fd3b5bb2019c7820dd755fea92adfbd9.mp3
4.22M
#حاج_منصور_ارضی
#روضه_حضرت_رقیه
#امام_زمان
جوان به هیات تو آمدیم و پیرشدیم
ز قبل روز تولد تورا اسیر شدیم
جسارتا ز حساب و کتاب باکی نیست
به نیم قطره اشکی ببین چه شیر شدیم
به سیم و زر نفروشیم نوکری تورا
که ما به خاطر این نوکری امیر شدیم
درخت بار دهد شاخه اش می افتد و ما
ز فرط جرم و گناه است سربه زیر شدیم
شما مقام شفاعت به گریه کن دادید
که ما فراز اجرنای یامجیر شدیم؟
ببین به گفتن یا لیتنا خوشیم حسین
ببخش زود نبودیم ببخش دیر شدیم
اگر چه روی سیاهیم و بوی بد داریم
ز یا حسین فروشنده عبیر شدیم
ز بعد اوف لنا الکیل سفره گستردیم
ز دستگیری دست تو دستگیر شدیم
ز ما دریغ مکن این غذای نذری را
کجاست ماه محرم که ما فقیر شدیم
تن تو جمع نشد جمع ما ولی جمع است
ز دانه دانه زنجیرتان کثیر شدیم
به شوق آمدن مادرتو منتظر
زمان آمدن منکر و نکیر شدیم
تمام خاطره ما ز دور کودکی است
نبین کشیده قدیم و نبین کبیر شدیم
چه عزتی به از این عمر رفته با تو گذشت
جوان به هیات تو آمدیم و پیر شدیم
.
دست بگذار به قلب نگرانم بابا
تا که آرام شود روح و روانم بابا
چند وقت است صدایم نزدی دختر من؟
چند وقت است نگفتم به تو "جانم بابا؟"
نه تو هستی نه عمو و نه علی اکبر هست
پس برای چه کسی شعر بخوانم بابا؟
بسکه در راه دویدم بخدا خسته شدم
بغلم کن روی پایت بنشانم بابا
حرف های بدی امروز به من گفت یزید
وای بند آمده از شرم زبانم بابا
زجر ملعون به روی جای لبت سیلی زد
چند شب تلخ شده طعم دهانم بابا
گیسویم سوخته است و کف پام آبله زد
بازویم نیز شکسته به گمانم بابا
سینهات هستی من بود و خرابش کردند
چه کسی پای نهاده به جهانم بابا؟
#آرش_براری
.
#روضه_حضرت_رقیه
می رسد رزق محبّان اباعبدالله
از سر سفره ی احسان اباعبدالله
.
نکند تا به ابد پیش کسی دست دراز
آن که شد دست به دامان اباعبدالله
.
جای دارد که منا هم بشود قربانش
هر کسی گفت به قربان اباعبدالله
.
روز محشر نشود مضطرب و سرگردان
هر دلی بود پریشان اباعبدالله
.
از رقیه بنویسید که او را دق داد
روضه های لب عطشان اباعبدالله
........................
خوش اومدی تو از سفر بابا
تورو خدا منو ببر ... بابا
کجا یهو تو بی خبر بابا
گذاشتی رفتی
دیگه تمومه گریه و زاری
تمومه این شبای بیداری
آخه نگفتی دختری داری
گذاشتی رفتی
نذار بازم بهم جسارت شه
همین لباس پاره غارت شه
منو ببر که عمه راحت شه
بابا بابایی...
نبودی از همه کتک خوردم
یه جوری زد که عمه گفت مردم
به خاطر تو طاقت آوردم
بابا بابایی...
بیابونا نمیره از یادم
تو راه کوفه جون دادم
تو خواب من از رو ناقه افتادم
رو نیزه بودی...
سه سالتو چقدر دادن آزار
گوشای خونیمو دیدی انگار
بذار بگم چی شد توی بازار
رو نیزه بودی...
مارو بهم دیگه نشون میدن
به زور النگوهامو دزدیدن
بابا نامحرما منو
#سبک_خوشابحال_زائرات_ارباب
.......................
بابایی،به جز سنگِ تو صحرا بالش ندارم
بابایی،به جز سیلی دست نوازش ندارم
بابایی،به جز مُردنم دیگه خواهش ندارم
بابایی،بابایی ...
بیا و کفن کن خودت دخترت رو
کمک کن بذارم سرت رو
روی زانو بشورم با اشکام رگ حنجرت رو
بابایی،بابایی ...
ببین گریه راه گلوم رو گرفته
همونی که از ما عمومو گرفته
با آتیش بلندیِ موم رو گرفته
بابایی،بابایی ...
همونجور که می بردن انگشترت رو
کشیدن دو گوشوارۀ دخترت رو
ندیدن روی نیزه اشک سرت رو
بابایی،بابایی ...
نبودی چقدر دیدم آزار نبودی بابایی
برات چی بگم از تو بازار نبودی بابایی
منو زد سرم خورد به دیوار نبودی بابایی
* وقتی نازدانه بهانۀ بابا رو گرفت رو ناقه ها، چنان زجر ناننجیب دست انداخت بچه رو پرت کرد ...*
مارو شب تو سرما گذاشتن نبودی
روی صورتم جا گذاشتن نبودی
روی چادرم پا گذاشتن نبودی
......
آه دیگه از دست خودم کلافم
زحمت رو باید کم کنم اضافم
دختر خوش قیافه بودم حالا
هیچکی خوشش نمیاد از قیافم
#شب_سوم_محرم
#حضرت_رقیه
.👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪︎#روضه_حضرت_رقیه
▪︎آه دیگه از دست خودم کلافم...
▪︎حاج محمدرضا بذری🎤
.
#روضه_متنی
#روضه_حضرت_رقیه
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
تا قافله اتراق کرد،یه نازدانه،که تو این نقل نوشتن فاطمه بنت الحسین،که بعضی هام گفتند که این همون رقیه بود،از سایه ی بوته ی خاری استفاده کرد؛رفت زیر سایه ی این خار،آنقده خسته بود،تشنه بود،گرسنه بود ،خوابش برد ….” اگه اینجوری بخوای بیقراری کنی،من خودم بیقراره روضه ی این نازدانه ام ….” اجازه بدین امروز همه گریه کنن ” عقبی ها ،بیرونی ها ،شهدا گریه کنن …” خوابش برد ، قافله حرکت کرد ، این دختر جاموند …”
گوش بده !قافله که حرکت کرد،،،عقیله ی بنی هاشم خبردار شد این ناز دانه جامونده ،صدا زد “یا قوم ! بالله !*شمارا به خدا قدری صبرکنید*افتقدت ابنت الاخ الحسین”
▪️جگرگوشه ی حسینم جامونده …” حواست اینجاست یا نه ؟ چنان ناله ای زد ، راوی میگه من شنیدم ؛ دستور دادن قافله توقف کنه ،گفتم الان از ناله ی زینب آسمون و زمین به هم میریزه ….” دونفر مامورشدن این بچه رو برگردونن ؛یکی من بودم و یکی زجر بن قیس …. *آروم باش …..*
من با زجر،یا زجر بن قیس ،برگشتم عقب قافله،از دور داشتم می دیدم حالت این دختر رو ؛ دیدم دست روی سر گذاشته ، هی تو بیابونا به سمت راست و چپ نگاه می کنه، بچه ی گم شده دیدی یا نه؟
▪️بشنو” می دونی کیارو صدا میزد ؟! اولین کسی که صدا میزد عموجانش بود ، هی میگفت : یا عماه … ! یا عمتاه … ! یا اماه …” ازدور داشتم می دیدم ؛ هی به سمت چپ و راست فرار میکرد ، هی می نشست رو زمین پاهاشو نگاه می کرد …” چقدر خار تو این پاها رفته بود،نمیدونم!!! تا زجربن قیس بهش رسید چنان با تازیانه …… آی حسین ……
🔹اینم مال شهیدامون ،انشاالله تو حرم این نازدونه بریم عرض ادب کنیم ؛ اولین سوالی که من دارم اینه :بگم خانوم پاهات خوب شده یا نه ؟ این دختر حسینه ، از کربلا تا اینجا دایم کتک خورده ،طعنه و ناسزا شنیده ، یه جمله ای گفت،من واسطه شدم،گفتم صبر کن ،ملاحظه کن ،یتیمه ….” اجازه ندادم دیگه بیش ازاین اذیتش کنه . این دختر به من اعتماد کرد ،فرمود :من دختر پیغمبرم ،بهش بگو :اگه میخوای منم بکشی بکش ؛اما فقط یه بار دیگه بذار عمه مو ببینم …. آی حسین …
بابا آتیش زدن به خیمه هامون
تار می بینه دیگه نگامون
نمونده گوشواره برامون بابا باباجون
کجایی بابا ؟
سرتو روی نیزه دیدم ….
دنبال نیزه می دویدم ….
اما به تو من نرسیدم ….
کجایی بابا ؟
بابا داری با خود هزار نشونه
لبت به رنگ ارغوونه
نگو که کار خیزرونه
کجایی بابا ؟
بابا امون از این زخمای کاری
خون از لب تو شده جاری
کی سنگ زده بر لب قاری؟
بابای خوبم ….
سرت رو نیزه روبروم بود
اما یه بغضی تو گلوم بود
گلوتو نیزه ها بوسیدن
اما یه بوسه آرزوم بود
*ناله بزن اگه میخوای دلت آروم بگیره ،هر چی تو این مسیر کتکشون میزدن،طعنه و ناسزا بهشون میگفتن ،این نازدانه ها فقط سر بریده رو میدیدن ، فقط می گفتن حسین…
.
.
#زمزمه
#حضرت_رقیه
📝 بابا رفتی منو بردن با حرمله
🖊 #روضه_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
🖊 #شب_سوم_محرم
🖊 #سیب_سرخی 🎤
بابا رفتی منو... بردن با حرمله😭
پاهای کوچیکم...پر شد از آبله
موهای سوختمو...شونه زد دست زجر
بابا جونم ببین... دستامو بسته زجر
از هرچی پست بدم میاد
از مرد مست بدم میاد
از اونی که سر تورو...
رو نیزه بست بدم میاد
بابایی مثل تو...زخم ابروی من
زیر ناخن زجر...جامونده موی من
من بازیچه شدم...اصلا داری خبر
با مشت دندونای...شیریم افتاد😭
شد چشمام تار منو زدن
روزی صدبار منو زدن
واسه خنده آدم بدا
توی بازار منو زدن
حسیییییین بابا بابا بابا بابا
دختر که زمین خورد ز گیسو نکشیدش
این بچه سه سال داره...
صورت این بچه رو ببین.اون دست حرومی جوری زد این بچه رو...😭 عجب مصیبتی شد بازار شام😭
گفت دیگه جلو نیا مگه هرچی میخاستید عمه زینب بهتون نداد؟
اومد نزدیک دختر شد دامنش آتیش گرفته بود.
گفت یه چادر تو مدینه آتیش گرفته بود بسه دیگه نمیزارم این چادرمو بکشید
وااای مادرم😭
دختر که زمین خورد ز گیسو نکشیدش
این ناز کشی های پدر پاشدنی نیست
هرچیز که از خیمه ما رفت به غارت
غیر از سر بازار که پیدا شدنی نیست
حسییییین
بابا بابا بابا بابا
این پا نشدن پیش تو از بی ادبی نیست
این پای ورم کرده دگر پا شدنی نیست
بابا نه پیر زمین خورده شود دختر ثابت
نه این سر غارت شده بابا شدنی نیست
بابااااا
آن شب جلوی مادر تو بد کتکم زد
ورنه قد کوتاه چنین تا شدنی نیست
باباااااا
شد تیزی❓❓(دقیقه ۷:۱۰)
(اینو خیلی شنیدید)
اومدن صدا زد زن غساله:بزرگ این غافله کیه؟؟
همه نشون دادن عمش زینب روشو برگردوند.گفت چی میخای بدونی
گفت خانم بیا. خااانم جان دو سه تا سوال دارم بهم بگی. تو عمرم تاحالا همچین چیزی ندیده بودم😭
خانم جان به من بگو چرا دور گردن این بچه جای زنجیره؟؟
چرا پاهاش آبله زده؟؟
خااانم جان به من بگو چرا موهاش سوخته؟؟
ویرانه پر میشود از عطر گیسویم
بابا کجا بودی چرا خاکی شده مویت
پیدا نکردم جای سالم در سرت بابا
تا بوسه ای برچینم از مابین ابرویت
پرواز کردم سوی تو اما زمین خوردم
این روز ها زخمی شده بال پرم
سجاده ام را پهن گردم کنج ویرانه
من هم شبیه عمه هستم دعا گویم
این هست روز و شب دعایم کاش من را باز
یکبار دیگر مینشاندی روی ززانویت
حسیییییییییییییین جااااان
اسلام علیک یا مظلوم یاغریب
اسلام علی العطشان عند الفرات
اسلام علی الاجساد العاریان
حیفت نمیاد برا اباعبدلله این بدنتو بیمه کنی
لباستو بِکن برا اباعبدلله نگو نمیتونم
معلوم نیست از این در بری بیرون بتونی کاری کنی
حالا که اومدی خودتو به اربابت نشون بده بگو آقا جان شما اربابی و ما نوکر
ولی چه اربابی
غروب عاشورا لباسشو کندن
حسیییییین...
حسیییییین...
#روضه_حضرت_رقیه
.👇
.
|⇦•ای پدر! چشم تو روشن...
#قسمت_اول #روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم۱۴۰۱ به نفس سیدمهدی میرداماد
●━━━━━━───────
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَاللَهّ يا اَبا عَبْدِالله، أَلسَّلامُ عَلی مَنْ طَهَّرَهُ الْجَلیلُ، أَلسَّلامُ عَلى مَنِ افْتَـخَرَ بِهِ جَبْرَئیلُ،أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ناغاهُ فِی الْمَهْدِ میکآئیلُ،أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ،أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ،أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ..." ای حسین...
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِسَیِّدَتَناومولاتنا یا رُقَیَّةَ
ای پدر! چشم تو روشن، شب بیداری ماست
به اباالفضل بگو: وقت علمداری ماست
*راستی چرا عمو رو نیوردی؟ تو که بی عمو جایی نمیرفتی، بعضی حرفارو به تونمیتونم بگم به عموم میخواستم بگم ...*
خصم، بیهوده به ما سلسله بست؛ ای بابا!
کاروان بعد تو، ساکت ننشسته؛ ای بابا!
حیدر قافلهات، تیغ دو دَم را برداشت
به اباالفضل بگو: عمّه، عَلَم را برداشت
کوفه را با نَفَس خویش چنان مقبره کرد
خطبهای خواند که کار همه را یکسره کرد
من هم از زینبم و در رگ من، خون علی است
سوختم؛ سوختن از عشق تو، قانون علی است
دخترم؛ دختری از تیرهی اُمّالنّجبا
عمّه، بسته به سرم معجری از جنس حیا
لشکرم، اشک من و سنگر من، ویرانه
*هرقطره اشکم خونه ی این شامیاروخراب میکنه، قطره های اشکم سیل میشه دشمنت رو باخودش میبره *
لشکرم، اشک من و سنگر من، ویرانه
درس عزّت بدهم بر پسر مرجانه
*خانم زینب جوری این دختر رو بار آوُرده، به نقل معروف: مادر، رقیه رو وقتی به دنیا آوُردش از دنیا رفت، لذا این سه ساله مادر نداشت،توجه عمه بهش بیشتر بود ،برا همینخیلی بابایی شده بود،برا همین عاطفه اش به بابا فرق میکرد،لذا تو مدرسه زینب بزرگ شده بود، زینب هم که توی دامن زهرای مرضیه بزرگ شده بود، واقعا بچه اینجوری بار اومده که گریه کرد مثل مادربزرگش، نه گریه ی ضعف، یه بار برا دردهاش گریه نکرد، مادرش هم تو مدینه یه برا پهلوش گریه نکرد، فقط میزد تو سینه اش میگفت: علی غریبه، رقیه هم میزد روپاش میگفت بابام کجاست؟*
آهم، ارثی است که از خطبهی زهرا بردم
شام گریاند مرا؛ آبرویش را بردم
عمّه آموخت به من شکوهای از غم نکنم
زخم هم شد؛ سر خود پیش کسی خم نکنم
حرفی از آبله، از زخم به زینب نزدم
خاطرت جمع؛ به نان صدقه، لب نزدم
*بابا خاطرت جمع، داشتم از گرسنگی می مردم، اینقدر گرسنه شده بودم، تشنگی یادم رفته بود، دیدم نان وخرما میدن لب نزدم ...*
ــــــــــــــــــ
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
#روضه_حضرت_رقیه_سلام_الله
#روضه_حضرت_رقیه
#سید_مهدی_میرداماد
#شب_سوم_محرم
#پنجم_صفر
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
👇
.
#روضه_حضرت_رقیه
(سلام الله علیها)
حجه الاسلام والمسلمین
#استاد_میرزا_محمدی
السلام علیک یا رحمت الله الواسعه و یا باب نجات الامه حسین... من نمیدونم تو اون تاریکی خرابه ،نیمه دل شب این بچه چه جوری تشخیص داد، این همون نورالمستوحشین فی الظلم ِ....
انقده بچهها ترسیده بودن ، انقده لرزیده بودن ،از سرمای شب خرابه سقفی نداشت ' نگهبان هایی گذاشته بودن ،لذا من میگم روضه زن غساله نمیتونه درست باشه، آخه خرابه هم نگهبان داشت، زینب نیمه شب چه جوری بره دنبال زن غساله، اونوقت نوشتن نگهبان ها ( رومی ) بودن با خودشون یه جوری حرف میزدن به خیال اینکه اینا عربند، زبون مارو نمیفهمن، اما زین العابدین امام ِ عالم ِ به همه زبان هاست ، شنید اینا دارن به هم میگن، یزید اینارو تو خرابه جا داده که هم شب ها از سرما در امان نباشن، هم روزها از شدت تابش آفتاب پوستشون بسوزه، یا اینکه این دیوار ها رو سرشون بریزه، فهمیدین چی گفتم...،اونوقت برا من سواله تو این تاریکی و نیمه دل شب این دختر از کجا فهمید که بابارو چه جوری سر بریدن سوال کرد: "یا ابتا....من الذی قطع وریدک"،این همون نوریه که از این حنجره بیرون آمد...حسین...
حالا داره با بابا حرف میزنه ،این بابایی که منزل تنور خولی رو طی کرده، رو نیزه رفته، تشت طلای ابن زیاد رفته، دیر راهب رفته، سرش و رو درخت آویزان کردن، چندجا از رو نیزه به زمین خورده......... ،حالا سر توبغل دختر رسیده، چه جوری باهاش حرف زد اول یه نگاه کرد دید چشمهاشو لخته خون گرفته، این لخته هارو با انگشت های آسیب دیدش کنار زد..."فیض آماده است " صدازد بابا... بابا...
*داری با خود هزار نشونه
لبات به رنگ ارغوونه
نگو که کار خیزرونه*
بابای خوبم....حسین ....
چه کرد تا دید این لبها علامت چوب خیزران خورده روش،یه نگاه کرد دید، بابا، بابا همه جای بدنت با بدن من يه مشابهتي پیدا کرد، بدنت تو گودال ماند، بدن من مشابهت با بدن تو هم داشت، سرت هم با سر من یه مشابهت هایی داره، موهاتو تو تنور سوزوندن، موهای منم سوخته است، صورتت کبوده، صورت منم کبوده ،لبات تشنه است لبهای منم تشنه است،اما لبهات خیزرون خورده، غرق خونه، اما لبای من سالم ِ... ،این دستهاشو مشت کرد انقدره به این لب و دندان زد، حسين......
#روضه_شب_سوم_محرم
.👇
.
#تحلیل_مداحی
#استاد_حاج_منصور_ارضی
تحلیل #دکتر_محمد_فراهانی
موضوع: #مرصع_خوانی
#روضه_حضرت_رقیه علیها السلام
#متن_روضه 👇
دلم میخواست معراجت ببینم
چه معراجی عجب رنگین کمانی
نرو دیگر تو رفتی سنگ خوردم
بیا قولی بده پیشم بمانی
تورا با زخم صورت میشناسم
مرا بشناس با قد کمانی
نمیدانم چرا این زجر نامرد
بدش می آید از شیرین زبانی
عبایت روی دوش نیزه داری
عقیق تو به دست ساربانی
چه مویی داشتی بابا زمانی
چه مویی داشتم بابا زمانی
اگر مال منی پس پیش من باش
چرا دائم به دست این و آنی
نشد غارت پدر جان، چادرم را
خودم دادم به آن دختر امانی
نگویی به عمو بازار رفتم
بماند بین ما راز نهانی
رُخت را سیر دیدم سیر گشتم
تو بودی آن غذای آسمانی
سرت خاکی شده در این خرابه
شدم شرمنده از این میزبانی
#نکات
#دکتر_محمد_فراهانی
#مرصع_خوانی : توام نمودن شعر با نثر را اصطلاحا مرصع خوانی می گویند.
اگر ذاکرین اهل بیت علیهم السلام، صرفا شعر را پشت سر هم بخوانند و رد شوند، تأثیری بر مستمع نخواهند گذاشت، بلکه باید مطلب پرورش داده شود، برای این پرواندن، می توان پیرامون ابیات شعر توضیحاتی مختصر را بیان کرد. این بیان نکات شعر، هم خواندن را متنوع می کند و هم تأثیر شعر را بالا می برد. این کار نوعی مرصع خوانی است.
بیانهای مختصر آقای ارضی در فایلی که ارائه می شود، نمونه خوبی برای بحث مورد نظر ماست.
بعد از بیت اول در توضیح مصراع«چه معراجی عجب رنگین کمانی» جمله«صورت همه رنگ شده بود»
بعد از بیت سوم در توضیح مصراع«مرا بشناس با قد کمانی» جمله«اصلا بچه ریخته بود به هم»
بعد از بیت پنجم در توضیح مصراع«عبایت روی دوش نیزه داری/عقیق تو به دست ساربانی» جمله«هر کی یه چیزی غارت کرده»
عزیزان اشعار را با توضیحات لازم بخوانید تا اثر کند.
#مجمع_حضرت_یاس_کبود
#آموزش_مداحی
.
1.mp3
5.09M
#تعزیه_خوانی
#تعزیه_حضرت_رقیه
( سلام الله علیها )
روضه اسارت و بازار شام
#حاج_سید_حسن_گلخطمی
دیگر پدر جان
غُصه ی نان را ندارم
نان دارم اما ای پدر
دندان ندارم ...
اینجا به من
مردی کنیز و خارجی گفت
من را ببر
من طاقت بهتان ندارم
#روضه_شب_سوم_محرم
#روضه_حضرت_رقیه
.
#روضه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
یزید بن معاویه لعنةالله علیه فرمان داد تا خاندان پیامبر و سلاله نبوت و رسالت و دختران علی و زهرا علیهمالسلام را در خرابهای ساکن نمودند، که از گرما و سرما آنان را حفظ نمیکرد.
🥀 سقفی نداشت تا از #حرارت خورشید بر سر آن ها سایه بیندازد. و خورشید در گرمای ظهر به آن ها میتابید تا جایی که صورت و #پوست آنها از شدت حرارت #آفتاب پوسته پوسته شده بود.
🥀 اما فاطمهی رُقیّه سلامالله علیها...
🥀 حضرت #ام_کلثوم سلامالله علیها در مصیبت این #طفل از بقیه زنان خانواده بیشتر بیتابی مینمود و بیشتر میگریست.
و مدتی که در شام حضور داشتند آرام نمی شد.
🥀 عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری سلامالله علیها به ایشان فرمودند: ای خواهرم! این بیتابی و گریه به خاطر چیست؟! همانا همه ما با رفتن این #طفل مصیبت زده شدهایم و تنها تو مصیبت ندیده ای!
🥀 #حضرت #ام_کلثوم سلامالله علیها عرضه داشت: ای خواهر! روزی هنگام عصر در کنار این #طفل در آستانه #خرابه ایستاده بودم، هنگامی که کودکان شامی از مکاتب خود به سمت خانه و به سوی خانوادههایشان باز میگشتند.
🥀 بعضی از این کودکان ایستادند و کمی به ما نگاه کردند و سپس رفتند. این طفل به من گفت: ای عمه؛ این بچهها به کجا می روند؟!
به او گفتم: به سمت خانهها و خانوادههایشان میروند.
🥀 گفت: ای عمه! برای ما مگر غیر از این #خرابه منزل و پناهگاهی نیست؟!
🥀 و من ای خواهر؛ هر گاه این سخن را یاد میکنم، اشکهایم جاری میشود و دیگر آرام نمیگیرم...
📕 مقتلالحسین علیهالسلام، بحرالعلوم صفحه ۲۹۶
.
4_5904490626430276474.mp3
19.54M
🔊 #روضه_حضرت_رقیه سلام الله علیها | مرغ باغ ملکوتم
📋 باغ ملکوتم که شکستهست پرم
با نوای حاج #سید_رضا_نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باغ ملکوتم که شکستهست پرم
ریخته دست زمان، خاک یتیمی به سرم
چه فراقی و چه داغی که ندیده چشمم
در همین فاصله از زندگیِ مختصرم
چند روزیست که از حال دلم بیخبری
چند روزیست که از حال سرت بیخبرم
شانهی سنگ شده جایِ سر دختر تو
جایِ آغوش تو ای کوهترین مرد حَرم
کاش میشد که دوباره به مدینه برویم
تا که انگشتری از شهر برایت بخرم
کفتر جلد سر دوش عمویم بودم
حال با حرمله و شمر و سنان همسفرم
دست و پا گیر شدم مرحمتی کن بِبَرم
که در این قافله با تاول پا دردسرم
بین زهرا و رقیه چه شباهتهاییست!
کشتهی سیلیِ بعد از غم داغ پدرم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
📋 بارونه نمنمه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بارونه نمنمه
اگه تشنهای هنوز من هم تشنمه
من به عمه هم نمیگم که گشنمه
بارونه نمنمه
زجر دنبال منه
از همه فراریم این حال منه
بابا آغوش گرمت مال منه
زجر دنبال منه
توی بزم شراب
پیرم کردن از زندگی
سیرم کردن از زندگی
سنگینه مشتشون
موی من مونده لای انگشتشون
همه میزدن من و زجرم پشتشون
سنگینه مشتشون
میگم اینجا رو نه
دوست دارم بازار و این بازار و نه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
.
#شب_سوم_محرم
#روضه
#حضرت_رقیه
#فیش_روضه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
السلام علیک یا بنت ابی عبدالله
ای از سـفر برگشـته بابا، پیکرت کو؟
سـیمرغ قاف عاشـقی بال و پرت کو؟
بـر روی شــاخ نیـزه ها گل کرده بودی
حـالا که پـائین آمدی برگ و برت کو؟
از من نمی پرسی چه شد این چند روزه؟
از من نمی پرسی نشـاط دخترت کو؟
امشب، هر کی حاجت داره
هر کی گرفتاره
هر کی مریض داره
دامن این خانوم سه ساله رو بگیره
این خانوم ،باب الحوائجه
این خانوم،دردانه ی اربابمون سیدالشهدا ست.
فقط خدا میدونه، روضه ی این خانومِ سه ساله رو، کسایی میتونن درک کنن که تو خونه دختر یتیم داشته باشن،
فقط همسرانِ شهدا، میفهمن یتیم داری چقدر سخته،
همین چند سال قبل تو اصفهان، جنازه ی یکی از شهدا رو بعد چند سال، تو تفحص شناسایی کردند، گفت من مامور شدم به خانواده ی شهید اطلاع بدم، وقتی اومدم در زدم یه دختر جوانی اومد درو باز کرد،
گفتم منزل شهید فلانی؟
گفت بله، من دخترشم،
تا بهش گفتم جنازه ی پدر شما پیدا شده، شروع کرد گریه کردن، گفتم قراره فردا ظهر، جنازه رو بیاریم خونه ی شماها، بعد میریم برا تشییع، دیدم دختر شهید با گریه و التماس، صدا زد میشه جنازه ی بابامو فردا شب بیارید؟
گفتم ما برا فردا ظهر برنامه ریزی کردیم
دیدم خیلی گریه میکنه و التماس میکنه قبول کردیم،
فردا شب ، همینکه با جنازه رفتیم تو کوچه ، دیدم همه جا چراغونه، تعجب کردم ،سؤال کردم چه خبره؟
گفتن تو این کوچه امشب ، مجلس عروسی برپاست، اومدم در خونه ی شهید، دیدم مجلس عروسی تو همین خونه ست، وارد خونه شدیم خواستیم برگردیم ،
دیدم فرزند شهید با چادر سفید اومد جلوتر، گفت خیلی وقته چشم انتظارم،
همه سر سفره ی عقد منتظرن پدر عروس، بیاد زود باشید بابامو بیارید،
چند سال از شهادت گذشته فقط چند تا پاره ی استخوان، اینا رو آوردیم
این استخونا روگذاشت کنار سفره ی عقد، گفت به همه گفته بودم، بابام میاد سر سفره ی عقدم،
بابام بهم قول داده بود،
دیدید بابام اومده.
دلت آماده شده؟ببرمت خرابه ی شام
تو خرابه ی شام ، وقتی سر بابا رو آوردن ،
صدا زد :
یا عمتی هذا راس من؟
عمه جون،این سر کیه؟
صدا زد،
هذا راس ابیک الحسین،
این سر بابای غریبت حسینه،
سر بابارو تو دامن گذاشت، شروع کرد با باباش درد و دل کردن،
آوای قـــرآن خـواندنت لالای ام بود
بابا بابا...
قربان قرآن خواندنت ،پس حنجرت کو؟
آخه همینطور که با سر باباش حرف میزد هی با دستای کوچولوش سر بابا رو نوازش میکرد نمیدونم دستش به کجا رسید یه مرتبه صدا زد
لب های من مثـل لبت دارد ترک ها
با این لب عطشان بگو آب آورت کو؟
بـابـا ، سراغ از گوشـوار من نگیری!
من از تو پرسیدم مگر انگشترت کو؟
بابا....
یکی دو بیت دیگه درد و دلای رقیه رو بخونم هر کی میخاد گریه کنه بسم الله
این چند روزه هر کسی سوی من آمد
فریاد می زد خارجی پس زیورت کو؟
بعد از غروب واقعه همبـازی ام نیست
خیلی دلم تنگش شده، پس اصغرت کو؟
آن شب که افتادم ز نـاقه
همه ی روضه من همین دو بیته
آن شب که افتادم ز نـاقه بر روی خاک
حوریه ای دیدم شبیـه مادرت، کو (که او)
با گوشه ی چادر برایم روسری ساخت
می گفت ای دردانه ی من، معجرت کو ؟
دیگر بس است این غصه ها آخر ندارد
من را ببــر، گــر چه کبــوتر پر ندارد(۱)
یه مرتبه دیدن ،صدای روضه خونه خرابه قطع شد، دیگه صدای ناله ی رقیه نمیاد،
شاید اول گفتن خدا رو شکر، رقیه خوابش برد،
اما همینکه زینب اومد بالا سرش، دید سر یه طرف ،رقیه یه طرف، اینقدر غصه ی باباشو خورده، از غصه دق کرده ، هر جا نشستی ناله بزن
یا حسین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱)✍مصطفی هاشمی نسب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_سوم_محرم
#روضه_حضرت_رقیه
#آواز_شورمحلی
#استاد_حاج_اسماعیلی
#فیش_روضه
👇
.
#شب_سوم_محرم
#مناجات_امام_زمان_علیه_السلام
مناجات 1 #امام_زمان
🔸پر کن دوباره کیل مرا أَيُّهَا الْعَزِيز
🔸دست منو نگاه شما أَيُّهَا الْعَزِيز
يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ
یابن الحسن...
🔸رو از من شکسته مگردان که سالهاست
🔸رو کرده ام به سوی شما ایها العزیز
آقا... یه عمره دارم صدات میزنم...
یه عمره میگم یابن الحسن...
یادم میاد از بچگی هام...
پدر و مادرم...
اسم شما رو بهم یاد دادند...
🔸وادی به وادی آمده ام از درت مران
🔸وا کن دری به روی گدا ایها العزیز
آقا میدونم خیلی دلت رو شکستم...
خیلی بی حرمتی کردم...
اما...
امشب اومدم بگم شرمنده ام...
امام زمان علیه السلام. ..
منو از در خونت ردم نکن آقا...
آخه من جز در خونه شما جایی ندارم...
یابن الحسن...
🔸چیزی که از بزرگی تو کم نمی شود
🔸این کاسه را " فَأَوْفِ لَنَا " ایها العزیز
شب سوم محرم چی میخواهی به آقات بگی...
🔸خالیتر از دو دست من این چشم خالی است
🔸محتاج یک نگاه شما ایها العزیز ...
(شاعر: سقلاطونی)
امشب اومدم بگم آقا...
با همه بدی هام دستمو بگیری آقا...
یک عنایتی هم به ما کنید
(یا صاحب الزمان...)
#روضه_حضرت_رقیه
.👇
.
#شب_سوم_محرم
#روضه_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
متن روضه 1 #حضرت_رقیه
🔸مرا که دانه اشک است، دانه لازم نیست
🔸به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نیست
زبانحال بی بی رقیه سلام الله علیها...
گوشه خرابه...
🔸نشان آبله و سنگ و کعب نی کافیست
🔸دگر به لاله رویم نشانه لازم نیست
شب سوم محرم...
معمولا رسمه...
متوسل میشن به نازدانه ابی عبدالله...
زهرای سه ساله...
🔸به سنگ قبر من بیگناه بنویسید
🔸اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست
چه کردن با این نازدانه...خدا...
🔸عدو بهانه گرفت و زد به او گفتم
🔸بزن مرا که یتیمم، بهانه لازم نیست
(سازگار)
نمیدونم تا حالا بچه یتیم دیدی یا نه...
کنار بدن بابا دیدی چطور ناله میزنه...
با زبان کودکی همه حرفهاش رو به بابا میگه...
هرکی ناله این بچه ی یتیم رو بشنوه ناخودآگاه اشکش جاری میشه...
اما ...
هر جا شما بچه یتیم ببینید...
حتما نوازشش می کنید...
باهاش همدردی می کنید...
من بمیرم برا یتیم ابی عبدالله...
چه خوب نوازشش کردند...
چه خوب باهاش همدردی کردن...
کنار سر بابا...
هر کجا رسیدن...
بهش تازیانه زدند...
بهش سیلی زدند...
🔸بزن مرا که یتیمم، بهانه لازم نیست
گوشه خرابه... نیمه های شب...
بی بی رقیه...
شروع کرد به گریه کردن...
هی بهونه بابا میگیره...
میگه عمه جان زینب...
من بابامو میخام
عمه جان...بابام کجاست...
بلاکش دوران زینب اومد کنار دختر نشست...
صدازد...
عمه جان انقده بی تابی نکن...
عمه جان بابات رفته سفر برمیگرده انقدر گریه نکن...
هرکاری کرد این دختر بچه آروم نشد...
اهل خرابه از خواب بیدار شدند با صدای گریه خانم رقیه همه به گریه افتادن
صدای ناله اهل خرابه بلند شد...
خبر به کاخ یزید معلون رسید...
خدا لعنتش کنه صدازد چه خبر شده...
گفتن دختر ابی عبدالله...
گوشه خرابه...
هی بهونه بابا می گیره...
نانجیب صدا زد...
خوب ببرید سر بریده باباش حسین براش...
یا صاحب الزمان...
امان از اون لحظه ای که سر مقدس ابی عبدالله رو آوردن داخل خرابه...
گذاشتند جلو دختر بچه...
حالا تصور کن...
یه دختر سه ساله...
سر باباش رو در مقابلش بگذارن...
چه حالی پیدا میکنه...
تا نگاهش به سر بابا افتاد...
صدا زد بابای خوبم...
کجا بودی...
يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ!
بابا... کی تو رو به خونت خضاب کرده...
يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَ رِيدَيْكَ
بابای خوبم... کی رگهای گردنت رو بریده...
يا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي
(نفس المهموم 456)
بابا... بگو ببینم... کی منو تو بچگی یتیم کرد...
هی دست رو صورت بابا میکشه...
هی نوازش میکنه...
گریه میکنه...
صدا زد... بابا...
نبودی ببینی بعد از چی به سرمون اوردن بابا...
يا أبتاهُ، منْ بَعدكَ وا غُرْبَتاهُ
بابا... بعد از تو داد از غريبي
(انوار الشهادة 244)
خیمه هامون رو آتیش زدند...بابا
دستهامون رو بستند...بابا
طناب به گردنمون انداختند...بابا
ما رو شهر به شهر به شهر گرداندند...
بابا... نبودی ببینی از کربلا تا شام چقدر به ما تازیانه زدند...
🔸شامی ها بدند، بابا،بابا، بابا
🔸عمه رو زدن، بابا،بابا، بابا
هر کجا ميخواستند به ما تازیانه بزنند عمه جانم زینب...
بدن رو سپر میکرد...
مبادا تازیانه به ما اصابت کنه...
بابا اصلا باورم نميشه...
🔸زجر چه بی حیاست، بابا،بابا، بابا
🔸پس عمو كجاست، بابا،بابا، بابا
🔸صورت نیلی، بابا،بابا، بابا
🔸بچه و سیلی، بابا،بابا، بابا
بابا...
ببین صورتم کبود شده...
موهای سرم سفید شده...
مثل مادرم زهرا قدم خمیده...
بابا دیگه طاقت ندارم...
دیگه تنهام نزار...
منم با خودت با خودت ببر بابا...
انقدر کنار بدن بابا ناله زد...
یدفعه دیدند دختر یکطرف افتاد سر بابا یکطرف...
عمه جانش زینب اومد نگاه کرد دید دختر جان به جانان تسلیم کرده...
🔸ناز مرا به ضربت سیلی کشید خصم
🔸بابا گمان مبر که نوازشگرم نبود
🔸تا زنده ام به جان تو مدیون زینبم
🔸جز او کسی به فکر من و خواهرم نبود
(و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مَنقَلَبٍ ینقَلِبون)َ
شعراء 227
#روضه_حضرت_رقیه
👇
.
#شب_سوم_محرم
#روضه_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
متن روضه 2 #حضرت_رقیه
🔸منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم
🔸گر چه طفلم به خدا بانوی ملک دو جهانم
امشب دلها رو روانه کنیم...
کنار حرم با صفای بی بی رقیه سلام الله علیها...
امشب به یاد غربت نازدانه ابی عبدالله اشک بریزیم...
🔸ابر سیلی است نقاب رخ همچون قمر من
🔸چادر عصمت زهراست همانا به سر من
نميدونم دختر سه ساله دارید یا نه...
حتما همتون دیدید...
دخترها علاقه خاصی به بابا دارن...
اصلا معروفه...
میگن دخترها بابایی هستند...
آنهایی که دختر دارند بهتر میفهمن چی ميگم...
خدا نکنه کسی این دختر بچه رو اذیت کنه...
میگه بزار بابام بیاد...
شکایتت رو به بابام میکنم...
خدا نکنه زخمی رو بدن دختر بچه باشه...
میگه بزار بابام بیاد...
بهش نشون میدم...
بهش ميگم...
🔸دم به دم بر جگرم زخم روی زخم نشسته
حالا میخواهی درد دل نازدانه حسین رو گوش بدی بسم الله...
🔸دم به دم بر جگرم زخم روی زخم نشسته
🔸دلم از داغ کباب و سرم از سنگ شکسته
چقدر بهش سنگ زدند...
چقدر بهش تازیانه زدند...
چقدر سیلی زدند...
یاصاحب الزمان...
🔸رخ نیلی، لب عطشان، دل خونین، تن خسته
اما...
🔸گره از خلق گشایم به همین بازوی بسته
امشب اگه با ابی عبدالله کار داری....
آقا رو به نازدانه اش قسم بده...
اگه گرفتاری، مریضداری، حاجت داری،
اگه کربلا میخواهی...
بگو حسین جان...
تو رو به صورت سیلی خورده دختر سه ساله ات قسم...
امشب دیگه دست خالی ردمون نکن...
🔸طواف شمع چون پروانه می کرد
🔸به دستش موی بابا شانه می کرد
تا سر بابا رو گذاشتند جلو دختر بچه صدا زد بابا...
چه بلایی سرت آوردن...بابا...
🔸سر و روی پدر را پاک می کرد
🔸برایش عقده ی دل باز می کرد
صدا زد بابای خوبم...
🔸به قربان سر نورانی تو
🔸چرا خون ریزد از پیشانی تو
يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ
🔸رخ من نیلی از سیلی است بابا
🔸لبان تو چرا نیلی است بابا
بابا کی با چوب به لب و دندانت زده...
اما میخام بگم...
بابای خوبم...
🔸تو از چوب جفا داری نشانه
🔸مرا باشد نشان از تازیانه
اگه با چوب به لب و دندان تو زدن...
اما به منم تازیانه زدن...
🔸مرا باشد نشان از تازیانه
بابا دیگه طاقت تازیانه ندارم...
طاقت سیلی خوردن ندارم...
طاقت سنگ خوردن ندارم...
🔸ز تو دارم تمنا جان بابا
🔸مرا با خود ببر در نزد زهرا
#روضه_حضرت_رقیه
👇
.
#شب_سوم_محرم
روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
( بخش ۱)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرهم زخم دلِ عاشق بیمار حسین
روز سوم محرمه،
دلهای همه امروز تو خرابه ی شام، دنبال یک بهانه ای برای گریه کردن هستن
مرهم زخم دلِ عاشق بیمار حسین
منتها غایت هر،عبد گرفتار حسین
در جهان فخر کنم، ریزه خور اربابم
غم ندارم که بُود، مونسِ غمخوار حسین
مشکل از معرفتم بود که من کم خواستم
چشم پوشیدو عطا کرد، چه بسیار حسین
گفت یکی از شیعیان آقا امیرالمومنین گره افتاد به کارش، بدهکار بود هر چی این درو تون در زد نتونست بدهیشو جور کنه، یک قالیچه ی دستباف داشت اينو برداشت گفت میبرم بازار میفروشم گره از کارم باز میکنه، آورد مغازه ی اولی، قالیچه رو باز کرد مغازه دار یه نگاهی به قالیچه کرد گفت این قالیچه ،گوشش سوخته، من اينو به نصف قیمت برمیدارم، قالیچشو لوله کرد گفت میرم مغازه ی بعدی، شاید بهتر بخره، یکی یکی مغازه ها رو میگشت، همه همین قیمتو روش گذاشتن، تا رسید به یه مغازه ی قالی فروشی، قالیچه رو باز کرد صاحب مغازه یه نگاهی به قالیچه کرد گفت چه قالیچه ی زیبایی، حیف که گوشش سوخته، چرا خوب مراقبت نکردی؟حیفه این قالیچه ست، گفت ببین حاجی ،تو خونمون روضه داشتیم حواسمون نبود منقل سوراخ بوده،ذغالها ریخته رو قالیچه و سوخته، هر چی بیشتر برمیداری بردار، گرفتارم، تا گفت تو روضه ی امام حسین، پیرمرد قالی فروش گفت ببین این قالیچه اگه سالم بود قیمتش انقدر بود حالا که سوخته، قیمتش نصف میشه اما یه حرفی زدی، این قالیچه برا اربابم حسین سوخته، حالا که اینطوریه من دو برابر میخرم ازت، آره والله، دلی که برا ارباب سوخته باشه ،اون دلو مادرشون فاطمه ی زهرا چند میخره فقط خدا میدونه،
روز سوم محرمه
میخام برم در خونه ی دردانه ی امام حسین، اون خانم سه ساله ای که، من گفتم دل اگه بسوزه، اما این خانوم سه ساله هم دامنش سوخته بود هم موهاش سوخته بود هم کف پاش تاول داشت ....
(۱)✍معین بازوند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#روضه_سوم_محرم
#حضرت_رقیه(علیهاسلام )
#استادحاج_اسماعیلی🎤
#روضه_حضرت_رقیه
#دستگاه_شور
👇
Karami_Shab_3_Moharam_1403.mp3
20.22M
🏴السلام علیک یا اباعبدالله
🔊پدر شبی که رسیدی برای من قدر است
رقم زده است برایم خدا چه تقدیری
ببخش این همه امشب به لکنت افتادم
ببخش از رخ سابق نمانده تصویری
◾️ #مناجات با #امام_زمان علیه السلام
#روضه_حضرت_رقیه سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم
🎤حاج علی #کرمی
سلام بر تو امامی ؛ که نفس تطهیری
سلام بر تو که چون رحمتی ، فراگیری
.
سلام بر تو زمانی که غرق طاعاتی
سلام بر تو زمانی که روزه می گیری
.
گذشت و چشم به راهت جوانی ام طی شد
نیامدی و رسیده است موسم پیری
.
نشد مقدمه ساز ظهورتان باشم
منِ خراب دعایم نداشت تأثیری
.
چقدر گریه و توبه به جای من کردی
حلال کن که نکردم هنوز تغییری
.
من از زمان ورودم به قبر می ترسم
بیا و ناجی من شو در آن سرازیری
.
اجازه هست کمی از زبان عمه یتان
بخوانم از غم ویرانه و زمینگیری ؟!
.
پدر شبی که رسیدی برای من قدر است
رقم زده است برایم خدا چه تقدیری
.
ببخش این همه امشب به لکنت افتادم
ببخش از رخ سابق نمانده تصویری
.
به تابِ زلف تو دستم نمی رسد دیگر
شکسته بازوی من در میان درگیری
.
بدون هیچ دلیلی مرا کتک زده اند
بدون هیچ دلیلی و هیچ تقصیری
.
.
#روضه_حضرت_رقیه
#حضرت_رقیه(سلام الله علیها)
به یزید گفتند: یکی از دختران امام حسین(علیه السلام) پدر را در خواب دیده گریه میکند و پدرش را میخواهد؛ گفت:بروید و سر پدرش را برایش ببرید؛ او کودک است و تشخیص نمیدهد؛ از طرفی شب است، شاید آرام بگیرد.
کودکی را که پدر در سفر است
دائماً چشم امیدش به در است
هرصدایی که ز در میآید
به گمانش که پدر میآید
گفت:الان پدرم مرا در آغوش گرفته بود، الان در خواب دیدم پدرم مرا میبوسید؛ دست نوازش به سرم میکشید؛ عمه جان من بیپدری ندیده بودم، مدتی است پدرم را نمیبینم.
اسلام سفارش کرده انسان به یتیم محبت کند؛ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود:«انا و کافل الیتیم کهاتین فی الجنه»انگشتان مبارک را کنار هم گذاشت و فرمود:کسی که یتیم را کفالت کند من و او در بهشت مثل این دو انگشت با هم هستیم؛ این قدر دربارۀ یتیم سفارش شده است؛ اما چه میگذرد بر یتیمی که یک وقت نگاه کند و ببیند سر بابا را مقابلش گذاشتهاند. زن ها تماشا میکنند؛ آقا علی بن الحسین(علیه السلام) نگاه میکند، این بچهها هم نگاه میکنند؛ رقیه روپوش طبق را کنار زد؛ یک قدری خیره خیره به سر بابا نگاه کرد، بعد دست برد و سر بابا را برداشت به سینه چسبانید و صدا زد:«یا ابتا من الذی ایتمنی عل صغر سنی؟من الذی قطع وریدک؟»بابا چه کسی مرا یتیم کرده؟چه کسی رگهای گردنت را برید؟«لیتنی کنتُ قبل هذا الیوم عمیاءً»ای کاش من کور شده بودم و سربریدهات را نمیدیدم!
من به فدای سر نورانیات
سنگ جفا شکسته پیشانیات
بسکه دویدم عقب قافله
پای من از ره شده پر آبله
به روی من ز بس زده خصم دون
ز سیلیاش گشته رخم نیلگون
همین طوری که با پدر حرف میزد یک مرتبه دیدند رقیه ساکت شد؛ خرابه تاریک است، زنها به حال خود مشغول گریه بودند؛ با خود گفتند: شاید خوابش برده؛ زینب(سلام الله علیها) جلو آمد و رقیه را تکان داد ناگاه دید:«لقد فارقَ روحُهَا الدنیا»روحش از بدنش مفارقت کرده است.»(نظری منفرد، 1391، 234)
نظری منفرد، علی، (1391). در سوگ آل الله، قم:جلوه کمال.
#حضرت_رقیه سلام_الله_علیها
#مرثیه
#پنجم_صفر
.👇