eitaa logo
برش‌ ها
384 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
348 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
ماشین لندکروز توی یک متر آب و گل گل گیر کرده بود. ده نفر هلش می دادیم؛ اما تکون نمی خورد. حسین که از راه رسید، گفت: وایسید کنار. کار خودمه. به آرامی ماشین را کشید بیرون. با تعجب گفتم: دعا خوندی؟ گفت: نه. فقط به ماشین گفتم برو بیرون. راوی: حمید شفیعی ؛ صفحه 160. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
نماز اول وقت یا جلسه امتحان شهید_احمدعلی_نیری احمد به شدت مراقب نماز_اول_وقت ش بود و وقتی اذان می شد همه کارهایش را تعطیل می کرد. آن هم چه نمازی. مثل ما نبود که برای رفع تکلیف نماز بخواند. طوری نماز می خواند که گویا اصلا توی این دنیا نبود. توی مدرسه قرار بود معلم از یکی از درس ها امتحان بگیرد. سر صف که آمدیم آقای ناظم گفت: بر خلاف معمول این امتحان در خارج از ساعت درس و بعد از کلاس سوم برگزار می گردد. چند دقیقه مانده بود به امتحان که صدای اذان از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت سمت نمازخانه. من هم پشت سرش رفتم که منصرفش کنم. گفتم: این معلم خیلی حساسه اگه دیر بیای راهت نمیده و ازت امتحان نمی گیره. اما گوش احمد بدهکار نبود. او رفت نماز خانه و من سر جلسه امتحان. 👇 ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
ادامه بیست دقیقه می شد که سر جلسه بودیم اما نه از آقای معلم نه از احمد علی خبری نبود. آقای ناظم هم مدام دانش آموزان را به سکوت دعوت می کرد تا معلم برگه_سؤالات را بیاورد. مدام از داخل کلاس سرک می کشیدم و منتظر احمدعلی بودم. بالاخره معلم برگه به دست وارد کلاس شد و با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر. کلی وقت ما را تلف کرد تا این برگه ها آماده شود. تا معلم برگه را داد به دست یکی ا زدانش آموزان که پخش کند، احمدعلی در چارچوب در ظاهر شد. با اینکه معلم ما بعد از ورود خودش، هیچ کسی را داخل کلاس راه نمی داد، ، گفت: نیری برو بشین سر جات. من و احمد علی هر دو امتحان دادیم، اما او نمازش را اول وقت خوانده بود و خدا امور دنیا را با او هماهنگ کرده بود ولی من نه. کتاب_عارفانه؛ خاطرات شهید احمدعلی نیری؛ نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی و انتشارات شهید ابراهیم هادی. صفحات ۲۴-۲۵ و ۲۶ و ۳۷. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
گزیده معراج السعاده (3) انسان باید به یقین برسد که حقیقت او این جهانی نیست و از عالم دیگری آمده است. برای رسیدن به این باور، راه ها و نشانه هایی است: یک: ایجاد حالت در انسان؛ که با کم یا قطع کردن ارتباط با علاقه های مادی و شهوانی و انسان های نابکار و پیوستن به خدا و مناجات با حضور قلب با او، حاصل می شود. دو: اگر انسان صفای نفس داشته باشد، در که حواس و بدن از کار می افتد، می تواند در گوشه گوشه عالم سیر کند و نادیدنی ها را ببیند. سه: از آنجایی که انسان توان شناخت همه پدیده های عالم را دارد، گاهی بدون اینکه مقدماتی را طی کرده باد، شناختی بر دل و مغزش می تابد و پی به مطلبی می برد؛ و یا در عالم فکر و ذهنش از شرق به غرب پرواز می کند. خلاصه معراج السعاده صفحه 19. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
🔰وقتی خودش را می خواند. بدون اینکه شعار دهد، در عمل قائل و عامل به بود. حاج قاسم دلش برای سنی مذهب ها می تپید و از رنج شان متألم بود؛ همچنان که برای شیعیان آرام و قرار نداشت. برش اول: وقتی رسیدیم ، داعش به آنجا حمله کرده بود. پیر زنی را مظرب و نالان دیدم که خطاب به داعشی ها می گفت: «بکشید پسرم قاسم می آید». چند دقیقه ای نشستیم کنارش و از درد دل هایش پرسیدیم. می خواستیم از پسرش قاسم بپرسیم. در بین صحبت هایش فهمیدیم منظور حاج قاسم سلیمانی است. حاج قاسم شیعه بود؛ اما جای خودش را در دل خیلی از عراقی ها باز کرده بود. مثل همین پیر زن ابوغریبی سنی مذهب. ادامه دارد.... 👇
...ادامه مطلب قبل برش دوم: در آزادی مقرمان خانه یکی از اهالی بود که به امان خدا رها کرده بود. وقتی می خواستیم حاج قاسم دست به قلم شد تا از صاحب خانه برای تصرف بدون اجازه خانه اش عذرخواهی کند. «صاحب خانه عزیز و محترم سلام علیکم. من برادرتان قاسم سلیمانی هستم…. من شیعه هستم و تو سنی هستی؛ ولی ماهم به شکلی سنی هستیم. چون به سنت رسول خدا (ص) اعتقاد داریم و انشاء الله سعی می کنیم به راه و روش او عمل کنیم. تو هم به جهتی شیعه هستی؛ چون اهل بیت (ع) را دوست داری. من از قرآن کریم و و کتاب های دیگری که در خانه تان بود فهمیدم متدین هستید. اولا از شما می خواهم عذر ما را بپذیرید. چون بدون اجازه از خانه تان استفاده کرده ایم. ثانیا اگر به خانه تان زده ایم حاضر هستیم بهای آن را بپردازیم… بنده در خانه‌ شما نماز خواندم و دو رکعت نیز به نیت شما خواندم و برای عاقبت‌به‌خیری‌تان دعا کردم. محتاج دعای شما فرزند و برادرتان سلیمانی». با اینکه داشت برای آنها می جنگید و آنها باید ممنون حاج قاسم می شدند که جانش را برای آنها به خطر انداخته، انگار دلش آرام نگرفت. باز هم دلش آرام نشد. در آخر نامه اضافه کرد: « اگر فکر می‌کنید بنده یا ما به خاطر استفاده‌ بی‌اجازه از خانه‌تان مدیون شما هستیم، این شماره‌ی بنده در ایران است. خواهش می‌کنم با ما تماس بگیرید و بنده حاضرم هر درخواستی داشته باشید انجام دهم. » بعد هم شماره تلفنش را پایین برگه سمت چپ نوشت. راوی: شیخ جابر رجبی (نماینده عصائب اهل الحق در ایران) ؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی. نویسنده: عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی. ناشر: حماسه یاران. نوبت چاپ: سوم-۱۳۹۸٫ ؛ صفحات ۷۲ و ۱۹۲-۱۹۳. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فراری از : و ما براى اينكه بتوانيم را در وجودمان پياده كنيم مراحلى را بايد بگذرانيم كه سختي ها و مشقات و مصيبت ها و شكست هايى را بايد متحمل شويم و صابرانه مقاومت كنيم. ما كه از كثرت گناهان خويش آگاهيم و به مردن هم اعتقاد كامل داريم؛ پس چرا از فرصتى كه خداوند در اين يعنى (جنگ با كافران و مشركين و دنياپرستان )به ما داده است استفاده نكنيم تا بتوانيم يكشبه ره صد ساله را بپيماييم و با جنگيدن در راه خدا و كشته شدن در راه او پرده‌اى ضخيم روى گناهان چندين ساله‌مان بكشيم. پس در راه تحقق بخشيدن به جهاد اكبر در خودمان، به جهاد اصغر با دشمنان دين بپردازيم. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
حلول ماه رجب و ولادت امام باقر (ع) را تبریک عرض می کنیم. خاطرات متناسب با ماه رجب را با هشتگ زیر ببینید.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
• بشنوید| توصیه‌ها و دستورات ویژه استقبال از ماه رجب بیایید در این ماه با امیرالمومنین(علیه السلام) معامله کنیم ! 🎙استاد فیاض بخش
عده ای از بچه ها نشسته بودند، مشغول دعا بودند. از حسین آقا پرسیدم: این ها وضع شون چه طوره؟ گفت: آنها که آن طرف نشسته اند، شده اند. آن ها که طرف دیگرند، در راه آدم شدن اند. ؛ صفحه 159. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
پیکر رضا را آورده بودند سردخانه. همه ایستاده بودند از پدر و بچه هام تا فامیل. رفتم جلو که صورتش را ببوسم. رضا لبخندی زد که دخترم هم متوجه شد. همین که خواست سر و صدا کند، آرامش کردم و گفتم: چیزی نگو دارم می بینم. ؛ صفحه 60. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/