9.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🔹فعالان فضای مجازی از فضای مجازی برای ترویج #کتاب استفاده کنند. این از وظایف است واقعاً!
🔻بیانات #رهبری در بازدید از نمایشگاه کتاب.
✍اگر باور داریمکه آدم امروز به عالَم دیگری تعلق دارد ، پس حتما ویقینا #جوان و #نوجوان امروز نیز باید در درس و مدرسه خود احساس کند که آنچه می آموزد متعلق به #عالَم_او و لازم برای زندگی او در این عالم است.
گر چه این تمنا برای اکنون دور از دسترس است بخصوص وقتی مدرسه امروزی کار عمده ای جز اِعمال و تثبیت #قدرت ندارد ، اما ما راهی جز #تحول در وضع فعلی مدارس و دگرگونی آن نداریم.
آیا می توان در این سوال تامل کرد:
چقدر بعضی از کتاب های درسی ،دانش اموزان را از خواندن کتاب #بیزار کرده است؟
ایا #کتاب و #مدرسه امروز، ذوق جوان برای مطالعه و علم اموزی را بر می انگیزد تا او اهل #طلب و #تحقیق شود؟
💠@ziafat_andishe
#باز_نشر
#حکایت زن تاریخ(۱):
#حاجیه زهرا ،همسر میرزا محمود، معلم خوبی در خمین بود؛ مهربان و صبور .از دردهای زنِ مسلمان خبرها داشت ؛اما چطور می توانست این دردها را به فکر و روحِ روح اللهِ ۱۰ - ۱۲ ساله منتقل کند و زخمی شفا ناپذیر در قلب او ایجاد نکند ؟چطور می توانست؟
_روح الله جان مادرت از زندگی راضی است؟
_راضی؟! هیچ مرد درست کاری از این زندگی راضی نیست ؛چه رسد به زن درست کار.
همسر میرزا محمود ناگهان مات شد به روح الله. انگار که شک کرده بود در درست شنیدن. شاید این جمله را از آسمان شنیده بود، از سقف ،نه از دهانِ طفلی به چنان سن و سال .
_چه گفتید روح الله خان؟
_عرض کردم درد آن قدر زیاد است که هیچ آدم مومنی برکنار نمی ماند .
_این حرفها را از #صاحبه_خانم یاد گرفتهاید؟
_عمه جان حرف یاد من نمی دهد؛ #تفکر_در_تنهایی را به من آموخته است؛ که حالا خودش هم از این کاری که کرده پشیمان شده است.
_حق دارد پشیمان بشود .چرا باید به طفلی که زمانِ بازیِ اوست و ،نهایت، یاد گرفتنِ خواندن و نوشتن، نمازو قرآن و قدری مقدمات، تفکر در خلوت را بیاموزند؟ این خلوت نشینی، آیا کودکی و نوجوانی تو را تباه نمی کند روح الله خان؟
_بعضی چیزها #تباه می شود تا بعضی چیزها #ساخته شود.
پناه بر خدا !پناه بر خدا !این حرف هم محصول تفکر در تنهایی است؟
_بله حاجیه خانم ...آنجا بالای کوه ،زیر قلعه ،درّه ای است که می شناسیدش.
_درّه گل زرد؛ اسمش را شنیده ام.
_آن جا ،در تنهایی، حال غریبی به انسان دست می دهد ...
🔰#کتاب
📚#سه_دیدار
✍️#نادر_ابراهیمی
💠#بشنو_از_زن
💠@ziafat_andishe
#باز_نشر
#حکایت زن تاریخ( ۲):
من...من از شما می ترسم روح الله خان !شما مثل مردان بزرگ حرف می زنید و زود است، خیلی زود، که این طور حرف بزنید. من می ترسم که اینگونه رشد، شما را بسوزاند.
نه ...اگر رشد در کار باشد، این نوع رشد، هیچ نمی سوزاند؛ چون من کنار چشمه اب خنکی که ان بالا هست می نشینم؛ و کنار جوی آب خنک و پونه های سردِ خوش بو ...
شما ؛با این شور و حالی که دارید ،شاید که شاعر بشوید .
ممکن است؛ امّا کارهای دیگر را بیشتر از شعر گفتن دوست دارم .
دلم میخواهد یک روز همه روستاییان را دور هم جمع کنم ،#تفنگ به دستشان بدهم، اسب برایشان تهیه کنم و، مثل #یک_قشون_بزرگ، راهشان بیندازم بروند همه خانه ها را بگیرند و همه آنهایی را که آن بالای بالا نشسته اند و به مردم #زور می گویند...
هیس! اگر قبل از آن روز، کسانی حرف های شما را بشنوند ،دیگر هرگز از آن روز نخواهد رسید.
_باشد... درسم بدهید !
_من چه چیز به شما درس بدهم روح الله خان ؟
_هر چیز که می دانید من می توانم یاد بگیرم.
_ شما بیش از من می دانید .
_نه ...من چیزهایی را #حس_می_کنم و به چیزهایی #می_اندیشم .اینها با #علم فرق می کند... شما درباره مادرم پرسیدید، من جواب دادم. مقصودتان از آن سوال چه بود ؟
_من می خواستم آهسته آهسته درباره همه زن ها بپرسم، درباره زن. و بدانم که آیا میدانید آنها چه قدر#درد_مند هستند؟
_بله، میدانم .اما مادر من، اگر پدرم شهید نمی شد ،از آن زنان دردمند نبود.
پدرم، میگویند که هرگز با او بلند سخن نمیگفت و هرگز جز به مهربانی به صورتش نگاه نمی کرد.
🔰#کتاب
📚#سه_دیدار
✍️#نادر_ابراهیمی
💠#بشنو_از_زن
💠@ziafat_andishe
#باز_نشر
#حکایت زن تاریخ(۳):
پدرم، میگویند که هرگز با او بلند سخن میگفت و هرگز جز به مهربانی به صورتش نگاه نمی کرد. کارهایش در خدمت به مادرم عجیب بوده اما بعد از شهادت پدر البته مادر سیه بخت شد و مثل اکثر زنها شد.
من میدانم .مردان رعیت ،خودشان خیلی ذلیل و کم زور هستند ؛اما همان زور کم شان را میبرند برای زنانشان و آنها را کتک میزنند و به آنها زور میگویند و ذلیل شان می کنند ...
بله ... بله... همین طور است که می گویید آقا روحالله. کاش که وقتی بزرگ شدید و به امید خدا پیش نماز و امام جمعه و جماعت مسجد شدید و مردم به حرفهایتان گوش کردند، به آنها از #دردهای_زنان ما بسیار بگویید و بگویید که در آزردن زنان، ذرّهای مردانگی و غیرت نیست و بگویید که مردانی که زنان خود ستم می کنند ،خواب بهشتِ خدا را هم نخواهند دید و بگویید که مردانی که راهِ باسواد شدن زنان و دختران شان می بندند و مردانی که حتی حقّ عبادت درست را به زنانشان نمی دهند در آتش جهنم خواهند سوخت...
حاجیه زهرا به گریه افتاد.
آقا روحالله گفت: میگویم... اگر زنده بمانم ،می گویم. مطمئن باشید حاجیه خانم !این طور گریه نکنید ...من به شما #قول می دهم....
✍️و به راستی چه خوب روح الله در مکتب حاجیه زهرا #قول داد و چه خوب ، توانست زن را به #هویت_قدسی خویش متذکر شود؟ وچه کسی جز خمینی این گونه در شان زن می تواند سخن بگوید:
من شما بانوان را به #رهبری قبول دارم.
اگر شما زن ها خوب شدید هم #مردها خوب میشوند وهم #بچه_ها.....
🔰#کتاب
📚#سه_دیدار
✍️#نادر_ابراهیمی
💠#بشنو_از_زن
💠@ziafat_andishe
🔰روایت۲۸ مرداد( قسمت ۴)،
🔰ملاقات امام با آیت الله کاشانی:
در را به آرامی می کوبد.
کسی میپرسد: کیست ؟
حاج آقا روح الله ،در آنی ،میاندیشد :《 او را که نمیبایست راه بدهد ،راه داد؛ و حال احتیاط میکند 》.و جواب میدهد: بنده #سید_موسوی_خمینی هستم؛ از آشنایان حضرت آیت الله .به زیارتشان آمدهام .
_یک دقیقه صبر کنید ببینم بیدارند یا نه. _اگر خواب بودند، همین جا قدم میزنم تا بیدار شوند .حالا مزاحمشان نشوید .
_چشم حاج آقا.
و بعد ، در گشوده میشود.
_بفرمایید حاج آقا ،بفرمایید. معذرت میخواهم .حضرت آیت الله از ملاقاتهای بیمورد پرهیز میکنند.
_ از بیموردترین ملاقاتها #پرهیز نکردند. حالا...
_ غافلگیر شدند
_ اعتبار پرهیز ،در غافلگیر نشدن است آقا! _درست میفرمایید... این را به خودشان بگویید.
_ همین کار را میکنم .اصلاً برای همین آمدهام.
آقای کاشانی در آستانه در میایستد؛ دست به چهارچوب گرفته، کوچک ،چون وَطوات، خسته و خجل، به استقبال .
حاج آقا روح الله خمينی، آهسته وسر به زیر،سلام می کند.اقای کاشانی به همان آهستگی پاسخ می دهد و عقب می کشد تا داه برای ورود مهمان باز شود.
حاج آقا روح الله،روی فرش کهنه مینشیند.
آقای کاشانی،با ته مایه ای از خواهش ، شرمسارانه، می گوید: روی تخت...روی تخت بنشینید، لطفا!
_خیر.
آقای کاشانی برتخت می نشیند.
سکوت می آید وفضای اتاق را سر ریز میکند به حیاط،که بچه ها در آن بازی و غوغا می کنند.کسی بچّه ها را تشر می زند.خاموشی بیرون،خاموشی درون را سنگین تر می کند.
چای می آورند.....
#کتاب
#تاریخ
✍️#نادر_ابراهیمی
📖#سه_دیدار
💠@ziafat_andishe
↩️↩️↩️ادامه قصه:
...هر دو مرد چای می نوشند. نوشیدنِ آقای کاشانی،قدری صدا دارد وبا لرزش لب ها همراه است.
نوشیدن آقای خمینی،اما،هیچ صدا ندارد.
خمینی به حرف های #صاحبه_بانو در فرو دست قلعهی حَسَن فَلَک، در درّه گل زرد می اندیشد:
🔻صاحبه خانم نگاه می کند به روح الله که چای را در نعلبکی ریخته است و با صدا می نوشد.
_روحی جان، نوشیدنی را باید #بی_صدا نوشید.
هُرت نباید کشید.
خوردن و نوشیدنِ به اندازه، سپاس نعمت هاست و نوعی عبادت است؛ به شرط آن که با کفِّ نفس همراه باشد، و با این اطمینان که همسایه گرسنه نیست.
#صدای_دهان ،به زیبایی خوردن و نوشیدن صدمه می زند؛یعنی به زیبایی عبادت. وهر عبادتی، چون متصل به خداوند است، باید که زیبا باشد؛ چرا که 《خداوند زیبا است، وزیبایی را دوست دارد.》
چقدر خوب بود حرف های صاحبه بانو، وچقدر خوب بود اندیشیدن به حرف های صاحبه بانو، در فرودست قلعه حسن فلک در درّهی گلِ زرد.
✍️چگونه ممکن است به بشر بی قِصّه امروز، از قصّه این سخن روح الله گفت :
«#دامن_مادر بزرگترین مدرسهای است که بچه در آنجا تربیت میشود. آنچه که بچه از مادر میشنود غیر از آن چیزی است که از معلم میشنود. بچه از مادر بهتر میشنود تا از معلم. در دامن مادر بهتر تربیت میشود تا در جوار پدر؛ تا در جوار معلم. [این ]یک وظیفۀ انسانی است، یک وظیفۀ الهی است، یک امر شریف است؛ انسان درست کردن است.»
📚صحیفه امام، ج ٩، ص: ٢٩٤
🗓۲۴ اردیبهشت ۵۸
او در ایام کودکی و نوجوانی سخنی را از صاحبه شنیده است که سخن قلب است، سخنی از سر تفکر ،
و این سخن در وجود روحی کوچک ،آرام آرام نفود می کند، مثل رسوخ آب بر روی سنگ ، پس هیچ گاه فراموش نمی شودو تکراری هم نیست،
پس از سالها، با زنان سخن می گوید، سخنی که مادرانه است واز قلب عمه صاحبه به قلب روح الله نشسته است؛
او طعم این تربیت را چشیده است،
او می داند که تربیت توحیدی فارغ از همه مقایسه های شرک آمیز رایج، فقط ،در دامن مادر ممکن است.
#قصّه
#کتاب
#تربیت_توحیدی
📖#سه_دیدار
✍️#نادر_ابراهیمی
#بشنو_از_زن...
💠@ziafat_andishe
#بیانات_رهبری:
«اگر همسران جوانی که شوهران فداکار و جوانمردشان به میدانهای نبرد رفته بودند، به بهانهی داشتن فرزندان خرد، زبان شکوه باز میکردند، باب شهادت و مجاهدت بسته میشد. شما به گردن این انقلاب و این کشور و این ملت و تاریخ ما حق دارید.» ۱۳۸۰/۱۱/۲
بانو جان اکنون زبان بگشا و از رازی پرده بردار که بشر، امروز سخت محتاج شنیدن است:
🔻وجود انسان پیمانهی پیمانی ازلی است که از او ستاندهاند:
""الست بربکم ، قالو بلی""
و حقیقت آن است که ما همه اهل تماشاییم و آن تماشاگه راز را تا قیام قیامت بر نخواهند چید و آن
""عهد الست"" و این ""قالو بلی""دیروز و امروز و فردا نمیشناسد ؛
همهی وجود انسان ، مِیِ الستی است که در جامِ بَلی کردهاند.
آن "بلی"و این "بلا" یکی است و قرار و بیقراری و آرامش و تشویش، هرچه هست از اینجاست.
✍️#شهید_آوینی
✍️و شما به احمد یوسفی بله گفتید از جنس همان عهد الست،
بله به عشقی آتشین:
که عشق اگر عشق است ، آسان ندارد؛
و با عزم پولادین راهی را آغاز کردید که:
که این آغاز پایانی ندارد جز شهادت.
و اکنون شما هردم جرعه نوش بشارتهای یارِ همسفرِ بهشتی و دوستداشتنیِ خود هستید،
و شهید احمد یوسفی، در انتظار است تا به او ملحق شوید،
انتظار یارِ عاشقِ عازمِ مومن...
و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الّا خوف علیهم و لا هم یحزنون.
#کتاب
#پاییز_آمد
#تقریظ_رهبری
#بشنو_از_زن...
💠@ziafat_andishe
ماجرای بهترین کتاب خانه جهان برای تفکر :
من فقط «یک بار» اینجا آمدهام. بار دوم اگر قرار باشد بیایم، یک جوری میپیچانم.. تعارف که ندارم. بدنم نمیکشد.
عقلم نمیکشد.
این #عقل_محمدی است و عشق و زهد محمدی است که بارها و بارها او را به اینجا کشانده، به #وادی_حیرت_و_تماشا_و_تفکر؛ محمدی که به رسم اجداد حنیفش به همین پاتوق اجدادی میآمد و شبها و روزهای متمادی میشد مستأجر وادی حیرت.
تاریخ مینویسند استخوانهای گونهاش بیرون زده بود و باد که پیراهن عربی اش را به بازی میگرفت، میشد استخوانهای صدفی دنده هایش را شمرد...
من بمیرم برای درد پاهای خدیجه خاتون که همه این مسافت را بی پله و راه، مثل غزالی چالاک بارها و بارها آمد با ساروقی فطیر و خرما و کوزهای اب برای افطار شویش و چه خنک لبخندی میزده محمد که خستگی را از جان خدیجه پرواز می داده.
چه ساعتی از چه شبی از کجای تاریخ بوده که آن اساطیری باشکوه اتفاق افتاده؟ آن لحظه ای که تکان بالهای جبریل غبار از صخره ها بلند کرده و مارمولکی فضول را به شکاف سنگی خزانده؛ همان لحظه که هبوط کرده پیشاپیش محمد و رسا و آرام در مقابلش گفته «اقرا ؛بخوان!» محمد را #حیرت بغل کرده و گفته: «ما أنا بقارئ» و سه بار جبریل گفته بخوان.
بخوان به نام پروردگارت که آفرید انسان را از لختهای خون و محمد لرزیده و دندانهایش به هم خورده و یال کوه را شیبه شده به پایین.
آدم حرفش را به زنش نگوید به که بگوید؟ رفته خانه و به خدیجه گفته و خدیجه لرزَش را به شمدی شاید دستباف خودش پوشانده است.
این چه سِرّی است؟ این چه عشقی است که پیرزن تُرک را با آنژیوکت در دست هزار و چهارصد سال بعد کشانده اینجا؟ به باند فرودگاه جبرئیل. تازه صف به جای سختش رسیده. از لای درز سنگها مثل خرگوشی ترسیده و بی پناه میخزم به سمت حرا. مهیب است؛ اسطوره ای. یعنی محمد ما به این سنگها دست زده؟
بالاخره غار حرا نمایان میشود. آن جوری هم که میگویند، غار نیست. در واقع چند تخته سنگ است که مثل کتابهای جلدچرمی و چرب کتابخانهای پریشان، روی هم یله شدهاند و پیغمبری که معجزهاش #کتاب و #کلمه بوده، در سایه این کتابهای سنگی با فرشتهای ملاقات کرده؛ فرشتهای که از آسمان کلمه سوغات آورده برای یک #رسول_اُمّیِ_بی_سواد؛ فرشتهای که شغلش جابجایی کلمات است از خدا برای حبیب خدا.
چند دقیقهای مات عطش رعیت محمدم برای عرض ارادتشان.
حرا دقیقاً به اندازه یک نفر جا دارد؛ نه بیشتر نه کمتر، بهترین کتابخانه جهان است برای تفکر و بعثت.
حِرا را فاصله میگیرم که به اندازه یک نفر جا باشد برای زیارت.
زل زدهام به بیتالله و اینکه همه این مسیر را محمدِ ما پیاده میآمده،
خدایا این محمد چقدر زحمت ما را کشیده.
چقدر خون دل خورده.
چقدر اذیت شده!!!
✍️#حامد_عسگری
📖#کتاب:خال سیاه عربی
#حیرت #خدیجه #غار_حرا
#بعثت #کتاب #کلمه
💠@ziafat_andishe
#بشنو_از_زن...
📖در بخشی از #کتاب «مریم هزار مسیح» درباره امنضال و پسرش محمد آمده: «این مادر مهربان و شجاع خودش به پسرش محمد گفت که «میخواهم با سلاح بجنگی؛ نه با سنگ.» ازاینرو محمد خیلی زود به فکر کار و حرفهای افتاد که بتواند هزینه سنگین خرید سلاح را که حتی پدر این خانواده هم قدرت خرید آن را نداشت فراهم کند. امنضال خود میگوید: «یکی از بهترین روزهای عمرم زمانی بود که محمد سلاح خریداری کرده بود و به خانه آورده بود تا دل مرا شاد کند و به من نشان دهد که برای خود مردی شده است و میتواند قدم در راه جهاد و مقاومت بگذارد.»زمانی که از امنضال پرسیدیم که آیا حتی برای یک لحظه هم به دلت شک و تردید راه ندادی؟ لبخندی زد و گفت: «چطور میتوانم پسرم را از این کار خیر محروم کنم؟ من از همان کودکی به او یاد داده بودم که با من رُک و راست باشد و فعالیتهای جهادیاش را از من پنهان نکند. من حتی او را تشویق و ترغیب هم میکردم و در یکی از ماههای رمضان بود که خودش خبر خوش عضویتش در گردانهای شهید عزالدین قسام شاخه نظامی جنبش مقاومت اسلامی «حماس» را به من داد و اعلام کرد که آماده است تا در آیندهای نزدیک عملیات شهادتطلبانه اجرا کند.
#ام_فرحات(۳)
#ریشه_مقاومت
#مریم_هزار_مسیح
💠@ziafat_andishe
#بشنو_از_زن...
📖معرفی کتاب؛
ادامه حکایت ام فرحات🔽🔽🔽
📖#کتاب
🌹#مریم_هزار_مسیح:
در بخشی از مقدمه این کتاب آمده: «چونان مریم حقیقت را مردانه در آغوش گرفتی و به میان انکارکنندگان آمدی. تو مریم بودی و مسیح حقیقت با تو بود. حالا اگر همه دستهای پلید شیطان از گریبان یهودا خارج شود تا عیسی را مصلوب کند قادر نیست؛ تو بذر هزاران مسیح دیگر را در دامن دختران سرزمینت پنهان کردهای.»
و این کتاب متاسفانه در بازار موجود نیست؛
در صورتی که هم راهان فرهیخته، نسخه ای از آن را موجود دارند، با پیام به این آدرس ، امکان پیگیری آن را لطف کرده تا در فرصتی مطالعه شود و خدمتتان تقدیمگردد:
💠@Beshnoazzan
ای امام،
با ما از راز راهی که برایت گشوده شد بگو ،
از تفکری که با آن به سر میبردی ,
از دردی که جانت را به لب آورده بود،
و خرمن وجودت را سراسر آتش گرفته بود،
اکنون شعله خرمن تو عالَمگیر شده است و فرزندانت در جبهه مقاومت ، زن و مرد ، فقط به #حضور_نهایی خویش رضایت میدهند و بیقرار برای رفتن...
#کتاب
#ام_فرحات(۵)
💠@ziafat_andishe
#بشنو_از_زن...
18.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭐️ قطعه «رمز مقاومت»؛ محفل انس با قرآن کریم در اولین روز از ماه مبارک رمضان در حضور رهبر انقلاب. ۱۴۰۳/۱۲/۱۲
🔹️جلوههایی از انس حضرت امام خمینی(ره) وشهدای مقاومت با قرآن
ای رسول رحمت هرچه بیشتر به تو ومعجزه تو می اندیشم،حیرتم از#کتاب و#کلمه بیشتر میشود آنگاه که وصفی غیر از این برای#عمق_جهالت دوران نمییابم:
در انصراف مردها از پدری خود،دختر با همه لطافتش زنده به گور میشود.
یا رسولالله ببخش که هنور نتوانسته ام سنگینی این جهالت را درک کنم تا از راز کتاب و کلمه و #راز_زبان پرده بردارم!
راستش را بخواهی اگرجای شما بودم، آنگاه که جانم را ترنم وحی فراگرفت:
اقرا باسم ربک الذی خلق؛
شاید میگفتم:
خدایا جاهلیت این عرب دخترکُش را جور دیگری تدارک کن،
آخر با کتاب و کلمه میتوان به دل طوفان جاهلیت زد؟
ویقین که تو محمّد بودی و اینگونه نگفتی،
چرا که انتظار تو درحِرا چیزی نبود جززبان بازکردن به سخنی که با آن همزبانی ممکن شودو کَری و گنگی جاهلان دخترکُش را تدارکی باشد!
و چگونه است که امروز زندگی میکنیم در غیاب قرآن اما از غربتها شِکوِه داریم!
وراستی مگر زبان قرآن،چیست که کودک و زن غزه با این زبان به سخن میآيندو هم زبان تاریخ میشوند؟
شاید هنوز تنفس درسرمای غفلت نیهیلیسمی،مرا به هوشیاری دردآگاهی نرسانده تا در دردآگاهی خویش به ملاقات قرآن مشرف شوم،
شاید هنوز شلاق تازیانه گمگشتگی نوجوانها مرا بیدارنکرده تا با #زبان_مادری،جان او را به نطق آورم؛
و اگر تلاوت قرآن پیامبرانه است و پیامبر،اُمّی است،پس مادر جزبه زبان اصیل قران به همزبانی با جان فرزندنمیرسد.
#انس_قرآن
#رمضان
#زن
💠@ziafat_andishe
4.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#رهبر_انقلاب:قرآن هم #راه را نشان میدهد وهم#انگیزه ایجاد میکند. ۱۴۰۳/۱۲/۱۲
📝 حضرت آیتالله خامنهای: دستگیری من در اوایل ماه شعبان بود.روزها گذشت و ماه مبارک رمضان نزدیک شد. من شنیدم که رئیس بازجوها در راهرو رفتوآمد میکند. وقتی صدای گامهایش به سلّولم نزدیک شد، صدایش زدم...
من میدانستم که او مرا آزاد نمیکند، امّا من خواستهی بزرگی از او طلب کردم تا خواستهی کوچک را بپذیرد.
فوراً به او گفتم: بسیار خوب. اجازه بده من یک قرآن داشته باشم.
گفت: اشکالی ندارد.
اجازه داد یک قرآن از منزل برایم آوردند. خواندن قرآن در تاریکی شدید ناممکن بود. به نگهبان گفتم: میخواهم قرآن بخوانم؛ در را برایم کمی باز کنید. رفت اجازه گرفت. اجازه دادند که در به اندازهی ده سانتیمتر باز گذاشته شود و همین برای خواندن کافی بود. لذا در این ماه خیلی قرآن خواندم و خیلی هم حفظ کردم.
📚#کتاب «خون دلی که لعل شد»
✍️چه سخت است تا زبان به #روایت_جهانی باز شود که در آن حتی سلول زندان هم جلوهای از هستی بیکرانهای است که جز در#نهایت_حضور_خویش آرامی ندارد!
گویی این سخن رهبری از تلاوت رافقط با این روایت از خاطره زندان میتوان جرعه نوش شد آن گاه که درد و رنج زندان با تلاوت قرآن،برای رهبری نه تنها ممکن که خواستنی است،
به#وقت_تلاوت_قرآن است که راه، تو را فرا میخواند،
چونان طوفانی سهمگین تو را فرا میگیرد وقدرت کلمه و کتاب آنگونه تو را به حضور نهایی خودت دعوت میکند که امکان های تاریخ،همهسوی تو میآيند تابشارتگر آیندهی روشنِ راه باشند؛
و#راز_تلاوت و استماع قرآن،#طلوع چنین تفکری است.
#رمضان
#قران
💠@ziafat_andishe
#بشنو_از_زن...