#گعده_هشتم
#یادداشت_نهم
#زهرا_سبحانی
🖊"آینه و سنگ"
«باید رفت! اینجا دیگر جای ماندن نیست»
زن اینها را میگفت و با دست، چمدانش را میبست. راهی بهتر از این به ذهنش نمیرسید. گاهی هم به نقطهای خیره میشد و حرفهای «ریاح» را بالا و پایین میکرد.
دیروز ریاح برایش خبر آورده بود که گوشهایش صدای مرد را شنیده بودند. از تقلاهایش هم گفته بود که نتیجه داده بود و چشمهایش هیبت مرد را دیده بودند که با انگشت راه را نشان میداد.
اما همه، ایستاده و نشسته، فقط بِرو بِر به او نگاه میکردند.
عدهای هم اما و اگر آورده بودند؛
گفته بودند: «زبانمان نمیچرخد، چه بگوییم وقتی کمیت گندم لنگ میزند»
مرد هم پاسخشان داده بود: «گندم مهمست ولی مهمتر از آن خدای رویانندهی گندمهاست»
ریاح گفته بود:
جارچیها فقط «گندم مهم است» را با صدای بلند تکرار میکردند.
زن پوزخندی زده بود به حرفهای ریاح، نه اینکه حرفهای او، برایش بیقدر باشد، نه!
پوزخندش برای فلسفهی بِر و بر نگاه کردن بود. اولین بار نبود که سایهها خود را عاقلتر از خدا میدانستند؛ قبلتر به زمین خدا خرده گرفته بودند که موات است و بایر، جایی برای ثمر دادن دانهها نیست،
زمین که به سوگ سرسبزیاش نشست، شروع کردند به نالیدن!
حالا هم زورشان رسیده بود به ریحانهایی که به قدرت خدا، سیل بند شده بودند برای حفظ آشیانهها!
از اینکه سایهها، حرمت سروهایی که به جنگ تبر رفته بودند را میشکستند، غم در دلش، سنگینی میکرد. مثل سنگینی چمدانی که با دستهایش میکشید. چمدان به دست راهی شده بود. کجا؟، خودش هم نمیدانست.
آفتاب وسط آسمان بود، باد از لابهلای خوشههای زرد گندم رد میشد و خاک را با خود تا آسمان بلند میکرد.
زن از غبار نشسته بر کوچهها، بیخیال عبور میکرد. آفتاب هم قدم به قدم دنبال او. به نفس نفس افتاده بود. ایستاد و رویش را به آسمان داد، چشمهایش قصد آفتاب کرد و پرسید: تو از همین کوچهها طلوع میکنی، پس چرا برای یافتنات راهی مغرب شدهاند؟ آفتاب، خیره به زن مانده بود، حرفی برای گفتن نداشت.
زن گفت: «دل من خوش بود به صدایی که امان میداد دلها را، حالا نه اینکه صدا نباشد گوشهایم دیگر نمیشنوند.»
به پشت سرش نگاهی انداخت، از تکرار قصهی خلخال و کوچه رنجید، اشک از گوشهی چشمش سُرید و گونهاش را تر کرد. دلش تنگ شده بود برای شنیدن صدای آن مرد. همانی که با آرزوی مرگ خویش، سایهها را کوچک کرده بود و مرهم زخمهای خلخال شده بود.
حال غریبش و غربت افکارش، راه گلویش را بسته بود؛ برای این روزها افسوس میخورد، با چشم خودش دیده بود که چطور به آینه سنگ زده بودند، به شاخ و برگ سروها هم رحم نکرده بودند. سایهها اما برای سنگ زار میزدند. سایههایی که شبیه جسمشان نبودند.
کوچه درد میکشید و سروها شاهدش بودند.
زن با همان حال غریبش، چمدان به دست ایستاده بود؛ کدام سو باید میرفت؟
سروهای خمیده در غبار،
آفتاب وسط آسمان،
سایههای سنگ دوست و صدای مردی که گم میشد بین همهمه ها.
پایان
#گعده_هشتم
#یادداشت_دهم
#نفیسه_غفرانی
🖌امر به معروف
شاید شنیده باشید که روزی آیت الله قوچانی از کنار حرم علی بن موسی الرضا رد میشدند و میبینند عدهای تنبک میزنند و میرقصند. وقتی میخواستند امر به معروف کنند، چون تنها بودند، به ده نفر از کارگرهای سرگذر پول میدهند تا ایشان را در امر به معروف همراهی کنند؟!؟
با خودم گفتم چه کار بکری!
درسته که من آیتالله نیستم، اماخب قوچانی که هستم! چرا من اینکار را نکنم؟!؟
حالا از کجا کسی پیدا کنم؟ رفتم فضای مجازی و دو نفر مطمئن پیدا کردم و سه نفری راه افتادیم سمت پارک درب منزل.
بهبه خود جنسه!!
جوانهای سیگار به لب و موتور به دست، غرق وقت گذرانی.
گفتم: عزیزانم اینجا چه میکنید؟
گفتند مگر کجا باید میبودیم؟! گفتم کمک شیردره پنجشیر و زلنسکی که نرفتید، حاضر به اعزام به مرز افغانستان هم که نشدید، به واگنر هم که نپیوستید، لااقل برید آلبانی.
دست راستیم گفت: پلیس آلبانی که مثل ما جهادگر نیست که بتونه شب و روز گونی آماده کنه.
دست چییم گفت: اگر هرکدمتون بتونید یک میم از سر کوه مشکلات منافقین باز کنید، تمام شهر آلبانی پر میشه از شکلاتهای داغ داغی که شما میم اول اون باز کردید!!
پرسیدند چطوری؟!
گفتم: اردوهای جهادی به فرانسه، آلبانی، ...؟! اونجا به جای ثبت نام، محو نام میکنند و برای همیشه رستگار میشوید.
راستی یادم رفت بگم آن دو جوانمردی که از فضای مجازی به ودیعه گرفته بودم، چیزی نبود جز *ایمان* و *امید* از کانال، خامنهای، دات. آی. آر.
پایان
#گعده_هشتم
#یادداشت_یازدهم
#فایزه_باقر_اسلامی
🖌سرطان بهانه
همیشه آماده هستند برای رساندن صاحبانشان به شکست. اصلا خلق شدهاند برای ناامید کردن.
کافی است پا ببینند .قطاروار در پستوی ذهن میایستند.
آنها همیشه بیدارند. پرتوان و قدرتمند،لجوج و سرسخت.
بهانه ها گاهی پیشوند اسمها هستند.
اصلا گاهی شناسنامه معرفی هستند.
چه بسیارند آنان که در پس هر شکست و ناکامی بهانهای را عذر می آورند.
برای بهانه دوستی صمیمیتر از تنبلی پیدا نمیکنید.
تنبلها بیکار نیستند ؛ تراشکاران ماهری هستند که در مغازه شلوغ و پلوغ شان پر است از بهانه .
آنها گاهی قدیمی هستند. گاهی دم دستی، گاهی بکر و دست اول. کافی است صاحبش بین آنها همه هرج و مرج دستی دراز کند و بیرون بکشد، با فوتی و دستمالی می شود به مشتری غالب کرد.
رشدشان همپای سرعت نور است ؛ رفاقتشان آلوده به تباه شدن همه استعداهاست. مثل باتلاقی عمیق در جنگلی سیاه روحت را میگیرند.
مجال حرکت که پیدا کنند سرطانوار جلو میروند. نابینا, ناشنوا و در یک جمله ناتوانت میکنند .
بهانهها وخیمترین نوع سرطانند. آن قدر سریع تمام جانت را میگیرند که چشم باز میکنی میبینی نامت بهانه است.
پایان
#گعده_هشتم
#یادداشت_دوازدهم
#سهرابیان
....و تو ندانستی
میان میدانم میدانم هایت
برمن چه گذشت.....
#مینیمال
#گعده_هشتم
#یادداشت_سیزدهم
#بهروز_دلاور
👈شما از گروه X هستید یا Y؟
✅گروه X معتقد است خدا به عنوان یک موجود حقیقی و واقعی وجود دارد و همه مردم باید با محوریت او زندگی کنند. اساسا سعادت بدون خدا دست یافتنی نیست. اما گروه Y معتقد است خدایی وجود ندارد. اگر هم وجود دارد یک خدای خیالی و موهوم است. صرفا خدا برای یک آرامش لحظه ای است. این گروه هیچ اعتقادی به خدا و توحید ندارند. خدا از نظر اینها صرفا ابزاری برای سوار شدن بر مرکب قدرت و ثروت است.
✅گروه X معتقد است که تمدن فقط و فقط با خدا ارزشمند است اما گروه Y معتقد است که مدل های اجتماعی و سیاسی اصلا کار توحید و معارف توحیدی نیست. بلکه کار کارشناسان و متخصصانی است که هیچ بویی حتی از خدا هم نبرده اند.
✅گروه X تمام زندگی خود را با خدا می چیند. برایش مهم است که خدا چه می خواهد اما گروه Y می گوید در زندگی ببین چه چیزی بیشترین لذت را برای تو به ارمغان می آورد؟ ثروت، قدرت، شهرت، شهوت و... هر کدام که برای تو شیرین است همان را محور زندگی خود قرار بده. اصلا خدا کیلویی چند؟
✅هر دو گروه مدعی آزادی هستند، هر دو گروه مدعی رفاه، استقلال، اقتدار و... هستند.
هر دو گروه مشغول مبارزه و جنگ برای رسیدن به اهداف خود هستند.
هر دو گروه می خواهند برای خود تمدنی بسازند که جهان را سیراب کند و بتوانند زندگی مردم را مدیریت کنند.
اما X می گوید همه اینها باید با محور خدا و توحید باشد، گروه Y هم می گوید مهم لذت های مادی و پیش چشم بشر است.
✅گروه X معتقد است عمر 60 ساله او در دنیا اگر برای خدا خرج نشود خیلی بهایی ندارد. عمری که برای خدا خرج نشود هیچ و پوچ است. اما گروه Y معتقد است تا میتوانی در این دنیا با پول، قدرت، شهوت و... لذت ببر. مهم نیست چه بلایی بر سر دیگران می آید. مهم آن است که تو عمرت را با خرافات متدینین نگذرانی.
✅گروه X دنیا را محلی برای عبور به سوی آخرت می داند و می گوید قیامتی هست. اما گروه Y مرگ را پایان جهان می داند و معتقد است اساسا روح، نفس، خدا و قیامت همه اش کشک است.
بنابراین اساس دعوای جهان بر «توحید و پرستش خدا» است.
📌حالا شما از گروه X هستید یا Y؟
پایان
#گعده_هشتم
#یادداشت_چهاردهم
#مجید_پاکنیت
🔸آوارگی منافقين و زبان دنیا
◀️ روز گذشته، بسیاری از رسانهها نقل کردند که نشست سالانه منافقین در پاریس تعطیل و کمپ اشرف ٣ در تیرانا بازرسی شد. نیروهای مبارزه با تروریسم آلبانی تعدادی از اعضای منافقین را دستگیر و بعضی از تجهیزات آنها را ضبط کردند. وزارت خارجه آمریکا هم در بیانیهاش پشت دولت آلبانی درآمد و پشت آن سازمان تروریستی دربهدرشده را خالی کرد.
🔸 از یک سو، این اتفاق برای ایرانیها یک #پیروزی_ملی است. آفرین بر #جمهوری_اسلامی و #دولت_سیزدهم که توانسته از امکانات، ظرفیتها و ابزارهایش درست استفاده کند، دشمن را عقب بزند و سرجایش بنشاند.
🔺 اما از سوی دیگر، این ماجرا، چرت همه آنهایی را که خواب آمریکا را میبینند، پاره کرد. این ماجرا همه آنهایی را ضایع کرد که میگفتند آمریکا میتواند با فشار دادن یک دکمه و انداختن یک بمب، تمام توان نظامی ایران را فلج کند؛ همه آنهایی که میگویند باید به اندازه امکاناتمان آرزو و کار کنیم، اما همین را هم بلد نبوده و نیستند؛ همه آنهایی که دیگران را متهم به دستاوردسازی و کارنامه سیاه خود را توجیه میکنند.
🔻 اگر آنها از قلب تهران تا دل نیویورک با جان کری قدمزنان مذاکره میکردند، در راهروی سازمان ملل در آغوش ترامپ میپریدند، هزار برجام دیگر را امضا و تا ابد به دشمن لبخند میزدند، باز هم نمیتوانستند #آمریکا را رودرروی نوچههایش قرار دهند و تروریستها را اینطور آواره کنند. آنها حتی زبان مادریشان را هم درست بلد نیستند، زبان دنیا پیشکش!
پایان
▫️نهمین یکشنبهی مهارتی_تحلیلی فکرت؛
💠 گعده نویسندگان حوزوی و دانشگاهی
💐 این بار «همنویسی با موضوع غدیر»
🔸با حضور و مشاوره:
🔶 مجید پورولی کلشتری، داستاننویس و داور جشنوارههای ادبی
📆 زمان: یکشنبه 11 تیرماه، ساعت ۱۷ تا ۱۸:۳۰
🏢 مکان: کافه جهاننما قم، صفاییه، کوچه ۳۷، پلاک ۱۱
برای دریافت مسیریاب روی آدرس کلیلک کنید👆
با همکاری
مدرسه فکرت، کانون نویسندگان حوزوی، کافۀ جهاننما
📣 اعلام حضور برادران به نشانی
🆔 @Aftabehazer
📣 اعلام حضور خواهران به نشانی
🆔 @mahta_sa
📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛
وبگاه فکرت| فکرت |مدرسه فکرت | رادیو فکرت
هم نویسان
▫️نهمین یکشنبهی مهارتی_تحلیلی فکرت؛ 💠 گعده نویسندگان حوزوی و دانشگاهی 💐 این بار «همنویسی با موضو
برای اعلام حضور در گعدهها و خوانش یادداشت، به دبیران بخش خواهر و برادر مراجعه فرمایید.
May 11
#گعده_نهم
#یادداشت_اول
#همنویسی_غدیر
#علی_کردانی
🔸دست رسول
از قلب کعبه به جهان آمدی و در قلب محراب از جهان پَر گشودی؛ تو آن بودی که زادگاهت برای خدا بود.
قلب عالَمیان و آدمیان به تو مایل است؛ قلبی که حب و بغض با او تنظیم میشود و مصاف حق و باطل، به نسبت او روشن میشود.
اما زادگاهت همچنان میجوشد. در بستر خاتم مرسلین ماندی تا رهسپار شود. زمانی سکوت کردی که زمانت بود و شمشیرت در ترازوی عمل از همه چیز سنگینتر بود.
خاتم تو را زینت بود، زین رو خاتمت را به مسکین بخشیدی؛ تو طلوع شبهای مظلومان و اشک بیدار یتیمان بودی. اسراری داشتی که ناگفته ماند؛ چون کسی نبود تا تو را دریابد.
دروازه شهرِ علم بودی، پس اجازه ورود با تو بود؛ در یاری آخرین پیامبر اولین بودی.
کعبه تو را در آغوش گرفت، محراب تو را خواند و آسمان تو را فریاد زد. از ولادت تا شهادت شوق رهایی داشتی و در محراب ذوق رستگاری.
اخلاص را جان بخشیدی و محراب را برکت. طلوع تو غروب نفاق است؛ آنجا که تو باشی نفاق از دست تو حیران و گریزان و نقشهها بر آب است.
تمامت امامت بود. اگر تو نبودی اخلاص و تقوا ترجمه نداشتند و اگر جهاد نمیکردی اسلام پینهبسته میماند.
ماندی تا آیین نبی بماند، عروج کردی تا اسلام بدرخشد. نبی رحمت(ص) دستت را بالا گرفت، یعنی که دستی بالای دستت نیست؛ ای دست خدا.
پایان
#گعده_نهم
#یادداشت_دوم
#هم_نویسی_غدیر
#مریم_فلاحی
شرافت، پاکی اصل و نسب است.
ظرافتِ ادب است در گفتار و رفتار و کردار.
شنیدم که در مَثَل، نمونهی شرافت تام، خط مقیاس عام و عوام را به ابالفضل العباس نسبت میدهند.
در تاییدِ پاکیِ اصل و نسب و خاندانش همین بس که پسر امیرالمومنین، علیبن ابیطالب است. در رفتار و کردارش، حتی اگر خبر از روند حیاتش نداشته باشیم، تنها به واقعهی کربلا و نحوهی ادب کردن در برخورد با امام زمانش، حسینبنعلی، میتوان اکتفا کرد.
البته او یک مَرد بود به تمام معنای کلمه...
در کنار این بزرگمرد، زنانی در همین خاندان هستند که معنای تام شرافت را در خود متجلی دارند.
سیده نساءالعالمین، فاطمهی زهرا، و دخترش زینب کبری سلاماللهعلیهما
دیگر مصداق شرافت، موقعیتشناسی است.
شریف، در موقعیت خودش بهترین عمل را دارد. حال هر موقعیتی و هر عملی که هدف، جلب رضای خدا و صاحبالزمان باشد...
گاه موقعیتِ هدف، میشود دفاع از حق امامتِ ولیِّ زمان، علیبنابیطالب، و ایراد خطبه فدک، و خانه به خانه رفتن به همراه یاران راستین و اهلِ بیت، برای اتمام حجت با انصارِ رسول الله، و یادآوریِ حجتی که با نبیِّ خدا در #غدیرِخم بستند...
گاهی هم این موقعیت میشود تحمل چهل منزل اسارت، و ایراد خطبه غرّای دفاع از مظلومیتِ خونِ خدا، در مجلس شرابِ یزید و اتمام حجتی دیگر به سبک فاطمهیزهرا، با پیروانِ نبیِّ خدا
گفتیم غدیر
همان که فراموش شد
و شد آنچه نباید میشد
صلح حسنبنعلی
کربلای حسینبنعلی
و
و
و
و آنقدر شد این نباید شدنها، که امروز مهدیِ فاطمه، منتظر ۳۱۳ یار است که فاطمه وار و زینبگونه مبلغش باشند و یاریگر راستین.
✍میم فا
پایان
.
💠 درباره مهمان #گعده_نهم
▫️نویسندگان باشگاه فکرت
مجید پورولی کلشتری (متولد ۱۶ بهمنماه ۱۳۵۴) کارشناس ارشد ادبیات نمایشی و مدرّس ادبیات داستانی است.
از وی حدود بیست اثر، عمدتاً در گستره ادبیات دینی، خاصه شیعی و بعضاً با زمينه و درونمایه فرهنگ و ادب مقاومت، منتشر شده است.
پورولی با عموم مباحث و مطالب امامت و ولایت (خصوصاً در آثار علامه سیدمرتضی عسگری و آیتالله سیدعلی حسینی میلانی) آشنایی دارند؛ و بسیاری از این معالم و معارف را در جامه داستان به کار بستهاند. فیالمثل #اقیانوس_مشرق را میتوان نام برد که هم برگزیده جایزه کتاب سال دینی در سال ۱۳۹۲ شد و هم زبده کتاب سال رضوی در همان سال.
این اثر و چندین کتاب دیگر را میتوان در نشر عهد مانا با مدیریت #رضا_مصطفوی یافت و بهره برد.
جمکران، عصر داستان، صریر، شاهد، عماد فردا، شهید کاظمی، روایت فتح، کانون اندیشه جوان، بینالملل، شهرستان ادب، احیاء و ... به انتشار نوشتههای دلکش و خواندنی این نویسنده توانا توفیق یافتهاند.
استاد مجید پورولی کلشتری حائز بیش از ده جایزه ملی در سه حوزه داستان، نمایشنامه و فیلمنامه شدهاند.
🔗اینجا درباره پورولی بیشتر بخوانید
این لینک گفتوگوی بهروز افخمی با ایشان در برنامه خانه جلال است👇
https://telewebion.com/episode/0x6e8f147
.......................
ارسال آثار به همنویسان به 👇و حضور در گعده
https://eitaa.com/joinchat/2477260908C5a78446aac
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
#گعده_نهم
#یادداشت_سوم
#همنویسی_غدیر
#سهرابیان
🖌غریبانه
میخوام ساده بنویسم،خودمونی و از نوشتن های قلمبه سلمبه که خودشونم نیاز به ترجمه دارن دوری کنم.
شده خیلی دلت تنگ باشه و نتونی به کسی بگی.
شده حتی نزدیک ترینات هم هر چی تلاش کنن به در بسته خورده باشن .
شده حتی به خودت هم نتونی رجوع کنی، و فرار کنی از تنگنای بی پناهیت.
شده حتی جایی برای کمی گریه کردن نداشته باشی.
سرتو به آسمون بگیری واحساس کنی چقدر تنگ و کوچیک و دوره.
پیش اومده از حقیقتی که طرفداراش بی وفا شدن صحبت کنی و دیگران خیال کنن برای خودت ناراحتی.
شده برای کسانی بیشتر از خودشون دل بسوزونی.
شده از عمق جونت فریاد زده باشی و نشنیده باشن؟
شده بخوای بری و پای رفتن نداشته باشی تا شاید رفتنت خوابیده ها رو بیدار کنه.
سر در چاه کنی و های های ضجه بزنی،نه برای خودت،برای همون حقیقت که دنیاطلبی بازارشو بی رونق کرده ، در وجودت موندن،کریمانه میخوای ببخشی ؛ نه بفروشی، و کسی خریدارش نیست.
انگار در این شهر مردگان زنده نما همون بهتر که سر در چاه کنی و گریه کنی تا گاه رفتن برسه و تو سبکبار اما همچنان با قلبی پر از آرزوهای قشنگ برای دیگران بری و رستگار بشی...
پایان
#گعده_نهم
#یادداشت_چهارم
#همنویسی_غدیر
#سمیه_رستمی
🖌آتشم و آتش گرفتهام
اول احساس نمودم که کرک و پشم نداشتهام به آنی و حتی کمتر از آنی از جمیع اعضا و جوارحم فروریختند از آن نعره که شنیدم. متحیر فروماندم که این نعره از حنجره این جانب چگونه برخاست که سابقبراین نیز از خود نعره دهشتناک همی درداده بودم؛ ولی نه اینطور خفن. اول بار هنگامی که بعد سالیان سال عبادت بر مشتی خاک سجده نکردم و اصلاً چش چال، دیدنش نداشتم که نرسیده، اشرف مخلوقات شده بود و من لعین پروردگار. دوم بار چنان به زمینگرم خوردم که جایش هنوز درد میکند و اندام تحتانیام دچار احتراق درونسوز شد و دود سیاهی از آن برخاست. ما میگوییم «هبوط»؛ کلاس داشته باشد وگرنه شوتشدن بود با تیپایی. سوم بار آن زمان که فرشته خودشیرین؛ جبرئیل امین، آمد و فرزند آدم را گفت: «بخوان!» در دلم انواع فحشهای سزاوار فرشته مقرب را گفتم و سویش فوت نمودم و حالا «ولایت و اکمال دین!» این را کجای دل آتشینم بگذارم؟!
اندکاندک جمع یاران و فرزندان همی رسیدند. همه لرزان چون بید که گویی ناغافل بر میخی، سیخی، چیزی نزول کرده باشند و قرار از کف بداده. دستپاچه و آسیمهسر گفتند: بالاخره شد آنچه نباید میشد و اسرافیل در آن صور واماندهاش دمید. یکی از میان ایشان که نخودی، مغز بیشترش بود گالیلهوار پرسید: پس چگونه باشد که هنوز زندهایم؟! یکی دیگر که بهقاعده لوبیاچشمبلبلی کمتر از دیگران داشت، گفت: لابد چونان گرمیم و هیچ حالیمان نیست چه درافتاده و شعله حیات در ما پتپتی کرده و خاموش شده. پس صیحهای زد و موی وزوزی خویش پریشان کرد که دیدی جوانمرگ شدم؟! هزارسال و اندی سنی نبود برای به جهنم رفتن! و وی از همه خنگتر بود و او را مأموریت در جهان وسوسه چون ابوموسی اشعریها میگماردم که لیاقتش همان بود.
آن را که نخودی بیشتر مغز بود و اندکی پاچهخوارتر از دیگران، گفت: ای شعله تو روز بهروز سوزانتر/
وی مکر تو کل یوم افزونتر...
که حوصلهام سر رفت و گفتم؛ چون آدمیان بنال! وی که ضایع همی گشته بود، دستوپای خویش جمع کرد و گفت: خود بفرما این صدای دهشتناک از که بود؟
گفتم: از من!
گفتند: بهبه کم الله! تبارکالله احسن الاصوات فی جمیع الکُرات!
ینی خاک عالم و حتی آدمهای کلأنعام بل هم اضل بر فروق سرشان که همزمان پاچهخوار من و خدایند.
یکی که حتی بهقاعده ذرة مثقال هم وی را از مغز بهره نبود، گفت: مهیب صدایی بود بهراستی از کجایتان در دادید؟ سالها بود که چنین مستفیض نشده بودیم؟ و مرا ظرفیت فضولی در کار خلقت چنان پر بود که توان آن نبود که خداوند را بپرسم این موجود از بهر چه آفریدی که به هیچ کار نیاید که یکی زان میان تازه از گرد راه رسید و او را ندا داد؛ گر حرف نزنی نگوییم لالی!
گفتم: ز چه دیر ماندی؟ گفت: آن صدا مرا به خود چنان خیساند که یک و دو مرا در هم و اندر گشت و حسابی سه شد و با جامه آلوده حضور نشاید.
گفتم: تا مرا چنین یارانی است
روزهایم یکبهیک بارانی است
آن خنگتر گفت: مقصود شاعر از باران در اینجا اشک است یا شماره یک؟ و چنان در وی نگریستم که ملکالموت را چاره نماند جز قبض روحش و راحت شد.
گفتم امروز دین خدا کامل گشت و دیگر انسان نافرمانی خدا نکند. چگونه فریاد بر نیاورم که من باختم! بدم باختم... من که از آتشم به مشتی خاک باختم؛ هیچ ننگی از این بالاتر نیست! پس بگذارید به دوزخ برررم.
آنکه نخودی بیشتر بود گفت: شتاب مکن که قدیمیها گفتهاند: عجله را کار شیطان است و بس.
جمله جمع ابلیسان و شیطان در وی پوکر فیس نگریستند.
گفت: البته همان قدیمیها گفتند در مثل مناقشه نیست و اِهمی نمود و ادامه سخن بگرفت که
یادمان نمیرود تو همانی که موجب راندن آدم، ابوالبشر از بهشت گشتی و لامصب چه خوب او را فریفتی بابا، دست خوش! و پاچهخواری وی مرضی ذاتی بود.
و چون تراپیستانی که به منبر میروند گفت: اندکی جیگر تازه بگیر و دندان طمع بر آن بِنه و دو پر هم به ما بده که تکخوری زشت است، حتی میان ما.
بدان که همه این قوم بچهمثبت نباشند و شیشهخرده در جنسشان بهوفور یافت همیشود و خوب به ما افسار میدهند و ایشان را با بهشت کاری نیست و جمله مقصد ایشان حال و هول دنیایی است همینها برای مقصود ما کافی است که خداوند عزوجل روزی را مِنْ حَیثُ لایَحتَسِب میرساند.
و دیگر خیلی رویش افزون گشت و گفت: عصیان پروردگار کردی به کنار، اینقدرها هم کافر که نیستی لاکردار!
و با این گفته وی نیز مرا میان جمع ضایع کرد. با خود عهد کردم او را مأموریتی دهم صعب و دشوار، جهت گمراهی یکی از آدمیان بسیار کاردرست که وی هرچه پاچه بگیرد؛ محل سگی ننهد که بیمحلی بدترین سلاح است و چنین انتقام بکشم و وی را خز دارم، حتی به عَون الله تعالی!
پایان
#گعده_نهم
#یادداشت_پنحم
#همنویسی_غدیر
#امیر_خندان
🔸چقدر تنها بودیم
بوی سیگار تا چندمتری او شامه را اذیت میکرد. کنار هر قندان یک جاسیگاری و درون هر جاسیگاری چند تهمانده سیگار دیده میشد. آتش به آتش سیگار کشیدن را تصویر میکرد. همیشه در اولین برخورد این سؤال در ذهنم شکل میگرفت: صبحانه خورده است و سیگار کشیده و یا ناشتا سیگار میکشد؟ اقوامش که میآمدند سیگار کشیدنشان اوج میگرفت. حرفهایشان را درست نمیفهمیدم. درست آن است که بگویم اصلاً نمیفهمیدم. شاید فقط همان کلمه چای را که شای تلفظ میکردند، به ذهنم آشنا میآمد. چایی عراقی را که سر میکشیدیم باید بلند میشدیم و میرفتیم سمت منزل همسایهی بعدی. موقع خداحافظی، سید یک دستهی ۱۰۰ تومانی و یک دستهی 50 تومانیِ کاغذی را از جیبش بیرون میآورد. صدتومانیها برای بزرگترها بود و یک 50 تومانی هم میشد سهم من. منزل سید بعدی همسایهای بود که دیگر در کوچه بنبست ما زندگی نمیکرد. جمعیت در اینجا کمی بیشتر بود. با چند نفر از همسایههای دورتر و مسجدیهای در حال خروج یا ورود به منزل سلام و علیکی میکردیم. توقف در هر منزل هم به اندازهی خوردن یک چای یا شربت به تناسب فصل بود؛ به جز سید کاظمینی که قوت قالبشان سیگار و چای عراقی بود. دقایقی بعد نوبت سادات دیگر بود. منزل سید روحانی محله هم محل وعظ و خطابه و مدح میشد. در همان چند دقیقهی کوتاه، کسی چند بیت مدح میخواند و یا طلبهای روایتی نقل میکرد.
تا ظهر چرخی در محله و خانه ساداتِ دوست و آشنا میزدیم. شب هم نوبت سادات فامیل بود تا چنددقیقهای شبنشینی داشته باشیم. فرقی هم نمیکرد که تابستان باشد یا زمستان.
عید غدیر برای من شیرینتر از هر عیدی رقم میخورد. پدر بعد از صبحانه بهترین لباسهایش را میپوشید. گاهی انگشتر و ساعتش را هم دست میکرد و با کفشهای واکسزده راهی منزل سادات میشدیم. اول هم منزل همان سید عربزبانی که سیگار از دستش جدا نمیشد.
همین دیدوبازدیدهای ساده باعث رفع کدورتها و تجدید دوستیها بود. به احترام سادات که احترامشان را وامدار اهلبیت هستند، چند دقیقه با یکدیگر همکلام میشدیم. سالها گذشت تا با عبارتی از دعای جامعه کبیره آشنا شدم. بِمُوالاتَکُم تِمَّتِ الکَلِمَهُ وَ عَظُمَتِ النِّعمَهُ وِ ائتَلَفَتِ الفُرقَهُ. با موالات شما اهلبیت جداییها به گردهمایی رسید. اگر غدیر را نداشتیم کدام گردهمایی را داشتیم که بر اساس ولایت باشد؟
اگر اهلبیت را نداشتیم چقدر تنها بودیم! اگر غدیر را نداشتیم چه داشتیم؟ اگر نبود غدیر که رابطه ولایی بین مؤمنین را برای ما روشن کند، چه تاریک بودیم! در چه ظلمتی به سر میبردیم اگر ندای فَلیُبَلِّغِ الحاضرَ الغائبُ و الوالدُ الولدَ الی یوم القیامه را با جانمان نمیچشیدیم و برای آن تلاشی نمیکردیم.
پایان
#گعده_نهم
#یادداشت_ششم
#همنویسی_غدیر
#نعیمه_وافی ( باران)
🖌درد دل
دلم می خواهد و می گوید درباره "غدیر" بنویسم
اما مگر عقل ناقصم، فکر و ذهن درگیرم و دستان ناتوانم می توانند !؟
گفتن و نوشتن درباره غدیر، توانی می خواهد به عظمت تاریخ، معرفتی می خواهد به وسعت هستی، درکی می خواهد به بلندای آسمان...
و مگر من بی سروپا در خود چنین توان و معرفت و درکی می بینم !؟
حاشا و کلا
آن روز رسول مهربان بشر، دستان امام مهربان را رو به آسمان، بالا برد تا امروز، من، دست بسته بر زمین نمانم !
اما
اما من...
در برهوتی از شناخت صحیح و دقیق آن اتفاق ناب دست و پا می زنم !
چند روزی به یادآوری آن واقعه و آن عهد راستین و ماندگار نمانده و من، تنها به نوشتن سطرهایی ناقابل بسنده می کنم !
و غافلم از نزدیک کردن بیش از پیش خود به آن الگوهای حقیقی زندگی دنیا و آخرت !
مولای مقتدر و مظلوم جهان !
عاجزانه از محضر نورانی ات تمنا می کنم :
دریاب این گمشده را
این وامانده در اسارت نفس سرکش را 🤲
پایان
#گعده_نهم
#یادداشت_هفتم
#همنویسی_غدیر
#زهرا_سبحانی
🖋"احیای برکه"
ظاهرشان خوش بود.
عهد بستند و تبریک گویان راهی اهل و دیارشان شدند.
آن روز که حجاج، غدیر را تنها میگذاشتند فکرش را هم نمیکردند روزی برسد که از گفتن قول و قرارشان بترسند.
قرار بود به آنهایی که نبودند؛ برسانند که برای اکمال دین و نهایت نعمت، دست در دست «او» باید گذاشت. همان کسی که وارث «من کنت مولاه» شده بود. در مخیلهشان هم نمیگنجید که این بار، بهای فراموشی عهدشان، خون میشود!
گلمادری بین در و دیوار له میشود.
به این فکر میکنم اگر مادر در برابر اهل باطل نمیایستاد؛
اگر چهل شبانه روز درِ تکتک مدعیان را نمیکوفت و اگر بر سر قبر پدر، روضههای مقاومت را در دعاهای قنوتش نمیخواند؛
چه بلایی سر من، ما و همگیمان میآمد؟
برای ماهایی که امروز کل غدیر را با آهنگهای عجیب و غریب تاخت میزنیم و اسمش را «بزرگداشت غدیر» گذاشتهایم؛
کافی نیست تا وقتی ندانیم که ولایت چیست؟!
تا وقتی ندانیم وظیفهمان چیست؟ تا وقتی که در پستوی افکارمان، مبارزهی حق و باطل را تمام شده بدانیم و نهایت تکلیفمان را در مهیا کردن چند لیوان یا حتی گالن گالن، شربت و امثالهم بدانیم!
به گمانم اگر مادر نمیایستاد، امروز پس و پیش اهل باطل را «حضرت» و «رضی الله عنه» میخواندیم.
مثل خیلیها که میخوانند با آنکه میدانند بیقبر ماندن مادر، قصهی تلخیست که باورش اگر چه سخت نیست ولی حکایت همان تعصب باطلیست که سالهای عبادت شیطان را در ثانیهای به باد داد و هر روز داستان نویی میسازد برای موجه کردن خویش؛ برای حق جلوه دادن خویش.
بعد غدیر، تاراج جان و مال و ناموس را بهانه کرد تا حق را ساکت کند. به این هم اکتفا نکرد آنقدر پیش رفت که نشانهای غدیر را محو کند؛
از مسجد غدیر_ همان مسجد 50 متری که رسول خدا برای فراموش نشدن غدیر، دستور ساختنش را داده بود_ گرفته تا کج کردن راه حجاج
تا دیگر خبری از غدیر در میان مسلمانان نپیچد؛ تا ولایت بمیرد.
این وسط کل خرجی که ما کردیم این بود که گفتیم: «خدا دینش را حفظ میکند»
فراموش کردیم که
مادر هم میتوانست مثل خیلی از ماها بگوید:«خدا خودش دینش را حفظ میکند؛ خودش حق را به حقدار میرساند» و به قول ما امروزیها، خیال خودش را راحت کند و به زندگیاش بچسبد.
اما ایستاد تا به اندازهی قرنها باقیماندهی عمر آدم، اتمام حجت کند!
که نشان دهد معجزهی خدا، چیز خارق العادهای نیست که فقط باید از آسمان نازل شود؛
معجزه در همین قدمهای ما، قلمهای ما و در واقع ارادههای ما، در مبارزه با باطل است.
باطلی که هر روز به رنگی در میآید و این روزها با رنگین کمانی از رنگها آمده،
ماهم قرارمان را با مولایمان فراموش کردیم!
همان قرار ممنوعیت 2030 را میگویم. همان قراری که با «گوش بفرمان توئیم» امضایش کردیم.
امروز اما در رسانهی رسمی، آمار
پیشرفتمان را با سند «توسعهی پایدار» متر میکنیم!
راه جهاد تبیین را کج کردیم تا بدعهدیمان به چشم نیاید!
مقدمهی کسانی شدهایم که تاریخ بارها لعنشان کرده...
غدیریها! از خود بپرسیم که در دنیای امروز راه احیای برکهی غدیر از کجا میگذرد؟
پایان
#گعده_نهم
#یادداشت_هشتم
#همنویسی_غدیر
#نفیسه_غفرانی
🖌اهل غدیر
حضرت آقا از اهل قلم درخواست کردند تا از شهدا حرف بزنند....
رهبرا! چگونه میشود از روحهایی نوشت که دَم و بازدمشان حیدر حیدر بود؟
همانان که پیش از مرگ، پیکرهایشان را در تابوت زهد به دنیا تشییع کردند....
انگشتری جسمشان را، در رکوع و سجودِ دفاع از حرم و وطن،
به بیپناهان و مستضعفان بخشیدند...
و تنها از برکه غدیر ارتزاق میکردند...
حاضرانی که در سعی صفا و مروهِ جهاد، با تمام جان میدویدند، تا صدای امیر غدیر را به ما غائبان برسانند...
رهبرم! ما غائبان نشسته در فکرِ پیرایه جسم خویش، نمیتوانیم از حیدریان ایستاده در بٓرخدا بگوییم...
باید آوینی شد، باید فرجنژاد شد تا زیر بار راز غدیر و فرمان شماکمر خم نکرد....
پایان
#گعده_نهم
#یادداشت_نهم
#همنویسی_غدیر
#علیرضا_مکتبدار
🔸جرعهنوشان غدیر
📌«غدیر» در لغت به تالاب و برکهای گویند که آب باران و سیل در آن جمع میشود.
📌اما «غدیر خم» اقیانوسی است بی پایان و بشریت در درازنای تاریخ، جرعهنوش آن.
📌در محل غدیر خم، در واپسین روزهای حیات آخرین و برترین پیام آور الهی، آیهای بر پیامبر نازل شد که از «اکمال دین» و «اتمام نعمت» سخن میگفت.
📌رسالت در شُرف پایان بود اما پیام و آموزههای آن باید به فرزندان آدم تا انتهای عمر دنیا میرسید، پس شانههایی سترگ و استوار باید سنگینی این امانت بزرگ را بر خود هموار میکرد.
📌پیامبر در میانه مکه و مدینه و بر کناره غدیر خم، خیل بیشمار حاجیان را بر ولایت علی علیه السلام گواه گرفت و ولایت و فرمانبری از او را از ایشان خواستار شد.
📌دسته دسته حاجیان، منصب ولایت را به حضرت تبریک گفتند اما تنها عده کمی نوشیدن از زلال غدیر را بر سرکشیدن جامهای زهرآگین غرور و تکبر ترجیح دادند.
📌 جانی که جرعهنوش غدیر شد، «نامیرا» شد و آنکه جامهای پی در پی هوس را سر کشید، مردار شد، هر چند در میان زندگان آمد و شد کند.
📌«ولایت» لُبّ و لباب «رسالت» است. جرعهنوشان غدیر، از رسالت به ولایت راهبر شدند و دیگران، حتی جانب رسالت را نیز فرو گذاشتند.
«بزرگداشت غدیر»، پاسداشت ولایت است و ولایت چراغ راه هدایت تا رسیدن به سرمنزل سعادت.
پایان
#گعده_نهم
#یادداشت_دهم
#همنویسی_غدیر
#فاطمه_حسینی_پناه
🖌"نماز بی ولای او، عبادتی است بی وضو"
تبریک عید الله اکبر، عید ولایت، تقدیم به یکه سوارِ عشق، همو که خواهد آمد و پرده ی تاریکِ شب انتظار را پس می زند، تا در گلبانگ اذان صبحِ ظهور، " حی علی الظفر" را ترنم نماید و تکبیره الاحرامِ "انا بقیة الله" را، ازحرم الله امنیت فریاد زند،تا دلهای تفدیده ی سالهای غربت و تنهایی ؛ به جماعت ِیکرنگی اقتدا کنند و سر بر تربتِ مظلومیت، سجده ی شکررا نثار آستانِ جانانِ احدیت نمایند، و ز آن پس او،مهره های تسبیح اقتدارِ امت واحده ی اسلام ، برحول ریسمان ولایت مطلقه اش را، با سرانگشتانِ خلیفه اللهی اش، تهلیل و تحمید خواهد گفت...
پایان
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
#همنویسان_غدیر
🖌فاطمه حسینی پناه
تبریک عید الله اکبر، عید ولایت، تقدیم به یکه سوارِ عشق، همو که خواهد آمد و پرده ی تاریکِ شب انتظار را پس می زند.
https://eitaa.com/hamnevisan/310
🖌 زهرا سبحانی
قرار بود به آنهایی که نبودند؛ برسانند که برای اکمال دین و نهایت نعمت، دست در دست «او» باید گذاشت. همان کسی که وارث «من کنت مولاه» شده بود.
https://eitaa.com/hamnevisan/307
🖌 نعیمه وافی
گفتن و نوشتن درباره غدیر، توانی می خواهد به عظمت تاریخ، معرفتی می خواهد به وسعت هستی، درکی می خواهد به بلندای آسمان...
https://eitaa.com/hamnevisan/306
🖌 امیر خندان
چایی عراقی را که سر میکشیدیم باید بلند میشدیم و میرفتیم سمت منزل همسایهی بعدی.
https://eitaa.com/hamnevisan/305
🖌 سمیه رستمی
اندکاندک جمع یاران و فرزندان همی رسیدند. همه لرزان چون بید که گویی ناغافل بر میخی، سیخی، چیزی نزول کرده باشند و قرار از کف بداده.
https://eitaa.com/hamnevisan/304
🖌 شیما سهرابیان
پیش اومده از حقیقتی که طرفداراش بی وفا شدن صحبت کنی و دیگران خیال کنن برای خودت ناراحتی.
https://eitaa.com/hamnevisan/303
🖌 مریم فلاحی
شرافت، پاکی اصل و نسب است.
ظرافتِ ادب است در گفتار و رفتار و کردار.
شنیدم که در مَثَل، نمونهی شرافت تام، خط مقیاس عام و عوام را به ابالفضل العباس نسبت میدهند.
https://eitaa.com/hamnevisan/301
🖌 علی کردانی
از قلب کعبه به جهان آمدی و در قلب محراب از جهان پَر گشودی؛ تو آن بودی که زادگاهت برای خدا بود.
https://eitaa.com/hamnevisan/300
✍️ متن کامل آثار همنویسان اینجا
#پویش_نوشتن
#مدرسه_فکرت
#نویسندگان_حوزی
https://eitaa.com/joinchat/3834314754C58903f67c6
هم نویسان
#همنویسان_غدیر 🖌فاطمه حسینی پناه تبریک عید الله اکبر، عید ولایت، تقدیم به یکه سوارِ عشق، همو که
.
بازتاب همنویسی نویسندگان حوزوی و دانشگاهی
روز قلم را به همه عزیزان تبریک می گوییم🙏💐💐💐
#گعده_دهم
#یادداشت_اول
1⃣#همنویسی_در_پاسداشت_مرحوم_فرجنژاد
#امیر_خندان
🔸رفیق پر کلک موتور!!!
بچه که بودم پدر من را روی باکِ آبیرنگ موتور مینشاند. اول خواهرم مینشست و بعد من جلوی خواهرم. تقریباً روی فرمان موتور مینشستم تا باک! پدرم یک موتور هندای 125 اصل ژاپن داشت. فکر میکنم الآن، گوشهی انباری آنقدر خاک خورده که باکش بهجای بنزین، پر از سوسک و مورچه و مارمولک شده است. پنجنفری سوار موتور میشدیم. واقعاً کار سختی بود. پدر نمیتوانست ماشین بخرد. اطرافیان هم اکثراً موتورسوار بودند و با ترکیب جمعیتی بالا سوار موتور میشدند. در ایام نوجوانی هم یکشب پنج ترک سوار موتور شدن را تجربه کردم. البته کمی فضای اجبار در کار بود. پدربزرگ بعد از یک دورهی بیماری سخت فوت کرد. تمام ایام بیماری و فوت و تشییع و... را در منزل پدربزرگ بودیم. در فضای مسخرهبازی و شوخی، پنجنفری سوار موتور شدیم. پسردایی هم که دستور قبلی از دایی داشت، دستهی گاز موتور را چرخاند و ما را از خانه پدربزرگ جدا کرد تا کمی از فضا دور باشیم. بعداً که خودم موتورسوار شدم یکبار سه نفر را سوار موتور کردم و چهار نفره مسیری را طی کردیم. چه برای یک نفر و چه برای پنج نفر، موتور وسیله خوب و خطرناکی است. بهقولمعروف خاطرات و مخاطرات دارد.
وارد فضای دانشگاه که شدم استادی را موتورسوار ندیدم. حتی به دوران قبل از دانشگاه که فکر میکنم، انگشتشمار معلم یا مدیری را بهصورت موتورسوار در ذهنم پیدا میکنم. بعد از آمدن به حوزه هم همین موضوع را تا اندازهای درک کردم. البته موتورسواری طلبهها در قم امر معمول و رایجی است. حتی اینکه دو طلبهی معمم روی یک موتور نشسته باشند چیز عجیبی نیست. به خلاف برخی مناطق کشور که موتورسواری طلبه با لباس طلبگی خارج از عرف است! نمیدانم کلمهی استادی کاری میکرد که موتورسواری به کنار برود و یا شأن و منزلت و یا شایدهای دیگر.
تیرماه سال 1400، در حال و هوای ایام عید قربان، خبر تصادف یک موتورسوار در فضای قم پیچید. تصادفی که خبرگزاریها در موردش نوشتند تصادف مشکوک! تصادف یک استادِ موتورسوار. آنهم تصادفی خانوادگی. منظورم از خانواده فقط همسر نیست، بلکه منظورم یک پدر و همسر به همراه دو پسر و یک دختر خردسال است. یاد موتورسواری پنجنفری خودمان افتادم روی موتور هندای 125.
استاد موتورسواری که برای اساتید هیات علمی دانشگاه سخنرانی میکرد، تصادف کرده بود. خودش نیز برای عضویت در هیات علمی چند جا دعوتشده بود. استادی که قواعد بیبنیاد استادی را به هم میزد ازیکطرف با پوشش ساده و ازیکطرف با موتورسواریاش. البته نه اینکه ماشین نداشته باشد و یا ماشینسواری بلد نباشد؛ دوستانش میگفتند که ماشینش را برای هزینههای کتابش فروخته و به موتورسواری روی آورده است. کتابهایش هم در مورد موضوعی بود که تصادف را مشکوک میکرد. به دوستان نزدیکش گفته بود که چند باری تهدید شدهام.
برخی طلبهها عیار کار انقلابی را تغییر میدهند. رساله عملیهی اختصاصی خودشان را دارند. کار برای نام و نان را جزء محرمات برای خود حساب میکنند و زندگی جهادی و خستگیناپذیر را جزء واجبات. موتورسواری که سهل است که جایش در مستحبات مؤکّد باشد!
پایان
#گعده_دهم
#یادداشت_دوم
2⃣#همنویسی_در_پاسداشت_مرحوم_فرجنژاد
#علی_کردانی
🔸غفلت از نخبگان، چرا و چگونه؟
«این نعمت از خدا است، در قبال آن مسئولیّت دارید و آن مسئولیّت این است که این نعمت را در جای خودش مصرف کنید.» جملهای که رهبر انقلاب در دیدار سال ۹۵ با نخبگان علمی جوان مطرح کردند.
نخبگی نه یک آمار بلکه یک تکاپو و اثرآفرینی در محیط است. تصور بسیاری از نخبه بودن معدل بالای نوزده است؛ در حالیکه در اطراف ما نخبگان پایین ۱۵ داریم. اما چرا و چگونه چنین فردی نخبه است؟ در تعریف رهبر انقلاب اینگونه آمده است: «اکنون شاخص ارزیابی اساتید و نخبگان، تعداد مقالات است در حالیکه باید موضوع حل مسئله را شاخص ارتقاء قرار داد.» بنابراین قدرت حل مسئله و تأثیرگذاری شاخص اصلی نخبگی بهحساب میآید که میتوان گفت آنچه سبب غفلت مسئولان از نخبگان است، مفهومنشناسی نخبگی است. آنها در آمارها بهدنبال نخبگان میگردند. در این صورت بیتوجهی به نخبگان پیامدهای جبرانناپذیری دارد؛ چراکه آینده ملتها بسته به تعاملِ با نخبگانشان دارد. نخبگان با تصمیمات صحیح و پیشبینیهای بهموقع، میتوانند کشور را از چالشها نجات دهند و این مستلزم حضور آنان در جایگاههای مدیریتی و دولتی است؛ از این رو فاصلههای بین نخبگان و حاکمیت باید به حداقل برسد. اگر نخبگان در جایگاه خود بهکارگیری نشوند و از ایدههای آنها استفاده نشود، بهتدریج دلسرد شده و تعلق ملی خود را از دست میدهند و در نهایت پدیده هجرت، ایده میشود. در این رابطه رئیس مرکز پژوهشهای مجلس آقای «بابک نگاهداری» مطرح میکند: «میل به مهاجرت به شرکتهای دانشبنیان و حتی دانشآموزان مقطع دبیرستان هم رسیده است». رهبر انقلاب نتیجه غفلت را اینگونه بیان میکنند: «وقتی ملتی از تواناییهای خود غفلت کرد، غارت او آسان میشود.» در اهمیت غفلت نکردن از امکانات و داراییها همین بس که خداوند حکیم در آیه ۱۰۳ سوره نساء برای غافلگیر نشدن مسلمانان دستور نماز خوف را تشریع میکند. بدین معنی که خداوند در کیفیت نماز تغییر و تشریع صادر میکند.
مهمترین راهکار غفلت نکردن «مطالبهگری» است. اگر به نخبگان عادت و جسارت مطالبهگری بدهیم و برای آنان سهمی در اداره امور قائل شویم، ایدهها و خلاقیتهای آنان در جهت رفع مشکلات جامعه قرار میگیرد. در اینصورت از شکوهها و تیزگوییهای نخبگانی نهراسیم و خطاب آنان را راهحل بدانیم نه چیزهایی دیگر.
همچنین مسئولیتپذیری نسبت به نعمت نخبگی نه تنها متوجه نخبگان که متوجه مسئولان است. میتوان با رفع دغدغههای شخصیشان، آنها را بر موضوعات علمی و پژوهشی متمرکز کرد و با تعامل صحیح با این استعدادها، کشور را از بحرانها رها کرد.
پایان