eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 7⃣9⃣1⃣ 🌷 👈 ❤️🕊 💠 پیگیـر بــود ... 🔹محسن خاصے براے شهـادت داشت، عیـد با خانمش آمد پیش من خیلی نصیحتش ڪردم ڪہ محسن نمی‌خواهد، تو بچہ داری و… هیچ جورے توی ذهنش نمی‌رفت... 🔸روز آخرے ڪہ آمد پیش من، گفت: « حاجـی، چرا من نمی‌توانم بروم؟ چرا کارم جور نمی‌شود کہ بروم؟» گفتم: «محسن،‌ یڪ جای ڪارِت دارد؛ مثل مایی. برو آن گیـر را درست ڪن.» باتعجب گفت: «من فهمیدم کجای کار گیر دارد: راضی نیست!» 🔹من هم می‌دانستم که نمی‌رود پیش مادرش تا بگیرد؛ گفتم: «پس برو رضایتش را به دست بیـاور.» احساس هم ڪردم کہ نمی‌رود. ولے با مادرش کہ صحبت ڪردیم، می‌گوید کہ رفته آنجا، بہ دست و پای افتاده و‌ گریه شدید ڪرده که از پاهای ایشان می‌شده است. 🔸به مـادر ڪرده است: «اجازه بده من بروم.» مـادرش هم می‌گوید: «برو؛ ولے شهید نشو » ڪہ محسن در جواب گفته است: «نه، من می‌روم؛ ولی می‌شوم مادر.» ✍ راوی : جناب حمید خلیلی ( مدیر انتشارات شهید ڪاظمی ) 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مرتضی_حسین_پور فرمانده عملیات قرارگاه حیدریون در سوریه و فرمانده شهید محسن #حججی بود. این فرماند
9⃣1⃣3⃣ 🌷 💠جلوی نماز اول وقت او را می‌گرفتم 🔸اوایل ازدواجمان برای دعا می‌کرد، می‌دیدم که بعد نماز از خدا، طلب شهادتــ🕊 می‌کند. را همیشه اول وقت می‌خواند،نماز شبش ترک نمی‌شد🚫 🔹 دیگر تحمل نکردم؛ یک شب🌙 آمدم و را جمع کردم، به او گفتم: «تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی، می‌شی» 🔸 حتی جلوی نماز اول وقت⏰ او را می‌گرفتم. اما چیزی نمی‌گفت🙁. دیگر هم نخواند. پرسیدم:«چرا دیگر نماز شب نمی‌خوانی⁉️» 🔹خندید😄 و گفت:«کاریو که باعث تو بشه تو این خونه انجام نمیدم، تو برام از عمل مستحبی مهم تره⭕️، اینجوری امام زمان(عج) هم راضی‌تره.☺️» 🔸بعد از مدتی برای شهادت هم نمی‌کرد، پرسیدم:«دیگه دوست نداری شهید بشی؟» گفت:«چرا. ⚡️ولی براش دعا نمی‌کنم.چون خود بشه تا به شهادت🕊 برسم.» 🔹گفتم:«حالا اگه تو عاشقت بشه چیکار کنیم؟🙁» لبخندی زد و گفت:«مگه پیر و جوون می‌شناسه😄؟» راوی:همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadehز
🌷شهید نظرزاده 🌷
ز کودکی خادم این تبار محترمم چونان حبیب مظاهر مدافع حرمم به قصد حفظ حریم حرم به پا خیزم کنار لشکر
0⃣1⃣4⃣ 🌷 🌷 🔹همسرم بی نهایت دست و دلباز بود.دوست داشت همیشه برای بهترین ها را مهیا کند🎁.در حد توانش برای علی اکبر خرج میکرد.اکثر اوقات با به منزل میامد.حتی وقتی به خرید میرفتیم حتماً برای علی اکبرمان هم خرید می کرد. 🔸قبل از اعزامش به درسال 93 پنج ماه شیراز ماموریت بود.بخاطر وابستگی💞 بیش ازحدی که به من و علی اکبر داشت ، بر خودش واجب میدونست که به ما سر بزند.هرسری که به منزل🏡 میامد برای من یا علی اکبر هدیه🎁 خریده بود.. 🔹یکبار با اصرار خودم هدیه نخرید🚫.گفتم بهتراست به جای اینکه رفتن به بازار و خرید هدیه رو متحمل بشی،این چندساعت⏰ را بگذرونی.چون من و علی اکبرم بینهایت دلتگنشـ💔 میشدیم. 🔸آنشب🌙 برای اولین بار دست خالی به منزل اومد.علی اکبر مثل همیشه سراغ کیف💼 پدرش رفت تا ببینه پدرش این سری چه هدیه ای🎁 برایش .همان لحظه دیدم که همسرم خیلی ناراحت شد😔. 🔹گفت"من الان جواب چی بدم؟!" من وقتی ناراحتی ایشون رو دیدم یکی از بازیهایی که قبلاً برای علی اکبر نگه داشته بودم تا سرفرصت نشانش بدهم را در کیف💼 همسرم گذاشتم .گفت:"خدا نکنه شرمنده زن و بچه اش بشه😓.من خنده ی پسرم را با دنیا عوض نمیکنم. 🔹" یک روز از تماس گرفت☎️ و گفت دوتا عروسک به حرم متبرک کردم و دوست دارم زودتر به دست علی اکبرم برسونم☺️.اما آن کیفی💼 که همیشه باهاش به ماموریت میرفت و آن دیگر ♨️هیچوقت به دست ما نرسید🚫. 🔸 سیب سرخ🍎 خدا شد و درعوض یک جعبه چوبی با پرچم سه رنگ ایران🇮🇷 که علیرضای نازنینم را در آغوش کشیده بود و روح پاکـ🕊 و بلند او، و نام و یاد هدیه ی خدا در بهار94 برای من و علی اکبرم شد👌. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔔🔔 ♦️ما اهل کوفه نيستيم 💢ما نيستيم ولى چند نفر از ما دعاى ندبه رو فراموش نميکنه⁉️ 💢ما کوفى نيستيم ولى تا حالا تو عروسي هامون👰 به فکر بوديم به فکر امام زمانمان🌾 بوديم؟؟ 💢ما اهل کوفه نيستيم ولى چند نفر از ما در قنوت نمازش دعاى امام زمان ميخواند؟ 💢ما اهل کوفه نيستيم ولى چند نفر ازما ثواب و صدقه هايش رو براى سلامتى زمان هديه مي کنه؟؟ 💢ما اهل کوفه نيستيم ولى چند نفر از ما بعد از نماز هايش ميخونه؟؟ 💢ما اهل کوفه نيستيم ولى خدا وکيلى چندبارواسه امام زمانمون از يک گناه🔥گذشتيم؟؟ 💢ما اهل کوفه نيستيم ولى واسه خاطر امام زمان دست چند نفر رو👥 گرفتيم و گره از کارشون باز کرديم؟؟ 💢ما اهل کوفه نيستيم ولى همیشه کسانى رو که داشتن واسه امام زمان پول💰 جمع ميکردند رو نصيحت کردیم که 👈اين کار ثواب داره ولى بهتره به فقرا بيشتر برسيم😕 ⚡️از اون طرف وقتى دختر و پسر خودمون شد هیچ یک از فقرا و این سخنان به یادمون نیومد🚫 وچقدر بريز و بپاش کرديم 🔰چقدر گفتيم ما اهل کوفه نيستيم 🔰ولى چقدر شرايطمون شبیه کوفيان شده 🔰ما کوفى نيستيم 🔰ولى عجيب بوى کوفيان به مشام ميرسد ميترســــم دوباره تکرار شود تقصير ماست شما😔 بغض گلو گرفته پنهانى شما😭 🔰آيا حقيقت است که اصلا شبيه نيست ⁉️ 🔰رفتار ما به رسم شما⁉ ✨اللهم ارنى طلعت رشيد✨ 🌺ألـلَّـھُـمَ ؏َـجـلْ لِوَلــیِـڪْ ألـفـَـرَج🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊🌹🕊🌹🕊 خیلی دوست داشت جزو #مدافعین_حرم اعزام شود اما گفته بودند چون 3 فرزند دارد نمیشود، او هم #شناس
#همسرانه ✍ همسر شهید : 🍃| نمی توانم بگویم از اینکه #رضایت دادم به رفتنش پشیمانم اما خیلی #دلتنگ می شوم به خصوص غروب ها🌅 خیلی 😢 اینقدر نبودنش را حس می کنم که احساس می کنم صاحب خانه ام🏡 نیست. مثل اینکه شما وقتی به #مهمانی می روید تا صاحب خانه نیاید سر سفره #رویتان نمی شود دست به غذاها بزنید😞✋ #تنها شدن را با همه وجودم #لمس کردم. |🍃 #همسرشهید_مهدی_قاضی_خانی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
هوالمحبوب #دست مرا بگیر با خودت ببر به قبر این #شهر بدون تو بهشتش جهنم ست #پیکر_شهیدابوالفضل_شیروا
خواب شهادتشو🌷 دیده بودم.میدونست پیمانه اش پره.کفن خریده ومتبرک کرده بود.⚡️امایه مدت بوددائماسفربه لغومیشد.بامادرش صحبت کرد،گفت:رفتن من بند شماست،من پیمانه ام پره...گفت:اگه رضایت بدین،پسرم مهدی میشه واگررضایت ندین واینجابمیرم بچه یتیم میشه!همون شب مادرش راضی شدو فرداش راهی سوریه شد😊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ابوعلي آنقدر به «سيدابراهيم»(شهيدمصطفي صدرزاده)وابسته بود كه بعداز #شهادت او در #تاسوعای 94 هر لحظه
7⃣9⃣4⃣ 🌷 💠ساعت به وقت شهادت 🔰انگار دلم از داغون بود. از استرس داشتم خفه می‌شدم😰. من توی این دو سال و نیم دائم می‌خوندم. حتی جای لالایی🎶 محمدعلیم آیةالکرسی می خوندم. 🔰فاطمہ می‌گفت: " چرا برای من نمی‌خونی؟" می‌گفتم این برای . نمی‌تونستم آیةالکرسی بخونم. همش نصفه می‌خوندم باقیش فراموشم می‌شد😢. 🔰تا ظهر تاسوعا نمی‌تونستم جایی بند بشم. همیشه دلم به این خوش بود تا من ندم اتفاقی برای عزیزم نمیوفته🚫. اون روز ظهر رفتم . 🔰نمی‌دونم چرا روحانی داشت اون هم به فارسی می‌خوند. دعای علقمه خودش روضه بازِ😭. اومدم دعای همیشه خودم را بگم که زنده و سالم بیاد، شرمم شد😔. 🔰فقط به اندازه چند دقیقه از شرمندگی گفتم: " هر طور صلاح می‌دونید و خواست شماست، فقط همین👌."وقتی ساعت⏰ را گفتن شوکه شدم😦. 🔰من روز به وقت ما ساعت ١٢ این رو گفتم. مصطفام ظهر تاسوعا به وقت ساعت ۱۱:۴۰ شهید شد🌷 و خدا و بیت رو دید. این رو هم بگم که ساعت ما یک ساعت از سوریه جلوتره🕐. یعنی فقط چند دقیقه قبل خدا خودش دلمـ❤️ رو راضی کرد. راوی: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
محسن روی #حجاب خیلی تأکید داشت، به حدی که خیلی ناراحت می‌شد اگر جایی در بین دوستان می‌دید که حجاب رع
تو خوب می دانستی این رفتنت را عاقبتی جز #شهادت نیست❌ و ازین رو تا #رضایت پدرومادرت را نگرفته بودی دلت به رفتن رضا نمی داد👌.. #شفاعتمان کن که سخت محتاجیم.. که در این آشفته بازار دنیا بدجور اسیریم.. دود این شهر مرا از نفس انداخته است به هوای حرم #کرب_وبلا محتاجم #شهید_محسن_حججی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻خاطره ای جالب از وساطت شهید #رسول_خلیلی برای آزادی #شهید_سجاد_زبرجدی🌷 بخوانید👇👇 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazar
9⃣7⃣7⃣ 🌷 ⚜سال ۹۲ فرمانده ی بودم.رسول اومده بود پیشم برای محل کارمون چند تا مورد رو هماهنگ کنیم👌.بچه ها زنگ زدند☎️ گفتند (که از بسیجی های پایگاهمون بود) در شاه عبدالعظیم(ع)، با درگیر شده و سرباز ناجا👮 رو که ظاهرا از آنها دفاع کرده بوده زده! ⚜و بعد بچه های ناجا رو بردن بازداشتگاه.با رفتیم میدون هادی ساعی شهرری؛مرکز کلانتری اونجا بود. کارت شناسایی🏷 نشون دادم و رفتم داخل. ⚜کارهای مربوط به سجاد رو انجام دادیم، اون سرباز رو هم گرفتیم✅ و خدا رو شکر از درش آوردیم.سجاد داشت کارهای ترخیص رو انجام میداد و قبل از اینکه بیاد، منو رسول برگشتیم↷. ⚜بعد از دو سه ماه از اون جریان، رسول 🌷.به سجاد گفتم که برای آزادیت از کلانتری، با اون اومده بودیم.بخاطر این موضوع یه خاصی پیدا کرده بود با رسول☺️... ⚜همیشه میومد سر مزارش🌷؛ میگفت: "این شهید برای وساطت من اومده بوده میشه بازم منو کنه..." همیشه بهم میگفت؛تا اینکه خودشم به ملحق شد🕊... روحشون شاد🕊🌷 🔺نقل از دوست و همکار شهیدان و 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷حرف دل با امام زمان (عج) آقا! خیلی دوست دارم برای نزدیک شدن #فرج و ظهورت کاری کنم و باری از روی دوش شما بردارم نه اینکه ... 🌷آقا ! احساس می کنم چند وقتی است که #سرگرم دنیا و از شما غافل شده ام و امیدوارم این حضورم در #سوریه و خدمت در اینجا مرا به شما نزدیک کند تا جایی که وقتی به یاد من هستی لبخند #رضایت بر لب داشته باشی نه اینکه ... آقا ! شما #امامِ_زمان من هستی، شما صاحب اختیار من هستی، شما صاحب اصلی دل من هستی پس عنایت کن و نگاهی از روی لطف و رحمت به این بیچاره کن، از همان نگاه هایی که دل را #منقلب می کند. 🌷از خداوند سلامتی و تعجیل  در فرج شما را مسئلت دارم وشما هم دعا کنید خداوند توفیق ونعمت #شهادت در رکابت را بعد از خدمات زیاد نصیبم کند. #شهید_رسول_پورمراد🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💟همیشه برایم مثل یک #استاد بود، از زندگی #شهدا صحبت میکرد. خصوصیات آنان، نحوه زندگی وشهادتشان... ه
⭕️فرازی مهم از وصیت نامه📜 امام زمان(عج) 🌷 و ماجرای تشرف به محضر حضرت سید الشهدا 💢می خواهم ماجرایی را برای شما نقل کنم که شنیدن آن مفید است. شبی🌚 در عالم خود را در مکانی دیدم که پشت دری به حالت انتظار ایستاده ام👤. پس از چند لحظه اجازه ورود به من داده شد✅، من نیز به داخل رفتم. 💢ناگهان دیدم بالباس عربی تمام سیاه و در حالی که خون به لباسش جاریست💔 در برابرم ایستاده👥، در همین لحظه و در عالم خواب در مقابل آن مرد بی سر به زمین و هیچ گونه توانایی تکلم و حرکت نداشتم🚫. 💢در همین حین صدایی به گوشم رسید👂 که را باز کن. به زحمت بسیار فقط توانستم چشمانم را باز کنم و به ندا رسید که این مرد بی سر امام مظلومت (ع) است. 💢پس از چند لحظه که از آن حال خارج شدم دیدم با سر مبارک و لباس زیبایی✨ که به تن داشت در سمت راست من و بافاصله ای اندک به روی نشسته اند و به من خیره شده اند، در حالی که نیز به لب داشتند. 💢در عالم خواب به خود زدم و گفتم که اگر این فرصت را از دست بدهی عمرت سراسر تباه♨️ شده است.با هر مشقت و سختی😣 که بود کشان کشان خود را به منبر امام حسین(ع)رساندم و پله اول منبر ایشان را به دست گرفتم. 💢وجود نازنین اباعبدالله در حالی که به من نگاه می کرد از من پرسیدند:چه میخواهی⁉️ عرض کردم فقط می خواهم که مرا امضا کنید📝. باهمان لبخندی که بر لبان مبارکشان نقش بسته بود سر مبارک خود را به حالت تکان دادند. (ع) ⇜بعد از ۱۲۰ عملیات موفق ⇜۱۲۰ عملیاتِ سربازان گمنام امام زمان(عج) ⇜بدون تلفات ⇜به دلیل کار زیبای اطلاعاتی ⭕️به نقل از هم رزم شهید: ↯↯ 🌷هنگام ورود به منزل🏚 تروریست ها (در درگیری های اخیر چابهار) به من گفت : نه❌!!! تو من می روم😊. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
روایت #همسرشهیدمحرابی از حضور مقام معظم رهبری در منزلشان: 🔸 پیش از شهادت🌷 خبر آمدن مقام معظم #رهبری
روز عملیات نام کسانی را که قرار بوده است در #عملیات شرکت کنند خوانده‌اند و اسم حسین آقا در فهرست نبوده است. حسین آقا برای گرفتن #رضایت فرمانده محور، پیش او میرود اما فرمانده مخالفت میکند. همسرم که اصرار را بی‌فایده میبیند به فرمانده میگوید: من بچه‌ی #مشهدم ❤️ اگر من را به این عملیات نبرید به محض برگشتن به حرم #امام_رضا(ع) میروم و از شما پیش آقا شکایت میکنم☝️... فرمانده محور وقتی صحبت‌های شهید محرابی را میشنود بالاخره به او اجازه میدهد☺️😍 در همین لحظات یکی از همرزمانشان به بقیه‌ی #مدافعان‌حرم میگوید: همه‌ی ما از مشهد آمده‌ایم، فردا #شهادت_امام_رضا(ع) است و خوش بحال کسی که فردا #شهیـد شود🕊🌹 هنوز حرف این مدافع‌حرم تمام نشده بود که شهید محرابی به همرزمانش میگوید:" آن کسی که میگویی فردا #شهیـد میشود من هستم🕊☺️❤️ فردای آن روز تیر به #قلب ایشان اصابت کرد و در حالی که در #سجـده بودند و آخرین کلمه‌ای که گفتند #یاابالفضل بود به #شهـادت رسیدند🕊🕊🕊 راوی: همسرشهید #شهید_حسین_محرابی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
موضوع آقا عبدالله که پیش آمد قرار شد بیایند منزل برای #خواستگاری...☺️👌 البته شهید باقری هم نمی خواس
زمانی که #عقد کردیم من پیش دانشگاهی را هنوز تمام نکرده بودم....❤️☺️ عبدالله #صبح‌ها می آمد مرا می برد و ظهرها برم می‌گرداند...☀️ در خانه پدرم دختری نبودم که هر ساعت هر جا که دلم بخواهد بتوانم بروم...🍃 اما #مدرسه رفتن با خودم بود 💼 که پس از عقد شهید باقری همین را هم می گفت بهتر است #تنها نروم....☺️ این سخت گیری شدید او را می گذاشتم روی حساب #علاقه اش.❤️☺️ از این موضوع اصلا ناراحت نبودم و دوست داشتم #رضایت او را به دست بیاورم....☺️🍃 #شهید_عبدالله_باقری 🌷 #شهید_مدافع_حرم #محافظ_رئیس_جمهور_سابق 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
شھـــ🌹ـــــید شدن نیست... اینطور نیست ڪه بگویی: گلوله ایی خورد و مُرد... شھید... ↞📃 .نامه دارد... و رضایت نامه اش را اول حسین(ع) و علمدارش امضا مےڪنند... 💫بعد مھر (س) مےخورد... شھــــ🌹ــید 🍁قبل از همه چیز دنیایش را به برده... او زیر مستقیم خدا زندگی ڪرده... ↞شھادت اتفاقی نیست... 💫 سعادتےست ڪه نصیب هر ڪسی نمےشود... باید شهیدانه ڪنی تا ... ... 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
آقا! خیلی دوست دارم برای نزدیک شدن #ظهورت کاری کنم و باری از روی دوش شما بردارم. امیدوارم این حضورم در #سوریه و خدمت در اینجا مرا به شما نزدیک کند تا جایی که وقتی به #یاد من هستید لبخند #رضایت بر لب داشته باشید. #شهید_رسول_پورمراد🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#خاطرات 🔰گفتم: اصلا #چرا باید این قدر خودمون رو زجر بدیم و پسته بشکنیم. پاشیم بریم بخوابیم. با وجود این که او هم مثل من تا نیمه شب کار می کرد و خسته بود، گفت: نه❌ اول اینا رو #تموم می کنیم بعد می ریم می خوابیم. هر چی باشه ما هم باید به #بابا کمک کنیم. 🔰محمود میگف: نکنه از این پسته ها بخوری🚫 اگه صاحبش راضی نباشه، جواب دادنش توی اون دنیا خیلی #سخته. اگر پسته ای از زیر چکش🔨 در می رفت و این طرف و آن طرف می افتاد؛ تا #پیداش نمی کرد و نمی ریخت روی بقیه پسته ها خاطرش جمع نمی شد☺️ 🔰موقع حساب کتاب📝 که می شد، صاحب پسته ها پول #کمتری به ما می داد. محمود هم مثل من دل خوشی از او نداشت💔 ولی هر بار ازش #رضایت می گرفت و می گفت: آقا راضی باشین اگه کم و زیادی شده. #شهید_محمود_کاوه 🖌راوی:برادر 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#همسر_شهید 🔸پنجشنبه 5 آذر #آخرین_شبی بود که با میثم حرف زدم. قرار بود جمعه جشن🎉 بگیریم و همه را دعو
🔹وقتی زحمات #پدر را دید تصمیم گرفت پایش کار کند. در کار کردن #رضایت صاحبکار برایش خیلی مهم بود👌 سعی می کرد حق صاحب کار ضایع نشود❌ و تلاشش را می کرد که کار را #تمام و کمال انجام دهد. 🔸از همان دوران هم عضو #بسیج دانش آموزی شد. #میثم بیشتر از سنش زحمت می کشید و خانواده را درک می کرد. در کنار صلابت مردانه اش💪 همیشه #خنده بر لب داشت😍 و همانطور که پدر را تنها نمی گذاشت کمک حال #مادر❣ هم بود. 🔹به سن تکلیف که رسید تازه به عمق #اعتقاداتش پی بردیم. ایمانش بسیار قوی بود و #غسل_جمعه را ترک نمی کرد🚫 و با روضه های حاج منصور در مسجد ارک بزرگ شد. #جمکران هم زیاد می رفت. #شهید_میثم_نجفی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
چندین مورد هوش و ذکاوت وحید باعث شده بود که نیروهای نفوذی داعش👹 در بین #رزمندگان شناسایی و دستگیر شو
💠استاد حوزه حاج آقا : ♦️حیات انسان به واسطه رفتار و کردار مقدس، دارای ارزش ویژه ای می گردد. ♦️یکی از مقامهای که انسان می تواند در دنیا به آن برسد مقام است که مقام شهادت🌷 در مرحله نخست متعلق به و بریدن از خود به سوی🕊 پروردگار است. ♦️حیات انسان زمانی مقدس✨ و دارای ارزش است که برای خدا و در راستای طلب او باشد و در غیر اینصورت این زندگی فانی⭕️ بی ارزش است. ♦️برای رسیدن به مقام شهود و حقیقت باید به نفسانی رسیده و مستی ربوبی حاصل شود و اگر در دنیا جوامع مقدس وانسانهای وجود نداشته باشد عالم بی ثمر و فایده است و بر همین اساس در زمان ظهور💫 انسان به مقام بلندی می رسد. ♦️رسیدن به مقام فوزی عظیم است که منتخبان الهی👌 در آن قدم میگذارند و این هستند که جامعه مقدس را تشکیل می دهند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
₪خواستم ببینم #دوری یعنی چه⁉️ ⇦یعنی چند بار عقربه ی ساعت🕰 را دوره کردن؟ ⇦چند بار صبح را به #شب رسان
4⃣7⃣0⃣1⃣ 🌷 💠لبخند در دامان مولا 🔰بارها برای عملیات‌های سخت و سنگین عازم شد. او که دیگر به فرمانده ای شجاع💪 و دلاور تبدیل شده بود جهت اعزام🚌 به آموزش‌های سخت را پشت سر گذاشت و نهایتاً با پدر، مادر و همسر فداکارش عازم نبرد با حرامیان تکفیری👹 شد. 🔰شهید پس از نبردی سنگین و فتح منطقه وسیعی🗺 از منطقه عملیاتی به آرزوی دیرینش رسید و در دفاع از حرم (س) در اردیبهشت ماه📆 سال ۱۳۹۵ شربت را نوشید. 🔰مصطفی در جریان عملیات آزادی‌سازی به ارتفاعات جبل‌المزار عزیمت کرد. متأسفانه جاده مورد حمله💥 تروریست‌ها قرار گرفت و درگیری سنگینی رخ داد. در اثنای درگیری یک نارنجک💣 به سنگر پرتاب کردند که باعث مجروحیت💔 دست و پهلویش شد. 🔰مصطفی از بقیه نیروها جلوتر بود و به دلیل حجم آتش🔥 دشمن و همین طور بعد مسافتی که او با دیگر داشت، پیکرش⚰ داخل سنگر ماند. البته به فرمانده بی‌سیم📞 زدند که داریم. 🔰استعاره «علمدار» در مورد به کار برده می‌شود. هرچقدر هم که به خود بی‌سیم📞 زدند که «طاها، طاها» کسی جواب نداد📵 و پس از گذشت پیکر شهید در سنگر توسط از همرزمانش به عقب منتقل شد. 🔰شهید هریری از هیبت شهید عارفی🌷 گفته بود: مانند دست در بدن نداشت😔 و خون گرم تمام تنش را فراگرفته بود. بسیار زیبایی هم بر چهره داشت. 🔰قبل از خود آقا مصطفی خطاب به همرزمانش👥 گفته بود: از این تعداد که با هم هستیم یکی‌مان👤 خمس این راه می‌شویم ولی آن کسی که به می‌رسد وقتی سرش در دامان حضرت امام حسین(ع) قرار گرفت لبخند بزند😍 از تعداد شهدایی که به آورده بودند فقط لبخند بر لب داشت. مادر شهید با دیدن پیکر فرزندش به جای ناراحتی خیلی شد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ بخنــد جانا ڪه #لبخنــد تو در قاب دلم❤️ نقش بسته است اما حرفـــ من این است ڪاش این #لبخنــد لبخنـد #رضایتــــ باشد... #شهید_محمد_معافی #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃✨🍃✨🍃✨ تا پیش از #سفر_کربلا خیلی پسر شری بود، همیشه چاقو در جیبش بود، خالکوبی هم داشت. وقتی از سفر
8⃣7⃣0⃣1⃣ 🌷 💠ماجرای خواب حضرت زهرای 🔰همه این‌ها بهانه‌های مجید بود و داشت دوران می‌گذراند. آن‌جا بهش گفته بودند باید سریع باشید👌 و خوب بتوانید بدوید🏃 چون تو می‌کشی، نفس کم‌ می‌آری. 🔰بعد از هشت روز به پدرش گفت: آقا دیدید قلیان نکشیدم🚭 بابایش هم خوشحال شد. به گفتم به خدا مجید کار‌هایی انجام می‌دهد که ما متوجه آن نشویم❌ پدرش هم گفت: نه، مجید می‌خواهد من باشم. 🔰کم‌کم دیدیم مجید شب‌ها🌙 نمی‌رود، اما خانه🏡 هم نیست، فکر می‌کردیم با دوست‌هایش سولقان و کن می‌رود، اما مجید تمام آن شب‌ها آموزشی برای می‌رفت. 🔰دو👥 یا سه نفر به ما گفتند مجید می‌خواهد برود، خیلی بهم ریختیم. چون آشنا داشتیم این پادگان و آن پادگان زنگ زدیم☎️ که راست است می‌خواهد سوریه برود؟! گفتند بله. 🔰به تک تک زنگ زدیم که اگر مجید قرار شد برود تمام مسیر‌ها به رویش بسته باشد⛔️ و ما اجازه ندادیم که برود. ولی به ما گفتند که حالا ایرادی ندارد حالا که را کنار گذاشته اجازه دهید در این دوره ها باشد✅ 🔰ولی کم کم جدی شد و به همه اطرافیان گفت هوای را داشته باشید من عازم هستم🚌 آن شب پای چپم گرفت و اصلا حرکت نکرد و خیلی جدی درد⚡️ گرفت و بیمارستان رفتیم. آن‌جا با هر آمپولی که به پای من زدند باز نمی‌شد🚫 🔰گفته بود خواب (س) را دیده است. به مجید گفتم، داداش بگو که نمی‌روم، اما نگفت که نگفت😔 هر شب یکی از به خانه می‌آمد تا من را راضی کند و برای رفتن مجید بدهم. 🔰بعد از این ماجرا‌ها همه می‌دانستیم مجید شب‌ها می‌رود، یک شب لباس‌هایش🛁 را خیس کردم و‌ گفتم اگر خانه آمد🏘 می‌گویم لباس‌ها است و بهت نمی‌دهم. 🔰یک روز آمد خانه و گفت: راحت شدید؛ همه رفتند. ما هم گفتیم خدا را شکر که . 💥اما مجید چیز دیگری بود و مجید قرار بود با پرواز بعدی🛫 به سوریه اعزام شود. 🔰متوجه شد که چاره‌ای نیست و هر بار که حرف از رفتن می‌زند من می‌شوم و هم رضایت نمی‌دهد❌ گذشت تا زمانی که یک روز سرخاک‌⚰ یکی از آشناهایمان رفته بودیم. همه بهش گفته بودند در بازار آهن تنهاست و تو تک پسر👱 خانه هستی، چه طوری دلت می‌آید بروی⁉️ 🔰گفته بود: حضرت زهرا(سلام الله علیها) را دیدم و بهم گفتند: یک بعد از اینکه بیای سوریه، میای پیش خودم💞 می‌دیدم که تا این اندازه شیطون و سرحال بود و می‌خندید، این هفته‌های آخر خیلی اشک می‌ریخت😭 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh