eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.8هزار دنبال‌کننده
258 عکس
163 ویدیو
36 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian دوستان سوالات خود را می توانند در آی دی استاد ارسال کنند. @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. فاطمه سرباز بی چون و چرای حیدر است فاطمه مست جمال دل ربای حیدر است فاطمه،اُم الائمه،دختر خورشید و ماه مونس و بانو و یار با وفای حیدر است ✍ ‌.
. به دادِ مادر برس کوچه عذاب‌آور است روزیِ سینه‌یِ یاس ضربه و میخِ در است اینکه به پشتِ درِ خانه نفس می‌زند نیلوفریِ غمِ اباالحسن کوثر است پشتِ درِ خانه‌اش حامیِ اسلام شد خونابه ردِّ پایش از کوچه تا بستر است بازویِ شیرِ خدا بسته شد و بازویِ .... مادرِ قدکمانِ تو سپرِ حیدر است در کوچه‌یِ بی‌کسی سیلی به رویش زدند این ردِّ پنجه‌هایِ سنگینِ غارتگر است آقا بیا که مادر زار و زمین‌گیر شد این روضه‌ها فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَر است مدینه چشم انتظار کرب‌وبلا بی‌قرار ندبه‌یِ جمعه راهِ زیارتِ دلبر است ✍ .
. بر غزل استاد سیدرضا مؤید ( گر نگاهی به ما کند زهرا ....) « گر نگاهی به ما کند زهرا دردها را دوا کند زهرا » چه نگاهی؟! همان که تار شده بستری مادرِ نگار شده بسترِ مادرِ حرم پهن است غصِّه قلبِ ابوتراب شکست اهلِ این شهر وُ حرفِ بی‌پایه پچ‌پچ و طعنه‌هایِ همسایه روزگاری عجیب و غمگین است روضه‌یِ فاطمیه سنگین است دخترِ ختم‌الانبیا دارد .... از غمِ شاهِ کعبه می‌بارد شیرِ حق می‌شود اسیر خدا یاس را غصّه کرده پیر خدا در وُ دیوارها پر از روضه محرمِ دردِ مادرم فضّه فضّه ظلمِ مدینه را دیده میخِ خونی و سینه را دیده فضّه اَمَّن یُجیبِ آخر بود خونِ شش‌ماهه بر رویِ در بود دلِ زهرا و فضّه شور افتاد آرزو بود دیدنِ نوزاد نشد این آرزو برآوُرده فضّه فهمیده کودکی مرده حالِ زهرا شده خراب ولی .... سویِ کوچه دوید و گفت علی .... گر چه دشمن به من لگد زده است پیشمرگِ ولایت آمده است کعبه هستی و آمدم به طواف گفته لبّیک ضربه‌هایِ غلاف قنفذِ بی‌حیا غلافش را می‌زند بر رویِ دلِ مولا مرتضی بود و لاله و ناله.... ناله زد العجل اباصالح ✍ .
. روضه‌یِ پایِ یک بی سروُپا که رویِ چادر باشد باید از شرم دلِ شیرِ خدا پُر باشد دستِ حق بسته وُ باز است دو دستِ شیطان حق بده حضرتِ حق مضطر و دلخور باشد هیزم وُ آتش وُ مسمار وُ لگد در دیوار در مدینه همه ابزارِ تشکّر باشد از رویِ شانه عبا را به رویِ یاس انداخت تا که مخفی کمی از چشمِ حسد دُ‌‌ر باشد صبرِ ایّوب کجا ؟! طاقتِ این زوج کجا ؟! روضه‌یِ فاطمیه فوقِ تصوّر باشد فاطمه آیِنه‌ای بود که شد خُرد ولی .... بازتاب است که در حالِ تکثُّر باشد چه مراعاتِ نظیری؟! مادرِ خوبِ حسین مادری کرد که از اهلِ حرم حر باشد سربه‌زیر آمد وُ در عرش سرافرازی کرد کربلا مبتکرِ اصلِ تهاتُر باشد اَیُّهاالنّاس گلِ یاس دعاگویِ شماست بر سرِ منتظران سایه‌یِ چادر باشد 📃۱۴۰۳/۹/۵ ✍ .
. به نام خدا برای خادمان نماز جمعه ----------- خادم به درگاه بلند کردگار است آن که « نماز جمعه » را خدمتگزار است آری « نماز جمعه » روح بندگی هاست بر اهل دین سرلوحه ی سازندگی هاست هر کس که دل در مهر قرآن می سپارد توفیق خدمت در « نماز جمعه » دارد اینجا که برده فیض عالی خادم او کوشیده در راه تعالی خادم او در زمره ی یاران قرآنی در آید هر کس « نماز جمعه » را خدمت نماید آئینه دار آفتاب یار باشد آن کس که در این عرصه خدمتکار باشد دارند با خود جلوه ی « نُورُ الْهُدی » را رونق دهند آنان « نماز جمعه ها » را ثبت است در نزد خدا ایثار آنان تنها رضای حق بُوَد در کار آنان این خادمان بر خود درِ رحمت گشایند هر « جمعه » را با یاد مهدی طی نمایند جانا « نماز جمعه » جای حق طلب هاست يَابْنَ الْحَسَن يَابْنَ الْحَسَن بر روی لب هاست اینجا نسیمش غرق عطر کبریایی ست زیرا « نماز جمعه » آیین خدایی ست این رهروان کوی « مهدی » بی کرانه گمنام خدمت می کنند و عاشقانه ** حاج محمود تاری «یاسر»✍ .
. هر کسی هست در این بزم به یارش مشغول شمع می سوزد و پروانه به کارش مشغول فارق از خلق که سرگرم به عیشند و معاش هست بین همه عاشق به قمارش مشغول عاشقان طالب یارند و تمنای وصال فکر بلبل شده گل، گل به بهارش مشغول بود مجنون پیِ لیلی،پیِ شیرین فرهاد یوسف از دست زلیخا به فرارش مشغول طور میقات کلیم است و تجلای نگار مصطفی در طلب یار به غارش مشغول رطب مهر علی روزیِ میثم را داد بود هر روز به عشقی سرِ دارش مشغول مرتضی کعبه عشق است که زهرایش بود عاشقانه همه دم دور مدارش مشغول در پیِ یار چنان رفت که در آتش سوخت میخ در داغ شد و باغ به نارش مشغول شاخه وقت ثمرش بود که طوفان سر زد داس شد در صدد کندن بارش مشغول بعد از آن کوچه و آن ضربه سیلی زهرا شد به زخم بدن و دیده تارش مشغول آن چنان ذوب علی گشت که هستند هنوز همه در یافتن جای مزارش مشغول ✍ .
. همسر خونه ی من عزیز من حیدر من پهلوون صف شکن بمیرم غم توی چهرت نبینم حرف شرمنده گیو دیگه نزن مدینه صدای مظلومو شنید به حمایت تو هیچکس نرسید الهی فاطمه واست بمیره یه نفر برا تو آهی نکشید دنیا از ما خسته شد منو ببخش دستای تو بسته شد منو ببخش پهلوون مدینه اگه تو شهر غرورت شکسته شد منو ببخش اگه من یاور خوبی نبودم اگه همسنگر خوبی نبودم تو رو جون فاطمه منو ببخش من برات همسر خوبی نبودم بعد من الهی راحتت بشه نذاری زندگی حسرتت بشه من که از نُه سال پیش دعام اینه فاطمه فدای غربتت بشه همه جا میگم یا مرتضی علی میزنم فقط صدا صدا علی مهمون قبر تموم عالمی دیدن فاطمه هم بیا علی از تو معذرت میخوام برا صدام تو ببخش اگه نمیبینه چشام تا قیامت اگه میشه با وفا برسون سلاممو به بچه هام ✍ .
🥀 پنجاه و یکم جلسه چهارم حضوری سلام علیکم تا دقایق دیگر کلاس تفسیر زیارت عاشورا و مقتل بر اساس ( کتاب مذبوح فرات ) شروع می شود دوستان خود را مطلع سازید. ایتا https://eitaa.com/zameneashk1 آی دی دریافت کتاب @m_h_tabemanesh
. آیا تحمل می‌توان کرد این جفا را؟ نه این خانه‌ی خالیِ از تو، از صفا را؟ نه حتی طبیبی هم به بالینت نیاوردم آیا امیدی بود قلب مرتضی را؟ نه.. شاید روَد از یادم اشک چشم‌هایم‌را دست تو که از درد مانده در هوا را نه در را عوض کردم ولی دیوارها ماندند در را عوض می‌شد کنم دیوارها را نه من کرده‌ام بلند خیبر را به تنهایی تابوت تو که بود هم‌وزن صدا را، نه اسما برای مرتضی تابوت را می‌ساخت من قبر خود را کنده ام قبر شما را نه ✍ .
. آشفته من به کوچه و هر رهگذر شدم در کوچه جان به لب شدم و محتضر شدم گر چه نشد کسی سپر فاطمه ، ولی تا پاي جان ، پاي علی من سپر شدم هر لحظه می شدم به خدا من کبودتر مانند یک پرستوي بی بال و پر شدم دیدم به چشم خویش که چشمم ز دست رفت محتاج ، من ، به یاري دیوار و در شدم با پا مرا زدند همه تا به پاي مرگ زیر دري که سوخته ، من ، بی پسر شدم از بس شدم نحیف نشناسد مرا علی مانند عمر مختصرم ، مختصر شدم شکرِ خدا که جاي لگد را علی ندید شکرِ خدا ندید ، شکسته کمر شدم خود مانده ام که ماندنی ام یا که رفتنی جانم به لب رسید ولی جان به سر شدم چیزي ز من نمانده علی شستشو دهد خود در تعجبم که چرا اینقدر شدم ؟ دانم که غسل دادن من طول می کشد هر شب گذشت صاحب زخمی دگر شدم ✍ .
. اندیشه سبز سر فرازی دارد با جان خودش همیشه بازی دارد در خط مقدم همه میدان ها عمریست بسیج، یکه تازی دارد .
. گل شمّه‌ای از آیه‌ی تطهیر تو باشد گر آینه در آینه تکثیر تو باشد خود کیستی ای سوره‌ی کوثر که حسینت تا کرب‌وبلا رفت که تفسیر تو باشد بر سفره‌ی نان و نمکت دست علی هم برداشت نمک را که نمک‌گیر تو باشد اکسیر کنیز تو طلا کرد مِسم را خود فضّه طلاگشته‌ی اکسیر تو باشد در آب به تصویر کسی زل زده عباس عشقش فقط این است که تصویر تو باشد ای دستِ پر از پینه ز چرخاندن دستاس عالم همه در گردش تقدیر تو باشد در خوابِ شهیدان جهان یکّه‌سواری‌ست کِی می‌رسد از راه که تعبیر تو باشد .
. ای که با دست ورم کرده ی خود پای منی با نفس های کمت نیز مسیحای منی ماه ماه است عزیزم چه گرفته چه هلال ... رو بگیری ز علی ، باز تو زهرای منی ماندنت درد من و رفتن تو زجر من است غم امروز منی ، حسرت فردای منی آه زانو به بغل کردن من دیدنی است؟! از پس پوشیه سرگرم تماشای منی همه ی زندگی ام ،مرگ تمنا نکنی ... خسته ای ، بی رمقی؟! باز تمنای منی خواست دنیای مرا تیره کند ، سیلی زد دشمنم نیز خبر داشت تو دنیای منی رو به قبله مشو ای قبله ی بی سوی علی یار بی صحبت من ، همدم شبهای منی .
. مثل من مظلوم بین ناس نیست غربتی هرگز در این مقیاس نیست نان حیدر بعد از این خون دل است رونقی دیگر در این دستاس نیست خسته تر آشفته تر پژمرده تر از علی در بین این خناس نیست آب آوردم بریزم بر روی شاخه یاسی که دیگر یاس نیست هیچ کاری مثل غسل پیکری که در آتش سوخته حساس نیست غسل زیر پیرهن لطف تو بود لیک در دستم مگر احساس نیست؟ شستن خونابه خیلی کار برد ور نه غسال تو را وسواس نیست .
. آتش گرفتی ، سوختی پیش نگاهم جانِ علی قربانِ تو ، پشت و پناهم بین در و دیوار گیر افتاده بودی انگار در ، تکیه زده به تکیه گاهم بر زندگی ما شرر انداخت مسمار سوراخ شد با پهلویت دستِ دعاهم خوردی زمین در ازدحامِ مردها ؛ آه... افتاد با افتادنِ تو مرتضی هم من بودم و قنفذ سرِ تو‌ داد میزد شرمندهٔ روی توام ای پا به ماهم گاهی لگد ، گاهی غلاف و تازیانه میزد تو را با ضربه های بی هوا هم بین منو ، تو لحظه ای هجران؟ محال است نُه سال ، لحظه لحظه اش بودیم با هم ناموس من را عده ای اوباش کشتند رفته است تا عرش معلی ، سوزِ آهم .
. روز روشن بانویی را تیره دلها می‌زدند دختر خیرالبشر را بی حیاها می‌زدند فاطمه در بین شعله بود و حیدر گُر گرفت فاش می‌گویم علیِ مرتضی را می‌زدند کاش می‌بستند چشمان علی را جای دست نامسلمانان به پیش چشم مولا می‌زدند مثل جوجه دختری لرزید آنجا تا که دید دسته جمعی بین کوچه مادرش را می‌زدند عده ای با تازیانه می زدندو با غلاف عده ای در آن شلوغی با کف پا می‌زدند بر نمی‌گردد سر زهرا میان بسترش چون میان کوچه او را بی محابا می‌زدند این زدن ها باز، در کرب و بلا تکرار شد یوسفی را در ته گودی خدایا می‌زدند پهلویش، پهلوی یک پهلو شکسته نیزه خورد زخم ها را بر تن او، پیش زهرا می‌زدند از تنش چیزی نمانده غیر مشتی استخوان لشگری دیدند آقا مانده تنها، می‌زدند زخم قلب داغداران، بار دیگر تازه شد اسبها را نعل تازه پیش زنها می‌زدند پیکری عریان به روی خاک و جمعی کف زنان خواهری را در هیاهوی تماشا می‌زدند با که گویم؟ کاش می‌مُردم نمی‌گفتم سخن دختری را در کنار جسم بابا می‌زدند .
. سوی سابق را ندارد دیده تارم پدر همچو ابرم در نبودت سخت میبارم پدر به گمانم عمه هم از دست من خسته شده بعد تو بر دوش او افتاده هر کارم پدر دست در دست پدر رد شد از اینجا هر کسی با غرور دخترانه گفت که، دارم پدر این که هم بازی ندارم حوصله بر میشود بیشتر سرگرم زخم طاول و خارم پدر تو خودت گفتی که می آیی بیا پس زودتر تا نداده بیشتر این زجر آزارم پدر من که بوده بالشم نرمی دستان عمو حال سر بر سنگ این ویرانه میذارم پدر من که نازم را عمو عباس روزی می‌کشید در طناب سلسله حالا گرفتارم پدر من دگر از تو النگویی نمی‌خواهم بیا بیشتر از هر کجا ترسان ز بازارم پدر من به عشق اینکه یک بار دگر میبینمت از سر شب تا طلوع صبح بیدارم پدر تو فقط یک لحظه از نیزه به آغوشم بیا تا ببینی از لبت لب بر نمی‌دارم پدر .
. درد سرم امشب زده آتش به جانم می سوزد از جای کبودی استخوانم مانده نفس در زخم سینه بار دیگر می ماند از سرفه در این بستر نشانم اسما به سختی صورتم را جابجا کرد کار خودش را کرده سیلی به گمانم هجده بهار عمر من در پشت در سوخت وقتی که هیزم ریختند بر آشیانم با بار شیشه استراحت هم عذاب است! حالا چه باید کرد با زخم نهانم بال قنوتم را غلافی بد شکسته حتی نشسته در نمازم، ناتوانم! با صورت بسته خجالت می کشم باز از بغض سنگین امام مهربانم از من گذشته مرهمی تازه گذارد فضه به زخم پهلوی آتش فشانم از حال و روزم شرح رفتن را ببینید خیلی بعید است یک شب دیگر بمانم پیر از غم تنهایی مولای خویشم دلخسته از دنیا، اگر چه من جوانم مظلوم تر از حیدر من در جهان نیست دارد گواهی می دهد اشک روانم ✍ .
. با نسیمی غنچه پرپر می‌شود طوفان چرا!؟ در غباری کرده‌اند آیینه‌ را پنهان چرا!؟ "لایُضیفُ الضَّیفَ الاّ كُلُّ مُؤمن"*، جای خود با هجوم شعله‌ها در می‌زد این مهمان چرا!؟ "در" همینکه سوخت به زهرا پناه آورده بود تازه فهمیدم که از لولا شد آویزان چرا! آن دری که "ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِين" از خجالت سوخت که اینگونه شد ویران چرا! دستگیرِ هر دو عالم دست‌هایش بسته بود گفت: افتادی به روی خاک زهرا جان چرا!؟ فاطمه هرروز اشک و مرتضی هرروز اشک سرزده در ساحت آیینه‌ها باران چرا!؟ حال زینب را چنان مویش پریشان می‌کند می‌شود با شانه کردن شانه‌اش لرزان چرا!؟ . . . با حضور فاطمه حتی کفن گل می‌دهد مثل درد او ندارد، خون او پایان چرا!؟ *«پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم»: لایُضیفُ الضَّیفَ الاّ كُلُّ مُؤمنٍ. هر مؤمنی باید که مهماندوست و مهمان‌نواز باشد. (مستدرک، ج ١٦، ص ٢٥٧) .
. 🏴 ۱۴۰۳ سلام الله علیها ✍ کسی که راهِ نجاتِ خلایق است از آتش نوشته‌اند از آتش کسی نداد نجاتش زمین مجاورِ هجده بهارِ خانه‌ی او بود زمان هنوز مقیم است در زمانِ حیاتش بفاطمَهْ، و أبیها و بَعلَها و بَنیها چه محترم جَلَواتی نشسته در صلواتش رکوعِ قامت او چیست جز قیام فُرادا؟ قیامِ ماست نمازی در اقتدا به صلاتش نوشت نامِ علی را به صفحه صفحه‌ی تاریخ دمی که میخ، قلم بود و خونِ سینه دواتش به ردّ پای علی لاله کاشت کوچه به کوچه که هر نماز بگوییم اِهدِنا به صِراطش سلاحِِ خطبه‌اش از دستِ لشکری سپر انداخت برای حیدرِ تنها سپاه شد کلماتش همان‌که مثلِ خلافت ربود باغِ فدک را گرفت هر چه علی داشت را به جای زکاتش هنوز أشهدُ أنَّ علی‌ست بر لبِ زهرا شهید، شاهدِ زنده‌ست در حیات و مماتش شکست حرمتِ کوثر، مدینه چشمه‌ی خون شد رسید سیلی از این خون به کربلا و فراتش .
. تا کجا سامان نیابیم و پریشانی کشیم تا به کِی تلخیِ این شبهایِ طولانی کشیم نوبتِ ما می‌شود آیا ؟ به ما هم سر زنی رد شو از اینجا که بر راه تو پیشانی کشیم ما نفهمیدیم کِی ما را صدا زد فاطمه مِنَتِ این لطف را با چشمِ بارانی کشیم شرط یاری تو را فهمیده‌ام قبل از خودت باید اول بارِ این یارِ خراسانی کشیم می‌شود در وقت جان دادن رضا را دید و مُرد دست از غیرش اگر چون مَرد سلمانی کشیم دستِ ما را رو نکردی دست رد کار تو نیست دستگیری کن که دست از هرچه می‌دانی کشیم وای بر ما ما نمردیم  و شنیدیم از غمت زخم این شرمندگی داغِ گرانجانی کشیم مادرت غش کرد وقتی روضه‌ی تو شام شد باید امشب داد زد تا دردِ ویرانی کشیم تازه می‌فهم اگر طفلِ یتیمی گُم شود می‌شود صد خار را از بین دامانی کشیم (حسن لطفی) ✍ .
. *لحظه ی با شکوه ورود سلام الله علیها به صحنه ی محشر ➖➖➖ نه کسی قدرت سخن دارد نه کسی نای سر تکان دادن همه ی اختیارها جبر است شده وقت دوباره جان دادن روز محشر شده، زبان ها لال! جن و انس و ملک، نظر پایین! حال وقت عبور فاطمه است.. همه انداختند، سر پایین گرم تسبیح و مجمری از عود با سپاه فرشته مالامال آمده از میان جمعیت مریم و آسیه به استقبال رفته بر روی منبری از نور دور تا دور او ملک پیداست جبرئیل از خدا خبر آورد عرش تحت ولایت زهراست همه ی هستی خودش را داد حق خودش گفته وقت جبران است به تلافی بندگی هایش هرچه زهرا طلب کند آن است فاطمه در برابر خالق دستها را که میبرد بالا با سر غرق خون فرزندش روضه ای تازه میکند برپا با دلی زخم خورده میگوید که برای شکایت آمده ام داغ روی دلم گذاشته اند با غمی بی نهایت آمده ام از چه دردی کنم شکایت که همه ی لحظه هام پر دردند یوسفی داشتم که لب تشنه گرگها پاره پاره اش کردند نیمه جان روی خاکها بود و با عصا میزدند بر بدنش دل من را به درد آوردند بسکه پا میزدند بر بدنش میرسد امر خالق قهار: ظالمان را در آتش اندازید قاتلان حسین را ببرید همه شان را در آتش اندازید *** +گفت وارد شو ای حبیبه ی من پیش پایش گشود درها را -گفت هرگز نمیروم به بهشت تا نفهمند قدر زهرا را_ فاطمه خوانده ای مرا ز ازل بخدا اینچنین نخواهم رفت زودتر از همه محبانم به بهشت برین نخواهم رفت صبر کردم میان رنج و بلا تا که فصل عنایتم برسد نوکران حسین منتظرند تا به آنها شفاعتم برسد با اشارات چادر خاکی عرش را جابجا کند زهرا مثل "مرغی که دانه برچیند دوستان را جدا کند زهرا"* ➖➖➖ *مرحوم استاد مؤید ✍ ➖➖➖ .
. السلام علیکِ یا فاطمة الزهرا یا انسیة الحورا ای بانویِ مُکرم هفت آسمان، سلام ای نورِ مُنجلیِ زمین و زمان، سلام ای شهرکِ ولای تو مجموعه‌ی بهشت ای خانه ی تو وسعت هر کهکشان، سلام ای دختر رسول خدا، بِضعة النبی ای همسرِ ولیِ خدایِ جهان، سلام ای آمده به مدح تو قرآنِ مُعجزه ای آمده ملک به صَفَت مدح‌خوان، سلام ای قدر و نور و کوثر و توحید و هل اتی ای مؤمنون و مریم و فجر و دُخان، سلام ای نام تو بلندتر از ذهنِ آدمی، ای وصف تو فراترِ از هر بیان، سلام ای راضیه، مبارکه، صدیقه، طاهره.. ای نام های نامیِ تو بی‌کران، سلام ای آمده زِ مریم و حوا و آسیه هر صبح و شب به سوی تو تاجِ زنان، سلام دنیا به یک سلام تو صد غبطه می‌خورد وقتی که از تو می‌شنود، مهربان سلام وقتی سلام نوکرتان بی جواب نیست ما می‌دهیم جای همه نوکران، سلام آرام می شود دل هرکس که می دهد از دور سمتِ مرقدِ تو بی نِشان، سلام زينب سلام می کند و این جواب توست ای دختر مؤدب و شیرین زبان، سلام تا میرسند حسین و حسن میدهند، سلام تو میدهی جواب، که ای جان و جان سلام اصلاً نیاز نیست سلامی به او کنند وقتی تو می کنی به علی هر زمان، سلام تو جایِ کُل شهر به مولا سلام کن وقتی نِمی کنند به او ناکِسان، سلام حالا که روی بستر غمها فِتاده ای اینگونه می‌کنم به تو ای قدکمان، سلام رُخسارِ تو کبود و تَنَت غرقِ لاله است حق میدهی بگویَمَت ای ارغوان، سلام هجده بهار دیدی و، سیلی تو را شکست حق می‌دهم که شد نفسِ ناتوان، سلام.. بعد از تو سخت لب به سخن باز میکند، مولا کُند به دلخوشیِ این و آن، سلام می آید و کنار مزار تو می‌دهد.. با ذکر فاتحه، به همه رفتگان، سلام .
. تشییع شبانه... تو را شبانه، از این خانه، مهربان بردم به سوی مدفنی آرام و بی نشان بردم تو را زِ ظلمت شب سوی روشنایی ها به روی دوش خودم چون کشان کشان بردم منی که کَنده ام از ریشه درب خیبر را تعجبم که چرا کُند و ناتوان بردم دلم گرفته از این شهر و مردمانِ شهر.. که دُخت سرورشان، با قدی کمان بردم فَلَک به روی سرم شد خراب، تا رفتی من از نبود شما رنجِ بی کران بردم دل تمام ملائک در آسمان لَرزید همین که پیکر تو سوی آسمان بردم به شانه برده ولی، بازوان من می سوخت شکسته بازوی تو، روی بازوان بردم کبوترم، نه زمینی، که عرشی هستی تو تو را کبوتر زخمی، به آشیان بردم نه، اینکه پیر شدی و، کمان شدی، رفتی نه، یاس هجده بهارم، تو را جوان بردم به همره حَسَنینم، وَ زینبینم من یگانه مادرشان را از این جهان بردم وصیّتت عملی شد، امانت نبوی تو را به نَزدِ نبی، یاس ارغوان بردم بدون تو نه مرا هم زبان بُوَد، نه پناه.. پناه خود به سوی چاه بی زبان بردم .
🌴 روضه های قدیمی به همراه مقتل حضرت زهراء در کانال ضامن اشک ❤️ من کنیز و مبلغ فاطمه ام ❤️ دوستان را به کانال برای معرفت فاطمی دعوت کنید.👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿 @zameneashk1