eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
726 دنبال‌کننده
518 عکس
203 ویدیو
2 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: @m_sepehri
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راهی که طی کردم(۱) 🍃🍃 ۱۴۰۳/۶/۶ امروز برای من روز عجیبی‌ست. نه به خاطر اتفاقات این روزها و احوال جسم و روحم پس از بازگشتی دوباره از وطن روحانی. نه به خاطر حوادث پیرامونم نه به خاطر خوابهایی که از حاج حسن آقا دیدم و سعی کردم پیامش را بگیرم. و نه به خاطر انسی که در روزهای گذشته تابستان به خاطر وظیفه‌ای اداری، در محضر حضرت علی‌بن موسی الرضا علیه السلام بودم و حالا که به دوره‌های آخر برنامه‌مان همزمان با ایام شهادتشان می‌رسیم، غمی غریب دلتنگم کرده است.... اینها هم هست و نیست... من به دوازده سال پیش برگشته‌ام! شش شهریور ۱۳۹۱، اتاق رئیس وقت حوزه هنری و جلسه‌ای با حضور مدیر وقت انتشارات سوره مهر و مدیر وقت دفتر ادبیات پایداری. جلسه برای چه بود؟ برای پاسخ به پرسشی که در اولین دیدارم با جناب آقای سرهنگی، پیش از چاپ کتاب لشکر خوبان حدود سال ۱۳۸۳ از ایشان پرسیده بودم: "این کتاب، مال کیست؟" پاسخ آن روزِ آقای سرهنگی خیلی شفاف بود: معلومه مال شما! شما این کار را خلق کردید... آن تعریف‌ها و پاسخ محبت‌آمیز آقای سرهنگی که همیشه نسبت به اهل قلم و بچه‌های مرتبط با دفتر ادبیات پایداری معروف بود، خیالم را راحت کرده بود که درباره کاری که در پیش،گرفته‌ام، اشتباه نمی‌کنم. من در راویانی که قرار بود شنوای حرفهایشان باشم، خودم را از میان برمی‌داشتم. اصلا نمی‌خواستم دیده شوم. گویی با راوی به وحدت می‌رسیدم تا از ورای سالها به حوادثی برسم که او می‌دید و درک می‌کرد، من با راوی جاده‌ها را طی می‌کردم، خسته می‌شدم، می‌افتادم، زخمی می‌شدم، درد می‌کشیدم، می‌خندیدم، می‌گریستم، بزرگ می‌شدم... . من خوشحال بودم که رزمنده‌ای خاموش را گویا کرده‌ام تا از ورای خاطراتش، حقیقتی عیان شود. تا شهیدانی بازشناسانده شوند، رازهایی برملا شوند و فرهنگی که همه از آن دم می‌زدند، در جزئیاتی ساده ولی واقعی به امروز و فردا، معرفی شود... اما ۱۳۹۱/۶/۶ در دفتر رئیس حوزه هنری، نشسته بودم تا از حقی دفاع کنم که دیگر کسی قبولش نداشت! کتاب ۹ ماه پیش چاپ شده بود و به لطف خدا، با انتشار تقریظ حضرت آقا و همت ناشر، به چاپهای متعدد می‌رسید و به قول مدیر وقت انتشارات، مثل لوکوموتیوی در کنار دا و یکی دو کتاب دیگر، بار همه کتابهای دیگر سوره مهر را می‌کشید! اما نگاه‌ها عوض شده بود و پس از نامه نگاریهای بسیار که همگی را برای وجدان خودم و شاید کسی در تاریخ، آرشیو کرده‌ام، کار به جایی رسیده بود که کلا گویی نویسنده‌ای در میان نبود! می‌دیدم که کتاب با افراط بسیار، راهی طی می‌کند که قبولش نداشتم. درد و رنجم این بود که این افراط درباره کتاب قبلی‌ام به تفریطی تلخ و عجیب تبدیل شده بود!! با اینکه لشکر خوبان پس از انتشار در سال ۱۳۸۴، توانسته بود رتبه برگزیده کتاب سال دفاع مقدس(۱۳۸۵) و عنوان اثر برگزیده و ممتاز خاطرات دیگر نوشت در جشنواره ربع قرن کتاب دفاع مقدس(۱۳۸۸) را دریافت کند اما انگار نه انگار چنین کتابی هست!! نه شخصیت راوی لشکر خوبان، آقای مهدیقلی رضایی چنان بود که سروصدایی بکند و سوالی بپرسد و نه صدای من به جایی می‌رسید! بله!، ۱۲ سال پیش، در چنین روزی، منِ معصومه سپهری، مقابل سه نویسنده بزرگ و مدیر انقلابی حوزه هنری نشسته بودم تا مثلا از حقی که گمان می‌کردم باید دفاع کنم، سخن بگویم! اما هر چه گفتم شنیده نشد! آنها آقای سید نورالدین عافی، راوی محترم کتاب را که خودشان دیدند در جلسه رونمایی کتاب، بخاطر اینکه نمی‌توانست فارسی حرف بزند، نمی‌خواست بالای جایگاه برود، به عنوان پدیدآور و صاحب کتاب معرفی و پذیرفته بودند. کتابی که من وقتی نگارش آن را در سال ۸۳ پذیرفتم، متن پیاده مصاحبه‌هایش، بیش از نه سال بر زمین مانده و دو نفر که نگارش آن را پذیرفته بودند بعد از مدتی پس داده بودند و ... . کتابی که با حساسیت بسیار و طی مسیری دشوار کوشیده بودم شبیه همین مرد جانبازی باشد که حتی فرزندانش به جز این صورت زخمی که یادگار خشن جنگ بود و برای آن دخترکان معصوم، رنجی مضاعف در جامعه بود، چیز زیادی از او نمی‌دانستند. من از کاری که برای راویان می‌کردم راضی بودم و خود را سهیم در رنج و جهد و جهادشان می‌دیدم. خاصه اینکه شهدای بسیاری از میان سط های کتاب معرفی می‌شد که می‌کوشیدم بهترین کار را برایشان بکنم... بگذریم... آن روز در نهایت کلام گفتم، چطور وقتی فیلم مستندی ساخته می‌شود، همگان، کارگردان را خالق آن اثر می‌دانند؟ و چرا نباید در ادبیات مستند و خاطره نگاری که از آن دم می‌زنیم، خاصه نگارش خاطرات رزمندگان ترک زبانی که به حرف آوردن آنها، زحمت و همتی بلند میخواست، نباید حق پدیدآوری برای نویسنده قائل باشیم؟؟؟ https://eitaa.com/lashkarekhoban
راهی که طی کردم (۲) 🍂🍂🍂 آن جلسه تمام شد با اذان ظهر... رئیس حوزه و مدیر انتشارات تا توانستند ملامتم کردند و ... و مدیر محترم دفتر که گاهی مظلومانه رو به سویش می‌کردم، فقط سکوت کرد تا من قشنگ آن ضربه‌ها را بخورم و با روحی له و آزرده از اتاق بیرون بیایم.... بیرون، دیگران تصور می‌کردند چه خوشبختم که کتابم ماه‌هاست در صدر پرفروش‌ترین کتاب‌هاست... من اما بیرون آمدم و در طول راه گریستم تا به ماشینی برسم که قرار بود مرا پای قرار با یکی از راویان پروژه شهید حاج حسن طهرانی‌مقدم برساند... اشکها را بلعیدم و سعی کردم بخندم و به رو نیاورم. حتی شب، وقتی بلیط هواپیما، اوکی نشد، با سرسختی گفتم با اتوبوس برمی‌گردم... بهتر! می‌توانستم همه راه، تنها، در دل شب و جاده ، فکر کنم و اگر دلم ترکید، کمی گریه کنم.... در تبریز، همه خستگی‌ها را ریختم توی سکوتم. و فقطسعی کردم کار کنم... کار‌های خانه که تمامی ندارد... حتی به همسر عزیزی که غمخوار واقعی‌ام بود و می‌کوشید بپذیرم که سطح کار برای شهدا را از این قراردادها و امور دنیوی بالاتر ببینم و دیگر غصه نخورم، با روحیه‌ای محکم کمی گفتم که چه شد و .... اما... اما ... روز بعد، انگار دیگر تمام توانم برای نگه داشتن آن نقاب شاد و بی‌تفاوت روی صورت معصومه تمام شده باشد، فرو ریختم و با سردردی وحشتناک در حالی که تصور می‌کردم در حال سکته‌ام، به بیمارستان رفتم... بماند که چطور همسر قطع نخاعم مرا رساند و چطور تصادف کردیم و چطور من فقط می‌گریستم و از شدت سر درد و تهوع ... نفس نفس می‌زدم و بالا می‌آوردم و اشک میان نفسهای آلوده‌ام می‌دوید و ... بماند که بیمارستان امام رضای تبریز شاهد تنهایی و رنجی بود که درون خودم می‌پرسیدم: چرا؟ چرا؟ و آیا حتی یک کتاب خوب، به این رنج تلخی که متحمل هستم و خانواده.ام را هم آزار می‌دهم، می‌ارزید؟ 😭😭😭 بعد از ام آر آی و ... تزریق آرام بخشها و ... گفتند حمله عصبی‌ست خواستند بستری شوم و ... اما برگشتم ... خدا به زندگی و خانواده کوچکم رحم کرد... برگشتم و ... و مدتی بعد به ناگزیر قراردادی را امضا کردم که هییییچ حقی برای من قائل نبود جز ۶ درصد از مبلغ پشت جلد! گویی مزاحمی بودم برای هر تصمیمی که درباره کتابم می‌خواستند بگیرند، برای استفاده به شکل فیلم و نمایش و کتاب صوتی و حتی انتشار الکترونیکی!! فقط زورم به اینجا رسید که حق مادی و معنوی ترجمه را به من لطف کردند که آن را هم یک روحانی متعهد و انقلابی دیگر که احساس تکلیف می‌کرد کتابهای تقریظ شده آقا را به کشورهای منطقه برساند، با ریا و نمایشی تلخ و نهایتا این جمله که : من دادم ترجمه‌شون کردن و تو برو هر کاری می‌تونی بکن!! باز هم مرا در حالی که بغض تلخ دیگری را فرو می‌خوردم به خانه‌ام برگرداند... 😔😔😔 بعد از ۶ شهریور ۱۳۹۱، تا مدتها دیگر به حوزه هنری پایم را نگذاشتم و اگر می‌رفتم به خاطر دیدار خانم سیده اعظم حسینی مسئول دفتر ادبیات بانوان بود که پیش از من، با او ، سر کتاب دا، چنین رفتاری ، حتی تلخ‌تر را انجام داده بودند... حتی نمی‌خواستم آب و چای حوزه را بخورم😔 اما به قول خانم حسینی باید محکم‌تر می‌شدم... باید افق نگاهم را از قد آقایان مدیر، بالاتر می‌بردم و بردم..‌ غروب شد و ۶ شهریور ۱۴۰۳ به سر رسید. امروز من دردی ۱۲ ساله را با همراهانم فاش کردم.چون حالا دیگر گفتن این درد، لطمه‌ای به کتاب‌ها نمی‌زند و حاشیه‌ای برایشان نمی‌سازد. من سکوت کردم چون نمی‌خواستم به خاطر امور دنیوی کتاب‌هایم که می‌توانستند زندگی‌های دیگران را هم مثل زندگی خودم ، با رنگ و عطر پاک جبهه‌ها، پرطراوت کنند، صدمه ببینند... چسبیدم به کتاب شهید طهرانی مقدم... با اینکه دیده بودم یکی از تخصصی‌ترین ناشران کشور چه برخوردی کرد، اما بزرگی و شکوه چیزی که در دستانم بود، کمکم کرد همه این چیزها را فراموش کنم و فقط و فقط به انجام درست و کامل کارم فکر کنم.... حاج حسن آمده بود انگار مرا از تلخکامی آن ایام رها سازد و بزرگم کند که ببین! من هم با سختی‌ها و تلخی‌های بسیار کارم را پیش بردم... ببین و یاد بگیر و فقط به کاری که خدا ماموریتش را به تو داده فکر کن.. نمی‌دانم، شاید روزی هم برسد که ماجرای این روزها را بخواهم بنویسم برای زمانی که دیگر نیستم. یا برای پاسخ به این پرسش که چرا دیگر کاری مثل مرد ابدی انجام ندادم در حالی که تجربه‌ای ارزشمند از آن به دست آورده و در اوج توانایی بودم... 🍂🍂🍂 https://eitaa.com/lashkarekhoban
و خدا می‌داند که می‌خواهم در راه پاک شما باشم، برخوردار از هدایت و لطف و مهر و لبخند رضایتتان... اینجا؛ صحن حضرت زهرا سلام الله علیها حرم مولی‌الموحدین، امیر المومنین علی علیه‌السلام است، یک هفته پیش...
🔴 خبر انتشار و پخش کتاب 📮 کتاب «یک ذره بیش‌تر از صفر» منتشر شد. به اطلاع عزیزان می‌رساند که کتاب : ناشناختگی خلاق انقلاب اسلامی با تاکید بر اندیشه‌ی سیاسی آیت‌الله خامنه‌ای، توسط منتشر گردید. 📩 این کتاب به بررسی آسیب‌شناسانه‌ی ساحت نظری انقلاب اسلامی پرداخته و خلاء نظری در تشکیل دولت مطلوب اسلامی را به بحث و بررسی گذاشته است. کتاب مذکور به‌همت «اندیشکده مطلالعات راهبردی بینات» و با همکاری نشر معارف، به چاپ رسید و در فروشگاه‌های متعلق به این انتشارات توزیع گردید. برای تهیه این کتاب با تخفیف 20% می‌توانید با شماره تلفن 09035548335 تماس گرفته یا درخواست خود را به آی‌دی @yek_zarreh در پیام‌رسان ایتا ارسال فرمایید. https://eitaa.com/yekzarreh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام رضا جانم.... امام رضا جانم.... همیشه ذره پروری کردی آقا... همیشه بدون اینکه حتی بدونم، نجاتم دادی... چقدر دوست داشتم‌میان زائران باشم حالا؛ یا شاید بهتر بگم؛ چقدر دلم می‌خواست میان خادمان بی‌نام و خسته و شیدایت باشم... امام رضا جانم😭🤍 https://eitaa.com/lashkarekhoban
فکر می‌کنم در حیات برزخی‌تان؛ همان جا هستید؛ در جوار قرب حضرت رسول الله و آل الله... در صف برترین سرداران شهید اسلام... و چرا که نه؛ که تمام عمر از وقتی خودتان را شناختید و فهمیدید چه کاری لازمست بکنید در انجام دادنش سستی نکردید. یادم می‌آید وقتی برای اولین بار شنیدم چه شد که تصمیم گرفتید خودتان بروید سراغ سوخت موشک؛ باورم نشد. چند بار پرسیدم. حتی اشکهایم را دزدیدم که راوی‌ام نبیند... شنیدم و پرسیدم و نوشتم ...تلخ‌ترین گریه‌های من در این راه دشوار بر مصائب پس از جنگ شما بود... که هر چه پیش رفتید سنگین‌تر شد ؛ اما شما بزرگتر از آنها شدید... و باز هم برایم بزرگتر شدید حاج حسن آقای عزیزم... بزرگتر... بزرگتر... این روزها که گویی دارم از یک بیماری سخت و غم بسیار سنگین رها می‌شوم تا به عادت زندگی برگردم؛ بارها در سجده بر آن جانماز عزیز... خواستم دم بزنم: خدایا ! من حسن مقدم نیستم؛ کمی سبک‌تر... من از عهده تحمل این تلخی‌ها و سختی‌ها برنمی‌آیم ... اما مهربانی خودتان باز هم هم به کمکم آمد... - چیزی نگو! خودش می‌بیند! بفهم که می‌بیند؛ بفهم حسبی الله را... پاشو بیا! بیا! مگر نمی‌بینی که چه کارها بر زمین مانده! سکوت کن و برخیز! تنها نه ... با او... با ما - بله... ولایتت را اعمال کن شهید https://eitaa.com/lashkarekhoban
امسال؛ سالروز شهادت حضرت حبیب الله ص در منزل پرخیر و برکت شهید عارف؛ سید احمد نوري عزیز سپری شد. او با همین لباس و هیبت و لبخند بود که در رویایی خاص و عجیب، در ازدحام مردم ( تصور کن به جای این گل‌ها و بوته‌ها؛ آدم‌ها را) به من فرمود: ما همیشه همین طور در میان شما هستیم... https://eitaa.com/lashkarekhoban
هر جای دنیا هم که باشم؛ دلم اینجاست امام رضا جان... خوش به حال دل کسانی که همه ایام و حالاتشان با شما خوشست؛ شریک حزن و سرورتان... خوش به حال پرهیزگاران، مجاهدان جهاد اکبر، آنها که از دل‌زده از کثرات دنیا؛ فهمیده‌اند از فریب متاع دنیا باید گریخت.. آنها که از عادات راهی به بالا می‌جویند؛ در جستجوی وطن اصلی؛ جایی فارغ از فراق و رنج و ملال، لبیک گوی داوطلب انا لله و انا راجعون🍃 https://eitaa.com/lashkarekhoban
امام حسین علیه السلام: إلهي ! أمَرتَ بِالرُّجوعِ إلَى الآثارِ فَارجِعني إلَيكَ بِكِسوَةِ الأَنوارِ وهِدايَةِ الاِستِبصارِ، حَتّى أرجِعَ إلَيكَ مِنها كَما دَخَلتُ إلَيكَ مِنها؛ مَصونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إلَيها، ومَرفوعَ الهِمَّةِ عَنِ الاِعتِمادِ عَلَيها، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ ... . خداى من! به مراجعه آثار، فرمان دادى. پس مرا با پوششى از نور و بينش و هدايت، (به سوی خود) باز گردان تا همان گونه از آنها درگذرم كه به سويشان رفته بودم؛ درون، از چشم دوختن به آنها محفوظ باشد و همّت، از اعتماد به آنها بركشيده شود، كه البته تو بر هر كارى، توانايى... .
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
امام حسین علیه السلام: إلهي ! أمَرتَ بِالرُّجوعِ إلَى الآثارِ فَارجِعني إلَيكَ بِكِسوَةِ الأَنوارِ
حسین جان! از وقتی که متوجه خودم شدم، کی بوده که تو در دلم نباشی؟ من مست توام یا سیدالشهدا! ای همه خوبی و نزدیک‌ترین راه برای متحیران و گم‌شدگان... محبوب مجروح من؛ یا شهید الشهدا... 😭 دستم را بگیر و دعایم کن همان‌گونه از کثرات درگذرم و برگردم که به سویشان رفته بودم... سبک، رها، شهید https://eitaa.com/lashkarekhoban
برویم درین ظهر آخرین روز صفر مهمان خوان خاطرات حسن آقای عزیز باشیم که شیعه باصفا و مخلص امامانش بود🍎
حاج حسن و همسرش از فرصت‌های مختلف استفاده می‌کردند تا در مناسبت‌‌های مذهبی در منزل‌شان مراسم داشته باشند. چندین سال بود روزهای آخر ماه صفر در منزل هیئت داشتند. مداح سال‌های اول‌شان محمود کریمی بود که با هیئت اصحاب خمیس سال 77 به منزل‌شان آمده بودند. جوان‌های هیئت، زودتر آمده بودند تا کارها را انجام دهند و فضاسازی کنند، اما مادرجون مرتب تذکر می‌داد که در سیاهپوش کردن درودیوار دقت کنند و جایی را خراب نکنند! جوان‌ها هم با عشق‌وعلاقه کارِ خودشان را می‌کردند و گاهی با شیطنت مشتی به دیوار می‌زدند که مادرجون فکر ‌کند دارند چیزی می‌کوبند! آن شب الهام در کنار مادرها و دخترهایش در اتاقِ کوچک مادرجون جمع بودند، همان اتاقی که سال‌های اول زندگی‌، شاهد غم‌وشادی او بود. صدای نوحه و سینه‌زنی پرشور مردها در خانه‌ای که عزادار اهل‌بیت علیهم‌السلام بود، با صدای اشک و هق‌هق زن‌ها می‌آمیخت. چند روز بعد وقتی بچه‌ها دیدند پدرشان کاست صدای آن مراسم را در ماشین می‌گذارد، فهمیدند آن را ضبط کرده. همگی آن نوحه را دوست داشتند و مداحی محبوب و معروف‌شان تا سال‌های بعد بود: یکی بیاد تو این کوچه به مادرم کمک کنه اشک حسین‌و پاک کنه، به خواهرم کمک کنه چشم فلک تا به حالا غریبی این‌طور ندیده چهل تا مرد جنگی‌و یه مادر قد خمیده درد و بلای مادرم، قلبم‌و از جا می‌کَنه هر کی با هر چی دستشه مادر ما رو می‌زنه وای مادرم .. مادرم ... مادرم ... https://eitaa.com/lashkarekhoban
در سال 78، ایام آخر ماه صفر مصادف با اواخر خردادماه و آخرین امتحانات بچه‌ها بود. یکی از همان روزها، صبح زود، هاشم با ظاهری معمولی در حالی که دمپایی به پا داشت از خانه بیرون زد و به سمت کوچۀ حسن آقا راه افتاد. سرِ کوچه یک ماشین خارجی داتسون پارک كرده و سه نفر داخلش نشسته بودند. هاشم در یک نگاه، متوجه چهره‌های آفتابْ سوخته و بدنِ ورزیدۀ آنها شد که نشان از حضور در سختی عملیات و کار زیرِ آفتاب داشت. احساس کرد اوضاع عادی نیست! از كنار ماشين رد شد و در یک لحظه ماشین را دید زد؛ روی صندلی عقب، چند قبضه اسلحۀ‌ كلاشِ كوتاه شده دید و شکش تبدیل به یقین شد! چنان اسلحه‌هایی، ویژه برای عملیات ترور منافقین ساخته شده بود! هاشم سعی کرد بدون جلب توجه آنها، سریع به نیروهایش خبر دهد. آن روزها هنوز تلفن همراه در اختیار عموم مردم نبود. او به‌سمت تلفن عمومی رفت و تماس کوتاهی گرفت: «سریع بیایین سمت خونۀ حسن آقا!» خودش به‌سرعت برگشت سمت کوچه و زیرچشمی دید که یک نفر از ماشین پیاده شد. دیگر مطمئن شده بود که تیم ترور منتظر حسن آقا هستند. https://eitaa.com/lashkarekhoban
پنجشنبه ۱۳۶۳/۹/۱ امروز ساعت 2 به مقرّ رئیس ستاد تیپ، سرهنگ یاسر رفتیم. به او گفته شد واقعیت این است که در ایران، روس‌ها مثل اینجا وجود ندارند که بتوانند به‌ما کمک کنند و تعمیرات را انجام بدهند و باید کلیۀ قسمت‌های فنی را یاد بگیریم. در جواب گفت که .... بعد از ظهر ساعت 5، جهت زیارت حضرت زینب کبری (س) به زینبیه رفتیم. عجب زمان پرسعادتی و عجب توفیقی! روز رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت حضرت امام حسن (ع) و شب جمعه و دعای کمیل و بحمدللّه به‌موقع رسیدم. بااینکه بسیار شلوغ بود، ولی جای خوبی را گیر آورده و در دعای کمیل و سینه‌زنی شرکت کردیم. واقعاً و حقیقتاً بهشت بود. بوی بهشت می‌آمد. بهترین نقطۀ کرۀ زمین بود که انسان می‌توانست در آن باشد... )تصویر حسن طهرانی مقدم در ماموریت آموزش موشکی در پاییز ۱۳۶۳ در سوریه) 🌱⚘️🌱⚘️ https://eitaa.com/lashkarekhoban
و دردهای من همه از عشق است.... وقتی در ابتدای جوانی؛ همه زندگی و آرزوهایم را بستم به پیوند با زندگی غریبانه رزمنده‌ای که زخمش هرگز خوب‌شدنی نبود، گفتنی نبود، شنیدنی نبود، فهمیدنی نبود؛ فقط زیستنی بود؛ در سکوت؛ با صبر و دردهای من همه از عشق است وقتی فکر کردم قلم می‌تواند رازدار آن شور شیرین و کمیاب باشد که انسان را به لقا خدا می‌‌کشاند... سوال کند برای کشف معمای وصال و محرم کلمه باشد برای رسیدن به شهود حق؛ فکر کردم قلم باید پاک باشد؛ طاهر باشد؛ عالی باشد؛ در خدمت خود صاحب کلمه باشد.... آه بله مهدی جان دردهای من همه از عشق است! شکسته؛ بسته؛ گاه خسته از رنج‌های ناگهان از پشت! پای همان عشق هستم و مدام فکر می‌کنم آیا به دردتان خورده‌ام؟ عیارم مشخص شده است در برابر ادعاها و آرزوهای بزرگی که روزگاری داشتم😭 یعنی هنوز می‌توانید روی من حساب کنید؟! یا نکند همه راه را در وهم پیموده‌ام و شایسته این التهابم؟ https://eitaa.com/lashkarekhoban
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
1 روزهای آخر شهریور تا 19 مهر، هر سال بعد از سال 1377، برایم یادآور اتفاقی بزرگ است که هر سال م
همان روزها رسیده است... روزهای آخر شهریور و مرور آن روزهای انتخاب ... انتخاب عزیزی که هر قدر از آن فاصله می‌گیرم بیشتر می فهمم گاهی چطور خدا خودش ؛ خود خودش می‌خواهد ما کاری بکنیم و برای آن؛ راه را هموار می‌کند. ماجرای ازدواج من با یک جانباز را با این هشتگ می‌توانید بخوانید. https://eitaa.com/lashkarekhoban
یکی از اخبار خوش امروز: 🔹لحظاتی قبل، ماهواره تحقیقاتی چمران ۱ توسط ماهواره بر قائم ۱۰۰ پرتاب و با موفقیت در مدار قرار گرفت. 🔹ماهواره تحقیقاتی چمران ۱ توسط گروه فضایی صنایع الکترونیک ایران (صاایران) با همکاری و مشارکت پژوهشگاه هوافضا و شرکت‌های خصوصی دانش بنیان طراحی و ساخته شده است... 🔹ماهواره بر سوخت جامد قائم ۱۰۰ نیز که توسط متخصصین نیروی هوافضای سپاه پاسداران طراحی و ساخته شده است در دومین عملیات مداری خود توانست عملیات مدارگذاری ماهواره چمران ۱ را با موفقیت به انجام رساند. 🍃🍃🍃 ماهواره‌بر قائم ۱۰۰ با سوخت جامد؛ همانی که حاج حسن آقای طهرانی‌مقدم می‌خواست... همانی که ۲۲ آبان ۱۳۹۰ قرار بود یک تست مهم درباره‌اش انجام دهد و نشد... همانی که رد دستان حاج حسن بر آن بود و با دردمندی چند ماه پس از شهادت او از بین برده شد .... حالا پس از سیزده سال؛ مرحله اول ماهواره‌بر سوخت جامد قائم به دست فرزندان ایران با موفقیت خلق شد... تبریک به شهید طهرانی مقدم و فرزندان شهیدش؛ و فرزندان دانشمند گمنامش... https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد این شعر را می‌خواند و می‌فرماید؛ خیلی در ارتباط با مردم با احتیاط باشید. بله دقیقا... مدتهاست سخت در فکرم و به خودم می‌گویم: معلوم نیست خلق کتاب مرد ابدی؛ در حیات ابدی به دردم خواهد خورد؛ یا نوشتن مثلا یک نوشته کوتاه برای شهیدی گمنام که خیلی‌ها اصلا ندیده؛ نشنیده و نخوانده‌اند.. حتی ممکن است خودم هم یادم رفته باشد😭 مثل ده‌ها مطلبی که در هفته‌نامه نوشتم و همه از سر صدق بود... یا کتاب‌های کوچک برای شهدای دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی تبریز... کتاب که حرف همسرش وقتی گفت این اولین بارست برای مجید؛ چیزی نوشته می‌شود؛ شرمنده‌ام کرد😔 و یا که در اولین روزهای ورودمان به تهران؛ ثابت کرد شهید شاهد است😭 و یا تک جمله‌ها حتی گاهی؛ آهی که از قلبم برخاست و حتی کلمه هم نشد.... اما معنا داشت و فقط او که رب من و ماست، می‌داند... آری... کس چه می‌داند درین بحر عمیق سنگریزه قرب دارد، یا عقیق؟ https://eitaa.com/lashkarekhoban
🔻دسترسی تهران به نیویورک در ۳۰ دقیقه! 🔹 ۲۴ شهریور ۱۴۰۳ | ایران با پرتاب ماهواره چمران۱ توسط موشک قائم۱۰۰ از موشک‌های قاره‌پیما، رونمایی کرد؛ 👈 ماهواره تحقیقاتی چمران۱ توسط ماهواره‌بر قائم۱۰۰ پرتاب شد و با موفقیت در مدار ۵۵۰ کیلومتری قرار گرفت؛ این موشک ماهواره‌بر قادر است، محموله‌هایی با وزن ۸۰ کیلوگرم را به مدار ۵۰۰ کیلومتری تزریق کند؛ 👈 آنچه ماهواره‌بر پرتاب شده را مهم می‌سازد، بهره‌گیری آن از موتور رافع است که فناوری‌های آن، تنها در اختیار چهار کشور جهان قرار دارد؛ این موتور که آزمایشات نهایی آن در اواخر سال ۱۴۰۰ به پایان رسید دارای بدنه کامپوزیتی از جنس کامپوزیت فیبر کربن است و با سوخت جامد کار می‌کند؛ قائم۱۰۰ اولین ماهواره‌بر سه مرحله سوخت جامد جمهوری اسلامی ایران و ساخت دانشمندان نیروی هوافضای سپاه پاسداران است؛ 👈 قائم ۱۰۰ اولین پله از نقشه راه سپاه در توسعه سری ماهواره‌برهای قائم است که از قائم ۱۰۰ شروع شده و سپس ۱۰۵، ۱۱۰ و ۱۲۰ هست که به مدار ۳۶ هزار کیلومتر خواهد رفت؛ موشک‌های سری قائم در‌صورت تغییر موفق به یک موشک بالستیک می‌توانند به بردی معادل ۱۲ هزار کیلومتر برسند؛ این برد، ضمن پوشش اروپا، قادر است به خاک اصلی آمریکا نیز دست یابد؛ 👈 موشک قائم با دید غربی و عینک هسته‌ای، قاره‌پیما دیده می‌شود؛ ایران در نخستین ماه سال ۱۴۰۰، با رساندن فوری سطح غنی‌سازی ۲۰ درصدی به ۶۰ درصد نشان داد به راحتی می‌تواند آن را به ۹۰ درصد نیز برساند؛ از سوی دیگر تولید اورانیوم فلزی موضوع دیگری بود که نشان داد تهران توانایی‌های خود را در ابعاد درگیری نیز توسعه داده است. 👈 سپاه پاسداران با پرتاب ماهواره‌بر قائم۱۰۰ در واقع به‌ طور رسمی اعلام کرد که به موشک‌هایی با برد ۵۵۰۰ تا ۱۲۵۰۰ کیلومتر دست پیدا کرده است؛ موشک‌‌های قاره‌پیما، گونه‌ای از موشک‌های بالستیک محسوب می‌شوند که توان پیمایش مسافتی بیش از ۵۵۰۰ کیلومتر را داشته باشند؛ این موشک‌ها توان دستیابی به ارتفاع پروازی بیش از ۳۰۰ کیلومتر را دارند؛ ایران نیز در سال‌ های گذشته موشک‌ های فراوانی را در کلاس‌های مختلف و با سوخت‌های مختلف برای توسعه زیرساخت‌ های فناوری فضایی خود ساخته است و توانسته به ارتفاع پروازی ۵۰۰ کیلومتر نیز دست یابد. 🔴 👇 @bidariymelat
روزهای پاییز ۱۴۰۱ در تلاش برای تکمیل مصاحبه‌های فصل‌های آخر کتاب بودم؛ ماجرای تست موتور ماهواره‌بر قاصد که قرار بود با تکمیل و ... به موشک سوخت جامد عظیم الجثه قائم برسد که می‌توانست موتورهای مرحله دوم، سوم و ماهواره‌ها و ... را به فضا برساند.... اولین دیدارم با ؛ فرمانده جوان فضایی نیروی هوافضای سپاه بود. جلسه با ذکر خیر از کتاب از جانب سردار شروع شد. چه حسن طلیعه‌ای و چه حال خوشی وقتی بعد از ۱۸ سال پس از چاپ اولین کتابت می‌شنوی یک رزمنده یا سردار سپاه؛ لشکر خوبان را سالها کتاب دم دستی خود داشته و گاهی بدان رجوع می‌کرده تا انرژی بگیرد برای کارهای سخت بزرگش.... الحمدلله... سردار جعفرآبادی از نظر تقویمی یک سال از من کوچک‌تر بودند. خوشحال بودم هم نسلی را می‌دیدم با طی طریقی خاص؛ گاهی شبیه؛ و الحمدلله سربلند... آن روز؛ قرار شد چیزی از کلمه قاره پیما نوشته نشود. اما سرعت حوادث این ایام و سالها در جهان و منطقه چنان سریع و عریان بود که امروز پس از پرتاب موفق ماهواره چمران تیترهای شفاف می‌خوانیم: "دسترسی تهران به نیویورک در ۳۰ دقیقه" درودها بر رزمندگان و دانشمندان دیروز و امروز وطنم که خستگی ناپذیر؛ در راه هدف ارزشمندشان در تلاشند... درود... https://eitaa.com/lashkarekhoban