بسم رب العشق
#رمان
#شهادت_به_سبک_دخترونه
#نویسنده_بانوی_مینودری
#قسمت_شانزدهم
وارد مسجد میشویم
حس میکنم در و دیوار مسجد به قلبم فشار میاورد
این همان مسجدی هست که روزی قلب شیعه #حضرت_امیرالمومنین بر آن خطابه قرائت میکرد
ولی بیست سال بعد
زینب کبری با دست بسته به اسم اسیر به این مسجد آمد
چه صبوربودی تو بانو
که در برابر مرگ برادران ،برادرزاده ها ،خواهرزاده ها و فرزندانت
#ما_رایت_الا_جمیلا را گفتی
و امروزه الگوی مادران ،همسران،فرزندان شهدای مدافع حرم شدی
و هزاران مرد از ایران ،افغانستان ،پاکستان ،عراق برای حفظ حرمت میاین
نگاهم به درب ورودی حرم #مسلم_بن_عقیل می افتاد
هق هق گریه هام بالا میگرد
بهار و لیلا به سمتم میان
سادات آروم بسه
حالت بد میشها
به بغل بهار پناه میبرم و گریه هایم در آغوشش رها میکنم
برای نماز ظهر به محوطه خود مسجد میریم
فقط این قسمت است که نماز شکسته است
بهار دستم میگرد برای زیارت محراب میرویم
به داخل اتوبوس که میرویم
بهار داروهام بهم میده و میگه بخواب
نام نویسنده :بانوی مینودری
🚫کپی به شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است
@zoje_beheshti
تا ورودی کربلا خواب بودم
با نوازشهای بهار بیدار شدم
سادات خواهر گلم پاشو عزیزم رسیدیم کربلا
چشمای خواب آلودم باز کردم
با بی رمقی کامل گفتم
کجاییم
بهار:۵دقیقه دیگه کربلاییم
یه بغض سنگینی تو گلوم بود چشم به دو گنبد طلایی خورد
هتلمون آخر شریعه فرات بود
داداش :از همین الان بگم شما دوتا ورجک حق ندارید تنهایی برید حرم
بعداز غسل زیارت راهی حرم شدم
ساعت ۹شب بود یاد خوابم افتادم
تو خواب شهید میردوستی بهم گفت ساعت ۹شب حضرت عباس تو حرم منتظرته
رفتیم حرم همه جز من
یه بغضی داشت خفم میکرد
بعدش باهمون بغض رفتیم حرم امام حسین
هه یه عمر منتظرکربلا بودم
حالا دلم همراهیم نمیکنه
آه خدا
#ادامه_دارد
🚫کپی به شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
@zoje_beheshti
گویا روزها تو کربلا باهم مسابقه داشتن
بغض من هر روز با هر زیارت بیشتر میشد
به چشم بهم زدنی شب جمعه شد
همون شب جمعه که میگن حضرت زهرا کربلاست
رفتیم حرم زیارت آه خدا
قلبم داره از جاش کنده میشه
به دادم برس
دعای کمیل تموم شد
همون جا نشتیم
چشمم رو به گنبد ماه منیر بنی هاشم دوختم
شروع کردم با خس خس نفسهای نصف نیمم
حرف زدن
آقاجان فکر نمیکنی بی انصافیه
من تا اینجا بیاری
بین این همه آدم ضایعم کنی
اگه من کنیز بدی هستم
چرا منو طلبیدی خب
چرا اشکام نمیاد
انقدر بدم؟؟؟
انقدر کثیفم عباس ؟؟؟
چرا میخای داغ به دلم بذاری هااااان آقا ؟؟؟
من دارم خفه میشم از بغض
هه تا اشکم نیاد ازت هیچی نمیخام باید اشکم بیاد
بیا ببین نفسم نمیاد
بیاااااا بیین دارم خفه میشم
شب جمعه است مادر مولامون اومده کربلا
ولی اشک من خاک برسر نمیاد
به اینجا که رسید بغضم ترکید 😊
اشکم جاری شد
با خس خس گفتم
اللهم...... عجل..... الولیک.... الفرج
بعد گفتم میگن هرکس بار اول بیاد کربلا هرچی بخواد بهش میدی
منم ازت سه تا چیز میخوام
کمک کن تا نفس آخر تو راه شما و شهدا باشم
آقا پدرتون گفتن نمک سفرتون از ما بخواید
آقا🙈🙈یه مردی بهم بده ک همسفرم باشه تا بهشت
منو شهید راه خواهرت میکنی آقا ؟
بهار:سادات بریم ؟
میترسم حالت بد بشه
-اوهوم
#ادامه_دارد
🚫کپی به شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است
@zoje_beheshti
من شام نمیخورم
بهار:بیخودا من اعصاب نعش کشی ندارم
میشنی مثل بچه آدم میخوری همینطوری رنگ رخ نداری
-چرا میزنی خب
بهار:خب پس بخور
-تموم شد میشه بریم حرم ؟
بهار:بله بریم
-بهار من میخام برم حرم حضرت عباس
نمیخام مزاحم خلوت دو نفره شما بشم
بهار:بسههه 😡😡
دقت کردی داری چرت پرت میگی
بیا بریم ببنیم
وارد حرم حضرت عباس شدیم
بخاطر فاطمیه غلغله بود
آقا عاشقتممممم 😔😔
بهار:سادات میخای بیای بریم نزدیک ضریح
خودم مراقبتم
-آره 😔😔
دستم به ضریح رسید و تونستم ضریح ببوسم
بهار:سادات دفعه بعد روسری ،چفیه و لباسها بیار تبرک کن
-حتما
رفتیم بیرون صحن نشستیم
حرم حضرت عباس کبوتری نداشت ولی یهو یه کبوتری اومد نزدیکم نشست
دستم دراز کردم برای ناز کردنش
باهش حرف میزدم عزیزدلم چه نازی تو خانم گل
چه عطر بهشتی میدی ؟
کبوتر از پیش آقای من اومدی ؟😒😒😒
راسته میگن شما نمیاید مُحِرم حرم عباس بشید
چون عباس دست نداره براتون گندم بریزه ؟
کبوتر میدونی دیونه حضرت عباسم 😔😔😔
سیدمحسن :دختردایی بریم حرم سیدالشهدا ؟
وااااای حرم آقا واقعا خیلی شلوغ بود این برای جسم شیمیایی من خیلی بد بود
-بهار من میرم قتلگاه زیارت نامه میخونم شما برید زیارت
بهار:باشه زود میایم
آقاجان خودتون از شرایط جسمی من باخبرید
خودتون کمک کنید بیام زیارتتون
اومدن بهار و سیدمحسن نیم ساعتی طول کشید
ساعت ۱۱بود که عزم هتل کردیم
تو راه برگشت آقای حسینی و یه گروه از پسرا میرفتن حرم
#ادامه_دارد
نام نویسنده :بانوی مینودری
🚫کپی به شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است
@zoje_beheshti
&راوی سیدحسین حسینی&
-بچه ها بریم ؟
بله آقاسید
اول رفتیم حرم سیدالشهدا
یعنی میشه آقا منم بخره برای مدافع حرم خواهرش
چشمام قرمز بود اشکام بی بهانه از چشمام به صورتم میبارید 😭😭
یه حلقه وسط خیمه گاه زدیم
شروع کردم مداحی

هنوزم شهیدا رو میارن
دلای شکسته بی شمارند
چه سخته مادری چشمش به در باشه
چه سخته از عزیزش بی خبر باشه
شهیدا خونشون نذر سحر بود
مثل گل عمر اونا مختصر بود
خدایا یادگار عاشقامون
سفر بود و سفر بود و سفر بود
نمونده به جز راهی از اونا
گذشتن همه از آسمونا
سفر با مقصد کرب و بلا کردند
دل و از بند این دنیا رها کردند
هنوزم شهیدا رو میارن
دلای شکسته بی شمارند
چه سخته مادری چشمش به در باشه
چه سخته از عزیزش بی خبر باشه
شهیدا رو میارن کاروونا
میان از جبهه ها تازه جوونا
منم مثل شهیدا بی قرارم
دلم تنگه برای آسمونا
خدایا مرا هم مبتلاکن
دلم را از این دنیا رها کن
سفر یعنی شروع دل بریدن ها
سفر یعنی تماشای رسیدن ها
هنوزم شهیدا رو میارن
دلای شکسته بی شمارند
چه سخته مادری چشمش به در باشه
چه سخته از عزیزش بی خبر باشه
دلم می خواد بی بال و پر بمیرم
مثل عباس آّب آور بمیرم
شبیه فاطمه پهلو شکسته
شبیه سرورم بی سر بمیرم
الهی نشم شرمنده از روش
سرم رو بذارم روی زانوش
من اسماعیلم و ذبح منای او
من آن حُرم که افتاده به پای او
هنوزم شهیدا رو میارن
دلای شکسته بی شمارند
چه سخته مادری چشمش به در باشه
چه سخته از عزیزش بی خبر باشه
#ادامه_دارد
نام نویسنده :بانوی مینودری
🚫کپی ب شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است
@zoje_beheshti
بعداز مداحی پای برهنه تو
بین الحرمین به سمت علمدار راه افتادم
وارد صحن شدم زانوهام بغل کردم و چفیه لبنانی از روی شانه هام انداختم روی سرم و باهش چشمام گرفتم
اشکام جاری شد
سرم به نرده های پشت سرم تکیه دادم و چشمام بستم
خواب دیدم یه جایی مثل مقبره است
هشت تا مزار شهید گمنام
یه دخترماهی دستش تو دستم بود
تا سرش بلند کرد که چادر عروسش بزنم بالا دیدم❤️ #زینب_السادات_موسوی هست ❤️
چشمم که باز کردم تو یه حالت اغنایی بودم
خواب ازدواج اونم تو حرم حضرت عباس
به فکر فرو رفتم چند وقتی بود مادر به ازدواجم گیر داده بود
رفتم زیارت آقا
زمانی که برگشتم هتل
به مادرم پیام دادم
-سلام مامان جان
مامان :سلام عزیزدلم زیارتت قبول
چ خبر
یادی از ما کردی ؟
-مادر یه شماره بهتون میدم لطفا تماس بگیرید برای امر 🙈😍
مامان:وای فدات بشم بده مادر 💞
-۳۳........
#ادامه_دارد....عصر ❤️
نام نویسنده :بانوی مینودری،
🚫کپی ب شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است
@zoje_beheshti
#رمان
#شهادت_به_سبک_دخترونه
#نویسنده_بانوی مینودری
#قسمت_اول
https://eitaa.com/havase/5619
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/havase/5640
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/havase/5648
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/havase/5666
#قسمت_پنجم
https://eitaa.com/havase/5674
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/havase/5698
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/havase/5706
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/havase/5724
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/havase/5732
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/havase/5755
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/havase/5763
#قسمت_دوازدهم
https://eitaa.com/havase/5783
#قسمت_سیزدهم
https://eitaa.com/havase/5791
#قسمت_چهاردهم
https://eitaa.com/havase/5817
#قسمت_پانزدهم
https://eitaa.com/havase/5825
#قسمت_شانزدهم
https://eitaa.com/havase/5842
#قسمت_هفدهم
https://eitaa.com/havase/5852
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
بسم رب العشق
#رمان
#شهادت_به_سبک_دخترونه
#نویسنده_بانوی_مینودری
#قسمت_هفدهم
&راوی زینب سادات موسوی &
وارد اتاقمون تو هتل
روسری و چفیه و لباسای که برای بچه بهار و لیلا خریده بودم گذاشتم بیرون که صبح ببرم برای تبرک کردن
مهدیه:حداقل اون کش موهات بازکن بعد بخواب
-مهدیه حال ندارم ولش کن
مهدیه: الهی بمیرم
-😡😡بگیر بخواب
یه چادر با گلای صورتی
سفره عقدم خیلی قشنگ بود
وسط نورالشهدا قزوین
دور تا دورمون آقای با لباس بسیجی بود بینشون #شهید_آقاسید_محمدحسین_میردوستی
و
#شهید_حجت_اسدی بود
وسط سفره انگار نور پاچیده بودن
حلقه ام انقدر خوشگل بود
یه صدای فوق العاده ناز
خانم دوشیزه محترمه زینب سادات موسوی آیا وکلیم شمارو به عقد دائم آقا سیدحسین حسینی دربیاورم ؟
تا اومدن بله بگم بیدار شدم
اولین چیز کی خواستم لمس کنم حلقه خوشگلم بود
ولی اون رویا بود
اشکام آروم آروم روان شد
#ادامه_دارد
نام نویسنده :بانوی مینودری
🚫کپی به شرط هماهنگی با مدیر کانال حلال است
@zoje_beheshti