eitaa logo
امتداد حکمت قرآنی و فلسفه الهی
1.4هزار دنبال‌کننده
572 عکس
155 ویدیو
29 فایل
حکمت قرآنی در اندیشه فیلسوفان انقلاب اسلامی: امام خمینی علامه طباطبایی شهیدان مطهری، بهشتی، صدر آیات علامه جعفری، مصباح یزدی، جوادی آملی و امام خامنه ای
مشاهده در ایتا
دانلود
📌نقش در انتقال معاني فلسفی : 🔹يك قاضى علمى كه در يك مسئله علمى و خصوصاً يك مسئله قضاوت مى‌كند كارش بسيار دشوار و مصيبتش بسيار گران است، زيرا از يك طرف ، او را به سوى امور جزيى مى‌كشاند و نمى‌گذارد متوجه ، مجردات و مسائل ماوراى طبيعت بشود كه ديگر معيارهاى مادى در آنها به كار نمى‌آيد. 🔸و حتى تعبيرها و كه بيانگر مطلب و مقصود است در آن جا به كار نمى‌رود، 🔹زيرا اين واژه‌ها نيازهاى مادى و بيانگر خواست‌هاى مادى است. 🔸 و تنها در صورتى مى‌توانيم آنها را در فلسفه به كار ببريم كه آنها را از حجاب‌هاى مادى كنيم و تعينات و تشخصات را كه ملازم با جزئيت است از آنها سلب كنيم. 🔸روى اين بيان، اين واژه‌ها در هر مسئله فلسفى به كار رود انسان را در سقوط و گمراهى قرار مى‌دهد و تمام نتايج و معارفى كه بر اين الفاظ بار مى‌شود احتمال اشتباه و لغزش را به همراه دارد. ✔️منبع: علی (عليه السّلام ) و فلسفه الهی مجموعه رسائل علامه طباطبائى، ج‌1، ص: 195 ایتا https://eitaa.com/hekmat121 بله https://ble.ir/hekmat121
📌نکته: حامل معانی و زیرساخت جامعه‌شناسی و شخصیت آدمي است و آبستن معانی، نماد آن و ابزار آشکار ساز معانی است: تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد https://eitaa.com/hekmat121
📌ساخت معنایی براساس حکمت متعالیه بخش ششم: نقش دین در تعالی شبکه مفاهیم و کشف نظام معنایی واقعیت 🔹 واژگان و تعابیری که انسان بواسطه آنها معانی را ادراک و از آنها اخبار می دهد زاییده نیازها و خواسته عای مادی است و در اثر توسعه احتياجات انسان، دایره وضع الفاظ نیز وسیع می شود. به تعبیر دیگر، وضع الفاظ تابع حواس و مشاهدات انسان است. هر آنچه با چشم و سایر حواس ادراک شود برای آن الفاظی وضع می شود تا بدان اشاره کند اما از ساير حقايق و معانی که به چنگ حواس در نمی آید نمی توان گزارشی داد و حتی نمی توان الفاظی برای آنها وضع کرد به ناچار از همین الفاظ و تعابير باید استفاده کرد. 🔸 روشن است که این الفاظ به جهت منشأ و دلیل وضع از محدودیت ها و نارسایی های مفهومی و معنای برخوردارند و فقط ظرفیت گزارش و اخبار از واقعیت محسوس و معانی آشکار را دارند . بیان حقايق نوری و عوالم ربوبی در قالب الفاظ غیر ممکن و پر چالش است. به کار گرفتن این واژگان و تعابیر در امور فلسفي و برای کشف معانی پنهان در واقعیت، انسان را در سراشیبی سقوط و گمراهی قرار می دهد و انسان را به تقلیل گرایی و تحویلی انگاری واقعیت می کشاند و از ملاحظه همه ابعاد و لایه های واقعیت باز می دارد و فقط به همان میزان قناعت می کند که واژگان به طور طبیعی اقتضا دارند. بنابراین بر تمام نتایج و معرفت‌هایی که بر این الفاظ بار می شود احتمال خطا و لغزش وجود دارد. 🔹 به تعبیر علامه طباطبایی در رساله علی و فلسفه الهی "تنها در صورتى مى‌توانيم آنها را در فلسفه به كار ببريم كه آنها را از حجاب‌هاى مادى كنيم و تعينات و تشخصات را كه ملازم با جزئيت است از آنها سلب كنيم." اما روشن است که تجرید واژگان از جنبه های محدود و نارسایی های چون جزئیت و مادیت کار آسانی نیست و برای کسانی که هیچ درکی از حقايق نوری و عوالم ربوبی ندارند به هیچ وجه ممکن نیست و هرچقدر هم تلاش عقلي و استدلالی صورت پذیرد از یک حدی مشخصی بیشتر نخواهد رفت. در این صورت اگر در فرهنگی، فیلسوفان و حکیمان دسترسی به حقايق نورانی و عوالم ربوبی نداشته باشند نمی توانند به تجرید واژگان و تعابیر زبانی بپردازند در نتیجه امکان گزارش و اخبار از آن حقايق ناممکن می شود و خروجی آن دستگاه فلسفي چارچوب واژگانی تهی از معانی غیبی و نورانی و شبکه مفهومی سکولار خواهد بود. نهایت اوج انتزاع و تجرید در چنین فرهنگی، ریاضیات و مفاهیم عام و کلی طبیعیات است. 🔸 اما اگر در جامعه و فرهنگی، کسانی باشند که با حقايق نوری و عوالم ربوبی ارتباط و اتصال وجودی برقرار کرده باشند و جان آنها از سعه وجودی برخوردار باشد این افراد می توانند چارچوب واژگانی و شبکه مفهومی را تعالی و ارتقا داده و امکان تجرید آنها را از جزئیت و مادیت فراهم سازند. در رأس این افراد، انبیای الهی قرار دارند که با عوالم ربوبی و ماورای ماده ارتباط دارند و حقايق نوری را در غایت درخشندگی آنها و قطع نظر از حجابهای مادی و جزئی مشاهده کرده اند و سپس رهاورد سلوک معنوی و مشاهدات نوری خود را برتر قالب همین واژگان و تعابیر به مردم رسانده اند به نحوی قابل فهم و ادراک عامه باشد. کار انبيا الهی در این میدان، ارتقا واژگان و تعالی تعابیر زبانی بود لذا به اصلاح واژگان موجود پرداخته و همچنین واژگان جدیدی را وارد دستگاه زبانی و فرهنگ عمومی جامعه کرده اند و به تدریج شبکه مفهومی نوینی را ابداع کرده اند. 🔹 انبیای الهی و دین به ستیز و تقابل با کل واژگان و مفاهیم مستقر در فرهنگ نمی پردازند و به تغییر کامل زبان و خط نظر ندارند بلکه به تجرید و تعالی همین واژگان موجود در زبان و نظام بخشی به آن واژگان و تعابیر اهتمام می ورزند تا شبکه مفهومی نوینی را خلق و در فرهنگ عمومی مستقر کنند و از این طریق به "اسقاط اضافات" و "محو موهوم و صحو معلوم" و همچنین سازمان یافتگی ذهن پیروان و فرهنگ عمومی جامعه توجه داشتند. چرا که ساخت جهان جدید نیازمند سازمان یافتگی اذهان و شکل گیری شخصیت جدیدی در کنشگر اجتماعی است و این از طریق گسترش معرفت و آگاهی و استقرار آن در فرهنگ عمومی ممکن است و مهمترین ابزار برای این تحول بزرگ است چرا که زبان حامل معانی و مهمترین وسیله ارتباطات انسانی است. تغییر ساختار زبانی و تحول در نظم واژگانی و شبکه مفهومی نشانه ای از تغییر در لایه های عمیق و بنیادی جهان اجتماعی است. انبیای الهی با ظهور در هر فرهنگی، نظم زبانی جدیدی را ایجاد کردند و از این طریق معانی متعالی و غیبی را وارد فرهنگ عمومی کردند و از این طریق روح جدیدی به باورها، آرمان‌ها و ارزش‌ها و به تبع آن در هنجارها، قوانین و ساختارها دمیدند و هویت اجتماعی جدیدی را خلق کردند. ادامه دارد... سید مهدی موسوی @hekmat121
📌ساخت معنایی واقعیت اجتماعی براساس حکمت متعالیه بخش دوازدهم: ثبات و تغییر در جهان اجتماعی ۱ 🔹شاید بتوان گفت، جامعه و سیاست، ساختارهای(نرم) عينيّت یافته همان آگاهی ها، باورها و نظم دانایی و شبکه مفهومی مستقر در بینااذهانی و فرهنگ عمومی است. 🔸تا زمانی که آن آگاهی ها، نظام دانایی و شبکه مفهومی در ظهورات زبانی و نمادهای فرهنگی حضور واقعی، سازنده و پویا داشته باشد و از اقبال عمومی و به کارگیری مردمی برخوردار باشد جهان اجتماعی و سیاسی خلق شده دارای پشتیبان فرهنگی و حفاظ حقیقی است و در بستر تاریخ ثبات و دوام خواهد داشت. چه بسا موجبات رشد و تعالی جامعه نیز از همین طریق فراهم خواهد شد. 🔸اما اگر مفاهمه و گفتگو و و سایر نشانه های دلالتگر از معانی برآمده از آن آگاهی ها و نظام دانایی، تهی شود و یا آنکه ظاهر مفاهیم و نشانه ها باشد اما آن روح معنایی را نداشته باشد و پیام سازنده آن را منتقل نکند باید منتظر تغییرات عمیق فرهنگی و تحول باطنی کنشگران اجتماعی بود. چرا که با کم‌رنگ شدن نشانه ها و مفاهیم و عدم بازتولید آن نشانه ها براساس روح معانی و پیام ها، موجب غفلت، محجوبي، مستوری و مهجوري آن معانی و پیام ها می شود که در نتیجه به تهی شدن فرهنگ و تضعیف زیرساخت‌های جامعه و سیاست، رکود و سقوط ختم می شود. به تعبیر دیگر با تغییر معانی و شبکه مفهومی و ساختار فرهنگی، نیازها، دغدعه ها، آرمانها و ارزش‌های اجتماعی نیز تغییر می کند و به تدریج جهان اجتماعی و نظامات اجتماعی و سیاسی آن نیز تضعیف می شود و در حوزه عمومی زمزمه شکل گیری جهان اجتماعی متفاوتی مطرح می شود. 🔹نکته بسیار مهم این است که براساس : ۱. انسان موجود ثابتی نیست بلکه موجودی سیال و در حال شدن و تغییر است و این تغییر در متن جان و ذات او است و امری عارضی و مربوط به عوارض ذات او نیست. ۲. انسان تنها مخلوقی است که حکمت خداوند چنین قرار گرفته است که خود، هویت و حقیقت خود را می سازد و به جان خود شکل و صورت ببخشد. ۳. چرا که انسان دارای دو نیروی آگاهی و اراده است و براین اساس، امکانی را از میان امکان‌های فراروی، انتخاب می کند و در مسیر تحقق آن حرکت می کند‌. ۴. در واقع انسان از طریق آگاهی و اراده ابتدا نظامی از معانی را کشف و در شبکه‌ای از مفاهیم صورتبندی می کند واز این طریق نحوه شکل و صورتِ جان خویش را انتخاب می کند و در ادامه آن امر درونی را در نیازها، دغدغه ها، گفتارها، رفتارها و ابزارها عینیت می ببخشد. ۵. هر صورتی از آگاهی، نظامی از معانی و هر انتخابی، تحولی در جان آدمی و تغییری در درون اوست که نوع خاصی از نیازها، دغدغه ها، گفتارها، رفتارها، ابزارها، ساختارها را ایجاب می کند که در حقیقت ظهورات و تجلّیات عینی آن تحول باطنی است. ۶. این تغییر و تحول، امر ثابت و همیشگی است و تا انسان در دار دنیا هست امکان تغییر و تحول درونی و تنوع زندگی را دارد. اصلا اصل اولیه این جهان تغییر و تحول است نه ثبات و یکنواختی. ۷. ثبات و قرار داشتن یا معلول ثبات محیط و عوامل بیرونی است و یا محصول کنترل و نظارت درونی. اولی موجب مسخ اراده و تابعیت انسان می شود اما دومی نتیجه تدبیر و محاسبه گری است که به حفظ سرمایه ها و دست آوردهای می انجامد. بنابراین، اولا، ثبات همیشه امر عارضی و نیازمند علت است. ثانیا، دو نوع ثبات وجود دارد: نوع اول ثباتی که مقدمه سکون و رکود و سقوط است. نوع دوم ثباتی که مقدمه حرکت و تلاش و صعود است. ۸. از آنجا که ۱. حقیقت انسانها را روح تشکیل می دهد و ۲. روح هم امر مجرد است و ۳. با علم و آگاهی اتصال وجودی دارد ۴. علم حقیقت مجردی است و محدود به زمان و مکان و اختصاص به یک عالِم ندارد و امکان ظهور در نفوس متعدد دارد موجب اتصال روح ها و نزدیکی ذهنیت ها و وحدت قلبها می شود و ۵. اتصال روح ها موجب اشتراک در آرمانها، نیازها، دغدغه ها، رفتارها، ارزش ها می شود و ۶. این اتصال و اشتراک، موجب انس عینی قلبها، همکاری و تعاون در رفع نیازها، وحدت رویه و نظم در رفتارها و نهایتا ساخت ساختارهای حقیقی و حقوقی و فن آوری های ارتباطی و صنعتی می شود. ۹. با توجه به وجود نظام های فکری و اعتقادی متنوع و طرحهای های کلان نظام بخش به جامعه و سیاست، رقابتی سنگین در حیات اجتماعی انسانها وجود دارد و هریک با نفی دیگر طرحها، داعیه ساخت واقعیت اجتماعی مطلوب را دارد. ادامه دارد... سید مهدی موسوی @hekmat121
📌 انتقال تمدنی (تبیین انتقال تمدنی از شبکه‌ی مفهومی "هستی، معرفت و سیاست" به شبکه‌ی مفهومی "ذهن، زبان ، جامعه") ♦️بخش اول 🔹 هر دوره‌ای از تاریخ انسان در ذیل شبکه‌ای از مفاهیم شکل و سامان یافته است و با تغییر آن شبکه‌ی مفهومی، دوره قبل به پایان رسیده و دوران جدیدی آغاز شده است. چرا که بنیاد حیات انسانی، معانی مستقر در فرهنگ عمومی است که در واژگان محوری و بافتار شبکه‌ای آن خود را آشکار می‌سازد و به دانش‌ها، مهارت‌ها و هنجارها و آداب جهت و نظام می‌دهد. 🔸 یک دوره‌ی از حیات انسانی و تمدن بشری در حول شبکه‌ی مفهومی "هستی"، "معرفت" و "سیاست" شکل گرفت و نوع خاصی از نظام دانایی، اخلاقی و رفتاری را به وجود آورد. در این دوره: ۱. "هستی" معرّف واقعیت و راهنمای انسان برای اتصال وجودی به اشیا است. هر شی‌ای موجود است و وجود آن نه به اعتبار انسان بلکه بهره‌مند از نفس‌الامر تلقی می‌شود که از ذاتیات و عرضیات برخوردار است. البته موجودات در یک نظام حقیقی قرار دارند و رابطه‌ی وجودی و سلسله مراتبی میان آنها برقرار است. ۲. "معرفت" معرف شناخت انسان از واقعیت است و حقیقت آن در حکایت‌گری و واقع‌نمایی آن است. معرفت آنگاه که صادق مدلل باشد "علم" است که یا از قوانین عام هستی پرده بر می‌دارد (علم کلی یا فلسفه) و یا از عوارض ذاتی موجودات تفحص می‌کند(علوم جزیی). آنچه همه‌ی این علوم را در کنار هم و در یک رابطه‌ی پیوسته قرار می‌دهد واقع‌نمایی و حقیقت‌بودگی آنهاست. ۳. "سیاست" عنوان مشیر حیات انسانی است که نتیجه عملی معرفت است و غایت آن اتصال به حقیقت هستی و مبدأ واقعیت (خدا) است. سیاست برون داد معرفت حقیقی است لذا بنیاد سیاست، تدبیر و هدایت مبتنی بر فضیلت(اخلاق) و پرهیز دادن از رذایل و بدی‌ها است و مجری آن حاکم فاضل و دولتمرد برای تحقق مدینه فاضله است. 🔸 این شبکه‌ی مفهومی در حکمت دینی انبیا بنی‌اسرائیل و حکمای یونان تکوّن یافت و توسط حکمای مسلمان رشد و توسعه یافت و در به مرحله‌ی عالیه خود رسید. 🔹اما همزمان با اوج‌گیری و تکامل این شبکه‌ی مفهومی در عالم، تحولات جدید فکری و معرفتی در جهان ایجاد شد و زمینه‌ی شکل‌گیری نظام دانایی دیگری فراهم شد که پس از چند سده به هیأتی مستقل و متمایز درآمد و شبکه‌ی مفهومی نوینی بر سه پایه‌ی "ذهن، زبان و جامعه" را به وجود آورد. 🔴 ادامه دارد... ، ، ، ، https://eitaa.com/hekmat121
📌 انتقال تمدنی (تبیین انتقال تمدنی از شبکه‌ی مفهومی "هستی، معرفت و سیاست" به شبکه‌ی مفهومی "ذهن، زبان ، جامعه") ♦️بخش دوم 🔹 پس از آشنایی غربیان با معارف اسلامی و تراث ارسطو و دو تفسیر متفاوت از فلسفه مشایی (تفسیر ابن سینایی و تفسیر ابن رشدی) مرحله‌ی جدیدی در جهان غرب شکل گرفت که موجب نوزایی (رنسانس) شد. عصر رنسانس آغازی بر یک تحول معرفتی ‌و دگردیسی فکری بود که ابتدا در الهیات مسیحی و سیاست خود را نشان داد و بعد از آن در عصر روشن‌نگری به حوزه فلسفه و تاریخ و اقتصاد کشیده شد. 🔸 تلقی ناقص اصحاب کلیسا از عقل و معرفت و القای تقابل آن با ایمان نقطه آغاز این دگردیسی محسوب می‌شود. در تلقی مسیحیت، گستره‌ی هستی در قلمرو ایمان است و عقل بدان راهی ندارد و علاوه بر آن به فضیلت و اخلاق هم دسترسی ندارد. لذا بنیاد آگاهی انسان ایمان و دل‌سپردگی شورمندانه است. همین امر موجب شد که انسان غربی، ریشه‌ی همه‌ی عقب‌ماندگی تمدنی و شکست‌های نظامی خود از مسلمین را در ایمان و الهیات مسیحی جستجو کند و برای جبران عقب‌ماندگی ها و شکست‌ها به عقل و علم رو بیاورد. لذا برای این مهم به تولید الهیات، منطق و فلسفه‌ای نوین نیازمند بود. لوتر، کالون و آراسموس به صورتبندی جدیدی از الهیات روی آوردند، بیکن و دکارت و هابز تا کانت و هگل، به طراحی منطق و فلسفه‌ پرداختند که بر بنیاد استوار بود. نتیجه‌ی این طرح جدید در قرن بیستم میلادی آشکار شد ‌و به استیلای غرب (در دوچهره ی لیبرالیسم و سوسیالیسم) بر همه‌ی مناسبات انسانی و معادلات اجتماعی منجر شد. این تلاش گسترده‌ی نظری و فلسفه به خلق شبکه‌ی مفهومی جدیدی منجر شد که می‌توان سه مفهوم "ذهن"، "زبان" و "جامعه" را محور آن دانست. ۱. "ذهن" تمام حقیقت انسان است که به واسطه‌ی آن واقعیت آشکار می‌شود. لذا بدون ذهن، واقعیتی نیست چون هر آنچه به تدریج ذهن در نیاید نمی‌توان از آن سخن گفت. بر این اساس، این ذهن است که محور و بنیاد واقعیت است.لذا هستی صرفا محمول ذهنی(امر سابژکتیو) است که بر موضوعات(ابژکتیو) حمل می‌شود. در این تلقی، انسان فاعل‌شناسا(سوژه) است و غیر او، تحت قدرت پژوهش و تصویر‌گری اوست. بنابراین ذهن دیگر آینه نیست که هر آنچه را مشاهده کرد در خود منعکس کند بلکه ذهن یک شبکه ی پیچیده از عناصر عصبی، مقوله‌ای، تصویری، زمینه‌ای و تاریخی است که همه‌ی آنها به صورت شبکه‌ای و مجموعه‌ای، تصویرهای واقع‌نما و اگاهی‌های انسانی(تصورات، تصدیقات) را خلق می‌کند. ۲. "زبان" برون داد ذهن و حلقه اتصال انسان‌هاست. در واقع هر واقعیتی آنگاه واقعیت است که در زبان خانه داشته باشد و بتوان از آن سخن معنادار عرضه کرد و با دیگران در اطراف آن به گفتگو پرداخت. زبان نیز به تبع ذهن یک شبکه‌ی پیچیده از معانی و واژگان است که سازنده‌ی طرح‌‌واره‌های تصویری است. طرح‌هایی که به واسطه‌ی آنها زندگی معنا و نظام می‌یابد. هر طرح‌واره‌ی تصویری، نوعی عقلانیت نظری و سامانه‌ی نگرشی و تنظیم‌گری و کنترلی را ایجاد می‌کند که افق‌هایی را آشکار و امکان‌هایی را ممکن می‌سازد و در عین حال، موجب مستوری افق‌های دیگر و بسته‌شدن امکان‌های متفاوت می‌شود. ۳. "جامعه" عنوان مشیر به حیات انسانی است که دارای ارتباطات متنوع است. ارتباطاتی که برای پاسخ دادن به نیازهای غریزی و طبیعی به وجود آمده است. غایت از ارتباطات رسیدن به منفعت و سود بیشتر است و طبیعتا در حیات جمعی و تقسیم کار، منافع بیشتری نصیب انسان می‌شود چرا که موجب تعدیل طبع سرکش انسان از طریق قرارداد اجتماعی می‌شود. در این نگرش، دیگر بنیان حیات اجتماعی انسان فضیلت و هدایت نیست بلکه منفعت و کنترل است. جامعه نیز یک شبکه‌ی درهم تنیده از نهادهای اجتماعی در پاسخ به نیازهای متنوع و متکثر انسان است. 🔴 ادامه دارد... ، ، ، ، https://eitaa.com/hekmat121