هدایت شده از سوال بارداری،،بانوی بهشتی
بنده ۱۳ سالم هستش و مدتی هست که ازدواج ڪردم..
خواستم بدون که آیا بارداری در این سن موردی دارد یا خیر؟!'
#سوال
سلام وقتتون به خیر ستایش جان عزیز در مورد اون دوستمون که گفتن اپاندیس عمل کردن اطرافیان گفتن باردار نمیشن اصلن اینطور نیست زن داداش من تو بارداری اولش اپاندیسشو عمل کرد الان هم شکر خدا بارداره
خانمی که زایمان کردن و بخیه ها مشکل پیدا کرده، روی گاز استریل عسل بمالید بذارین روش
استغفار باعث اولاد دار شدن
مردی به امام محمد باقر (علیه السلام) عرض کرد:فدایت شوم من ثروت فراوان دارم ولی فرزندی ندارم آیا چاره ای برایم هست که دارای فرزند شوم؟
فرمودند:آری به مدت یک سال صد بار آخر هر شب استغفار کن و اگر شب آن را انجام ندادی در روز قضایش به جا بیاور،
📚 مصباح کفعمی حاشيه ص ٥٨
#راهکار_بارداری
#پاسخ
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
هدایت شده از سوال بارداری،،بانوی بهشتی
سلام من همونم که چسبندگی جفت داشتم و زایمانم سخت بود میخواستم یه مطلبی را خدمت دوستان بگم که خودم تازه متوجه شدم
من تو دوران بارداری بچم خیلی بالا بود با این که پیاده روی و ورزش هم داشتم اما همش حس میکردم بچه خودشا میکشه بالا
موقع زایمان هم همین مسئله باعث شد زمان درد کشیدنم 7-8 ساعت طول بکشه تا بچه بیاد پایین
الان متوجه شدم علت بالا بودن بچه اینه که شکم و کمر مادر سرده و بچه برای گرم شدن میره بالا
من خودم همش شکمم سرد بود با این که بدنم گرم بود و وقتی بهم میگفتن شکمت را گرم نگه دار توجه نمیکردم و عواقبش را دیدم
و از همه میخوام نسبت به این موضوع غافل نباشن
من قبل زایمانم خیلی روحیه خوبی داشتم حتی وقتی داشتم میرفتم بیمارستان بر خلاف اطرافیانم اصلا هول و نگرانی نداشتم
اما آنقدر اذیت شدم که الان بعد 12 روز هنوز روحیم ضعیفه بچما خیلی دوست دارم اما حوصله ندارم براش وقت بزارم و خیلی از این موضوع ناراحتم
من خودم هر وقت پیام بقیه را میخونم براشون دعا میکنم
از همه میخوام برا منم خیلی خیلی دعا کنند😭
استغفار باعث اولاد دار شدن
مردی به امام محمد باقر (علیه السلام) عرض کرد:فدایت شوم من ثروت فراوان دارم ولی فرزندی ندارم آیا چاره ای برایم هست که دارای فرزند شوم؟
فرمودند:آری به مدت یک سال صد بار آخر هر شب استغفار کن و اگر شب آن را انجام ندادی در روز قضایش به جا بیاور،
📚 مصباح کفعمی حاشيه ص ٥٨
#راهکار_بارداری
#پاسخ
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
#پیام_مخاطبین
✅ غذای کودک...
#فرزندآوری
#غذای_کودک
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#سوال_مخاطبین
✅ تقاضای روایت روزمرگی های مادران چندفرزندی
👈 سوال دوست بزرگوارمون، دغدغه ی عموم خانم ها می باشد. از مادران موفقِ چندفرزندی خواهش می کنم تجارب کاربردی و مفید خودشان را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارند. ان شاء الله به بهترین تجارب، هدیه هم خواهیم داد.
#همسری
#فرزندآوری
#مادری
#تحصیل
#اشتغال
#سبک_زندگی
#خانواده_مستحکم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفتم تو این کانال اونقدر ذوق زده شدم
میخوام عکس پسرمو روی جا کلیدیش چاپ کنن..عکس خواهر زاده شیرین زبونمو بدم روی پازل چاپ کنن 😝
عکس مامان بزرگ مهربونمو بدم روی جا کلیدی خونه چاپ کنن هر روز ببینمش😍
و عکس بچه های خودمو روی مگنت یخجالی چاپ کنن کیف کنم
تازه میخوام یکی از عکسای عروسیمونو رو ماگ حرارتی بدم چاپ کنن همسرمو سورپرایز کنم🙈😍
از کارای این کانال کلی میشه ایده کادو و هدیه گرفت محشرههه😵👏
تمامی خدمات توسط
توسط کادر خانم انجام میشه😘
https://eitaa.com/joinchat/1479344493Ca40486ff7b
انقدر دست و پاشو تکون داد و ذوق کرد، خسته شد، الان سه ساعته خوابیده😄
به شمام اگه بچه کوچیک دارید توصیه میکنم از این روش استفاده کنید
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄
@khandehpak
#تجربه_من ۸۳۰
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#تحصیل
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_اول
دختر آخر خانواده بودم و حسابی هم درس خون. سال سوم راهنمایی بودم که خواهرِ اولم ازدواج کرد.
من بعد از اتمام سال سوم دبیرستان وارد حوزه علمیه قم شدم اینجا بود که پای خواستگارای طلبه هم به خونه ما باز شد☺️ در حالی که خواهر دومم ک ۶سال از من بزرگتر بود، هنوز مجرد بود😔
بلاخره پدرم با اصرارهای مادرم به ازدواج من با یکی از این خواستگارای طلبه که همشهری و آشنای دور بودیم رضایت داد اصرار مادرم هم فقط بخاطر راه دوری بود که من باید از شهرمون تا قم تنهایی میرفتم و مادرم میخواست محرمی همراهم داشته باشم تا خیالش راحت باشه و مشکلی پیش نیاد هرچند خودش هم طبق رسم فامیل ناراحت بود که دختر کوچیکه رو زودتر از بزرگه عروس کرده، خواهرمم خیلی از این بابت ناراحت بود. اما این سنت شکنی برکتی داشت که خواهرم بعد از من عقد کرد و تازه قبل از من عروسی کرد و رفت خونه خودش.
به این ترتیب من سال ۹۰ در سن ۲۱ سالگی با یک طلبه ازدواج کردم و هر دو درس میخوندیم. دوست داشتم مهریه ام ۱۴تا سکه باشه اما هرچی تلاش کردم و با پدر و مادرم صحبت کردم راضی نشد. الان که خودم مادر شدم درکشون میکنم به همین خاطر با خودم میگم کاش رو حرفشون حرف نمیزدم و بحث نمیکردم و ناراحتشون نمیکردم چون به هر حال من مهریم رو بعد از عقدم به شوهرم بخشیدم البته بین خودمونه فقط یا میتونستم بدون اینکه کسی بفهمه بعد عقد مهریه ام رو به همون ۱۴تا تغییر بدم، لزومی نداشت اینقد بحث کردن.
به هر حال ما بعد از ۲ سال عقد رفتیم کربلا و بعد هم یه ولیمه ساده توی خونه پدرشوهرم دادیم و با یه جهیزیه ساده بدون تخت و مبل و بوفه و خیلی وسایل غیرضرور دیگه رفتیم خونه بخت. حتی تا چند ماه اول ماشین لباسشویی و کمد لباسی و پشتی و چرخ خیاطی و آبمیوه گیر هم نداشتیم چون پدر من در شرایط مالی خیلی بدی بودن و بعضی وسایل رو کم کم برای ما خریدن.
خب ما هم چون شوهرم اون زمان هنوز درس میخوند و کار ثابتی نداشت و با شهریه طلبگی زندگی میکردیم، نمیتونستیم خودمون اون وسایل رو بخریم.
به هرحال دوست نداشتیم عقدمون تا بهتر شدن شرایط مالی خانواده ام طول بکشه چون همینجوری هم خیلی طولانی شده بود پس توقعات رو کم کردیم و با حداقل ها توی شهر غریب یه خونه ۵۰ متری اجاره کردیم و رفتیم سرخونه زندگیمون.
با اینکه دوتایی درس هم میخوندیم اما زود حوصله مون سررفت برا همین سالگرد ازدواجمون من باردار شدم و خدا یه دختر ناز به ما داد.😍 و از قدم خیرش ما ماشین 🚙خریدیم. و من درسم رو غیر حضوری ادامه دادم.
این دختر ناز شب بیداری هاش وقتی نوزاد بود و شیطنتاش وقتی یه کم بزرگتر شد خیییلی زیاد بود و چون همش با خواهرزادم مقایسه میشد که سه ماه از دختر من بزرگتره و برعکس دختر من بسیییار بچه آرومی بود به همین خاطر جیق وگریه و شیطنت دختر من بیشتر جلوه میکرد و موجب گله و شکایت اطرافیان میشد. من از این بابت خیلی ناراحت بودم هرچند به روی خودم نمی آوردم تا بزرگترا ناراحت نشن و سر این مساله کوچیک و زودگذر کدورتی بین بزرگترا پیش نیاد.
دخترم ١۵ ماه داشت و اذیتهاش کم شده بود و ما با شیرینی های بچه داری خوش بودیم و من در حال گذراندن امتحانات پایان ترم بودم و اصلا متوجه عقب افتادن دورم نبودم، بعد امتحانات متوجه شدم. تا بیبی چک بگیرم و امتحان کنم کلی نذر و دعا کردم که حامله نباشم اما بودم.
وقتی به شوهرم گفتم اول دوتایی خندیدیم اما طولانی نبود. یه حدیث از معصوم داریم که اگر کسی رو به خاطر کاری سرزنش کنی حتما خودت به اون مساله دچار میشی. من قبل از اون موقع همیشه خانم هایی که بچه شیر به شیر داشتن رو سرزنش میکردم که چرا مراقب نبودن و مایه بی فرهنگی میدونستم. خدا منو ببخشه.
به همین خاطر خجالت میکشیدم و از سرزنش دیگران هم میترسیدم تصمیم گرفتیم به کسی نگیم پس بلافاصله رفتیم قم و تا۴ ماهگی به کسی نگفتیم.
توی این ۴ماه ما اسبابکشی هم داشتیم که خودم تمام کارهای نشستنی مثل جمع کردن وسایل و چیدن توی کارتن تا باز کردن و چیدن آشپزخونه رو انجام دادم و بقیش رو شوهرم و برادرشون.
دخترم ۲سالش بود که پسرم دنیا اومد و منم درسم تموم شد و فوق لیسانسمو گرفتم فقط پایان نامم مونده بود. از قدم خیر پسرم ماشینمون رو هم عوض کردیم و یه ماشین بهتر گرفتیم.
برا زایمانم اومدم شهرمون، خونه مامانم اما بعد دنیا اومدن بچه دخترم خیلی اذیت شد و حسودی میکرد و از شدت ناراحتی یه تب عجیب کرد که هرکار میکردیم قطع نمیشد و خیلی شیطنت میکرد و پسرمم شب بیداری داشت و همه خسته شده بودن و گاهی اطرافیان دخترمو دعوا میکردن به همین خاطر به شوهرم گفتم بریم خونه خودمون هرچند میدونستم خیلی شرایطم سخته اما باید کنار می آمدم. پسرم ۱۲ روزه بود و با یه بچه ۲ساله برگشتیم قم
ادامه 👇
«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۳۰
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#تحصیل
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
روز اول که رسیدیم شوهرم رفت کلاس و دخترم خواب بود و پسرم هم آروم نمیگرفت و من نمازم داشت قضا میشد پسرمو دادم دست همسایه بالاییمون و نمازم رو خوندم اما این اولین و آخرین کمکی بود که سر نگهداری بچه ها از دیگران داشتیم اصلا دوست نداشتم بارم روی دوش کسی باشه، در کل زندگی سعی کردیم دست به زانوی خودمون بگیریم و بلند بشیم.
تا یک ماهی که از تولد پسرم گذشت هر دوتاشون رو پوشک میکردم اما دیگه بعد یکماه دخترم رو از پوشک گرفتم و خدا روشکر همکاری خوبی داشت و سر ده روز دیگه خودش خبر میکرد.
اما حسادت ها همچنان بود و گاهی میومد محکم میزد تو سر بچه. دیدم نمیشه که من مدام مواظب بچه باشم و مدام نگران به همین خاطر شوهرم هرجا میرفت دخترمم همراهش میبرد، وقتی هم نمیتونست همراهش ببره من پسرمو تو اتاق میخوابوندم و توی حال با دخترم بازی میکردم این شرایط تا ۵ماه ادامه داشت دخترم بزرگتر شده بود و پسرم میتونست بشینه دیگه از حسادت خبری نبود و تازه با هم، بازی هم میکردن.
من دیگه رفتم تو فکر نوشتن پایان نامه😢 تا موضوع تصویب شد و کارهای اولیش انجام شد پسرم یکساله شد. صبح تا ظهر شوهرم بچه ها رو نگه میداشت من میرفتم کتابخونه بعد من میومدم پیش بچه ها و شوهرم میرفت کلاس.
پایان نامه که تموم شد شوهرمم درسش تموم شد و یه کار خوب توی شهر خودمون بهش پیشنهاد شد و ما برگشتیم شهرمون.
اوایل من اصرار میکردم برا بچه دارشدن اما شوهرم مخالف بود، دیگه منم چیزی نگفتم و برا دکترا قبول شدم و سخت مشغول بودم حالا دیگه شوهرم دلش بچه میخواست ولی من مخالف بودم جالبه در همین موقع افراد مختلف به من گوشزد میکردن که داره دیر میشه و برا بچه بعدی اقدام کن و من احساس کردم همه این ها صدای خداست لذا برا شادی دل امام زمان و رهبری عزیز اقدام کردیم و بچه مون رو نذر ظهور آقا کردیم.
بارداری خیلی سختی داشتم، شکمم کامل اومده بود پایین و از ماه۶ دیگه نمیتونستم سرپا وایسم و توی خونه فقط یه غذای مختصر درست میکردم که اونم بینش صدبار مینشستم. بقیه کارها رو شوهرم انجام میداد یا با سختی زیااااد خودم انجام میدادم. شرایط خیلی بدی بود همیشه خونه به هم ریخته و سینک ظرفشویی پر از ظرف بود😩 ماه آخر خیلی درد داشتم و اذیت میشدم.
توی این شرایط هر هفته باید تا مرکز استان میرفتم برا کلاس های دکترا. در هفته یه روز کلاس داشتم از صبح تا عصر، اون ترم تا دو هفته مونده به پایان ترم رفتم کلاس و یه روز که از کلاس برگشتم شبش تو جاده برگشت به خونه مون دردام شروع شد و رفتم بیمارستان و پسرم دنیا اومد.
الان ترم آخر دکترا هستم و توی یکی از این آزمون های استخدامی که ۳ساله که براش زحمت کشیدم بالاخره قبول شدم😍 اما الان که پسرم ۹ ماهشه میبینم که همه سختی ها گذشت و خاطره شد و خدارو هزاران مرتبه شکر که سه تا دسته گل دارم که خنده هرکدومشون خستگی رو از تن در میاره و خدا کنه که بازم لایق مادری باشم و خدا نسل منو از بچه شیعه های سالم و صالح زیااااد کنه
بچه ها هیچ وقت مانع کار و فعالیت و درس و پیشرفت آدم نمیشن اتفاقا از پاقدم خیری که دارن باعث ترقی و پیشرفت هم هستن. فقط کافیه یه مقداری ما هم صبر و برنامه ریزی و پشتکار و نظم داشته باشیم.
من وقتایی که درس داشتم و بچه داری هم داشتم، از فرصت بعد نماز صبح استفاده میکنم که خیلی برکت داره معمولا شب ها زود میخوابیم مخصوصا ایام مدرسه بچه ها، اما بعد نماز صبح بیدار میمونم و درس میخونم تا ساعت ۶ونیم که بچه ها رو بیدار میکنم تا برن مدرسه.
بعد از اینکه اونا رفتن مدرسه تا فسقلی خوابه بازم درس میخونم. معمولا هر کتابی که قراره بخونم طبق زمانی که دارم برنامه ریزی می کنم که هر روز چند صفحه باید ازش بخونم تا تموم بشه و تمام سعیم رو میکنم تا از برنامه ام عقب نمونم. وقتی فسقلی هم بیدار شد دیگه به کارای خونه و این گل پسر میرسم.
برای کارهای خونه هم برنامه دارم که هر روز چه کاری انجام بدم مثلا یه روز لباس و ملحفه شستن، یه روز جارو کشیدن و... چون توی یه روز نمیتونم تمام کارا رو انجام بدم، هرچند که مثل خیلی از شما دوست دارم هر روز تمام این کارا رو انجام بدم و خونه ام مثل دسته گل💐 باشه اما منطقیش اینه که نمیتونم توان و وقتشو ندارم پس به خودم سخت نمیگیرم.
به نظرم برای اینکه بخوایم بچه زیاد بیاریم اول باید سبک زندگیمون رو تغییر بدیم. خونه ای که چندتا بچه توش هست قاعدتا همیشه از تمیزی برق نمیزنه، قدیم تر هم یه اتاق داشتن به اسم مهمون خونه که همیشه درش بسته بود تا تمیز بمونه چون مهموناشون همیشه سرزده میومدن اما الان مهمونای ما با هماهنگی میان پس لزومی نداره زندگی رو برخودمون سخت کنیم تا خونه همیشه مرتب باشه.
خدایا به ما بچه های سالم و صالح زیاد عطا کن.
«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات
ترک قطعی و بدون درد و خماری اعتیاد به :
🔹️شیره ، تریاک ، هروئین
🔸️متادون ، شیشه ، سورچه و ...
⛔️ قطع طبیعی مصرف مواد در هفته اول
⛔️ ایجاد بی میلی شدید نسبت به مخدر
⛔ از بین رفتن کامل وسوسه
🔸کاملا گیاهی و بدون عوارض
🔹بدون نیاز به بستری و استراحت
🔸بدون نیاز به تحمل درد و خماری
🔴 زیر نظر حکیم خیراندیش و با تاییدیه سازمان غذا و دارو ، سیب سلامت و مجوز بین المللی GMP 🔴
https://eitaa.com/joinchat/2468741524C840a767719
مشاوره و شروع روند درمان👇
@tabib_sahabie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانواده جوان و ۹ فرزندی مشهدی در زیارت #اربعین اباعبدالله الحسین علیه السلام👌👏
#فرزندآوری
جمعیت
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو باید چکارش کرد؟😁
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄
@khandehpak
هدایت شده از دوتا کافی نیست
⁉️ چقدر به فکر عاقبت به خیری، فرزندان مون هستیم؟!
موقع ازدواج، آقای نبی لو ۲۳ سال داشت، من ۱۹ سال. همیشه می گفت، ما دیر ازدواج کردیم. خانم حیف نبود؟ این زندگی، به این خوبی رو، ما چهار سال زودتر می تونستیم شروع کنیم. چرا دیر ازدواج کردیم؟!
همیشه می گفتن وقتی انسان می تونه زندگی خوبی داشته باشه، چرا دیر؟!
بعد شاید باورتون نشه، دخترم مون که ۱۴ سالش بود، خود آقای نبی لو واسطه ازدواج دامادم با دخترم شدن ...
اصغر آقا یه طلبه ساده، از روستا های استان همدان بودن و پسر دایی بنده، که در قم در حال تحصیل بودن، یه روز در حرم، همسرم به ایشون گفته بودن، چرا شما ازدواج نمی کنی؟!
گفته بود، من شرایط ازدواج ندارم...
گفته بودن، حالا اگر من یه خانواده ای رو پیدا کنم که حاضر باشن با شرایطی که داری به شما دختر بدن، شما چکار می کنی؟!
ایشون گفته بود، اصلا محاله یه همچین چیزی... من یه طلبه ساده ام... هیچی ندارم... پدرم خوب یه کشاورزه... محاله کسی به من دختر بده...
گفته بودن، نه من یه خانواده ای رو می شناسم که شما رو می شناسن، من شما رو بهشون معرفی کردم...
برای من خیلی سخت بود. چون فامیل هم بودیم.. گفتم برای من وجهه خوبی نداره، بری و پیشنهاد بدی... آقای نبی لو می گفتن، نه روی شناختی که من از این جوون دارم، دوست ندارم همچین پسری رو از دست بدیم. بعد من می گفتم، اصلا، مگه دختر ما چقدر سن داره، که ما خودمون بخوایم اقدام کنیم برا ازدواجش؟! خلاصه ایشون تونست منو قانع کنه برای این کار ...
شهید نبی لو به دامادم گفته بود، من با خانواده این دختر صحبت می کنم. اونها هم با دخترشون مطرح کنن، اگر بتونم موافقت همه شون رو بگیرم، حتما میام بهت میگم.
حالا من مونده بودم، چطوری این موضوع رو با دخترم مطرح کنیم. به همسرم گفتم، حالا چطور می خوای به طیبه بگی؟! گفت خانم، اونم راهش رو بلدم. من خودم یه جوری میگم.
ایشون نشستن شروع کردن به صحبت کردن با دخترم، که چقدر ازدواج خوبی داره، و چقدر باعث دوری از گناه میشه و اینکه اگر پسر مومن با تقوایی باشه و ... اینها رو توضیح داد برای دخترم، خیلی با بچه ها راحت بود.
بعد گفت حالا اگر من به عنوان پدرت، یه پسری رو معرفی کنم که تمامی این خصوصیاتی که گفتم، داشته باشه، تو چکار میکنی؟ نظرت چیه؟! دخترم بنده خدا همین جور مونده بود... همسرم به دخترم گفت: نه حالا نمی خوام جواب بدی، خوب فکرات رو بکن، بعد جواب بده...
من به عنوان پدر تو، خوشبختی تو رو می خوام. اگر یه روزی چنین پیشنهادی بدم، نظرم رو می پذیری؟!
بعد از مدتی مجدد موضوع رو با دخترم مطرح کردیم و دخترم هم موافقت کرد.
وقتی مجدد با پسر داییم مطرح کرده بودن، ایشون گفته بودن، من حتما باید این خانواده رو ببینم، پدرش رو ببینم، مادرش رو ببینم، رو چه حسابی با این شرایط من، حاضرن به من دختر بدن؟!
گفته بودن باشه من هماهنگ می کنم، بیا حرم، بگم پدرش هم بیاد، با هم صحبت کنید.
می گفت رفتیم نشستیم، اصغر آقا هم هی نگاه می کرد، با یه حالت نگرانی می گفتن نیومدن، نمی خواید یه تماس بگیرین، ببینید چرا نیومدن؟!
گفته بودن: الان من پدر اون دختر، چی می خوای بهش بگی؟!
خندید گفت: نه حالا بیان، من بهشون میگم.
گفته بودن، اومدن دیگه... من الان پدر اون دختری هستم که گفتم، من طیبه رو برای شما در نظر گرفتم.
دامادم تعریف می کنه که وقتی بابا این حرف رو زد، از یه طرف واقعا تو دلم یه همچین چیزی رو می خواستم و دوست داشتم چنین ازدواجی انجام بشه، همیشه می گفتم، کاش این دختر سه چهار سال بزرگ تر بود، من جراتش رو داشتم، که مطرح کنم. از اون طرف می گفتم، کاش زمین دهن باز می کرد من می رفتم داخلش، چقدر راحت بابا گفت، من پدر اون دخترم...
خلاصه با هم صحبت کرده بودن و آقای نبی لو گفته بودن از نظر من مسئله ای نیست. به لحاظ مالی هم حاضرم از حقوق خودم، یه کمکی به شما بکنم، ولی راستش رو بخواید، نمی خوام پسری مثل شما رو از دست بدم. من با خانواده هم صحبت کردم و هماهنگ هستند.
الحمدالله دختر من ۱۴ سالگی ازدواج کرده... تا به امروز، حتی یکبار هم نگفتم، کاش دوسال دیرتر این ازدواج انجام می شد. الحمدالله هم خودش تونسته عاقلانه با این موضوع برخورد کنه، هم خدا رو شکر، انتخابی که همسرم کرده بود، مناسب و شایسته بود. و تا به امروز هم واقعا خیلی راضی هستیم.
دخترم الان یه وقتایی که در فراق پدرش گریه می کنه، میگه، بابا دستت درد نکنه، واقعا عاقبت به خیری منو می خواستی...
🔹خاطره همسر شهید مدافع حرم #شهید_نبی_لو از واسطه گری برای ازدواج دختر ۱۴ ساله اش در مصاحبه با رادیو معارف
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#خانواده_مستحکم
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
در مورد تجربه های مادران از زندگی روزانه شون، چند تا نکته به ذهنم میرسه. یکی اینکه شرایط مادرها بعد از تولد بچه به هیچ وجه قابل مقایسه با دوران قبل از مادر شدن نیست (به خصوص دو سه ماه اول که بچه به شیر وابسته تر هست و همون جور که زود سیر میشه، زود گرسنه هم میشه) بنابراین خیلی انتظار نداشته باشید که زندگی تون مثل قبل باشه. و این نکته رو باید قبل از تولد نوزاد تا حدی به همسرتون بقبولانید که انتظارات و توقعات خاص نداشته باشه. البته خودتون هم باید متوجه این نکته باشید. چون ماه های اول تولد به خاطر مشغله زیاد و بعد به خاطر شیطنت بچه ها قاعدتا خونه کاملا مرتبی ندارید.
بعد اینکه خیلی نمیشه از آقایون توقع داشت که با به دنیا اومدن بچه اول خیییلی کمک کارتون باشن. به خصوص اگر مشغله کاری شون زیاد باشه. حالا بعد سومی یه ذره راه میفتن😉😂😂😂 البته خوب همه مردها هم مثل هم نیستن و آدم ها متفاوت هستن ولی کلا خیلی امید کمک نداشته باشید. اما در مجموع تا جایی که میشه و در توان شون هست اول از پدر بچه (چون اول وظیفه اونه) و بعد از آدم هایی که امکان کمک دادن رو دارن کمک بگیرید و نخواهید همه کارها رو خودتون انجام بدهید. قاعدتا انتظار بی نقص نگهداری کردن رو از هیچ کس به خصوص باباها نداشته باشید. هرچی باشه اونها اولین تجربه هاشون هست و ممکنه اشتباه کنن. برای همین از کارهای ساده مثل روی پا یا توی گهواره خوابوندن بچه ها شروع کنید...
بعد هم که بچه بزرگ تر شد تو وعده های غذایی که بابا ها هستن غذا دادن به بچه رو حتما به باباها بسپرید و بهشون بگید بچه هایی که تو دوران کودکی با پدرشون غذا میخورن تو نوجوانی رابطه خوبی با پدرشون دارن (این نکته رو یه خانم دکتری تو دوره بارداری گفتن و من هم تجربه ش کردم)
دوم اینکه توقع نداشته باشید بتونید برنامه های شخصی خودتون مثل مطالعه کردن و درس خوندن یا سر کار رفتن مثل قبل باشه و باید کارهای جانبی رو به حداقل ممکن برسونید. بنابراین اگر درس میخونید حداقل واحدهای درسی رو بردارید و اگر کار میکنید ساعت های کاری رو به حداقل برسونید.
سوم این که برای ساعت های خواب بچه برنامه داشته باشید. برای اینکار باید خودتون رو از نظر بدنی قوی نگه دارید که با خوابیدن بچه شما هم خیلی خسته نباشید و شما هم بیهوش نشید😁 (البته که مادرهای بچه های کولیک یا رفلاکسی که خیلی گریه میکنن از این قاعده مستثنی هستن و تو اون شرایط بهتره تا جایی که میتونن استراحت کنن) و سعی کنید اولین کار بعد از خواب بچه آماده کردن شام یا نهار باشه و بعد بقیه کارهاتون رو انجام بدهید. اگر از اون دسته آدم هایی هستید که خواب رو بر هر چیز ترجیح میدهید نگران نباشید. بدن شما یواش یواش به کم خوابی عادت میکنه.
نکته بعدی، تو خونه های آپارتمانی که معمولا کوچک هم هستن، بچهها هرجایی اسباب بازی شون رو پهن میکنن و بعد رها میکنن و میرن سراغ یه کار دیگه😃 اولا بدونید اسباب بازی بچهها حکم اسباب و اثاثیه مادرها رو داره و خیلی سخت نگیرید که چرا اسباب بازی ها یا حتی لباس های تو کمد رو ریختی. فقط یواش یواش باید بهش یاد بدهید که این کار رو تو اتاق خودش انجام بده و تو مرحله بعدی یاد بگیره که هر اسباب بازی که باهاش بازی کرد جمع کنه و بعد بعدی رو بیاره. در نهایت هم یک ساعت به اومدن بابا با هم دیگه خونه رو مرتب کنید. اگر هم بیشتر از یک بچه دارید از بچه بزرگ تر بیشتر کمک بگیرید. این کار هم به شما کمک میکنه و هم اون رو مسئولیت پذیر بار میاره.
و در نهایت بدونید شرایط یه کم سخته ولی سعی کنید بیشتر از هرچیز از وجود نوزاد جدید لذت ببرید تا هم به شما برای کارهای دیگه نشاط و انرژی بده و هم این دوران رو با خاطرات شیرین و راحت تر طی کنید.
برای عاقبت به خیری بچه های ما هم دعا کنید.اثر داره😉😁
#فرزندآوری
#مدیریت_کارها
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات
💟 پخش منسوجات نخی یزد 💟
از دستمال پلاستیکی و حوله پرزدار خسته شدی؟
وقتشه بیای 💞منسوجات یزدگل💞
سابقه ۱۱ ساله فروش منسوجات یزد رو داریم👌
#دستمال #حوله های نخی زیبا و آبگیر،
#روانداز خواب یا همان شمد یزدی،
#زیرسفره، #زیرانداز، #روفرشی و #پتو،
#کیف و رومیزی ترمه و .... 👏😍🛍
#تخفیف #اشانتیون
#قرعه_کشی✨پلاک طلا✨همین امروز داریم.
👇
https://eitaa.com/joinchat/1216675864Cb3bd5c8429
هدایت شده از تبلیغات
💥اختراع جدید طبیب خیر اندیش💥
🟡جدید ترین روش ترک مواد با ایجاد بی میلی شدید نسبت به مواد در ابتدای شروع دوره درمان
1⃣ تریاک 6️⃣ شیشه
2⃣ هروئین 7️⃣ ترامادول
3️⃣ ب ۲ 8️⃣ اپیوم
4️⃣ متادون 9️⃣ دتاهندی
5️⃣ شیره 🔟 ماریجوانا
شماره مشکل مد نظرتون رو ارسال کنید و از ویزیت ها بهره مند شوید
🟡لینک کانال:
https://eitaa.com/joinchat/18153999Cf083b1c935
جهت مشاوره و ویزیت به ایدی زیر مراجعه کنید👇
@karshenas_akbari
#تجربه_من ۸۳۱
#فرزندآوری
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#جنایت_سقط_جنین
#حق_حیات
#قسمت_اول
در سن ۱۷ سالگی با همسرم که تو یه شهر دیگه ساکن بودن، به واسطه یکی از دوستان آشنا شدم. بعد از تحقیق، عقد کردیم و ۹ماه بعد از عقدمون، با پس انداز کم، وام و قرض تونستیم عروسی کنیم.
زندگی مون رو تو یکی از اتاق های منزل پدرشوهرم شروع کردیم، بعد از عروسی کلا کادوهای عروسی رو دادیم جای قرض، بدهی... من شبانه روز همه ش تو خونه بودم، همسرمم یا سرِ کار بود.
هر وقت هم کارش تعطیل بود فقط موقع غذا خوردن می اومد خونه غذاش رو میخورد، میرفت گشت و گذار با دوستاش هر وقتم من زنگ میزدم یا جواب نمیداد گوشیش رو یا بهم دروغ میگفت که کجا رفته، وقتی می اومد خونه که ازش میپرسیدم کجا بودی ناراحت میشد، قهر میکرد.
تنها سرگرمی من کارهای منزل بود، حوصله ام خیلی سر میرفت، دوست داشتم زودی بچه دار بشم، خداروشکر ۲ماه بعد عروسی فهمیدم که باردارم خیلی خوشحال شدم وقتی ۵ماه شدم، رفتم سونو گفتن دختره، وقتی به همسرم گفتم بچه دختره خیلی ناراحت شدن گفتن اشتباه شده، وقتی رسیدیم منزل مادرشوهرم زودی در رو باز کرد پرسید بچه چی بود؟ وقتی من گفتم دختره، ناراحت شد، هیچی نگفت. خیلی بدجور نگام کرد و رفت.
خلاصه هنوز ویار داشتم خیلی حالم بد بود ولی متاسفانه همه ی کارهای منزل برعهده من بود، وقتی به تاریخ زایمان که تو تقویم دورش خط کشیده بودم نگاه میکردم تنها ناراحتی ها و غصه ها از یادم میرفت، وقتی ۸ماهه شدم، مادرم سیسمونی خریدن، حقوق همسرم یه خورده اضافه شد برای اینکه اون خرج رفیق بازی هاش نکنه، گفتم ما وسایل زندگی هیچی نداریم الآنم حقوقت که اضافه شده، میریم وسایل برقی که بیشتر لازم داریم قسطی میاریم اولش قبول نکرد ولی با اصرار زیاد من موافقت کرد، هرچند همیشه به خاطر جهیزیه کمی که دارم همیشه از طرف خانواده همسرم حرف های نیش دار زیادی شنیدم.
بالاخره روز زایمان رسید دردهام کم کم داشت شروع میشد که همسرم رفتن مادرم رو آوردن تا با همدیگه بریم بیمارستان، تو راه که داشتیم میرفتیم بیمارستان یکی از دوستای همسرم بهش زنگ زد ما رو دم بیمارستان رسوند و رفت پیش دوستاش...
گل دخترم که به دنیا اومد، پا قدمش خوب بود، تونستیم ماشین بخریم، وسایل زندگی از همه چی خریدم، دخترم۲ ساله شد و ما هنوز تو خونه پدرشوهرم زندگی میکردیم و به من خیلی خیلی سخت میگذشت، تا اینکه یه وام با درصد کم گرفتیم و تونستیم ویه خونه نقلی کوچک بخریم. وقتی رفتیم خونه خودمون به همسرم گفتم من دیگه بچه میخوام، اما همسرم موافقت نکردن تا ماه ها اصرار میکردم تا اینکه همسرم راضی شد ولی بشرط اینکه بریم پیش دکتر تعیین جنسیت، منم قبول کردم(برای جنسیت پسر چون خانواده همسرم خیلی پسر دوست بودن همه نوه هاشون پسر بود فقط من دختر داشتم).
تا اینکه ما رفتیم پیش دکتر گفتن مشکلی ندارید، هرچی لازم بود برای تعیین جنسیت به ما گفتن، بعد از ۴ماه اقدام کردیم، خیلی ذوق داشتیم که ما برنامه رو دقیق رعایت کردیم، اما وقتی رفتم سونو، گفتن دختره دنیا تو سرمون خراب شد، خیلی ناراحت بودیم. همسرم گفتن تا کسی نمیدونه که حامله هستی، باید سقطش کنی، دختر داریم، ولی من از خدا ترسیدم و قبول نکردم، هرکاری کرد، قبول نکردم گفتم اگه طلاقم بدی، من بچه مو سقط نمیکنم، تو کار خدا نمیشه دخالت کرد.
روزها گذشت، وقتی بقیه فهمیدن که من حامله هستم، دوباره دختر دارم، خیلی بهم زخم زبون زدن، جاری هام خیلی مسخرم کردن، مادرشوهرم مدام حرف های نیش دار به من و همسرم میزدن.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۳۱
#فرزندآوری
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#جنایت_سقط_جنین
#حق_حیات
#قسمت_دوم
من تا حدودی میتونستم تحمل کنم اما همسرم مرد بود اینکه تو جمع مسخرش کنن، بهش برمیخورد، غرورش میشکست. دخترم که به دنیا اومد خیلی زیبا بود😍جوری که همه ی آدم هایی که زخم زبون میزدن، طاقت دوریش رو نداشتن...
تا اینکه دخترم ۳ ساله شد، دختر بزرگم میگفت من آبجی دارم، داداشم میخوام، مدام بهانه میگرفت که من داداش میخوام تا اینکه همسرم دوباره آدرس یه دکتر خوب، طب سنتی پیدا کردن که دوباره بریم دکتر تا بچه بعدی مون بشه پسر ( اماهمسرم گفتن این سری برنامه رو ۷ماه ادامه میدیم،شاید نتیجه بده )
بعد از ۷ماه چشم انتظاری ما رفتیم آزمایشگاه، تست بارداریم مثبت شد بازم به کسی چیزی نگفتیم که من باردارم تا جنسیت تعیین بشه. خلاصه ۱۴ هفته شدم، همسرم گفتن بریم سونو تا ببینیم جنسیتش چیه؟ وقتی رفتم تو اتاق سونو خیلی خیلی استرس داشتم وقتی جنسیت پرسیدم گفتن دختره😔 داشتم سکته میکردم، مدام چهره دخترم که گریه میکرد، میگفت همه داداش دارن من ندارم، حرف های نیش داری که سر دختر دومم میزدن همسرم تو جمع بغض گلوش رو میگرفت، چیزی نمیگفت، اشکم سرازیر میشد، وقتی به همسرم گفتم دختره خیلی ناراحت شد، گفت فقط باید سقطش کنی این دفعه دیگه به حرفت گوش نمیدم دیگه تحمل ندارم که حرف های نیش دار بشنوم، غرورم رو خورد کنن.
خیلی التماس کردم که اینکارو نکن حداقل چند وقت دیگه صبر کن شاید اشتباه شده باشه، اونم گفت فقط ۲ هفته دیگه صبر میکنم. بعد دوهفته رفتم سونو بازم گفتن دختره، همون روز همسرم (گفتن دیگه اصلا و هیچ وقت اسم بچه نیار) دارو گرفتن زیر نظر یه ماما به سختی بچه سقط شد😔😔 این شد بدترین و عذاب آورترین تجربه زندگیم😔😔😔
خدا ما رو ببخشه، حالا یه ساله که از این ماجرا میگذره من موندم و عذاب وجدانی که هر لحظه با من هست.
خیلی وقت نیست که با کانال خوب شما آشنا شدم، همش با خودم میگم ای کاش زودتر آشنا میشدم شاید از این طریق میتونستم جلو سقط بچه مو بگیرم.
به همین دلیل خواستم تجربه مو با کانال خوبه شما در میان بگذارم. که دیگه کسی اشتباه عذاب آور ما رو تکرار نکنه.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
🚨شریک جرم....
#فرزندآوری
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#حق_حیات
#جنایت_سقط_جنین
#تجربه_من ۸۳۱
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075