◽️یکشنبه دهم مهر ۱۳۶۷ - تکریت - کمپ ملحق
🔹اربعین آقا امام حسین است. برای اجرای برنامههای مذهبی محدودیت داشتیم. حیدر راثی را میشناختم. تُرک بود و بچه گوگان تبریز، یکی دو بار بهدور از چشم عراقیها برای بچهها نوحه خوانده بود، مجذوبش شدم. با او رفیق بودم. حیدر میدانست مداحی میکنم.
🔸قبل از ظهر سراغم آمد. میخواست برای بچههای بازداشتگاه هفت و شانزده به مناسبت اربعین برنامه اجرا کنیم. میدانستم عراقیها اگر موقع مداحی سر برسند، کارمان ساخته است. حیدر برای بازداشتگاه هفت مداحی کرد و من برای بازداشتگاه شانزده.
⚡️ مداحی ترکی حیدر با آن صدای حزین و زیبایش اشک همه را درمیآورد. بیشتروقتها سراغش میرفتم و میخواستم برایم بخواند. با مناسبت برای همه میخواند و بیمناسبت برای من.
🍁وقتی حیدر میخواند، ناخودآگاه گونه هامان خیس می شد. نمیدانم چرا مداحی ترکی این همه حزنانگیز است. در اردوگاه فارسها از مداحی ترکی بیشتر لذت میبردند با اینکه خیلی از بچهها ترکی نمیفهمیدند، وقتی حیدر میخواند با سوز، اشک میریختند. شاید این راز و رمز مداحی حزنانگیز ترکی که آنگونه دل آدمها را میبرد، به دلیل علاقه بیش از حد ترکها به آقا «ابوالفضلالعباس» است.
🔻ادامه در مطلب بعد👇
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺ادامه مطلب قبل👆
🔷در دو بازداشتگاهی که من و حیدر مداحی کردیم دو نفر از بچهها آیینهدار پنجره بودند. آنها با آیینه راهروی بازداشتگاه را دید میزدند. قرار بود بهمحض دیدن نگهبانها، آیینهدار خبرمان کنند. با اینکه قرار ما هنگام آمدن نگهبانها قطع موقت مداحی بود. عراقیها که آمدند از بس حس و حال معنوی بچهها بالابود، مداحی را قطع نکردیم و اشاره آیینهدارها باعث قطع برنامه نشد.
💢نگهبانها پشت پنجره حاضر شدند. من با دیدنشان مداحیام را قطع نکردم. حواسم به نگهبانها و حرفههایشان نبود. کریم حرفهای حامد را از پشت پنجره ترجمه میکرد «عالیه، خیلی خوبه یعنی شما اینجا را این قدر امن و بیخطر دیدید که نوحه بخونید و سینه بزنید. پدرسوختههای مجوس! بلایی به روزتون بیارم که خود حسین بیاد اینجا کمکتون».
🔅من و حیدر را به اتاق سرنگهبان بردند. سعد، عصبانی بود: «من در جبهههای جنوب، اسرای شما را دیدم که پشت پیراهنشان و حتی روی پیشانیبندهایشان نوشته بودند "مسافر کربلا". شما می خواید کربلا را تصرف کنید؟ شما خوب بود یک دستگاه تریلر میآوردید، کربلا رو میگذاشتید روی تریلر و با خودتون میبردید ایران و دست از سر ما برمیداشتید!
♻️صحبتهای سعد، ولید و حامد در رژیم ضد شیعی صدام دور از انتظار نبود. حامد گفت: «شما که قانون اردوگاه را زیر پا میگذارید، میدونید تو ماه محرم و ایام عاشورا هیچ عراقی تو حرم حسین پر نمی زنه، گریه ممنوع، عزاداری ممنوع، نوحه ممنوع، تجمع ممنوع. زیارت حسین ممنوع، تفهیم شد؟!»
🔻ادامه در مطلب بعد👇
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺ادامه مطلب قبل👆
💠امشب که خلیل برای آمار وارد بازداشتگاه شد، عصبانی بود. خلیل مقید به قانون و دستورات مافوقش بود. بیشتر اوقات که نگهبانها در برخوردهایشان افراط میکردند، آنها را تنبیه میکرد، اما تنبیه کسانی که برای امام حسین (ع) عزاداری میکردند، سنگین بود و خلیل رحم در کارش نبود. علتش سیاست صدام و حزب بعث در ایام محرم بود. محدودیت کامل.
🌱 به دستور سروان خلیل، من و حیدر هر کدام به هفتاد ضربه کابل محکوم شدیم. حامد، حیدر را زد و ولید مرا. وقتی هفتاد ضربه کابل را نوش جان کردیم، حیدر با همان لهجه ترکی و دوستداشتنیاش دوبار تکرار کرد: «سیدی؛ سنی ننه وین جانی ایکی دانا شالاق ویر؛ جون مادرت دو تا کابل دیگه هم بزن؟».
-کابلها به سرتون خورده گیج شدید، خواهش نمی خواد.
-نه اتفاقاً خیلی هم حالم خوبه و می دونم چه میگم.
حامد درحالیکه به هر کداممان دو کابل دیگر کوبید گفت: «هذا اثنین؛ این هم دو کابل دیگه یالا برید گم شید، از جلو چشمم دورشید!».
🌷وقتی برمیگشتیم بازداشتگاه گفتم «حیدر! مثلاینکه راستی راستی حالت خوش نیست. چرا گفتی دو کابل دیگه بزنن؟
-حضرتعباسی نفهمیدی چرا؟
-نه نفهمیدم.
- آقا سید! خواستم زند بشه. ارزشش رو داشت که بهخاطر اربعین آقا امام حسین هر کدوممون هفتاد و دو کابل بخوریم، خدا؛ وکیلی ارزش نداشت؟
🌴یکه خوردم. این حرف را که شنیدم خیلی خجالت کشیدم از خودم بدم آمد و کم آوردم. این فکر و عشق و حسین دوستی حیدر برای من درس داشت این را که شنیدم احساس آرامش کردم گفتم: «چرا خدایی میارزید». ذهن حیدر به کجا رفته بود. میگفت: «بذار به تعداد شهدای کربلا کابل بخوریم بهخاطر همین عقیده و مرامش بود که وقتی نوحه میخواند، حتی سامی و قاسم نگهبانهای عراقی هم تحتتأثیر مداحیاش قرار میگرفتند.
📚کتاب پایی که جاماند، ۳۸۷-۳۸۵.
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺غیبت
🔹جلال را وقتی دیدمش خیلی ناراحت بود. می گفت: دیروز #غیبت یکی از دوستانم را کردم. شب در عالم رویا دیدم که گوشت او را در دیگی گذاشته ام و روی اجاقی می پزم. پس از آماده شدن با قاشق و چنگال به جانش افتادم و تا می توانستم خوردم.
🔸می گفت: امروز حال عجیبی داشتم. استغفار کرده و از آن دوستم حلالیت طلبیدم.
#شهید_جلال_افشار
#عنایات_و_کرامات_شهدا
#حقیقت_غیبت
◽️راوی: رضا کرم سیچانی
📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵، ص ۹۹.
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺پیوند با شهدا
▫️شهید مطهری:
🔹آمدن جابر به زیارت تربت مقدس اباعبدالله و همچنین سنّت زیارت کردن اباعبدالله از دور و نزدیک با زیارات مأثورهای که وارد شده است، همه به منظور پیوند با شهیدان است.
#اربعین
#معارف_شهادت
📘 احیای تفکر اسلامی، ص۱۰
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺زبان آموزی
🔹مجید استعداد خاصی در فراگیری زیان داشت. وقتی سقز مدرسه می رفت همانجا #زبان_کردی را از دانش آموزان یاد گرفته بود و یک نوار کردی آورده بود و برای ما ترجمه می کرد.
🔸همین زبان کردی هم در شناسایی ها چقدر به درد مان خورد: در یکی از شناسایی ها با این که لباس کردی تنمان بود، کردها به ما مشکوک شدند. طرف ما که آمدند؛ مجید ماند با آنها صحبت کند. ما هم به راه خود ادامه دادیم. از دور می دیدیم که هر چه سؤال می پرسیدند با تسلط به زبان کردی و با اعتماد به نفس پاسخ شان را می داد. گویی یکی از خودشان است. بالاخره دست از سر ما برداشتند.
🌀با وجود خستگی روزانه، ضبط صوت می گذاشت کنار و #مکالمه_انگلیسی را یاد می گرفت.
🔻ادامه در مطلب بعد👇
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺ادامه مطلب قبل👆
⚡️توصیه اش یادگیری #زبان_عربی بود: امیدوارم دوستان و رفقا؛ هم در درجه اول به عنوان یک فریضه مذهبی و در درجه دوم به عنوان یک وظیفه ملی و برای ابقای فرهنگ اسلامی فارسی، کوشش کنند که زبان عربی را به خوبی یاد بگیرند که بتوانند از متون عربی استفاده کنند. قرآن بخوانند؛ نهج البلاغه بخوانند؛ دعای ابوحمزه بخوانند و لذت ببرند. نماز بخوانند در نماز لذت ببرند و #حضور_قلب پیدا کنند. قنوت های خودشان را بفهمند چه می گویند.و امیدوارم همه شما موفق باشید. والسلام
#شهید_مجید_زین_الدین
#سیره_علمی_شهدا
#آموزش_زبان_های_خارجی
#کارد_تسلط_به_مکالمه_عربی
▫️راوی: خواهر شهید و محمد خوش نویس
📚#کتاب_شهید_مجید_زین_الدین ؛ نویسنده: لیلا موسوی؛ ناشر: حماسه یاران؛ نوبت چاپ: اول-۱۳۹۳ ؛ صفحات ۱۷،۲۲،۳۷و ۵۱.
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺مسئول مردمی!
🔹یکبار با شهید رجایی می رفتیم برای نماز. تا رسیدیم اتاق ارباب رجوع نخست وزیری، پیرمردی با دیدن ایشان بلند شد و یقه شان را محکم گرفت.
🔸یکی از محافظان تا آمد پیرمرد را از او جدا کند، ایشان در حالی که هنوز یقع شان دست پیرمرد بود، مانعش شد و گفت کاری به او نداشته باشید، بگذارید حرفش را بزند.
▪️ پیرمرد گفت:«شما که این همه پشت تلویزیون مردم مردم میکنید، مردم همین است؟».
▫️ آقای رجایی پرسید:«حالا چه شده».
▪️ گفت:«من بیست و پنج روز است نامهای به نخستوزیر نوشتم، ولی هنوز جوابم را ندادهاید».
▫️آقای رجایی گفت:«اگر واقعاً در این مدت به تو جواب ندادهاند، حق داری این کار را با من بکنی».
⚡️بعد به مسئول دبیرخانه گفت دفترتان را بیاورید و بررسی کنید. وقتی بررسی سد معلوم شد نامه رسیده، اما چون ایشان آدرس خود را پشت نامه ننوشته بود، نمی دانستند جواب را به چه آدرسی ارسال کنند.
🍁آقای رجایی هم با لبخند گفت:«پدر جان! شنیدید که گفتند به نامه شما رسیدگی شده. باید به اداره مربوطه بروید و کارتان را پیگیری کنید».
💢بعد با مهربانی ادامه داد:«حالا میشود یقه مرا رها کنید تا بروم؟». سپس بوسهای به پیشانی پیرمرد زد و با هم حرکت کردیم.
#شهید_محمدعلی_رجایی
#سیره_اداری_شهدا
#مردم_داری
▫️راوی: هرمز طاووسی
📚#کتاب_بادیه_فروش ؛ برگ هایی از زندگی شهید رجایی؛ نوشته غلام علی رجایی، ناشر: خیزش نو، نوبت چاپ: اول-بهمن-1430. صفحه ۷۷-۷۶.
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهادت از نگاه شهید باهنر؛ چه با شکوه است این لقاء
#شهادت_طلبی
#شهید_محمدجواد_باهنر
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 فرمانده ۲۶ ساله فلسطینی که عملیاتهای بسیاری در کرانه باختری علیه ارتش اسرائیل انجام داد، که بود؟
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺کدام اسلام
▫️قسمتی از سخنرانی شهید باهنر در مسجد جامع آبادان در سال ۱۳۴۲ش:
🔹ما پیرو کدام اسلام هستیم؟ اسلام معاویه یا اسلام علی (ع)؟ اسلام معاویه، مشتی تشریفات ظاهری دینی: مسجد می ساختند؛ نماز می خواندند؛ قرآن می خواندند؛ هر چه بود، ظاهری بود. اما در باطن سلطنت کسرایی و قیصری را احیا کردند. کاخهای پادشاهان گذشته را دوباره ساختند؛ اشرافیت و تجمل گرایی گریبان شان را گرفت.
🔸حاکمان حکومت اسلامی در ساده زیستی مانند قشر فقیر جامعه بودند. پیامبر را ببینید، علی را ببینید! آنها هرگز از قدرت و حکومت خود چیزی به نفع خودشان برنداشتند. اما معاویه صحبت از اسلام و حکومت اسلامی می کرد و خودش را امیرالمؤمنین و جانشین پیامبر می دانست؛ اما از توده های مردم جدا بود. در اوج رفاه و در اوج ریا و نفاق بود.
⚡️اما اسلام علی؛ اسلام عدالت و حق جویی و پیروی از سنت پیامبر و آیه های قرآن بود. اسلام علی؛ اسلام نجات انسانیت از بردگی و از استثمار قدرتمندان تاریخ است؛ اسلام عدالت، راستی، برادری و برابری است.
🍁کدام چهره از اسلام است که در راه خدا به خاطر بندگان مستضعف خدا مبارزه می کند؟ اسلام علی (ع) یا معاویه؟ ما پیرو کدام اسلام هستیم؟....
#شهید_محمدجواد_باهنر
#کلام_شهدا
📚#کتاب_گلستان_در_آتش؛ نویسنده: ابراهیم حسن بیگی. ناشر: سوره مهر؛ نوبت چاچ: چهارم-۱۳۹۰٫ صفحه ۱۷-۱۶.
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای دست دادن یک زن مسیحی با #امام_موسی_صدر
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺بفرمایید سیگار
🔹در لبنان رسم بود وقتی میهمان می آید، علاوه بر میوه و شیرینی، ظرفی پر از سیگارهای مختلف روی میز می گذارشتند.
🔸صدرا نوجوان بود و با توجه به عادی بودن سیگار در لبنان،به کشیدن سیگار علاقه مند شده بود و داشت پشت ،ایوان پنهانی سیگار میکشید که بابا اتفاقی آمد و او را دید.
🌀فردای آن روز، صدرا را صدا زد که برود به دفترش گفت: «خوبی بابا؟!» بعد یک جعبه سیگار و یک بسته کبریت بهش داد. صدرا آن قدر خجالت کشید که حد نداشت. این طوری شد که سیگار را گذاشت کنار.
#امام_موسی_صدر
#سیره_تربیتی_شهدا
#تغافل_و_تذکر
▫️#کتاب_سید_موسی_صدر ؛ نگاهی به زندگی و زمانه امام موسی صدر، نویسنده: امیر صادقی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: دوازدهم- ۱۳۹۴؛ صفحه ۳۹.
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺روز قیامت شهادت بده...
🔹یک روز مانده بود به عملیات بیت المقدس. #شهید_محمدجعفر_نصر اصفهانی رفته بود حمام برای غسل شهادت. آمد گردان با هم، هم صحبت شدیم و آخر سر رساندمش.
🔸 تا حرکت کردیم گفت:«روضه حضرت زهرا (س) بخوان». تا شروع کردم حالش بارانی بارانی بود.
⚡️خواست پیاده شود، گفت:«اگر من شهید شدم، روز قیامت شهادت بده که من برای حضرت زهرا (س) گریه کردم».
#شهدا_و_حضرت_زهرا س
#شهدا_و_اهل_بیت ع
▫️راوی: غلام رضا رمضانی
📚کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۶ .
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺جوان نابغهای که در ۲۲ سالگی فرمانده تیپ شد، #شهید_محمود_کاوه
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
🔺منظم؛ بدون رودربایستی!
▫️شمس علی شعبانیان:
🔹هر کس دیر میکرد بیاید جلسهای که مثلاً ساعت هشت قرارش را گذاشته بود، میگفت «حق نداری پات را بگذاری توی جلسه. همان پشت در بایست کارت دارم».
🔸نمیگذاشت بیاید توی اتاق. جلسه که تمام میشد میرفت با طرف حرف میزد. هر کی هم بود، بود. فرمانده گردان یا گروهان یا دسته فرقی براش نداشت. میگفت «تا حالا شده دشمن بیاید ده دقیقه فرصت بدهد مسلح بشوی بروی طرفش شلیک کنی؟»
⚡️میگفت ساعت که خیلی زیاد است. دقیقه هم همینطور، شما باید حساب ثانیهها را داشته باشید.»
🍁میگفت: «ما نیروی ضربتی هستیم. اولین اشتباهمان آخرین اشتباه است.»
💢کاری میکرد که طرف چارهای نداشت جز این که معذرت بخواهد. یا حتی حلالبودی بطلبد. میگفت «بهشرط این که بار آخرت باشد.»
#شهید_محمود_کاوه
#سیره_مدیریتی_شهدا
#حفظ_حریم_قوانین
📚#کتاب_ردخون_روی_برف؛ یا توی برف بزرگ شود دخترم، کتاب محمود کاوه، نوشته فرهاد خضری، ناشر: روایت فتح. نوبت چاپ: ششم، ۱۳۹۱. صفحه ۲۴۱.
✂️برشها - پایگاه جامع سیره شهدا
🇮🇷@boreshha🇵🇸
🌍http://www.boreshha.ir
هدایت شده از برش ها
🔺روز ۲۷ ام صفر بود. استاد #پیراهن_مشکی پوشیده بود. با همان شور و حرارت همیشگی درس می داد. یک ساعت و نیم درس داد و پایان درس را اعلام کرد.
🔻آماده رفتن بودم که استاد نشست پشت میز، گویا هنوز کلاس ادامه داشته باشد.
گفت: «کلاس درس تمام شده و من اصراری برای ماندن تان ندارم. این نیم ساعت را می خواهم درباره مسئله ای حرف بزنم که برای همه ما مهم است».
🔺یکی دو تا کتاب قطور که روی میز گذاشته بود، را جلو کشید و شروع کردن به خواندن. کتاب های مرجع شیعه و سنی درباره رحلت #پیامبر_اکرم (ص) بودند؛ اسم کتاب #صحیح_بخاری را توانستم تشخیص دهم. می خواند و ترجمه می کرد؛ انگار سال هاست که در این مباحث ورود داشته.
🔺اتفاقات منتهی به رحلت پیامبر خدا (ص) و خیانت ها و بدعت های آن روزها را می خواند. صدایش بغض خاصی داشت.
🔺وقتی به لحظات وفات رسید، صدایش می لرزید. ما هم سرمان را پایین انداخته بود و گریه می کردم. وقتی نگاهش می کردم، تمام وجودش غرق اندوه بود.
دیگر استاد نبود؛ #روضه_خوان شده بود.
#شهید_مجید_شهریاری
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_رسول_خدا ص
#کتاب_استاد؛ خرده روایت های زندگی شهید مجید شهریاری. نویسنده: فاطمه شایان پویا. ناشر: نشر شهید کاظمی. نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۹۸؛ صفحه ۱۴۷-۱۴۸.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
🔺از حضرت زهرا (س) دست برندارید!
🔹گلوله های بی امان دشمن، امانمان را بریده بود و کاری از ما بر نمی آمد. الله یار جابری گفت:«متوسل شویم به حضرت زهرا (س) تا باران بیاید و عملیات دشمن قطع شود».
🔸هنوز یک ربع از توسل مان به حضرت نگذشته بود که باران آمد. جابری از خوشحالی گریه می کرد. می گفت: «یادتان باشد از #حضرت_زهرا (س) دست برندارید. هر وقت گرفتار شدید، چاره کار قسم دادن امام زمان (عج) به جان مادرش فاطمه زهرا (س) است».
#شهید_اللهیار_جابری
#شهدا_و_اهل_بیت
#شهدا_و_حضرت_زهرا
▫️راوی: علی رضا حق گو
📚کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۴۴٫
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/