eitaa logo
حدیث اشک
7.1هزار دنبال‌کننده
46 عکس
86 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
در رفعت آسمان سهیم است علی  عرشیست که در زمین مقیم است علی  با آن‌همه شوکتش شگفتا که چنین  همبازی کودك یتیم است علی معنی رحمان و رحیم است علی  هم مالک آن یوم عظیم است علی  فرمود نبی راه علی راه خداست  یعنی که صراط مستقیم است علی دنبال دلم به هر طرف رو کردم  افسوس همیشه بی هدف رو کردم  دیدم همه عالم به دلم رو آورد  وقتی که به ایوان نجف رو کردم هستی هر آن‌چه هست از هست علیست عرش است ولی خانه‌ی دربست علیست نعلینش اگر چه وصله دار است ولی رزق همه کائنات در دست علیست در معرکه هیبت ِ علی غوغا بود از میمنه تا میسره او پیدا بود از شیوه‌ی جنگاوری‌اش هیچ نپرس یک عمر دهان ذوالفقارش وا بود دل لحظه به لحظه بارها گفت علی آرام شدم دوباره تا گفت علی در کنج حرم خدا خدا می‌گفتم دیدم به خدا خود خدا گفت علی دیدار علیست آخر تقدیرم با آرزوی جمال او میمیرم هرگاه بخواهم به علی فکر کنم پا میشوم و زود وضو میگیرم مردی که تمام دین و ایمان بوده ماهیّت آیه‌های قرآن بوده مظلومیتش را بنگر بعد از او گفتند مگر علی مسلمان بوده ؟ @hadithashk
صورت همینکه بر کفِ پای پدر گذاشت آتش گرفت از غم و روی جگر گذاشت سوزانده بود زهر علی را در این دو روز پا ، بس که داغ بود به رویش اثر گذاشت چون بچه‌های فاطمه بر گِرد بسترند او رفت سر به زیر و سرش را به در گذاشت ام‌البنین به شانه‌ی او گریه می‌کند از اضطراب ، دستِ دعا روی سر گذاشت آمد صدای زخمی مولا ؛ تو هم بیا لب را به گوشِ او پدری محتضر گذاشت جانِ تو جانِ دخترِ زهرا عزیزِ من آتش به سینه‌اش ، نفَسی شعله‌ور گذاشت.... کف را به آب برد و نهیبی به آب زد آبِ فرات سر کفِ پای قمر گذاشت ناموس مرتضاست به خیمه بیا رویم خم شد به روی مشک قدم در گذر گذاشت نگذاشت تا به خیمه رسد مَشک با عمو زخمی که حرمله به دو چشمان تر گذاشت تیری که کُشت اهل حرم را  رُباب را تیری گذشت و فاطمه را خونجگر گذاشت یک نانجیب تیغ به کتفش زد و گذشت یک نانجیب بر روی دستش تبر گذاشت زینب دوید و دخترکان را به خیمه بُرد وقتی حسین دست به روی کمر گذاشت زخمِ سه‌شعبه‌ای که عمو را به مَشک دوخت نفرین به حرمله که به حلق پسر گذاشت از آن به بعد جای عموجان و شانه‌اش سر رویِ سنگ  دخترکی دربه‌در گذاشت..‌ @hadithashk
خدای من آخر ماه، گدا مانده و تنها مانده همه رفتند فقط بنده ی رسوا مانده درب مهمانی خود را کمی آرام ببند یک نفر از صف بخشیده شدن جامانده دستگیری بکنی یا نکنی هر دو رواست دست تسلیم منِ غم زده بالا مانده هیچ کس واسطه ی بنده ی آلوده نشد مثل هر سال فقط یوسف زهرا مانده همه ی زندگی ام حاصل لطف مهدی است تازه آقایی او در صف عقبی مانده عاقبت آبرویم ریخت و در چشم امام... بی بها کرد مرا چشم بد وامانده سخت دلتنگ نجف هستم و ایوان علی بر دل غم زده ام، شوق تماشا مانده آخر ماه هم از غربت ارباب بگو بین گودالِ پر از خون، تن مولا مانده اکبر و قاسم و عبداله و عون و عباس همه رفتند... فقط زینب کبری مانده چه کند زینب مضطر که سنان دور شود لب زخمی حسینش به دعا وا مانده محمد جواد شیرازی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
شهید مدافع حرم مصطفی صدر زاده تقدیم به شهید مدافع حرم مصطفی صدر زاده ( سیدابراهیم) آهای آهای جوونا مهربونای این شهر میخام بگم براتون از آدمای این شهر آی اونایی که دارید ‏تو چشماتون ستاره ‏میخام منم براتون ‏قصه بگم دوباره یه روزی اون دور دورا یه دختر ی دردونه بازی میکرد تو حیاط بی دغدغه تو خونه بعد اذون که میشد ‏هی می پرید به هرسو ‏منتظر بابا ش بود ‏که در واشه بیاد تو یه روزی از اون روزا ‏موهاشو خوب شونه زد ‏سرِ وا کردن در ‏با دادشش چونه زد ‏ میگفت مامان نمیخام ‏ با علی دعوا کنم ‏ امروز میخام من برم ‏ در واسش وا کنم ‏ اذونو گفته بودند ‏نهارم آماده بود ‏پای سماور چای ‏مامانم ایستاده بود ‏ تو دستای همسرش ‏ چای و نبات و هِل بود بابا اومد به خونه ‏ولی کمی کِسِل بود نشست و گفت عده ای دوباره حقه کردند دور حریم عشقو نامردا حلقه کردند میگفت باید با دوستام ‏بریم به جنگ دشمن ‏نباد بزاریم پاشون ‏وا بشه سمت میهن مامان ساکو بست وگفت ‏اینم ببر نیازه ‏اشکاش و پاک میکردو ‏میگفت مال پیازه ‏ بابا که میخواست بره ‏ دختر خودش رو لوس کرد ‏ با پسرش دست دادو ‏ دخترکش رو بوس کرد ‏رفت و صدایی برخاست ‏بابایی زودی برگرد ‏پشت سر و نگاه کرد ‏خندیدو بای بای میکرد ‏ مامان کنار بچه اش ‏ نقاشی شو رنگ میزد ‏ با سر میرفت رو گوشی ‏ تا که گوشی زنگ میزد ‏الو الو مصطفی ‏دلم پوسید کی میای ‏دو ماهی شد که رفتی ‏میشه بگید کی میای ‏ بابا که گفت یه مقدار ‏ از کارا رو زمینه ‏ دوباره کوهی از غم ‏ روی دلش میشینه ‏مامان برا بچه هاش ‏با غم و غصه میگفت ‏ اشکاشو پاک میکرد و ‏براشون قصه میگفت ‏ آی قصه قصه قصه ‏ نون وپنیر و پونه ‏ گریه نکن دخترم ‏ بابا میاد به خونه ‏یه روز که رفت مدرسه ‏قبل کلاس آخر ‏صدا زدن ، فاطمه ‏پاشو بیا تو دفتر ‏ مدیر و کادر دفتر لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جانباز مدافع حرم حاج امیر حسین حاجی نصیری یادم میاد قدیما، رو طاقچه خونمون یه قاب عکس خوشکل از بابای مهربون بابای پهلونم قوی و کشتی گیره ‏روی تشک حریفو ، همیشه زیر میگیره اونی که تو زندگی ، بازی سختیو داشت ولی میون مردم ، مرام تختیو داشت چند تا رفیق بودن که ، باهم روزایی داشتن تو هر چی دست می بردن ، خدایی گل می کاشتن محمد و مصطفی ، مجتبی و عفتی خیلی صمیمی بودن ، رفیقای هیئتی اینقد واسم عزیزن ، اون رفقاش که نگو هر کدومو میدیدم ، بهش میگفتم عمو تا که خبر رسید از ، وقایع سوریه تو چشماشون پیدا بود ، چه شوق پرشوریه گفته بودن نمیرن ، به زودیای زود که نمیدونید باباهم ، دل تو دلش نبود که بابام برای بی بی ، ارادت خاصی داشت واسه همین اسممو ، همنام بی بی گذاشت میخاس رو خاک نیفته ، حافظ این علم شد ما رو گذاشت و رفت و ، کبوتر حرم شد ذلت و هرگز نخواست ، به زیر سقف سازش چه آتیشی به دین زد ، جنایتای داعش تو قلبای سیاشون ، نور سفید نداشتن میگفت که اونها کم از ، شمر ویزید نداشتن حالا دیگه رفیقاش ، میومدن از سفر مثل گل شکسته ، شقایقای پرپر بابایی که بهشتو ، فقط در اونجا میدید کنار حاج قاسم ِ ، مقاومت میجنگید ولی یه روز حریفش ، میون باد و طوفان زدن زمین تختیو ، رو خاکای خانطومان بابا منم شبیه ، اقاقیای سر دشت یه لحظه پر کشیدتا، سمت بهشتو برگشت با اینکه تو پیکرش ، نه جونی بود نه هوشی حاجی صداش بلند شد ، حاج اسماعیل به گوشی بابام که دید عناد و ، بازی روزگارو پشت بی سیم هوار زد ، شخم بزنین اینجارو بعد همون ماجرا ، اون پهلون خسته اومد تو میدون شهر ، با بالهای شکسته تو چشممون بزرگ شد، بابای لاکچری مون مدال جانبازی داشت ، بابای ویلچری مون نسیم صبح جمعه ، شونه میزد به موهام گریه میکرد با بابا ، بالا سر عموهام امون ز طعنه ها و ، زخم زبون مردم تو شهر کسی نداره ، حرمت نون گندم یکی دل مامانو ، شکست و توش غصه کاشت چقدر مگه پول میدن ، ارزش این درد وداشت نمیدونم بعضیا ، دیگه چرا دل پُرن همونهایی که نونو ، به نرخ روز میخورن بابا میگفت برا تو ، اینجا شبیه جنگه یه وقت نشه کمیتِ ، ارادتت بلنگه کی گفته هر کی داره ، پینه به سر زاهده به بد یا خوب ماها، خدا خودش شاهده حالا دیگه معنی ، حرف بابا روشنه خودی به جای دشمن، بابامونو میزنه درسته که رفیقاش ، داعش و راه ندادن ولی تو این مملکت ، داعشیا زیا ... لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
خلوت افلاکیان جلوهٔ جنت به چشم خاکیان دارد بقیع یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع گرچه با شمع و چراغ این آستان بیگانه است الفتی با مهر و ماه آسمان دارد بقیع گرچه محصولش به‌ ظاهر یک نیستان ناله است یک چمن گل نیز در آغوش جان دارد بقیع گرچه می‌تابد بر او خورشید سوزان حجاز از پر و بال ملائک سایبان دارد بقیع می‌توان گفت از گلاب گریهٔ اهل نظر بی‌نهایت چشمهٔ اشک روان دارد بقیع این مبارک بقعه را حاجت به نور ماه نیست در دل هر ذره خورشیدی نهان دارد بقیع اینکه ریزد از در و دیوار او گرد ملال هر وجب خاکش هزاران داستان دارد بقیع در پناه مجتبی، در ظلّ زین‌العابدین ارتباط معنوی با قدسیان دارد بقیع باقر علم نبی و صادق آل رسول خفته‌اند آنجا که عمر جاودان دارد بقیع قرن‌ها بگذشته از آن ماجرا اما هنوز داغ هجده‌ساله زهرای جوان دارد بقیع آخر اینجا قصه‌گوی رنج بی‌پایان توست غصه و غم، کاروان در کاروان دارد بقیع حوریان گیسوپریشان‌اند در این آستان شاید از انسیۀ حورا، نشان دارد بقیع تربت زهرای اطهر بی‌نشان است ای دریغ تا به کی مُهر خموشی بر دهان دارد بقیع؟ شب که تنها می‌شود با خلوت روحانی‌اش ای مدینه! انتظار میهمان دارد بقیع شب که تاریک است و در بر روی مردم بسته‌اند زائری چون مهدی صاحب زمان دارد بقیع  محمد جواد غفورزاد لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بقیع حتّي بدون صحن و گنبد هم صفا دارد اين خاك غير از بوي غم بوي خُـدا دارد مُشتي از آن را چند سال قبل بـو كردم ديدم كه عـطري مـثـل خاك كـربلا دارد گرچه تبرِك جُستن از اين خاك ممنوع است حتّي غُبـارش هم درونِ خـود شفا دارد با اينكه از چشم تمام خلق ناپيداست از جنس نور اين آستان صحن و سرا دارد آري اگر خورشيد بر دارد كُلاه از سر از فرط نورانيّت اين صحـن ، جا دارد جايي كه در آن چار تا معصوم مدفونند حـدّ اقل در حـدّ عـرشِ حـق ، بها دارد دارد هرآنچه این زمین از خیر و از برکت بي شُبهه از دستِ امام مُجتبي دارد اينجا چقدر آدم به يـادِ حضرت سجّاد حال مُناجات و تـضـرّع در دعا دارد باافتخار اين خاك در هر لحظه مي گويد: مثل امام باقر من را كُجـا دارد ؟ بايد كه اينجا فِقهِ ناب جعفري آموخت اينجا تَشـيُّع قيمتي بيش از طلا دارد اصلاً بقيع اين حالت زار و پريشان را از شرم قـبرِ حضرتِ خيرُ النّسا دارد با بودن أمّ البنين اينجا ، دَمِ مغرب بی روضه ي عبّاس هم چشمم بُكا دارد از روضه ي بازوي زهرا رد شدم امّـا اشـك همه بـوي دو تا دستِ جُدا دارد عبّاس،عبّاس است چه با دست چه بي دست هر طور باشد او ادب دارد ، وفا دارد  محمد قاسمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
باران غم باران غم می بارد از چشم تر من خون می چکد از چشمه های کوثر من هر شب سر سجاده `آه” آشنایی رد می شود از کوچه های حنجر من بوی بقیع و بوی خاک و بوی غربت پیچیده بین برگ های دفتر من از غربت آئینه ها آتش گرفتم حتی نمانده چیزی از خاکستر من ای کاش زائر،نه،کبوتر بودم امروز تا لااقل یک سایبان می شد،پر من حتی مجال گریه ی کوتاه هم نیست از بس نگهبان ریخته دور و بر من هُل داد پیش چشم هایم مادرم را آوار شد انگار دنیا بر سر من یک لحظه داغ کوچه را احساس کردم روی زمین افتاد وقتی مادر من  بردیا محمدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بسم رب البقیع بسم رب البقیع ، به نام بقیع می نویسم من از مقام بقیع آسمان جلوه ای زِ عرش حق و.. عرش حق وسعت تمام بقیع جنّت از شوق بوسه بَر خاکش خم شده ، کرده احترام بقیع می زند جام غصه و غم را جبرئيل از غمش به کام بقیع می دهد خاتم النبیین از مرقدش صبح و شب سلام بقیع خوش به حال کبوتر عشقی که شده عاشقانه رام بقیع عاشقم عاشقِ سرا پا عشق عاشقِ عشقِ چار امام بقیع من غلامم ، غلام آل علی من غلامم ، همان غلام بقیع زخمی ام ، زخمی قبور بقیع زخمی ام ، خواهم التیام بقیع مست جام سینجلی هستم مست جام علی الدوام بقیع دست خالی نمی رَوَد زِ بَرش هرکسی شد گدای جام بقیع کی براند مرا زِ درگه خود اینچنین نیست ، در مرام بقیع شیعه ی مرتضی علی همه دم می نهد سر به زیر گام بقیع باید اصلاً به گور خود ببرد دشمنش فکر انهدام بقیع می رسد روزی از همین روزها یک نفر از پس قیام بقیع می رسد منتقم که با غضبش گیرد از دستِ کین ، زمام بقیع می کِشد ذوالفقار حیدر را قصد حمله ، چو از نیام بقیع گیرد او انتقام زهرا را بعد از آن گیرد انتقام بقیع هم و غمّش ولایت است و،اوست در پی حفظ انسجام بقیع کمر همتش که بسته شود می شود غرق اهتمام بقیع می کند او حرم بنا و سپس گنبدی را به روی بام بقیع چار حرم می شود بنا آنجا آن حرم های با دوام بقیع مسجدی در بقیع شود برپا نام آن مسجدالحرام بقیع ای خدا در ظهور منتقمش قسمتم کن شبی مقام بقیع قسمتم کن مَهِ صفر یاکه ده شبی از مَهِ صیام بقیع مثل مشهد که آرزو دارم خواهم از نذریِ طعام بقیع حاجتم خادمی صحنینش خادم زائران عام بقيع متخلص به «ملتمس» هستم شاعری مانده در کلام بقیع مجتبی دسترنج لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جنت البقیع اینجا بقیع و گریه اینجا جرم دارد با چشم خیس اینجا تماشا جرم دارد بوی سقیفه می دهد بی حرمتی ها در شهر حیدر نام زهرا جرم دارد اینجا هرانکس حرفی از عشق علی زد اندازه تاریخ دنیا جرم دارد حق زیارت نامه خواندن هم نداری اسم مفاتیح الجنان ها جرم دارد اینجا که یک روزی شبیه کربلا بود حرف از حرم افسوس حالا جرم دارد دست از روی دیوار ها بردار زائر قصدت تبرک هست اما جرم دارد هرگز مبادا اهت از سینه براید جز اشک اینجا اه حتی جرم دارد قاری طوطی وار بسیار است اما قران با تفسیر و معنا جرم دارد گفتند روزی با پیمبر این جماعت کاغذ قلم در مکتب ما جرم دارد  حسن کردی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
قبر خاکی هی چشم می چرخانی اما گنبدی نیست گلدسته ای، صحن و سرایی مرقدی نیست از نوحه خوان و خادم و زائر ردی نیست یک چندم باب الرضا رفت آمدی نیست زائر ندارد قدر انگشتان یک دست آقای ما اینگونه تنها و غریب است خوابیدم و در خواب سقاخانه دیدم صحن و سرا و گنبدی شاهانه دیدم دور و برش شمع و گل و پروانه دیدم برخاستم از خواب یک ویرانه دیدم ای کاش قبر خاکی اش تعمیر می شد ای کاش خوابم زودتر تعبیر می شد ای کاش او هم مرقد و صحن و سرا داشت ای کاش یک گلدسته و گنبد طلا داشت ای کاش دنیایی شبیه کربلا داشت یا لااقل قدری برای گریه جا داشت ای به فدای غربتش جان و تن من یک شمع حتی بر مزارش نیست روشن جانم فدای او که غم بسیار دیده در کوچه‌ها با مادرش آزار دیده آثار خون را بر در و دیوار دیده هی داغ پشت داغ از مسمار دیده من شک ندارم مجتبی در کوچه جان داد تا دید مادر پشت در از پای افتاد جانم به قربانش که غم شد لشکر او در اوج غربت قاتلش شد همسر او ای شیعیان شد تیرباران پیکر‌او من‌ بعد وای از حال زار خواهر او در زوزه سگ ها صدای شیر گم شد آنقدر تیر آمد که روی تیر گم شد اما خدا را شکر این آقا کفن داشت یک تکه چوب تیر خورده روی تن داشت هنگام تشییع جنازه یک بدن داشت یا لااقل هنگام مردن پیرهن داشت وقت کفن دور و برش اقوام بودند در کربلا اما فقط احشام بودند غصه نخور آقا که غم می بازد آخر مظلوم بر ظلم و ستم می تازد آخر دنیا به آل فاطمه می نازد آخر شیعه برای تو حرم می‌سازد آخر من شک ندارم مقصد این راه نور است ای همسفر برخیز ایام ظهور است  محمود یوسفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مدینه شهر پیغمبر مدینه شهر پیغمبر ولی مستور در غربت تمام شهر آباد و بقیع نور در غربت مدینه سرزمین وحی و اهلش بی خبر از آن تو گویی هست قرآن خدا مهجور در غربت اگر بر دخت پیغمبر سلامی داشتی باید سلامی مختصر با گریه ای از دور در غربت کنار مضجع پاک رسول الله ، از خصمش نگه داریم بغض خویش را معذور در غربت میان منبر و محراب مخفی روضه رضوان مزار فاطمه اینجاست یعنی حور در غربت صفای دیگری دارد بقیع و چار معصومش بقاع نور بارانش چو کوه طور در غربت امامانی غریب اینجا میان بقعه ای مدفون و از این خاک می تابد به عالم نور در غربت نه شمعی نه چراغی نه شبستانی نه خدامی نه سقاخانه ای یعنی غمی محصور در غربت به یک سو فاطمه ام البنين بی بنین گریان به یک سو فاطمه بنت اسد رنجور در غربت کجا باید سراغ یوسف زهرا بگیرد دل نهان تا کی ز شهر مادری، مأمور در غربت بیا یا منتقم چشم انتظارت هست مظلومه به مظلومی که شد خانه نشین بدجور در غربت تمام قوت بازوی مولا را گرفت اینجا غلافی که به بیعت داشت دست زور در غربت امیر قافله بازآ امیرالحاج رخ بنما که با دیدار تو شیعه شود مسرور در غربت به ارواح شهيدان با تو هم عهدیم تا آخر به روحی پر ز احساس و دلی پر شور در غربت محمود ژولیده لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹