eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
113 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
820 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 💐🌸☘🌸☘🌸☘🌸 🌸🌺🌺🌺 ☘🌺 🌸🌺 ☘ 🌸 ولادت فخر عالمیان سرور کائنات، حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی(ص)، رحمت العالمین، پیامبر رحمت و مهربانی و امام جعفر صادق(ع) مبارک باد. @One_month_left
زن،زندگی،آزادی؟! نه ممنون! ما خودمون پیامبری داریم که در دوره ی زنده به گور کردنِ دختران فرمود: فاطمه پاره ی تنم و نورِ چشمم است! اولین حامیِ دخترا ؛تولدت مبارک(:❤️ @One_month_left
یا محمد 🍂 اشک میریخت گفتند چرا گریه میکنی ؟ گفت: زمین میکندم، دخترم هم با دست های کوچکش کمکم میکرد و پیشانیم را پاک میکرد گفتند: خب گریه ات بابت چیست؟ گفت: نمیدانست زمین را برای او میکنم ... رحمت خدا بر محمد(ص) که آمدنش نجات بخش دختران سرزمین عربستان و پایان دهنده به رسم ساکنان حجاز بود💚 @One_month_left
امروز میلاد پیامبر بزرگوار ماست. کتاب سنن النبی علامه طباطبایی رو میخوندم. ۲۰ ویژگی پیامبر رو انتخاب کردم و خیلی روان براتون نوشتم. بخونید. هم لذت می برید که عجب پیامبری داریم هم ان شاء الله بتونیم بهش عمل کنیم. هرجمله ش کلی حال آدمو خوب میکنه. جا داره اینا تابلو بشه و تو سطح شهر و حتی تو خونه هامون نصب بشه. این ویژگی‌ها نشان دهنده ، و شخصیت پیامبر اکرم است. 🍀 در کار خیر از همه پیش قدم بود. 🍀 خوش رو‌، خوش برخورد و خوش مجلس بود. 🍀 با هرکسی روبرو می‌شد در سلام‌کردن پیشی می گرفت. 🍀 وقتی به کسی توجه می‌کرد با تمام بدن رو می‌کرد. 🍀 به‌ کسی خیره نمی‌شد و‌ کوتاه نظر می‌کرد. 🍀 هیچ نعمتی را مذمت نمی‌کرد. 🍀 سختی های دنیا او را خشمگین نمی‌کرد ولی هنگامی که پای حق در میان بود از شدت خشم کسی او را نمی‌شناخت. 🍀 هرکسی که دین و‌ اخلاق بیشتری داشت بیشتر احترام می کرد. 🍀 با مردم انس می‌گرفت و هیچ‌کس را از خود رنجیده خاطر نمی کرد. 🍀 در کارها میانه‌روی داشت و افراط و‌ تفریط نمی کرد. 🍀 اخلاق نیکویش جوری بود که همه ی مردم او را پدری دلسوز می دانستند. 🍀 هیچ‌کسی را سرزنش نمی کرد و عیب کسی را پی نمی‌گرفت. 🍀 با خویشانش رفت و آمد داشت و بین آنها تفاوتی قائل نبود. 🍀 با اینکه به همه نیکی می کرد اما از نیکی هایش قدردانی نمی شد. 🍀 فروتن بود اما خود را کوچک‌ نمی کرد، بخشنده بود اما اسراف نمی کرد. 🍀 نمازش در عین کامل بودن از نماز همه‌ی مردم‌ سبک‌تر بود. 🍀 همیشه لبخند بر لب داشت و با مردم شوخی‌ می‌کرد. 🍀 نگاهش را بین یارانش تقسیم می کرد و به همه یکسان می نگریست. 🍀 وقتی یکی از یارانش را غمگین می دید با شوخی‌ کردن دل او‌ را شاد می‌کرد. 🍀 هرگز‌ به کسی فحش و‌ ناسزا نگفت. عیدهمگی مبارک 🌺🌺🌺 @One_month_left
شماره آخرتلفنت‌چنده؟ برای‌اون‌شهید۵تاصلوات‌بفرست 1 شهید حاج قاسم سلیمانی 2 شهیدمحسن‌حججی 3 شهیداحمدیوسفی 4 شهیدعباس‌دانشگر 5 شهیدابراهیم‌هادی 6 شهیدمحمودکاوه 7 شهیدان‌گمنام 8شهیدمحمدحسین‌فهمیده 9شهیدجهاد‌مغنیه 0 شهیدفیروزحمیدی‌زاده کپی‌کن‌از‌ثوابش‌جا‌نمونی...😉 🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خببب✨✨ امروز روز تولد پیامبر اکرم (ص) هست روز صلوات هست شما برای تولد پیامبر چند تا صلوات میفرستید؟ ۱۰۰ تا ✨ ۳۰۰تا🎊 ۵۰۰تا☺️ ۶۰۰تا🥳 ۱۰۰۰تا😍😍 ایدی: @Arman_AliVardi
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
خببب✨✨ امروز روز تولد پیامبر اکرم (ص) هست روز صلوات هست شما برای تولد پیامبر چند تا صلوات میفرستید؟
💜Fatemeh Hasanpour💜: ۱۰۰ تا دِلتَنگِ‌ڪَربَلا :): سلام علیکم ✋🏻❤️ عیدٺون مبـٰارک✨🎊 قبول بـٰاشہ :)😍
بی‌حجابی‌یعنی‌رایگان‌در‌اختیار‌دیگران قرار‌دادن‌خود...‼️ اونی‌که‌حجاب‌داره‌و‌آرایش‌نمیکنه ضعیف،زشت‌ویا‌عقب‌افتاده‌نیست🚫 اتفاقا‌اونی‌که‌بی‌حجابه‌خودشه‌ضعیف فرض‌کرده‌و‌به‌راحتی‌زینت‌های‌خودشو جلو‌دید‌چشمای‌مردای‌هوسران‌قرار میده...🍂 خانوم‌های‌محترم‌قدر‌جایگاه‌درجه‌خودتون رو‌بدونید🌸 اسلام‌زن‌رو‌محدود‌نکرده!! بلکه‌بهش‌گفته‌تو‌ارزشت‌بالاتر‌از‌این‌‌هاست که‌هرکی‌از‌راه‌برسه‌ببینتت✔ زیبایی‌تو‌برای‌همسره‌تو‌هست‌که‌برای‌ به‌دست‌آوردنت‌تلاش‌میکنه🎈 اسلام‌اتفاقا‌دنبال‌آزادی‌شما‌هست⛓ اونم‌آزادی‌از‌نگاه‌هرزه‌ی‌مرد‌هایی‌که به‌شما‌به‌عنوان‌وسیله‌رفع‌نیازشون نگاه‌میکنن🚶🏻‍♂️🍂 پس‌همین‌الان‌خودتو‌از‌این‌وضعیت بکش‌بیرون‌بذار‌بهت‌بگن‌ضعیف‌...🤷🏻‍♂️ @One_month_left
میدونستی که علامت چشم زخم، علامت شیطان پرستی هست 🧿 @One_month_left
🤔🤔🤔🤔🤔🤔 ❌چرا حجاب داری خانم؟ ✔️چون با ارزشم ❌یعنی چی!! ✔️یعنی عمومی نیستم ❌اگه خوشگل بودی حجاب نمی‌کردی حتماً یه چیزی کم داری ✔️آره بی‌عفتی و بی‌حیایی کم دارم ❌یعنی من بی‌عفتم..!؟ ✔️اگه با عفت بودی نمی‌ذاشتی از نگاه کردنت لذت ببرن ❌کیا..!؟! ✔️همه مردا غیر از شوهرت ❌خب نگاه نکنن ✔️خب وقتی داری گدایی نگاهشونو می‌کنی چجوری ردت کنن؟ ❌من واسه دل خودم خوشگل کردم..!! ✔️حواست به دل اون خانمی که شوهرش با دیدن تو نسبت بهش سرد میشه یا اون پسر جوونی که شرایط ازدواجو نداره هم هست؟ ❌به اینش فکر نکرده بودم..! ✔️خدایی تو خونه هم واسه شوهرت اینجور شیک می‌کنی؟ ❌راستش نه کی حوصله داره آخه..! ✔️پس شوهرتم مجبوره بیاد زنای خیابونی رو نگاه کنه مثل این مردایی که زل زدن به تو!! ❌داری عصبیم می‌کنی دختره امل ✔️من خودمو خوب پوشوندم تو مثل... لباس پوشیدی پس به من نگو امل ❌خب مُده ✔️آخرین مُدت کَفَنه خانمی ❌هنوز جوونم بذار جوونی کنم فرصت دارم ✔️اگه تو همین حالت ملک الموت بیاد ببرتت چی؟ ❌ینی جهنمی می‌شم؟! نه‌نه! ✔️یعنی واقعاً بی‌حجابی ارزش سوختن داره؟! ❌راستش نه ✔️پس خواهر گلم هم خودتو هم مردمو از این فتنه نجات بده ❌چطوری؟! ✔️با حجاب با حیا با عفت با خدا ❌چیکار کنم که بتونم؟! ✔️به رضایت خدا فکر کن به بهشت به امنیت حجاب به پاکیت ❌راستش چادر گرمه دست و پاگیره ✔️بگو آتش جهنم گرمتر است اگر می‌دانستند (تؤبه۵۱) ✔️دستو پا گیر بودنش حرف نداره ✔️نه می‌ذاره پاهات کج بره ✔️نه دستات آلوده گناه شه ✔️خب خواهرم ؟ ❌ینی خدا می‌بخشه؟ ✔️إنَّ اللهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیِعاً ✔️خدا همه‌ی گناهان رو می‌بخشه ❌چقد مهربون، ولی آرزوهامو دوستامو... چیکار کنم؟ ✔️الَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ؟ ✔️آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست @One_month_left
‏هروقت‌ديديدشیطان‌ازبیرون‌ ونفس‌ازدرون؛ روی‌یک‌چیزی‌خیلی‌فشارمیاورد و وسوسه‌تان‌می‌کند؛ بدانیدآنجاخبری‌هست، مقاوت کنید، گنج‌همانجاست... @One_month_left
رمان سه شنبه ۱۱ مهر👇🏻
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 نیایش رفت رضایت اون هارم کسب کرد از بقیه هم معذرت خواهی کرد و شاد و خرامان نشست کنار من و امیر علی ستایش هم دوان دوان اومد -ای ته قاری حسود بغلش کردم ستایش: منم ببخشید -بخشیدم نگاه زینب احساس کردم روی خودم ولی توجه نکردم ستایش بقیه داداش هارو هم بغل کرد و نشست وسط امیر علی و امیر حسین بعد شام کمی صحبت کردیم و بعد آماده رفتن شدیم وارد خونه شدیم لباس هامو عوض کردم مسواکم زدم و آماده خواب شدم زینب هم اومد کنارم خوابید برگشتم اون سمت زینب: رضا ، اون زمان من حسادت کردم به نیایش ولی وقتی گفتم می خوام تنها برم بیرون واسه این بود که فکر کنم و وقتی فکر کردم متوجه شدم کارم اشتباه بوده بلخره خواهرته ، همون جور که من سر علیرضا غیرتی میشم و علیرضا سر من ، توام همین کار رو می کنی خلاصه متوجه اشتباهم شدم و رفتم با نیایش صحبت کردم تا کلا ختم بخیر بشه حالا هم تو قهر نکن برگرد بر نگشتم زینب: آهای رضا خوابی؟ چیزی نگفتم زینب: رضااا ، باشه برنگرد ولی من فقط تو بغل تو می خوابم برنگردی خودم برت می گردونما ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست.▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 بازم چیزی نگفتم زینب: آهای رضا ناز نکن سکوت زینب: رضااا ، باشه خودم برت میگردونمم اومد برم گردونه زینب: ماشاالله عین خرس می مونه خندم گرفت ولی خودمو کنترل کردم زینب: آهای چرا بر نمی گردیی چقدر سنگینی ، چند کیلویی تو اخههه اووووف خداااا ، آهای رضای گنده بک برگرد دیگههه دیگه نتونستم به خندم کنترل کنم زدم زیر خندم زینب: اهاااا بیدار شد برگشتم طرفش: اگه گذاشتی من بخوابم زینب: برگرد اینور منم بخوابم -بیا برگشتم زینب: دستات باز کن -باز کردم زینب: آهااان سرش گذاشت رو دستام و چشم هاش بست دستم گرفت داخل مو هاش فرو برد زینب: نوازش کن بخوابم -بد عادت شدیاا زینب: اهوم -اونوقت وقتی بچه بیاریم می خوای چیکار کنی؟ تا وقتی بچه بیاریم من همین جوری قربون صدقت میرم بعد که بچه آوردیم تو دلم میرم چشم هاش باز کرد و بهم نگاه کرد زینب: عههه همین جوریش به زنا حسادت می کنم حالا دیگه باید به بچه خودمم حسادت کنم ، بی خوود اصلا من بچه نمیارم خندیدم : بی خود من نی نی می خواااممم اییی قربونش برم ، نی نی نازههه ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 زینب: آی آی -توام نی نی منی خببب صداش بچه گونه کرد زینب: آفرین بابایی ، حالا نوازشم کن بخوابم -چشم زینب رسوندم دانشگاه رفتم خونه مامان اینا -بشین مامان زحمت نکش مامان: یه چاییه چیزی نیست که -دستت درد نکنه ، نیایش کی تعطیل میشه؟ مامان: ساعت سه -باشه پس من میرم دنبالش کارش دارم شاید رفتیم پارکی جایی مامان: باشه ، راستی رضا دایی محمد اینا باز دوباره درخواست خواستگاری کردن -مادر من یه دفعه اومدن جوابشونو دادیم و تمام ، بابا اینا به درد هم نمی خورن مگه ما نرفتیم مشاوره؟ چی گفت ؟ گفت اینا به درد هم نمی خورن نمی تونن باهم بسازن جز فامیلیشون هیج نقطه مشترکی ندارن مامان: ماهم همینو گفتیم ولی میگن باهم ازدواج کنن درست میشه -نه خیر ، اون پسر احترام مادرشو نداره مادرش این همه سعی کرد درست شد؟ الان دختر دسته گلمونو بدیم بهشون بعد چی تحویل بگیری؟ خداوکیلی مگه ازدواج فاطمه و مهدی نبود؟ مشاور گفت می تونن ازدواج کنن من سنگ اندازی کردم؟ مامان: نه تو جلوی راهشون رو هم باز کردی ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -مامان می دونی که خداوکیلی من برای افتخاراتم نگفتم واسه این گفتم که اگه این ازدواج هم خوب بود من خودم پیش قدم می شدم ، نزار بیان مامان: بابات هم حرف های تورو میزنه ، باشه خیالت راحت -منم باید برم با نیایش صحبت کنم ساعت سه جلوی در مدرسه منتظر نیایش موندم اومد بیرون با دوستاش سرم رو پایین انداختم و کمی رفتم جلو تر مجبورا کمی بلند تر گفتم: نیایش اگه جلو تر می رفتم می خوردم به اون همه دختر نیایش به سمتم برگشت براش دست تکون دادم از دوستاش خداحافظی کرد و اومد سمتم نشست تو ماشین -سلام خسته نباشید نیایش: سلام سلامت باشید -چه خبر خوش گذشت؟ نیایش: بد نبود -خب خداروشکر رفتیم سمت پارکی که اونجا بود ماشین پارک کردم نیایش: چرا اومدیم اینجا ؟ -کیفت بزار تو ماشین پیاده شو در ماشینو قفل کردم و به سمت صندلی که اونجا بود رفتم نیایش: نگفتی چرا اومدیم اینجا؟ -آمدم کلت بکنم خندید نیایش: عهه -شوخی کردم اومدم باهات صحبت کردم نیایش: بزار من یه چیزی بگم -بفرما نیایش: می دونی همه به داشتنت حسرت می خورن؟ ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
رمان چهارشنبه ۱۲ مهر👇🏻
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 با خنده گفتم -بعلههه کیه که لیاقت بدونه نیایش زد پس کلم: کوفت -ایی موهام بهم ریخت نیایش: زینب از دستت چی میکشه -گل میکشه نیایش: بی مزههه ، راستیی دوستام فکر کردن زن نداری و... -نوچ نوچ نوچ ، اگه زینب بفهمه دمار از روزگارشون در میاره دوتایی خندیدیم -خب بریم سر مطلب اصلی ، ببین خواهری آوردمت اینجا باهات حرف بزنم خوب گوش بده! یادته دایی محمد اینا اومدن خواستگاری تو بعد رفتیم مشاوره؟ یادته مشاور چی گفت ؟ ما به خاطر همون دلایل میگیم نه! الان نبین خوش خوشانته! بعد ازدواج همه چیز تغییر می کنه! چشم هات باز کن داری میری تو منجلاب گناه! بیا بیرون! سبحان از لحاظ فرهنگی به ما نمی خوره! از لحاظ تحصیلی به ما نمی خوره آدم درستی نیست! بد دهنه! پس فردا روت نمیشه بگی این شوهرمه! تنبله اهل کار نیست! خدا میگه از تو حرکت از من برکت نمیشه بنشینی تو خونه بگی روزی خدا می رسونه باید بری دنبالش اونم ماشالا نمیره اهل نماز ، روزه هست؟ روسری تورو از سرت درآورد یادته؟ محرم نامحرم براش فرقی نداره! یادته؟ با دخترا و پسرا داشت بازی می کرد بعد به معصوم عمه دست زد روسری اونم برداشت؟ ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 یادته چه دعوای بزرگی شد؟ حتی تو خودت هم ناراحت شدی باهاش قهر کردی اومدی پیش من بهم گفتی! نگاه به گذشته اش بنداز! بعد تصمیم بگیر اون از بچگی اون جوری بزرگ شده احترام مادر و پدرشو از بچگی نداشت! یادت رفته هشت سالش بود به دایی محمد چی گفت ؟ گفت تو هیچی بلد نیستی فقط حرف میزنی! این حرفه که آدم به پدرش بزنه؟ یادته زندایی فاطمه چقدر اذیت کرد و کتک زد؟ نیایش سرت از زیر برف بیار بیرون ما دشمنت ، مشاوره چی؟ مشاور مدرسه رفتیم گفت به درد هم اصلا نمی خورن مشاور بیرون رفتیم همون حرفو زد کسی که هیچ وقت احترام پدر و مادرش نداشته باشه هیج وقت تو زندگی عاقبت بخیر نمیشه! کلی باهاش حرف زدم و در آخر گفت به صحبت هام فکر می کنه باهم به دنبال زینب رفتیم و بعد نیایش رساندیم و به خونه رفتیم وقتی رفتیم خونه برای زینب تعریف کردم دی ماه رسید زینب با اجبار گفته بود که باید عمل کنم وگرنه نه من نه اون و من قبول کردم که عمل انجام بدم عمل موفقیت آمیزی بود و خیال زینب راحت شد ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 عروسی پسر خاله زینب بود و باید با پدر و مادر زینب می رفتیم یزد قبلش با زینب و مادرش و کوثر رفتیم خرید لباس زینب هم یک لباس صورتی انتخاب کرد پروف کرد و بعد منو صدا زد زینب:قشنگه؟ رفتم داخل نگاهش کردم بعد بغلش کردم -شما هرچی بپوشی قشنگه عروسک من اون لباس رو خرید منم یک پیراهن سفید خریدم وسایل هامون جمع کردیم تو ماشین گذاشتیم و حرکت کردیم و صبح رسیدیم رفتم یه دوش گرفتم بعد آماده شدیم خانوم ها می خواستن برن آرایشگاه زینب رسوندم جلو در آرایشگاه پیاده شد دست تکون داد برام ، منم براش دست تکون دادم خودم هم رفتم آرایشگاه با چند نفر دیگه کمی محاسن و موهام کوتاه کردم. اومدم خونه مادر بزرگ زینب دوش کوتاهی گرفتم که مو خورده ها از تنم بره لباس هام عوض کردم خودم موهام شونه کردم و حالت ساده معمولی دادم بعد رفتم دنبال زینب نشست تو ماشین نگاهی به صورت آرایش کرده اش انداختم . مثل همیشه تمیز و زیبا و قشنگ شده بود ، قشنگ بود و قشنگ تر شده بود. لبخند زد: قشنگ بودم می دونم قشنگ ترم شدم خندیدم ، به نوک بینیش زدم و گفتم : خیلی خودشیفته ای ها خانوم خانوما زینب:درس پس میدیم ، خودشیفتگی های خودتو یادت رفته استاد؟ -منو خودشیفتگی؟ زینب: نه خدا نکنهه ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 خندیدم: کمم نمیاریا زینب: بله بله نگاهی به دست هاش انداختم زدم زیر خنده -ارایشگره نگفت بهت خانوم شما نیاز به ناخن مصنوعی ندارید؟ زینب: نه چطور؟ -اگه نگفته واقعا گیج بوده ، ناخن های تو مثل ناخن مصنوعی می مونن از بس بلدن خدا به دادم برسه همون جوری بلند بود بلند ترم شد خندید ناخن انگشت اشاره اش رو جلو آورد : جرئت داری اذیتم کن انگشت هام آماده ان دوتایی خندیدیم -یا خدا صلاح سرد گیر آورد ، خدایا نجاتم بده دوتایی خندیدیم -هعیی زینب دو هفته دیگه سالگرد روزیه که باهم ازدواج کردیم چقدر زود گذشت زینب: هعییی ، آره زینب: چقدر خوب شد محاسنت رو کوتاه کردی -کوتاه بهم بیشتر میاد؟ زینب: اهوم - چون خیلی خوشگل میشم نمی خوام محاسنم کوتاه باشه زینب: چرا اونوقت؟ -چون خیلی خوشگل میشم بعد دیگه تو منو ول نمی کنی دوری ازم برات سخت میشه جلوی خودم گرفته بودم نخندم ولی با خنده زینب خندیدم زینب: خدایااا من خودشیفته ام دیگه -استاد درس پس میدیم زینب: میبینم که خیلی دوست داری با ناخون هام هست به کار بشم خط خطیت کنم دستش گرفتم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
رمان پنجشنبه ۱۳ مهر👇🏻
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 همون طور که سعی می کردم خندم کنترل کنم گفتم: عزیزم زشته اصلا در شأن شما نیست این کارا ها زینب: اولا عزیزم کوفت ، دومن کی گفته در شأن من نیست؟ تازه من سابقه هم دارم دوتا اردک کشتم زدم کنار سرم رو فرمون گذاشتم از خنده دلدرد گرفته بودم -اخخ خدا دلممم زینب: میبینی با حرف هامم کاری می کنم دلدرد بگیری -رحم کن بهم زینب : آهااااان خوبه داریم به جاهای خوب می‌رسیم ، بار آخرت باشه منو اذیت می کنیا -باشه باشه فقط دیگه حرف نزن مردم از خنده زینب: راه بیوفت بابا اینارو گم کردیم - همش تقصیر شماست چشم هاش ریز کرد و انگشت هاش تکون داد سریع گفتم -ولی ولی اصلا اشکالی نداره فدای یه تار موت فوقش سر از بیابون درمیاریم جای تالار به علیرضا زنگ زدم و گفتم وایسن تا ماهم بهشون برسیم و ادرس گرفتم کجا هستن پیداشون کردیم و راه افتادیم جلوی در تالار رسیدیم دست هاش گرفتم -مراقب خودت باش خانوم خوشگلم زینب: توام همین طور -امشب خوشگل کردی احتمال چشم خوردنت زیاده حتی احتمال اینکه با عروس اشتباهت بگیرن هم زیاده پس هواست حسابی به خودت باشه ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 خندید روی دستش بوسه ای زدم و بهش چشمک زدم از ماشین پیاده شدیم ازش خداحافظی کردم و به همراه آقاجون و علیرضا وارد قسمت آقایون شدیم عروسی تموم شد با زینب دنبال ماشین عروس راه افتادیم که بریم خونه عروس و داماد زینب: بوق بزن -دیر وقته عزیزم همسایه ها اذیت میشن درسته ما خوشیم ولی نباید اون هارو نا خوش کنیم که باید بهشون احترام بزاریم و مورد آزار و اذیت قرارشون ندیم دیگه چیزی نگفت خونه عروس و داماد رفتیم اونجا شروع به بزن و برقص کردن بیرون وایستادم که زینب اومد پیشم زینب: عه چرا نمیای تو؟ -بیرون می مونم زینب: بیجا می کنی شما بیا تو ببینم زشته نیای آروم خندیدم و گفتم -می ترسی بدزدنم؟ زینب: نه خیر،بیشتر نگران خودمم که بدزدنم خندیدم: اوووه بله بله یادم نبود که امشب شما خوشگل کردی احتمال هر چیزی هست ، پاکم که نکردی زینب: بیا تو ببینم اینقدر غر نزن با زینب داخل شدم و گوشه ای ایستادم نگاه های بعضی هارو روی زینب احساس می کردم و با پررویی تمام با اخم تو چشم هاشون زل می زدم و اون ها هم نگاه از می گرفتن از اینکه زینب آرایش هاش پاک نکرده بود خوشحال نبودم فاطمه خانوم: آقا رضا شما هم برو وسط -نه مامان جان من همین جا راحتم فاطمه خانوم: باید التماس شما رو هم مثل زینب بکنم تا برید برقصید خندیدم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️