🌴 #حاجاحمد_خودش_به_تنهایی_یک_لشکر_بود 🌴
🌴 #قسمت_18 🌴
_من شنیدم آقای #محسن_رضایی هم با این طرح مخالف بوده؟
مخالف نبوده باورش نمیشد، ۲۴کیلومتر نفوذ در عمق مواضع دشمن شوخی نیست. در جاهایی باید از فاصلهی ۲۰-۳۰ متری تانک دشمن عبور میکردیم. در شناساییها خیلی چیزها دستگیرمان شد. من خودم از کسانی بودم که در شناساییها بودم. شهیدان #چراغی، #قجهای، #وزوایی، #عباس_کریمی و... حضور داشتند.
#شهید_عباس_کریمی بهعنوان مسئول اطلاعات و عملیات تیپ نیرویی برای شناسایی نداشت. نیروهایی که با او همکاری میکردند همه فرمانده گروهانها و فرمانده گردانها بودند.
ما برای شناسایی آن ۲۴کیلومتر چند شب رفتیم و برگشتیم تا به تپههای علیگرهزد رسیدیم. شبهای اول و دوم و سوم و چهارم و پنجم مسیری را تا جایی میرفتیم که برای برگشت به روز نخوریم.
اما شب آخر نزدیک توپخانه دشمن ماندیم نیمساعت از اذان صبح گذشته بود که به توپخانهی دشمن رسیدیم. اگر میخواستیم برگردیم بهروز میخوردیم. آن روز را آنجا ماندیم، شبش برگشتیم و به عقب آمدیم. در این شناساییها با خیلی چیزها برخورد کردیم رودخانههای فصلی که آب نداشت و ممکن بود بر اثر اصابت کف پای بچهها با آن شنها دشمن را متوجه کند.
ادامه دارد...
✿❯──「🌴」──❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯──「🌴」──❮✿
💠 #یاران_حاجاحمد 💠
#شہید_احمد_بابایے 🥀
احمد بابایی در سال۱۳۳۴ در خانوادهای مذهبی، در بخش رامند بوئین زهرا چشم به جهان گشود، در اویل دهه۴۰ هجری وارد مدرسه نوبنیاد قزوین شد و تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان رشید الشال به پایان رساند. اوایل دهه۵۰ بود که به تهران مهاجرت کرد و وارد مدرسه نظام و سپس نیروی هوایی شد. اما به دلیل جو غیر مذهبی نیروی هوایی آن زمان، استعفا داد و به کار بر روی کامیون اشتغال ورزید. بعد از انقلاب #شهید_احمد_بابایی با اشتیاق فراوان وارد کمیته های انقلاب شد و یک سال بعد از پیروزی انقلاب به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دآمد. در مهر۱۳۵۹ و بعد از آغاز جنگ تحمیلی، به سرعت به جبههی #کردستان عزیمت کرد و به جمع #حاجاحمد و یارانش پیوست. وی در سال۶۰ به همراه #حاج_احمد_متوسلیان به جبهه #خوزستان آمد و به عنوان فرمانده #گردان_مالکاشتر انتخاب شد. این شهید بزرگوار پس از رشادت های فراوان و درست زمانی که در #عملیات_بیتالمقدس برای آزدسازی محور #شلمچه همراه با گردان خود به قلب دشمن زده بودند، در تاریخ۲۰ اردیبهشت۱۳۶۱ به درجه رفیع شهادت نائل شد.
╭═━⊰*💠*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*💠*⊱━═╯
🌴 #حاجاحمد_خودش_به_تنهایی_یک_لشکر_بود 🌴
🌴 #قسمت_19 🌴
_برای حل این مشکل چه کردید؟
اولین رودخانه را نرفتیم و برگشتیم #شهید_وزوایی گفت: باید با خودمان موکت ببریم. مقداری موکت تهیه کردیم. به اولین رودخانه که رسیدیم آن را پهن کردیم. از روی موکت عبور کردیم تا پاهایمان با شنهای کف رودخانه برخورد نکند. شب عملیات هم گردان را با پهن کردن موکت از کف رودخانه عبور دادند. من با بچهها نبودم، چند شبِ عملیات #حاجاحمد مرا بهعنوان جانشین #گردان_مالک قرارداد (با حفظ سمت هایی که داشتم؛ مسئول تخریب، مسئول مهندسی و در کار شناسایی بودم)
آقای #علیرضا_شهبازی جانشین فرمانده #گردان_کمیل بود. ایشان در دقایق اولیه عملیات به شهادت میرسد.
در آنجا نیروهای #ارتش و #سپاه ادغامی بودند، عملیات مشترک بود. در سطح قرارگاههای #نصر و #فتح بحث این بود که شب عملیات چه کسی فرماندهی نیروها را برعهده بگیرد؟!
نمیشد نیرویی که در قالب یک گردان #ارتش و یک گردان #سپاه است دو فرمانده داشته باشد. هم باید یک مسیر را میرفتند، در یک نقطه عملیات میکردند، و یک جا به دشمن میزدند. لذا نیاز به فرماندهی واحد داشت، با دو فرمانده نمیشد.
#حاجاحمد مشکل را حل کرد. دوستان ارتش میگفتند ما باید فرمانده باشیم و سپاهیها میگفتند ما باید باشیم.
ادامه دارد...
✿❯──「🌴」──❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 #حاجاحمد_خودش_به_تنهایی_یک_لشکر_بود 🌴
🌴 #قسمت_20 🌴
...#حاجاحمد گفت: هر فرمانده گردانی که در عملیات حضور پیدا کرد فرماندهیکل نیروها را دارد.
هرچند در #ارتش بچههایی بودند که بسیجیوار عمل میکردند. امروز #ارتش فرق کرده و ما #ارتش قدرتمندی داریم اما آن موقع مشکلات اینچنینی وجود داشت. سازمان #ارتش برای خودش تعریفی داشت، شب عملیات فرمانده گردان و فرمانده تیپ از کجا باید نیروهایش را هدایت کند. قوانین جنگ کلاسیک بود.
ساختار سازمانی #ارتش با شکل جنگیدن ما فرق میکرد. جنگ کلاسیک معمولاً در روز و صبح زود انجام میشود. تانکها جلو میروند، نیروها پشت تانک رفته و هلیکوپتر از بالا مواضع دشمن را میزند. هواپیماها هم عقبه دشمن را میزنند. حالا #ارتش میخواست خودش را با شکل جنگیدنی وفق دهد که تابهحال تجربه نکرده. کسی که چهار سال در دانشکده علوم و فنون #ارتش درسخوانده که این چیزها را نمیفهمد.
چنین جنگی برای آنها معنا نداشت برای آنها فرمانده لشکر و جایگاه، تعریفشده است. مشخص است که از کجا باید نیروی خودی را به سمت نیروی دشمن هدایت کند. در مورد فرمانده تیپ و فرمانده گردان هم همینطور.
آخر سر برحسب چارت سازمانی #ارتش فرماندهانشان نیامدند و فرماندهی همان گردانهای #سپاه، فرماندهی نیروها را عهدهدار شدند.
ادامه دارد...
✿❯──「🌴」──❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 #حاجاحمد_خودش_به_تنهایی_یک_لشکر_بود 🌴
🌴 #قسمت_21 🌴
_فرماندهان #سپاه از طرح گرفتن توپخانه مطلع بودند؟
وقتی امام میگوید سلسلهمراتب و اطلاعات از فرماندهی رعایت شود، #حاجاحمد خیلی بیشتر از خیلیها این مسائل را رعایت میکرد. منتها یک جاهایی #حاجاحمد میدید خلاف مسیر امام و مسیر انقلاب است. آنهم در دولت موقت و #دولت_بنیصدر این اتفاق میافتاد. بعد از #بنیصدر که این مسائل هم حل شد.
_ #حاجاحمد یکسری درگیری هم با #دولت_بنیصدر داشت آیا شما هم در جریان کار بودید؟
قبل از انتخابات ریاستجمهوری ( #بنیصدر) ما با #حاجاحمد جلسهای داشتیم #حاجاحمد در ۴۰_۴۵ دقیقه وضع انتخابات را تحلیل و #بنیصدر را کاملاً معرفی کرد. گرایشها، رفتارها و اهداف آمریکایی بودن #بنیصدر را تشریح کرد. #حاجاحمد جمع ما را آگاه کرد. بعد از این داستان ما تمام تحلیلهای #حاجاحمد را لحظه به لحظه در جامعه و اداره کشور میدیدیم. او آیندهنگری خوبی داشت و روانشناس خوبی بود. راحت میتوانست آدمها را بشناسد.
#حاجاحمد اغلب با وانت تویوتا این طرف و آن طرف میرفت. ماشین دیگری که نبود اگر هم بود حاجی با وانت تویوتا میرفت. اگر سه نفر میخواستن با وانت بروند اینطور نبود که #حاجاحمد جلو بنشیند. اگر یک بسیجی و یک سرباز وظیفه هم بودند حاجی آنها را جلو مینشاند و خودش عقب میرفت.
ادامه دارد...
✿❯──「🌴」──❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯──「🌴」──❮✿
جاویدنشان
#شهید_احمد_بابایے 🥀
#خاکریز_خاطره
#شهید_احمد_بابایے🥀
*کلکسیون تیر و ترکش*
"سرهنگ علی حاجی زاده" از بچه های گردان مالک که شاگردی بابایی را از افتخارات زندگی خود به شمار می آورد و از او به عنوان حجت خدا برای بچه های قم یاد می کند، می گوید: بچه های قم، که تعدادی از عملیات فتح المبین، و تعدادی هم تازه اعزام شده بودند، در پادگان دوکوهه در قالب گردان مالک سازماندهی شدند. تقریبا تمام بچه های با تجربه ی جنگ تا آن روز در این گردان حضور داشتند. انتظار بچه های قم، انتخاب فرمانده از میان خودشان بود. شهید همت به جمع بچه های قم آمد و نتوانست بچه ها را متقاعد کند تا فرمانده غیر قمی انتخاب کنند. چند دقیقه پس از رفتن همت، خودروی لندکروز جلوی زمین صبحگاه توقف کرد و احمد متوسلیان و محمد ابراهیم همت، به همراه یک جوان که کلاه ارتشی به سر داشت، از ماشین پیاده شدند. به محض اینکه احمد متوسلیان بسم الله را گفت، بچه ها گریه شان گرفت. متوسلیان گفت: شما همت را می شناسید؟! و شروع کرد از همت تعریف کردن. همت همان طور با ابهت و با شلوار شش جیب و پیراهن سبز سپاه ایستاده بود. حاج احمد متوسلیان در ادامه گفت: یکی از عزیزترین بچه ها را که کلکسیون تیر و ترکش است، به عنوان فرمانده گردان مالک تعیین کرده ایم، امیدواریم با همکاری شما گردان مالک بدرخشد. پس از رفتن متوسلیان و همت، احمد بابایی فرمانده جدید گردان مالک شروع کرد به سخنرانی و گفت: "من یک نظامی هستم، همه باید نظامی باشند".
آن موقعها هوا گرم بود و میدان صبحگاه، محل استراحت شبانه بچه ها بود. متوسلیان، همت و بابایی به مناجات مشغول بودند. دست های این سه نفر تا صبح رو به آسمان بلند بود. صدای «العفو العفو» آنها به آسمان بلند بود. دست ها رو به خدا بود. هر سه تایی با هم نماز شب می خواندند و این کار هر شب آنها بود. تازه فهمیدم چرا حرف این فرماندهان در دل بچه ها تأثیر گذار است. تأثیر بسم الله حاج احمد در قلب بچه ها را از همین راز و نیاز شبانه یافتیم. شهید احمد بابایی، آنقدر تأثیرگذار بود که فقط از معنویت شبانه ی او سرچشمه می گرفت. دلاوری و جنگاوری آن یک طرف و این خلوص و نیت و عمل آنها در طرفی دیگر. هر کجا بنا بود گردان حضور پیدا کند، تدبیر بابایی، بالای آن برنامه دیده می شد.
وقتی به انرژی اتمی در دارخوین منتقل شدیم، منطقه در تیررس دشمن بود. در بمباران دشمن، بعضی از بچه ها زخمی شدند و انتقال آب به آنجا فقط شب، آن هم به اندازه ی یک تانکر صورت می گرفت و این هم کفاف بچه ها را نمی داد. تجربه و تدبیر شهید بابایی، به کار آمد. دستور داد هر گروهانی چاهی را حفر کنند تا مشکل کمبود آب رفع گردد. جذبه و فرماندهی همراه با درایت احمد بابایی، الفت عجیبی را بین او و بچه ها ایجاد کرده بود؛ به گونه ای که هرگاه بحث جدا شدن عده ای از گردان مطرح می شد، بسیاری نگران بودند که مبادا از گردان مالک و احمد بابایی جدا شوند. چون احمد آن چنان به نیروهایش عشق می ورزید که هیچ پدری مهربان با فرزند خود این چنین نبود.
بسیار روی آموزش تأکید داشت. در دمای ۵۰ درجه ی ظهر، بچه های گردان را با پای برهنه و بر روی لوله های نفت حرکت می داد تا آماده رزم باشند. پاها هم تاول زده بود و به قدری خون و چرک آمده بود که پوست زیر پا ترک خورده بود. به حالت مرده و سخت درآمده بود، اما دریغ از یک شکوهی بچه ها. آن چنان به نقشه و طراحی صحنه ی نبرد مسلط بود که نقشهی کل عملیات بیت المقدس به آن مهمی را در چند دقیقه و با یک ماژیک برای نیروها تشریح کرد.
╭═━⊰*💠*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*💠*⊱━═╯
🌹رسم شهادت اینه که :
نه برای دیده شدن کار کنید ...
نه برای دیده نشدن ...!!
فقط برای خدا کار کنید ...!
🆔 @javid_neshan
🌴 #حاجاحمد_خودش_به_تنهایی_یک_لشکر_بود 🌴
🌴 #قسمت_22 🌴
... از زمان حضور در #کامیاران، #بنیصدر به ستاد مشترک #ارتش در #کرمانشاه نامه داده بود که شما یک پوکه هم به #سپاه ندهی این عین عبارت نامهاش بود.
ما هم میخواستیم در روستایی عملیات انجام دهیم اما مهمات نداشتیم. تعدادی از بچههای حزباللهی ستاد مشترک #ارتش با ما راه آمدند، آنها دور از چشم همه یک جعبه مهمات به ما دادند. ما با یک جعبه مهمات عملیات کردیم ۲۰کیلومتر لابهلای #ضدانقلاب رفتیم و در روستای #ماویان عملیات کرده و آن روستا را به تصرف خود درآوردیم.
همان موقع نیروهای #ارتش در #کامیاران مستقر بودند، آنها حتی توپ ۱۰۵میلیمتری داشتند. ما در آن روستا در محاصره دشمن افتادیم. ۱۲ نفر از بچهها دستگیر شدند، با شکنجه و وضعیت فجیعی بچهها را به شهادت رسانده بودند. ۸_۷ جنازه را داخل وانت ریخته و جلوی سپاه آورده بودند. داستان عجیبی بود.
یکی از بچههای ما به فرمانده پایگاه #ارتش گفته بود با توپهایتان بچههای ما را حمایت کنید، آنها در محاصره هستند. فرمانده گفته بود بروید به #آقای_بهشتی بگویید که شما را حمایت کند. بچههای کادر #ارتش که آنجا بودند با آن فرمانده درگیر شده بودند و ۲۴ساعت بعد دیگر فرمانده آنجا وجود نداشت.
#بنیصدر از #حاجاحمد ناراحت بود او میخواست بیاید #مریوان را بگیرد.
_اما هیچوقت به #مریوان نیامد؟!
ظاهراً نمایندهاش را فرستاد اما بچهها او را به شهر راه ندادند. من در #مریوان بودم اما این را ندیدم عمده صحبتهای من از روی یادداشتهایی است که از آن زمان دارم.
ادامه دارد...
✿❯──「🌴」──❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯──「🌴」──❮✿
🔅گفتم:دو کوهه را می شناسی؟
🔆پاسخ داد:آری
🔅گفتم:سبب نامگذاری چیست؟چرا دو کوهه؟
🔆گفت:علتش را نمی دانم.ولی دوکوهش را می شناسم.[از جیبش عکسی بیرون آورد و ادامه داد:]
همین دو عکسی که بر روی ساختمانش جلوه نمایی می کند.
🌹حاج همت و حاج احمد متوسلیان🌹
#عند_ربهم_یرزقون
#ستارگان_دوکوهه
#لشکر27
🆔 @javid_neshan
🌴 #حاجاحمد_خودش_به_تنهایی_یک_لشکر_بود 🌴
🌴 #قسمت_23 🌴
_خاطره از #حاجاحمد در فتح #خرمشهر دارید؟
قبل از اینکه #عملیات_بیتالمقدس آغاز شود جلسهای را با #حاجاحمد در #قرارگاه_کربلا داشتیم. فرماندهان #ارتش و #سپاه هم حضور داشتند. آنها در مورد نداشتن امکانات و مهمات بحث میکردند. #حاجاحمد عصبانی شد و از جای خودش بلند شد و گفت:
یعنی چه؟ چه میخواهید بگویید؟ یعنی بنشینیم و دشمن بیاید و هر کاری میخواهد انجام دهد؟
همه ساکت شدند. گفتند: یادتان رفت امام در ف#تحالمبین چه گفت؟
#عملیات_بیتالمقدس انجام شد. مسیر #حاجاحمد به سمت #خرمشهر نبود. مسیر #حاجاحمد جایی بود که جاده مواصلاتی #عراق به #خرمشهر را وصل میکرد. قطعا هم آن جاده برای دشمن خیلی اهمیت داشت و لذا دشمن هم عمده قوایش را در آنجا متمرکز کرده بود.
ما در مرحله اول کنار جاده آسفالته #اهواز_خرمشهر آمدیم. قرار نبود در آن تاریخ عملیات شود. #حاجاحمد به جلسه رفته بودند و ظاهراً بیسیمهای #عراقیها را شنود کرده بودند. #عراق داشت تحرکاتی انجام میداد و قصد داشت خودش را به #کارون بچسباند.
اگر #عراق به #کارون میچسبید، کار خیلی سخت و دشوار میشد. ما باید تا جاده آسفالته ۱۰کیلومتر پیادهروی میکردیم.
قطعا اگر در آن شرایط میخواستیم بجنگیم موفق نمیشدیم و با تلفات سنگینی مواجه میشدیم.
من ساعت سه بعدازظهر متوجه شدم عملیات است. رفتم از حاجی سرنیزه بگیرم. مسئولیت تخریب را به عهده داشتم.
#حاجاحمد گفت: در این موقعیت از من سرنیزه میخواهی؟ او را از خود دشمن بگیر.
من همینطور که ایستاده بودم گفتم: حاجی بالاخره من باید از میدان مین عبور کنم تا بتوانم از دشمن سرنیزه بگیرم!!!
#حاجاحمد خندید.
ادامه دارد...
✿❯──「🌴」──❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 #حاجاحمد_خودش_به_تنهایی_یک_لشکر_بود 🌴
🌴 #قسمت_24 🌴
_من شنیدم در #بیتالمقدس یکسری از نیروها سلاح نداشتند!!
بله خیلی از بچهها سلاح نداشتند اردیبهشت اوج گرمای جنوب و حداقل دما ۵۰درجه بالای صفر بود. اما خیلی از بچهها قمقمه نداشتند. اگر هم داشتند در ۱۸کیلومتر پیادهروی در شب و در گرما عطش پیدا کرده بودند. آنهایی هم که قمقمه داشتند، حتما در ۳_۴کیلومتر اولیه آب آن ته کشیده بود.
شب اول که ما به جاده رسیدیم یگانهای سمت چپ و راسته ما که باید عمل میکردند نتوانستند خودشان را به جاده برسانند. خیلیها به #حاجاحمد اصرار داشتند که عقب بیاید اما او آینده را میدید. من شب پشت جاده آسفالت #اهواز_خرمشهر بودم که #حاجاحمد با من تماس گرفت. خدا رحمت کند #شهید_احمد_بابایی فرمانده #گردان_مالک مجروح شده بود. قبل از او #علیرضا_شهبازی فرمانده این گردان بود، که شهید شده بود. من شب عملیات با #گردان_مالک بودم. #حاجاحمد با من تماس گرفت و گفت بچههای #بابایی را بردار و به آن طرف جاده برو.
#حاجاحمد میدانست وقتی هوا روشن شود آنها بلافاصله پاتک میکنند. باتوجه به نبود امکانات و آتش و... امکان از بین رفتن بچهها وجود داشت. بچهها را برداشتیم و آن طرف جاده رفتیم. برای انهدام نیروهای دشمن در یکی دو ساعت اول حدود ۶۰۰_۷۰۰ نیروی #عراقی را اسیر کردیم. تعدادی تلفات هم به آنها وارد کردیم و پیشروی کردیم. یکدفعه دیدیم نزدیک صبح است و کلی در مواضع دشمن جلو رفتیم.
ادامه دارد...
✿❯──「🌴」──❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯──「🌴」──❮✿