eitaa logo
کانال ماه تابان
1.3هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
11 فایل
انتشار رمان بدون اجازه از نویسنده حق الناس هست ایدی ادمین کانال. پیشنهاد و نظرات خود را بفرستید @Fatemeh6249
مشاهده در ایتا
دانلود
اینجا مزار مظلومترین مرد عالم است 😭 تنها کسی که شایسته همسری جگرگوشه نبی مکرم اسلام است 😍❤️ حضرت علی (ع) تنها کسی است لقب شایسته اش بود 😍 تنها کسی که برای مصلحت اسلام از انتقام همسرش گذشت 😭 و زمانی به مظلومش پی میبری که تاریخ را برگ میزنی و میخوانی که زمانی که خلافت مسلمین را در کوفه به عهده داشت در فاصله نه چندان دوری در بر روی منبرها مورد لعن مردمان بی آگاه و بی بصیرت شام می شد و هرکس که پاکترین مردان زمان را لعن نمیکرد گردن میزند😭 چشمم به گنبد مولا و پدرم میخورد 😭 چه لحظه عاشقانه است تلاقی مجنون و معشوق😭 عمری گفتیم و حال در حرم هستیم 😭 در گوش بهار آروم میگم آجی بهار:جان آجی -میشه من کفشام دربیارم ؟😭 بهار:من فدای تو بشم خواهرجان درنیاری بهتره چون محل رفت آمده -اوهوم بالاخره به باب شیخ طوسی میرسیم حالا دیگر باید کفشها رو دربیاریم از باب شیخ طوسی که وارد حرم میشی مقابلت محل دفن است دست راست حجره مداح هئیت روبروی ایوان طلا را نشان میدهد تا همه جمع شویم یه روضه و مداحی کوتاه داشته باشیم ذکر زن و مرد باهم مخلوط میشد حال دیگر فرصت زیارت است شش نفری بلند میشویم برادرم و پسرعمه ام با غیرت علوی مارا میان خود جا داده اند داداش : خانمم و آجی بهار مراقب سادات باشید دو ساعت دیگه همین جا مردان از همان ایوان طلا وارد حرم میشوند و ماباید برای زیارت دور بزنیم و باب فاطمه وارد حرم بشویم بهار طرف راستم لیلا طرف چپم و مهدیه پشتم هست بالاخره چشمان به ضریح زیبای آقا میخورد الحمدالله خلوت است برای بوسیدن بوییدن این حرم جلو میرویم همزمان با که دست را به ضریح تبرک میکنیم صلوات میفرستیم اللهم صلی علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم به یاد حرف دوستی میفتم که میگفت بار اول هرچی بخواهی بهت میدن اللهم عجل لولیک الفرج بحق علی برای خواندن ادعیه مخصوص به حیاط میرویم هرکدام گوشه ای برای خلوت در نظر میگریم فکر میکنم خوابمم پلک میزنم تا مطمئن بشوم در بیداری به صحن سرا راه پیدا کرده بودم دوساعت تمام میشود به سمت قرار با آقایان راه میفتیم همگی به سمت هتل میرویم عصر ❤️ نام نویسنده :بانوی مینودری، 🚫کپی به شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است @zoje_beheshti
💙❤️رمان شهادت به سبک دخترونه❤️💙
💐💐💐💐
بسم رب العشق موقعه ناهار داداش یه نگاه بهم کرد گفت :خوبی شما ؟ -اوهوم داداش:رنگ رخت خیلی زرده لیلا:نگران نباش حتما بخاطر گریه هاشه داداش :هرچیزی یه حدی داره حتی گریه برای ائمه اووووف از دست شماها -خب قاطی نکن آرووووووم خلق الله فهمیدن داداش: برید استراحت کنید بعدازظهر بریم حرم و بازار 😡 -الان از سرت دود بلند میشه برادرمن مهدیه پاشو بریم الان مارو میکشه وارد اتاق شدیم همون جوری با چادر خوابیدم چون سرم گیج میرفت نام نویسنده :بانوی مینودری، 🚫کپی به شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است @zoje_beheshti
بسم رب العشق تق تق مکالمه آروم مهدیه و لیلا مهدیه درب باز کرد لیلا:حاضر نیستید ؟ مهدیه :حالش خوب نبود گفتم بخوابه لیلا:بیدارش کن بریم حرم و بازار -باشه حاضر میشیم میایم لابی لیلا‌:باشه مهدیه کنارم نشست و موهام ناز کرد :خواهر قشنگم ساداتم پامیشی بریم حرم ؟ -بیدارم مهدیه دست و صورتم بشورم چفیه ام بردارم بریم پایین مهدیه :باشه عزیزم مانتو مشکی با روسری مشکی طلا کوب ست کردم چادر حسنا از تو چمدون برداشتم و چفیه لبنانی برداشتم انداختم گردن از پله ها میرفتیم پایین مهدیه دستم گرفت چون رنگم شدیدا پریده بود وارد لابی که شدیم همگی پاشدن داداش‌:بریم بچه ها ؟ همگی اعلام کردیم به سمت حرم حرکت کردیم سیدمحسن : خانما یک ساعت دیگه در روبروی ایوان طلایی باشید یاعلی قسمت بعدی بازار 😃😃😃 نام نویسنده :بانوی مینودری، 🚫کپی به شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است @zoje_beheshti
چفیه ام داخل کیف پاسپورتیم گذاشتم و همراه بقیه داخل بازار شدم مامان ‌بهم پول داده بود که برای بچه ها هم سوغاتی بخرم برای همین تصمیم گرفتم الان برای خاله هام و عمه ام سوغات بخرم نزدیک اذان مغرب بود بهار گفت بریم حرم من یه فکر خبیثانه داشتم برای همین گفتم من حالم بده میرم هتل داداش : پس صبر کن من تورو بذارم هتل خودم برگردم حرم -باشه برگشتیم هتل وقتی از رفتن داداش مطمئن شدم به سمت بازار حرکت کردمـ خخخخ اول رفتم مغازه انگشتر فروشی سه تا انگشتر شریف الشمس خریدم برای بابا ،داداش و همسفر آینده سه تا چفیه برای سیدمحسن ،داداش و همسفرم 🙈 سه تا قواره چادر مشکی برای بهار و لیلا و مهدیه یه نگاه به ساعت وای ۸:۳۰شبه یاامام حسین منو میکشنن 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 راوی مهدی احمدی چون سادات همراهمون سریع برگشتیم هتل وارد هتل شدیم مهدیه:من برم به سادات بگم بیاد شام بخوریم -آره حتما بعد بریم حرم ۵دقیقه نشده بود که مهدیه با وحشت دوید پایین و گفت : داداش هیچکس تو اتاق نیست از جا پریدم با صدای بلندی گفتم یعنی چی نیست ؟ مهدیه :نمیدونم نمیدونم 😭😭😭 نیست 😭😭 با صدای منو مهدیه بچه ها و مسئول کاروان دنبالمون جمع شدن مسئول کاروان :آقای احمدی آروم باش برادرمن اگه تا ساعت ۹نیومد اعلام مفقودی میکنیم به بعثه رهبری خبرمیدیم راه میرفتم خودم لعن و نفرین میکردم یا امیرالمومنین خودت به دادم برس این بچه به من سپردن ساعت ۸:۱۵دقیقه بود دیگه داشت اشکم درمیومد رفتم تو آستانه در هتل از دور یکی شبیه زینب سادات دیدم بهـ سمتش دویدم بهش رسیدم با صدای فوووووق بلندی تو کجاااااایی ؟ نمیگی ما خبرمون میمریم دختره خودسر 😡😡😡😡 کجاااااا بودی میفهمی داشتم سکته میکردم خواهرمن دیگه دست خودم نبود اشکام اومد، 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 راوی زینب سادات وارد هتل شدم کل کاروان ریختم جلو بهار طاقت نیاورد دستش آورد،که بزنه تو صورتم دستش مشت شد منو کشید تو بغلش گفت سکتم دادی،دیوووووووونه😭😭 نام نویسنده :بانوی مینودری 🚫کپی به شرط هماهنگی مدیر کانال حلال است @zoje_beheshti
بچه ها همه تا شب بهم چشم غره میرفتن امروز قرار بود داخل نجف ببینیم و بریم نجف مکان اول بود ایش مارو نبردن مزار شهید ذوالفقاری شیطونه میگه باز دودرکنم خودم برما 😁😁 منزل امام خمینی هم از نزدیک دیدیم سوار اتوبوس به مقصد کوفه تا مسجد کوفه مقبره و زیارتگاه کمیل و میثم تمار نیز زیارت کردیم دو یار واقعی حضرت علی (ع) در دیوار این شهر بار غربت دارد بعد از هزار اندی سال اینجا همان شهری است زمانی که حضرت علی (ع) در مسجد کوفه به دست یکی از خوارج به شهادت رسید اهالی گفتن مگر علی (ع)نماز هم میخواند 😳 این همان شهری هست که اهالیش فرزند رسول خدا دعوت کردن ولی ناگهان پشتش را خالی کردن این شهر بزرگترین تحول تاریخ است شهری که تمام زمین او را به بی وفایی میشناسن زمان ظهور امام زمان میشود مرکز حکومت ومسجد کوفه میشود مرکز خلافت امام زمان حضرت مهدی (ع) میخواهیم وارد مسجد شویم که مداح هئیت به دربی اشاره میکنن کهـ به باب الفیل بین خود اعراب کوفهـ معروف است اما نام اصلیش باب الثلب است یعنی در اژدها روزی امیرالمومنین در مسجد کوفه مشغول قضاوت بودن که گروهی از اجنه به شکل اژدها بر حضرت وارد و مشکل را مطرح میکنن و آقا آن را حل فصل میکنن یاران که تغییر حال را درک کرده ماجرا پیگیر میشوند این درب باز آن به اسم درب اژدها شناخته میشود مینودری فردا ظهر❤️ @zoje_beheshti
💐💐💐💐
❤️💙 رمان شهادت به سبک دخترونه❤️💙
بسم رب العشق وارد مسجد میشویم حس میکنم در و دیوار مسجد به قلبم فشار میاورد این همان مسجدی هست که روزی قلب شیعه بر آن خطابه قرائت میکرد ولی بیست سال بعد زینب کبری با دست بسته به اسم اسیر به این مسجد آمد چه صبوربودی تو بانو که در برابر مرگ برادران ،برادرزاده ها ،خواهرزاده ها و فرزندانت را گفتی و امروزه الگوی مادران ،همسران،فرزندان شهدای مدافع حرم شدی و هزاران مرد از ایران ،افغانستان ،پاکستان ،عراق برای حفظ حرمت میاین نگاهم به درب ورودی حرم می افتاد هق هق گریه هام بالا میگرد بهار و لیلا به سمتم میان سادات آروم بسه حالت بد میشها به بغل بهار پناه میبرم و گریه هایم در آغوشش رها میکنم برای نماز ظهر به محوطه خود مسجد میریم فقط این قسمت است که نماز شکسته است بهار دستم میگرد برای زیارت محراب میرویم به داخل اتوبوس که میرویم بهار داروهام بهم میده و میگه بخواب نام نویسنده :بانوی مینودری 🚫کپی به شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است @zoje_beheshti