eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
726 دنبال‌کننده
518 عکس
203 ویدیو
2 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: @m_sepehri
مشاهده در ایتا
دانلود
نوحه ترکی زبان حال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت امام مظلوممان... به یاد همه شهدا 🌷و همه زینب‌های تاریخ که چله‌نشین غم شهیدان شدند... 😭
و باز شهدا ، یاران صادق، غواصان دریای بیکران عشق و شهود، راهمان دادند در شب قدری دیگر... بیاد همه همراهان و آشنایان و رفقای دور و نزدیک بوده و هستم... اللهم عجل لولیک الفرج .... (شهید داود زارعی، غواص دلاور گردان حبیب، شهید کربلای ۵، تک‌پسر مادرش بود... حالا سالهاست در ابدیت با همند پس از دوران فراقی پر سوز... )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در كنار همه اين مسايل، زندگي در جمع باصفاي رزمنده‏ها پرخاطره و لذتبخش ادامه داشت. آن روزها مصادف بود با خرداد و ماه مبارك رمضان. گرماي بي‏سابقه آفتاب خوزستان تحرك را در طول روز محدود كرده بود اما دم غروب كه مي‏شد، خودمان را به‏طرف سنگر تداركات مي‏كشانديم تا در افطار عمو محمد شريك شويم. «محمد ملك‏جاني»، پيرمرد كشاورزي بود كه همراه پسرانش به جبهه آمده و در قسمت تداركاتِ واحد كار مي‏كرد. او در گرماي 50 درجه زيد از مسئول واحد اجازه گرفته بود و روزه مي‏گرفت. دم غروب، بنده خدا ديگر رمقي برايش نمي‏ماند و آن وقت بود كه ما بر سرش نازل مي‏شديم: «چطوري محمدعمو؟» مي‏ديد دو تا كمپوت هست و سه نفر مهمان دارد! مي‏گفت: «آقا، من ديگه تو تداركات نمي‏مونم. مي‏رم جلو، كلاش برمي‏دارم. مي‏رم خط مقدم ...» اما ما از رو نمي‏رفتيم و او هم مي‏دانست كه باز بايد منتظر مهمانان ناخوانده باشد. 🌿🌷🌿🌷 https://eitaa.com/lashkarekhoban
شرايط خاص كشور و مشكلات سياسي و اقتصادي و فشار ساير كشورها، در كل جبهه تأثير بسزايي گذاشته و باعث افت روحيه رزمنده‌‏ها شده بود. اعزام نيرو كم شده بود و به نظر مي‏‌رسيد فرماندهان در خصوص اين مسأله با مشكل روبه‌‏رويند. همه نيروهاي اطلاعات در حسينيه‌‏اي كه كنار مقر فرماندهي لشكر بود، جمع شديم تا به سخنان فرمانده لشكر گوش فرا دهيم. برادر «علي فائقي» بساط دوربين فيلمبرداري را چيده بود و همه منتظر بوديم. آقامهدي با قرآني كه در دست داشت وارد حسينيه شد و در پشت تريبوني كه با جعبه‌‏هاي مهمات درست كرده بوديم، قرار گرفت. پرچم‌هاي سياه و سرخ منقش به «يااباعبدالله عليه‌‏السلام»، «لبيك يا خميني» و ... ديوارهاي حسينيه را كه از گوني‌هاي پر از خاك تشكيل مي‏‌شد، تزيين كرده بود. ماه مبارك رمضان بود و از بركت آن ماه، چهره‌‏ها صفاي ديگري داشت. آقامهدي با ياد و نام خدا شروع به صحبت كرد و اولين جمله‌‏اي كه گفت، خطاب به برادر فائقي بود: «مؤمن، مگه نوار اضافي داريد كه از من تصوير برمي‌‏داريد؟» با جان و دل گوش به صحبتهاي از سرِ دردِ فرمانده عزيزمان سپرده بوديم. آقامهدي از شرايط روز جنگ، كمبود نيرو و اين كه ما بايد بيش از اينها استقامت كنيم، مي‏‌گفت. او مثل هميشه از قرآن مجيد آياتي برگزيده بود كه مي‏‌خواند و شأن نزولش را مي‌‏گفت. از ياران رسول خدا مي‌‏گفت كه در اوج شكنجه و خستگي از پيامبراكرم مي‌‏پرسيدند: «كو نصرت خداوندي؟» و آيه «اَنَّ نصرالله قريب» نازل شد و اين قريب بودن بيشتر از پنجاه سال طول كشيد تا مسلمانان در دنيا پيروز شوند. آقامهدي نتيجه مي‏‌گرفت كه ما هنوز كاري نكرده‌‏ايم كه به خاطر آن به اين زودي خسته شده‏‌ايم. بايد از پيامبر اكرم و ياران او درس بگيريم و به تكليفمان عمل كنيم. سخنان فرمانده دلاورمان تأثير عجيبي در تقويت روحيه نيروها داشت. سخنراني با دعا و صلوات پايان يافت و مثل هميشه آقا مهدي در حلقه بچه‌‏ها گم شد... https://eitaa.com/lashkarekhoban
امشب شهادتنامه عشاق امضا می‌شود.... شهید و تعدادی از حین کار سوخت‌ریزی.... آری بهشت را به بها دهند... نه بهانه... ای بهشت حقیقی... امشب، ما را از بهانه‌ها گذر بده... 😭 شهدا! من در هر حال خوش و وقت خاص، یادتان کرده و می‌کنم😭 باور نمی‌کنم شما توجه نکنید، یاد نکنید... ‌در بزم امام شهید https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوست نازنینی سحر روز ۲۱ ماه مبارک، ما را به این زیارت و دعای کامل، یاد کرده.... اللهم عجل لولیک الفرج 😭🩵
من، علی علیه‌السلام را در نیمه شب جمعه‌ای شناختم در میانه دعای کمیل، وسط دشت ... وقتی حیران و دربه در از میانه کلمات سردرگم، پرسش‌های آواره، رفاقت‌های سرد، هنرهای بی‌نور، مقصدهای بی‌چراغ.... کشیده شده بودم به وادی کلماتی که از خشن‌ترین چیز، از جنگ، می‌گفتند اما خورشیدی درونشان می‌درخشید و نور و امیدی ساطع می‌شد که روح را شور و هوای تازه برای حرکت می‌بخشید... نوروز ۱۳۷۵... شلمچه‌... علی و فاطمه... و کمیلی که در میانه اشکهای رها، ناتمام ماند... هر سال، در شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت امام علی علیه‌السلام، سری به آن شروع می‌زنم... شکر می‌کنم برای رسیدن به آن نقطه و آن شب... ماجرای مرگ و زندگی را برای من، شهدا ساده و روشن و خواستنی کردند و در صدرشان مولایم علی... آرزو می‌کنم هر انسانی، مخصوصا جوانان، چنان لحظه‌ای را در زندگی‌شان داشته باشند. لحظه شکستن پوسته و آغاز جوانه زدن 🌱 https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در طول سالیان اخیر، برای شنیدن از تاریخ اسلام و اهل‌بیت علیهم‌السلام و تازه و محکم کردن رابطه ... از چند کتاب و چند نفر بسیار بهره برده و به نوعی مدیونشان هستم... و دریغ و تاسف که چند سالی‌ست برنامه‌های زنده و خاص صدا و سیما، محروم از نفس و کلام ایشان است! مخصوصا برنامه ماه من شبکه ۳.... که با کلام استاد کاشانی، در سحرهای شگفت، به در خانه مولا می‌رفتیم... و اینک... از هر کس، چیزی آموخته‌ام، بر گردنم حق استادی دارد و درودش می‌گویم و دعایش می‌کنم. https://eitaa.com/lashkarekhoban
سردار زاهدی سردار محمدرضا زاهدی... نامتان نه، اما عکس‌تان چه آشنا بود برایم... رفتم سراغ متن کتاب حاج حسن... مطمئن بودم شما را به‌واسطه آن کتاب و جملات می‌شناسم... شما را به نام سردار علی زاهدی در کتاب نامیده بودیم... شاید برای رعایت برخی موارد... تک تک سطرهایی که ردی از شما در آن بود خواندم... سردار زاهدی... شهید زاهدی... خوش به حال شما که شهادتنامه‌تان زود امضا شد... آن هم به دست دشمن شقی‌... حالا که در نخستین ساعات عروج‌تان، تب گفتن از شما و تحلیل‌ها و نظریه‌ها برای نحوه‌ی انتقام داغ شده، چه چیزی بهتر ازینکه به کلمات خود حسن آقا، شهید عزیزمان، بسنده کنم وقتی در مراسم معارفه‌تان به عنوان فرمانده هوافضای سپاه ، همان جلسه تودیع سردار [شهید] احمد کاظمی به او و شما گفت و برایتان آرزوها کرد.... ۱ https://eitaa.com/lashkarekhoban
در مراسم تودیع و معارفۀ فرمانده قدیم و جدید نیروی هوایی سپاه، سردار احمد کاظمی و سردار علی زاهدی، مجری برنامه، سردار حسن مقدّم را به نمایندگی از جمع رزمندگان نیروی هوایی پشت تریبون فرا خواند. حسن مثل همیشه ساده و بی‌تکلف، با لبخندی آشنا بر لب سخن گفت. ـ روز اولی که سردار کاظمی تشریف آوردند، به‌عنوان فرمانده نیروی هوایی مطرح شدند، شهید بزرگوار سردار اکبر بیگدلی* بااضطراب اومدن و گفتن این احمد داره میاد، از نیروی هوایی چیزی می‌فهمه؟ اصلا چیزی حالی‌ش هست؟!! صدای خنده از جمع برخاست و حاج احمد هم با این حرف خنده‌اش را پشت دست راستش مخفی کرد...حسن با لبخند ادامه داد: «گفتیم در هر صورت، احمد کاظمی آدمی بود که اگر ما در زمان جنگ، ده دقیقه می‌تونستیم توفیق پیدا کنیم که باهاش صحبت کنیم، خدا رو شکر می‌کردیم! توفیق‌وعزت دست خدای عزوجله، اگر خدا اراده کنه ایشون هم می‌تونه فرمانده بزرگ و مقتدری برای نیروی هوایی سپاه باشه. امروز که سردار کاظمی می‌ره، خدا وکیلی دلمون گرفته ....... حاج حسن در ادامۀ صحبت‌هایش، با همان لبخند همیشگی رو به سردار علی زاهدی گفت: «بحثی هم دارم خدمت سردار زاهدی بزرگوار که در زمان جنگ و بعد از جنگ ما با ایشون همکاری و کار نزدیک داشتیم، یک مولفه ایشون داره که چون صد آید نود هم پیش ماست. فرماندهی باتقواست که خدا رو رعایت می‌کنه. با این فرمانده این جوری کار کردن بسیار بسیار راحته و به ایشون عرض می‌کنم دو مؤلفۀ بزرگ در اختیار شماست، یکی فرماندهان مسؤلین و برادرهای بسیار بزرگوار، مهربان، صمیمی، بی‌ادعا، واقعا من حظ میکنم که در جمع این برادران نیروی هوایی سپاه زندگی می‌کنم. این کنارِ شماست به طور کامل، چرا؟ چون شما حکم ولایت رو دارید، تمام! شما منصوب شدۀ آقا هستید رو چشم ما جا دارید اصلا نیازی به تایید و سفارش نیست. آقا شما رو منصوب کرده ما هم نوکرِ نوکرای آقا هستیم. این اصلا منطق ماست در این زمینه. شما ابزاری در اختیارتون هست ابزاری منحصر به فرد که با این پرسنل و این ابزار خلاصه سردار زاهدی باید روی این امریکاییا رو کم بکنیم در این زمینه! و انشااللّه حیات شما، فرماندهی شما باشه که باعث رعب و تزلزل و ان‌شاءاللّه نابودی این استکبار باشه و اگر خدا اراده بکنه این می‌شه فقط باید با توکل و با اخلاص تو میدون بیایید که مولفۀ شماست در این زمینه و من مطمئن هستم روزی هم که شما تودیع خواهید شد صحیفۀ اعمال شما پرنور و بابرکت خواهد بود مثل سردار کاظمی. برای سلامتی و عزت این برادر بزرگوار جانباز، یادگارِ شهید حسین خرازی هم صلوات ختم کنید.» .......... 📌(مطلب بدون لینک جایی منتشر نشود) لطفا دعا بفرمایید در این شب‌های عزیز، این کتاب وزین به شایسته‌ترین شکل منتشر و برگی بر تاریخ عزت و اقتدار ایران و اسلام بیفزاید..... برای شادی روح شهدای عزیزی که نامشان در این چند خط آمده: سرداران شهید اکبر بیگدلی🌷، احمد کاظمی🌷، حسن طهرانی مقدم🌷، حسین خرازی🌷 و تازه‌ترین شهید جبهۀ جهانی مقاومت اسلام، شهید محمدرضا زاهدی ، فاتحه و صلواتی هدیه نمایید 🌷 https://eitaa.com/lashkarekhoban
خوب جمع‌تان جمع شد... طوبی لکم... ان‌شاءالله در دیدار ابدی‌تان هم، همین لبخند و خوشحالی از عمری تلاش و تبعیت در راه ولایت و بلند کردن پرچم شیعه در جهان، رزقتان باشد... حاج حسن طهرانی مقدم در سال ۱۳۸۴، فقط به خاطر تبعیت از دستور فرماندهش، سردار علی (محمدرضا) زاهدی، از فرماندهی موشکی جدا شد و .......... السلام علیکم یا انصار دین الله... 🌷🌷فیالیتنی کنت معکم و افوز معکم فوزا عظیما...🌷🌷 https://eitaa.com/lashkarekhoban
این چندمین شب قدری‌ست که مرا واردش میکنی ای خدا؟ من از وقتی شناختن را فهمیدم و جنگم با خودم و دنیا و تو به صلح رسید، عاشقت بوده‌ام... اصلا به لطف همین عشق، خیلی شب قدر داشته‌ام درین زندگی... شب‌های شکستن و سوختن و دوباره سر برآوردن... در نبرد بچه‌های این ملت در جبهه‌هایی که به قلم تصویرشان می‌کردم، شبهای قدری درک کردم.... در هر شهیدی که از او نوشتم و سرودم. به لحظه شهادتش رسیدم و با اشکهای بی‌صدا کلمات را شستم و پاکیزه کردم تا توان حمل معنای باشکوه وصل تو را داشته باشند، شب قدری برایم مهیا کرده بودی خدایا... در رنج‌هایی که در قامت شکسته اما صبور و باشکوه یک جانباز وفادار می‌دیدم، در شب‌هابی که پای دردهای همسر جانبازم، تماشاگری بی‌دست و پا بودم که فقط سوختم و دم نزدم، قدری برایم در نظر داشتی... در سال‌های طولانی، که پای به پای خاطرات و زندگی بتده مخلصت، رزمنده مهربان و پرتلاشت حسن طهرانی مقدم زیستم و مشق بزرگ‌شدنهایش را نوشتم، راه‌هایی برایم نشان دادی ... به خاطر همه این رنج‌ها و حرمان‌ها، کلمه‌ها و اشکها و لبخندها، قدرها و آیه‌های نور ممنونم... ممنونم.. خدایا! مهربانی و بزرگی تو و غیرت شهدا عجیب طمع‌کارم کرده به حیات ابدی که آن را فقط سزای خوبان مقرب قرار داده‌ای... عیوب مرا هم بپوشان، من همینم که می‌بینی😭 مرا در حسرت ... و به مرگ در بستر نمیران.. من سالهای سال فکر می‌کردم با نثار ارجمندترین سرمایه‌هایم بالاخره توجهت را جلب می‌کنم... اما... آه! تو دیرپسند بودی و بنده‌های محبوبی داشتی که دلبری می‌کردند با اخلاص و جهاد و اخلاق و ایثارشان... 😭😭 تو فقط جنس ناب می‌خریدی و من اسیر هیاهوها و غبار اعتبارات بودم...😭😭 خدایا! امشب، ذلیل‌ترین بنده‌ات منم! دور از وطن حقیقی، با دست خالی اما عاشق دیدار ... خدایا! چه کنم که نمی‌توانم عشق بیکران و بزرگی و کرامتت را نبینم... با من آن کن خدایا که دیگر نگران روز حسرت نباشم😭 این فقط از دست قادر خودت برمی‌آید و من، درسی در مکتب عشاق خونین تنت فرا گرفته‌ام که امیدم را کثیر کرده... اصلا من ، جای دیگری ندارم بروم... ای خدااا مرا ما را هر کس را که حب علی و آل علی، بیقرارش کرده، ذلیل دنیا و عقبی نکن😭 خودت، ما را هم ببین و بشنو... و تا هر جا که به دردت می‌خوریم قدرتمان بده در مبارزات زندگی، کم نیاوریم و به دردی بخوریم.. یا الله... و... دعایی که با شرمندگی میخواهم از هر کس که این کلمات را می‌خواند، در حق من و همه خواهرانم ( که همسران جانبازانی دردمند، صبور، شکور و بی‌ادعایند) بکند، برای جانبازانمان، سلامتی همین تن بال‌وپرشکسته، صبر و عزت و عافیت... و به ما همسران جانبازان، خلوص نیت و قدرت روحی و جسمی برای روشن نگه داشتن خانه‌هایی که جنگ یادگار ماندگاری در آنها نهاد و درک روزی که به مولایمان عرضه بداریم: آیا به عهدمان وفا کردیم؟😭 https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اهل شهادت این طور روی خودشون کار میکنند توصیه شهید زاهدی برای شب ۲۳ ماه رمضان...
حدود ۱۷سال پیش، با سردار صحبت می‌کردم تا وقتی برای مصاحبه بگیرم، فرصت نشد ولی خوشبختانه موفق شدم دستخطی از ایشان بگیرم و لبخندشان را با دوربینم ثبت کنم خوشا بحال آنانکه با شهادت رفتند🌷 (عکس و متن از: ناصر یاری) https://eitaa.com/lashkarekhoban
یادداشت شهید سردار علی زاهدی در بازدید از آذربایجان و ذکر شهیدان این استان سربلند و امیدواری‌های سردار زاهدی در سال ۱۳۸۶ (ارسالی از برادر پاسدار: ناصر یاری، مسئول فرهنگی توپخانه ۴۰ رسالت) https://eitaa.com/lashkarekhoban
دوران خدمت من در معاونت فرهنگی لشگر ۱۴ امام حسین(ع) و در موسسه حفظ و نشر آثار دفاع مقدس سپری شد. آن موقع ماهنامه‌ای منتشر میکردیم به نام طراوت که نشریه رسمی کنگره سرداران و ۲۳ هزار ش.ه.ی.د استان اصفهان بود. برای ماها که آن موقع با حرص و ولع کتابها و منابع مربوط به دوران دفاع مقدس و ثبت خاطرات شهدا و ... را دنبال میکردیم، آرشیو بزرگ و متنوع فیلم و عکس موسسه بسیار جذاب و آموزنده بود و در مواقع بیکاری کارمان زیر و رو کردن آلبومهای عکس موسسه با بیش از ۱۰۰ هزار قطعه عکس مربوط به دوران دفاع مقدس و جلو و عقب کردن و تماشای فیلمهای قدیمی مربوط به بچه های لشکر و استخراج تصاویر ناب و بدردبخور بود. چقدر حرص خوردیم به خاطر ممانعت از انتشار عمومی آن عکسها و فیلمهایی که نگرانی خراب شدنشان می‌رفت، بگذریم! در میان عکسهایی که روزانه زیر و رو میکردیم خب آدمهای معروف و مشهور جنگ هم زیاد بودند، از گل سرسبد لشگر حاج حسین خرازی گرفته تا ردانی پور و قوچانی و عرب و تورجی زاده و بنی لوحی و کریم نصر و ابوشهاب و ...، از شهید و عاقبت بخیر شده‌ها تا زنده مانده هایی که سرنوشت‌های متفاوتی پیدا کرده بودند! بگذریم! بین آدمهایی که در عکسها و مناظر مختلف حضور داشتند، جوانی بود چهارشانه و هیکلی با موی فرفری و ریش پرپشت حنایی رنگ که خیلی هم چهره دلنشینی داشت. جوری که فکر میکردی حتما همان زمان جنگ شهید شده است! بعد از پرس و جو فهمیدیم اسمش حاج علی زاهدی است که مدتی فرمانده لشکر امام حسین بوده است! شاخمان در آمده بود! ماها اسم خرازی و ردانی و حتی ابوشهاب را خیلی شنیده بودیم، اما حاج علی زاهدی را نه! گفتند در قید حیات است و جزو سرداران سپاه است و تهران است و مسئولیت دارد و ... خیلی به این در و آن در زدیم که پیدایش کنیم تا خاطراتش را ضبط و ثبت کنیم، گفتند بیخود تلاش نکنید، سردار اهل مصاحبه و خاطره بازی و ... نیست! تلاش مان بیخود بود و به جایی نرسید! بگذریم! دی ماه ۸۴ بود، هنوز سرباز بودیم. روزی خبر آمد هواپیمایی حامل بچه‌های سپاه سقوط کرده است و ... حاج احمد کاظمی شهید شده بود! قرار بود اصفهان تشییع و کنار حاج حسین دفن شود. بند و بساط را جمع کردیم که در مراسم تشییع، قدیمی‌های جنگ و لشکر را پیدا کنیم و خاطراتشان در مورد حاج احمد را ضبط کنیم برای ویژه نامه ماهنامه طراوت. وسط اون شلوغ و پلوغی یک نفر را نشانمان دادند که این حاج علی زاهدی است! گفتم این؟!! پس موهای خوشگل و خوشرنگش کو؟! موهای حاجی کاملا ریخته بود! جلو رفتیم و سلام و احوال کردیم، تحویلمان گرفت اما مصاحبه و خاطره و اینها، اصلا! هر چه اصرار کردیم سعی کرد بپیچاندمان و موفق هم شد، فقط موقع رفتن گفت ببین پسرم من حال خوبی ندارم برو بنویس خاک بر سر علی زاهدی که هنوز زنده است و رفقای قدیمی‌ش یکی یکی دارند شهید میشن! اینها را همین طور راحت گفت و رفت، با لهجه اصفهانی غلیظ البته! بگذریم! ... (متاسفانه نام راوی ارسال نشده) https://eitaa.com/lashkarekhoban
یک قدم تا قدس ان‌شاءالله ✊️✊️ به نیابت از شهیدانی که در طول سال‌های طولانی، خود را برای مبارزه با رژیم صهیونیستی آماده نگه داشته بودند... درود بر مشت‌های گره کرده و خون روان شهیدان راه آزادی قدس درود بر قدم‌های مقدس حاضر در راهپیمایی روز قدس 🇮🇷🇵🇸🇮🇷🇵🇸🇮🇷 https://eitaa.com/lashkarekhoban
چند ثانیه از روز قدس سال ۱۴۰۲ تهران، سیل مردم بعد از نماز جمعه و پرچمی که بین مردم دست به دست می‌شد با شور و احترام... 👍🇵🇸 تا یادم می‌آید، روز قدس، در هر شرایطی خود را به سیل مردم حاضر در راهپیمایی رسانده‌ایم... الهی شکر بر این توفیق... این عبادت خاص را از ما بپذیر... شاهد باش ای خدای قادر توانا که ما با کلام و قدم و فریاد و اشک و دعا و ایثار بهترین فرزندانمان، و آه نفرین و ننگ بر صهیونیسم، در کنار قبله اول مسلمین جهان و مردم مظلوم فلسطین ایستاده‌ایم تا پیروزی نهایی🇵🇸🇵🇸 https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیاد شهید عبدالصمد امام پناه، بسیجی مخلص تبریزی که در سال ۱۳۷۴ خود را در شرایطی سخت و با زحمات بسیار، به جبهه نبرد با اسرائیل رسانید و پس از هشت ماه جهاد در جبهه مقاومت اسلامی و در کنار نیروهای حزب‌الله، در خاک لبنان در نبرد با ارتش غاصب صهیونیستی به شهادت رسید... پیکر بی‌سرش در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز، در غربتی محض به خاک سپرده شد... سالیان طولانی گذشت تا راز این مجاهد شوریده و عاشق و شجاع برملا شود... آری ای اولین شهید راه قدس از شهر غیور من؛ چه با بصیرت و با شجاعت نوشتی: مسلمانان دو قبله دارند: کعبه برای عبادت قدس برای شهادت❤️🌱 https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیار خب... رسیدن به وصل یار، آن وصل ابدی با محبوب ازلی، با قهقهه شادی و رزق عند رب، گوارای وجودتان آقای فرمانده... سردار محمدرضا، معروف به حاج علی زاهدی.🌱 فکر می‌کنم بعد از ۴۰ سال جهد و جهاد و مراقبه، خودسازی و ایثار و نثار، میان‌ستاره‌ای با قرآن و عمل به آن، تحمل این ساعات آخر زمینی برای تن پاره پاره‌تان، تا آرام گرفتن در مرقد ابدی، کنار حسین شهید کربلای ۵، فرمانده جانباز لشکر امام حسین، چه سخت و طولانی‌ست برای شما... امشب دعا می‌کنم پرچم شما و یارانت را سردار جان برکف دیگری به دست گیرد... همان طور که اماممان فرمود. همان‌طور که اماممان انتظار دارد... دعا می‌کنم در جبهه‌ی اسلام، دامن مادران شیعه، مرد پرور، بزرگ پرور، شهید پرور، باقی بماند و بار سنگینی که بر دوش شریفتان داشتید، به مدد الهی، بر دوش سرباز مخلص و شجاع و آماده دیگری، سبک شود، ان‌شاءالله... مطمئنم شما نظام مقدس جمهوری اسلامی را که برایش در این سالها خون دل خوردید، زخم دیدید و بهترین یارانتان را در مسلخ خون دیدید و خود نیز در سالیان طولانی مهیای شهادت گردید، با عوض شدن دنیایتان، رها نمی‌کنید و دعای خیر و کمک‌تان در سطحی فراتر ادامه خواهد یافت... درود خدا بر شما شهیدان مهربان و نگران ما🌷😭 https://eitaa.com/lashkarekhoban