حسن در باران برگشته بود....
#همسر_شهید_طهرانی_مقدم
#کتاب_مرد_ابدی_در_حال_چاپ
#زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
https://eitaa.com/lashkarekhoban
عشق پاک حسن و الهام، درسهای فراوان دارد... عشقی که ریشه در محبتی الهی دارد بر هر سختی و فراقی پیروز است...
#همسر_شهید_طهرانی_مقدم
#کتاب_مرد_ابدی_در_حال_چاپ
#زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#الهام_و_حسن
https://eitaa.com/lashkarekhoban
بخشی از سخنرانی سردار حسن طهرانی مقدم چند ماه قبل از شهادت:
"... رفته بودیم محضر سید حسن نصراللّه، که خدا به حق حضرت ولیعصر (عج) حفظ بکنه این سایه و بارقهای از انوار امیرالمومنینه. جملهای که به من گفت ما خجالت کشیدیم. گفتم نگاه کن، امام اومدو ما رو تربیت کرد، اینا رو هم تربیت کرد، اینا از همۀ شیعهها سبقت گرفتن! ماشاءاللّه به اینا! از تخلیۀ اطلاعاتی و از رعب و وحشتی که اسرائیلیا رو در برگرفته بچهها! روزی که عَلَم و پرچم زرد امیرالمومنین را روی پیشانی مبارکش میبست بچهها، [روزی که] این پرچم برافراشته بشه و روز مرگ [اسرائیل] روزیه که جنگ دیگری با حزباللّه دربگیره بچهها. [اونا] وحشت کردن بچهها! حزباللّه کیه؟ ما چی یادشون دادیم؟ چند نفرن؟ بچهها روحیه تهاجمی [رو حفظ کنید!] بچهها مقام و شهرت [را دنبالش نرید] ناموس، خط اسلام، عزت، امیرالمومنین، خون شهدا و حضرت سیدالشهدا (ع)، بچهها میدرخشه و [باعث شده] اون دشمن، [که] سومین ارتش دنیاس، میلرزه امروز. ما باید به اون روحیه برگردیم وگرنه موشکهای گندهتر از ما رو هم اومدن و اَرّه کردن و بولدوزرا از روش رفتن. اینا ابزاراییه که اگه او بخواد عمل میکنه. اون دست و اون نیت و اون شجاعت و روحیۀ الهی رو باید در بچهها تقویت کنیم. اگه این شد بچهها، دشمن ذلیله. صدام چی گفت بچهها؟ گفت اگه من بسیجیای ایرانو داشته باشم کشوری در برابر ارتش عراق، حتی یک روز تاب مقاومت نخواهد داشت....
#کتاب_مرد_ابدی_در_حال_چاپ
#زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#سخنان_سردار_طهرانی_مقدم
#به_قلم_معصومه_سپهری
https://eitaa.com/lashkarekhoban
علی کنگرانی،⚘️ جوان بسیجی اهل کرج، که بهعنوان مدیر داخلی پادگان کنار دشتبانزاده قرار گرفته بود، از عشاق حاج حسن بود! او که خدمت سربازیاش را در همان پادگان گذرانده بود، جوانی خوشرو، مؤدب و بسیار توانمند بود، طوری که فرماندهانِ وقت، او را همانجا نگه داشته بودند. با حضورِ مداومِ حاج حسن در مجموعه و شناختی که مدام عمیقتر میشد، علی شیفتۀ حاج حسن و کارشان شده بود. در مدرس، درست مثل ایام جنگ، میدان کار برای کسانی که علاقه و تواناییشان را ثابت میکردند، فراهم بود. علی کنگرانی با حضور در کنار دشتبانزاده، کارهای مربوط به نیروی انسانی پادگان را انجام میداد. حاج حسن بارها دربارۀ او گفته بود: «این علی، جا داره تا ریاست جمهوری هم پیش بره!»
#کتاب_مرد_ابدی_در_حال_چاپ
#شهیدان_اقتدار
#زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#شهید_علی_کنگرانی
#بچههای_حاج_حسن
#شهدای_پادگان_مدرس
#شهدای_غدیر
#انتشار_برای_اولین_بار
https://eitaa.com/lashkarekhoban
امروز روز بسیار خوبی بود، در حسینیه شهید طهرانی مقدم، در محضر خانوادههای محترم شهدای اقتدار ( شهدایی که همراه حاج حسن آقا به شهادت رسیدند)، در جشنی پاک و دیداری باصفا
در ایامی که شهدای موشکی آرزو داشتند آن را ببینند..🇮🇷
#شهیدان_اقتدار
#زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
https://eitaa.com/lashkarekhoban
مردم! این زن را بشناسید...
او،زنیست که قهرمان ملی ما، بلکه قهرمان جهان اسلام، #شهید_حسن_طهرانی_مقدم او را تحسین و تبلیغ کرده.. او را شیرزن نامیده.. او را تعریف و تمجید کرده...
این زن، #منیر_داسدار،
دو پسرش محمد و محمود داسدار را فدای این کشور کرده،⚘️⚘️ هر دو، از نیروهای حاجحسن در پادگان مدرس بودند... محمد داسدار، اولین تازه دامادیست که دو هفته پیش از عروسی، خونش بر خاک مدرس ریخت... بعد از شهادت محمد، در شب عید نوروز ۱۳۸۵، حاج حسن بعد از دیدار با این مادر دلاور، گفتنیها را گفت... الحق این شیرزن، ثابت کرد بر عهد خویش صادق است وقتی ماند و پیکر اربا اربای دومین پسرش در راه تحقیقات موشکی را دید. محمود او، که روزی شاهد شهادت برادر بزرگترش بود ولی در مدرس ماند و حاج حسن را رها نکرد، همراه حاج حسن و یاران برگزيدهاش به معراج رفت...
درود خدا بر این زن و شهیدانش و دو عروس عزیزش
#شهیدان_اقتدار
#شهیدان_داسدار
#کتاب_مرد_ابدی_در_حال_چاپ
#زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#مادر_دو_شهید_موشکی
#به_قلم_معصومه_سپهری
https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر بار جایی از شما حرف میزنم، چقدر دلم برایتان تنگ میشود حاج آقا،
برای لحن باصلابتتان،
برای کلمات محکمی که از دل میگفتید و باور داشتید و بر جان من هم مینشست...
ممنونم که مرا هم مثل خیلیها، بزرگ کردید و یادم دادید...
چقدر جایتان خالیست...
امروز برای بیش از سیصدمین بار در ختم قرآن هفتگی شریکتان کردم.
من از یادت نمیکاهم ای شهید غیور، و امید دارم به یاد پر برکت شما... امید...
🌷
#زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#سخنان_سردار_طهرانی_مقدم
#کتاب_مرد_ابدی_در_حال_چاپ
#انتشار_برای_اولین_بار
(لطفا فیلم و مطلب هیچ جا بدون لینک منتشر نشود.)
https://eitaa.com/lashkarekhoban
ادر حالی که آخرین اوراق کتاب را با تکمیل مقدمه تمام میکنم، فکر کردم ببینم واژه اسرائیل چند بار در کتاب آمده است؟ راستش خودم باورم نشد!! ..... 73 بار، که لااقل 50 بار حاوی جملات یا خاطراتیست که نگاه حاج حسن را نسبت به این غدۀ سرطانی نشان میدهد... شاید بد نباشد به بهانۀ وعدۀ صادقی که مایۀ فخر و شادی دل مظلومان فلسطین و آزادگان جهان شده، چند بخش را مرور کنیم.... با سلام و صلوات بر روح پاک مردی که میخواست اسرائیل را نابود کند.... #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #کتاب_مرد_ابدی_در_حال_چاپ https://eitaa.com/lashkarekhoban
دوشنبه 28 /8 /63
امروز روز تعطیلی پادگان بود. صبح بعد از ورزش از برادرانِ چهار گروه، امتحان کتبی گرفته شد که میزان پیشرفت کار آنها مورد ارزیابی قرار گیرد و ضمناً عاملی باشد در جهت مطالعه بیشتر دروس فشرده. ... بعد از ظهر برای اولین بار به میدان والیبال رفته و بازی مفصلی انجام شد. نکتۀ جالب این بود که یک دست با سوریها، افسر و درجهدار و سرباز آنان بازی کردیم که 2 بر 1 باختیم، ولی در آخر دستهای آنها را گرفته و ندای اللّهاکبر و مرگ بر آمریکا و اسرائیل سردادیم که خیلی در آنها تأثیر گذاشت...... از دستنوشتههای حسن طهرانی مقدم در سفر سوریه، ماموریت آوزش موشک اسکاد_ بی...... #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #انتشار_برای_اولین_بار #کتاب_مرد_ابدی_در_حال_چاپ #مرگ_بر_اسرائیل https://eitaa.com/lashkarekhoban
دوشنبه 26/9/63
زیارت حضرت زینب، طبق معمول، با حال و شور، و پربرکت و پرتوفیق بود. امروز به دیدن خیمههای فلسطینی اطراف حرم مطهر رفته و وضع زندگی رقتبار آنها را از نزدیک مشاهده کرده و جوانان آنجا بهجای اینکه در جبهههای جنگ با اسرائیل بجنگند، وِلو بودند، که این پراکندگی و بیتفاوتی آنها را جز به سرنوشتی که فعلاً دچار آنان هستند نمیرساند.... از دستنوشتههای حسن طهرانی مقدم در سفر سوریه، ماموریت آموزش موشک اسکاد_ بی...... #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #انتشار_برای_اولین_بار #کتاب_مرد_ابدی_در_حال_چاپ #مرگ_بر_اسرائیل https://eitaa.com/lashkarekhoban
تبلیغاتِ روانی دشمن موج جدیدی راه انداخته بود. آنها میگفتند: «مردم ایران خواهان پایان جنگ هستند، اما رهبر و دولت ایران نه!» در پاسخِ آنها، رسانههای ایران روی راهپیمایی روز قدس در آخرین جمعۀ ماه مبارک حساب ویژهای باز کرده و آن را «روز حمایت از جنگ» خوانده بودند. مردم در همهجای ایران، خصوصاً در شهرهایی که احتمال بمباران و موشکباران داشت، به خیابانها آمده بودند. حسن داشت اخبار و صحنههای راهپیمایی روز قدس را از تلویزیون کوچک اتاقشان میدید. اخبارِ سراسری تخمین میزد که پنجمیلیون نفر در سراسر کشور در این راهپیمایی حضور یافتهاند. حضور مردمِ کفنپوشی که شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» و «جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم» را فریاد میکشیدند، روحیۀ مقاومت رزمندهها را تقویت میکرد.
ـ صدام بهجای خود، اما دشمن اصلی ما این اسرائیل غاصبه!
حسن بارها این را به دوستانش گفته بود. همیشه و همهجا از ظلموظالم متنفر بود. نفرتی که نمیگذاشت او یکجا بنشیند و به شعار دادن قانع باشد، بلکه به او انگیزه میداد تا به راههای منکوب کردن ظالم فکر کند. #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #انتشار_برای_اولین_بار #کتاب_مرد_ابدی_در_حال_چاپ #مرگ_بر_اسرائیل https://eitaa.com/lashkarekhoban
گروهی از نخستین نیروهای توپخانه: ایستاده مقابل طرح بیتالمقدس که آرزوی آزادیاش را داشتند: از چپ: حاج آقا رضایی(پدر شهید محمد رضایی)، حسین زاهدی، حسن طهرانی مقدم،محسن پیرانیان، [شهید] مهدی پیرانیان، ... ، جواد منظوری، ...
#کتاب_مرد_ابدی_در_حال_چاپ
#زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#توپچیها
#مرگ_بر_اسرائیل
https://eitaa.com/lashkarekhoban
(انتشار این #بریده از کتاب که در حال #انتشار_برای_اولین_بار است، بدون لینک کانال و اطلاعات کامل، مجاز نیست!) مدتی بود که خبر ورود یک میهمانِ ناخوانده به آسمان کشور را دریافت کرده بودند؛ یک پهپاد جاسوسی بسیار پیشرفته که از سمت مرزهای غربی کشور وارد آسمان ایران شده و با یک خطای اطلاعاتی، در آذربایجان بر زمین نشسته بود! پرنده، آسیب چندانی ندیده و کاملا سالم بود. آن را به مجموعۀ سازمان جهاد خودکفایی در تهران منتقل کرده بودند، اما کار خاصی روی آن انجام نشده بود جز این که اسمش را گذاشته بودند «پرندۀ ایکس»!
حسن دوست داشت این میهمان ناخوانده را زودتر ببیند. ـ این هم میهمان ناخواندۀ ما!
ـ این یه پهپاد با تکنولوژی فوقالعاده پیشرفتهس که مأموریت شناسایی داره و مدتیه مهمون ماست! ولی هیچ کاری باهاش نکردیم! نه رسانهای شده، نه کار خاصی میتونیم باهاش بکنیم، بهجز یکسری کارای مقدماتی! فعلا محرمانه همینجا نگهداری میشه!
حسن، صحبتهای یکی از متخصصین پهپاد را میشنید و با چشمان تیزبینش پهپاد را که حدس میزدند اسرائیلیست، برانداز میکرد و ایدهای در ذهنش جان میگرفت!
ـ ما حتما میتونیم بفهمیم این چیه! باید بشناسیمش تا بعد بسازیمش!
این پهپاد او را یاد اولین موشک اسکادی که دیده بود میانداخت! همان حیرت، همان شگفتی و شوق به کشف و شناخت و ساخت، دوباره در وجودش زنده شده بود. (نقش سردار حسن طهرانی مقدم فقط محدود به توسعه و تحقیقات و عملیات موشکی نبود!)
#کتاب_مرد_ابدی_در_حال_چاپ
#زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#توپچیها
#مرگ_بر_اسرائیل #پهپادها
https://eitaa.com/lashkarekhoban
حسن با اینکه در این آموزشها شرکت داشت، اما تصمیم قطعی برای پیوستن به سپاه نگرفته بود. دعوت عمو مرتضی برای تحصیل در آلمان پابرجا بود و رفتن یا نرفتنْ انتخاب بزرگی برای حسن بود که دو راه با دو مقصد متفاوت برایش داشت. تکلیف برادرهای بزرگتر معلوم بود. تحصیلات فرامرز در دانشگاه تهران در رشتۀ باستانشناسی روبهاتمام بود. محمد هم در سپاه راهش را انتخاب کرده بود و روحیۀ رفتن به خارج برای تحصیل نداشت، اما همه فکر میکردند حسن میتواند در یک دانشگاه خوبِ خارجی، رشد کند. مادر انتخاب را به خودش واگذار کرده بود. حسن برنامه ادامۀ تحصیل را در نظر داشت اما ترجیح میداد فعلا با برادر بزرگش همراه باشد..... #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #انتشار_برای_اولین_بار #کتاب_مرد_ابدی_در_حال_چاپ #سپاه_پاسداران https://eitaa.com/lashkarekhoban
حسن مقدّم، در اولین روز تابستان سال 59، تکلیفش را با خارج رفتن و سایر برنامههایش مشخص کرد و رسماً عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.
- تا وقتی نیاز باشه، در خدمت انقلاب میمانم!
#کتاب_مرد_ابدی_در_حال_چاپ
#زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#به_قلم_معصومه_سپهری
#پاسدار_انقلاب_اسلامی_حسن_مقدم
https://eitaa.com/lashkarekhoban
دو پاسدار نمونۀ اسلام، دو حسن، دو سپاهی درجه یک که بیشترین خدمات را به کشور ومردمشان کردند. شهیدان حسن شفیعزاده و حسن مقدم، فرماندهان توپخانۀ سپاه اسلام... 8 اردیبهشت سیوهفتیمن سالروز شهادت توپچی بزرگ شهید حس شفیعزاده است... مردی بزرگ و هنوز ناشناخته که ایرانی وامدار اوست....
#زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#حسن_های_توپخانه_سپاه
#کتاب_مرد_ابدی_در_حال_چاپ
#شهید_حسن_شفیعزاده
*در طول نگارش کتاب مرد ابدی در تبریز، بارها و بارها هرگاه عاجز شدم و بریدم، به مزار مطهر شهید عزیز حسن شفیعزاده پناه بردم.... عجب رفقایی هستند این حسنها🩵🩵
https://eitaa.com/lashkarekhoban
چه روز خوشی، چه سعادتی... حضور فرماندهان موشکی _ یاران و یادگاران حسن طهرانی مقدم که درک ش کردند و در راهش هستند_ در محضر پیر و مرادشان🇮🇷
#دیدار
#فرماندهان_موشکی
#سردار_حاجیزاده
#سردار_موسوی
#سردار_باقری
⚘️ سردار موسوی میگفت: آقا بارها در موعد موفقیتهای بزرگ، به ما به این مضمون فرمودند این موفقیتها جبران جای خالی حسن آقا را نمیکند! 😭 کاش امروز حس آقا را نسبت به شما میدانستم... روحت شاد مرد! کجایی که از یادها نخواهی رفت... هرگز!
#کتاب_مرد_ابدی_در_حال_چاپ
#زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
https://eitaa.com/lashkarekhoban
... حاج حسن آن روز آدرسی به او داد که برود و آنجا را برای کارش آماده کند. وقتی حامد آنجا رفت، جا خورد, آپارتمانی که گویی مدتها خالی مانده بود و همه جایش کثیف و به هم ریخته بود!
ـ حتما حاج آقا میدونسته اینجا چه خبره! یعنی منظورش این بود من خودم اینجا رو تمیز کنم؟!
با این که حس خوبی نداشت و به غرورش برخورده بود، اما تا شب آنجا را تمیز کرد. فضولات و پَر کفترها را که روی هم تلنبار شده بود، به زحمت پاک کرد، اما هنوز تا منظم شدنِ محیط، خیلی کار داشت. شب با ناراحتی به خانه رفت و به مادرش گفت که چه اتفاقی افتاده و سردار مقدّم او را به جایی فرستاده که باید اول آشغالهایش را جمع کند و اصلا معلوم نیست بعدش میخواهد به او کار دیگری بدهد یا نه!
ـ پسرم! به نظرم ایشون خواسته این طوری امتحانت بکنه که از زیر کار در میری یا محکم وایمیستی!..... #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم ندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #انتشار_برای_اولین_بار #معصومه_سپهری #کتاب_مرد_ابدی_در_حال_چاپ #راز_فرماندهان https://eitaa.com/lashkarekhoban
او هیچوقت اهل آهوناله و حسرت دوران جنگ نبود اما همیشه از دو شهید زمان جنگ زیاد یاد میکرد: حسن غازی و حسن شفیعزاده. ذکر این دو حسن همیشه با بچههای قدیمی توپخانه بود. حسن آنقدر به شفیعزاده علاقه داشت که در شلوغی کارهایش برای مراسم سالگرد شهید شفیعزاده در اوایل اردیبهشت، چند بار به تبریز سفر کرد و دوبار هم سخنران مراسم سالگرد شفیعزاده بود. #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #کتاب_مرد_ابدی_در_انتظار_چاپ #حسنهای_توپخانه #شهید_حسن_شفیعزاده https://eitaa.com/lashkarekhoban
بخشی از مقدمۀ کتاب مرد ابدی .... مرور یک راه طولانی، بسیار سخت و بسیار ارزشمند ..... (انتشار فقط با لینک و مرجع)
یک روز، در پایان دو روز کار سخت (مصاحبه)، قرار بود با کسی که سابقۀ دوستی 36 ساله و فامیلی نزدیک با حاج حسن داشت دیدار کنم. روند گفتوگو با آقای سید مرتضی طالبیان، به سوی دیگری رفت. ایشان ضمن تحسین آثار قبلیام،شروع کرد به گفتن کلیاتی از بزرگی حاج حسن، تنهایی او، اخلاص او، مشکلات او و مسائلی که فوق تصور من بود. او میخواست من بدانم قرارست دربارۀ کسی بنویسم که یکی مثل صدها تنِ دیگر نیست! صحبتهای او ناگهان دلم را خالی کرد. او راست میگفت، حاج حسن، بزرگ بود و نوشتن از چنین انسانی، علاوه بر تجربه و تخصصهای ظاهری، روح و جانی منزه میخواست... . آن شب، از دل ترافیک تهران، خسته و تنها، با حال بسیار شکستهای به فرودگاه مهرآباد رسیدم. در ترافیک، همیشه دلهرۀ جاماندن از پرواز داشتم و ماجراهای عجیبی درینباره بر سرم آمد. آن شب وقتی در سالن انتظار نشستم، قرآن کوچکی را که همیشه همراه داشتم درآوردم. واقعا به مرحلهای رسیده بودم که فکر میکردم بهتر است زودتر بگویم که انجام کامل این کار، در توان من نیست و باید کنار بروم! احساس ناتوانی، گاه خُلقم را تنگ میکرد و گاه در لاک تنهاییام میبُرد. نمیخواستم به شرایط دشوار خانوادۀ عزیزم، سختی دیگری بیفزایم! آن شب، در فرودگاه، با همۀ وجود به خدا پناه بردم، خواستم با من حرف بزند و راهی نشانم دهد. حتی شاید عذری یادم بدهد که از زیر این بار سنگین دربروم! قرآن را گشودم و از آنچه خواندم همۀ وجودم یکپارچه اشک و حیرت شد. آیات 61 تا 63 سورۀ مبارکۀ شعرا را میخواندم: «یاران موسی گفتند: «ما قطعا گرفتار خواهیم شد.» موسی گفت: «چنین نیست، زیرا پروردگارم با من است و به زودی مرا راهنمایی خواهدکرد.» پس به موسی وحی کردیم: «با عصای خود بر این دریا بزن» تا از هم شکافت و هر پارهای همچون کوهی سترگ بود... »
بیاختیار اشک ریختم و با آیۀ «اِنَّ مَعیَ ربّی سَیَهدین» آرام گرفتم. تردیدی نداشتم که ربِّ شهید، خودش کمک خواهد کرد و دریای سختیها بر من گشوده خواهد شد. باید به خدا توکل میکردم و با همۀ وجود، محکم و امیدوار میایستادم پای کار حاج حسن!......
#انتشار_برای_اولین_بار #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #کتاب_مرد_ابدی_در_حال_چاپ #معصومه_سپهری #مرد_ابدی_چگونه_خلق_شد؟
https://eitaa.com/lashkarekhoban
روز هشتمِ تیر، حسن، بههمراه عبدی، حمیدرضا لشکریان و رفقای دیگرشان در یک حمام عمومی در آبادان بودند. بعد از حمام با شوخی و خنده مشغول پوشیدن لباس بودند که وقت اخبار نیمروزی رادیو رسید. در رأس اخبار، خبر شهادت دکتر بهشتی و تعداد زیادی از نمایندگان مجلس و اعضای حزب جمهوری اسلامی در انفجار دفتر حزب در خیابان سرچشمه اعلام شد! انگار کوه یخ بر سر بچهها آوار شد! صدای گریۀ بعضیها بلند شد. حسن سکوت کرده بود و فکر میکرد مگر در چند جبهه میتوانند بجنگند؛ اینجا، روبهروی دشمن خارجی؟ یا در تهران و شهرهایی که هنوز منافقین آنجا بودند و زهر خود را میریختند؟ #انتشار_برای_اولین_بار #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #شهدا_در_شهادت_بزرگان_و_یارانشان_چه_میکردند؟ https://eitaa.com/lashkarekhoban
چهارشنبه 30/8/63
دیروز مطلع شدیم از طریق رادیو که برادر مهدی زینالدین، فرماندۀ لشکر 17 علیبنابیطالب، همراه برادرِ خود شهید شده است که یکه خوردیم و بسیار متأثر شدیم، چراکه وجود نامبرده حاصل چهار سال جنگ و تجربه بوده و از فرماندهان طراز اول و دارای اخلاق حسنه بود و... لحظهای احساس تنهایی کردم، چراکه برادرها یکییکی دارند میروند و به سعادت ابدی میرسند. برادر همت، باقری، بقایی، زینالدین و ...، و ما ماندهایم و مسئولیتمان در قبال خون شهدا دو چندان بیشتر. #دست_نوشته_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#انتشار_برای_اولین_بار #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم ##شهدا_در_شهادت_بزرگان_و_یارانشان_چه_میکردند؟ https://eitaa.com/lashkarekhoban
.....همه در تکاپوی مقدمات حمله بودند که خبر تلخی منتشر شد. حسن باقری و مجید بقایی هنگام شناسایی در خطّ مقدّم بر اثر اصابتِ ترکش خمپاره شهید شده بودند. آن روزها حسن دفترچۀ یادداشت کوچکی بههمراه داشت. دیگر فرصتی برای نوشتن ماجراهای جبهه نداشت، بلکه بیشتر دربارۀ مسائل توپخانه و کارهایی که باید پیگیری میکرد مینوشت، گاهی هم گزارشی از جلسات فرماندهی؛ مثل جلسۀ فرماندهی ارتش و سپاه در سطح قرارگاه خاتم، نجف، و کربلا قبل از عملیات والفجر.
پنجشنبه 14/11/61
بعد از زیارت عاشورا و توسل به آقا اباعبداللّه و تلاوتِ قرآن.
برادر محسن [گفت]: همگی ما آمادگی باید داشته باشیم که تقدیم خدا بشویم. دربارۀ برادر حسن و مجید، من افتخار میکنم که دو تن از فرماندهانم را تقدیم خدا کردم و همگی آمادهایم که این راه را طی کنیم.
[حسن باقری و مجید بقایی] برای ملت ما ثابت کردند که [اینطور نیست که فرماندهان] فقط در اتاق بنشینند. ما افتخار میکنیم که فرماندهان ما در معرض خطر و ... قرار میگیرند. با این شهادتها ملت ما میفهمد بچههایشان دست فرماندهانی است که خودشان در میدان هستند، تا آنجایی که ملت ما میبایستی در آسایش باشند، میبایستی جلو برویم. فرمانده باید تا آنجا که ممکن است خودش را حفظ کند و آنجا که لازم است باید برود. درمورد پیامِ وحدت امام، نمونۀ واقعی وحدت در آنجایی است ]که اگر[ یک کمی کم یا زیاد تصمیم گرفته شود، تعداد زیادی از دست خواهند رفت، جای آئیننامهها را قلبها [بگیرند.] ما در اضطرابها و جراحتها به این وحدت رسیدیم...... #انتشار_برای_اولین_بار #بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #شهادت_حسن_باقری_و_مجید_بقایی #شهدا_در_شهادت_بزرگان_و_یارانشان_چه_میکردند؟ https://eitaa.com/lashkarekhoban
....... حسن مقدّم، مثل همۀ جوانانی که گوشبهفرمان امام و عاشق و دلباختۀ او بودند، عزادارِ امام و گوشبهفرمان ولیّفقیه بود. او در اتفاقات سنگین، اندوهش را به نمازهای نیمهشب و خلوت کوهستان میبرد بعداز انتخابِ آیتاللّه سید علی خامنهای بهعنوان رهبر انقلاب، حسن هم در حلقۀ فرماندهان سپاه به محضر ایشان رسید. برای او «ولایت فقیه» معنای مقدسی بود که حاضر بود همۀ زندگیاش را فدای آن کند. در یکی از دیدارهای فرماندهان سپاه با مقام معظم رهبری اجازۀ صحبت گرفت و گفت: «آقا، ما چون شما رو بارقهای از ولایت امیرالمؤمنین میبینیم، در رکابتون هستیم و دوسِتون داریم. دوست داریم همون کاریو که اگر در زمان حضرت امیرالمؤمنین بودیم، میکردیم برای شما انجام بدیم.» میان همهٔ فرماندهان سپاه، لحن صمیمی و ادبیات حسن مقدّم، خاص و بینظیر بود....... #انتشار_برای_اولین_بار #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #شهدا_در_شهادت_بزرگان_و_یارانشان_چه_میکردند https://eitaa.com/lashkarekhoban
چند روز بعد [از اصلاح خرابکاریهایی که مستشاران لیبی در سیستم موشکی ایجاد کرده بودند و پس از اولین پرتاب موفق موشک اسکاد بی به دست رزمندگان ایران] خبر رسید که: «امام میخواهند بچههای موشکی را ببینند.»
این بزرگترین هدیه برای رزمندگانی بود که خبرش توسط آقای هاشمی به حسن مقدّم رسید. بچهها با اشتیاق راهی تهران شدند، اما وقتی رسیدند فهمیدند امام خمینی ساعتی قبل، بهدلیل ناراحتی قلبی، در بیمارستان بستری شدهاند و امکان دیدار فراهم نیست. آقای هاشمی میان مردان موشکی ایران آمد و از طرف امام پیامی برایشان آورد: «امام به شما سلام رساندند و گفتند شما معادلات شرق و غرب را بههم زدید!» اشک شوق و حسرتِ بچهها از لبخند رضایت امام و جملۀ عجیبشان، جاری بود.
آقای هاشمی حرف دل خودش را هم زد: «من میخوام یک اعترافی هم بکنم! من باورم نمیشد شما بتونید مشکلات سیستم موشک رو حل کنید و پرتابش کنید. حتی به حرف شما اعتماد نکردم و منتظر شدم اخبار عراق تایید کنه ... .»
بچههای موشکی که هنوز مَست پیامِ امامشان بودند، تازه فهمیدند علاوه بر کار عظیمی که در خرمآباد کرده بودند، چه سد بزرگی را در تهران شکستهاند!
#انتشار_برای_اولین_بار #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #بریده_از_کتاب_مرد_ابدی https://eitaa.com/lashkarekhoban
حسن مقدّم، مثل همۀ جوانانی که گوشبهفرمان امام و عاشق و دلباختۀ او بودند، عزادارِ امام و گوشبهفرمان ولیّفقیه بود. او در اتفاقات سنگین، اندوهش را به نمازهای نیمهشب و خلوت کوهستان میبرد. بعداز انتخابِ آیتاللّه سید علی خامنهای بهعنوان رهبر انقلاب، حسن هم در حلقۀ فرماندهان سپاه به محضر ایشان رسید. برای او «ولایت فقیه» معنای مقدسی بود که حاضر بود همۀ زندگیاش را فدای آن کند. در یکی از دیدارهای فرماندهان سپاه با مقام معظم رهبری اجازۀ صحبت گرفت و گفت: «آقا، ما چون شما رو بارقهای از ولایت امیرالمؤمنین میبینیم، در رکابتون هستیم و دوسِتون داریم. دوست داریم همون کاریو که اگر در زمان حضرت امیرالمؤمنین بودیم، میکردیم برای شما انجام بدیم.» میان همهٔ فرماندهان سپاه، لحن صمیمی و ادبیات حسن مقدّم، خاص و بینظیر بود.....
#انتشار_برای_اولین_بار #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#مرد_ابدی
#ولایت_فقیه
https://eitaa.com/lashkarekhoban
بالاخره اصرار و خواهش لشکریانها، آهونالۀ مادر، و خواهش بقیۀ خانواده حسن را قانع کرد آمادۀ دیدن دختری شود که مادر پسندیده بود. بلافاصله زنگ زدند و قراری با خانوادۀ دختر گذاشتند. اما روز موعود، حسن مادرش را بیچاره کرد! با اینکه همیشه پسر تمیز و مرتبی بود، اما آن روز ظهر که به خانه آمد، مادر هرچه اصرار کرد برود دوش بگیرد، نرفت که نرفت! کار مادر از خواهش به گریهوالتماس رسید بلکه حریف پسرش بشود، اما نشد! حسن حتی پیراهن اتوکرده هم نپوشید! یک پیراهنِ کتانی خاکستری چهارجیب که آن روزها متداول بود پوشید با یک شلوار کِرِم، که ازبس پوشیده بود، زانو انداخته بود!
ـ مادر! پسرم! آخه دخترِ مردم با یه امیدی میخواد تو رو ببینه! اونوقت تو با این سرووضع میری خواستگاری؟!
ـ مامان! من همینم که هستم! اگه منو میخوان، همینجوری باید بخوان!
مادر خودش یک دستهگل بزرگ خرید. آن روز با خانم لشکریان هماهنگ کرده بود که باهم بروند. حسن بارها گفته بود مادر عبدی را مثل مادر خودش میداند. آن روز هم به خاطر خانم لشکریان خوشروتر شد، وگرنه از خدایش بود او را نپسندند!
#زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #انتشار_برای_اولین_بار #بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #به_قلم_معصومه_سپهری #ازدواج_حسن_و_الهام https://eitaa.com/lashkarekhoban
ماه ذیالحجه، یادآور بهترین خاطراتشان بود. حسن عاشق زیارت بود و از انرژی بیکران حج، برای کارهای بزرگش نیرو میگرفت. چندین بار توفیق حج نصیبش شده بود اما حسرت آخرین حج، از ذهنش بیرون نمیرفت.
آبان 1388، هر دو با اشتیاق منتظر یک سفرِ دونفرۀ زیبا به سرزمین پیامبر بودند. اما دو روز قبل از پرواز، نامهای همه چیز را بههم زد!
ـ بهدلایل امنیتی سردار حسن مقدّم نباید به سفر حج برود!
الهام پس از بیستوشش سال زندگی با مردی که همیشه وقف کارهای سخت برای کشورش بود، با این دستور، به هم ریخته بود! در مقابلِ حسن که سکوت کرده بود و چیزی نمیگفت، او گریه میکرد و میگفت: «مگه این همه آدم مهم نمیرن حج؟! مگه دو سال پیش، رئیس جمهور نرفت؟! یعنی تو از اونا مهمتری؟! اگه بخوان میتونن برات محافظ بذارن! مگه نمیدونن تو بعد از اینهمه کار، چقدر به این سفر احتیاج داری؟!»
حسن سعی میکرد با شیرین زبانی، همسرش را از دست غمها بگیرد. همسری که به هر دری چنگ میزد تا اجازۀ این سفر را بگیرد، اما نشد!...
🌱جلد 1 مرد ابدی، فصل اول، ص 54
🌱🌱
عکس مربوط به آخرین سفر حج عمره شهید طهرانی مقدم با خانوادهاش در سال ۱۳۸۰ میباشد.
#انتشار_برای_اولین_بار #بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #به_قلم_معصومه_سپهری
https://eitaa.com/lashkarekhoban