eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
16.9هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
66 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴در ایران خانواده‌ها را با وعده‌ی بی‌پولی از فرزندآوری می‌ترسانند اما در اروپا برای زنان بروشور تهیه می‌کنند تا زنان باردار بتوانند خدمات رفاهی و مالی از دولت‌ دریافت کند ◾️هر چقد که در ایران پول زنان را صرف عمل‌های زیبایی؛ خریدهای غیر ضروری؛ سرمایه گذاری‌های کاذب؛ کاشت ناخن و عمل‌های معده و پیکرتراشی و تزریق ژل می‌کنند یا عده‌ای را تشویق به خرید خانه در ترکیه، مهاجرت و تحصیل در دانشگاه‌های بی‌اعتبار خارجی می‌کنند و به همان اندازه هم زنان ایرانی را از فرزند‌آوری با وعده‌ی فقر و کمبود سلامت منع می‌کنند؛ اما جالب آنجاست زنان عاقله‌ی غرب؛ زنان غربی را با تشویق به فرزندآوری زیاد به افزایش سلامت عمومی بدن و بهبود وضعیت اقتصادی راهنمایی می‌کنند. ✍عالیه سادات اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅┅❅🇵🇸 🇵🇸 🇵🇸 ❅┅┅┄         @BaSELEBRTY
۹۸۴ من تو یه خونواده پرجمعیت بدنیا اومدم و ته تغاری خونه مون هستم. در کودکی پدرم رو از دست دادم اما با تلاش های مادرم که فوق العاده زن قوی و باایمانی بودن بچه ها بزرگ شدن و ازدواج کردن و هر کدوم رفتن سر خونه زندگیشون، بجز من که قبل از کنکورم مادر مهربونم رو هم از دست دادم. من یکی از دانشگاه های تهران قبول شدم و با یه آقایی از شهری دیگه که هم رشته ای بودیم ازدواج کردم. یه سال عقد بودیم و بعدش خیلی ساده رفتیم سر خونه و زندگیمون . من از خواهران و برادرام دور شدم چون محل زندگیمون یه شهر دیگه بود، همون ماه اول باردار شدم، وقتی متوجه شدم چون غیرمنتظره بود شوکه شدم، اما خیلی زود با شرایطم کنار اومدم و با بچه م انس گرفتم. البته برای همسرم هم غیرمنتظره بود اما خیلی ساده و راحت پدر شدنش رو پذیرفت. پسرم بدنیا اومد و تا خانواده م از شهر خودمون بیان چندروز طول کشید.(لبته زایمانم ده روز زودتر از تاریخی بود که پزشکم مشخص کرده بود.) سزارین شدم و تنها کسی که پیشم بود، همسرم بودن، روز دوم زایمانم چون کسی نبود کارای بچه مو انجام بده، یادمه خودم سرم رو از دستم کشیدم و بلند شدم بچه مو شستم و پوشکشو رو عوض کردم. ضعف ناشی از زایمان، کم خونی شدید، دوری خانواده، شب بیداری ها و افسردگی بعد از زایمان شرایط سختی رو برام فراهم کرد اما همه فدای سر امام زمان :) قبل از دوسالگی پسرم تصمیم گرفتیم برای بچه دوم اقدام کنم، پیش خودم گفتم حالا یه کم یه نفسی بکشم، یه کم به خودم زمان بدم، وقت زیاده (شاید چون همسرم بخاطر شغلشون کمتر خونه بودن و تقریبا همه ی کارای بچه رو خودم انجام میدادم) خلاصه چند ماهی گذشت و اقدام کردیم اما چون جدی نبودم برام مهم نبود که چرا نتیجه نمیگیریم، تا اینکه یه سال گذشت و نگران شده بودم، رفتم دکتر و... مشخص شد تنبلی تخمدان دارم، کلی دارو و سونو و آزمایش اما نتیجه نگرفتم، الان پسرم ۶ سالشه و تنبلی تخمدانم هم هنوز باهامه... خواستم بعنوان خواهر کوچکتر و یکی که تجربه کرده بگم امروز و فردا نکنید، فاصله ی سنی بچه ها هرچه کمتر، بهتر... علامه حسن زاده آملی یه جمله دارن که نقل به مضمون: « اگه پرده ها کنار بره، مشخص میشه که بیشتر دلیل عذاب کسایی که تباه شدن اینه که تسویف کردن، یعنی امروز و فردا کردن» وقت برای مسافرت ، تفریح، درس،کار و...همیشه هست، اما برای مادر شدن زمان کمه... خلاصه که دعام کنید و اگه قصد چندفرزندی دارین، هرچه زودتر اقدام کنید یاعلی🌱 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۸۳ سال ۸۹ بود که از این همه خواستگار بی ربط و مخالف عقایدم خسته شده بودم. ما خانواده مذهبی هستیم از اینکه بعضی از خانم ها برای اینکه برادر و پسر گمراه شونو به راه بیارن از گزینه "زن مذهبی براش بگیریم به راهش میاره" استفاده میکنند، دلم خیلی شکسته بود. شنیده بودم روز عرفه، دعا عرفه را در حرم امام رضا ع بخونی، هرچی از خدا بخوای بهت میده. هرجور بود باید میرفتم. بعد اجازه گرفتن از استادای دانشگاه و پیدا کردن یه تور زیارتی زنانه با مادرم راهی مشهد شدیم. دعای عرفه رو تو حیاط حرم تو سرما با مادرم خوندیم و دعا کردیم و چند روز بعد اومدیم تهران تو همون هفته اول سه تا خواستگار زنگ زدن که در همون تماس اول رد شدن. منم ناامید که دیدی چیزی درست نشد. تقریبا ۳ هفته بعد از بازگشت باز یه خواستگار دیگه تماس گرفت. این یکی از قضا رد نشد. اومدن و ماهم به توافق رسیدیم و وصلت سر گرفت. چند وقت بعد با همسرم که صحبت میکردیم، برام تعریف کرد که: "چند وقت بود هر خانواده ای رو برای وصلت معرفی می‌کردن اصلا هیچ وجه مشترکی باهاشون نداشتم. انقدر که فکر میکردم یعنی هیچ ‌کس پیدا نمیشه؟! چرا انقدر آدم های بی ربط سر راه من قرار میگیرن. یک روز مانده به عرفه تصمیم گرفتم برم مشهد و دعا رو در حرم بخونم و همونجا از امام رضا ع بخوام، بالاخره با یکی از دوستانم آخر شب بعد از کلی کنار خیابون ایستادن، تو بوفه یه اتوبوس جا پیدا کردم و راهی مشهد شدم." وقتی تو دوران نامزدی باهم مشهد رفتیم دیدیم روز عرفه با فاصله چند تا فرش از هم نشسته بودیم و امام رضا ع ما رو بهم رسوند. البته اینجوری نبود که تو زندگی مشکل نداشته باشیم ولی همیشه دلگرم به واسطه بودن امام رضا ع برای ازدواجم بودم از مشکلاتی که اون زمان خیلی هم نادر بود، نداشتن خونه مستقل تا ۴ سال، دنبال کار ثابت بودن و چیزی که نمیدونستیم انتهاش کجاست و چی میشه، ناباروری... اتفاقی که ۱۱ سال طول کشید. یازده سال پر از دلهره و استرس. از این دکتر به اون دکتر، کلی آزمایش مختلف، دارو و ... و در آخر همیشه یک جواب رو میشنیدیم شما چیزیتون نیست. علت ناباروریتون مشخص نیست. تا اینکه به لطف خدا و دکترم که خیلی عالم و متدین بودن بعد از چند دوره درمان که از سال ۱۴۰۰ شروع کردم در آبان ۱۴۰۱ صاحب دوقلو پسر شدیم. ویارم به خاطر دوقلویی و داروهایی که میخوردم خیلی بد بود‌‌. سرکار هم میرفتم. به لطف خدا این دوره هم تمام شد و دوقلو های پر روزی من بدنیا اومدن. اداره ما که همیشه سر وام دعوا بود تقریبا ۴ تا وام خوب به کارمندها داد. همه همکارها بعد ۲۰ سال بالاخره تغییر وضعیت شدن. تو اداره همه میگفتن دوقلوهات خیلی خوش قدم بودن. دوقلو داری خیلی سخت بود بخصوص برای من که ۱۱ سال راحت بودم برای خودم. خوابشون کم بود. شبها هر دوساعت و حتی کمتر برای شیر بیدار میشدن. تایم بیدار شدن شونم باهم هماهنگ نبود. اوایل همه ذوق داشتن کمک زیاد داشتم کم کم هی گفتن دیگه ماشالله راه افتادی و کمک نمیخوای و رفتن. من موندم و همسر و دوقلو ها... بچه ها سه ماه شون بود که من در کمال ناباوری شک کردم که شاید باردار باشم. بی بی چک استفاده کردم دو خط قرمز شد. چیزی که سالها قبل همیشه منتظرش بودم. ولی بازم باور نکردم، آزمایش خون دادم دیدم بله، بچه سومم تو راهه. اسمشو گذاشتیم معجزه بعد از این همه سال. شرایطمون سخت بود. ولی منو همسرم خیلی خوشحال بودیم و مطمئن بودیم حکمت بزرگی در این بچه نهفته ست تا ۵ ماهگی از ترس شماتت دیگران به هیچ کس نگفتیم. وقتی همه متوجه شدن باز اومدن کمک. چون بدنم ضعیف بود زایمان خیلی سختی رو پشت سر گذاشتم، هر چقدر ویار و بارداریم راحت تر از دوقلو ها بود، زایمانم سخت‌تر. تا ۱۰ روز از شدت درد نمتونستم از جا بلند شم. پسرم هم خیلی ریز بود. به لطف خدا اون روزها هم گذشت. الان مادر دوتا پسر ۲۰ ماهه و یک پسر ۸ ماهه هستم. هر سه در اوج شیطنت و کنجکاوی اند. دوره سختی رو به تنهایی میگذرونم البته خدا هوامو داره به مو میرسه ولی پاره نمیشه. برام دعا کنید تا بتونم مادر خوبی باشم و شرایط برام آسانتر بشه کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
اگر بچه خلافى كرد عذرش را قبول كن ولو دروغ بگوید. آقا تو پول از توى جیب من برداشتى؟ بچه مى گوید: نه... خوب بیا توى جیبت را بگردم!!  بچه تا مى گوید نه، دیگر ولش كن. تحقیق نكن كه بچه دزد مى شود. اگر دروغ مى گوید، شتر دیدى ندیدى. خودت را به تغافل بزن و عذر بچه را بخواه؛ حتى [اگر] یقین دارى كه دروغ مى گوید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌 ازدواج کرده است از بچه دار شدن جلوگيری می کند. مي‌گويد: خوب نيست، مردم خواهند گفت که آن هفته ازدواج کرده‌اند، اين هفته بچه دار شدند... به يکديگر طعنه نزنيد. مي‌خواهد بچه دار شود. مي‌خواهد زود بچه دار شود. 📌 دختر عموهايت هنوز ازدواج نکرده‌اند، تو حامله شده ای! همسرش مي‌خواهد حامله شود. به دختر عموهايش چکار داری؟... مادر به دخترش طعنه مي‌زند. مي‌گويد: چرا بچه دار شده‌ای؟! 📌 اگر خيلي ديندار هستيد به حرامها طعنه بزنيد. ما منکر روشن را مي‌بينيم و چيزی نمي‌گوييم، به معروف قطعی طعنه مي‌زنيم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🤩😍 *اگر دنبال جایی میگردی که بتونی مستقیم از ترکیه انواع اقلام مثل کیف و کفش و لباس و لوازم آرایش و برقی و غیره را خریداری کنی حتما عضو کانال ما شوید.* 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3228238720Cc7f40fb770 📣 ما در *کوتاهترین زمان* بصورت مستقیم‌ و آنلاین از *سایت های معتبر ترکیه* کالا را خریداری میکنیم‌ و *درب منزل* شما تحویل می‌دهیم عضویت درکانال 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 (🛍 )https://eitaa.com/joinchat/3228238720Cc7f40fb770 @Istanbul_onlineshop
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹۸۱ دوران کودکی من در تنهایی گذشت تا اینکه در هشت سالگی خواهرم به دنیا آمد، و وقتی ده سالم بود، خدا برادرم را به ما هدیه داد. داشتن خواهر و برادر برای من هیجان انگیز و دلپذیر بود اما تنهایی من پر نشد، چرا که وقتی نوجوان شدم، خواهرم کودک بود و وقتی می‌خواستم ازدواج کنم خواهرم پا به دنیای نوجوانی می گذاشت و من همیشه تنها بودم. دنیای ما با هم متفاوت است بخاطر همین گاهی عمیقا احساس میکنم کاش کسی بود با او درددل میکردم، در واقع مادرم جای خواهر و همدم را هم برای من پر میکند اما برای اینکه مبادا غصه دار شود، ناراحتی هایم را در خودم پنهان میکنم. بگذریم سال ۹۲ کنکور دادم و با رتبه ی خیلی خوب دانشگاه دولتی خیلی خوب قبول شدم اما به دلیل شرایط مالی ترجیح دادم دانشگاه فرهنگیان بروم تا بار مالی من از دوش خانواده برداشته شود. ترم سوم بودم که همسرم با معرفی یکی از دوستانم به خواستگاری آمدند و پس از سه جلسه عقد کردیم، کاملا ساده و بدون تجملات، برای خرید حلقه و محضر و... همسرم دو میلیون وام گرفته بودند و ما از زیر صفر شروع کردیم.😅 بعد از اولین جلسه ی خواستگاری، مادرم میگفتند با صدهزارتومان شهریه ی طلبگی که نمیتوان زندگی کرد اما مطمئن بودم که خداوند جبران می‌کند. همان ماه اول یک مسجد برای نماز مغرب به همسرم پیشنهاد شد با ماهی ۲۰۰ هزارتومان هدیه که هنوز هم همسرم همانجا نماز اقامه می‌کند و معتقد است هرچه برکت در زندگی ماست از همان مسجد است و با وجود اینکه می‌توانند جای بهتر با پول بیشتر بروند اما اینکار را نمی‌کنند. در دوران عقد چون همسرم طلبه ی ملبس بودند و مردم محله ایشان را می شناختند خیلی بیرون نمی‌رفتیم و بیشتر وقت باهم بودنمان در خانه بود. بلاخره بعد از ۸ ماه جهیزیه ی ساده ای جور کردیم و مراسم عروسی را به صورت مولودی گرفتیم و خدارا شکر خانه ای نوساز با کرایه ی مناسب پیدا کردیم و زندگی دونفره مان را آغاز کردیم. هر دو صبح برای تحصیل بیرون می‌رفتیم تا غروب، من دانشگاه میرفتم و همسرم حوزه. بعد از یک سال و نیم تصمیم گرفتیم برای بچه دار شدن اقدام کنیم تا اینکه بعد از سه ماه باردار شدم. ترم آخر دانشگاه بودم، هفته ی ۳۸ وقتی که بعد از کلاس خانه ی مادرم شام خوردیم و برگشتیم، کیسه ی آب بچه پاره شد و من که از استرس میلرزیدم و تجربه ای هم نداشتم به نزدیکترین بیمارستان مراجعه کردم و همانجا بستری شدم. ساعت ۱۰ شب بود و دکتر شیفت قبول نکرد اصلا من را ببیند و گفت بذارید تا صبح که شیفت عوض شود و رفت. صبح ساعت ۶ به من آمپول فشار تزریق کردند و من تا ۶ غروب درد کشیدم و با وجود اینکه خودم حس میکردم باید راه بروم یا حرکتی بکنم تا بتوانم زایمان کنم، اما پرستارها اجازه ی حرکت نمی‌دادند و خودشان هم هیچ کمک یا راهنمایی یا همدلی بامن نکردند. ساعت ۶ غروب ضربان قلب بچه ضعیف شد و من اورژانسی سزارین شدم. خیلی طول کشید تا سرپا شدم. تا دوماه افسردگی داشتم بدون دلیل گریه میکردم، بعدها فهمیدم کاچی خوبه برای افسردگی ولی من نخورده بودم. حالا دیگر معلم شده بودم و سرکار می رفتم. با تولد دخترم بطور معجزه آسایی با پدرشوهرم یک زمین خریدیم و دوطبقه خانه ساختیم و در آن ساکن شدیم و این از برکت دخترم بود. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۸۱ بعد از سه سال برای اینکه حضرت آقا فرمودند و برای اینکه فرزندم تنها نباشد دوباره اقدام کردیم. این دفعه هم برای ویبک تلاش کردم اما هفته ی چهل دکتر گفت اصلا آمادگی زایمان طبیعی نداری و نمیتوان بیشتر از این صبر کرد و دوباره سزارین شدم. دختر دومم که به دنیا آمد توانستیم ماشین مان را عوض کنیم و برکت این فرزند سفرهای مکرر مشهد بود الحمدلله. بعد از دوسال مجدد باردار شدم، وقتی رفتم سونوگرافی و فهمیدم دختره از خیلی ها طعنه شنیدم، از خود دکتر سونوگرافی تا مدیر مدرسه و فامیل که بهم گفتن دیگه ول کن تو دخترزایی، هرچندتا بیاری همه شون دختر میشن، من حتی سر دختر اولم هم کنایه ها شنیدم که میگفتن اشکال نداره ان شاءالله بعدی، یا اینکه حالا چطوری این خبر رو به فلانی بگیم، یا مثلاً وقتی شوهر خواهرشوهرم به خانواده همسرم گفت باید شیرینی بدید هیچکس کلمه ای حرف نزد چه برسد به شیرینی، اما یک روز که آقای قرائتی داشتند صحبت می کردند گفتند من سه تا دختر دارم و خدا شاهده هیچ وقت احساس نکردم کاش پسر داشتم، دلم آرام شد و راضی شدم به رضای خدا... دختر سومم به دنیا آمد که حین عمل دکتر گفت چسبندگی شدید مثانه داری و دیگر نباید باردار بشوی و درمان هم ندارد. از همان بیمارستان خیلی ناراحت شدم، با وجود سختی های فرزندآوری اما برای اطاعت کلام رهبری میخواستیم حداقل پنج فرزند داشته باشیم، خصوصا که صحبت های دکتر لباف درباره ی سزارین های مکرر را شنیده بودم بسیار امیدوار بودم اما این اتفاق خیلی غصه دارم کرد. حس میکنم نیمی از افسردگی بعد از زایمانم که هنوز بعد از دوماه و نیم ادامه دارد بخاطر این است که دیگر نمیتوانم در جهاد فرزندآوری شرکت کنم. همیشه فکر میکنم اگر آن روز برای زایمان اول دکتر شیفت، من را رها نمی‌کرد یا پرستارها کمی کمکم می‌کردند یا حداقل آزادم می‌گذاشتند می‌توانستم طبیعی زایمان کنم و این مشکلات را نداشته باشم اما بعد خودم را آرام میکنم که شاید قسمت این بوده و خدارا شکر میکنم. کارکردن با وجود فرزند کوچک سخت است، یک هفته بچه ها را به مادرم می سپارم و یک هفته به مادرشوهرم، اگر این کمک را نداشتم ترجیح می دادم کار نکنم، هرچند الان هم معتقدم خانه داری موثرترین و سازگارترین شغل برای مادران است. از خدا میخواهم فرزندان ما را بپذیرد و آنها را زینبی و حسینی قرار دهد. از همه ی عزیزان التماس دعا دارم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۸۰ من متولد سال ۶۵ هستم. در یک خانواده پرجمعیت به دنیا اومدم. خواستگارانی زیادی داشتم تا اینکه همسرم به خواستگاریم آمد. من حافظ قرآن بودم و همسرم طلبه، زندگی مون رو خیلی ساده و با رفتن به پابوس امام رضا ع شروع کردیم در سن ۲۰ سالگی... بعد از هشت ماه باردار شدم و دخترم در سال ۸۸ به دنیا آمد، یه دختر سالم و زیبا، چون تجربه اولم بود، همه چی برام سخت بود و دست تنها بودم. دخترم خیلی مریض می‌شد و من خیلی اذیت می‌شدم، تصمیم گرفتم که حالا باردار نشم و... به همین خاطر چهارسال فاصله انداختم. دخترم همیشه تنها بود و این اشتباه بزرگ من بود. بعد از چهار سال، مجدد باردار شدم و خدا یه دختر ناز دیگه بهمون بخشید. یک سال بعد، من خدا خواسته باردار شدم اما این دفعه اصلا آمادگی نداشتم و خیلی ناراحت بودم و می‌گفتم من بچه نمیخوام و... سونو که دادم گفتن دختره، مردم همش طعنه بهم می‌زدن که دختر زاست و من چقدر ناراحت می شدم. اما شوهرم می‌گفت من دختر دوست دارم و باید خداروشکر کنیم و راضی به رضای خدا باشیم. دختر سوم هم که به دنیا امد خیلی اذیت شدم چون زایمان هام سزارین بود و دوتا بچه پشت سرهم و کوچیک، کم خوابی ضعف جسمانی و... با سختی دختر سومم دوساله شد که دوباره خداخواسته باردار شدم اما این دفعه بچه پسر بود و من خوشحال که دخترام برادر دارن و... بعد از پسرم، من و شوهرم دیگه ختم بارداری زدیم و گفتیم خداروشکر کافیه، خدا بهمون بچه های سالم داده و... بعد از چهارسال که بچه ها دیگه از آب وگل دراومدن و من خواستم یکم نفس بکشم فهمیدم دوباره باردارم و خدا یه پسر خوشگل و ناز دیگه بهمون داد که یکی از بهترین تجربه های بارداری من بود چون سه تا دخترام مثل پروانه دورم میچرخیدن و خیلی از من مراقبت کردن تا پسرم به دنیا اومد. سزارین پنج بودم. دختر وسطیم که کلاس دوم و دختر سومم که کلاس اول بود و دختر بزرگم که کلاس هفتم بود تمام کارها خونه رو به همراه همسرم انجام میدادن و حتی نوبتی شب بیدار میموندن تا از من و برادر کوچیک شون مراقبت کنن و بهترین زایمان و بزرگ کردن بچه برام پنجمی بود چون اصلا مثل گذشته تنها نبودم. الان هم اکثر کارها ی خونه رو دخترها انجام میدن و هیچ وقت حوصلم سر نمیره اما خواهرانم یا فامیل که دو یا یک بچه بزرگ کردن الان تنها هستن و همیشه احساس غم و تنهایی دارن. میخوام بگم درسته خیلی سختی کشیدم اما وقتی بچه ها از آب وگل در اومدن جواب تمام سختی هایی که متحمل شدم رو گرفتم. ان مع العسر یسرا و الان خدارو هزار مرتبه شکر میکنم که دخترام هستن و دردل هام رو میشنون و پسرهام عاشقانه منو دوست دارن. انشالله عاقبت به خیر بشن و خداوند کمک کنه درست تربیت بشن و سرباز باشن برا امام زمان عج کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
عالم محضر خداست... یک روز مادرم غذای گرم و لذیذی را برای من و مصطفی پخته بود. مصطفی آن شب دیر وقت به خانه آمد. وقتی به او گفتم بیا این غذا را بخور، همین که خواست بخورد از من پرسید که آیا بچه های یتیم خانه هم از همین غذا خوردند؟  گفتم نه بچه ها غذای یتیم خانه را خوردند و این غذا را مادرم برای شما پخته، چمران با تمام گرسنگی و ولعی که برای خوردن غذا داشت، این غذا را کنار گذاشت و گفت ما قرار گذاشتیم فقط غذایی را بخوریم که بچه ها بخورند. به او گفتم حالا که بچه ها خوابند و شما هم که همیشه رعایت می کنید این دفعه این غذا را بخورید. دیدم چمران شروع کرد اشک ریختن و گفت بچه ها خوابند، خدای بچه ها که بیدار است. 💥٣١ خرداد، سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران گرامی باد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۲۹ سال ۹۱ عقد کردیم و سال ۹۲ ازدواج کردیم داستان من با همه فرق داره، خانواده من چند سالی منتظر بچه خواهرم و عاشق بچه و خانواده همسرم مخالف ازدواج زود و بچه داری زود و زیاد😢 وقتی ازدواج کردم خواهرم بعد ۱۳ سال آی وی کرد و باردار شد. اما چون دوران نازایی خواهرم سخت گذشت، تصمیم گرفتم زود بچه بیارم. سال ۹۳ اقدام کردم، مهر ۹۴ محمدجواد عزیزم که نذر کرده بودم برای اسمش بدنیا اومد. جالب اینکه خانواده همسرم نه تنها خوشحال نبودند بلکه می‌گفتند چرا زود بچه دار شدید. اول همدیگر رو می شناختید بعد بچه دار می شدید، خدا رو شکر تو این راه همسرم همراهم بود. تصمیم گرفتیم سال ۹۸ باردار بشم، که کرونا شروع شد. اوضاع که بهتر شد. محمدرضا جانم فروردین ۱۴۰۱ به دنیا اومد، الان دوسالش شده و من خیلی جدی دوست دارم سومی رو هم بیارم. با وجود اینکه پدر همسرم خیلی جدی بهم گفتند همین دوتا بسه😅 توی همه این سالها سختی بوده و هست و ولی شیرینی زندگی همین بچه ها اند. هفته ای چند بار من و همسرم بهم یادآوری میکنیم اگه بچه نداشتیم چقدر زندگی تاریک و سرد بود. الان دوست دارم تفاوت سنی بچه ها کم باشه، توی این ۱۱ سالی که ازدواج کردیم هم آزمون استخدامی شرکت کردم، و قبول شدم، هم سرکار رفتم، اما تصمیم گرفتم کارم توی خونه باشه، در کنار بچه ها باشم، الانم کانال بافتنی دارم. بافتنی و خیاطی رو یاد گرفتم. برای چند فرزندی خیلی خوبه با یه مبلغ کم برای بچه ها لباس میدوزم. پسر اولم آلرژی به شیر گاو داشت و تا یک سالگی شیر خشک میخورد و تا سه سالگی هر غذایی رو نمی تونستم بهش بدم، بیشتر مهمونی ها غذا میبردم با خودم ولی هیچ وقت گله نکردم، خدا لطف کرد و پسر دومم شیر خودم رو خورد. انشالله خدا بهتون سلامتی بده و فرزندان صالح و سلامت نصیبتون کنه. برای ما هم دعا کنید بریم خونه خودمون🏠 و گره کارمون باز بشه😍 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۲۹ سال ۹۱ عقد کردیم و سال ۹۲ ازدواج کردیم داستان من با همه فرق داره، خانواده من چند سالی منتظر بچه خواهرم و عاشق بچه و خانواده همسرم مخالف ازدواج زود و بچه داری زود و زیاد😢 وقتی ازدواج کردم خواهرم بعد ۱۳ سال آی وی کرد و باردار شد. اما چون دوران نازایی خواهرم سخت گذشت، تصمیم گرفتم زود بچه بیارم. سال ۹۳ اقدام کردم، مهر ۹۴ محمدجواد عزیزم که نذر کرده بودم برای اسمش بدنیا اومد. جالب اینکه خانواده همسرم نه تنها خوشحال نبودند بلکه می‌گفتند چرا زود بچه دار شدید. اول همدیگر رو می شناختید بعد بچه دار می شدید، خدا رو شکر تو این راه همسرم همراهم بود. تصمیم گرفتیم سال ۹۸ باردار بشم، که کرونا شروع شد. اوضاع که بهتر شد. محمدرضا جانم فروردین ۱۴۰۱ به دنیا اومد، الان دوسالش شده و من خیلی جدی دوست دارم سومی رو هم بیارم. با وجود اینکه پدر همسرم خیلی جدی بهم گفتند همین دوتا بسه😅 توی همه این سالها سختی بوده و هست و ولی شیرینی زندگی همین بچه ها اند. هفته ای چند بار من و همسرم بهم یادآوری میکنیم اگه بچه نداشتیم چقدر زندگی تاریک و سرد بود. الان دوست دارم تفاوت سنی بچه ها کم باشه، توی این ۱۱ سالی که ازدواج کردیم هم آزمون استخدامی شرکت کردم، و قبول شدم، هم سرکار رفتم، اما تصمیم گرفتم کارم توی خونه باشه، در کنار بچه ها باشم، الانم کانال بافتنی دارم. بافتنی و خیاطی رو یاد گرفتم. برای چند فرزندی خیلی خوبه با یه مبلغ کم برای بچه ها لباس میدوزم. پسر اولم آلرژی به شیر گاو داشت و تا یک سالگی شیر خشک میخورد و تا سه سالگی هر غذایی رو نمی تونستم بهش بدم، بیشتر مهمونی ها غذا میبردم با خودم ولی هیچ وقت گله نکردم، خدا لطف کرد و پسر دومم شیر خودم رو خورد. انشالله خدا بهتون سلامتی بده و فرزندان صالح و سلامت نصیبتون کنه. برای ما هم دعا کنید بریم خونه خودمون🏠 و گره کارمون باز بشه😍 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
35.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺کاشت ناخن؛ بازی با سرنوشت فرزند! با وضو جبیره نمی‌توان طهارت به دست آورد؛ وضو، غسل، عبادت‌ها و طهارت‌ها با کاشت ناخن دچــــــار مشکل می‌شوند. اگر نطفه‌ی جنینی بدون غسل حیض یا غســــل استحاضـــه یا غســــل جنابـــت یا نفاس یا هـــــر غسل واجـــب دیگر بسته شود؛ این نطفه چه حکمی دارد؟ اگر به دنبال رقــــم زدن نســـلی باکیفیت می‌باشید از کاشت ناخــن پرهیز نمایید؛ عدم طهارت در هنگام انعقاد نطفـه روی سرنوشت فرزندان تاثیرات‌ مخربی دارد. 🔬 | کانال پاتولوژی فرهنگی @CuPathology
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۹۸۰ من متولد سال ۶۵ هستم. در یک خانواده پرجمعیت به دنیا اومدم. خواستگارانی زیادی داشتم تا اینکه همسرم به خواستگاریم آمد. من حافظ قرآن بودم و همسرم طلبه، زندگی مون رو خیلی ساده و با رفتن به پابوس امام رضا ع شروع کردیم در سن ۲۰ سالگی... بعد از هشت ماه باردار شدم و دخترم در سال ۸۸ به دنیا آمد، یه دختر سالم و زیبا، چون تجربه اولم بود، همه چی برام سخت بود و دست تنها بودم. دخترم خیلی مریض می‌شد و من خیلی اذیت می‌شدم، تصمیم گرفتم که حالا باردار نشم و... به همین خاطر چهارسال فاصله انداختم. دخترم همیشه تنها بود و این اشتباه بزرگ من بود. بعد از چهار سال، مجدد باردار شدم و خدا یه دختر ناز دیگه بهمون بخشید. یک سال بعد، من خدا خواسته باردار شدم اما این دفعه اصلا آمادگی نداشتم و خیلی ناراحت بودم و می‌گفتم من بچه نمیخوام و... سونو که دادم گفتن دختره، مردم همش طعنه بهم می‌زدن که دختر زاست و من چقدر ناراحت می شدم. اما شوهرم می‌گفت من دختر دوست دارم و باید خداروشکر کنیم و راضی به رضای خدا باشیم. دختر سوم هم که به دنیا امد خیلی اذیت شدم چون زایمان هام سزارین بود و دوتا بچه پشت سرهم و کوچیک، کم خوابی ضعف جسمانی و... با سختی دختر سومم دوساله شد که دوباره خداخواسته باردار شدم اما این دفعه بچه پسر بود و من خوشحال که دخترام برادر دارن و... بعد از پسرم، من و شوهرم دیگه ختم بارداری زدیم و گفتیم خداروشکر کافیه، خدا بهمون بچه های سالم داده و... بعد از چهارسال که بچه ها دیگه از آب وگل دراومدن و من خواستم یکم نفس بکشم فهمیدم دوباره باردارم و خدا یه پسر خوشگل و ناز دیگه بهمون داد که یکی از بهترین تجربه های بارداری من بود چون سه تا دخترام مثل پروانه دورم میچرخیدن و خیلی از من مراقبت کردن تا پسرم به دنیا اومد. سزارین پنج بودم. دختر وسطیم که کلاس دوم و دختر سومم که کلاس اول بود و دختر بزرگم که کلاس هفتم بود تمام کارها خونه رو به همراه همسرم انجام میدادن و حتی نوبتی شب بیدار میموندن تا از من و برادر کوچیک شون مراقبت کنن و بهترین زایمان و بزرگ کردن بچه برام پنجمی بود چون اصلا مثل گذشته تنها نبودم. الان هم اکثر کارها ی خونه رو دخترها انجام میدن و هیچ وقت حوصلم سر نمیره اما خواهرانم یا فامیل که دو یا یک بچه بزرگ کردن الان تنها هستن و همیشه احساس غم و تنهایی دارن. میخوام بگم درسته خیلی سختی کشیدم اما وقتی بچه ها از آب وگل در اومدن جواب تمام سختی هایی که متحمل شدم رو گرفتم. ان مع العسر یسرا و الان خدارو هزار مرتبه شکر میکنم که دخترام هستن و دردل هام رو میشنون و پسرهام عاشقانه منو دوست دارن. انشالله عاقبت به خیر بشن و خداوند کمک کنه درست تربیت بشن و سرباز باشن برا امام زمان عج کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۷۹ من متولد ۷۱ هستم. سال ۹۱ با پسرعموم عقد کردیم و یک سال نامزد بودیم. بعد با یه ازدواج ساده زندگیمونو شروع کردیم. شوهرم ۲۳ و من ۲۱ سالم بود. هم خودم هم همسرم درس می خوندیم و تو یه شهر غریب بافاصله ۱۲ ساعت از خانواده هامون بودیم. همسرم دوست داشت بعد از یک سال برای بچه دارشدن اقدام کنیم ولی من دوست داشتم زود بچه دار بشم هم از تنهایی در بیام هم اینکه بخاطر دیر باردار شدن خواهرم می ترسیدم منم دیر باردار بشم. پنج ماه که از زندگیمون می‌گذشت که تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم. سه ماه گذشت و خبری نشد. یه آزمایشی داده بودم، دقیق یادم نیست چی بود برده بودم به دکتر نشون بدم همونجا گفتم خانوم دکتر خواهرم نازایی داشته و... ممکنه منم دیر باردار بشم؟ دکتر یه دارویی نوشت که من اون موقع اطلاعاتی راجع بهش نداشتم و دارو رو از روز سوم دوره ام شروع کردم تا هفتم. گذشت همون ماه مادر و مادرشوهرم اومده بودن خونه مون. من یک هفته مونده بود به زمان دوره ام که کمردردهای عجیب داشتم. سرچ کردم و فهمیدم به خاطر بارداری هست. بی بی چک گرفتم، دوتا خط افتاد. من و شوهرم خیلی خوشحال بودیم و مادرامونم مطلع شدن و اونا هم خوشحال بودن. اونا رفتن و من موندم و ویارای سخت بارداری. هم حالم بد بود، هم نای بلند شدن نداشتم. سه ماهم داشت تموم میشد که ویارام یهو قطع شد، سونوی تشکیل قلب رفتم. با اینکه ۱۲هفته بودم ولی جنین در هفته ۹رشدش متوقف شده بود. گفتن باید بعد از دوهفته دوباره سونو تکرار بشه. تو این گیرودار صاحب خونه اجاره رو زیاد کرد و ما دنبال خونه بودیم ولی نتونستیم پیدا کنیم و چون سونو هم اینجوری گفته بود، من وسایل رو نصف و نیمه جمع کردم، رفتیم شهرستان. تابستون بود. دوباره سونو دادم. نتیجه همون بود. بیمارستان بستری شدم برای سقط. خیلی سخت گذشت. دردای جسمی یه طرف که مثل زایمان بود، فشارای روحی و روانی هم یه طرف. این وسط یه افرادی هم نمک رو زخم من میپاشیدن.😔 تو شهرستان که بودیم یکم خودمون پس انداز داشتیم، یکمم پدرشوهرم کمک کرد یه ماشین خریدیم و با ماشین خودمون برگشتیم. خونه پیدا کردیم و جابه جا شدیم. بعد از سه ماه دوباره اقدام کردم تا هفت ماه خبری نبود. دوباره دارو خوردم و همون ماه باردار شدم. سال ۹۴ بود. بازم اتفاقا مادرشوهر ومادرم وخواهرشوهرم خونه مون بودن و از خوشحالیشون شامو رفتیم بیرون، مامان ومادرشوهرم مارو مهمون کردن. مثل قبل ویار شدیدی داشتم وباز در سه ماهگی یهو ویارم قطع شد و سونو که رفتم جنین دوباره در هفته هشت مونده بودو رشد نکرده بود. دوبار سونو تکرار شد و جواب همان بود. دوباره بستری و سقط و..... برای اینکه مثل قبل روحیمو نبازم شروع کردم حدیثهایی که در مورد سقط هست رو خوندم و اینها روحیه شد برام. به خودم روحیه میدادم که اینا امتحانای زندگیه و... شروع کردم درسمو ادامه دادن، آخرای لیسانس بودم. دکترای مختلفی رفتم برای پیگیری علت سقط و خدا رو شکر بواسطه دوستم بامرکز ناباروری آشنا شدم. اجازه نداشتم باردار بشم تا اینکه علت سقطم مشخص بشه. اونجا آزمایش‌های تخصصی سقط مکرر رو برام نوشتن و.... و چون همزمان هم خودم هم همسرم چکاب میشدیم فهمیدیم غیر از اینکه خون من تو حاملگی دچار مشکل میشه، همسرمم واریکوسل شدید داره که یکی از علتهای سقط بود. همسرم همونجا عمل شد و برا منم تجویز کردن آسپرین بخورم تا بارداری و تو بارداری آنوکسپارین بزنم که از لخته شدن خون تو جفت جلوگیری کنه و جنین رشد کنه. شروع کردیم به اقدام. یکسال دوسال سه سال گذشت خبری نشد که نشد. و من همچنان ادامه تحصیل دادم و ارشدمو گرفتم. همون مرکز ناباروری گفتن آی یو آی انجام بدم. چون آزمایش همسرم اصلا تعریفی نداشت. بار اول اسفند سال ۹۷ انجام دادم و باید دوهفته بعدش آزمایش بتا میدادم. آزمایش دادم منفی شد. و آزمایش دوم که یه روز بعد بود هم منفی شد. فروردین ماه راهی سفر جنوب شدیم. وسط راه یه کوهی بود که برای استراحت پیاده شده بودیم. کوه رو بالا رفتم و با سرعت اومدم پایین، یه هفته بعد برگشتیم خونه. همون شب خواب دیدم توبلندی هستم، باردارم و به همسرم میگم پسره، داشتم از بلندی می افتادم که از خواب پریدم... بی بی چک زدم و در کمال تعجب مثبت شد. رفتم آزمایش بتا دادم اون هم مثبت بود. ولی بعداز دو هفته سقط شد. اسفند ۹۸ تصمیم گرفتیم میکرو کنیم. مرکز که رفتم گفتن چون وسط سیکل درمان میوفته فروردین برید و بعد از تعطیلات بیاید. کرونا اومده بود و همه میترسیدن. بعد از عید رفتم گفتن خانوم همه بفکر کرونا و جون شون هستن، شما به فکر بچه ای؟ فعلا انجام نمیدیم تا ببینیم شرایط چی میشه زنگ بزن بپرس. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۷۹ ماه رمضون شد، من روزه هامو گرفتم. برنامه ی شبهای قدر رو از تلویزیون نگاه مبکردیم. اون شب انقدر دلم شکست که هیچ شب قدری اونجوری نشده بودم و خدارو قسم دادم به امام حسین و... سال ۹۷ هم در پیاده روی اربعین به حضرت زینب گفتم مزد پیاده روی مون رو ازتون میخوام و نذر کردیم اگه بچه دار بشیم، برای پیاده روی بچمونو ببریم. آخرای ماه رمضون به مرکز زنگ زدم، گفتن درمانها رو شروع کردن و من میتونم برم برای میکرو... داشتم آماده میشدم که برم برای میکرو، خونه خواهرم بودم. صبح با معده درد شدید از خواب بیدار شدم. به اصرار خواهرم بی بی چک زدم و منی که یک درصد هم امید نداشتم، مثبت شد. اشک شوق خواهرهام، جیغ هاشون... خواهرم زنگ زد به همسرم خبر داد و همسرم اومد دنبالم. رفتم آزمایش بتام خیلی بالا بود. همونجا رفتم دکتر زنان آنوکسپارین برام نوشتن هر روز یه دونه. به مرکز زنگ زدم، گفتن زود برم سونو. شهرمون رفتم سونو خیلی استرس داشتم. سونوگرافی گفت جنین پنج هفته وشش روز ولی ضربان قلبی دیده نمیشه و برو دو هفته دیگه بیا.... بعدازدوهفته استرس، دوباره رفتم سونو. سونو که انجام داد، گفت پنج هفته وشش روز وجنین رشد نکرده...😭 از سونو اومدم بیرون، انگار کل شهر روی سرم خراب شد. انگار یه عزیزی از دست داده باشیم، هم من هم مادرشوهرم، هم مادرم، همه خیلی ناراحت بودن... به همسرم گفتم نمیخوام آمپولارو بزنم چرا الکی درد بکشم. همسرم گفت انقد زود ناامید نشو. فرداش به اصرار خواهرم که تو استان زندگی می‌کرد، رفتم اونجا و باهم پیش یه خانوم دکتر مجربی رفتیم که برای بارداری‌های پرخطر بود. گفت شاید علتش ناشناخته ست چون ما تمام آزمایش‌های سقط مکرر از ژنتیک گرفته تا هیسترویکوپی و... رفته بودیم و مشکلی نبود. گفت حالا دراز بکش خودمم یه سونو بکنم. منم دراز کشیدم و تا سونوکرد گفت جنین هفت هفته و خرده ای و ضربان قلب هم داره. من و خواهرم از خوشحالی جیغ میکشیدیم و گریه میکردیم و حضرت زهرا رو صدا میزدیم. دکتر که ما رو دید خودش هم گریه افتاد. دکتر به خواهرم گفت فقط یه مشکلی هست یه توده ای روی جفت هست که دو برابر جنین داره رشد میکنه. اگه اون زیاد رشد کنه نمیذاره جنین رشد کنه. دوهفته دیگه بیارین سونو. این دوهفته دوساااال گذشت تا دوباره رفتم و گفت بازم نسبت به بچه زیاد رشد کرده، برو دوباره دوهفته بعد بیا.... دو هفته گذشت و وقت غربالگری هم بود دکتر سونوی غربالگری کرد و گفت شکرخدا توده از بین رفته. من این مدتو دستمو روی شکمم میذاشتم و صلوات خاصه حضرت زهرا رو میخوندم و با بچه ام حرف میزدم که تو قوی هستی و میتونی اون توده رو شکست بدی و... هماتوم داشتم، جفتم سر راهی... تا چهارماهم شهرستان بودم و بعد با اجازه دکترم اومدم خونه خودم. رفتم پیش دکتر غریب که دکتر بارداریهای پرخطر بود و واقعا حرف نداشت. همیشه تو پروندم علایم خطر می‌نوشت ولی انقد با آرامش‌ باهام صحبت میکرد که من ذره ای استرس نداشتم و بهترین دورانم رفتن پیش ایشون بود. هرماه تو مطبشون بخاطر شرایطم سونو میشدم. خدا رو شکر به لطف اهل بیت همه چیز خوب بود تا آخرین باری که رفتم دکتر تاریخ زایمان رو مشخص می‌کرد، اتفاق افتاد و زهرای من بهمن ۹۹، روز میلاد حضرت زهرا متولد شد و من بلاخره مادر شدم😍😭 الان دخترم سه سالشه و با تمام دردها و عذابهایی که کشیدم، همچنان بچه دوست دارم و می‌خوام برای دخترم همبازی بیارم. اونم نه یکی نه دوتا.. ☺️ و به دعای شما خوبان نیاز دارم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۷۸ داستان زندگی منم، مثل بقیه ی دوستان پراز فرازو نشیب های زیادی بوده، حاصل ازدواج ما سه فرزند که خدارو شکر سالم هستند ولی به دلایل زیادی اشتباهی که بنده در این مدت کردم این بود که اختلاف سنی فرزندانم زیاد هست. ولی حالا به تمام کسانی که اطرافم هستن این توصیه رو میکنم که حتما دوتا فرزند اولی رو پشت سرهم بیارن و اگه میخوان یه مدت استراحت کنند و بعد دوباره دوتای بعدی رو بیارن خیلی‌ها فکر می‌کنند اگه یکی بچه بیارن دردسرهاشون کمتره ولی اگه درست به این قضیه بنگریم این طوری نیست چون یک بچه ی تنها، وقت مادر رو خیلی زیاد می گیره اعم از غذا دادن به کودک تا بازی با اون و بقیه ی کارهاش ولی دوتا که باشن برای خود بچه‌ها هم خوبه، الان متأسفانه سه تا بچه‌ها ی من بخاطر اختلاف سنی هیچ کدوم هم بازی دیگری نیستن. برای دوران ما دهه ی شصتیها کسی نبود تا این حرفها رو بهمون بزنه و یا مثل الان میگفتن بچه‌ها ی پشت سرهم بی کلاسیه😐 امیدوارم تلنگری برای بقیه باشه که این کار رو نکنند، واقعا بعدا پشیمون میشید و خود بچه‌ها تونم میگن چرا ما هم بازی نداریم. میخواستم چندتا از تجربه هام رو هم براتون بگم: برای نوزادانی که خیلی گریه می‌کنند و کولیک دارن بنظرم گهواره های قدیمی که بصورت چارچوب بود و از پارچه و طناب درست شده خیلی کارایی داره چون من امتحان کردم خیلی خوب بود. دوستان این توصیه رو هم از من حقیر داشته باشین که اصلا بچه‌ها رو گرسنه بیرون نبرید چون خیلی اذیت و دعوا می‌کنند، سعی کنید وقتی میخواین بچه‌ها رو بیرون ببرین به اونا غذا بدین یا توی ماشین یه لقمه درست کنید و دستشون بدین برای دوستانی که مثل من علاقه مند به خیاطی هستن و اصلا خیاطی بلد نیستن یا اجناس مغازه براشون گرون هست، یه پیشنهاد دارم البته من قبلا خیلی کم خیاطی میکردم ولی اصلا الگو کشی رو بلد نیستم. برای همین لباس‌های قدیمی کهنه ای رو که مناسب اندام و بدنم هست و قراره اونا رو دور بریزم، اول تمام درزهای اون رو پس میکنم، البته قبلش پشت اون رو با خودکار یا ماژیک شماره گذاری میکنم و بعد از پس کردن، روی یه پارچه ی نو وتمیز ميندازم ومثل اون رو برش میکنم و از اینجا به بعدش بستگی به سلیقه ی طرف داره که آستین اون رو تور بده یا روبان بده یا از تزئینات آماده ی مغازه استفاده کنه. من با این ترفند چندتا لباس برای خودم و بچه‌هام دوختم و حتی از تزئینات آماده ی روی لباس که در مغازه‌ها هست میتونین برای لباس بچه‌ها استفاده کنید و اصلا هم معلوم نیست که خودتون اون رو دوختین و نیازی به الگو کشیدن هم نداره👏😍 میتونین به دلخواه، لباس رو بلندتر بدوزین یا تنگ و یا گشاد کنید فقط نکته ای که باید توجه کنید اینه که حتما قد لباس و آستین رو باید از روی،( راه پارچه ) نه بیراه در بیارید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌خواب غفلت... من پدری را سراغ دارم که به پسرش گفت: "تو الان هفده سالت است و کم کم میل به همسر داری، من میتوانم تو را دامادت کنم. راضی نیستم گناهی بکنی به هوای اینکه همسر نداری؛ هر وقت خواستی به خودم بگو..." آقا بچه بی حیا میشود!! خواهش میکنم این حرفها را نزنید؛ اگر قرار است بی حیا بشود جای دیگر بی حیا میشود. ... این بچه شهوتش را به همه رفقایش گفته فقط به باباش نگفته... باباش هم می‌گوید بچه من بسیار آدم عفیفی است... ⚠️چرا خودمان را به خواب میزنیم؟!!! کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از 
🔥 سرطان تو رو در آغوش خواهد کشید اگر این اطلاعات رو نداشته باشی.🔥 میگرن، روماتوئید، واریس، آلزایمر و صدها بیماری دیگه رو فراموش کن. من اینجام تا رمز و راز تندرستی رو‌ بهت بگم!؟ چیزایی که هیچکس بهت نمیگه! «دکتر مصطفی رباط سرپوشی» 🔷 کانالی پر از آیات و روایات امیدبخش، مطالب و مقالات علمی معتبر، مطالب شاد وانگیزشی و جملات تاثیر گذار و ...... 👇❤️👇❤️ https://eitaa.com/joinchat/848232818C1a3a533446 https://eitaa.com/joinchat/848232818C1a3a533446
۹۷۸ داستان زندگی منم، مثل بقیه ی دوستان پراز فرازو نشیب های زیادی بوده، حاصل ازدواج ما سه فرزند که خدارو شکر سالم هستند ولی به دلایل زیادی اشتباهی که بنده در این مدت کردم این بود که اختلاف سنی فرزندانم زیاد هست. ولی حالا به تمام کسانی که اطرافم هستن این توصیه رو میکنم که حتما دوتا فرزند اولی رو پشت سرهم بیارن و اگه میخوان یه مدت استراحت کنند و بعد دوباره دوتای بعدی رو بیارن خیلی‌ها فکر می‌کنند اگه یکی بچه بیارن دردسرهاشون کمتره ولی اگه درست به این قضیه بنگریم این طوری نیست چون یک بچه ی تنها، وقت مادر رو خیلی زیاد می گیره اعم از غذا دادن به کودک تا بازی با اون و بقیه ی کارهاش ولی دوتا که باشن برای خود بچه‌ها هم خوبه، الان متأسفانه سه تا بچه‌ها ی من بخاطر اختلاف سنی هیچ کدوم هم بازی دیگری نیستن. برای دوران ما دهه ی شصتیها کسی نبود تا این حرفها رو بهمون بزنه و یا مثل الان میگفتن بچه‌ها ی پشت سرهم بی کلاسیه😐 امیدوارم تلنگری برای بقیه باشه که این کار رو نکنند، واقعا بعدا پشیمون میشید و خود بچه‌ها تونم میگن چرا ما هم بازی نداریم. میخواستم چندتا از تجربه هام رو هم براتون بگم: برای نوزادانی که خیلی گریه می‌کنند و کولیک دارن بنظرم گهواره های قدیمی که بصورت چارچوب بود و از پارچه و طناب درست شده خیلی کارایی داره چون من امتحان کردم خیلی خوب بود. دوستان این توصیه رو هم از من حقیر داشته باشین که اصلا بچه‌ها رو گرسنه بیرون نبرید چون خیلی اذیت و دعوا می‌کنند، سعی کنید وقتی میخواین بچه‌ها رو بیرون ببرین به اونا غذا بدین یا توی ماشین یه لقمه درست کنید و دستشون بدین برای دوستانی که مثل من علاقه مند به خیاطی هستن و اصلا خیاطی بلد نیستن یا اجناس مغازه براشون گرون هست، یه پیشنهاد دارم البته من قبلا خیلی کم خیاطی میکردم ولی اصلا الگو کشی رو بلد نیستم. برای همین لباس‌های قدیمی کهنه ای رو که مناسب اندام و بدنم هست و قراره اونا رو دور بریزم، اول تمام درزهای اون رو پس میکنم، البته قبلش پشت اون رو با خودکار یا ماژیک شماره گذاری میکنم و بعد از پس کردن، روی یه پارچه ی نو وتمیز ميندازم ومثل اون رو برش میکنم و از اینجا به بعدش بستگی به سلیقه ی طرف داره که آستین اون رو تور بده یا روبان بده یا از تزئینات آماده ی مغازه استفاده کنه. من با این ترفند چندتا لباس برای خودم و بچه‌هام دوختم و حتی از تزئینات آماده ی روی لباس که در مغازه‌ها هست میتونین برای لباس بچه‌ها استفاده کنید و اصلا هم معلوم نیست که خودتون اون رو دوختین و نیازی به الگو کشیدن هم نداره👏😍 میتونین به دلخواه، لباس رو بلندتر بدوزین یا تنگ و یا گشاد کنید فقط نکته ای که باید توجه کنید اینه که حتما قد لباس و آستین رو باید از روی،( راه پارچه ) نه بیراه در بیارید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیزم😂😂😂😂😂😂😂 کانال شادی و نکات مومنانه ┄┅┅❅🇵🇸 ✌️🇵🇸✌️ 🇵🇸 ❅┅┅┄                        @khandehpak
هدایت شده از 
‌🎉فرصتی طلایی🎉 🛍️ برای خرید محصولات پاییزه و بازگشایی مدارس🛒 🌺پوشاک بانوان/کودکان 🌺اکسسوری/لوازم التحریر 🌺ملزومات حجاب/محصولات آرایشی و بهداشتی 🗓️ زمان برگزاری: از چهارشنبه ۴ لغایت ۶ مهرماه (به مدت ۳ روز) 📍مکان برگزاری: تالار قصر سپهر (شهرک غرب_بلوار دادمان_ اول خ درختی_مرکز تجاری سپهر_طبقه دوم) 🎊این مکان نزدیک مترو دادمان است. 🎉 ورود برای عموم آزاد به همراه پارکینگ رایگان✔️ ble.ir/join/3XCxbC8QoZ