eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
282 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 ⚘ ☆ ☆ 📽 فیلم/ از زبان 🥰 اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ... ⚘ ✔ ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ @yousof_e_moghavemat
🚩 ✔ 🌸 ✔ «...چون می دانستم ساعت ۶ پرواز دارد، ساکش را آماده کردم و داخل اتاق خودش که کتابخانه و جانمازش هم آنجا بود گذاشتم. بی خبر وارد اتاقش شدم، دیدم وسایلش را به هم زده، سجاده و عبایش را جمع کرده، محل جاکتابی اش را تغییر داده، میز تحریرش را برده جایی که همیشه نماز می خوانده گذاشته. اصلاً وقتی وارد اتاق شدم یک لحظه شک کردم که این همان اتاق حاج آقاست یا نه! لباس اضافه هایی که توی ساک گذاشته بودم را بیرون آورده بود. گفتم: این لباس ها را لازم داری. چرا آوردی بیرون؟ گفت: نه من زود برمی گردم. اصرار کردم، گفت: لازم ندارم، زود برمی گردم. دو تا انگشتر عقیق داشت آنها را هم از انگشتش درآورد و گذاشت داخل کشوی میز. موقع رفتن چند بار رفت داخل خانه و برگشت حیاط. پرسیدم: چیزی شده؟ وسیله ای گم کردی؟ چرا نگرانی؟ گفت: چیزی نیست حاج خانم. از زیر قرآن ردش کردم و رفت داخل ماشین. از آنجا هم دستی تکان داد و راننده گاز ماشین را گرفت و رفت. اهل پیامک و این جور چیزها هم نبود؛ ولی آن روز از پای پلکان هواپیما برای من پیامک کوتاهی فرستاد. فقط نوشته بود: ...» 📖 برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی ، صفحه ۴۵۵، به کوشش 📚 به بهانه پنجمین سالگشت شهادت سردار 🚩 @yousof_e_moghavemat
🍁 !!؟🚩 «... از همین اوّلین دیدار، همه بچّه‌های ما را مجذوب محبّت خودش کرد. طوری که بالشخصه معتقدم اگر همین برخورد گرم و پرشور اوّلیه‌ی او با آن بچّه‌ها نبود، چه بسا بعدها که در جریان تأسیس، سازماندهی و آموزش عناصر روی دیگر سکّه‌ی شخصیتش را به نمایش گذاشت و خیلی به بچّه‌ها سخت گرفت، قطعاً عده‌ی زیادی از آن‌ها، از شدّت عمل و خشونت ظاهری او می بُریدند و به برمی‌گشتند. انتها هُنرِ همین بود که در همان اوّلین لحظه های دیدار با بچّه‌ها، خیلی ظریف نوک قلّاب محبّتش را به عمق دل آن‌ها بند کرد و بچّه‌های ما، صیدِ صفا و صمیمیت بی‌انتهای این مرد شدند...» 📘 منبع زیرنویس: کتاب ارزشمند و گرانبهای ، روایت حبیب حرم، سردار از انقلاب، کردستان و ، صفحه ۳۶۶ 🍁 🍂 📸 شناسنامه عکس: اواخر پاییز ۱۳۶۰ - دفتر فرماندهی سپاه منطقه ۷ کشوری کرمانشاه. @yousof_e_moghavemat
🍁 !!؟🚩 «... از همین اوّلین دیدار، همه بچّه‌های ما را مجذوب محبّت خودش کرد. طوری که بالشخصه معتقدم اگر همین برخورد گرم و پرشور اوّلیه‌ی او با آن بچّه‌ها نبود، چه بسا بعدها که در جریان تأسیس، سازماندهی و آموزش عناصر روی دیگر سکّه‌ی شخصیتش را به نمایش گذاشت و خیلی به بچّه‌ها سخت گرفت، قطعاً عده‌ی زیادی از آن‌ها، از شدّت عمل و خشونت ظاهری او می بُریدند و به برمی‌گشتند. انتها هُنرِ همین بود که در همان اوّلین لحظه های دیدار با بچّه‌ها، خیلی ظریف نوک قلّاب محبّتش را به عمق دل آن‌ها بند کرد و بچّه‌های ما، صیدِ صفا و صمیمیت بی‌انتهای این مرد شدند...» 📘 منبع زیرنویس: کتاب ارزشمند و گرانبهای ، روایت حبیب حرم، سردار از انقلاب، کردستان و ، صفحه ۳۶۶ 🍁 🍂 📸 شناسنامه عکس: اواخر پاییز ۱۳۶۰ - دفتر فرماندهی سپاه منطقه ۷ کشوری کرمانشاه. @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
❤️ ❤️ 💎 حاج محمود شهبازی داشت برای بچه های اعزامی سپاه استان صحبت می کرد که سر و کله و پیدا شد. از همان دم ورودی سرداب، خیلی با حوصله با تک به تک بچّه ها سلام و علیک کرد و خیلی قرص و محکم دستشان را فشار می داد، بغل شان می گرفت و سر و صورت آنها را می بوسید و پی در پی با یک لحن گرم و محبت آمیزی می گفت: "خوش آمدی برادر جان...صفا آوردی برادر جان!" طوری به آنها خوش آمدگویی می کرد که هرکس می دید، خیال می کرد با یک یک بچّه های ما لابد سالها رفاقت داشته. به خاطر دارم بعد از آن سلام و علیک، تعدادی از بچّه ها یواشکی آمدند پیش من گفتند: "برادر همدانی! دست های ما را ببین!" نگاه کردم، دیدم انگشتر عقیق این بچه ها، توی گوشت دستشان فرو رفته! بس که موقع دست دادن با اینها، به دست هایشان فشار آورده بود. بچّه ها می گفتند: "هزار ماشاءالله چه دست پر زوری دارد این برادر ؛ با آن که دستمان را آش و لاش کرد، خیلی سلام و علیکش به دلمان نشسته." از همین اولین دیدار، همه بچّه های ما را مجذوب محبت خودش کرد. طوری که به شخصه معتقدم اگر همین برخورد گرم و پرشور اوّلیه ی او با آن بچّه ها نبود، چه بسا بعدها که در جریان تأسیس، سازماندهی و آموزش عناصر تیپ ۲۷ روی دیگر سکّه ی شخصیتش را به نمایش گذاشت و خیلی به بچه ها سخت گرفت، قطعاً عده زیادی از آنها، از شدّت عمل و خشونت ظاهری او می بُریدند و به همدان برمی گشتند. منتها هُنرِ همین بود که در همان اولین لحظه های دیدار با بچّه ها، خیلی ظریف نوک قلّاب محبتش را به عمق دل آنها بند کرد و بچّه های ما، صیدِ صفا و صمیمیت بی انتهای این مرد شدند. 📚 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی به روایت سردار نوشته "گلعلی بابایی" صفحه ۱۵۹ و ۱۶۰ @yousof_e_moghavemat
❤🚩 💎 ظرف سال‌های اخیر، بعضاً در محافل بسیجی‌های جوان، درباره‌ی خُلقیات توصیفات خلاف واقعی شنیده‌ام که قلبم را به درد آورده. بنده به عنوان فردی که لااقل از زمستان ۶۰ تا اواخر خرداد ۶۱ در تمام صحنه‌های نبرد همنشین و همرزم این مرد بودم، شهادت می‌دهم: هرجا که می‌دید، شخصی در انجام وظیفه‌ی جهادی خودش قصور کرده، با او تند می‌شد؛ ولی خدا را گواه می‌گیرم در روابط فردی با آدم‌ها، از یک بچه پنج ساله هم عاطفی‌تر بود. همین مردی که از سیلی زدن به خاطیان ابایی نداشت، کسی بود که در جنگ مغلوبه‌ی بچه‌ها با تانک‌های دشمن در مرحله‌ی اوّل عملیات الی‌بیت‌المقدس، خودم دیدم کنار جاده اهواز-خرمشهر، گریان دست‌های خاکی تک به تک بسیجی‌ها و سربازهای ارتش را می‌بوسید و اشک‌هایش می‌چکیدند روی دست بچه‌ها. او چنین آدمی هم بود... ☆ ♡ 📸 روایتی از سردار در مورد فرمانده‌اش سردار ❤ ♡ 📚 منبع: کتاب ارزشمند و درخشان ، صفحه ۵۷ @yousof_e_moghavemat
🥰 ☆ ♡ «...این‌ها خیلی به هم علاقه‌مند شدند. حالا تا جایی که در خاطرم مانده، از فحوای صحبت‌های کاملاً مشخص بود که عجیب شیفته‌ی شده است. خودش می‌گفت: به واقع برادرمان یک انسان برجسته و درخشان است. فرمانده مدیر و مدبری است. او آدمی است که در بیان و عمل به حکم حق، ملاحظه‌ی هیچ شخص یا گروهی را نمی‌کند و اهل مداهنه و معامله بر سر حق نیست. به هم خیلی ارادت پیدا کرده بود، چه این‌که بعدها دیدیم این ارادت و محبّت دوطرفه بوده و هم به او خیلی محبّت دارد. همّت معمولاً محمود را با عنوان مخاطب قرار می‌داد و می‌گفت: حاج‌شهبازی، عزیزم، ما شما را خیلی دوست داریم. محمود هم در جواب به او می‌گفت: همّت‌ جان، ما هم شما را دوست داریم. اصلاً عالمی داشتند در مودت و دوستی، که در تمام عمرم دیگر مثل و مانند آن را، نه دیدم و نه از کسی شنیدم...» 📚 به نقل از سردار در کتاب ارزشمند و خواندنی صفحه ۲۳۹ و ۲۴۰ ♡ ☆ 📸 از سمت راست: سرداران: ، و @yousof_e_moghavemat
😎 💢 💥 💯 «...به عنوان یک معترضه‌ای همین‌جا بگویم، اصولاً خیلی پرجاذبه بود. انگار اصلاً در وجود این مرد دافعه نبود. حتی یک بار ندیدم برخورد خشنی با کسی داشته باشد. چرا، تند می‌شد، ولی در تندی هم خیلی خوددار و صبور بود و کماکان به طرفِ عتابِ خودش و خطاب می‌کرد. که هیچ. در هر ۲۴ ساعت حداقل یکی دو نوبت بایستی دادی می‌زد و به قول معروف گرد و خاک می‌کرد! تند بود. ، جاذبه‌اش بیش از دافعه‌اش بود، منتها در جنبه‌ی دفعی، هیچ از کم نمی‌آورد. خیلی قاطع و تند برخورد می‌کرد. خودم در مورد هر سه این بزرگواران در دوران تشکیل ۲۷ و نبردهای فتح‌مبین و الی‌بیت‌المقدس، به دفعات شاهد این نحوه برخوردهای‌شان بودم. در یک کلام، کلاً یک انسان جلالی و بامهابت بود. مهابت و ملاطفت را با هم داشت و یک انسان جمالی؛ اهل ملاطفت و جاذبه بود...» 《》 《》 📚 به نقل از ، سردار در کتاب ارزشمند و درخشان - صفحه ۲۴۰ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
📚 عنوان کتاب: (روایت حبیب سپاه، مدافع حرم، سردار پرافتخار سپاه اسلام، سرلشکر از انقلاب، کردستان و دفاع‌مقدس) مصاحبه و نگارش: حسین بهزاد نشر: انتشارات ۲۷ بعثت/ ۱۳۹۳ نوبت چاپ: دوازدهم/ بهار ۱۳۹۴ تعداد صفحه: ۱۰۸۶ ، طرح یک جلدی قیمت: ۴۲۰۰۰ تومان. ☆ ♡ 🔰 کتاب، روایت بسیار جالبی داره. به صورت مصاحبه از تولد شهید همدانی شروع میشه و با رسیدن به روز دوم خرداد سال ۱۳۶۱ که با شهادت همراه هستش، کتاب به پایان می‌رسه... کتاب، مملو از اوج‌های خواندنی و درخشانی است. به عنوان نمونه: آشنایی ایشون با سردار ، آشنایی با ، آشنایی محمود شهبازی با احمد متوسلیان و همت، رفتن این سه بزرگوار به سفر حج، تشکیل تیپ۲۷محمدرسول‌الله(ص) توسط این سه بزرگوار، خداحافظی با سپاه همدان، بازیگوشی‌های محمود شهبازی، فتح‌المبین، الی‌بیت‌المقدس و هزاران هزار خاطرات ناگفته با رزمندگان لشکر۲۷محمدرسول‌اللهﷺ که تا به حال، در هیچ‌کجا نشنیدید...🙂❤🤗 👈 تهیه و مطالعه این کتاب ارزشمند و درخشان رو اکیداً و موکدّاً پیشنهاد می‌کنم. جهت‌ خرید کتاب، به صفحه نشر۲۷ که روی پست تگ کردیم، مراجعه فرمایید. @yousof_e_moghavemat
👤 ☆ ♡ از دوران مریوان تا آن سفر بی‌بازگشت به سوی بیروت، همه جا مثل سایه همراه می‌رفت. یادش به خیر... برادرمان «تقی رستگار مقدّم» واقعاً رزمنده‌ای همه فن حریف بود. هم مربی ورزش و مسئول واحد آموزش تیپ ما بود، هم دستی در تعمیر و بازسازی تسلیحات معیوب تیپ داشت و هم در حکم مسئول روابط عمومی آقای شناخته می‌شد. رزمنده‌ای بود چابک، بانشاط و ذوالفنون. هر کاری که فکرش را بکنید، از دست تقی رستگار برمی‌آمد. 《》 🏷 برگرفته از کتاب فاخر و ارزشمند به نقل از سردار ، صفحه ۴۳۷. •°• °•° 📸 گلزار بهشت‌زهرای تهران - سردار و تقی رستگار مقدّم. ☆ ☆ @yousof_e_moghavemat
🔰 ☆ ♡ عشق عجیبی به داشت. از هر فرصتی برای این عشق‌بازی استفاده می‌کرد. آن‌قدر با قرآن مانوس بود که شب‌ها و سحر، بچه‌های سپاه می‌آمدند و پشت اتاقک فرماندهی، به لحن شیوا و صوت گرم گوش می‌دادند. تلاوت‌های او، دل‌ها را به بام ملکوت می‌برد. عجیب صمیمی و بی‌تکلّف بود و در ظرف مدت کوتاهی در بین بچه‌های سپاه همدان محبوب‌القلب شد. سر شب به منزل بچه‌های سپاه زنگ می‌زد و می‌گفت: "فلانی! امشب خونه تشریف دارید؟ من می‌خوام شام بیام خونه‌ی شما. بابا مُردیم از بس این غذاهای بی‌خاصیت آشپزخانه‌ی سپاه را خوردیم..."😅 ☆ ♡ 💠 با تخلیص و اختصار از کتاب فاخر و ارزشمند ، خاطرات حبیب سپاه سردار سردار @yousof_e_moghavemat
😠 ⚠️ اصولاً آقای متوسلیان آدم خیلی جدّی‌یی بود. نه اینکه اهل بگو بخند نباشد؛ اتفاقاً اگر در مواقع عادی کسی مزاح جالبی در حضور او می‌کرد؛ به شرط این که شائبه‌ی تمسخر اشخاص را نداشته باشد، حاجی هم می‌خندید. امّا این‌که خودش ابتدا به شوخی کند، اصلاً و ابداً!. چه این‌که اگر در موقعیتی جدّی یا وضعیتی بحرانی، کسی در حضور او شوخی می‌کرد، درجا به طرف نهیب می‌زد که؛ الآن چه وقت شوخی کردن است برادر جان؟ بس کنید. با همین یک توپی که می‌بست، همه ماست‌ها را کیسه می‌کردند. 😅 🖐 ○ به نقل از سردار در کتاب ، صفحه ۴۷۴ @yousof_e_moghavemat