🔰داستان مناسب :
🌱حکایت لقمان و میوه ها
روزگاری، #لقمان حکیم در خدمت خواجه ای بود. خواجه، غلام های بسیار داشت. لقمان بسیار #دانا همواره مورد توجّه خواجه بود. غلامان دیگر بر او #حسد می ورزیدند و همواره پی #بهانه ای می گشتند برای #بدنام کردن لقمان پیش خواجه.
👈روزی از روزها، خواجه به لقمان و چند تن از غلامانش دستور داد تا برای چیدن میوه به باغ بروند. غلام ها و لقمان، میوه ها را چیدند و به سوی خانه حرکت کردند. در بین راه غلام ها میوه ها را یک به یک خوردند و تا به خانه برسند، همه میوه ها تمام شد و سبد خالی به خانه رسید. خواجه وقتی درباره میوه ها پرسید، غلام ها که میانه خوشی با لقمان نداشتند.
گفتند: میوه ها را لقمان خورده است.
خواجه از دست لقمان #عصبانی شد.
خواجه پرسید: «ای لقمان، چرا میوه ها را خوردی؟ مگر نمی دانستی که من امشب، #مهمان دارم؟ اصلاً به من بگو ببینم، چگونه توانستی آن همه میوه را به تنهایی بخوری؟!»
لقمان گفت: من لب به میوه ها نزده ام. این کار، #خیانت به خواجه است!»
خواجه گفت: «چگونه می توانی ثابت کنی که تو میوه ها را نخورده ای؟ در حالی که همه غلام ها #شهادت می دهند که تو میوه ها را خورده ای!»
لقمان گفت: «ای خواجه، ما را #آزمایش کن، تا بفهمی که میوه ها را چه کسی خورده است!»
خواجه برآشفت: «ای لقمان، مرا دست می اندازی؟ چگونه بفهمم که میوه ها را چه کسی خورده است؟ هر کسی که میوه ها را خورده است، میوه ها در شکمش است. برای این کار باید شکم همه شما را پاره کنم تا بفهمم میوه ها در شکم کیست.»
لقمان لبخندی زد و گفت: «کاملاً درست است. میوه ها در شکم کسی است که آن ها را خورده است. اما برای اینکه بفهمید چه کسی میوه ها را خورده است، لازم نیست که شکم همه ما را پاره کنید!
لقمان گفت: دستور بده تا همه #آب گرم بخورند و خودت با اسب و ما پیاده به دنبالت بدویم.
خواجه پرسید: «بسیار خوب، اما این کار چه نتیجه ای دارد؟»
لقمان گفت: «نتیجه اش در پایان کار آشکار می گردد!»
خواجه نیز فرمان داد تا آب گرمی آوردند و همه از آن خوردند و خود با اسب در صحرا می رفت و غلامان به دنبال او می دویدند.
پس از ساعتی، لقمان و همه غلام ها به استفراغ افتادند. آب گرمی که خورده بودند، هر چه را که در معده شان بود، بیرون ریخت.
خواجه متوجه شد که همه غلام ها از آن میوه ها خورده اند، جز لقمان. خواجه غلام ها را به خاطر خوردن میوه ها و #تهمت ناروا زدن به لقمان، توبیخ کرد و لقمان را مورد لطف قرار داد.
آری، وقتی یک بنده ضعیف مثل لقمان، چنین #حکمت هایی دارد، پس آفریننده او که خداوند جهان است، چه حکمت ها دارد. و حکمت ها همه در پیش خداوند است.
برچسب ها:
☺️آزمايش ، تهمت، حسد، خيانت، آب
برگرفته از :
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🌷بنام خدا
👈حتما منتظر #لطيفه_های_قرآنی بوديد! اين يکی از نمونه های است آن که دوستان زحمت آن را کشيده اند.
☺️لطيفه بهلول بر متوکل
👈گویند: روزی بهلول بر متوکل وارد شد.
متوکل وضعِ خوب و بد قصر خود را از وی پرسید. بهلول گفت: خوب است، اگر دو عیب نداشته باشد.
متوکل پرسید: آن دو عیب کدام است؟ بهلول گفت: اگر از مال #حلال است #اسراف شده است: اِنَّهُ لا یُحِبُّ المُسرِفینَ (انعام/۱۴۱)
و اگر از #مال #حرام است، #خیانت کرده ای : اِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الخَائِنینَ (انفال/۵۸)
هزار و یک حکایت قرآنی/ص۱۲۷
🌐ما رو به دوستان خود معرفی کنید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@latayefghorani
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰#ارزش
🌷لزوم #احترام گذاشتن به ارزش ها
https://eitaa.com/dastan_latifeh/91
🔰#اسوه
🔰#اسير
🔰#اشاعه فحشاء
🔰#استشفاء
🔰#اشتباه
🔰#اشتقال
🔰#اشك
🔰#اصالت
🔰#اصلاح
🔰#اضطرار
🔰#اطاعت
✅دعايي که مستجاب شد
✍️#داستان_آموزنده
نقل است در قرن نهم هجری در تبریز کودکی در پشتبام بازی میکرد، که در حین بازی پایش لیز میخورد و از بالا به پایین پرت میشود؛
پیرمرد حمّالی که امور زندگی خود را با حمل بار میگذارند كودك را که در حال افتادن بود دید؛ او به زبان محلی خود میگوید: «ساخلیان ساخلار» یعنی «نگهدارنده نگهدار»! در این هنگام بچه آرام پایین آمده، او را میگیرد و بر زمین میگذارد!
مردم که شاهد ماجرا بودند حمال پیر را در میان گرفتند، و لباسهای او را تکه تکه کردند و به عنوان تبرک برداشتند و از او جویا میشدند که چگونه اینکار را انجام داده؟! آیا او امام زمان است؟!! آیا او از اولیای الهی است؟ و...
او پاسخ داد: ای مردم، من آدم فوقالعادهای نیستم، کشف و کرامت ندارم، اکنون هم کار خارقالعادهای نکردهام، یک عمر من امر خدا را اطاعت کردم، یک لحظه هم خداوند دعای مرا اجابت کرد.
مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد.
🌺بقره آیه ۱۸۶:
و هنگامی که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم؛ دعای دعا کننده را، به هنگامی که مرا میخواند، پاسخ میگویم؛ پس باید دعوت مرا بپذیرند.
🔰#اطعام
🔰#اطمينان
🔰#اعتبار
🔰#اعتدال
🌷ميانه روى در هزينه
https://eitaa.com/dastan_latifeh/71
🔰#اعتذار
🔰#اعتراض
🔰#اعتراف
🔰#اعتقاد
🔰#اعتكاف
🔰#اعتلاف
🔰#اعتماد
🌷اعتماد به خدا
https://eitaa.com/dastan_latifeh/234
🔰#اعدام
🔰#اغفال
🔰#افترا
🔰#افراط
🔰#اقامه
🔰#اقتصاد
🌷#مشکلات_اقتصادی
https://eitaa.com/dastan_latifeh/122
🔰#اقرار
🔰#اقوام
🔰#اغفال
🔰#اكل
🔰#التجا
🔰#التقاطى
🔰#الفت
🔰#الگو
🔰#امام
✅جايگاه و نقش امام در جامعه https://eitaa.com/dastan_latifeh/396 🌷#دوستان_امام_زمان (عج)-
https://eitaa.com/dastan_latifeh/13
🌷امام نور درخشنده
https://eitaa.com/dastan_latifeh/103
🌷#کرامت_امامان (ع)
https://eitaa.com/dastan_latifeh/105
☺️#اصحاب_مثبت و منفی امامان
https://eitaa.com/dastan_latifeh/107
🔰#امامت
🔰#امان
🔰#امانتدار_واقعی
📚 #حکایتیبسیار زیبا و خواندنی
🔴#همه_پلها_را_خراب_نکنید
👈نقل میکنند عدّهای از کرمانشاه عازم #کربلا بودند که در راه مورد هجوم #راهزنها و #دزدان قرار گرفتند و کاروان غارت شد.
یک نفر از اهل کاروان که جان سالم به در برده بود و امکان و پولی هم به همراه داشت، میگوید: از کنار تپّهای بالا آمدم. سیاه چادرهایی دیدم. پیرمردی آن جا بود. بر او وارد شدم. از من پذیرایی کرد. امانتم را به او سپردم. چیزی نگذشت که غارت کاروان تمام شد.
دیدم که از کنار تپّهها، دزدان به سمت همین سیاه چادرها میآیند و اشیاء #دزدی را در داخل چادرها میگذارند. معلوم شد که پیرمرد، رئیس دزدان این منطقه است. با خودم گفتم: آنها کاروان را غارت کردند، من خودم اموالم را به دستشان سپردم. دزدها که در چادرها جمع شدند، دیدم هوا پس است، یواش یواش به راه افتادم تا لااقل جانم را نجات دهم که پیرمرد صدا زد؛ کجا میروی؟
گفتم اجازه بدهید میروم. پیرمرد گفت بیا امانتت را بگیر. تعجّب کردم. وقتی اموالم را گرفتم، زبانم باز شد. گفتم اگر اجازه بدهید #سؤالی دارم. گفت بگو.
پرسیدم مگر شما رئیس اینها نیستید؟ من که با دست خودم آوردهام؟ پیرمرد گفت درست است که ما دزدی میکنیم، اما #طاغی نیستیم و به خاطر فقرمان دزدی میکنیم و با خود پیمانی بستهایم که در امانت #خیانت نکنیم. این خط را نگه داشتهایم.
آن چه که مهّم است همین است که انسان چیزی برای خود باقی بگذارد و دستاویزی داشته باشد و بر همه چیز نشورد و پشت پا نزند و همۀ درها را به روی خود نبندد و #پلها_را_خراب نکند.
برگرفته از :
📚آیههای سبز،
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
https://eitaa.com/dastan_latifeh