eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.8هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
230 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکارم الاخلاق_قسمت سوم.mp3
2.91M
🔖 : 🔰 قلب، انسان را در چگونه صراط مستقیم قرار می دهد؟! 🎙 برگزیده کلاس مکارم الاخلاق 📚سرکار خانم شامی زاده 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 : : ولی من اونی نشدم که مامانم میخواست! دوران ابتدایی من درحالی سپری میشد که تنها همون لحظاتی بود که تو مدرسه مقنعه سفید سرم بود! انگار قدرت مهربونی پدرم، جذب خودش رو داشت! یه پارادوکس عجیب بین بابا و مامانم که از ما هم بچه هایی با رفتارهای متفاوت ساخته! البته درسم هم به همون نسبت بود! تا جایی که کلاس چهارم دبستان، ریاضی مستمر صفر شدم... صفر مطلق! شبیه مامانم نشدم چون خیلی اهل کتاب و مطالعه بود 🤓 هنوز هم هست... بعضی وقتها که تو کتابهاش مطلب جالبی پیدا میکرد صدام میزد و برام می خوند😍 تو همین اغتشاشات اخیر یه کتابی در مورد میخونه... هر وقت به جای جالبی میرسه حتی تلفنی برام تعریف میکنه 🤓 شاید بخاطر همینه که وقتی کلاس اول راهنمایی برای اولین بار خواستم چادر سر کنم و برم مدرسه صدام زد و گفت: " این فقط یه تیکه پارچه نیست! اگر اینو سر میکنی باید خیلی بیشتر درس بخونی!" بعد اشاره کرد به سرم و گفت: "چون دیگه تو رو فقط با فکرت میشناسن!" بماند که من فقط همون یه بار با چادر مشکی رفتم مدرسه و دیگه دلم نخواست تکرارش کنم! اما تصمیم گرفتم خیلی بیشتر از قبل درس بخونم! اونقدر که سال دوم راهنمایی مقام اول المپیاد ریاضی مدرسه شدم و بعدش تا مرحله استانی رفتم 🤓 من از نظر تحصیلی یه آدم دیگه شده بودم که همچنان نبود!.... هر وقت از درس خوندن خسته میشدم یاد مامانم می افتادم که اقتصاد دانشگاه تهران قبول شد و بخاطر ما نرفت... 😔 نرفت چون فکر میکرد شاید با چهار تا بچه قد و نیم قد، یکم سازِ مادرانه اش ناکوک بشه... من باید آرزوی به ثمر ننشسته مامانم می شدم! بخاطر همین حسابی درس می خوندم... سال سوم راهنمایی ما به یه محله مذهبی تر رفتیم... محله ای که در بدو ورود، با تذکر مواجه شدم! محله ای که بخاطر خیلی خوبی که داشتم مسیر زندگیم رو تغییر داد... کلاس ثبت نام کردم و شروع کردم به حفظ... مقام اول منطقه شدم 😍 از اون روزها فقط لبخند مامانم یادمه و بس! چون خیلی کوتاه بود! همین پارادوکس دائمی خونه ما باعث شد که یهو صد و هشتاد درجه تغییر کنم! اونقدر تغییر که تصمیم گرفتم بشم! ادامه دارد.... 💠 رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ وقتی خلقتش را کامل کردم و به او جان دادم، در برابرش به سجده بیفتید. سوره ص آیه72 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 🔺 آیا این بانو را می شناسید؟! او در کارهایش بسیار اندیش و بود. به همین جهت در میان اقوام خود بسیار قرب و منزلت داشت 😍☺️ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : 🔷رفیق شهید میگفت: شب شهادت آرمان که با هم بودیم ،موقع اذان آرمان به مسئول گروه گفت: اقا لطفا گردان رو بردار ببریم مسجد برای نماز... مسئول گروه گفت: آرمان نمیشه، اجازه نمیدهند، سخته و... شهید عزیز گفت: پس من با شما کاری ندارم، میخوام برم مسجد نماز اول وقت بخونم... رفت مسجد نماز اول وقتش رو خوند و برگشت. 🔶شهید آرمان علی وردی کسی بود که تو اون موقعیت رو ترک نکرد... 🔰 برای شهید آرمان علی وردی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 : : با گیتار قدیمی برادرم شروع کردم. هم استاد خوب نبود هم اون ساز قدیمی! هر دوشون رو عوض کردم. اول از همه یه گیتار نو خریدم و بعد یه کلاس موسیقی رفتم که یکی از دوستای برادرم معرفی کرده بود. کلاس که چه عرض کنم، یه خونه قدیمی و خالی دوطبقه بود. یه خونه دو طبقه که تنها چیزی که توش وجود نداشت حس هنرمندی بود! 🙄 با یه استاد میانسال و نحیف که دائم داشت سیگار میکشید! 😐 زمان هایی که به آموزش من اختصاص میداد بدترین ها بود! ساعت یک ظهر، دو ظهر!! یعنی دقیقا مرده ترین زمان ممکن... شاید فکر کنید چطور خانواده اجازه دادن من اینجور جایی برم؟! 🙈 باید بگم که مامانم همیشه همراهم بود ☺️ با همون مشکی که چهره اش رو نورانی تر از همیشه میکرد و یه انگشت که مسئولیت پنهان کردن بخشی از رو به عهده داشت! 😍 شاید حتی قابل تصور نباشه مادری که بخش زیادی از عمرش رو پای یا در حال بود، چقدر دیدن چنین شرایطی براش سخت بود! ولی هیچی نمی گفت! فقط هر بار که میرفتیم میگفت: "مامان من مطمئنم تو یه روزی میشی! پس هرکاری رو شروع کردی بهترینش باش" شاید میخواست همراهم باشه تا آخرش! که خودم بفهمم حتی بهترین بودن تو این شرایط، حتی آخرش هم نیست... مامانم تندتند غذای بقیه رو آماده میکرد، ناهارمون رو می خوردیم و دوتایی راهی می شدیم. فکر کنم سه تا تاکسی باید سوار و پیاده می شدیم. تصور کنید یه خانم چادری میانسال که دختر بدحجابش رو با یه ساز بزرگ اونم سر ظهر میبره کلاس موسیقی! و مجبوره یک ساعت دود سیگار یکی رو تحمل کنه تا دخترش بدونه نیست! 😞 اونم دختری که تا سال قبل رتبه اول منطقه تو حفظ قرآن شده بود! هرچند بابام این شرایط رو دوست داشت و اغلب موارد خودش مارو می رسوند کلاس موسیقی 😁 یا وقتی مهمون می اومد با افتخار می گفت: بابا برو اون سازت رو بیار بزن! 😉 اما مامانم.... شرایطی داشت که احتمالا کمتر کسی تجربه اش رو داشته ولی او داشت به مدیریتش میکرد! شاید خودش زیادی نداشت و تربیت متناقض خسته اش کرده بود اما برای اینکه ما متوجه این بزرگ نشیم خیلی زحمت کشید... البته بگم توی اون مرحله از زندگیم درسم همچنان بود! شاید همین درس خوندن خیلی از حواس پرتی هام رو کم میکرد... تا جایی که یه بار تو مراسم اولیا و مربیان مامانم رو صدا زده بودن و پیش همه خانواده ها از من تعریف کرده بودن 🤓 وقتی اومد خونه خیلی خوشحال بود! ولی هیچی نگفت تا آخر شب بوسم کرد و گفت امروز چه اتفاقی براش افتاده و از اینکه یه مامان چادری مورد تشویق قرار گرفته چقدر حس خوبی داشته ☺️ میگم چون مامانم نمیخواست درس خوندن من رو به رخ بقیه خواهر برادرهام بکشه! هیچ وقت یادم نمیاد اونها رو با من مقایسه کرده باشه... هیچ وقت! ادامه دارد.... 💠 رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَٰنُ وُدًّا خدا مِهر و محبت مسلمانانی را که کارهای خوب می‌کنند، در دل‌ها می‌اندازد. مریم_۹۶ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 : دیدار دوستانه کارگروه بنات الزینب با خانواده ی شهید مدافع حرم " محسن کمالی دهقان"😍🌹 سه شنبه ۱ آذرماه🍂 این کلیپ ادامه داره... منتظر صحبتای شنیدنی این مادر مهربون و باصفا باشید.....☺️❤️ 🆔 @banatozeynab 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : به مناسب ولادت حضرت زینب سلام الله علیها، زینبیه گلشهر کرج برگزار می کند. 🔺 مسابقه بزرگ کتابخوانی 🔻 🔰 عنوان کتاب: نگاه به زن 🔰 نویسنده: سید مجتبی حسینی 🔰 نحوه برگزاری مسابقه: مورخه ۶ آذر ماه، سوالات مسابقه در کانال زینبیه گلشهر قرار داده می شوند و شما تا ۸ آذر فرصت دارید پاسخ های خود را به آیدی زیر ارسال فرمایید: 🆔 @Yamahdi1214 🔰 جهت دریافت فایل pdf کتاب، می‌توانید به سایت های زیر مراجعه فرمائید. 💢 سایت فیدیبو با قیمت ۴ هزار و ۵۰۰ تومان https://fidibo.com/book/62420-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%B2%D9%86 💢 سایت ایران کتاب با قیمت ۱۱ هزار و ۹۰۰ تومان https://www.iranketab.ir/book/35823-negah-be-zan 💢 سایت طاقچه باقیمت ۸ هزار و ۴۰۰ تومان https://www.google.com/amp/s/amp.taaghche.com/book/116070/%25D9%2586%25DA%25AF%25D8%25A7%25D9%2587-%25D8%25A8%25D9%2587-%25D8%25B2%25D9%2586 💢 سایت ایمالز با قیمت ۱۱ هزار و ۳۴۰ https://emalls.ir/%D9%85%D8%B4%D8%AE%D8%B5%D8%A7%D8%AA_%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%B2%D9%86-%D8%A7%D8%AB%D8%B1-%D8%B3%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AC%D8%AA%D8%A8%DB%8C-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86%DB%8C~id~498482 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 🔺 آیا این بانو را می شناسید؟! او در کارهایش بسیار بود و سخن و عملش همیشه هماهنگ بود 😍☺️ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : قسمتی از وصیتنامه شهید قبادی : همه خوشحال هستند و من خوشحال ترم که دارم به دیدار دوست می روم.. می دانم جدایی و دوری از مادرم و برادرم، هم برای من سخت هست هم برای آنها.. اما تقدیر و آرزوی بنده همیشه شهادت بوده و هست.. از دوستان و بستگان میخواهم که تا آخرین قطره ی خون به شهدا و ولی فقیه وفادار باشند که من به دیاری رفتم که آرزوی همه ی خوبان است! 🔰 برای شهید علیرضا قبادی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_2120085442.mp3
2.82M
🔖 : چه کسانی با شعار "زن زندگی آزادی" نسبت به حجاب خودشون دچار شک شدن؟! 💠 برگزیده از کلاس روش بندگی 🎙استاد سرکار خانم نظری 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 : : تقریبا سه سال شاگرد همون به اصطلاح کلاس بودم و تو نواختن ریتم به مرحله ای رسیده بودم که استادم گفت: " دیگه چیزی برای یاد دادن به شما ندارم!" و آدرس یه آموزشگاه رو داد تا تو نواختن هم آموزش های لازم رو ببینم. راست میگفت، من دیگه گوشهام میتونست ریتم ها رو تفکیک کنه...😉 یه همسایه داشتیم که سه تا پسر داشت و طبقه پایین خونه ما زندگی میکردن. یکی از اونها بود. هر وقت شروع میکرد به تمرین من گوشم رو میچسبوندم به فرش و سعی میکردم تکنیکهاش رو دربیارم! روز آخر که داشتیم از اون خونه میرفتیم با اجازه مامانم رفتم پایین و بهش گفتم: "ببخشید اونی که شما هر روز تمرین می کنید، اینه؟" 🤓 با تعجب گفت: "بله! دقیقا! فقط خط آخر به جای فلان آکورد بهتره اینو استفاده کنید" خیالم راحت شد که بدون دیدن میتونم متوجه تکنیک های ریتم بشم! 😍 بنابراین برای ثبت نام سطح بعدی با مامانم رفتیم همون آموزشگاهی که استادم معرفی کرده بود. البته باز هم از خونه ما خیلی دور بود! 🙄 داخل آموزشگاه پر از صداهای جور واجور بود و هر استادی برای خودش یه اتاق کوچیک داشت! انواع سازها با چند استاد مختلف... اینجا دیگه برای پدر و مادرهایی که بچه هاشون رو می آوردند یه سالن انتظار داشت. بنابراین همیشگی من بیرون منتظرم می موند...😍 هر وقت از کلاس می اومدم بیرون، مامانم رو میدیدم که بین اون همه مامانه رنگی رنگی و کم حجاب، با چادر مشکی و یه لبخند منتظرم نشسته...☺️ بعضی وقتها متوجه تعجب بقیه و نگاه های متفاوتشون به مامانم می شدم... انگار همه ی اون سالها من فقط نواختن یاد نمیگرفتم! بلکه مامانم بود که داشت رو بهم یاد میداد! توی اون آموزشگاه دوستهای زیادی پیدا کرده بودم ولی این دوستها کجا و دوستهای کلاس قرآنم کجا!! دوستهای کلاس قرآنم دغدغه شون لبخند دسته جمعی بود و اینجا فقط دنبال حاشیه بودن! از تولد گرفتن برای استاد گرفته تا دورهمی های بی فایده! 🙄 کم کم داشت صبوری های مامانم جواب میداد و من دیگه وارد مقایسه شده بودم! دائم صدای نت های مختلف رو با لحن آیات مقایسه می کردم! آیاتی که هرچی بیشتر میخوندی تشنه تر می شدی! ولی این از یه جایی به بعد سیرت میکرد! با این حال سعی خودم رو کردم که بهترین باشم! پنج جلد کتاب بود که انتهای هر کدوم یه آزمون خیلی داشت برای رفتن به مرحله بعدی... از سطح سوم دیگه به عنوان نوازنده انتخاب شدم! چون تنها کسی که تو اون جمع خیلی خوب میزد من بودم! 🎶 تمرین های شبانه شروع شد.... تمرین های مختلطی که گاهی تا دیر وقت طول میکشید و پدر و مادرها باید آخر شب می اومدن دنبال بچه هاشون... بنابراین مامانم تو خونه منتظرم می موند... با همون سوال همیشگی: "خسته نباشی! چطور بود؟" ☺️ و من مثل همیشه مو به مو براش توضیح میدادم... اصلا همه ذوقم برای اینهمه تمرین های سنگین کنسرت های متفاوت، حضور مامانم تو اون مراسم بود که مثل بین اون همه آدم می درخشید... 😍 تا اینکه سال چهارم دبیرستان تو سخت ترین آزمون نوازندگی قبول شدم و استادم جلد پنجم رو داد دستم! اما نمیدونم چرا دیگه خوشحال نشدم.... ادامه دارد.... 💠 رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 قُلْ لَنْ يُصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ بگو: دچار هر حادثه‌ای بشویم، قطعاً خدا به نفعمان مقدّرش کرده است؛ چون او همه‌کاره‌ی ماست. مومنان باید فقط به خدا توکل کنند. توبه_۵۱ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : قسمتی از وصیتنامه شهید آقاعبداللهی: لحظه ای از ولایت و خط رهبری جدا نشوید؛ زیرا دشمن امروزه همین را میخواهد و تلاش به این دارد..! به واجبات توجّه بیشتری داشته باشید و لحظه ای از وجود خداوند و الطاف او غافل نشوید.. 🔰 برای شهید علی آقاعبداللهی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 : : من وارد آخرین سطح نوازندگی حرفه ای شده بودم، اما... دیگه خوشحال نبودم! میزان تمرین هام کم شده بود، خیلی کم... اولش فکر کردم شاید بخاطر اینه که دیگه به نزدیک شدم و تمرکز کافی برای نوازندگی ندارم ولی چیز دیگه ای بود! چیزی که شاید مامانم مدتها منتظرش بود! یه روز استادم صدام زد و گفت یه تیم نوازندگی درخواست یه نوازنده کرده و اون من رو معرفی کرده.... بعد تخته رو نشون داد که پر از عکس های تکی و دسته جمعی شاگردهاش بود و بهم گفت: "راستی من با همه بچه ها عکس دارم جز تو! هفته دیگه تولد مهساست، بیا کلاس یه جشن داریم تو هم باش!" تشکر کردم و گفتم باشه اگر بتونم حتما. خواستم برم که گفت: "راستی کرم خیلی بهت میاد!" اون روز یه شلوار جین تنگ و یه مانتو کرم جذب پوشیده بودم که از کمر یکم چین میخورد. با یه روسری کرم قهوه ای که تا وسطهای سرم بود. آخه کلی برای اون فُکُلی که جلوی سرم کاشته بودم زحمت کشیده بودم و باید دیده میشد 😅🙈 دوباره تشکر کردم و در رو بستم. راستش اونقدر پدر مهربونی دارم که هیچ وقت نیاز به تعریف و تمجید جنس مخالف نداشتم! پدری که شاید تو این داستان نقش کمرنگی داشت ولی حسابی بود و هست😍 تمرینات کنسرت جدید شروع شده بود. حس اینکه بین اون همه ساز متفاوت تو تنها نوازنده گیتار باشی واقعا لذت بخش بود! 😉 رهبر گروه یه آقای سفید پوست و قدبلندی بود که همیشه کت و شلوارهای خیلی شیکی به تن داشت. 😉 هر روز وسط تمرین می اومد با تبلتش یه اجرا رو ضبط می کرد و چهارتا تذکر میداد و میرفت.😏 یه بار خیلی جدی اومد سر تمرین، با انگشت من رو نشون داد و گفت: "تو! تو یک ثانیه دیرتر از همه میزنی! 😠" با تعجب گفتم: " حرکت پاهام اینو نمیگه! من گوشم به تیونره" گفت: "چند بار فیلم ها رو چک کردم! تو یک ثانیه تاخیر داری، اصلاحش کن!" و رفت.... همون یه تذکر برای بیدار شدن من کافی بود! انگار همه چی به مو رسیده بود و با اون یه تذکر شد! آخه مدتها بود که مامانم بخش هایی از رو برام میخوند 😍 یا وقتی میدید وسط درس خوندن دارم استراحت میکنم و چای میخورم می اومد و برام تعریف میکرد... وقتی رهبر گروه گفت تو یک ثانیه تاخیر داری یهو یاد ۱۸۲ نهج البلاغه افتادم که روز قبلش مامانم تعریف کرده بود: "او غریب است، در آن زمانى که اسلام چون شترى خسته که دُم بر زمین گذاشته و سینه بر آن نهاده دچار غُربت است." رهبر گروه راست می گفت، من مدتها بود که تاخیر داشتم... دیگه دستهام میلی به نوازش سیم های سازم نداشتن! اما یک ثانیه تاخیره صدای ساز کجا و این همه سال تاخیر در امام کجا! گریه ام گرفته بود، برای اولین بار با امام زمانم حرف زدم و تو دلم گفتم: " آقا جان ببخشید این همه سال برای سربازی شما داشتم!" تو حال خودم بودم. محسن که نوازنده سنتور بود گفت: "ولش کن! ناراحت نشو! یه چیزی گفت... ما که چیزی نمی فهمیم، حتما مخاطب هم متوجه نمیشه 😁 " همه زدن زیر خنده و فکر کردن به من برخورده! خواستن حالم عوض شه ولی نمیدونستن بذری که مامانم ذره ذره تو دلم کاشته بود، جوانه زده.... ادامه دارد.... 💠 رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 : قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ. دیگری که علم کتاب الهی را داشت، گفت: من تخت او را قبل از آنکه چشم بر هم زنی نزد تو خواهم آورد. همین که سلیمان تخت را مقابل خود حاضر دید، گفت: " این از فضل پروردگار من است تا مرا کند که آیا شکر نعمت او را به جا می آورم یا کفران می کنم؟!" که البته هر کسی شکر کند به سود خود اوست و هرکس کفران نماید، پروردگارم بی نیاز و بزرگوار است. نمل. ۴۰ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f