمد عادت است. به چه معني مي‌گويم خلاف آمد عادت است؟ درمرتبه خودآگاهي و يقين علمي،‌كه معمولا ما طرح نمي‌كنيم، وقتي طرح نكرديم به يك نحو مفهوم تكامل به سراغ ما مي‌آيد. يك " اسمي" است كه تكامل پيدا كرده است و آن اسم فرض كنيد "هراكليتوس" ، "سقراط" ،" افلاطون" و " ارسطو" همينطور تكامل پيدا كرده و آمده تا زمان حاضر! بنابراين يك اسم را مي‌گوئيم كه تكامل پيدا كرده، تغيير پيدا كرده و انسان مظهر آن اسم است!. مثلا مي‌آيند مي‌گويند خدا در لايتناهي است و ما با حركت تدريجي و با تكامل(!) همواره به او نزديك ‌تر مي‌شويم. خوب اين خدا كه در لايتناهي است هر چه ما جلوتر مي‌رويم او عقبتر مي‌رود! اين مسئله غلط نيست ولي در اين مرتبه آن "معيت" و قرب خاص كه "الله" با انسان دارد و انسان با "الله" و اولياء دين ما و روايات همه ما را دعوت كردند به اين قرب خاص، كجا مي‌رود؟ چه مي‌شود؟ فرض كنيد علي‌بن ابيطالب و من هر دو به سوي الله كه در نامتناهي است نزديك مي‌شويم- اين مسايل كمي و رياضي است! – خوب چه فرقي با هم داريم؟ اين مسائل با " تعميم امامت" به اين معني كه فعلا رواج دارد جور مي‌آيد كه براي من با كتابي ديگر به نام " تعميم سوشيانت" فرقي نمي‌كند. در اين مقام " " از ياد رفته است، "خوف" و مراحلش از ياد رفته. آن خوف كه يك آدم عامي كه از جهنم مي‌ترسيد و قربي پيدا مي‌كرد تا مرحله هيبت بقول صوفيه و حكماي معنوي و بقول قرآن "سبحان الله" ،از ياد مي‌رود. كلمه سبحان و سبح ـ " " به اوستا ،" " به پهلوي ـ اين سبحان را که به ترس آگاهي – بقياس دل آگاهي- ترجمه مي‌كنم ، غير از ترس است. انسان دل‌آگاه مي‌شود در صورتي كه در مقابل حجب‌الله خوف پيدا كند و بگويد سبحان‌الله! امروز فرنگيها مي‌گويند"angst" در عربي شده غناظ و غنظ، كه انسان خود را در تنگناي احساس مي‌كند. در تنگناي حيرتم از نخوت رقيب يارب مباد آنكه گدا معتبر شود مثل بشر امروز كه مرگ را و فقر ذاتي را فراموش كرده است. اين سابقه دارد. اصلا "صابئين" يعني اهل " صباص" يعني مردمي كه خوف را فراموش نكردند. نغو شايان در فارسي با اين غناظ يكي است. يعني اينها اهل سير و سلوك هستند و به آن حال الاحوال اصالت مي‌دادند كه همان خوف اجلال باشد. عقل قرآني منفك از حال نيست. از خوف تا حال الاحوال. اين عقل امروزي است كه كارش فرار از خوف و مراحل آن تا خوف اجلال است. مسائل خيلي فرق مي‌كند. "انسان ترس آگاه" !‌ اما" ترس آگاهي" ‌با " مرگ آگاهي" همراه است. انسان كه ترس آگاه شد، مرگ به سراغش مي‌آيد. از غفلت مي‌ميرد و زنده مي‌شود به حيات انساني، انس به حق پيدا مي‌كند. كلمات از ياد رفته است. كلمه شناسايي با " گنوسيس" هم ريشه و هم معني است، "گنوسيس" كه امروز به تعبير مي‌كنيد. تا انسان هيبت - به اصطلاح صوفيه- پيدا نكند. انس پيدا نمي‌كند و شناساي الله نمي‌شود. قرب خاص به " الله" پيدا نمي‌كند، از حصول به حضور نمي‌رود.
فردید: را به هر دوري ظهوري است, حالا حقيقت توضيحاتي دارد. يكيش به معني " " است و"هست". يكيش به معني يونانی(altheia) است يعني و" " و" " كه از هر دو معناي ديگر بهتر است. حقيقت را بهر دوري ظهوري (وتجلي )است ز اسمي بر جهان افتاده نوري است اگـــــــر عالـــــــم به يك منـــوال بــــودي بسا انـــوار كان مستـــــور مانــــدي به عقيده من در هر دوره‌اي از ادوار تاريخي " ذات غيبي حق" در" " و در " " و وجود در"كثرت موجودات" تجلي پيدا مي‌كند.
فردید: در دوره جدید، خود را در نفس انسان نهان كرده است. اگر تعاريف جديد غرب را نگاه كنيد مي‌بينيد كه بازگشت به انسان است. حقيقت الحقايق انسان است حتي اگر اثبات خدا كند! ظهورش عبارت از اين كثرت است. آنچه امروز براي انسان ظاهر است اصلا " " است، آنچه امروز" " و واقع‌بيني مي‌گويند. بي‌جهت نيست كه ما امروز دم از واقعيت و واقع‌بيني مي‌زنيم. " " لفظي شده است كه وقتي مي‌گوييم،‌ همان "واقعيت" مراد است! مسابقه در و است كه به ترجمه مي‌كنيم. رئاليته به معني جديد لفظ غير از دوره قرون وسطي است. هي مي‌گوئيم واقع. خدا هم واقع و واقعيت شده است!‌ دقت كنيد!
قدر غرب در تاریخ آینده.mp3
12.43M
🎧 💠 قدر غرب در تاریخ آینده 🎙 حجت‌الاسلام نجات بخش (خوانشی از مقاله "ایران، مسائل و مشکلات" دکتر داوری اردکانی در نشست سی‌اُم جلسات "در چه وضعی به سر می‌بریم؟" سرای هنر و اندیشه) ๛ وارَســتـِگـی ๛ @varastgi ๛ ‌ ‌
داوری اردکانی: اگر راه می‌جوئیم ورود به کوچه‌های بن‌بست هم ما را با راه آشنا می‌سازد. ‌
قصور عقل کجا و قیاس قامت عشق تو هرقبا که بدوزی به قدر ادراک است...
فردید: من معتقدم كه مولانا في‌المثل از غربزدگي گذشته است. من معتقدم كه ائمه اطهار اصلا كارشان مبارزه با بوده است. مجادله با زنادقه بوده. معني زندقه، شرك و كفر است، به معني طاغوت يوناني است. ژانتليته به فرانسه يعني مشرك. غنيز هم مي‌گويند ، زندقه با كلمه " ژان" و زنتوق هم ريشه است. اسلام مي‌آيد، مشرك بايد برود، كفار بايد بروند. بعني غربزدگي ، يعني مشركين، يعني زنادقه بايد بروند. از طرف ديگر در قرآن هم پيش‌‌بيني شده است كه زنادقه هر روز تكامل و ترقي پيدا مي‌كنند.