eitaa logo
حدیث اشک
7.1هزار دنبال‌کننده
46 عکس
86 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
با که گویم غم دل را جهنم است بهشتی که جز عذاب ندارد که جز عذاب ندارد دلی که تاب ندارد چگونه آن‌که زنش بر زمین نخورده بفهمد؟ که گاه غُصه‌ی یک مرد احتساب ندارد سوالِ اینکه چه بوده گناهِ مادرِ سادات درست مثل سلامِ علی جواب ندارد چه انتظاری از اعجازِ دربِ سوخته داری؟ گلی که له شده در زیرِ پا، گلاب ندارد گُلی که میخ، در آتش گرفته پیرهنش را میانِ مُردن و پژمردن انتخاب ندارد همین که بوی تو پیچید ای عصاره‌ی یاسین سویِ تو خادمه کاری به جز شتاب ندارد بگو به آن‌که تو را زد به قصدِ قُرب در اینجا دگر  شنیدنِ  فریادِ زن  ثواب ندارد به آن‌کسی‌ که لگد زد، بگو که سینه‌ی گندم میانِ شعله دگر تابِ آسیاب ندارد در آن میانه که قنفذ به ما بلند بخندد مغیره از زدنت هیچ اجتناب ندارد تمامِ شهر چنین که تو را زدند حسابی حساب کردم و دیدم کسی حساب ندارد غرورِ من سرِ دستِ شکسته‌ی تو شکسته وگرنه دستِ علی غُصه‌ی طناب ندارد شبی که سیلیِ شلاق سرمه ریخت به چشمت از آن به بعد نگاهِ تو میلِ خواب ندارد کم است دنده‌ای از پهلویت وگرنه عزیزم ز جا بلند شدن این‌همه عذاب ندارد کجا برم غمِ ناموس و درد دل به که گویم؟ کسی شبیه دلم خانه‌ی خراب ندارد از آن جمال، همین چند استخوانِ شکسته به جز جلالتِ یک اسم بین قاب ندارد به خاکِ خونیِ کوچه قسم که هیچ امیدی به ماندنِ تو بدین وضع، بوتراب ندارد فرات، مهریه‌ات بود، ای دریغ که سهمی از آن، حسین به قدرِ دو قطره آب ندارد اگرچه سوخته بعد از حسین صورتش، اما گلایه مادرِ اصغر از آفتاب ندارد به بی‌کسیِ حسن گریه می‌کنی دمِ آخر که همسری به وفاداریِ رباب ندارد ظهیر مومنی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
وصله های عبایت نخواست تا که پرستش شوی، فضائلِ تو میانِ سینه‌ی شخصِ رسول مستوراند به غیرِ ذات، همه... هرچه بوده از آغاز به پای بوسیِ دستِ دعات ماموراند به ناودانِ طلایت چقدر می‌بارند ملائکی که ز جنس لطافتِ نورند به نوشِ شهدِ لبت، شش‌جهت شتاب آرند ملائکی که به ظاهر شبیه زنبوراند به شوقِ بوسه به تاکِ ضریح، لب‌هایم چهار فصل پیاپی دخیلِ انگوراند به خاکِ پای تو این‌ها که خاکمالِ تواند یکی یکی به دیارِ خود امپراطوراند دو تن ز خیلِ گدایانِ کوچه گردِ نجف به قومِ خود به کلیم و مسیح مشهوراند به روز واقعه تازه اگر اجازه دهی پیمبران همه با قنبر تو محشوراند غلام‌های غلامانِ قنبرت غِلمان کنیز‌های کنیزانِ فضه‌ات حوراند به وصله‌های عبایت قسم به ما بی تو هرآنچه وصل شود وصله‌های ناجوراند به انتظارِ تو از شوقِ `مَن یَمُت یَرَنی” هزارها چو من اینجا به مرگ مسروراند به زندگانِ سرِ دارِ باقی‌ات سوگند که مردگانِ تو مشتاقِ نفخه‌ی صورند ظهیر مومنی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
فخر کائنات نور خورشید دربساطش بود این یکی ازتجلیاتش بود مهربانی بی مثالش از مادری بودن صفاتش بود بی فدک‌ هم همیشه روزی ما بر سر سفره های ذاتش بود تا قیامت به شوق رد شدنش عرش مشغول سورساتش بود مایه فخرکائنات ، علی ست فاطمه کل کائناتش بود در و دیوار خانه شاهد بود فاطمه عاشق صلاتش بود چشمه‌ی رزق عالم و آدم در قنوت پر از قناتش بود هم دعاگوی مومنین بود و هم دعاگوی مومناتش بود این خلیله یکی از اعجازش گل نمودن میان آتش بود اینچنین عاشق علی بودن تازه یک پنجم از زکاتش بود وحید عظیم پور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
روح آفتاب ای روح آفتاب چرا پا نمی شوی  بانوی بوتراب چرا پا نمی شوی   پهلوی من هم از خبر رفتنت شکست  رکنم شده خراب چرا پا نمی شوی با قطره قطره اشک سلامت نموده ام  زهرا بده جواب چرا پا نمی شوی  خورشید لطمه دیده حیدر بلند شو  بر جمع ما بتاب چرا پا نمی شوی  رفتی و روی صورت خود را کشیده ای  ای مادر حجاب چرا پا نمی شوی  بی تو تمام ثانیه ها دق نموده اند  رفته زمان بر آب چرا پا نمی شوی  روی کبود تو به نگاهم اشاره کرد  مردم از این خطاب چرا نمی شوی  می میرد از تنفس دل گیر کوچه ها  ای غنچه های ناب چرا پا نمی شوی رحمان نوازنی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا فضّه خذینی چه کرده اند که مادر به فضه رو زده است نوشته اند دم در به فضه رو زده است حیای فاطمه نگذاشت یاعلی گوید بخاطر دل حیدر به فضه رو زده است چه کرده اند که این باغبان با احساس کنار غنچه‌ی پرپر به فضه رو زده است شکست شیشه‌ی عطری که بوی محسن داشت در این فضای معطر به فضه رو زده است چقدر خواست خودش پا شود ولی افسوس توان نداشت و آخر به فضه رو زده است نفس نفس زد و آیینه اش غبار گرفت و این زلالِ مکدر به فضه رو زده است یکی به فاطمه خورد و نبی دوتا حس کرد پیامبر دو برابر به فضه رو زده است چگونه شرح دهم روضه های محسن را همین بس است که مادر به فضه رو زده است احمد ایرانی نسب لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
احراق باب افتاد گره پشت در خانه به کارم در نقطه آغاز خزان گشت بهارم از بار فشار در و دیوار نشد تا یک بار تو را تنگ در آغوش فشارم حالا که نشد از رخ تو بوسه بچینم در مقتلت از خون جگر لاله بکارم هر قدر نگه داشتم این در که نیایند ...پهلوم شکستندو تو رفتی ز کنارم تشییع ،تو را با عجله خادمه ام کرد فهمید که بر دیدن تو تاب ندارم اینگونه که داغ تو بر این سینه تنگ است لاله شکفد یاد تو از سنگ مزارم رختی که نشد قسمت تو تا که بپوشی باید که برای علی اصغر بگذارم موسی علیمرادی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
کنج عزلت تا سحر را گرفته اند از ما چشم تر را گرفته اند از ما کنج عزلت نشسته ایم ، آری بال و پر را گرفته اند از ما چون درختی که پیر و خشکیده برگ و بر را گرفته اند از ما ما گدایی بلد نبودیم و پشت در را گرفته اند از ما بس که ناشکری از بلا کردیم دردسر را گرفته اند از ما لب مرز میان ما بسته ست این گذر را گرفته اند از ما ما فقیران به فکر عقباییم تا قیامت گدای زهراییم چاره ای نه … نمانده انگاری تو که از این دلم خبر داری همه رفتند و من همین جایم تکیه دادم به کنج دیواری شب به دست خودم ادب کردم چشم وا مانده را ز کم کاری دست خالی رسیده ام اینجا تا شنیدم شما خریداری این دلم را بخر گرفتارم تا ندادم به دست خود کاری تو بزرگ قبیله ای زهرا کافی است از تو یک نگاه،آری جان به جان آفرین که میدادم فاطمه میرسد به فریادم این کرم خانه ای که وا کرده خشت اول علی بنا کرده خانه را دست فاطمه داده لطف زهرا مرا گدا کرده فاطمه جای خود که سنگم را فضه ی خادمه طلا کرده نام زهرا که باطناً سِرّ است حاجت عالمی روا کرده هر زمان روضه میروم حتماً شک ندارم که او صدا کرده گریه کن های بچه هایش را سر سجاده اش دعا کرده با خجالت به یاورش می گفت همسری که به همسرش می گفت یک به یک درب خانه ی انصار رفته ای وا نکرده اند انگار… نیمه شب شد دوباره زهرا جان همه خوابیده اند و تو بیدار جان من در میاید از تن … آه جابجا می شوی تو که هر بار بسترت را بیا و جمعش کن سقف خانه شده سرم آوار پیش زینب کمی بخند، اصلاً شده حتی اگر چه بالاجبار این شب آخری نفس هایت جان من را به لب رساند اینبار بعد از این قاتل علی این هاست در و دیوار و کوچه و مسمار تا همیشه علی بدهکارت ای عزیزم خدانگهدارت رسول عسگری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بعد از پیمبر عجیب بعد پیمبر ، علی مصیبت داشت میان اهل مدینه چقدر غربت داشت تمام غربت و غم های بیشمارِ علی از انحرافِ درونِ سقیفه نشأت داشت خیانتی که نمودند اهل ظلم به او به ذات اقدس حق ریشه در حسادت داشت اگر به صبر نبود آن یل عرب ملزم کسی برای ورود به خانه جرئت داشت؟ ببین چگونه زند نعره پشت در آن کس که در فرار ز میدان ، فقط مهارت داشت ! به پاک طینت عالم لگد زده آن که ... به استناد روایات ، خبث طینت داشت قسم به ذات خداوند ، فاطمه هر بار پس از نماز از آن دو نفر برائت داشت وَ روح فاطمه درحالی از تنش پر زد که از سقیفه و اهل سقیفه نفرت داشت علی به خاک سپرد آن امانتی را که نشانِ ضربه ی سیلی به روی صورت داشت یونس وصالی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سوارِ عُمر به همراه کاروانی رفت که رفته،رفته تنم رو به ناتوانی رفت چِقَدر زود به دیدارم آمده ست اَجَل تمام فرصت دنیا چه ناگهانی رفت چه سالها که به دنبال معصیت طی شد بِجُنب ای دل آلوده ام! جوانی رفت گناه، برگ و بر شاخۀ مرا انداخت بهار حاصل عمرم چنین خزانی رفت به زرق و برق ظواهر چه ساده دلبستم ببخش، مشتری‌ات سمت هر دکانی رفت هنوز ذوق مناجات صبحگاه منی دلم برای تو با هر دم اذانی رفت کدام بادیه را خیمه گاه خود کردی پرم که خسته شد از بس پیِ نشانی رفت هزار مرتبه کج رفتم و تو بخشیدی هزار مرتبه حیثیَّتم عیانی رفت فقط بیا وُ بغل کن مرا؛ همین کافی ست چه خواهد آنکه در آغوش یارِ جانی رفت! همیشه از کَرَمَت ظرف خالی ام پُر شد کجا گدای تو دنبال لقمه نانی رفت؟ خُمار بادۀ عشقم دوای من نجف است خوش آنکه در پی می‌های آنچنانی رفت به روی سینۀ ما حک شده ست: مالِ علی نمی شود که جز اینجا به آستانی رفت تو را به اشک علی بعد فاطمه، برگرد! به آن رشیدۀ حیدر که قدکمانی، رفت... کنار علقمه تیرِ سه شعبه شد مسمار به جنگِ چشمِ علمدارِ قهرمانی رفت پس از شکستن عبّاس، خیمه غارت شد میان اهلِ حرم مستِ بددهانی رفت... @hadithashk
ابری گریست بر سر شهر و نماند و رفت از شعرهای چشم سپیدش نخواند و رفت هجده بهار آمد و روی دل زمین یک هاله از حریر بهشتی کشاند و رفت او حسرتی به وسعت دریای قلب خود زیر زبان زخم افق ها چشاند و رفت بالی شکسته داشت ولی با امید گفت عجل وفات و بال خودش را تکاند و رفت بعد از وداع آرزویش در دل شبی پشت سرش زمین و زمان را دواند و رفت آن دلش برای حسینش گرفته بود آن شب برای چشم سحر روضه خواند و رفت @hadithashk