eitaa logo
همسفران دیار طغرالجرد
595 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4.2هزار ویدیو
58 فایل
مذهبی ،اجتماعی ،تاریخی، فرهنگی. شما میتوانید نظرات انتقادات ، پیشنهادات و مطالب مفید خود را ارسال کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷 🌺 . إنّ اللّهَ عَزَّوجلَّ جَعَلَ التُّرابَ طَهورا؛ كما جَعَلَ الماءَ طَهورا... عزّوجلّ خاك را نيز؛ همچون آب، پاك كننده قرار داده است... . گفتند از مطهّرات است؛ و پاک می‌کند... . اما اینجا؛ هایی ریخته شده است؛ مطهّر تر از خاک... که تطهیر می‌کند؛ را... چشم را... و روان را... 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 سختی‌های این راه شیرین می‌شود وقتی که به یاد می‌آوری ، این راه امتداد راه است ... پیاده‌روی اربعین به نیت یک شهید پیاده‌روی کنید🌷 کانال همسفران دیارطغرالجرد 🌹 https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
 🌷🌷🌷 #دویست و بیست و پنجمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی نامه شهید غلامعلی فتا
 🌷🌷🌷 و بیست و ششمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) نامه شهید موسی فتاحی ( قسمت اول ) 🌷شهید موسی فتاحی طغرالجردی نام پدر: حسین نام مادر: فاطمه اسلامی تاریخ تولد: ۲/۱/۱۳۴۴ محل تولد: طغرالجرد شغل: محصل و بسیجی تاریخ شهادت:22/1/1362 محل شهادت: جبهه شوش عملیات: والفجر1 محل دفن: گلزار شهدای طغرالجرد ☆شهید موسی فتاحی در بهار سال 1344 در روستای «درآب» واقع در منطقه‌ی هشونی به دنیا آمد. دوره ابتدایی را در مدرسه طلوع طغرالجرد گذراند و و مقاطع راهنمایی و دبیرستان را در کیانشهر سپری کرد. ☆در اوان کودکی و دوران مدرسه با بچه های هم سن و سال خودش سریع دوست می‌شد و در مدرسه دوستان زیادی داشت. وی که کوچک‌ترین پسر خانواده بود، علاقه زیادی به کشاورزی و درختکاری داشت، با کمک دوستانش هر نوع درخت میوه و غیر میوه را تهیه می‌کرد و می‌کاشت و می‌گفت: «کاشتن و به ثمر رساندن درخت نزد خداوند عبادت محسوب می‌شود. پیشوایان دین ما نیز به کشاورزی علاقه‌مند بوده‌اند و به این کار شایسته توصیه کرد ه اند». ☆موسی انسانی مهربان و پاکدل بود. روحی تعالی طلب داشت. پیوسته دوستان و همراهان خود را به انجام شایسته فرائض مذهبی و تکالیف دعوت می‌کرد.  ☆آن گاه که خیزش مردمی علیه حکومت ظلم آغاز شد، همراه با دوستانش در تظاهرات و راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردو با کمک دوستانش عکس های امام خمینی (ره) را تهیه می‌کردند و شبانه به دیوارها نصب می‌کردند. ☆زمانی که جنگ شروع شد، او در کلاس دوم دبیرستان مشغول به تحصیل بود. که ندای «هل من ناصر» امام امت را شنید مشتاقانه لبیک گفت و عازم جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد. پس از طی دوره ی آموزشی به جبهه رفت. پاسخ کسانی که به خاطر سن کم او را از رفتن به جبهه منع می‌کردند، چنین می‌گفت: «دفاع از کشور و اسلام سن و سال نمی شناسد و من دوست دارم به جبهه بروم و امروز فرمان امام از هر فرمانی بالاتر است و اطاعت از امامان و معصومین و پیامبران است». ، نصیب موسی از هستی و زندگی، هفده بهار بیشتر نبود ولی آگاهانه هستی خود را در طبق اخلاص نهاد و تقدیم دین و میهن نمودو در در بیست ودوم وردین سال شصت و دو به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد.   پاکش تا سال 1374 از وطن دور بود تا اینکه در مورخه 1374/4/29 به زادگاهش برگشت و به همراه چند تن از همرزمان شهیدش در گلزار شهدا طغرالجرد، آرام گرفت. نوشته برادرزاده شهید موسی فتاحی: ادامه دارد... نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
 🌷🌷🌷 #دویست و بیست و ششمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگی نامه شهید موسی فتاحی
 🌷🌷🌷 و بیست و هفتمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) نامه شهید موسی فتاحی ( قسمت دوم ) نوشته برادرزاده شهید موسی فتاحی:  ☆کسی نگفت از میان توفان چگونه آن شب گذشته بودی؟  ☆از میان آن همه آتش و شعله های سرکش چگونه آن شب، گذشته بودی؟! ☆بهانه در دل، شراره در جان چگونه آن شب گذشته بودی؟  ☆نه رد پایی، نه گرد راهی، فقط تفنگی شکسته دیدم به بال سرخت که بسته بودند نشان پرواز آسمان را، بگو که از خط خون یاران، چگونه آن شب گذشته بودی؟! ☆ فقط شنیدم که بال خود را گشودی، از این کرانه رفتی. کسی نگفت که از فراز میدان، چگونه آن شب گذشته بودی؟!  ☆گرفتم از تو سراغ، گفتند گذشتی از شب شهاب گونه و من به حیرت که با شهیدان، چگونه آن شب گذشته بودی؟! ☆شوش بود و نگاه تیزت که می گشودی به دیده بانی چه گویم امّا به شوق ایمان، چگونه آن شب گذشته بودی؟  ☆☆وقتی به سراغ مادر بزرگم می‌روند می‌بینند پسر شهیدش را صدا می‌زند و می گوید: موسی کجایی؟ ☆مادر دیگر طاقت دوری ات را ندارم. ☆☆مادران شهدا اینگونه زندگی کردند. ☆در عین صبوری و مقاومتی که می‌کردند به ظاهر کسی متوجه نگرانی و درد و فراق فرزندشان نمی شد. ☆چه کسی می‌خواهد جواب دل شکسته این مادرها را بدهد؟ ☆بعد از این‌که خبر آزادی اسیران را آوردند انگار جان دوباره گرفته بود. بسیار خوشحال و آماده ی پذیرایی از فرزندش بود. ☆امّا مادر چشم انتظار ماند و ماند و ماند تا استخوان های پسرش را آوردند. او به باور زنده ماندن پسرش به دلیل غم های زیادی که کشیده بود و داغ هایی که دید در اثر ناراحتی قلبی از دنیا با چشمانی باز رفت. زیادی که کشیده بود و داغ هایی که دید در اثر ناراحتی قلبی از دنیا با چشمانی باز رفت. «خوشا پروازتان با هم بلند آوازتان با هم  به یاد آرید ما را هم در آن پرواز کردن ها» : حاج رضا محسن بیگی :  ☆اوایل تابستان 1361 بود. با شهید غلامعلی فتاحی در مدرسه همکلاسی بودیم. عهد بستیم هر وقت برای جبهه اعلام نیاز کردند با هم برویم. چندی نگذشت که اعلام شد کسانی که مایلند به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام شوند هر چه سریع تر به سپاه پاسداران مراجعه کنند. ☆تابستان بود و غلامعلی به هشونی رفته بود من طبق قولی که به او داده بودم به آنجا رفتم و جریان را گفتم. به سپاه مراجعه کردیم بعد از مدت کوتاهی اعلام کردند که برای اعزام آماده باشیم. ☆در آن دوره حدود بیست الی بیست وپنج نفر از طغرالجردهمراه شدیم. ازجمله شهیدان غلامعلی فتاحی، شهید موسی فتاحی، شهید عباس محسن بیگی، شهید حسن رشیدی و همچنین صفر محسن بیگی، مهدی رشیدی، اسماعیل رشیدی، علی محسن بیگی محمدعلی رشیدی مقدم و چند تن دیگر ، در تاریخ ۱ / ۷ / ۱۳۶۱ به پادگان قدس کرمان رفتیم. ادامه دارد. نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃 دل خیلی عزیزه.... مراقب دل ها باشید...❤️ #⁠⁣هرگز بنده اى را به گناهان گذشته سرزنش نكن. شايد قصد تغيير و بازگشت كرده باشد و تو ندانى. شايد خداوند او را بخشيده باشد و تو ندانى. بزرگتريست اگر خداوند خطايى را چشم پوشيده باشد و شما بنده اش را به آن خطا قضاوت كنيد، اگر خداوند بخشيده باشد و شما نبخشيده باشيد. خوش از آن كسانيست كه با آغوش باز مى بخشند... 🍃عصر قشنگ پاییزی تون رنگارنگ و مملو از شادی و نشاط 🍃 🎬دکتر الهی قمشه‌ای کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 هوای روی ماه یار دارد جمعه‌ها دل هوای دیدن دلدار دارد جمعه‌ها جمعه چشم در راهیم ما ای عاشقان یار با ما وعده دیدار دارد جمعه‌ها ✨🌼اللهم عجل لولیک الفرج ✨ کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌙🍃🌙 شب انسان ها هنگام افسردگى و نا اميدى ناخودآگاه به وضعيت جنينى مى خوابند. وضعيت خواب، محيط امن رحم مادر در ذهن ناخودآگاه تداعى مى كند و نوعى به قهقرا رفتن از لحاظ روحى مى باشد. 🍃🍃 🍁در این شب سرد پاییزی 🍂و آخرین شب های پاییز 🌟ﺁﺭﺯﻭی ما ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ 🍁ﺳﻌﺎﺩﺕ ،ﺳﻼمتی وﺳﺮﺑﻠﻨﺪیست... 🍁لحظه هاتون پر از آرامش 🌟و به امیـــــد فردایی بهتر 🍁شـب خـوش🙏 بسپار به خدایی که وقتی همه رهایت کردند، او کنارت بود..❤️ کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃 دل خیلی عزیزه.... مراقب دل ها باشید...❤️ #⁠⁣هرگز بنده اى را به گناهان گذشته سرزنش نكن. شايد قصد تغيير و بازگشت كرده باشد و تو ندانى. شايد خداوند او را بخشيده باشد و تو ندانى. بزرگتريست اگر خداوند خطايى را چشم پوشيده باشد و شما بنده اش را به آن خطا قضاوت كنيد، اگر خداوند بخشيده باشد و شما نبخشيده باشيد. خوش از آن كسانيست كه با آغوش باز مى بخشند... 🍃اوقاتتون، مملو از شادی و نشاط 🍃 🎬دکتر الهی قمشه‌ای کانال همسفران دیارطغرالجرد ⏬ https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷 #دویست و شصت و یکمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #زندگینامه شهیده فاطمه کمساری
🌷🌷 و شصت و دوّمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) شهیده فاطمه کمساری (همسر شهید حسین امیر سبتکی) فرزندگرامی شهید: قسمت ( آخر ) کم اطافیان خبر دار می شدند و به منزل ما می آمدند تا شب تقریبا اکثر فامیلها آمدند. مراسم تشییع و تدفین انجام شد و روز بعد و ساعاتی پس از مراسم تدفین حاج قاسم، مادر ما نیز به خاک سپرده شد. ☆مادر تمام پشت پناه ما بود، کسی که بیش از سی و یک سال از عمرش را بدون همسر برای بزرگ کردن فرزندانش گذاشته بود. نوشته فرزند شهیدان حسین امیر سبتکی وفاطمه کمساری: چند نفری ما با وجود مادری فداکار، در شادی ها و غم ها کنار هم بود تا هفدهم دی ماه ،1398 با مادر برای تشییع پیکر سردار شهید، حاج قاسم سلیمانی از خانه خارج شدیم و بدون او برگشتیم. سالم و خندان رفت و دیگر برنگشت. باور چنین اتفاقی سخت و غیر ممکن بود ولی واقعه ای بود که مادر را به آرزویش رساند و بهترین مرگ یعنی شهادت را برایش رقم زد. آن روز کسی به مادرم میگفت: اگر از خانه بیرون بروی دیگر برگشتی در کار نیست، بدون شک مادرم اعتنایی نمیکرد و باز هم در مراسم تشییع سردار دلها شرکت میکرد. ☆آن روز و در تشییع جنازه نتوانستیم پشت سر پیکر شهید سلیمانی حرکت کنیم ولی مادرم تقریبا 4 ساعت بعد از خاکسپاری شهید سلیمانی به خاک سپرده شد و درست پشت سر شهید سلیمانی به مالقات با خدایش رفت. نتیجه ی یک عمر حرکت کردن پشت سر رهبری و شهیدان بود. عزیزدلمان را در قطعه خانوادهی شهدا واقع در گلزار شهدا کرمان به خاک سپردیم. زمانی که مادرم میبایست حاصل تلاش 32 ساله خود را ببیند رفت و ما را تنها گذاشت و فرصت جبران زحماتش برای ما نماند. که سرنوشت برای ما اینگونه رقم خورد که پدرمان را در کودکی از دست بدهیم. یک بار دیدنش تا آخر عمر بسوزیم و بسازیم و مادرمان را هم ناباورانه از دست بدهیم. ☆مادر به آرزوی خود که همانا شهادت بود رسید، ما به تقدیر الهی گردن می نهیم و میگوییم : راضی به رضای توهستیم و میدانیم که تو دانایی و توانا و ما بنده و تسلیم. خود را به تو می سپاریم و نیازمند لطف و کرمت هستیم ای پروردگار.... نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨🌸✨🌸 هوای روی ماه یار داردجمعه ها... دل هوای دیدن دلدار داردجمعه ها.... صبح جمعه چشم در راهیم ما ای عاشقان❤️ یار با ما وعده دیدار دارد جمعه ها.... " اللهم عجل لولیک الفرج " ✨ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ صبح جمعه تون ☕️ سرشار از خیر و برکت الهی... https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #دویست و هفتادمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد) #زندگینامه شهید محمد محسن بیگی قس
🌷🌷🌷 و هفتاد و یکمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد) شهید محمد محسن بیگی قسمت ( پنجم ) مهاجری که نوید بهار را به خانه ما آورد. راوی: دکتر عباس رشیدی (پسر دایی شهید) و رفت و آمد شهید سید اسدالله حسینی )شوهر عمه ام( به خانه ما ادامه داشت که ایشان هم به درجه رفیع شهادت نائل شد. چه زود آدم های خوب دوروبرمان را از ما گرفت. کسانی که برای ما عزیز بودند و به ما سر می زدند وما بچه ها از دیدارشان شاد و خرسند بودیم. در ظاهر، شهید عزیزمان یک بسیجی ساده و دانش آموز به نظر آید ولی در پیمودن راه حق و حقیقت سردار و امیری بی نظیر بود. ☆محمّد جوان با ایمان و پرشوری بود که نتوانست ماندن در این دنیای وا نفسا را تحمل کند و با وجود سن کم شتابان به دیدار معبود خویش شتافت. ♡او که از دوران بچگی از نعمت وجود پدر محروم بود، خیلی زود به ایشان پیوست. نوشته ای خطاب به شهید محمد محسن بیگی قلم رزمنده وجانباز مهندس حاج حمید سعیدی، پسرعمه شهید : دانم چرا احساس میکردم تو برادر بزرگترم هستی. شاید نگاه های مردانه ات و یا سخنان سنجیده و پخته ات این را به من القاء میکرد. یا هفده ساله بودی امّا در لحظه لحظه همراهی ات درس می آموختم. ☆از کوه که بالا می رفتیم می گفتی: اریب برو تا خسته نشوی«. پایین که می آمدیم می گفتی: »یا اریب برو یا به پهلو انار که می خوردیم،می گفتی: » با پیه اش بخور که خاصیت خودش را دارد« زمان حواسم نبود امّا الان می بینم یک مرد میانسال در پیکره یک نوجوان در کنارم بود. اگر خطری پیش می آمد تو پیش قراول بودی. ☆اگر قرار بود از نقطه ای صعب العبور برویم، تو جلو دار بودی. هر وقت در جمعی از همسالان بودیم خیلی احساس توانمندی میکردم چون می دیدم برادر توانمند و جسوری در کنارم دارم. وقت احساس کوچکی و ضعف میکردم با سخنان تو عزت نفسی به من دست میداد که ترسم را فراموش میکردم. ☆به خودت جرأت داده بودی با وجود اینکه حدود 3 سال از تو کوچکتر بودم، موتور ایژ با آن هیبت را در اختیارم بگذاری و مرحله به مرحله آموزشم دهی تا مرحله ای که مستقل شدم. ادامه دارد. نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷🌷 #دویست و هفتاد و یکمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد) #زندگینامه شهید محمد محسن بی
🌷🌷🌷 و هفتاد و دومین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد) شهید محمد محسن بیگی قسمت ( ششم ) نوشته ای خطاب به شهید محمد محسن بیگی قلم رزمنده وجانباز مهندس حاج حمید سعیدی، پسرعمه شهید : ☆اگر خوراکی لذیذی داشتی با آن نگاه مهربان وهمراه با لبخندت، پدرانه مرا بر خود ترجیح می دادی از لذت من لذت می بردی. یادم نمی رود آن روزی را که بعد از چندین هفته دوری از خانه در آن تابستان گرم وقتی از سفرکاری آن هم در کسوت شاگرد راننده برگشتی؛ چقدر از دیدنت خوشحال شدم. همدیگر را در آغوش گرفتیم، بی بی فاطمه از عمق وجودش شاد شده بود که دو پسرش این همه عشق برادری دارند. ☆امّا وقتی به جبهه رفتی دیگر شادی در خانه پدر بزرگ و مادر بزرگ کم رنگ شد و غم در چهره همه نمایان بود. ☆خواهرانمان فاطمه و زهرا انگار تازه یتیم شده بودند. آن قدر حساس شده بودند که کوچکترین کلمه ای اشک آنها را جاری میکرد. ☆هر لحظه نگاهشان از بالای آن تپه کنار تیفیک )کپر( به مسیر بود که شاید بیایی. نمی رود آن روزی که نامه ات رسیده بود و من در آبادی درب چاه کنار کرت سبزی در کنار بابا قهار و زهرا نشسته بودم و آن را می خواندم و با پایان یافتن هر جمله اشک از دیدگان آنها سیلابی تر میشد. ☆چون به زهرا قول ها داده بودی و او هم دل خوش کرده بود امّا اکنون از فکر کردن به نیامدنت لرزه بر اندامش می افتاد و همانند زلزله انگار تکه های وجودش در حال از هم پاشیدن بود. مصیبت برای همه به ویژه بابا قهار و بی بی و فاطمه و زهرا از آن روزی شروع شد که مینی بوس آمد و بنا شد برای دیدن پیکرت به سمت زرند حرکت کنیم. معنای حقیقی کمر همه شکست. تا رسیدن به زرند ماتمکده ای برپا شده بود. صدای قرآن عبدالباسط حجله ات که روزها در ورودی خانه بابا قهار برپا بود، درگوشم رفتند می پیچد. با رفتنت رستگار شدی و من برای پدربزرگ و مادربزرگ یادآور سوگ تو شدم. بار که مرا دیدند، داغشان تازه شد. ☆یادم نمی رود سال شصت و پنج وقتی برای رفتن به جبهه می خواستم از بابا قهار خداحافظی کنم، گفت: »بابا یک ماچ به من نمی دهی؟« نمی دانستم این وداع آخر است. ☆آن شب که در چادر گروهان خوابت را دیدم که بابا قهار را سوار کردی و رفتی و در عالم خواب بی بی فاطمه من را صدا می زد و میگفت: »ننه، بیا من تنها شدم«، اصلا فکر نمیکردم. ☆جدی جدی تو بابا را دعوت کرده ای و من باید ده ها روز بعد از این خواب، با نامه متوجه شوم که بابا قهار را هم ازدست داده ام. برگشتم شنیدم بابا قهار در بستر بیماری به پزشک می گفته: "آقای دکتر من طوریم نیست. آن پسرم شهید شده، این پسرم هم رفته جبهه، دلم گرفته است. مثل اینکه حق به حق دار رسید و دلش با فاصله یکی دو روز با تو همراه و میهمانت شد. ☆مادر بزرگ هم چند سالی دلش خوش بود به تو و بابا قهار و میگفت: »من تنها نیستم حاجی و محمّد پیش من میآیند؛ و سرانجام او هم میهمانت شد. ماندم و حسرت ها و این روزها، حسرت دبدار تو و رفقای شهیدم چندین برابر شده. قرآنی که هنوز در گوش جانمان طنین انداز است. ادامه دارد. نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷 https://eitaa.com/Yareanehamra
🍃🌷❤️🍃❤️ هشتم روز هشتم غزلی ، مرا می‌چیند. سفره را گوشه‌ی طلا می‌چیند. از همان وقت سحر نیت مشهد کردم نام دلم را... به زبان، آوردم! هشتمین روز... قرار از ما می‌گیرد. روزم عطر حرم و صحن و سرا می‌گیرد. هشتمین روز، هوای دل‌مان بارانی است. مشهد و کرب‌بلا هر دو حرم مهمانی‌ست. هم سر سفره‌ی سلطان دوعالم هستیم. هم پریشان شب هشت محرم هستیم! https://eitaa.com/Yareanehamra‌