eitaa logo
حدیث اشک
5.9هزار دنبال‌کننده
34 عکس
70 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
یک عمود آمد یک عمود آمد و سرِ شر داشت به عمو خورد و سر تَرک برداشت قمر افتاد و قلب زینب ریخت در سماوات دیده اختر داشت تا که مشگ از دهان زمین افتاد دشت را نالهء عطش برداشت قمر افتاد و دشت غوغا شد دستش افتاده بود ، اگر پر داشت... ... نمی افتاد ماه با صورت و تمام سه شعبه تا پر داشت... ... داخل چشم او فرو می رفت البته رفت... چشم پرپر داشت بین آغوش مادری خسته پسری که دو دیدهء تر داشت... ... نفسش به شماره افتادو حال و روزی غریب و مضطر داشت خیمه خیمه رباب«س» میگردید به لبش ذکر «وای اصغر» داشت کودک بی گناه او حالی بدتر از حال طفل هاجر داشت آن طرفتر کنار جسم عمو علقمه عطر و‌ بوی مادر داشت سروِ او چون نهال کوچک شد آن یلی که قد صنوبر داشت دشمنی به خیام خیره نشد تا زمانی که او به تن سر داشت بدنش مثل بید می لرزید هرکه در خیمه‌گاه زیور داشت عماد بهرامی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
قطره قطره قطره قطره اشک و خون چشم تو را پوشیده اند پیکرت را با لباس تیرها پوشیده اند علقمه با پاره های پیکرت تزیین شده خاک میدان را به خونت تا کجا پوشیده اند اسب ها بی دستی ات را چون غنیمت یافتند زخم هایت را به موج رد پا پوشیده اند در کنار علقمه رعنایی ات تکثیر شد نیزه ها هر یک لباسی از تو را پوشیده اند حرمله ها بعد تو یک خواب راحت می کنند از غمت خلخال ها رخت عزا پوشیده اند بعد تو از سوز سنگینی دست شمرها صورت طفلانمان رنگ حنا پوشیده اند  حسن کردی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
برخیز برخیز جان فاطمه اینجا نمان برو بگذار روی خاک مرا نیمه جان برو هی آه می کشی و تنم لرزه می کشد قربان مهربانی ات ای مهربان برو دستم بریده و کمرت را شکسته اند برخیز ای شکسته دل قد کمان برو بیرون مکش یکی و دوتا نیست تیرها جانم فدات ناله مزن این چنان برو این هرزه چشم ها به حرم چشم بسته اند برگرد خیمه زود نمانده زمان برو خون گریه های چشم ترم نذر زینب است آقا به جان خواهر تنهایمان برو برخیز و بی کسی حرم را نظاره کن زینب کجا و صحبت نامحرمان برو از من گذشت غربت و در انتظار توست گودال خون و نیزه و سنگ و سنان برو من سر به زانوان تو دارم چه ماتم است الشمرُ جالسٌ...سر تو ناگهان...برو  حسن کردی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
نگاهِ دلنشینت کوه می سازد نگاهِ دلنشینت کاه را یوسفِ گمگشته کرده با تو پیدا راه را عشق در ذاتِ تو معنا می کند الله را ماهِ هفتادو دو تن! شرمنده کردی ماه را ای دلاور! خوب عهدی با برادر داشتی جای دست از تیر دستان روی پیکر داشتی جذبه ی ماهیِ و چشمِ آسمان طنّازِ توست طایرِ قدسیّ و دل جولانگهِ پروازِ توست از ولادت تا شهادت زینبت دمسازِ توست واژه ی باب الحوائج در لقب اعجازِ توست جایگاهت بس رفیع است و مقامت محترم می شود در کربلا نامِ تو سقّای حرم اسوه ی عشق و ادب هستی و تندیسِ وفا در مقامِ بندگی آیینه ی روی خدا آمدی ساقی شوی در خیمه ی آلِ عبا تا بریزد خونِ پاکت در زمینِ کربلا در لقب سقّا وُ صدّیق، عبدصالح، مستجار خشمِ سختِ ابروانت مثلِ تیغِ ذوالفقار هر که کوبیده درِ تو دستِ خالی بر نگشت در تمامِ عمرِ خود بیچاره و مضطر نگشت عجز و درمانده هر آنکه سائلِ این در نگشت هر که از عشقت چشید و عاشقِ دیگر نگشت نیست روزی که صدایت نشکفد در جانِ ما ماهِ ما گنجینه ی عشق است در ایمانِ ما دوست و دشمن نهند انگشتِ حیرت بر دهن هم علمدار حسین و هم وفادارِ حسن کربلا همپای ارباب و شهیدِ بی کفن او که دارد زخم از اهلِ شقاوت بر بدن در بلا جان داد و امّا بنده ی کافر نشد تا ابد شرمنده ی روی علی اصغر نشد عشق در اعماقِ جانش شور و بلوی می کند چیست در نامش مگر اینگونه غوغا می کند قفلِ هر چه بسته را با چشمِ دل وا می کند کورِ مادر زاد را با عشق بینا می کند بس که نامِ یا ابَاالفضل آفتابِ رحمت است ماه و خورشید و فلک بر گردِ او در حرکت است ای خوشا آنکه به لطفِ درگهش امید داشت در نگاهِ آسمانشِ هم مَه و خورشید داشت او که از دست حسینش لوحی از تایید داشت جرعه جرعه عشق را در ساغرِ توحید داشت تا که تصویرش دلِ آیینه ی آب آمده است جان او از آهِ طفلان در تب و تاب آمده است!  هستی محرابی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
السلام و عليك السلام و علیک یا ساقی السلام و علیک یا عطشان بوسه ها بر دودست تو زده ام مانده ام بین لشگری حیران طاقت پا شدن ندارم من این تن قطعه قطعه جان من است درد من را کسی نمی فهمد داغ تو بی گمان کمر شکن است از دم خیمه تا کنار تنت با خودم اشک و آه آوردم پاشو از جا برادرم عشقم به تو اینجا پناه آوردم چه به روز سر تو آوردند سر نمانده برای سردارم پر شد از نیزه ها تمام تنت پیکرت را چگونه بردارم کودکان تشنه ی نگاه تواند کسی آب از عمو نمیخواهد تو خدای وفائی و احساس فضل تو گفتگو نمیخواهد خاک و خون را گرفتم از چشمت تا ببینی به رخ ندارم رنگ بخدا تکیه گاه من هستی عرصه بی تو شود برایم تنگ مادرم آمده به بالینت اینچنین دم گرفته مادرجان السلام و علیک یا ساقی السلام و علیک یا عطشان... محسن صرامی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
پشت و پناهم کارِ ما شد از جفایِ خارها پیچیده تر در دلم شد حسرتِ دیدارها پیچیده تر بعدِ تو طوفان به سمتِ خیمه ها خواهد رسید می شود حالِ همه گلزارها پیچیده تر کوچکت کردند با شمشیر و تیغ و نیزه ها پس گره خورده به کلِّ کارها پیچیده تر رفتی و اصلأ نگفتی باخودت..وضعِ حسین می شود بی یار وبی سردارها پیچیده تر نوکری کردی..نصیبت شد برادر گفتنم مادرم آمد..شد این اسرارها پیچیده تر بعدِ از این سبِّ علی و فاطمه خواهند کرد بعد از این قطعاً شود انکارها پیچیده تر می کند با دستِ خود رَختِ اسارت را به تن سهمِ خواهر می شود آزارها پیچیده تر بر سرِ نیزه من وتو شاهدِ غم می شویم کارِ زینب بر سرِ بازارها پیچیده تر الامان از چشمِ نامحرم..امان از بیکسی دردِ ناموس ست در انظارها پیچیده تر ای علمدارِ رشیدم باز یک قولی بده تا شوی بر نی چنان قهّارها پیچیده تر چشمِ خود را لحظه ای هم بر رخِ زینب نبود باز هم اعجاز کن چون یارها پیچیده تر رویِ نی یا که سلامت،حفظِ زینب با شماست هست کار ِ حیدرِ کرّار ها پیچیده تر   محسن راحت حق لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
پسرِ امّ بنین پسرِ امّ بنین باشی و دریا نشوی؟ قمرِ هاشمیان باشی و رعنا نشوی؟ مطمئنم که ادب را ادب آموخته ای می شود محترم و فاتحِ دلها نشوی؟ قامتت سروِ رشیدی است پُر از هیبت و شور می شود باشی و خوش منظر و بالا نشوی؟ شغلِ تو نوکری و پیشه ی تو رفعِ عطش جا ندارد که به لب تشنه، تو سقّا نشوی! پرچمِ کرببلا را عَلَم افراشته ای کاشفِ کرب حسین می شود آیا نشوی؟ با غبارِ در میخانه ی ارباب شدن می شود آخرش آقا که تو مولا نشوی؟ می شود مرهم دردِ دگران باشی و بعد با عنایات ِ خدا مثلِ مسیحا نشوی؟ ای وفادارترین! دستِ تو در دستِ خداست حیف باشد که شفاعتگرِ فردا نشوی زندگی کردنِ تو بر همگان ثابت کرد نوکری کن خجل از حضرتِ زهرا نشوی  محسن راحت حق لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
تا علمدار تو باشی تا علمدار تو باشی حَرمم آرام است دشمن دین و تولّایِ علی ناکام است تو که باشی به لبِ کودک من لبخند است فتنه ها باتو زمین خورده و نافرجام است چشم اُمّید رباب است به فردایی که... مشک تو خاتمه یِ این عطشِ اَیّام است شیر در خیمه یِ ما باشد اگر حتّی گرگ... ترس از جانِ خودش دارد و حتماً رام است بی تو اوضاعِ حرم سخت به هم می ریزد وا شود در حَرمم پایِ همه ... حتّی مَست چنگها می کَند از گوش گلم آویزه معجر کرب وبلا روزیِ اهل شام است قسمت پهلوی دردانه لگد خواهد شد سرِ بر نی هدف طعنه یِ سنگ بام است بی توراه حرم اُفتد سرِ بازار... چرا!؟ حرف ناموس وکنیز است وبه دستی جام است آخر و عاقبت قافله بی تو داغ است ندبه در روضه یِ تو مَرهم این آلام است  حسین ایمانی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
درد مجنون درد مجنون را فقط لیلا مداوا می کند درد نوکر را فقط مولا مداوا می کند مسجد و محراب و هیئت، هرکجا خواهی که باش کار او این است، او هرجا مداوا می کند ارمنی باشی،مسیحی باشی، فرقی نیست دوست یک نگاهت میکند آقا، مداوا می کند در طبابت این طبیب از هر طبیبی برتر است هرکه پیشش میرود، درجا مداوا می کند دست او مشکل گشای عالم و آدم بُوَد تو گدا سویش برو دارا مداوا می کند تشنگی دردیست شیرین نزد ما احساسیان مبتلایش باش و بین سقّا مداوا می کند نوش دارویش گمانم تربت کرببلاست بسکه آقایم چنین زیبا مداوا می کند علقمه دانشگَه و زهرا بُوَد استاد او او به اِذن حضرت زهرا مداوا می کند مجتبی دسترنج ملتمس لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
رفتی از خیمه رفتی از خیمه و پا تا به سرم میسوزد دلِ زینب(س)، دلِ زن های حرم میسوزد گفتم عباس(ع)! فقط مشک و علَم را بردار بغض کردی و از این غم سپرم میسوزد با لبِ تشنه، لبِ علقمه رفتی امّا جرعه ای آب نخوردی! جگرم میسوزد تیر بر مشک زدند و دلم آشوب شده گُر گرفتی و تنِ شعله ورم میسوزد با غضب! تیرِ کجی رفته به خوردِ چشمت اشک می ریزم و چشمانِ ترم میسوزد آسمانم به زمین خورده چه بد! با صورت! سر و پیشانیِ قرص قمرم میسوزد غرقِ خون؛ «أدرک أخا» گفتی و بالای سرت- مینشینم! بدنِ محتضرم میسوزد بعدِ تو شعله می افتد به ستونِ خیمه چوبِ گهواره! لباس ِ پسرم میسوزد! مرضیه عاطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ساقی و ساغر سرو قد است و ماه رو عباس یاس عطر و نسیم خو عباس می و سرمستی مدام، حسین ساقی و ساغر و سبو عباس کار بالا که می گرفت حسین چاره ای ناب داشت: کو عباس؟ شرحه شرحه اطاعت از حق را شرح داده ست مو به مو عباس کربلا را ورق ورق گشتم هرکجا بود کو به کو عباس چه نمازی ست این که دستش را داده در لحظه ی وضو عباس؟ ناله ای می رسد به گوش هنوز تشنه ام تشنه ام عمو عباس مشک اما به خیمه ها نرسید استخوان مانده در گلو عباس گره افتاده بود در کارش... گره افتاد اگر که در کارت از ته دل فقط بگو عباس من گرفتار یک نگاه توام مددی یا مَن اِسْمُهُ عباس  علی سلیمیان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
برادرم آماده باش مقصد ما در سفر یکی ست سرهایمان جداست ولی بال و پر یکی ست این ها برای کشتن ما صف کشیده اند از هر کجای دشت بپرسی خبر یکی ست دار و ندارمان همه در بین خیمه هاست آتش که شعله ور بشود خشک وتر یکی ست حتی به روی اکبر من تیغ میکشند با اینکه با پیامبر از هر نظر یکی ست تنها به این گناه که فرزند حیدریم تنها به این دلیل که ما را پدر یکی ست آیا کسی نمانده که یاری کند مرا این جا میان این همه لشگر اگر یکی ست عباس من برادر من نور چشم من طرز مصاف کردن تو با پدر یکی ست تنها رجز بخوان و بگو یا علی مدد در چشم شیر یک نفر وصد نفر یکی ست چشم انتظار آمدنت از شریعه اند حالا دعای اهل حرم بیشتر یکی ست شمشیر ها به دور تنت حلقه میزنند چون جمع تیغ ها همگی ضربدر یکی ست بعد از من وتو زینب اگر نشنود بدان خونین بدن زیاد ولی خون جگر یکی ست از بس حروف پیکر پاکت مقطعه ست پایین پای مرقد و بالای سر یکی ست غرق ستاره است تن من ولی هنوز در آسمان بی کسی من قمر یکی ست  احمد علوی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا قمر العشیره ای در شب چشمان تو مهتاب گرفتار دریا شده بعد از تو به گرداب گرفتار گیرایی مِی از نفس شعله ور توست در هُرم لب توست می ناب گرفتار عالم به نوا آمد و بیدار نبودند مردان ستم پیشه ی در خواب گرفتار یک مشت فلان بن فلان بن فلانند این لشکر مغلوب به القاب گرفتار این ظاهر امر است ببین اهل حرم را لب تشنه ، مصیبت زده ، بی تاب ، گرفتار تصویر رباب است و لب تشنه ی اصغر عکسی که شده در قفس قاب گرفتار این تیر چه تیری ست که گردانده علی را چون ماهی افتاده به قلاب گرفتار لب تشنه ی لب های تو شد آب و ندیدند در برکه ی دستان تو شد آب گرفتار مژگان تو تعقیب نماز شب قدر است ای در خم ابروی تو محراب گرفتار از بس که بلند است حدیث تو و دستت ترسم که شود شعر به اطناب گرفتار مثل تو کسی نیست که این گونه بماند در بند غم حضرت ارباب گرفتار  احمد علوی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
طنین موج فرات نشسته ام بنویسم فرات ، سقا ، آب صدای گریه اصغر ، صدای بابا آب شنیده ایم به سمت شریعه رفته عمو چقدر مانده زمان تا رسد به اینجا آب اگر که کشتن شش ماهه در سر افتاده چرا به تیر سه شعبه وَ یا چرا با آب نه رقص نیزه و شمشیر ، بلکه در این دشت طنین موج فرات کرده غوغا آب برای پیر نبرد و امیر میدان ها برای حضرت سردار شد معما آب زبان گرفته چنین مادری پر از غصه برای کودک لب تشنه جای لالا آب به اذن حضرت معشوق و خط جبرائیل نوشت پای قباله که مهر زهرا آب  یاسر مسافر لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
چو نامید شدم چو نامید شدم پشتِ من دعایت بود چو بسته شد نفسم از گنه، هوایت بود به وقت حادثه گفتم امام ، ادرکنی اگر چه من نشنیدم ولی صدایت بود اگر به ورطه آلودگی نیفتادم تو هادیم شدی و بر کفم عبایت بود نشد ببینمتان بین جمکران اما به وقت سجده سرم روی خاک پایت بود به روز حشر اگر رد شدی تو از پیشم بگو به حق که زمانی دلم گدایت بود برای بخشش من رو زدی هزاران بار که عفو هر گنهم گریه بر خدایت بود همیشه بوده خیالت به روضه از من جمع همیشه دوریم از روضه ها عزایت بود به روضه های عمو رفته ایی سراسیمه و ذکر واعطشا روی لب نوایت بود  حامد آقایی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
زیر علمت در هیأت دل نقش تو چون روز عیان است `زیر علمت امن ترین جای جهان است” در کالبد عاشق ما مهر ابالفضل مانند نفس لازم و مثل ضربان است ای حضرت معصوم ستایشگر فضلت تعریف سجایای تو مافوق بیان است تقدیر تو مأنوس به سجاده و شمشیر در جان تو روح علوی در جریان است سوگند به کعبه که به هنگام بلایا یا رب به ابالفضل فقط ورد زبان است هر جا که دل آشوب شدیم از غم دنیا رؤیای دل انگیز حرم راحت جان است  حسن کردی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ما ملت امام حسینیم وقتَش رسیده مستیِ ما باز رو شود هر استکانِ چاییِ روضه سبو شود وقتش رسیده بارِ دگر با گلابِ اشک روی سیاهمان کَمکی شستشو شود از تیر و طعنه ها دلمان پاره پاره است باید لباسِ مشکیِ مان هم رفو شود ای رنگ و روی ما به فدایش ، عزای او ننگا اگر که این دهه بی رنگ و رو شود ما ملتِ امام حسینیم پس بخوان باید تمامِ زندگی ام مثلِ او شود بر سینه می زنم که نفاق از دِلَم رود سینه زنِ حسین مبادا دورو شود دریای استقامت و کوه اراده ایم بی وقفه پای کار حسین ایستاده ایم...! محسن کاویانی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جهت مطالعه اشعار بیشتر محرم به سایت حدیث اشک مراجعه فرمایید 💢 اشعار شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام : https://hadithashk.com/moharram/333 💢 اشعار مدح و مناجات حضرت علی اکبر علیه السلام : https://hadithashk.com/52/333-3/
یا الله خوردی امروز نیزه فردا نَعل نیزه هم چاره دارد اما نعل... یک، دو، سه، چهار ... ده تا اسب روی هم میشود چهل تا نعل هر کسی از تن ِ تو میگذرد شمر با پا و اسبها با نعل پشت و روی تورا یکی کردند چقدر جلوه دارد اینجا نعل چون لباست به روی چادر من هر کسی پا گذاشت حتی نعل دهنت را خودت بگو چه شده؟ تهِ شمشیر خورده ای یا نعل؟  علی اکبر لطیفیان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سرهای قدسیان سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است دل های عرشیان همه در تاب و در تب است اصلا بیا بمان که فقط روشنی دهی خورشید من بدون تو هرروز من شب است وقتی ز روی زین به زمین خوردی ای حسین گفتم زمان خانه خرابی زینب است یا ایهالشهید، ذبیح من القفا رگ های گردنت چقدر نامرتب است مانده ست یادگار، به تشییع جنازه ات بر روی پیکرت اثر سم مرکب است می بینمت دوباره و از حال می روم این دل ز درد و غصه و ماتم لبالب است  علیرضا خاکساری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
دور گودال دور گودال ازدحامی شد معرکه غرق در حرامی شد تکیه داده به نیزه ای آقا خاطرش محو خیمه ها می شد لشگر کوفه دوره اش کردند سنگ و تیرش زدند، تا می شد آنقدر نیزه خورد بر جسمش نیزه بر روی نیزه جا می شد زخمی و ناتوان به خاک افتاد داشت روح از تنش جدا می شد تا می آمد دوباره برخیزد استخوان شکسته تا می شد لشگر آن دم که بر سرش می ریخت همه آفاق نینوا می شد پیکرش را که پشت و رو کردند زخمها تازه خوب وا می شد لگد شمر، با غرور و غضب بر سر و صورتش رها می شد شمر وقتی که روی سینه نشست کربلا تازه کربلا می شد سینه سنگین و حنجره پر خون نفسش سخت و با صدا می شد از گلو خنجرش نشد ببرد ولی افسوس، از قفا می شد کاش می شد که زینبش نرسد یا که از روی سینه پا می شد کاش زینب به خیمه بر می گشت عرش مبهوت این عزا می شد آه، ناموس حق در آن غوغا صید صد چشم بی حیا می شد ناله ی مادرش شنیده که شد راز گودال برملا می شد صبح فردا و نعل تازه و اسب بدنش مثل بوریا می شد  رضا فراهانی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
حسین من این تیغ ها نظام تنت را به هم زدند ترکیب صورت و بدنت به هم زدند تیزی نیزه های پر از خشم شامیان تصویر کهنه پیرهنت را به هم زدند تنها هجوم نیزه و شمشیر بس نبود با سنگ شیوه ی زدنت را به هم زدند باران سنگ های پر از بغض مرتضی دندان و دنده و دهنت را به هم زدند وقت هجوم و غارت جسمت حسین من آری حرامیان کفنت را به هم زدند رحمی نشد به پیکر بی جانت ای حسین با نعل تازه جسم و تنت را به هم زدند  وحید محمدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بین گودال دست بر قبضه ی خنجر زد وآمد سویش بین گودال دو زانو شده رودر رویش دست را بر بدنش میزد و با خیره سری امتحان کرد به رگهای گلو چاقویش سایه ی پنجه دستی طرف سر آمد تا که بر هم بزند حالت در گیسویش سنگ را مثل سر نیزه تراشش دادند تا که جاگیر شود بر لبه ی ابرویش آن قدر خون ز هر روزنه ای جاری بود که نشد تکیه نماید به سر زانویش لشکر او وسط علقمه از هم پاشید آنکه بر خاک شده هم علم و بازویش رمقی نیست دگر؛نیزه وسنگش نزنید این روا نیست کسی پا بنهد بر رویش خنجر آماده شد و فاطمه از راه رسید و فضا پر شده از رایحه ی خوش بویش رفت تا نیزه زپهلوی حسینش بکشد تازه شد در نظرش درد سر پهلویش  مجید قاسمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سالار زینب دل مرده ها که کار مسیحا نمی کنند پَر میکنند از تن و پروا نمی کنند شمشیر ها به امر تو در رفت و آمدند جایی برای بوسه ی ما وا نمی کنند افتادی و دوباره زمین خورد مادرت رحمی به حال مادرم اینجا نمی کنند فریاد خواهرانه ی من را ز روی تل جز با زبان هلهله معنا نمی کنند افتاده بی رمق بگذارید جان دهد اینگونه پشت و روش که با پا نمی کنند سالار خیمه های مرا بین خاک و خون با خنده وقتِ مرگ تماشا نمی کنند با صبر و حوصله پسِ هر تیغ نیزه را در بین دنده هاش به پهنا نمی کنند بگذار تا نفس بکشد آاااه ای سنان با زور نیزه را به دهن جا نمی کنند با ضرب پا بزرگ مرا زیر و رو نکن مذبوح را که تشنه مهیا نمی کنند بردار پا ز صورت او، دست از سرش اینقدر بهر ذبح تقلا نمی کنند کُند است خنجر تو و یک جا نمی خورد این تیغ های تشنه مدارا نمی کنند کُند است خنجر تو و سر را ز پشتِ سر با ضربه ی دوازدهم تا نمی کنند بگذار لااقل بشِناسیم بعد از این جسمش به نعل اسب معما نمی کنند اندازه ی نیاز که غارت شده بس است دیگر برای جایزه دعوا نمی کنند حالا به جای شانه زدن های مادرم اینجا به پنجه موی تو را شانه می کنند ظهیر مومنی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
نگران بودم و از خیمه دویدم… دیدم آمدم، لطمه زدم، جیغ کشیدم… دیدم روی تل با سرِ زانو که رسیدم… دیدم هرچه از مادرم آن روز شنیدم دیدم دو قدم مانده به گودال خمیدم… دیدم شاه لب تشنه ی من از سرِ زین افتادو… نیزه ای آمد و از پشت زمین افتادو… به زمین خورد و به سر داشت بگوید مادر به رهش دیده ی تر داشت بگوید مادر داغ بر روی جگر داشت بگوید مادر لحظه ای فرصت اگر داشت بگوید مادر سر از این خاک چو بر داشت بگوید مادر بی حیا آمد و با پا بدنش را چرخاند نعلِ یک اسب رسیدو دهنش را چرخاند بی خیالت نشدم، آمدم اما….چه کنم؟ مادرت آمده با ناله ی زهرا چه کنم؟ وسط هلهله با بد دهنی ها چه کنم؟ شمر بر سینه نشسته ست خدایا چه کنم؟ خونِ سر، خونِ دهن، خونِ گلو را چه کنم؟ یک نفس خنجرِ کهنه ز گلو لب نکشید تیغِ کُندی که به رگهات مرتب نکشید حاضرم رو بزنم دست به زانو نزنی حاضرم دست به زانو بزنم رو نزنی دخترش آمده در پیش رخ او نزنی چه کنم شمر که با نیزه به پهلو نزنی؟ پنجه از پشت بر آن ساحتِ گیسو نزنی “پشت و رویش نکن اینقدر حیا کن” نامرد “موی سالارِ مرا زود رها کن” نامرد تا کمان حرمله بر آیه ی تطهیر کشید از کمر تیر کشیدی… کمرم تیر کشید دست‌ناموس‌تو را زجر به زنجیر‌کشید بوریا شرح تو بر شانه ی تفسیر کشید کارِ ذبح سرت از پشت به تاخیر کشید پیرُهن را ز تن پاک تو در آوردند قتل‌صبر است که با‌حوصله سر آوردند ظهر با تیرِ سه شعبه ثمرت را کندند عصر با پهلویِ نیزه جگرت را کندند دمِ مغرب تهِ گودال پرت را کندند دیر بود و نبریدند سرت را…. کندند بعد با حوصله قبر پسرت را کندند دست‌و‌پا میزدی‌اما همه‌خوشحال شدند آه یک عده عرب واردِ گودال شدند داغِ غارت شدنِ پیرهنت کشت مرا یوسف فاطمه عریان شدنت کشت مرا پیشِ زهرا به زمین پا زدنت کشت مرا پیرمردی که عصا زد به تنت کشت مرا دیدنِ نیزه میانِ دهنت کشت مرا یک تن بی رمق و آنچه ندیدن سخت است سیدی از دهنت نیزه کشیدن سخت است تو زمین خوردی و بر گردنم افتاد طناب رفتی و داد به ما حرمله با خنده عذاب گیر کردم وسطِ چند حرامیِ خراب ریخت بر روی زمین از دهنِ زجر شراب آنقَدَر داد کشید از نفس افتاد رباب غیرت الله ببین سمت حرم ریخته اند بعدِ نحرِ سرِ تو روی سرم ریخته اند چشمِ غارت به حرم غرقِ تماشا مانده خواهرت در وسطِ چشم چران‌ها مانده بر روی چادر من چند ردِ پا مانده گرچه خوردم لگد از حرمله ی وامانده گرچه از چکمه روی پیکر من جا مانده پوشیه دست نخورده ست خیالت راحت معجرم روی سرم هست خیالت راحت  ظهیر مومنی