eitaa logo
اشعارآئینی
117 دنبال‌کننده
84 عکس
8 ویدیو
98 فایل
اشعارآئینی با سلام، با استفاده از لینک زیر به فهرست هشتک گذاری شده عناوین منتقل خواهید شد. https://eitaa.com/ya_habibalbakin1/1 ولأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما ارتباط @m_sanikhani
مشاهده در ایتا
دانلود
دری از عشق به روی دل مستان وا شد پهنهء عرش به یک جلوهء حق زیبا شد باز در جام ولایت مِیِ دیگر جوشید خوش به حال دلِ هر دلشدهء شیدا شد سوره ای پر برکت آمد و نازل گردید که به تفسیر خدا جملهء اعطینا شد عوض چلّه نشینی همه مشتاقان جَلوات رُخ کوثر صفتی پیدا شد چون رضا داشت به دل شوق جمال مادر خواهری داد به او حق که خود زهرا شد مژده ای باده کشان باده لبالب آمد باز یک فاطمه یا حضرت زینب آمد طور شد خانهء موسی ز ظهورش امشب روز شد شب ، ز رُخ غرقهء نورش امشب قُذّو ابصارکم از هر طرفی می آید به زمین تا برسد وقت عبورش امشب پسری نیست که هم کُفو و طرازش بشود مدعی را بنما زنده به گورش امشب روزی عالم امکان بخداوند بُوَد لقمهء کوچکی از نان تنورش امشب فاطمه نام قشنگی است به او می آید میکند حق به شجرنامه صدورش امشب نام او در خور او باشد و در تقدیرش سیرتش فاطمی و فاطمه در تصویرش همه افلاک زمین خوردهء خاک قدمش برتر از فنّ حساب است به خوبی رَقَمش هر که شد مرجع تقلید طوافش کرده هر که شد عالم دین رفته به زیر عَلَمَش بوسه بر خاک مزارش بخدا شیرین است نمک حضرت زهراست در آب حرمش چشم جنّت به ره آمدن زُوّارش همهء عشق رضا اوست ، مگیرید کَمش هر کسی سجده به او کرد نگشته کافر نکنیدش به جز عشق وِرا مُتّهمش سجده بر خاک درش اهل کرم بگذارند عرشیان خاک ورا بهر شفا بردارند در حرم خانهء او درد شفا میگیرد زیر ایوان طلائیش دعا میگیرد صد مسیحا به ضریح حرمش بسته دخیل خضر از خادم او آب بقا میگیرد درِ این خانه فقط قدر و بها میبخشند سگ به کویش برود قدر و بها میگیرد کعبهء سنگ اگر جانب قم روی آرد در حرم خانهء الله لقا میگیرد هر کسی از درِ این خانه نصیبی دارد خرّم آنست که یک کرب و بلا میگیرد کاش هر ثانیه بودیم کنار حرمش کاش میشد که بگردیم غبار حرمش او کسی نیست که در ثانیه ها گم گردد یا کسی نیست فقط تاج سر قم گردد دختر آنست که دخت شه هفتم بشود خواهر آنست که یار مه هشتم گردد حیف باشد که چنین فاطمه ای غم بیند یا که از هجر گرفتار تألّم گردد اینکه غم نیست امان از اینکه در غربت خواهری در غُل و زنجیر تجسّم گردد غم همین است که زینب وسط کوفه و شام سبب خندهء بازاری مردم گردد حق همین است که زینب بخدا سر شکند سر به عشق سر بشکستهء دلبر شکند مجتبی صمدی شهاب
هدایت شده از حدیث اشک
این گریه های تلخ ، امانم نمی دهد شوقی به سینه ی نگرانم نمی دهد این چشم های خیس که کاری نمی‌کند در موج درد ، آینه داری نمی کند امروز غرق داغ دل هر ستاره است بغضی عجیب منتظر یک اشاره است حال و هوای شهر چه طوفانی است باز تکرار روضه های سلیمانی است باز گفتند یک سبد گل نیلوفر آمده هر لاله ای نشسته به خون پرپر آمده گفتند ورزقان چمن گل شکفته هاست دامان درد و آینه ی دشت کربلاست این لاله های عشق چرا واژگون شده گفتند دیزمار معطر به خون شده هر سینه ای از این غم و اندوه چاک بود گفتند جسم سیّدی آنجا به خاک بود گفتند دیده ایم دعایش گرفته بود او را میان خویش عبایش گرفته بود گفتند دیده ایم به مقصد رسیده بود مهمان نورسیده ی آن سر بریده بود گفتند زیر سایه ی آتش میان دود می‌سوخت یاد مادر و آن صورت کبود سیّد بخواب راحت و آسوده ، بیصدا سیّد بخواب در بغل حضرت رضا از طعنه های مردم اگر دل شکسته ای دیگر بخواب ، آه مسافر چه خسته ای آئینه ی جمال تو زخم از جراحت است زیبا به قامت تو لباس شهادت است زخم تو را نیاز به دست طبیب نیست نوشیدنت ز جام شهادت عجیب نیست این بود اوج خواسته و مدعای تو ای عاقبت بخیر ، روا شد دعای تو یادت همیشه در دل آشفته ماندنی ست اری کتاب همت و عزم تو خواندنی ست سیّد بخند ....دست به رهبر تکان بده آرامشی به قلب امام زمان بده @hadithashk
امروز برگشتند در آغوش مردم آن‌ها که محو عالم لاهوت هستند آری، همین‌هایی که در تابوت هستند پس چیست پایان دل آشوبی خدایا لانعلم منهم به جز خوبی خدایا یا رب ببین چشمان ما مبهوت‌ها را باور نداریم عکس بر تابوت‌ها را باور نداریم این چنین از ما گذشتند در اوج می‌رفتند، از دنیا گذشتند تا بی‌نهایت تا خدا پرواز کردند راه شهادت را دوباره باز کردند این‌ها رها کردند پشت میزها را تاریخ خواهد گفت خیلی از چیزها را تاریخ خواهد گفت در روزی بهاری در امتداد جاده خدمتگزاری در گوشه‌ای از مرزها در جای دوری در راه‌های ابری و صعب‌العبوری مردی که عشق مردمش در سینه‌اش بود شوق شهادت حسرت دیرینه‌اش بود مردی که می‌فهمید درد کشورش را آورد بین روستاها دفترش را مردی از اقلیم بلند روشنایی شد نسخه اصلی تکرار رجایی یادآور تصویر لبخند بهشتی از هر نظر مظلوم، مانند بهشتی این مرد در آن روز با همسنگرانش پرواز کرد و رفت سمت آسمانش آهسته پر زد سوی میقاتش نیامد این دفعه ابراهیم از آتش اینک من و این چشم‌ها که اشک ریز است بر شانه، تابوت رئیسی عزیز است درد و دریغ آن روح افلاکی نیامد آن مرد با عمامه خاکی نیامد برخیز ای آیینه با تو کار داریم ما به دویدن‌های تو اقرار داریم رفتی و بعد از سال‌ها آرام خفتی چیزی به ما از خستگی‌هایت نگفتی رفتی که دردل کنی با حاج قاسم امروز حتما هست اینجا حاج قاسم
هدایت شده از حدیث اشک
شهید خدمت باید چه کارش کرد این دلبستگی را پیوند مردم را ببین ، پیوستگی را تفسیر کردی عزت و وارستگی را مردی که خسته کرده بودی خستگی را برخیز یک دنیا تو را می خواند اِی مرد بت ها زیاد هستند ابراهیم برگرد هم پای محرومان ، عزیز جان ملت حرفِ تو مردم بود و ایران بود و عزت پای ولایت می شدی کوهی ز غیرت جان ها فدای تو شهیدِ راه خدمت حرفت خدایی بود و خالی از مَنَم بود خیلی وجودِ تو عزیز و مغتنم بود فخرت فقط در منصب عبد الرضایی شصت وسه سال عمرت مسیری مصطفایی مظلوم مانند بهشتی و رجایی چون حاج قاسم عاقبت کرب و بلایی مثل خمینی سروِ تو افتادگی داشت مانندِ قاسم زندگی ات سادگی داشت رخت و لباس خادمی داد آبرویت پلّه زدی تا آسمان ، تا آرزویت لبریز از جام شهادت شد سبویت خواهد پس از این شد دلِ ما تنگِ رویت آخر رسیدی تو به مقصود و به مقصد جایت در آغوش رضا جان است و مشهد در خاطره ها مثل بارانی رئیسی مهمانِ سلطانِ خراسانی رئیسی چون هادی و همت ، سلیمانی، رئیسی امشب در آغوشِ شهیدانی رئیسی دیروز بود و حرف های اشتباهی امروز افسوس است و حرف از عذر خواهی دردِ درونِ سینه درمان می شد ایکاش رنجِ فراقت سهل و آسان می شد ایکاش مظلومیت هایت نمایان می شد ایکاش این بار هم آتش گلستان می شد ایکاش در سایه ی آتش میانِ دود بودی در یادِ سیلی، صورت و جای کبودی..‌. مهدی شریف زاده لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بهر جارو زدن صحن تو مژگان داریم جگر پاره ز داغ تو به دندان داریم مو پریشان شده ی زلف پریشان توایم ما در آشفتگی عشق تو سامان داریم منت از دست طبیبان نکشیدیم دمی چون به دستان شفابخش تو ایمان داریم جانمان خرج عزایت نشود می میریم ما فقط بین حسینیه به تن جان داریم همه چشمیم , بنه پا , به خدا دلتنگیم چند یعقوب در این کلبه ی احزان داریم ما شنیدیم برات حرمت دست رضاست انتظار نگه از شاه خراسان داریم کرم دست تو بدجور گدا می طلبد بی سبب نیست اگر میل کریمان داریم نام تو برده شد و مادرت از راه رسید رفقا جمع بشینید که مهمان داریم بخدا حسرت هر طائر قدسی ست رفیق شور وحالی که دراین روضه ی رضوان داریم جعفر ابوالفتحی محمدحسن بیات لو
سرگشته را دیار غریب و وطن یکی‌ست سرهای مَست را نی و طشت و بدن یکی‌ست همچون حبیب جان بده پیش از شهادتت صد بار مرگ در نظر مُمتحن یکی‌ست آری اگر حسین به عالم یگانه هست سوگند بر خدای احد، ربّ من یکی‌ست در پیش چشم فاطمه منصب ملاک نیست مداح و کفش جفت‎کن و سینه‎زن یکی‌ست زینب به جان خرید بلاهای خانه را یعنی کَسای روی سر پنج تن یکی‌ست هر چند، چند بی‌حرم این خانواده داشت اما در این میان فقط بی‌کفن یکی‌ست آمیخت خون لاله به خون گل حسن بنگر به قتلگاه حسین و حسن یکی‌ست غارت نشد به زَعم من از تن لباس او کز لطف نعل‎ها تن با پیرهن یکی‌ست فرقی نمی‎کند به کجا نیزه می‎زنند در چشم خصم سینه و قلب و دهن یکی‌ست
از کریمان سنگ میخواهیم ما زر میرسد در حرم از آنچه میخواهیم بهتر میرسد لطف و احسان کریمان را شمردن مشکل است وقت احسان پشت آن احسان دیگر میرسد اى که دستت میرسد کارى کنى، کارى بکن عمر دارد میرود، دارد اجل سرمیرسد در طلب خوب است حاجات مکرر داشتن وقتی از این ناحیه دارد مکرر میرسد شب به شب در میزنم، چون در زدن مال من است دست سائلها فقط تا حلقه درمیرسد گر به ما کم میرسد از خصلت کم بینى است ورنه دارد ده برابر ده برابر میرسد من فقط یک نوکرم، کار خودم را میکنم او خودش هر وقت لازم شد به نوکر میرسد خادمان آنقدر بى اصل و نسب هم نیستند نسبت ما یا به فضه یا به قنبر میرسد فقر آمد میرود ایمان، ولى پیش شما میشود ایمان من فقرى که از در میرسد رزق در بین الطلوعین است، بین طوس وقم رزق از دو سفره موسى بن جعفر میرسد هم به زیر دین قم، هم زیر دین مشهدم گاه به دادم برادر، گاه خواهر میرسد فاطمه را خواستم معصومه را زائر شدم فیض قبر مادرى از قبر دختر میرسد نیستند ایندو براى من، فقط پیش منند سر به سرور میرسد، دل هم به دلبر میرسد پیش تو محتاجها در حال رفت و آمدند تا که آهو میرود پشتش کبوتر میرسد آب پاى میوه اى که ریختم بهتر رسید میوه ما هم فقط با گریه بهتر میرسد پابرهنه میدوید و میدوید و میدوید زودتر از شمر آیا به برادر میرسد ؟
قبل از شروع خلقت تابیده آفتابش لب تشنه‌ای که عمری‌ست دل ها شده کبابش گفتیم السلام و فورا علیکم آمد جانم به این سلام و جانم به این جوابش تکلیف را ادا کرد با نفس مطمئنه پس‌ می‌کند خداوند با اِرجعی خطابش هرکس که عمر خود را خرجِ‌ حسین کرده یَوم‌ الحساب پاک‌ است پیش خدا حسابش حرف امام خیر است حتی زمان نفرین حُر دُرِّ کربلا شد تنها به یک‌ عِتابش راه هزار ساله طی می‎شود به آنی از برکت حسین و کِشتی پر شتابش کم از حرم ندارد این روضه‎های آقا ما در حرم نشستیم در محضرِ جِنابش پیش نگاه اطفال مستانه موج می زد ما با فرات قهریم با قطره‌های آبش یا رب چه بود حکمت کَز داغ این مصیبت ارباب رفت گودال آواره شد ربابش *** شاعر: سید پوریا هاشمی
می‌رسد رِزق محبّانِ اباعبدالله از سرِ سفره‌ی احسان اباعبدالله نکند تا به ابد پیشِ کسی دست دراز آن که شد دست به دامان اباعبدالله جای دارد که مِنا هم بشود قربانش هر کسی گفت به قربان اباعبدالله روزِ محشر نشود مضطرب و سرگردان هر دلی بود پریشان اباعبدالله بیخود از خود شده هرکس ز نوایی من هم مَستم از ذکر ” حسن جان ” اباعبدالله ادّعا کردن ما جای خجالت دارد گر وهب هست مسلمان اباعبدالله از رُبابش بنویسید که او را دِق داد روضه‌های لب عطشان اباعبدالله بوسه‌ای زیر گلوی ثَمرش کاشت و گفت پسرم جان تو و جان اباعبدالله گرچه تکلیف ز شش ماهه‌ی او ساقط بود گفت: لبّیک، به فرمان اباعبدالله گفت صبراً لک یا عشق، خدا وقتی دید ذِبح شد غنچه‌ی خندان اباعبدالله تاب آورد ولی آخر سر در گودال گشت صدْ چاک ، گریبان اباعبدالله... *** شاعر: محمد قاسمی
عرشیان‌ جارو کِش مشتاق دربار تو‌اند سر بلندان دو عالم سر به دیوار تو‎اند مرد و زن، پیر و جوان دارند خدمت میکنند در محرم‎ها همه مردم‌ پِی کار تو‎اند بی تو از اسلام نه، بی تو از خدا حرفی نبود تا قیامت پس همه ادیان‌ بدهکار تو‎اند وِتر‌ مُتورِ خدایی ای حسین بن علی سیزده معصوم دیگر هم عزادار تو‎اند گریه‌ی ما باعثِ تسکین قلبِ فاطمه‌ست گریه کُن‎های تو آقا جزو انصار تو‎اند نوکرانِ تو دعا کردند و‌ حل شد مشکلم مستجاب الدعوه‌اند آنان‌که بیمار تو‎اند ما که باشیم، اسم زائر روی ما باشد حسین انبیا و‌ اولیا در بین‌ زُوار تو‎اند قبر تو جنات تجری تحتها الانهار ماست سینه زنها دم به دم مشتاق دیدار تواند زینب افتاد و سرت افتاد از نی بر زمین آه با آزار زینب فکر آزار تواند ** شاعر: سید پوریا هاشمی
یا سیّدُالشَهید عزیز خدا حسین ای نور چشم حضرت خیرُالنِّسا حسین با هر‎کسی به غیر تو بیگانه می‌شود آنکس که با غم تو شَود آشنا، حسین اِعجاز چشم توست به ما داده آبرو آقا شود، به اِذن تو اینجا گدا، حسین محکم گِره بزن دل ما را به زلف خویش ای دستگیرِ در گُنه افتاده‌ها، حسین آتش برای اهل جهنّم شود بهشت فریاد اگر زنند همه یکصدا؛ "حسین" آقا، قسم به روز جدایی زِ خواهرت ما را مکن دمی زِ غم خود جدا، حسین گودال قتلگاه تو شد بارگاه تو ای کشته‌ی فتاده به صحرا رها، حسین تنها دعای سینه‌زنِ تو شهادت است بی سر کنار کشته‌ی من هم بیا، حسین
سلام حضرت آقا گدا نمی‌خواهی؟ کنیز و نوکر بی ادعا نمی‌خواهی؟ فدای ذره‌ای از خاک کفشداریتان برای خادمیت بینوا نمی‌خواهی؟ تو را به جان عزیزت ردم نکن آقا گدای مُفلس بی‌دست و پا نمی‌خواهی؟ در ازدحام گداها به شوق یک نظرت نشسته‌ام به گدایی، مرا نمی‌خواهی؟ ببین به پای تو در التماس افتادم دل شکسته‌ی من را شما نمی‌خواهی؟
پدرم کرده دعا پیرغلامت بشوم یا جوانمرگ، شهیدِ سر راهت بشوم مادرم خواسته از مادرتان بعد نماز تا نفس هست فقط خرج عزایت بشوم کیمیایی‌ست عجب روضه‌ی جانسوز حسین مددی صاحب عزا تعزیه دارت بشوم کوچه کوچه بزنم حب تو را جار و سپس از روی بام پریشان فراقت بشوم کاش میشد گِل تقدیرم عوض گردد تا ظهر عاشور سیاهیِ سپاهت بشوم رخصت خیمه‌ی خود را بده تا مثل زهیر متحول شده از فیض وصالت بشوم مثل حر توبه‌ی من را بپذیر و بخرم که رها از قفس و بند اسارت بشوم گوشه چشمی که شبیه وهب نصرانی من مسلمان شده‌ی طرز نگاهت بشوم وسط معرکه مجنون بشوم چون عابس پیرُهن پاره کنم مست ز جامت بشوم قاسم ابن الحسنی قد بکشم پای غمت زیر بار محنت خوش قد و قامت بشوم مثل شهزاده علی در صف میدان جهاد با لب تشنه اذان گوی نمازت بشوم یک سه شعبه ز کمان آید و چون طفل رباب عاقبت با گلوی پاره فدایت بشوم سر من باشد و دامان تو چون جون سیاه بین آغوش تو نائل به شهادت بشوم گوشه‌ای از حرمت خاک شوم مثل حبیب من هم همسایه‌ی نزدیک مزارت بشوم حضرت عشق به آمال دلم خرده مگیر من به قربان سر نیزه سوارت بشوم
یَابن شَبیب یاد کن از پیکر حسین ضجه بزن برای تن بی‌سر حسین عالم اگر بمیرد از این غصّه‌ها کم است کف می‌زدند دور و بر خواهر حسین حسین... از خیمه تا به تَل به زمین خورد عمّه‌ام یابن شبیب، دست به سر برد عمّه‌ام یابن شبیب گُل تَهِ گودال دیده‌ای؟ قرآن پاره پاره پامال دیده‌ای؟ هنگام دست و پا زدنش دست می‌زدند یابن شبیب غارت خلخال دیده‌ای؟
دلواپسم و این دلم از غصه کباب است هرکس که به کوفه برسد خانه خراب است سیراب بیا کوفه حسین قحطی آب است دلواپسی‌ام محض علی طفل رباب است اینجا عطشی است که ره چاره ندارد تو تاب عطش داری، شیرخواره ندارد ترسم بُوَد از اینکه شَوی باز گرفتار ترسم بُوَد از حیله‌ی سردسته‌ی کُفار ترسم بود از حرمله‌ی تیر و کماندار ترسم بود از عاقبت چشم علمدار هرچند که در معرکه‌ها راه گریزیست یادت نرود حرمله هم آدم تیزیست
مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم که یاد می‌نکند عهد آشیان ای دوست گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت به راستان که بمیرم بر آستان ای دوست دلی شکسته و جانی نهاده بر کف دست بگو بیار که گویم بگیر هان ای دوست تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود هنوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست جفا مکن که بزرگان به خرده‌ای ز رهی چنین سبک ننشینند و سرگران ای دوست به لطف اگر بخوری خون من روا باشد به قهرم از نظر خویشتن مران ای دوست مناسب لب لعلت حدیث بایستی جواب تلخ بدیعست از آن دهان ای دوست مرا رضای تو باید نه زندگانی خویش اگر مراد تو قتلست وارهان ای دوست که گفت سعدی از آسیب عشق بگریزد به دوستی که غلط می‌برد گمان ای دوست که گر به جان رسد از دست دشمنانم کار ز دوستی نکنم توبه همچنان ای دوست
ای قلم شعری به کام دل بگو ... چند بیتی از مقام دل بگو ... منزلش را محترم نامیده اند ... اهل دل ، دل را حرم نامیده اند ... خانه ی دل جز برای دوست نیست ... جایگاه هر که غیر از اوست ، نیست ... موج را بیهوده بر ساحل مبر ... از عدم بگذر ؛ به دنیا دل نبند ... سینه ات را مخزن اسرار کن ... در دل خود با خدا دیدار کن ... باید از دل معبری را وا کنی ... کربلای خویش را پیدا کنی ... چاوشی هر روز می خواند مرا ... چاوشی پر سوز می خواند مرا ... کربلا هر روز می خواند مرا ... در روایات است خاکش در دل است ... مقصد ما نیست ، او سر منزل است ... کربلا جغرافیای یاد هاست ... معبد تاریخی فریاد هاست ... آخرین سر منزل آمال ماست ... ما پی اوییم ؛ او دنبال ماست ... کربلا شهری کنار رود نیست ... کربلا در مرزها محدود نیست ... از یمن پیچیده بوی کربلا ... تا گرفت آیینه سوی کربلا ... صبح را تا مرز شب آورده ایم ... کربلا را تا حلب آورده ایم ... می کشاند تا فراتش نیل را ... غرق خواهد کرد اسراییل را ... کربلا یعنی سراپا سوختن ... دین به چندین کیسه زر نفروختن ... جز اطاعت از ولی الله نیست ... گندم ری را به آن جا راه نیست ... باید از عشقش دلی پر داشتن ... از امان نامه تنفر داشتن ... کربلایی از خدا شرمنده نیست ... بطنش از مال حرام آکنده نیست ... قاتلی که در دل گودال بود ... پیش از این ها دزد بیت المال بود ... آخر غارتگران این می شود ... دزد بیت المال بی دین می شود ... زینب کبری سر بازارها شد اسیر مال مردم خوار ... کربلا در خون خود غلتیدن است ... بی امان با مفسدان جنگیدن است ... جنگ حتما موشک و خمپاره نیست ... خانه های مردم آواره نیست ... کار او تغییر باور های ماست ... جنگ گاهی پشت سنگر های ماست ... گاه بین کیسه های گندم است ... جنگ گاهی در معاش مردم است ... کربلا شهری کنار رود نیست ... کربلا در مرزها محدود نیست ... بین دل ها سرزمینش را ببین ... ماجرای اربعینش را ببین ... اربعین آیینه ی بیداری است ... اربعین در روح مردم جاری است ... دوری اش هر چند مارا داغ کرد ... آتشی در سینه عشاق کرد ... همچنان اما به یادش زنده ایم ... از هوای اربعین آکنده ایم ... کربلا شهری کنار رود نیست ... کربلا در مرزها محدود نیست ... کربلا مارا مقاوم ساخته ... مکتب او حاج قاسم ساخته ... کربلا یعنی سر آغاز حسین ... حاج قاسم کیست ؟ سرباز حسین ... جبهه ی ما سایه ای از کربلاست ... هر شهیدش آیه ای از کربلاست ... این شهیدان ، عشق را سنگر شدن ... نوجوان هامان علی اکبر شدن ... دلبری محو رخ دلداده ای ... وه چه آقایی ؛ چه آقازاده ای ... حرف جانبازی شود آماده اوست ... ای برادر بنگر آقازاده اوست ... اربا اربا در ره دین است این ... رسم آقازادگی این است این ... عده ای لفظ ز معنا خالین ... بس که آقازاده پوشالین ... ای دل امشب بیشتر بی تاب باش ... محو آقازاده ارباب باش ... کربلا شهری کنار رود نیست ... کربلا در مرزها محدود نیست ...
آقای ما آقای ما بیا و دعا کن برای ما جز تو نمیرسد به کسی این صدای ما ما تحبس الدعا شده از فرط غفلتیم یاربنا بگو گل زهرا به جای ما ما غایبیم و حاضر عالم فقط تویی ای اوج التماس دل مبتلای ما بستم دخیل گریه به شبهای جمکران بشنو صدای گریه و این های های ما یابن الحسن پناه تمام غریب ها بنگر به استغاثه و ذکر و دعای ما در ندبه های هفته به هفته به نام تو آغاز می شود همه ی روضه های ما شبهای جمعه `زائر” جدت اگر شدی مُهری بزن به تذکره کربلای ما  محمد قاجار زائر لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
فریاد یا بُنّی ز عرش خدا رسید نوحوا علی الحسین که ماه عزا رسید جمع مدافعان حرم یادشان بخیر ماه عزای تشنه لبِ کربلا رسید گفتیم یا حسین در توبه باز شد اسباب استجابت برای دعا رسید با این همه گناه مرا می خری حسین؟ اینگونه لطف شاه به دادِ گدا رسید بنیان‌گذار روضه‌ی تو شخص فاطمه است سینه به سینه آمد و خیرش به ما رسید گریه برای غربت تو فیض اعظم است بر نسل ما به لطف شما این عطا رسید مادر به گریه بر تو مرا شیر داده است این فیض عشق بازی ما از کجا رسید کام مرا به تربت تو باز کرده‌اند از خاک زیر پای تو طعم شفا رسید زهرا به نام، یک یک ما را صدا زده بر گوش دل، ز کرب و بلا این صدا رسید بی اختیار یادِ تنت گریه می کنیم عطر لباس کهنه‌ای از نینوا رسید پیراهنی که خونی و پیچیده درهم است در طاق عرش، بیرق ماه محرم است
من بنده‎ای آزاده‎ام، عبدالحسینم بر عشق تو دلداده‎ام، عبدالحسینم شکرِ خدا که در مسیر عشق بازی در دام تو افتاده‎ام، عبدالحسینم تنها نه من آواره‎ی عشق تو هستم همراه خانِواده‎ام عبدالحسینم این عشق را از والدینم ارث بردم الحق که بنده زاده‏‎ام، عبدالحسینم چشمان من سرچشمه‎ی جوشان اشک است رنگ تو دارد باده‎ام، عبدالحسینم وقتی ملک جاروکش این آستان است من یک غلام ساده‎ام، عبدالحسینم بی‎معرفت‎ها هر چه می‎خواهند بگویند پای رهت اِستاده‎ام، عبدالحسینم زهرا دعایم کرد تا اینجا رسیدم در این مسیر و جاده‎ام، عبدالحسینم ای کاش بینم مثل یاران خمینی در راه تو سر داده‎ام، عبدالحسینم من اربعینِ کربلا را دوست دارم آلوده‎ام اما شما را دوست دارم
برکه‌ای بودم دلم را جلوه‌ی مهتاب برد سجده‌ام را فکر ابروی تو در محراب برد بگذر از من، بی‌وضو گاهی صدایت کرده‌ام مستی نامت چنین از خاطرم آداب برد رحمت بی انتها هستی و کشتی نجات دلبرا، دل از گنه کاران همین القاب برد خواب دیدم بوسه‌ای می‌گیرم از شش گوشه‌ات ای ضریح عشق، رویایت ز چشمم خواب برد گریه کردم تا که نامت را شنیدم یا حسین آنقدر که نامه‌ی اعمال من را آب برد در صف دوزخ به هم مردم نشانم می‌دهند دیدی آخر دست نوکر را گرفت ارباب برد تو حسینی تو به قدر عالمی پیمانه داری یا حسین تو چه کردی؟ این همه دیوانه داری یا حسین
دلم شراره ی شمعی شده در انجمنت صدای زخمی من وقف زخم های تنت روا بود که ملایک برند سجده زعرش بر آن حصیر که هنگام دفن شد کفنت تو آن صحیفه ی صد پاره ای که بنوشتند هزارو نهصد و پنجاه زخم بر بدنت تو غرق بوسه ی پیغمبری ز پا تا سر روا نبود زند چوب بوسه بر دهنت تمام عمر، رضا بوده ای به زخم قضا از آن رضاً بقضائک شد آخرین سخنت به آتشِ دلِ پروانه های بی شمعت که سینه سوختگانند شمع انجمنت ترنج وار گریبان خویش پاره کند هزار یوسف مصری ز بوی پیرهنت تو هم نشین خدا در دلی زصبح ازل همیشه در وطنِ دلﹾ خداست هم وطنت تو بر هزار سلیمان کنی سلیمانی روا نبود کُشَد سی هزار اهرمنت قبول حضرتت افتد که سال ها میثم زپاره های جگر، گل فشانده در چمنت
اميري حسينٌ و نعم الامير خوابت به چشم آمد و بیدارتر شدیم مستِ لبت شدیم که هشیارتر شدیم یوسف ترین شدی و سر کوچه آمدی ما بی کلاف نیز خریدارتر شدیم باران، هیچ سال به ما خدمتی نکرد در روضه ات چه بود که پر بارتر شدیم گفتند این قبیله گره باز می کند چه باز کردنی که گرفتار تر شدیم کاری نمی کنیم ولی مُزد میدهی هر وقت آمدیم بدهکارتر شدیم
اهل زمین، چرا کمر آسمان خم است؟ جاری ز چهار رکن حرم اشک زمزم است در چشم خلق روز قیامت مجسم است باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟ باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟ روح الامین به خون جگر شسته آستین هر اختری به دیده شده گوی آتشین خون از یسار جوشد و فریاد از یمین باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است این سوز و ناله و فریاد و اشک و آه چیست؟ خلقت عزا گرفته خدایا عزای کیست؟ دود از زمین بلند شد و آسمان گریست گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست این رستخیر عام که نامش محرم است گویی جهان و خلق جهان نوحه می‌کنند حتی فرشتگان به جنان نوحه می‌کنند جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند گویا عزای اشرف اولاد آدم است * از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا * آنقدر تشنه بود امّا شمر آب را پیش چشم آقا خورد پشت و روی تنش یکی شده بود زینب از دیدن تنش جا خورد * بمیرم بمیرم که غارت شدی میرم خواهش از دشمنت می‌کنم میرم پس می‌گیرم لباس تو رو خودم پیرهنت رو تنت می‌کنم با جسم چاک چاک نزن چنگ روی خاک تنها امید خیمه‌ی زن‌ها بلند شو دارند می‌زنند به تو پیرمردها از دستشان بگیر عصا را بلند شو * یا ابن شبیب تشنه‌ی بی حال دیده‌ای؟ یا ابن شبیب گودی گودال دیده‌ای؟ یا ابن شبیب آینه و سنگ دیده‌ای؟ یا ابن شبیب قتلگه تنگ دیده‌ای؟ یا ابن شبیب آه جگرچاک می‌کشید از شدت عطش پا بخ روی خاک می‌کشید یا ابن شبیب تیغ به روی گلوش بود یا ابن شبیب عمه‌ی ما رو به روش بود یا ابن شبیب آتش قلبم جوانه زد نامحرمی به عمه‌ی ما تازیانه زد یا ابن شبیب جز غم غربت غمی نداشت یا ابن شبیب عمه‌ی ما محرمی نداشت یا ابن شبیب عمه‌ی ما راه دور رفت می‌خواست قتلگاه بماند به زور رفت
از ازل در غمم عزادارم روسیاهم ولی تو را دارم تو فراوان شبیه من داری من ولی مثل تو کجا دارم در هر خانه را نخواهم زد من به ارباب خود وفادارم پیش مردم مرا خراب نکن به همه گفته‌ام تو را دارم هرچه دارد کریم مال گداست هرچه دارم من از شما دارم برسد پای من به کرببلا با اباالفضل حرف‌ها دارم ای همه کاره‌ی عزای حسین نمک سفره‌های عاشورا تو چه کردی که عاشقت شدن ارمنیای روز تاسوعا به دو چشمان تو لقب دادند دو نگهبان زینب کبری زیر بار غمت خدا نکند بشکند پشت سیدالشهدا همه شب مادر تو اُمِّ بنین مُتَرَنِّم بود به وا وَلَدا رفت و دل اهل حرم حالی شد دست امیر لشگرم خالی شد یه جور با تیر زدن به چشم نازش کاسه‌ی چشم پسرم خالی شد تیرو چطور با زانوهات کشیدی فاطمه رو به قتلگات کشیدی چطور با دستی که نداشتی چادرشو به روی چشات کشیدی عاقبت انتظارِ تو سر اومد سرت زمین نخورده مادر اومد نذاشت که روی نیلیشو ببینی تیری که از پشت سرت در اومد برخیز تا به خیمه مرا هم ببر چرا؟ طفلان من شکستن بابا ندیده‌اند پشت و روی تنش یکی شده و زینب از دیدن تنش جا خورد این صدای شکستن سینه است زیر چکمه شد استخوان‌ها خورد پیش پای خودش به خاک افتاد همه را با نگه پس می‌زد تکیه بر نیزه‌ی غریبی داشت خسته بود و نفس نفس می‌زد نوبت یک حرام‌زاده شد و نوک سرنیزش به سینه نشست وزن خود را به نیزه‌اش انداخت انقدر تکیه زد که نیزه شکست
برای حضرت زهرا یک‌دست بَر قَباله و یک‌دست در هوا مَلعون چه بی‌هوا زد و چه بی‌هوا گرفت از گوشواره‌های تو معلوم می‌شود یک ضربه زد ولی، رُخِ تو به دو جا گرفت **** با لَخته خون چسبیده مُشتی پَر به مسمار یعنی کبوتر خورده پُشتِ در به مسمار آیاتِ قرآن چِکّه می‌کرد از دَمِ در قطره به قطره ریخت از کوثر به مسمار بو بُرد که پُشتِ دری، محکم لگد زد با پا تو را کوبید آن کافر به مسمار یک ضربه خوردی هر دو پهلویت کبود است این‌وَر به آتش خورده‌ای آن‌وَر به مسمار تو بِینِ شعله گیرکردی مرتضیٰ سوخت تو رو به حیدر خیره بودی حیدر به مسمار تو شیشه‌ی عُمرِ علی بودی شکستی برخورد کرد آیینه سرتاسر به مسمار یک سوّمِ سادات را از دست دادیم لعنِ تمامِ شیعه تا محشر به مسمار در کربلا تیرِ سه‌شعبه شد همین میخ شد دوخته نای علی‌اصغر به مسمار **** آرزوهایی که داشتم بعدِ تو نقش بر آب شد کوهِ رویاهای من از بعدِ رفتنت خراب شد قول میدم اگه وَرَق برگرده و علی نمیره جوری لالایی بخونم حرمله گریه‌ش بگیره تلاش کردم حسین اَزت بشنوه بابایی عصای دستِ نِیزه‌دارایی بی‌تو از این زمونه سیرم به اِصرارِ عمّه منم یه خورده آب خوردم ببین برای تو هم آوردم من می‌خواستم وایسی رو پای خودت نه روی نِیزه... **** ببین از این تَنِ من تاب رفته و از سردردهایم خواب رفته به نِیزه‌دار گفتم: بچه داری کمی آهسته‌تر! او خواب رفته
(مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست) ۲ هزار جان گرامی فدای جانت ای دوست چنان به دام تو الفت گرفته مرغ دلم) ۲ که یاد می نکند اهل آشیان ای دوست (دلی شکسته و جانی نهاده بر کف دست) ۲ بگو بیار که گویم بگیر هان ای دوست
اشکی شود جاری جوابش با حسین است روضه به پا شد هر کجا آنجا حسین است نامش که می‎آید به هم می‎ریزد عالم نامی که هر دم می‎کند غوغا حسین است بر دل نباشد ترسی از فردای محشر آنکه شفاعت می‎کند فردا حسین است از روز اول تا ابد هستیم سائل از ابتدا تا انتها آقا حسین است لطفش همیشه شامل حال گدا شد قطره صفت هستیم تا دریا حسین است محشور می‎گردد هر آن کس با مُحبّش معشوق و محبوب و عشق ما حسین است مشکل گشای مشکلات سخت تنها از پرده‎ی دل ذکر أدرکنا حسین است حتی بهشتی را که سبحان وعده داده است رمز ورودش گفتن یک یا حسین است تحریف گشته قصه‎ی لیلی و مجنون مجنون قصه زینب و لیلا حسین است آن کس که بی سر بود اما باز بخشید انگشت و هم انگشتر خود را حسین است زهرا کنارش بود در تنگی گودال حاشا بگویم بی کس و تنها حسین است «اهل القُری» آقای ما را دفن کردند عریان تنی که ماند در صحرا حسین است شب‎های جمعه کربلا باب الکرامة است فریادهای حیدر و زهرا حسین است
خانه ات آباد چه خانه خرابم کرده‌ای درمیان سینه زنهایت حسابم کرده‌ای اینکه ماهم عاشقت هستیم لطف فاطمه‌ست مادرت امضا زده تا انتخابم کرده‌ای آدمی بی خیر بودم، خادم هیئت شدم من گناه محض بودم تو ثوابم کرده‌ای یاحسینی گفتم و ایل و تباری مَست شد ناز شصتت ساقی مستان، شرابم کرده‌ای من دعای خیر زینب بودم از روز نخست که برای گریه کردن مستجابم کرده‌ای تو اگر هم قهر باشی باز می‌خواهی مرا لال باشد هر کسی گفته جوابم کرده‌ای مثل بچه مُرده‌ها گریه برایت می‌کنم تو مرا از اين جهت مثل رُبابم کرده‌ای حرف آتش نیست هر وقتی گناهم شد زیاد تو مرا با خشكى چشمم عذابم کرده‌ای اربعين دارد می‌آيد دست من را هم بگير اى كه يك عمرى مرا نوكر خطابم كرده اى آرزو دارم ببینم بعد عمری نوکری ذره ذره، گریه پشت گریه آبم کرده‌ای
گفتیم یا حسین و خدا هم خریدمان امسال هم نکرده خدا ناامیدمان با پایِ خویش مجلس روضه نیامدیم زهرا خودش به ماه مُحرّم کشیدمان یادِ تمامِ گریه‎کنان حرم به خیر پیرِغلام‎های محاسن سپیدمان آرام تا نوای حسین جان بلند شد آمد صدای چند رفیق شهیدمان اجدادِ ما برای حسین تکیه می‎زدند پرچم به دوش روضه، خدا آفریدمان خاصیتِ حسین، جدایی ز غیر اوست یک جلوه کرد و از همه عالم بُریدمان با این همه گناه چه تحویلمان گرفت گویا به وقت معصیت اصلاً، ندیدمان جا مانده‎ایم از سفر کربلا چه قدر آمد شمیم سیب و به اینجا کشیدمان هر کس که خوب گریه کند یار فاطمه است زهرا برای یاریِ خود برگزیدمان مادر بُنَیَّّ گفت و همه عالم ریخت بهم آن آتشِ جگر، چه به آتش کشیدمان