eitaa logo
برش‌ ها
383 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
346 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
حسن سرش درد می کرد برای کارهای خیر. اگر دوستانش در کاری فرو می ماندند، به حسن مراجعه می کردند. یک ماشین پی کی داشت. یک باره نمی دانم چه بلایی سرش آمد. بعد از شهادتش فهمیدیم آن را فروخته هزینه همسر یکی از دوستانش کرده. راوی: مهدی قاسمی دانا؛ برادر شهید مجله فکه، شماره ۱۸۰؛ اردیبهشت ۱۳۹۷؛ صفحه ۶۱. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
علی همیشه سرش در لاک خودش بود. یا می کرد و یا بود. قبل از انقلاب کاخ جوانان را اداره می کرد که بعد از انقلاب به “کانون اسلامی مبین” تغییر نام داد. “امامت” را هم منتشر می کرد. مدتی برادرانم از هر گونه فعالیت کانون منعم کردند. توسط یکی از دوستانم پیامی به علی فرستادم که دیگر قادر به همکاری با انجمن نیستم. او هم یادداشت کوتاهی برایم فرستاده بود: “انقلاب ما به این فعالیت ها احتیاج دارد و اگر این فعالیت های فرهنگی نباشد، پایدار نمی ماند.“ گویا می خواست اتمام حجت کند. این شد که بیشتر از دو سه ماه نتوانستم از فعالیت های انجمن دور بمانم. راوی: مریم قاسمی زهد؛ همسر شهید کتاب رسول مولتان؛روایتی از زندگی سردار فرهنگی شهید سید محمد علی رحیمی، نویسنده: زینب عرفانیان، ناشر: سوره مهر، نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۷؛ صفحه ۲۲ و ۲۳. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_عبدالحسین_خبری
حسین احساس مسئولیت عجیبی داشت. منتظر نمی ماند تا کاری به او واگذار شود. خودش پیگیر خیلی از مسائل بود. یک روز با یک روزنامه دیواری آمد پیشم. داد دستم و گفت باز کن. وقتی باز کردم دیدم خیابان ها و کوچه های محل را کشیده بود با تمام جزئیاتش. می گفت: این نقشه کوچه ها و خیابان های محله است و خانه تمام افرادی که به نحوی با مشکل داشتند و یا مشکلات اخلاقی داشتند مشخص کرده ام. حتی خانه محله هم در نقشه مشخص شده بود. در مسائل فرهنگی هم پیشتازی خودش را داشت. با اینکه من مسئول جلسات بودم؛ اما همیشه حسین پیشنهاد می داد. جلسه که تمام می شد حسین یک بحث علمی را مطرح می کرد و همه را پای کار می کشید و بحث ها معمولا تا دو یا سه ساعت ادامه داشت. گاهی داخل حسینیه بودیم و گاهی بساط خودمان را کنار رودخانه پهن می کردیم. در سیره شهدا راوی: عظیم مقدم دزفولی کتاب آسمان خبری دارد؛ روایت زندگی و خاطرات نوجوان عارف شهید عبد الحسین خبری، نویسنده: گروه روایتگران شهدای دزفول، ناشر: سرو دانا، تاریخ چاپ: دوم- ۱۳۹۵؛ صفحه ۳۴ و ۳۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
مدتها پیش در یکی از #نیش_نوشت ها گفته بودم: میگما بنیاد شهید با شخم زدن مزار شهدا، طرح #یکسان_سازی_قبور_شهدا به منظور #مرده_سازی_از_مفهوم_شهید را به طور جهادی پیگیری می کند... متوکل عباسی نیز این گونه بود. الحمد لله شاهد از غیب رسید.
علی کبوتر جلد بود. حضور در مسجد روحش را جلا می داد و حتی ناتوانی جسمی اش را هم بر طرف می کرد. بود و حالش بد شده بود. هر چه اصرار کردم روزه اش را افطار نکرد. بلند شد رفت مسجد. تا نیمه شب خبری ازش نشد. نگران شدم. چادرم را سر کردم و رفتم مسجد. دیدم مشغول شستن حیاط مسجد است. گفتم: علی جان! حالت بهتر شد؟! گفت: بله! آمدم مسجد نماز و قرآن و دعا خواندم و می بینی که خوب شدم. راوی: مادر شهید کتاب هوری؛ زندگی نامه و خاطرات سردار شهید علی هاشمی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: انشارات شهید ابراهیم هادی، نوبت چاپ: چهارم- ۱۳۹۴؛ صفحه ۱۴. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
با همه می گرفت و همه را زمین می زد. محمود به او گفت: با من کشتی می گیری؟ طرف که محمود را عددی نمی دید، بهش خندید. وقتی کشتی شروع شد محمود بر زمین زدش؛ اما سریع بغلش کرد و گفت: نمی خواستم زمینت بزنم، می خواستم بگویم: مردی نبود فتاده را پای زدن/ گر دست فتاده ای بگیری مردی بعد آرام بهش گفت: دوباره کشتی می گیریم جلوی همه. این بار تو برنده ای. نمی خواست زمین خوردن کسی را ببیند. راوی: حسین مختاری کتاب نذر قبول؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی، نویسنده: اشرف سیف الدینی، ناشر: اداره کل حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس کرمان، نوبت چاپ: اول – ۱۳۸۸؛ صفحه ۱۱، خاطره شماره ۷. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_مصطفی_چمران
بعد از پیروزی ، رئیس مجلس اعلای شیعه لبنان هواپیمایی اجاره کرد و حدود هشتاد نفر از شخصیت های لبنانی را آورد ایران. افرادی که وزیر و وکیل و چهره های سیاسی بودند. رفتیم ساختمان . وقتی موقع خواب شد، گفتند: کجا بخوابیم؟ عرف این بود که اقلا باید در هتلی اسکان شان می دادند. خیلی راحت گفت: صندلی ها را جمع کنید و همین جا روی زمین بخوابید. حسابی تعجب کرده بودند. برای اعتراض به محمد شمس الدین مراجعه کردند. دکتر وقتی متوجه اعتراض ها شد، گفت: کشور ما کشور انقلاب است و هم میانه ای با انقلاب ندارد. یا همین جا بخوابید و یا اگر هتل می خواهید بدانید نیستید. بالاخره همه آن شب در همان ساختمان و روی زمین خوابیدند. راوی: سید محمد غروی کتاب چمران مظلوم بود؛ خاطراتی از شهید چمران، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: هفتم- زمستان ۱۳۹۳؛ صفحه 25. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/