eitaa logo
برش‌ ها
382 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
351 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🖼 | کادرسازی از جوانان 🔰 بُرشی از گفتگوی اختصاصی حجت‌الاسلام و المسلمین علی شیرازی همراه و همرزم قدیمی شهید سلیمانی با
🔺نگاه به پست و مقام! 🔷از همسایه ها که همکار احمد بودند؛ شنیده بودم به همین زودی می شود فرمانده نیروی زمینی سپاه. 🔹چند بار ازش پرسیدم طفره رفت و حرف را عوض کرد. 🔶شبی که حکمش را از تلویزیون خواندند بهش گفتم «چرا نگفتی؟» 🔸گفت: «مگه فرقی می کنه؟ مهم اینه که بتونم خدمت کنم اینجا و اونجا نداره این مقام ها مثل یه ورق کاغذ زیر پا می مونه. اگه یه روزی برکنارم کنن انگار یه ورق کاغذ رو از زیر پام کشیدند. هیچ احساسی ندارم. فقط باید بتونم بهتر خدمت کنم؛ همین». 📚کتاب یادگارن، جلد ۱۹ ؛ کتاب احمد کاظمی، نویسنده: یحیی نیازی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول: ۱۳۸۹؛ خاطره ۹۶ ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام♡ 🇮🇷@boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
عذر تقصیر ▫️با سلام خدمت همراهان باقی مانده کانال 🔹چنان که مستحضرید بنده از شهریور ۱۴۰۰ توفیق بارگذاری مطلب جدید را نداشتم. از ادیبهشت ۱۴۰۱ هم شرایط اقتضا کرد که افت و خیزی در موضوع سیره علما داشته باشم. 🍁در این فاصله، یکی از دوستان هم که به صورت داوطلبانه ادمین شدند، اما عملا حرکترو به جلویی انجام نشد. 🔹خلاصه اینکه از این که نتوانستم حقی از شهدا را ادا کنیم شرمگینم و فعلا هفته ای با دو خاطره در خدمت تان خواهم بود، تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. 🙏شرمنده دوستان شهدا که هستیم، دعا کنید شرمنده شهدا نباشیم.
🛑حزب الله رسما شهادت وسام حسن طویل (الحاج جواد) معاون/دستیار فرمانده کل نیروهای نخبه رضوان توسط رژیم صهیونیستی در جنوب لبنان را تایید کرد.
🔺خدایا! یا پاکش کن؛ یا خاکش کن 🔅حکایت اول شب 🔹شب آخر بود و هیچ کس نمی دانست. مجید، دلشوره ای داشت: ▪️راستی حاجی نمی دونم با این دردسری که برا خودم درست کردم، چی کار کنم؟ ▫️عمو سعید یک آن جا خورد پرسید: چی داری میگی؟ درد سر چی؟ ▪️مجید به جای جواب آستینش را بالا زد. روی دستش خال کوبی عجیبی بود. ▫️هیچی مجید جون کاری نمی خواد بکنی. ▪️نمی دونم چیکار کنم. آبروم رو برده ▪️ناراحت نباش خداوند توبه پذیره خدا می بخشه. ▪️مجید گفت: خدایا یا پاکش کن یا خاکش کن. ▫️مجید به خدا قسم پاک شده باور کن 🔸عمو سعيد خداحافظی کرد و رفت اما صدای مجید را می شنید که می گفت: عمو سعید! به مولا قسم خودت فردا می بینی این دردسر رو هم خاکش می کنن، هم پاکش می کنن. ادامه در مطلب بعدی 👇👇👇
ادامه مطلب قبلی 👆👆👆 🔅میانه شب: 🔹همه بچه ها داخل اتاق مرتضی کریمی جمع بودند و به کرکر خنده مشغول. کسی نمی داند که چطور کشید به روضه و مرتضی شروع به خواندن روضه کرد و تنهاترین چیزی که احساس می شد صدای گریه مجید و صدای «لبیک یا زینب» او بود. 🔅آخر شب: 🔹می خواستند مجید را عملیات نبرند و قرار بود نگهبان خانه های محل سکونت باشد. وقتی گردان مرتضی کریمی به خط شد، ناگهان همه مجید را میان دسته دیدند، تا بخواهند برش گردانند صدای شلیک ها تمرکز را از فرمانده گرفت و مجید دوید میان بچه ها. 🌀مجید جزو نفرات اولی بود که می دوید و شلیک می کرد. چند تا از بچه ها همان اول درگیری زمین گیر شدند. ⚡️مجید می خواست از سنگر عقبی به سنگر جلوی خودش برود، که رد خون پشت سرش حکایت از عملیات پاکسازی و خاک سازی مجید داشت. 📚کتاب مجید بربری، صفحه 22-14. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام♡ 🇮🇷@boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️خیلی حال داد! ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام♡ 🇮🇷@boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
🔺اذان بگو تا عظمت پیدا کنی! 💠شهید نواب دستور داده بود که برادران ما ظهر که شد، هر جا که بودند، اذان بگویند. ایشان می گفتند: «وقت اذان شعار الله اکبر باید توی تمام شهرها و کوچه ها و خیابانهای ایران بلند بشه». 🔷یک بار در یکی از جلسات این موضوع را خاطرنشان کرد، سپس یکی را بلند کرد و گفت: «شما اذان میگین؟» ◾️گفت:«نه آقا! روم نمیشه». ◽️آقا بعد از سؤال از شغلش که میوه فروشی توی بازار بود، گفت: «برای فروش جنست داد هم میزنی؟ ◾️گفت: «بله آقا.» ◽️آقا به او گفتند: «می شه یکی از اون فریادها رو اینجا بزنی؟ ◾️گفت: «نا آقا! آخه آقا اینجا من جنسی ندارم، سر کارم جنس هست که من داد می زنم مثلاً خیار به قرون، اما اینجا که چیزی ندارم تا براش داد بزنم.» 🌀در این موقع آقا گفتند: «آها! پس بگو من دین ندارم. یه جوونی با این هیبت و توانایی و قدرت خجالت می کشه فریاد بزنه الله اکبر، اشهد ان لا اله الا الله، خجالت می کشه بگه ای پرندگان! ای چرندگان! ای آسمان! ای زمین! من شهادت میدم که خدا از همه بالاتره. ⚡️اون وقت خجالت نمی کشی با این همه عظمت و بزرگی داد میزنی خیار یه قرون؟ می بینی خودت رو چقدر پایین آوردی و موقع اذان گفتن چطور خودت را بالا می بری؟ وقتی فریاد می زنی الله اکبر، می کوبی بر فرق هر چی غیر خداست». 📚کتاب به یاری خداوند توانا؛ صفحه 40. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀دعای مردی که در قنوت نمازش می گفت: اسئلک خیر ماتسئل... ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁ای صبا دست سلیمانی چه شد؟... ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
🔶 شهید مسعود 🔺 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: امثال شهید دکتر علی‌محمدی و اینهایی که از دنیای علم به وادی شهادت وارد شدند، به محیط علمی ما آبرو بخشیدند. یعنی نشان دادند که محیط دانش کشور -آن هم این دانشهای پیشرفته‌ای که اینها دنبال می‌کردند- به وسیله‌ی چه کسانی دارد اداره می‌شود، کسانی که در عداد شهدای ما قرار می‌گیرند. ۱۳۸۹/۱۰/۳۰ ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ویژه ماه رجب 📹 رهبر انقلاب: توصیه میکنم خودم را و شما را که از برکات استفاده کنیم با تقویت پیوند و ارتباط قلبی با خدای متعال. 💻 Farsi.Khamenei.ir
مجید را خیلی دوست داشت. می گفت” هر چه در گیرمان می آید به برکت ماه رجب است.” سال ها بود ماه رجب را توی منطقه بود. همیشه شب اول رجب منتظرش بودم. می دانستم هر طور شده تلفن پیدا می کند. زنگ می زند به خانه و می گوید:” ”. آخرش هم توی همین ماه شهید شد، درست [۴ روز مانده به] روز شهادت امام موسی کاظم علیه السلام. مجموعه یادگاران، جلد ۲۹، کتاب مجید پازوکی ، نویسنده: افروز مهدیان ناشر: روایت فتح نوبت چاپ: اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره ۴۸. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺تفحص پیکر یک شهید با دست‌های بسته 🔹در جریان کشف پیکر شهدای دفاع مقدس، گروههای تفحص کمیته جستجوی مفقودین ۲۲ دی ماه موفق شدند پیکر یکی از شهدای منطقه عملیاتی شرهانی را تفحص کنند. 🔸این شهید دفاع مقدس با دست‌های بسته و با سربند «یا ثارالله» کشف شده و دارای پلاک شناسایی است. رزمندگان دفاع مقدس در منطقه شرهانی عملیات «محرم» اجرا کرده بودند. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
🔺روزه ماه رجب و شعبان و رمضان ◻️راوی: احمد آرام 🔹همه ی لحظه به لحظه ای که با کار کردم برای من درس بود؛ برای من و همه ی کسانی که با او کار کردند. 🔸یک افسر وظیفه داشتیم، تلفن چی دفتر معاونت بازرسی بود. دفتر معاونت بازرسی همیشه فعال بود. شب و روز شبها توی بازرسی کسی بود که به تلفن ها جواب بدهد یکی شان همین افسر، وقتی خدمتش تمام شد، آمد پیش من. ◾️ گفت جناب سرهنگ! من یک لیسانسه بودم، ولی افتخار می کنم که این جا تلفن چی دفتر تیمسار بودم. ◽️گفتم «چه طور؟» ◾️گفت: «من توی این مدت سه چیز از تیمسار یاد گرفتم؛ کم بخورم، کم بخوابم، زیاد عبادت کنم». ⚡️راست می گفت. صیاد کم می خورد و کم می خوابید و زیاد عبادت می کرد. ☄سه ماه رجب و شعبان و رمضان هر روز روزه بود. ماه های دیگر هم دوشنبه ها و پنج شنبه ها. 🔅 وقتی هم روزه نبود و می خواست ناهار بخورد ناهارش چی بود، یک تکه نان بربری با مقداری کاهو، با یک لیوان شیر. ♻️اگر خودش مهمان داشت، یا توی جمعی بود، مثل دیگران ناهار می خورد، وگرنه غذایش معمولاً همین بود که گفتم. 📚، صفحه ۲۳ و ۲۴. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺رد پای امام هادی (ع) 🔹سال ۱۳۸۸ پیش دانشگاهی بودم. در بسیج هم فعالیت می کردم. همان سال در ایام شهادت (ع) مقاله ای نوشتم. آن مقاله نگاه و حسّم را به این امام عزیز عوض کرد و از آن به بعد در تمام زندگی رد پای امام هادی (ع) را مشاهده می کردم. 🔸سال ۱۳۹۱ بود که مهدی با خواهرش آمدند خانه مان برای دیدار اول. روز شهادت امام هادی (ع) بود. با خودم گفتم: اگر این ازدواج پا گرفت و پسردار شدم، اسمش را می گذارم محمد هادی. 🌀مهدی هم به امام هادی خیلی علاقه داشت. به طوری که یک بار قبل از آنکه برود گفت: «حتما مرا در حرم امام هادی (ع) دفن کنید». دلم را به دریا زدم و گفتم: اگر روزی شهید شدی باید قبری باشد برای آرام کردن ما. که نهایتا به خاطر دل ما کوتاه آمد و قرار شد پیش پدرش دفن شود. 🍁آن اواخر که سامرا در محاصره نیروهای تکفیری قرار گرفته بود، شده بود فرمانده عملیات سامرا. آنقدر ماند پای کار سامرا و حرم عسکریین تا شهید شد. بعد از طواف توی حرم ائمه سامرا و کاظمین و کربلا و نجف آوردندش ایران. ع ع ▫️راوی: مریم عظیمی؛ همسر شهید 📚؛ صفحات ۱۲ و ۱۴-۱۵ و ۷۰ و ۷۵. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir/
🔺زحمت کشیدم با تصادف نمیرم ◽️راوی: برادر شهید: 🔹 می توانم بگویم بیشتر عمرش در تهران توی ماشینش گذشته بود مدام هم پشت فرمان موبایلش زنگ می خورد همه اش هم تماسهای کاری. ☄ چند باری به او گفتم پشت فرمان این قدر با تلفن صحبت نکن، ولی نمی شد انگار. با این همه دقت رانندگی اش خوب بود، همیشه اش بسته بود و با سرعت کم رانندگی می کرد. 🌀 یکی از هم سنگرهایش می گفت: من بستن کمربند ایمنی را در سوریه از محمودرضا یاد گرفتم. تا می نشست پشت فرمان کمربندش را می بست. ▪️ یک بار به او گفتم اینجا دیگر چرا می بندی؟ اینجا که پلیس نیست.» ▫️گفت: «می دانی! چقدر زحمت کشیده ام با تصادف نمیرم؟». 📚کتاب تو شهید نمی شوی، صفحه ۹۰. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 🌀آرمان شهید نواب صفوی چه بود؟ ♨️✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحبت‌های شهید در منزل شهید ، بعد از شهادت ایشان در سال ۱۳۶۵ شهید ابومهدی المهندس در دوران دفاع مقدس در لشکر بدر به فرماندهی شهید دقایقی، علیه صدام و دشمن بعثی می‌جنگید. 🗓 ۲۸ دی ۱۳۶۵ –سالگرد شهادت اسماعیل دقایقی ♨️✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir/
🌀چند روایت کوتاه از رابطه شهید دقایقی با مجاهدین عراقی 🔹سال 1363 مسئولیت تأسیس را به گردان گرفت. اسرای را که می خواستند با بجنگند مسلح کرد. کاری که کمتر کسی ریسکش را می پذیرفت. چه ارتباط عمیقی با آن ها بر قرار کرده بود. او فرمانده قلب ها بود. بعدی
🔺برش اول: یک روز مریض شده بود و در خانه بستری بود. چند نفر با میوه و شیرینی آمدند عیادتش. وقتی رفتند آماده ام کرد. من به عراقی ها حساسیت داشتم. برادرم را کشته بودند و دادمادمان هم چنان اسیرشان بود. قبلی بعدی
🔺برش دوم: خیلی دلش برای شان می تپید. مرتب بهشان سر می زد. مبادا کم و کسری داشته باشند. می گفت: اینها اینجا اند و مهمان ما محسوب می شوند. حتی برایشان زن هم پیدا می کرد. یک از همین زن گرفته ها گفته بود: اولین کسی که در ایران به من امنیت داد اسماعیل بود. قبلی بعدی
🔺برش سوم: از لحاظ هم مراعاتشان می کرد. عربی را مثل خودشان صحبت می کرد. دعای کمیل را با به لهجه خودشان برای شان می خواند. خیلی تازه بعد از رفتنش فهمیدند اسماعیل عراقی نیست. جلوی آنها مرا با کنیه ام ابراهیم خطاب می کرد. حتی چای را با قند نمی خورد . قبلی بعدی