مقر جديد، «قجريه» بود؛ جايي كه يگان دريايي و گردانهاي حبيب و وليعصر(عج) مستقر بودند. آنجا در بقاياي روستايي مخروبه، محلي را براي مقر واحد در نظر گرفتيم. چهره دمق و گرفته ناصر هم حكايت حال مرا داشت. سر صحبت را باز كردم. گفت: «مهديقلی! چرا از اين شناسايي خبري نشد؟ حالا چي كار كنيم؟!»
چارهاي جز انجام آنچه به ما سپرده ميشد، نداشتيم. ما براي آموزش دادن به نيروهاي غواص گردانهاي حبيب و وليعصر به آنجا منتقل شده بوديم.
در تقسيمبندي گردان حبيب، گروهان 2 كه مسئولش برادر «اصغر عليپور» بود، براي غواصي انتخاب شده بود و احمد بيرامي، مهدي حيدري و من براي آموزش اين گروهان مأمور شديم. در آموزشهاي والفجر 8 در كارون، سرماي زمستان جنوب را تجربه كرده بوديم اما چهره سرد و خشن كارون، چيزي نبود كه با تجربههاي پيشين نرم شده باشد.
لباسهاي غواصي به نيروها داده شد؛ لباسهاي دست دومي كه اكثر در عمليات والفجر 8 نيز بر تن بچهها بود. زيپ اغلب لباسها خراب بود و بسته نميشد. بعضي جوراب نداشتند و بعضي جورابها هم اگر نبود، بهتر بود! لباسهايي كه براي افراد 24 و 25 ساله تهيه شده بود، بر تن نوجوانان 15 ـ 16 ساله گَل و گشاد بود. كساني كه لباسها برايشان اندازه بود، به تعداد انگشتان دست بودند. در اين ميان، كاملترين لباس خراب و سوراخ و گشاد، نصيب «علي برات اعتبار» شده بود. او دست و پاهاي لباسش را چند لا تا ميزد؛ اما گشادي لباس را چارهاي نميشد كرد. زيپ لباس كاملاً خراب بود و چون وزنه نداشت، برادر فرج قليزاده به او آجر ميبست و مضاف بر همه اينها، آرپيجي هم برميداشت و قشنگ ميرفت ته آب! با اين حال و روز وقتي وارد آب ميشد، از چند جهت بدنش در معرض جريانهاي آب قرار ميگرفت و فرو رفتنش در آب قابل پيشبيني بود. بارها و بارها او را از آب بيرون كشيده بودم اما او حتي در همان حال، آرپيجي سنگينش را وِل نكرده بود. #لشکر_خوبان #خاطرات_مهدیقلی_رضایی #معصومه_سپهری #غواصان_لشکر_31_عاشورا
https://eitaa.com/lashkarekhoban
در آن جمع، محمود نوجوان چهارده سالهاي بود كه حتي قبل از اين كه وارد آب شود، از شدت سرما ميلرزيد و وارد آب كه ميشد، عضلههاي پايش ميگرفت. يكبار در مقابل چشمانم بيهوش شد. همه بدنش كرخت شده بود و قدرت حركت نداشت. به سرعت به سويش رفتم و او را با شنا از آب خارج و روي ساحل كارون دراز كردم. مدتي طول كشيد تا حال خود را بازيافت. ميدانستم كه هواي بيرون آب سردتر است و تحمل سرماي آب، آسانتر از سوز هواي خشك و سرد بيرون است. تازه داشت چشمهايش را باز ميكرد. وقتي متوجه شد كه بيرون آب است، گريه كرد و در حالي كه صدايش ميلرزيد گفت: «شما ميخواين من غواص نشم، شما ...» گرچه سالها حضور در جمع رزمندگان مرا بارها با چنين روحيههايي مواجه كرده بود اما شرايط باورنكردني غواصي در آن آب سرد، چنان بود كه شنيدن اين كلمات در آن وضع، برايم غيرمنتظره و تعجبآور بود.#لشکر_خوبان #خاطرات_مهدیقلی_رضایی
#معصومه_سپهری #غواصان_لشکر_31_عاشورا https://eitaa.com/lashkarekhoban
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
در آن جمع، محمود نوجوان چهارده سالهاي بود كه حتي قبل از اين كه وارد آب شود، از شدت سرما ميلرزيد و
پینوشت مهم:
وقتی حاج مهدیقلی رضایی این روایت را برایم گفت و شنیدیم و نوشتیم، نام کامل این رزمنده را پرسیدم اما ایشان نگفت و افزود، متاسفانه بعد از جنگ، راهی رفت که خوب نبود و بهترست در همین حد فقط معرفی شود😔.... واقعا که باید عاقبت بخیری دعای همیشگیمان باشد...
در آخرين روزهاي سرد پاييزي، ساعتها حضور در آب سرد و منجمدكننده، عامل مهمي بود كه باعث ميشد آدم ادرارش را داخل آب و در لباس غواصي دفع كند. چارهاي جز اين نبود و خود اين باعث شده بود كه همه بعد از خروج از آب حتما خود را با آب بشويند. بچههاي اطلاعات كه در اين قبيل موارد كاركشته و مجرب بودند، خيلي زود فكري براي اين مشكل كردند. در مقرمان يك تانكر پيدا كرديم؛ يك لوله بلند به تانكر بستيم و پايين تانكر، جايي براي گذاشتن چوب و هيزم آماده كرديم. با روشن كردن آتش، آب تانكر گرم ميشد و ما هر بار بعد از اتمام آموزش، سريع بدانسو ميدويديم، لباسهاي غواصي را در میآورديم و با آب گرم استحمام ميكرديم اما بسياري از بچههاي گروهان، در اسكلهاي كه پايينتر از گردان وليعصر بود، لباسهايشان را ميكندند و با آب سرد و يخزده خود را ميشستند.
معمولاً در گوديها و چالههاي اطراف چادرها آب جمع ميشد و هر صبح ما به راحتي ميتوانستيم سطح آب را كه يخزده بود، ببينيم. بنابراين مطمئن بوديم كه در ساعاتي از روز، دماي آب صفر درجه است اما بچهها با همين آب سرد خود را ميشستند و غسل ميكردند. پ.ن: ماجرای غسل رزمندگان در جبهه، در شرایط مختلف، اگر از لابلای خاطرات مختلف رزمندگان دربیاید و مورد تامل باشد، مخصوصا برای نوجوانان و مربیان، یکی از مواقفیست که یادمان میدهد چطور انسان میتواند بزرگ و پاک شود....
#لشکر_خوبان #خاطرات_مهدیقلی_رضایی #غواصان_لشکر_31_عاشورا #غسل_در_جبهه #معصومه_سپهری https://eitaa.com/lashkarekhoban
فاطمه بودن؛ یعنی هرآنچه برایم قیمتیتر است فدای راه ولی....
جان به قربان آزاده زنی که فخر جهان شد و باب حوائج ما؛ ام البنین سلام الله علیها...
تاکنون پای صحبت بسیاری از مادران و همسران شهدا نشستهام. با آنها زندگی را دوره کردهام... درود بر آن زندگیها که شهیدپرور شدند، حتی اگر دیده نشدند. در سیل غمها سوختند، اما چراغی افروختند برای انتشار نوری فناناپذیر، عشقی جاری و غمی که وزن حیات را به بالاترین حد میبرد....
به درک من؛ شهید دادن، سختتر از شهید شدن است😭
درود خدا بر زنانی که شهید دادند و هر روز شهید میشوند🌹
#امالبنین
#روز_تکریم_مادران_و_همسران_شهدا
https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فدای ادب و معرفتت ای بانوی خانهی علی... یا امالبنین❤️
سختگيريهايي ميكردم كه شايد در بقيه گردانها اعمال نميشد. تا جايي كه همه نيروهاي ستون به حدي از توانايي رسيدند كه ميتوانستند از تنگهاي صد و پنجاه متري عبور كنند؛ بدون اين كه جريان آب بتواند آنها را به چپ يا راست منحرف كند. در طول آموزش متوجه شده بودم كه بعضي از بچهها در فين زدن تنبلي ميكنند. اين افراد را شناسايي ميكردم و آنها را در اول ستون ميگذاشتم كه مجبور به فين زدن باشند. از چهرههاي شاخصي كه هميشه جلوي ستون ميگذاشتم، حميد غمسوار بود. حميد با فين زدن اصلاً ميانهاي نداشت. بعد از چند روز كه او را طلايهدار ستون كرده بودم، هر وقت مرا ميديد، ميگفت: «دا فين ورماخدان ايپيم اشيلدي!»
)فین، شبیه پای اردک. از جنس نوعی پلاستیک بود که با حرکت پای غواص زیر آب به حرکت او سرعت میداد.)
پ.ن: در عکس نفر وسط با لباس غوصی مشکی، شهید حميد غمسوار است. او از ۱۴ سالگی در جبهه بود تا در ۱۸ سالگی در عملیات بیتالمقدس ۳، در کوهستان ماووت به شهادت رسید و به دست مادر دلاورش در مزار ابدیاش آرام گرفت🌷
#لشکر_خوبان
#لشکر_عاشورا
#غواصان
#خاطرات_مهدیقلی_رضایی
#معصومه_سپهری
https://eitaa.com/lashkarekhoban
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
سختگيريهايي ميكردم كه شايد در بقيه گردانها اعمال نميشد. تا جايي كه همه نيروهاي ستون به حدي از تو
رزمندگان لشکر عاشورا در این تصویر که اواخر پاییز ۱۳۶۵ در حین آموزش غواصي در موقعیت شهید اجاقلو، قجریه گرفته شده است.
لباس خاکی: حاج رحیم صارمی
غواصان از راست: اکبر فریدونی، ...، شهید🌹 حميد غمسوار، شهید🌹 احد رنجبر، رشید رنجبر، ...
وقتي نيروها را در كنار تجسمي كه از منطقه عمليات داشتم تصور ميكردم، باورم نميشد كه اين نيروها بتوانند آنجا عمليات كنند. نيروهايي كه بعد از يك كيلومتر غواصي و فين زدن، وقتي از آب بيرون ميآمدند، از شدت سرما و خستگي قدرت خم كردن دستشان را نداشتند و سرما بر رگ و خون و استخوانشان نشسته بود، چطور ميتوانستند از مسير ده تا دوازده كيلومتري كه در طرح اوليه حمله مطرح بود، عبور كنند و بعد از رسيدن به خط دشمن، با دستاني كه از شدت سرما خشك شده و حتي قادر به مشت شدن نيست، ماشه بچكانند و تيراندازي كنند؟! در تنهايي، به محاسبه وسعت و عمق حركت نيروها ميپرداختم، شرايط جوي را مطالعه ميكردم، در قدرت جسمي و روحيه بچهها دقيق ميشدم و باز نميتوانستم تصوير واضحي از شب حمله داشته باشم...
#لشکر_خوبان
#لشکر_عاشورا
#غواصان
#خاطرات_مهدیقلی_رضایی
#معصومه_سپهری
https://eitaa.com/lashkarekhoban
وارد سنگري شديم و لباس غواصي پوشيديم. براي آخرين بار كنار هم جمع شديم تا تقسيمبندي براي محورها انجام شود. مسئول كل اين شناسايي، اصغرعباسقليزاده بود كه گفت: «برادر ابراهيم اصغري و يوسف صارمي به اسكلهاي كه وسط جزيره بلجانيهس ميرن ... برادر ناصر ديبايي و حميد اللهياري هم به قسمت پشت فانوس دريايي.»
مسيري كه ناصر و حميد مأمور شناسايياش شده بودند، اولين هدف محسوب ميشد. دوباره دلم به تپش و هياهو افتاد كه چرا اسم مرا نگفت. متوجه بودم كه چهرهام در هم رفته و اتفاقا نگاه اصغرآقا هم روي من نشسته بود. فكر ميكردم آيا ميتواند بفهمد چقدر از دستش دلگير و ناراحتم.
ـ خب برادرا، من و مهديقلی هم انشاءالله به پتروشيمي ميريم.
از خجالت سرم را پايين انداختم. مشكلترين مأموريت، شناسايي محور پتروشيمي بود. ميتوانستم حدس بزنم كه به لطف قوت بدني و قدرتم در غواصي، براي اين كار برگزيده شدهام. ما ميبايست قبل از همه وارد آب ميشديم و آخرين افرادي كه باز ميگشتند نيز ما بوديم. بُعد مسير و خطرات پيشبيني شده و نشده در مسير پتروشيمي بيشتر بود.
احساس عجيبي داشتم؛ آميختهاي از ترس و شادي، اضطراب و شور ... بعد از عمليات بدر به شناسايي آبي نرفته بودم. بودن با اصغر عباسقليزاده، قوت قلبم ميداد.
#لشکر_خوبان
#لشکر_عاشورا
#غواصان #شناسایی_کربلای_4
#خاطرات_مهدیقلی_رضایی
#معصومه_سپهری
https://eitaa.com/lashkarekhoban
سلام و درود دوستان و همراهان بزرگوار ... بخش شناسایی بخشی از محل ماموریت کربلای 4 توسط دو غواص از نیروهای شجاع واحد اطلاعات لشکر عاشورا، از بخشهای بسیار عجیب و به یاد ماندنی کتاب لشکر خوبان است. راوی ( آقای مهدیقلی رضایی) و دوست همرزمش، سردار اصغر عباسقلیزاده، که چند سالیست به عنوان فرمانده لشکر 31 عاشورا خدمت میکنند، این ماموریت را انجام دادند. دو ماه پیش در صحبت کوتاهی متوجه شدم سردار عباسقلیزاده هنوز پای هیچ مصاحبهای دربارۀ دوران جبهه ننشستهاند. امیدوارم دست توانایی این کار باارزش را برای تاریخ انجام دهد. قطعا از این دست خاطرات ایشان فراوان دارند. https://eitaa.com/lashkarekhoban
دیروز جایی با یکی از دوستان جوان نویسنده بودم. همدیگر را به اسم میشناختیم و به کتابها.
کمی حرف زدیم.
او مرا یاد روزگار بیست سال قبلم میانداخت...
برای یک جلسه کاری ۸ ساعته، بیش از ده ساعت راه آمده بود از شهرستان و عصر همان راه را برگشت...
فکر کردم چقدر ازین راهها رفته و برگشتهام حتی تا دوسال پیش...
سر ناهار حرفها رفت سمت خانه و خانواده... کمی که از ماجراهای شنید میگفت :
بقیه را ول کن، چرا قصه خودتان را نمینویسی؟!
نمیدانم چطور میشود دیگران را شریک حرفهایی کرد که بخشی از آنها هویت خاموش جانبازیست...
مظلومیتی با عزت و رضایت،
دردهایی جانکاه اما خواستنی، عشقی در هم شکننده، بغض و مهر و قهر با جامعه و کسانی که باید کاری میکردند...
واهمه از سوء تفاهمها...
و
سکوتی سنگین..
فقط دیدن دیدن
واقعا نوشتن از زیستن خویش، بسیار سخت است و انگیزهای بسیار بزرگ میطلبد...
اینروزها ازینکه هرگز ما فهمیده نشویم، خیلی نگران میشوم...
#زندگی_با_جانباز_نخاعی
https://eitaa.com/lashkarekhoban
میگفت: دو نفر از بچههای گردانهای دیگر آمده بودند به موقعیت آموزش غواصها... لباس غواصي دوستان را گرفته و پوشیده بودند، میخواستند عکس یادگاری بگیرند... یکی از فرماندهان دید، سریع آمد مانع شد. سرشان داد کشید. گفت: این لباس حرمت داره، قداست داره، نباید به تن هر کسی باشه... یه روزی میاد ازین عکسها در آینده سوء استفاده میکنن......
بذارید حدمت غواصي حفظ بشه...
بعد از والفجر ۸، غواصان، لالههای سیاه، حرمت عجیبی در نزد بچههای جنگ داشتند.
این غواصها دیشب، در شلمچه، خون دادند، جان دادند، حماسههای غریب آفریدند، خط باعظمت دشمن را شکستند. بزرگترین نبرد ایران و عراق را آغاز کردند که منجر شد به تلاش بیشتر جامعه بینالملل برای رسیدن به آتش بس....
کربلای ۵، قدرت و درایت فرزندان ایران را به رخ دنیا کشیدند... خیلیها از اولین ساعات ۱۹ دی ۱۳۶۵ تا قریب سه ماه بعد که عملیات کربلای ۵ ادامه داشت شهید شدند... بهترینها، مردترینها، ...
ایوب هم تنها غواص گردان خطشکن غواصی حبیب از لشکر ۳۱ عاشورا بود که در اولین ساعات صبح ۱۹ دی، قطعنخاع شد.
لابد، روی آن گلوله دو زمانه که آمد و پهلویش را شکافت و در داخل بدن دوباره منفجر شد تا حتی استخوانهای شکسته فقرات، تبدیل به ترکشی بشوند و کار نخاع را یکسره کنند، نامش در عالم بالا حک شده بوده... نامش به صبر و ایستادگی، سکوت و سعی ، درد دمادم کشیدن و دم نزدن، ایستادن در جبهه مولا علی علیهالسلام حک شده بوده... او بامسماترین اسمها را دارد....
#ایوب
#جانباز_نخاعی
#گردان_حبیب
#لشکر_عاشورا
#کربلای_۵
https://eitaa.com/lashkarekhoban
وقتی اولین بار این پاها را دیدم، ناخودآگاه شوکه شدم. شاید خندیدم. باورم نمیشد پاهای یک مرد، چنین باشد. قبل از آن، هرگز ندیده بودم... نمیدانستم این بار گران چطور به دوش گرفته شده. نمیدانستم
این پاها چه راهی طی کردهاند و خواهند کرد. گاهی که بیماری و درد شدت میگیرد، میپرسم آیا واقعا این پاها، روزی آن همه قدرتمند بودهاند و سختترین کارها را در خطرناکترین میدانها کردهاند؟!
سالیانی پای صحبت مردم درگیر جنگ نشستهام، رزمندگان، خانواده شهدا، هیچکس، هیچکس به جانبازان نخاعی، اعصاب، شیمیایی، جانبازان با مصدومیتهای حاد، مانند نیست...
#جانباز_نخاعی
#جنگ_برای_جانبازان_ادامه_دارد
https://eitaa.com/lashkarekhoban
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
امروز سالروز شهادت حاج احمد کاظمی عزیز... مردی که نمیشناسیمش....
تنها وقتی که بغض و اشک حاج حسن را دیدم، بعد از حاج احمد بود...
درود خدا بر اینان
غبطه میبرم بر ۴۶ سال حیات مجاهدانهات حاج احمد⚘️
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
میگفت: دو نفر از بچههای گردانهای دیگر آمده بودند به موقعیت آموزش غواصها... لباس غواصي دوستان ر
عکاس و هنرمند بسیجی، بهزاد پروین قدس ، (ایستاده نفر دوم از چپ) نیروی گردان غواصی حبیب نبودند، بسیاری از تصاویر به جا مانده از غواصان و رزمندگان لشکر عاشورا، حاصل همت و هنر اوست..
هدایت شده از بانک عکس دفاع مقدس
دشمن غلط کرده از اون ورِ کرۀ زمین آمده اینجا و میخواد ریشه من و تو را بِکَند، میآد شیعیان را در روز عاشورا تکه تکه میکند! غیرت مسلمانها مُرد؟! ... ولی شیعه که نمرده! [آمریکا] برای چی از اون ور کرۀ زمین بلند شده و اومده اینجا، و ما تو لونه موشمان داریم میلرزیم!! فکر میکند که اسلام و مسلمین اینقدر خفت و خوار شدن که تن بدهند به این ذلت؟! ما نیستیم اهلش! ما تا آخرین لحظه هم که خدا به ما عمر بدهد، در کنار امام حسین و در کنار یاران و اصحاب حسین، باقی میمانیم، و اگر به اینها [هنوز جواب نمیدهیم] دندانها را به همدیگر میفشاریم تا روز موعود فرا برسد. اگر هم اون روز، روز نبرد بود، الحمدللّه رب العالمین، مثل گذشته اگر خدا توفیق داد یا علی! اگر هم نبرد نشد، بچهها، اصل و قلب این [دشمن] را نشانه میگیریم. در هر صورت بچهها، عزت همیشه در سایۀ شمشیرهاست.....(سخنرانی حسن طهرانی مقدم در جمع فرماندهان موشکی در سال 1382.. )
درود بر روح بلندش که درس عزت و سلاح قدرت را خوب به شاگردان یاد دادی...
الله اکبر...
الله اکبر...
الله اکبر...
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#سخنان_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#مرد_ابدی
#کتاب_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#کتاب_مرد_ابدی_در_انتظار_چاپ
#انتقام_موشکی_سپاه
#در_انتظار_نبرد_نهایی
https://eitaa.com/lashkarekhoban
سلام دوستان همراه و صبور و مهربان
بعد از هفتهها اخبار تلخ و داغ شهادت هموطنان عزیزمان که بر داغ غزه افزون شده بود، امروز خبرهای خوش عملیات موشکی سپاه دلاور اسلام و در هم شکستن هیمنه دشمن فتنهگر و اردوگاه موساد و داعش، به شوق آمدم بخشهایی از تولد فاتح ۱۱۰ را به اشتراک بگذارم.
حتما دعا بفرمایید دیگه این کار به زودی کامل و شایسته، منتشر بشه به امید لطف خدا😊