eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
873 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
626 ویدیو
65 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 ✅ زیارت کانال کمیل جامانده های از شهدا شنبه 6 فروردین 1401 غروب فکه 🔶 یاد همه ی شهدای کانال و گرامیباد جمعی از پیشکسوتان دفاع مقدس راهی نور شدند و با عزاداری در کانال کمیل یاد همه ی شهدای مظلوم را گرامی داشتند حاج حسین الله کرم از فرماندهان اطلاعات عملیات والفجر مقدماتی راوی بود و حاج جعفر طهماسبی زیارت عاشورا خواند و حاج حسین سازور هم با روضه و عزاداری یکبار دیگر شهدا رو به عزاداری برای اربابشون فراخواند. غروب بی نظیری در به ثبت رسید یاد سردار شهید محمود ثابت نیا فرمانده گردان کمیل و همسنگران شهیدش بخیر @alvaresinchannel
21.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 🔴 بهترین ساعت گریه کردن بر امام حسین(ع) در کانال کمیل با مداحی حاج حسین سازور غروب روز 6 فروردین سال 1401 به یاد همه ی شما همراهان عزیز بودیم گریه و ناله در نزدیکی شهادت شهدایی که تشنه جان دادن بدن هایی که تکه تکه شد استخوان هایی که خرد شد و ابراهیم هادی که برای همیشه جاودانه شد. @alvaresinchannel
🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂 🍃🍂🌺 🍃🍂🌺 ✍🏿✍🏿✍🏿 راوی : درگیری روی بالا گرفته بود و دشمن مقاومت میکرد . قبل از ظهر بود که شاخ شمیران سقوط کرد و اسیر زیادی گرفتیم..دشمن توانش رو گذاشته بود که رو حفظ کنه اما یکی دو ساعت از ظهر گذشته بود که دشمن شاخ سورمر رو هم رها کرد... عصر بود که آتش سنگین دشمن شروع شد و هواپیماها هم به کمک اومدند تا شاید دوباره مواضع از دست رفته رو پس بگیرند که موفق نشدند بود که یک تعداد از رفتند برای مین گذاری مقابل دشمن. دشمن آتیش سنگینی میریخت و هلکوپترهای دشمن هم مزاحم کار بچه های تخریب بودند... قرار شد ، هوا که تاریک شد بچه ها برای مین گذاری اقدام کنند... یک تعداد از بچه های تخریب در خط مستقر بودند تا اگر نیاز به وجود اونها شد آماده کار باشند. آتش دشمن یک لحظه قطع نمیشد و اطراف سنگر بچه های تخریب مقدار زیادی مین و مواد منفجره بود که هر لحظه احتمال انفجار میرفت. آتش دشمن یک طرف و نگرانی از انفجار هم از طرف دیگر فرماندهان را نگران کرده بود. به خاطر این که بچه ها روحیه شون حفظ بشه یک روز در میان نیروها عوض میشدند و از سنگر داخل خط به سنگر عقبه که در یکی از شیارهای بود میومدند.. 9_فروردین 67 دشمن اقدام به پاتک کرد و آتش فراوانی هم ریخت اما موفق به پس گرفتن مواضعش نشد و روز دهم فروردین که هوا روشن شد هواپیماهای دشمن هم سرو کله شون پیدا شد و بمباران شدید شیمیایی شروع شد...روزهای قبل هم با گلوله های توپ شیمیایی میزد اما روز دهم با هواپیما اومد. ما داخل شیارهای ارتفاع تیمور ژنان بودیم که هواپیماها برای بمباران شیمیایی شیرجه میزدند و مقرهای را بمبارون میکردند اما به چادرهای ما بمبی نرسید.... 🍃🍂🌺 🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 @alvaresinchannel
شهادت: روز11فروردین 67 هنگام محل شهادت: ارتفاع تیمورژنان منطقه عملیات @alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌺🌺 تحریب_لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام ✍🏿✍🏿 راوی: 67 بود هنوز هوا روشن نشده بود که ما از به مقر برگشتیم.نماز صبح رو خوندیم.. معمولا رسم گردان ما بود که بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب بچه ها نمیخوابیدند و مشغول خواندن میشدند. اونروز هم توقع داشتند من زیارت عاشورا رو بخونم که بعلت خستگی رفتم زیر پتو و زود هم خوابم برد. اون روز صبح رو خوند و حدود ساعت 8 صبح بود که به زور ما رو برای خوردن صبحانه بیدار کردند و بعد از صبحانه قرار شد یک تعداد از بچه ها به جلو برند تا جایگزین در شوند. ساعت 10صبح بود که به سنگر داخل خط رسیدیم. حاج ناصر اسماعیل یزدی مسوول بچه های تخریب مستقر در خط بود. هنوز بچه ها داخل سنگر نرفته بودند که آتش دشمن شروع شد. و ارتفاع بالای سنگر ما رو زیر آتیش گرفت. و با خوردن گلوله ها روی صخره ها سنگ های زیادی پایین میریخت..آتیش که شروع شد حاج ناصر نگران به اینطرف و آنطرف میرفت. گفتم ناصر تو که آدم جیگر داری هستی چرا دست و پاهات رو گم کردی. اون با خنده گفت: این بی پدر و مادرها اشک ما رو این چند روزه در آوردند. هوا که روشن میشه از زمین و آسمون گلوله میاد. صبر کنید الان سروکله هلکوپترهاشون هم پیدا میشه.. ناصر راست میگفت.. هلکوپترها هم توی آسمون ظاهر شدند و چند تا موشک سمت سنگر ما شلیک کردن. همه بچه ها توی سنگر چپیدند و یک ساعتی گذشت و بچه هایی که باید عقب میرفتند آماده شدند. حدود 20 نفر بودند که باید عقب میرفتند... چون دشمن آتیش فراوان میریخت و احتمال تلفات بود قرار شد بچه ها دو قسمت بشند و با فاصله عقب برند. من میخواستم با گروه اول عقب برم اما تا وضو بگیرم و ام رو پیدا کنم طول کشید و گروه اول رفتند سمت که با قایق به عقب برگردند. قبل از عقب رفتن ، صحبت از منطقه شد و گفتند اگر قبل از ظهر به آنطرف آب رسیدید برید چادرها رو جمع کنید و به مقر بچه های تخریب در شهر بیاره برید و اگر بعد از ظهر از آب گذشتید مستقیم به مقر بیاره برید ما تا لب اسکله رسیدیم طول کشید و قایق هم دیر اومد و اذان ظهر رو گفته بودند که به اسکله لشکر رسیدیم. نماز رو خوندیم و حرکت کردیم ... ماشین نبود و مجبور بودیم یک مقدار از مسیر رو پیاده بریم. رسیدیم سر دوراهی که یه راه اون به مقر زیر ارتفاع تیمورژنان میرفت. گفت استخاره کن. اگر خوب اومد میریم به مقر جلو و اگر بد اومد میریم مقر"بیاره" من یک تسبیح کوچیکی توی سنگر پیدا کرده بودم و برای خودم هم نبود و با اون و رفتن به مقر جلو بد اومد و در همین حین هم یک وانت خالی رسید و همه سوار شدیم و به سمت عقب حرکت کردیم. وقتی عقب میرفتیم هواپیماهای دشمن توی آسمون بودند و مدام شیرجه میرفتند و بمبارون میکردند و چند جا ما هم مجبور شدیم از ماشین پایین بریزیم و روی زمین دراز بکشیم. هنوز وارد حلبچه نشده بودیم که یکی از هواپیماها برای بمباران شیرجه رفت و ما توی آسمون مسیر حرکت بمب ها رو به هم نشون میدادیم. بمبها درست میرفت سمت مقر ما توی خط... بمب های دشمن که زمین خورد من گفتم +نکنم_مقر_ما_رو_بمبارون_کرد. نزدیک عصر بود که به مقرمون در رسیدیم. نهار خوردیم و من هم خیلی خسته بودم خوابم برد...یک ساعتی به اذان مغرب بود که با صدای پچ پچ بچه ها بیدار شدم.یکی از بچه ها از جلو اومده بود و خبر بمباران مقر را آورده بود. فقط میگفت . 🍃🌺🌺 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @alvaresinchannel
یاران ما زاینجا به سوی حق پریدند اینجا جمال یوسف گم گشته دیدند @alvaresinchannel
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌴🌹🌹🌹 🌴🌹🌹🌹 پنجشنبه11فروردین67 و12ماه شعبان ✍🏿✍🏿 راوی : نزدیک غروب بود که با یکی دو تا از بچه ها و شیخ مسعود تاج آبادی با ماشین گردان رفتیم به مقر زیر ارتفاع تیمور ژنان... ماشین تا بالا نمیرفت و مجبور شدیم بقیه راه رو پیاده بریم.هنوز به شیاری که چادر هامون در آن مستقر بود نرسیده بودیم که یک عده میگفتند جلو نرید منطقه آلوده است و زدند. ما توجهی نکردیم و به محوطه مقر که رسیدیم دیدیم اند . بچه های پست امداد گفتند همه را عقب بردند. فکر کنیم بردند ... سوار وانت شدیم و خودمون رو به معراج شهدای جوانرود رسوندیم. دو ساعتی از اذان مغرب گذشته بود .. سراغ بچه ها رو گرفتیم . گفتند یک تعداد شهید برای ما آوردند و داخل سردخونه اند. از اونها خواستیم که اجازه بدهند اونها رو شناسایی کنیم.بچه های معراج گفتند امکانش نیست. من زدم زیر گریه و گفتم برادر ما باید اینها رو ببینیم اینها همسنگران ما هستند .مسوولشون دلش به حال ما سوخت و درب کانکس رو باز کرد...کف کانکس پر بود از شهید که همه رو داخل پلاستیک پیچیده بودند. نه زانوهام جون داشت و نه دستم یاری میکرد که پلاستیک روی صورت بچه ها رو کنار بزنم و از طرفی هم مدام مسوول کانکس میگفت برادر یک خورده زودتر.. اولین شهیدی که پلاستیک رو از صورتش کنار زدم بود. خیلی آروم خوابیده بود دور لب و اطراف گوشهاش یک مقدار کف جمع شده بود. شیخ تاج آبادی بیرون کانکس بود و سوال کرد ..گفتم آره اولیش سید عباس بود و بعد @ابوطالب و بعد و و دیگر بچه ها.... شوخی نبود بدن بی جان یازده تا بچه ها داخل کانکس معراج شهدا بود. صورتهاشون سفید شده بود و آرام خوابیده بودند. مشخصاتشون رو ثبت کردیم و درب کانکس رو بستند. از معراج بیرون اومدیم و به سمت مقرمون راه افتادیم. من عقب وانت نشستم و تا خود مقر گریه کردم توی راه مدام به این جمله سید عباس فکر میکردم که گفت : .. به مقر که رسیدیم بچه ها دور ما رو گرفتند .. شب جمعه بود. اعلام کردیم رفقا برای داخل ساختمون جمع بشند. بچه ها اومدند و من وسط خوندن دعای کمیل رو دادم و غوغایی شد دعا که تموم شد دیگر هم به ما رسید و اون خبر شهادت عزیز ترین یارمون بود. روزهای آغازین سال 67 روزهای سختی برای ما بود 🌴🌹🌹🌹 🌴🌹🌹🌹 🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 : 11 فروردین 67 نوجوان شوخ طبعی بود باید باهاش زندگی میکردی تا به پی ببری نیروی کاری و عملیاتی بود فوق العاده پر تحرک و شلوغ توی هر دسته ای میرفت مسوول دسته در برخورد اول میگفت: این نیرو رو جابجا کنید. اما اگر یه خورده تحملش میکرد دسته اش شاداب ترین بود. همیشه وقتی سر سفره دعا میکرد ... دعاش این بود اللهم زوجنا من الحور العین و همه بچه ها با خنده میگفتند... () 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀 🌹🥀🌹🥀 🌹🥀 شهادت 11فروردین 67 دربندیخان ✍️✍️✍️ راوی: بعد از در زمستان 66 با تعدادی از بچه های لشگرده سیدالشهداء(ع) برای ماموریت های تخریب و احیانا مقابل دشمن بر روی ارتفاعات پوشیده از برف که مشرف به عراق اعزام شدند. ارتفاع برف در آن منطقه بیش از دو متر بود وبرای تردد در بعضی از محورها داخل برف ها تونل زده بودند وتردد میکردند. حدود 15 روز بود که به خاطر و ، جاده دسترسی به خط مقدم بسته شده بود و تدارک رزمنده های مستقر در خط با مشکل مواجه بود به طوریکه امکان توزیع غذای گرم وجود نداشت و بچه ها مجبور بودند از کنسرو استفاده کنند. تانکرهای آب برایشان مقدور نبود که به خط آبرسانی کنند و رزمنده های مستقربر روی ارتفاعات مجبور بودند نیاز به آب خود را با برف تامین کنند و این موضوع باعث بیماری خیلی از رزمندگان مستقر در خط و تعدادی از بچه های گردان ما هم شده بود. متاسفانه بچه ها به مبتلا شده بودند و سعی میکردند که بیماریشون را مخفی نگهدارند. وسط های اسفند ماه بود که بچه های از خط مقدم به در در ماووت اومدند... صورت های رنگ پریده وزرد شده شان حکایت از بیماری داشت. اما چون بوی عملیات به مشامشون خورده بود سعی میکردند ضعف وبیماریشون رو کتمان کنند. از جمله این بچه ها بود. وقتی از خط برگشت خیلی ضعیف شده بود لاغر که بود و بیماری هم او رو آب کرده بود. بهش گفتم بچه چته؟؟؟؟ مدام دم در دستشویی ایستادی؟؟؟ گفت: سردیم کرده یک خورده خوب میشم... گفتم بریم بهداری دکترقرص دوا بده خوب بشی... گفت : نه چیزیم نیست.. اما گفت: دروغ میگه...اسهال گرفته .... آنقدر مریض بود که قدرت ایستادن روی پاهاش رو نداشت اما میگفت چیزیم نیست... گرم بشم خوب میشم.. روزهای آخر اسفند بود که ماشین ها اومدند و به برای رفتیم.... در مقر دزلی هم حاضر نبودند به پست امداد مراجعه کنند. چون میدونستن با توجه به وضعیت بیماری قطعا به پشت جبهه اعزام خواهند شد. به لشگرسیدالشهداء(ع) ماموریت تصرف رو دادند و ما به وبعد هم کنار اومدیم. وقتی اسامی رو برای عملیات خوندند وقرار شد من هم با اونها جلوبرم خیلی نگران شدم. چون تعدادی از غواص هایی که باید به خط دشمن میزدند همین بچه هایی بودند که از نظر جسمی مریض بودند. بعضی هاشون رو کنار کشیدم و گفتم درست نیست با این وضعیت شما جلو بیان..اما اونها اصرار داشتند که وضعیت بیماریشون رو ندونه... به گفتم: بچه !!! تو دوسیر استخون جون عملیات نداری!!! حالا که مریض هم هستی چه بدتر... اما او درجواب سعی میکرد با زدن ما رو دلگرم کنه. خلاصه ما حریف اینها نشدیم که نشدیم. من میدیدم که درد میکشند و حتی در تب میسوخت اما خم به ابرو نمی آورد. تا اینکه لب اسکله لشکرده رفتیم تا از نزدیک بچه ها سردی آب رو احساس کنند و مسیر طولانی که باید درآب غواصی میکردند رو ببیند تا شاید به خاطر سختی کار وسردی آب منصرف شوند. اما تعجب این بود که در مسیر برگشت برای آماده شدن برای با هم شوخی میکردند و همدیگر رو برای حمله به دشمن ترغیب میکردند. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 تخریبچی لشگر10 شهادت 11 فروردین 1367 دربندیخان عراق @alvaresinchannel
🌺🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌺🌹 تخریبچی لشگر10 ✍️✍️✍️ راوی: اون اهل شهریار بود و معلم آموزش و پرورش. متاهل هم بود. دوتا فرزند داشت روزنانه هم بود همیشه یه ساک کوچولو دنبالش بود که توش یه دفترچه چهل برگ کاهی و یک عدد دوربین 135 میلمتری بود که روش برچسب موسسه کیهان خورده بود. عکس هم که میگرفت سیاه سفید بود هرکجا میرفتیم آخر روز مینشست و خاطراتش رو مینوشت. مثل خیلی تند و خرچنگ قورباغه مینوشت که حتی بعد از نوشتن، خط خودش رو به سختی میخوند. سال 67 داشت تحویل میشد و ما داشتیم ازمنطقه وارد عراق میشدیم که کنار آبشاری ساکش رو باز کرد و دفترچه کاهیش رو درآورد و شروع کرد تند تند نوشتن. "الان وارد بیاره عراق شدیم و کنار آبشاری توقف کردیم تا هم ناهار بخوریم و هم دعای سال تحویل رو بخونیم". گفتم برادر بگذار غروب مینوسی. گفت معلوم نیست تا غروب باشیم.. آخه توی مسیر که میومدیم وارد خاک عراق بشیم یه چوپان با گوسفنداش وارد کنار جاده شده بودن و روی مین های رفته بودند وتکه های بدنشون در اطراف جاده پراکنده بود . منظره عجیبی بود و عجیب به ریخت. چند روز به مونده بود که دیدم اخم هاش توهمه.. گفتم برادر چی شده. مگه کشتی هات غرق شده. با عصبانیت گفت : دوربینم توی ساک نیست. گفتم شاید اشتباهی جابجا شده. گفت: برای بیت المال بود از این عصبانیم که در نگهداریش سهل انگاری کردم. گفتم انشاءالله پیدا میشه. مواظب دفترچه ات باش. روز 11فروردین 67 یه تعداد برای مین گذاری مقابل دشمن وارد شدند. و ایشون هم همراهشون بود. اونجا هم دنبال خبر و گزارش بود و خیلی از مسائلی که برای ما عادی بود و از کنارش بی توجه رد میشدیم اون به دقت بررسی میکرد. دشمن از صبح علی الطلوع آتش سنگینی برای پس گرفتن مواضعش از ما میریخت و همه رو کلافه کرده بود به طوریکه جرات خارج شدن از سنگر رو نداشتیم. احتمال تلفات بالا بود و فرمانده هان تصمیم گرفتند بچه های تخریب عقب بیان ودر یک فرصت دیگه ماموریتشون رو انجام بدهند. تازه به مقر عقبه اومده بودند. وقت ظهر بود که هواپیماهای دشمن سر و کله شون پیدا شد. برای بمباران عقبه واحد ها و گردان ها اومده بودند که یه هم نصیب چادرهای لشگر10سیدالشهداء(ع) شد و و. شهید دوم خانواده طحانی پرکشید. بعد از شهادت علی اکبر نه دوربین پیدا شد و نه دفترچه ها چهل برگ که گزارش ها و خاطراتش رو نوشته بود هرکسی از اون دفترچه و دوربین خبر داره به ما اطلاع بده 🌺🌹 🌺🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
آقاسید علی نجفی1.mp3
1.53M
اینقدر شعله محبت فراگیر می شود که تمام اغیار را می سوزاند ... نه فقط خواهش های نفسانی اش می رود، نه فقط محبت های غیر از دلش می رود؛ که عقلش هم می رود، عقلش می رود نه منظور اینکه لایعقل بشود... یعنی من در مقام عقل او می نشینم ... به من تعقل می کند. به من تعقل می کند یعنی چه؟!!... نقش کردم رخ زیبای تو بر خانه دل خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند زمان: ۳ دقیقه و ۱۰ ثانیه @alvaresinchannel
بشنوید سید چی میگه خوش به حال شهدا نوش جونشون باشه
آقا سید علی نجفی2.mp3
1.77M
صحو بعد المحو؛ صحو یعنی هوشیاری... یعنی بعد از اینکه عارف محو شد و در محبوب گم شد؛ دوباره به هوش می آید؛ این ولادت ثانی است، پیغمبر فرمود: من زاییده ثانی ام! .... منزه است ساحت مقدس امیرالمومنین که از سالکین راه باشد و از خدا بخواهد: من از تو زیادت در محبت را تقاضا می کنم!... این زیادت بعد از صحو است... سالار شهیدان در مقام انس و در آن گودال، صحوی بعد از محو داشت... زمان: ۳ دقیقه و ۴۰ ثانیه @alvaresinchannel
آقا سید علی3.mp3
1.45M
در محبت سه اصل باید باشد: محب، محبوب و محبت؛ ولی وقتی زیادت به نهایت رسید دیگر صحبت محبت و محبوب و محب نیست؛ صحبت طالب و مطلوب و طلب نیست؛ .... زمان: ۳ دقیقه @alvaresinchannel
گوش بدهید و لذت ببرید و فاتحه ای نثار این عالم عامل نمایید 👇🏿👇🏿👇🏿
سیدعلی 4.mp3
1.33M
محبت غیر خدا دروغ است دروغ مگر اینکه بالله باشد،... محبت بالله در عرض محبت خدا نیست؛ برای خدا کسی را دوست داشتن متحابون فی الله اند... زمان: ۲ دقیقه و ۴۵ ثانیه @alvaresinchannel
🌹🌹 ✍🏿✍🏿✍🏿 راوی: بود که با تعدادی از بچه ها رفتیم برای جمع کردن چادر بچه هایی که روز قبل شهید شده بودند. روز سیزده بدر و از طرفی هم بود گفتیم روحیه بچه ها عوض بشه . به مهدی صور اسرافیل اشاره کردم و اون هم روی ما رو زمین نگذاشت و شروع کرد سرود خوندن . گفت برادر ها من هرچی میگم شما بگید. گرفت ، گرفت .. مهدی خوند...فلق دوباره رنگ خون گرفت و همه بچه ها یک صدا میگفتند گرفت، گرفت و میزدند زیر خنده. و بعد هم چون شب نیمه شعبان بود با هم سرود" ای ولی عصر" رو خوندیم . به مقرکه رسیدیم همه چیز به ریخته و روی زمین خوابیده بود با کمک بچه ها چادرها رو روی پایه هاش بلند کردیم . چادرها که سر پا شد با منظره ای مواجه شدیم که اشک ها رو سرازیر کرد. دیدیم جانماز ها کنار هم در یک ردیف پهن شده و این حکایت میکرد که مهیا شده بودند و وقت نماز مقر بمباران شده بود. چادرها و وسایل شهدا رو جمع کردیم و به طرف شهر بیاره برگشتیم نزدیک غروب بود که به نزدیک مقرمون در بیاره رسیدیم.. دیدم ماشینها چراغ میزنند که جلو تر نرید . . باز به دلمون بد اومد که اینبار هم مقر ما رو زده. تا جلوی مقر رسیدیم . حاج احمد ماشین رو نگه داشت. من زودتر از همه پایین پریدم و سر بالایی جلو مقر رو بدو بالا رفتم. دیدم چادر تدارکات روی درخت آویزونه و یکی هم به پشت روی زمین افتاده. دلم ریخت و بچه ها رو صدا زدم . دیدم کسی جواب نمیده.. وارد ساختمون شدم همه جا تاریک بود و صدایی از کسی نمیومد .. کف اطاق تعداد زیادی پتو افتاده بود . پتوها رو وارسی کردم. اطاق خالی بود. از ساختمون بیرون اومدم و بچه های دیگه هم رسیدند و همه جا رو وارسی کردیم. یکی از بچه ها صدا زد بچه ها رفتند بالای ارتفاع و کسی اینجا نیست. خاطرمون جمع شد که تلفات زیاد نیست. رفتیم سر وقت چادر تدارکات ... به پشت افتاده بود و صورتش خونی بود. اون رو داخل پتو پیچیدیم و به بردیم. قرارمون بود که شب برای ولادت (ع) جشن بگیریم که هواپیماهای دشمن برنامه ما رو به هم زدند. اون روز نزدیک 50 نفر از بچه ها ی تخریب لشگر 10 سیدالشهداء(ع) مصدوم شیمیایی شدند. یه تعداد که حالشون خراب بود و حالت تهوع داشتن با مینی بوس به بهداری فرستادیم و ما هم که حالمون زیاد بد نبود موندیم . نماز مغرب و عشا رو که خوندیم وضعمون به هم ریخت و سرفه های شدید و خارش پوست شروع شد ... حالت تهوع و درد چشم هم اضافه شد و مجبور شدیم که به بهداری مراجعه کنیم و ما رو فرستادند پاوه و بعد هم کرمانشاه و در نهایت در بیمارستان امیرکبیر اراک بستری شدیم . در 14 تا شهید دادیم و بیش از پنجاه نفر هم مصدوم شیمیایی شدند. و گردان ما در تهران پخش بین دو تا بیمارستان شد. عده ای در بیمارستان لقمان... تعدادی هم در بیمارستان بقیه الله.. 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 : 13 فروردین 67 شهادت با ✍️✍️✍️ راوی: رضا از بچه های با صفای بود خودش میگفت بچه شا ه عبدالعظیم. خیلی لوطی منش بود از همون ابتدای ورودم به یه سری از بچه های شا ه عبد العظیم تا زه دوره آموزشی تخریبشون شروع شده بود اگر اشتباه نکرده باشم مربیشون برادر بزرگوار کوهی مقدم بود که این حقیر هم با ایشان همدوره شدم .توی مسیر رفتن به منطقه عملیاتی توی اتوبوس نشسته بودم که رضا اومد کنارم با همون گویش داش مشتیش. بهم گفت چطوری بچه محل! منم زدم زیر خنده بهش گفتم بابا من بچه خانی آباد نو هستم تو بچه شهر ری . خندیدوگفت: اره !!! خوب راهی نیست با موتور گازی یک لیتر بنزین راهه. دیدم چیزی می خواد بگه بهش گفتم رضا چه خبر؟ گفت یه سوالی دارم ؟ گفتم در خدمتم؟ پرسید به نظرت اگه من شهید بشم پدر مادرم چیکار میکنند؟ خیلی نگرانشون بود. منم به شوخی گفتم تو شهید بشو نگران اونا نباش. دیدم جدی داره حرف میزنه بهش گفتم داغ و ناراحتی اونا زود گذره اما خوشحالی و شادی تو ابدیه، خوب از اونجایی که بعد شهادت اخویم تجربه حال و هوای بعد شهادت عزیزانشونو داشتم کمی براش از اون حال و هوا گفتم دیدم خیلی آروم شد. گذشت تا توی داشتیم با بچه ها جلوی مدرسه پتوهارو می تکوندیم و به شوخی میکردیم . که یکدفعه هواپیماهای دشمن حمله کردند. من و دوسه نفر از بچه ها ابتدا رفتیم تو کانالی که اون دورو برا بود رضا پایین تر از ما جلوی بود که دقیقا کنارش خورد. توی همون موقع یکی داد زد . یکی هم داد زد بوی بادوم تلخ میاد(یکی از علامت های گاز شیمیایی استشمام بوی بادام تلخ بود). !خلاصه ماسک و زدیم همراه بچه ها رفتیم رو ارتفاعات. از اونجا معلوم بود که چند جای یگه رو هم زدند فکر کنم آشپزخانه لشکر رو هم زده بودند نزدیکای غروب اومدیم پایین که گفتند شهید شده. یادش به خیر چه زود خدا طلبیدش. 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
سیدعلی نجفی5.mp3
1.15M
سالک الی الله هر جامی از جام های اسما الله که به جانش می ریزد، حال تازه ای به او دست می دهد، رنگارنگ است اما یک بی رنگی در آنها خوابیده که اصل همه رنگ هاست... باده بی رنگ است لکن رنگ های مختلف می شود ظاهر از او از اختلاف جام و کاس... آن وقت ملاحظه می کنید که ۱۰۰۰ اسم می شود، ملاحظه می کنید این دعا ۲۴ فقره می شود... ما همه این اسما را که توضیح می دهیم، می خواهیم به آن اسم جامع برسیم؛ از صد فرسخی آن اسم جامع، بوی آن می آید... زمان: ۲ دقیقه و ۲۴ ثانیه @alvaresinchannel
🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶 🔶🔶 🔶 میزبانی افطاری شهدای گردان تخریب لشگر27 بر سر سفره کریم اهل بیت حضرت امام حسن مجتبی (ع) *ویژه برادران* مکان: گلزار شهدای بهشت زهرا (س) قطعه ۲۹ زمان: دوشنبه ۱۵ فروردین مطابق با دوم ماه مبارک رمضان مجلس از یک ساعت قبل از اذان مغرب با تلاوت قرآن کریم و مناجات امیرالمومنین (ع) توسط حاج منصور نورایی @alvaresinchannel