eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقِ رویِ جوانی خوشِ نوخاسته‌ام وز خدا دولتِ این غم به دعا خواسته‌ام تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام شَرمَم از خرقهٔ آلودهٔ خود می‌آید که بر او وصله به صد شُعبده پیراسته‌ام خوش بسوز از غَمَش ای شمع که اینک من نیز هم بدین کار کمربسته و برخاسته‌ام با چُنین حیرتم از دست بِشُد صرفهٔ کار در غم افزوده‌ام آنچ از و جان کاسته‌ام بو که در بَر کَشَد آن نوخاسته‌ام ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/915 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
عاشقی دانی چه باشد؟ بی‌دل و جان زیستن جان و بر باختن، بر روی جانان زیستن ساختن با درد و پس با بوی درمان زیستن تا کی از هجران جانان ناله و زاری کنم؟ از حیات خود به جانم، چند ازین سان زیستن؟ ،_مرگ_کو،_تا_جان_دهم؟ مرگ خوشتر تا چنین با درد هجران زیستن ای ز جان خوشتر، بیا، تا بر تو افشانم روان نزد تو مردن به از تو دور و حیران زیستن بر سر کویت چه خوش باشد به بوی وصل تو در میان خاک و خون افتان و خیزان زیستن؟ ،_وانگاه_گویی:_خوش_بزی بی‌دلان را مرگ باشد بی‌تو، ای جان، زیستن هان! ، جان به جانان ده، گران جانی مکن بعد از این بی‌روی خوب یار نتوان زیستن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1022 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صوفی از پرتو می راز نهانی دانست گوهر هر کس از این لعل، توانی دانست که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست عرضه کردم دو جهان بر کارافتاده بجز از تو باقی همه فانی دانست آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم محتسب نیز در این عیشِ نهانی دانست دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید ور نه از جانبِ ما نگرانی دانست هر که قدرِ نفسِ بادِ یمانی دانست ای که از دفترِ عقل آیت آموزی ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست می بیاور که ننازد به باغِ جهان هر که غارتگریِ بادِ خزانی دانست حافظ این گوهر منظوم که از طبع ز اثرِ تربیتِ آصفِ ثانی دانست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/729 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صوفی نهاد دام و سَرِ حُقِّه، باز کرد بنیادِ مکر با فلکِ حُقِّه‌باز کرد زیرا که عَرضِ شعبده با اهلِ راز کرد ساقی بیا که شاهدِ رعنایِ صوفیان دیگر به جلوه آمد و آغازِ ناز کرد این مطرب از کجاست که سازِ عراق ساخت؟ و آهنگ بازگشت به راهِ حجاز کرد ای بیا که ما به پناهِ خدا رویم زآنچ آستینِ کوته و دستِ دراز کرد عشقش به روی درِ معنی فراز کرد فردا که پیشگاهِ حقیقت شود پدید شرمنده رَهرُوی، که عمل بر مجاز کرد ای کبک خوش خُرام کجا می‌روی؟ بایست غَرِّه مشو که گربهٔ زاهد نماز کرد حافظ مکن ملامتِ رندان که در ازل ما را خدا ز زهدِ ریا بی‌نیاز کرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1113 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
طالع اگر مدد دهد، دامَنَش آوَرَم به کف گر بِکَشَم زهی طَرَب، ور بِکُشَد زهی شرف ،_این_دلِ_پُر_امیدِ_من گر چه سخن همی‌بَرَد، قصهٔ من به هر طرف از خَمِ ابرویِ توام، هیچ گشایشی نشد وَه که در این خیالِ کَج، عمرِ عزیز شد تلف اَبرویِ دوست کِی شود دَستکَشِ خیالِ من؟ کس نزده‌ست از این کمان تیرِ مراد بر هدف چند به ناز پَروَرَم مِهرِ بُتانِ سنگدل یادِ پدر نمی‌کنند این پسرانِ ناخَلَف مُغْبَچه‌ای ز هر طرف می‌زندم به چنگ و دَف بی خبرند زاهدان، نقش بخوان و لاتَقُل مستِ ریاست محتسب، باده بده و لاتَخَف صوفی شهر بین که چون لقمهٔ شُبهه می‌خورد پاردُمَش دراز باد آن حَیَوانِ خوش علف حافظ اگر قدم زنی در رَهِ خاندان به صِدق بدرقهٔ رَهَت شود همَّتِ شَحنِهٔ نجف ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/933 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صوفی گُلی بچین و مُرَقَّع به خار بخش وین زهدِ خشک را به مِی خوشگوار بخش تسبیح و طَیلَسان به مِی و مِیگُسار بخش زُهدِ گران که شاهد و ساقی نمی‌خرند در حلقهٔ چمن به نسیمِ بهار بخش راهم شراب لعل زد ای میرِ عاشقان خونِ مرا به چاهِ زَنَخدانِ بخش یا رب به وقتِ گُل، گُنَهِ بنده عفو کن وین ماجرا به سروِ لبِ جویبار بخش زین بحر، قطره‌ای به منِ خاکسار بخش شکرانه را که چشم تو رویِ بتان ندید ما را به عفو و لطفِ خداوندگار بخش ساقی چو شاه نوش کند بادهٔ صَبوح گو جامِ زر به شب زنده دار بخش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/956 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صلای ، که ساقی ز لعل خندانش شراب و نقل فرو ریخته به مستانش ،_که_بزم_طرب_ساخت،_خوان_عشق_نهاد برای ما لب نوشین شکر افشانش تبسم لب ساقی خوش است و خوشتر از آن خرابیی که کند باز چشم فتانش که در نیارد به هوش رضوانش خوشا و خوشا ساقی و خوشا بزمی که غمزهٔ خوش ساقی بود خمستانش! ازین که یک قطره بیش نیست که تو گهی حیات جهان خوانی و گهی جانش همیشه نام نهی آفتاب تابانش ازین اگر خضر یافتی قدحی خود التفات نبودی به آب حیوانش نگشت مست به جز غمزهٔ خوش ساقی ازان که در داد لعل خندانش نبود نیز به جز عکس روی او در جام نظارگی، که بود همنشین و همخوانش نظارگی به من و هم به من هویدا شد کمال او، که به من ظاهر است برهانش عجب مدار که: چشمش به من نگاه کند برای آنکه منم در وجود انسانش نگاه کرد به من، دید صورت خود را شد آشکار ز آیینه راز پنهانش عجب، چرا به سپرد امانت را؟ نبود در همه عالم کسی نگهبانش مگر که راز جهان خواست آشکارا کرد بدو سپرد امانت، که دید تاوانش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1103 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صَنَما با غمِ تو چه تدبیر کنم؟ تا به کِی در غمِ تو نالهٔ شبگیر کنم؟ مگرش هم ز سرِ زلفِ تو زنجیر کنم آن چه در مدتِ هِجرِ تو کشیدم هیهات در یکی نامه محال است که تَحریر کنم با سرِ زلفِ تو مجموعِ پریشانی خود کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم؟ آن زمان کآرزویِ دیدنِ جانم باشد در نظر نقشِ رخِ خوبِ تو تصویر کنم دین و را همه دَربازم و توفیر کنم دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم نیست امّید صَلاحی ز فسادِ چون که تقدیر چُنین است، چه تدبیر کنم؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/876 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
طرفه می‌دارند یاران صبر من بر داغ و درد داغ و دردی کز تو باشد از باغ ورد دوستانت را که داغ مهربانی بسوخت گر به دوزخ بگذرانی آتشی بینند سرد حاکمی گر عدل کرد با ما یا ستم بنده‌ایم ار صلح جست با ما یا نبرد عقل را با طاقت سرپنجه نیست با قضای آسمانی برنتابد جهد مرد عافیت می‌بایدت چشم از نکورویان بدوز می‌ورزی بساط نیک درنورد زهره مردان نداری چون زنان در خانه باش ور به میدان می‌روی از تیرباران برمگرد حمل رعنایی مکن بر گریه سماع اهل داند که تا زخمی نخورد آهی نکرد هیچ کس را بر من از یاران مجلس نسوخت شمع می‌بینم که اشکش می‌رود بر روی زرد با شکایت‌ها که دارم از زمستان فراق گر باز باشد لیس بعد الورد برد هر که را دردی چو می‌گدازد گو منال چون طبیبی می‌کند داروست درد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/574 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
طرهٔ یار پریشان چه خوش است قامت دوست خرامان چه خوش است سبزه و چشمهٔ حیوان چه خوش است از می مست و خراب همچو چشم خوش جانان چه خوش است عاشق بی سر و سامان چه خوش است آن شیفتهٔ ما بنگر در خم زلف پریشان چه خوش است یوسف گم شدهٔ ما را بین کاندر آن چاه زنخدان چه خوش است تو از آن بی‌خبری کان چه خوش است تو چه دانی که شکر خندهٔ او از دهان شکرستان چه خوش است؟ چه شناسی که می و نقل بهم از لب آن بت خندان چه خوش است گر ببینی که به وقت مستی لب من بر لب جانان چه خوش است یار ساقی و باقی وه که این عیش بدینسان چه خوش است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/952 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صوفی ار باده به اندازه خورَد نوشش باد ور نه اندیشهٔ این کار فراموشش باد دست با شاهدِ مقصود در آغوشش باد پیرِ ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشش باد شاهِ تُرکان سخنِ مدعیان می‌شِنَوَد شرمی از مَظلَمِهٔ خونِ سیاووشش باد گر چه از کِبر سخن با منِ درویش نگفت جان فدای شِکَرین پستهٔ خاموشش باد لبم از بوسه رُبایانِ بَر و دوشش باد نرگسِ مستِ نوازش کُنِ مردم دارش خونِ عاشق به قدح گر بِخورد نوشش باد به غلامیِّ تو مشهورِ جهان شد حلقهٔ بندگیِّ زلفِ تو در گوشش باد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1144 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
طوطی نگوید از تو سخن با شهد می‌رود ز دهانت به در سخن گر من نگویمت که تو عالمی تو بیاری به هر سخن واجب بود که بر سخنت آفرین کنند لیکن مجال گفت نباشد تو در سخن در هیچ بوستان چو تو سروی نیامده‌ست بادام چشم و پسته دهان و شکرسخن هرگز شنیده‌ای ز بن سرو بوی مشک؟ یا گوش کرده‌ای ز دهان سخن؟ انصاف نیست پیش تو گفتن حدیث من عهد می‌کنم که نگویم دگر سخن چشمان به نظر سحر می‌کنند من چگونه گویمت اندر نظر سخن ای باد اگر مجال سخن گفتنت بود در گوش آن ملول بگوی این قدر سخن وصفی چنان که حسنت نمی‌رود آشفته حال را نبود معتبر سخن در می‌چکد ز منطق به جای شعر گر سیم داشتی بنوشتی به زر سخن دانندش اهل فضل که مسکین غریق بود هر گه که در سفینه ببینند تر سخن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/241 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
طفیل هستی آدمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری که بنده را نخرد کس به عیب بی‌هنری می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری تو خود چه لعبتی ای شهسوار کار که در برابر چشمی و غایب از نظری هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری که یاد گیر دو مصرع ز من به نظم دری بیا که وضع جهان را چنان که من دیدم گر امتحان بکنی می خوری و غم نخوری کلاه سروریت کج مباد بر سر حسن که زیب بخت و سزاوار ملک و تاج سری به بوی زلف و رخت می‌روند و می‌آیند صبا به غالیه سایی و به جلوه گری چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی که جام جم نکند سود وقت بی‌بصری دعای گوشه نشینان بلا بگرداند چرا به گوشه چشمی به ما نمی‌نگری بیا و سلطنت از ما بخر به مایه حسن و از این معامله غافل مشو که حیف خوری طریق طریقی عجب خطرناک است نعوذبالله اگر ره به مقصدی نبری به یمن همت امید هست که باز اری اسامر لیلای لیلة القمر ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/759 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم دلق ریا به آب خرابات برکشیم فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند غلمان ز روضه حور ز جنت به درکشیم بیرون جهیم سرخوش و از بزم صوفیان غارت کنیم باده و شاهد به بر کشیم عشرت کنیم ور نه به حسرت کشندمان روزی که رخت جان به جهانی دگر کشیم مستانه‌اش نقاب ز رخسار برکشیم کو جلوه‌ای ز ابروی او تا چو ماه نو گوی سپهر در خم چوگان زر کشیم حافظ نه حد ماست چنین لاف‌ها زدن پای از خویش چرا بیشتر کشیم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/845 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صوفی بیا که آینه صافیست جام را تا بنگری صفای می لعل‌فام را کاین نیست زاهد عالی‌مقام را عَنقا شکار کَس نشود دام بازچین کآنجا همیشه باد به دست است، دام را در بزم دور، یک‌دو قدح درکش و برو یعنی طمع مدار وصال دوام را ای شباب رفت و نچیدی ز عیش پیرانه‌سر مکن هنری ننگ و نام را آدمْ بهشتْ، روضهٔ دارُالسَلام را ما را بر آستان تو بس حق خدمت است ای خواجه بازبین به تَرَحُّم غلام را حافظ مرید جام می است ای صبا برو وز بنده بندگی برسان جام را ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/689 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
طایر دولت اگر باز گذاری بِکُنَد یار بازآید و با وصل قراری بِکُنَد بخورد خونی و تدبیرِ نثاری بکند دوش گفتم بکند لعلِ لبش چارهٔ من هاتفِ غیب ندا داد که آری بکند کَس نَیارَد بَرِ او دَم زَنَد از قصهٔ ما مگرش بادِ صبا گوشْ گذاری بکند داده‌ام بازِ نظر را به تَذَرْوی پرواز بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند مردی از خویش برون آید و کاری بکند کو کریمی که ز بزمِ طربش غمزده‌ای جرعه‌ای دَرکشد و دفعِ خُماری بکند یا وفا، یا خبرِ وصلِ تو، یا مرگِ رقیب بُوَد آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟ حافظا گر نَرَوی از دَرِ او، هم روزی گذری بر سرت از گوشه کِناری بکند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1052 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صید بیابان چون بخورد تیر او سر نتواند کشید پای ز زنجیر او گو به سنانم بدوز یا به خدنگم بزن گر به شکار آمده‌ست دولت نخجیر او گفتم از آسیب روی به عالم نهم عرصه عالم گرفت حسن جهان گیر او با همه تدبیر ما سپر انداختیم روی به دیوار صبر چشم به تقدیر او چاره مغلوب نیست جز سپر انداختن چون نتواند که سر در کشد از تیر او کشته معشوق را درد نباشد که خلق زنده به جانند و ما زنده به تأثیر او او به فغان آمده‌ست همه تعجیل ما ای عجب و ما به جان همه تأخیر او در همه گیتی نگاه کردم و باز آمدم صورت کس نیست پیش تصاویر او زبان این همه شور از کجا شاهد ما آیتیست وین همه تفسیر او آتشی از سوز در داوود بود تا به فلک می‌رسد بانگ مزامیر او ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/220 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صَلاح از ما چه می‌جویی؟ که مستان را صَلا گفتیم به دورِ نرگسِ مستت سلامت را دعا گفتیم گَرَت باور بُوَد ور نه سخن این بود و ما گفتیم من از چشمِ تو ای ساقی خراب افتاده‌ام لیکن بلایی کز حبیب آید هِزارش مَرحَبا گفتیم اگر بر من نَبَخشایی پشیمانی خوری آخر به خاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم قَدَت گفتم که شمشاد است بس خِجلَت به بار آورد که این نسبت چرا کردیم و این بُهتان چرا گفتیم جزای آن که با زلفت سخن از چین خطا گفتیم تو آتش گشتی ای ولی با درنگرفت ز بدعهدیِّ گُل گویی حکایت با صبا گفتیم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/850 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صحنِ بُستان ذوق بخش و صحبتِ خوش است وقت خوش باد کز وی وقتِ میخواران خوش است آری آری طیبِ انفاسِ هواداران خوش است ناگشوده نقاب، آهنگِ رحلت ساز کرد ناله کن بلبل، که افکاران خوش است مرغِ خوشخوان را بشارت باد کاندر راهِ دوست را با نالهٔ شب‌های بیداران خوش است نیست در بازارِ عالَم خوشدلی ور زان که هست شیوهٔ رندی و خوش باشیِ عیاران خوش است کاندر این دیرِ کهن، کارِ سبکباران خوش است حافظا! تَرکِ جهان گفتن طریقِ خوشدلیست تا نپنداری که احوالِ جهان داران خوش است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/784 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا ببین تفاوتِ ره کز کجاست تا به کجا کجاست دیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا چه نسبت است به‌رندی صَلاح و تقوا را سماعِ وعظ کجا نغمهٔ رباب کجا ز رویِ دوست، دشمنان چه دریابد چراغِ مرده کجا شمعِ آفتاب کجا چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست کجا رویم بفرما ازین جناب کجا کجا همی‌ رَوی ای بدین شتاب کجا بشد که یاد خوشش باد روزگارِ وصال خود آن کرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا قرار و خواب ز طمع مدار ای دوست قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1040 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صبر کن ای که صبر سیرت اهل صفاست چارهٔ احتمال محبت وفاست مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست گر بزند حاکم است ور بنوازد رواست گر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست ور چه براند هنوز روی امید از قفاست برق یمانی بجست باد بخاست طاقت مجنون برفت خیمهٔ لیلی کجاست غفلت از ایام پیش محقق خطاست اول است خیز کآخر دنیا فناست صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست درد دوستان گر تو پسندی رواست هر چه مراد غایت مقصود ماست بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست گر تو قدم می‌نهی تا بنهم چشم راست از در مران کاین نه طریق وفاست در همه شهری غریب در همه ملکی گداست با همه جرمم امید با همه رجاست گر درم ما مس است لطف کیمیاست اگر عاشقی میل وصالت چراست هر که دوست جست مصلحت نخواست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/222 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صبح است و ژاله می‌چکد از ابر بهمنی برگ صبوح ساز و بده جام یک منی می تا خلاص بخشدم از مایی و منی خون پیاله خور که حلال است خون او در کار باش که کاریست کردنی ساقی به دست باش که غم در کمین ماست مطرب نگاه دار همین ره که می‌زنی می ده که سر به گوش من آورد چنگ و گفت خوش بگذران و بشنو از این پیر منحنی تا بشنوی ز صوت مغنی هوالغنی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/730 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صبحدم مرغِ چمن با نوخاسته گفت ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت هیچ عاشق سخنِ سخت به معشوق نگفت گر طمع داری از آن جامِ مُرَصَّع می لعل ای بسا دُر که به نوکِ مژه‌ات باید سُفت تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد هر که خاکِ درِ میخانه به رخساره نَرُفت در ارم دوش چو از لطف هوا زلفِ سنبل به نسیمِ سحری می‌آشفت ،_جامِ_جهان_بینت_کو گفت افسوس که آن دولتِ بیدار بِخُفت سخنِ نه آن است که آید به زبان ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شِنُفت اشکِ خرد و صبر به دریا انداخت چه کند سوزِ غمِ نیارَست نهفت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/676 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن دور فلک درنگ ندارد شتاب کن ما را ز جام باده خراب کن خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد گر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کن روزی که چرخ از ما کوزه‌ها کند زنهار کاسه سر ما پرشراب کن ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم با ما به جام باده صافی خطاب کن برخیز و عزم جزم به کار صواب کن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/822 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صبا وقت سحر، گویی، ز کوی یار می‌آید که بوی او شفای جان هر بیمار می‌آید که آواز خوش بلبل ز هر سو زار می‌آید مگر از زلف صبا بویی به باغ آورد که از باغ و گل و گلزار بوی یار می‌آید که از گلزار در چشمم رخ می‌آید گر آید در نظر کس را به جز رخسار او رویی مرا باری نظر دایم بر آن رخسار می‌آید مرا از هرچه در عالم به چشم اندر نیامد هیچ مگر آبی که در چشمم دمی صد بار می‌آید از آنروز آب در چشمم مگر بسیار می‌آید جهان آب است و من در وی یار می‌بینم ازینجا خواب در چشمم مگر بسیار می‌آید عراقی در چنین خوابی همی بیند چنان رویی از آن در خاطرش هر دم هزاران کار می‌آید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1133 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈