eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست که راحت رنجور بی‌قرار منست به در نرود چشم بخت من همه عمر گرش به ببینم که در کنار منست اگر معاینه بینم که قصد جان دارد به جان مضایقه با دوستان نه کار منست حقیقت آن که نه در اوست جان عزیز ولیک درخور امکان و اقتدار منست نه اختیار منست این معاملت لیکن رضای دوست مقدم بر اختیار منست اگر هزار غمست از جفای او بر هنوز بنده اویم که غمگسار منست درون خلوت ما غیر در نمی‌گنجد برو که هر که نه یار منست بار منست به و نمی‌رود من که یاد دوست و منست ستمگرا بسوخت در طلبت دلت نسوخت که مسکین امیدوار منست و گر مراد تو اینست بی‌مرادی من تفاوتی نکند چون مراد یار منست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/25 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خوش آمد گُل وز آن خوشتر نباشد که در دستت به جز ساغر نباشد که دایم در صدف گوهر نباشد غنیمت دان و مِی خور در که گُل تا هفتهٔ دیگر نباشد ایا پُرلعل کرده جامِ زَرّین ببخشا بر کسی کِش زر نباشد بیا ای و از خُمخانهٔ ما شرابی خور که در کوثر نباشد که عِلمِ در دفتر نباشد ز من بنیوش و در شاهدی بند که حُسنش بستهٔ زیور نباشد شرابی بی خمارم بخش یا رب که با وی هیچ دردِ سر نباشد من از جان بندهٔ سلطان اویسم اگر چه یادش از چاکر نباشد به تاجِ عالم آرایش که خورشید چنین زیبندهٔ افسر نباشد کسی گیرد خطا بر نظمِ که هیچش لطف در گوهر نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1081 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
یوسفِ گُم گشته بازآید به کنعان، غم مَخُور کلبهٔ احزان شَوَد روزی ، غم مخور ،_حالت_بِه_شود،_دل_بَد_مکن وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور گر بهارِ عمر باشد باز بر تختِ چمن چتر در سر کَشی، ای مرغِ خوشخوان غم مخور دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت دائماً یکسان نباشد دوران غم مخور هان مَشو نومید چون واقِف نِه‌ای از سِرِّ غیب باشد اندر پرده بازی‌هایِ پنهان غم مخور چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور در بیابان گر به شوقِ کعبه خواهی زد قدم سرزنش‌ها گر کُنَد خارِ مُغیلان غم مخور گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید هیچ راهی نیست، کان را نیست پایان، غم مخور حال ما در فِرقت جانان و اِبرامِ رقیب جمله می‌داند خدایِ غم مخور حافظا در کُنجِ فقر و خلوتِ شب‌هایِ تار تا بُوَد وِردَت دعا و درسِ قرآن غم مخور ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/978 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گُلعِذاری ز جهان ما را بس زین چمن سایهٔ آن سروِ روان ما را بس از گرانانِ جهان، رَطلِ گران ما را بس قصرِ فردوس به پاداشِ عمل می‌بخشند ما که رندیم و گدا، دیرِ مُغان ما را بس بنشین بر لبِ جوی و گذرِ عمر ببین کاین اشارت ز جهانِ گذران، ما را بس نقدِ بازارِ جهان بِنگر و آزارِ جهان گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس ،_چه_حاجت_که_زیادت_طلبیم؟ دولتِ صحبتِ آن مونسِ جان ما را بس از درِ خویش خدا را به بهشتم مَفرست که سرِ کویِ تو از کون و مکان ما را بس حافظ از مَشْرَبِ قسمت گِلِه ناانصافیست طبعِ چون آب و غزل‌هایِ روان ما را بس ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/964 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اگر رفیقِ شفیقی درست پیمان باش حریفِ خانه و گرمابه و باش مگو که خاطرِ عُشّاق، گو پریشان باش گَرَت هواست که با خِضْر همنشین باشی نهان ز چشمِ سِکَندَر چو آبِ حیوان باش زبورِ نوازی نه کارِ هر مرغیست بیا و نوگُلِ این بلبلِ غزل خوان باش طریقِ خدمت و آیینِ بندگی کردن خدای را که رها کن به ما و سلطان باش ،_زنهار وز آن که با ما کرده‌ای پشیمان باش تو شمعِ انجمنی یکزبان و یکدل شو خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش کمالِ و حُسن در نظربازیست به نظر از نادرانِ دوران باش خموش و از جورِ ناله مکن تو را که گفت؟ که در رویِ خوب، حیران باش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/958 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای همه شکلِ تو مَطبوع و همه جایِ تو خوش دلم از شِکرخایِ تو خوش همچو سروِ چمنِ خُلد سراپای تو خوش شیوه و نازِ تو ، خط و خالِ تو مَلیح چشم و ابرویِ تو زیبا، قد و بالایِ تو خوش هم خیالم ز تو پُر نقش و نگار هم مَشامِ از زلفِ سَمَن سایِ تو خوش در رَهِ که از سیلِ بلا نیست گذار کرده‌ام خاطرِ خود را به تمنایِ تو خوش ؟_که_بِدان_بیماری می‌کُنَد دَردِ مرا از رخِ زیبایِ تو خوش در بیابانِ طلب گر چه ز هر سو خطریست می‌رود بی‌دل به تَوَلّایِ تو خوش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/943 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سَحَر به بویِ دَمی شدم در باغ که تا چو بلبلِ بیدل کُنَم عِلاجِ دِماغ که بود در شبِ تیره به روشنی چو چراغ چُنان به حُسن و جوانیِ خویشتن مغرور که داشت از بلبل هزار گونه فَراغ گشاده نرگسِ رعنا ز حسرت آب از چشم نهاده لاله ز سودا به جان و صد داغ زبان کشیده چو تیغی به سرزنش سوسن دهان گُشاده شقایق چو مردمِ ایغاغ یکی چو ساقیِ مستان به کف گرفته اَیاغ نشاط و عیش و جوانی چو گُل غنیمت دان که نَبُوَد بر رسول غیر بَلاغ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/934 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
یوسفِ گُم گشته بازآید به کنعان، غم مَخُور کلبهٔ احزان شَوَد روزی ، غم مخور ،_حالت_بِه_شود،_دل_بَد_مکن وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور گر بهارِ عمر باشد باز بر تختِ چمن چتر در سر کَشی، ای مرغِ خوشخوان غم مخور دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت دائماً یکسان نباشد دوران غم مخور هان مَشو نومید چون واقِف نِه‌ای از سِرِّ غیب باشد اندر پرده بازی‌هایِ پنهان غم مخور چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور در بیابان گر به شوقِ کعبه خواهی زد قدم سرزنش‌ها گر کُنَد خارِ مُغیلان غم مخور گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید هیچ راهی نیست، کان را نیست پایان، غم مخور حال ما در فِرقت جانان و اِبرامِ رقیب جمله می‌داند خدایِ غم مخور حافظا در کُنجِ فقر و خلوتِ شب‌هایِ تار تا بُوَد وِردَت دعا و درسِ قرآن غم مخور ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/978 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم چو التماس برآمد هلاک باکی نیست کجاست تیر بلا گو بیا که من سپرم ببند یک ای آسمان دریچه بر آفتاب که امشب است با ندانم این شب قدر است یا ستاره روز تویی برابر من یا خیال در نظرم خوشا هوای و در بستان اگر نبودی تشویش سحرم بدین دو دیده که امشب تو را همی‌بینم دریغ باشد فردا که دیگری نگرم روان تشنه برآساید از وجود فرات مرا فرات ز سر برگذشت و تشنه‌ترم چو می‌ندیدمت از شوق بی‌خبر بودم کنون که با تو نشستم ز ذوق بی‌خبرم سخن بگوی که بیگانه پیش ما کس نیست به غیر و همین ساعتش زبان ببرم میان ما به جز این پیرهن نخواهد بود و گر حجاب شود تا به دامنش بدرم مگوی از این درد جان نخواهد برد بگو کجا برم آن جان که از غمت ببرم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/327 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هفته‌ای می‌رود از عمر و به ده روز کشید کز صفا بوی وفایی ندمید آن که برگشت و جفا کرد به هیچم بفروخت به همه عالمش از من نتوانند خرید هر چه زان تلخ‌تر اندر همه عالم نبود گو بگو از لب که لطیف است و لذیذ گر من از خار بترسم نبرم دامن کام در کام نهنگ است بباید طلبید مرو ای دوست که ما بی تو نخواهیم نشست مبر ای یار که ما از تو نخواهیم برید از تو با مصلحت نمی‌پردازم که محال است که در نگرد هر که تو دید آفرین کردن و دشنام شنیدن سهل است چه از آن به که بود با تو مرا گفت و شنید جهد بسیار بکردم که نگویم غم عاقبت جان به دهان آمد و طاقت برسید آخر ای مطرب از این پرده عشاق بگرد چند گویی که مرا پرده به چنگ تو درید تشنگانت به لب ای چشمه حیوان مردند چند چون ماهی بر خشک توانند طپید سخن بشنو که تو خاصه آن وقت که در گوش کنی مروارید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/451 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر که را باغچه‌ای هست به بستان نرود هر که مجموع نشستست پریشان نرود آن که در دامنش آویخته باشد خاری هرگزش گوشه خاطر به نرود سفر قبله درازست و مجاور با دوست روی در قبله معنی به بیابان نرود گر بیارند کلید همه درهای بهشت جان عاشق به تماشاگه رضوان نرود گر سرت مست کند بوی حقیقت روزی اندرونت به و و ریحان نرود هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست مدعی باشد اگر بر سر پیکان نرود صفت عاشق به درستی آنست که گرش سر برود از سر پیمان نرود به نصیحتگر می‌باید گفت برو ای که این درد به درمان نرود به ملامت نبرند از ما صورت نقش بر سنگ نبشتست به طوفان نرود را عقل نمی‌خواست که بیند لیکن هیچ عیار نباشد که به زندان نرود گر همه شب غمش گفت شب به پایان رود و به پایان نرود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/460 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم می‌روم بی‌دل و بی یار و یقین می‌دانم که من بی‌دل بی یار نه مرد سفرم خاک من زنده به تأثیر هوای لب توست سازگاری نکند آب و هوای دگرم وه که گر بر سر کوی تو شبی روز کنم غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم پای می‌پیچم و چون پای می‌پیچد بار می‌بندم و از بار فروبسته‌ترم چه کنم دست ندارم به گریبان اجل تا به تن در ز غمت پیرهن جان بدرم آتش خشم تو برد آب من خاک آلود بعد از این باد به گوش تو رساند خبرم هر نوردی که ز طومار غمم باز کنی حرف‌ها بینی آلوده به جگرم نی مپندار که حرفی به زبان آرم اگر تا به سینه چو قلم بازشکافند سرم به هوای سر زلف تو درآویخته بود از سر شاخ زبان برگ سخن‌های ترم گر سخن گویم من بعد شکایت باشد ور شکایت کنم از دست تو پیش که برم خار سودای تو آویخته در دامن ننگم آید که به اطراف گذرم بصر روشنم از سرمه خاک در توست قیمت خاک تو من دانم کاهل بصرم گر چه در کلبه خلوت بودم نور حضور هم سفر به که نماندست مجال حضرم سرو بالای تو در باغ تصور برپای شرم دارم که به بالای صنوبر نگرم گر به تن بازکنم جای دگر باکی نیست که به غاشیه بر سر به رکاب تو درم گر به دوری سفر از تو جدا ماند شرم بادم که همان کوته نظرم به قدم رفتم و به سر بازآیم گر به دامن نرسد چنگ قضا و قدرم شوخ چشمی چو مگس کردم و برداشت عدو به مگسران ملامت ز کنار شکرم از قفا سیر نگشتم من بدبخت هنوز می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/329 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
می خواه و افشان کن، از دهر چه می‌جویی؟ این گفت سحرگه ، بلبل تو چه می‌گویی؟ ،_تا_شاهد_و_ساقی_را لب گیری و رخ بوسی، می نوشی و بویی شمشادْ خرامان کن، و آهنگ کن تا سرو بیاموزد، از قد تو تا غنچهٔ خندانت، دولت به که خواهد داد ای شاخ رعنا، از بهر که می‌رویی؟ امروز که بازارت، پرجوش خریدار است دریاب و بنه گنجی، از مایهٔ نیکویی ،_در_رهگذر_باد_است طرفِ هنری بربند، از شمعِ نکورویی آن طُرِّه که هر جَعدش، صد نافهٔ چین ارزد خوش بودی اگر بودی، بوییش ز خوش‌خویی هر مرغ به دستانی، در شاه آمد بلبل به نواسازی، به غزل‌گویی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/712 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
منم این بی تو که پروای تماشا دارم کافرم گر باغ و سر صحرا دارم بر گذرم بی تو و در ریاحین نگرم بی تو و یارا دارم که نه بر مرغان چمن شیفته‌ام که نه سودای رخ حمرا دارم بر روی تو چون مستم واله به رخ و نسرین چه تمنا دارم گر چه نبود دست من و دامن تو هر کجا پای نهی فرق سر آن جا دارم گر به مسجد روم ابروی تو محراب من است ور به آتشکده زلف تو چلیپا دارم دلم از پختن سودای وصال تو بسوخت تو من خام طمع بین که چه سودا دارم عقل مسکین به چه اندیشه فرا دست کنم دل شیدا به چه تدبیر شکیبا دارم سر من دار که چشم از همگان در دوزم دست من گیر که دست از دو جهان وادارم با توام یک از هشت بهشت اولیتر من که امروز چنینم غم فردا دارم که به معنی ز توام که به صورت نسب از آدم و حوا دارم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/324 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست که راحت رنجور بی‌قرار منست به در نرود چشم بخت من همه عمر گرش به ببینم که در کنار منست اگر معاینه بینم که قصد جان دارد به جان مضایقه با دوستان نه کار منست حقیقت آن که نه در اوست جان عزیز ولیک درخور امکان و اقتدار منست نه اختیار منست این معاملت لیکن رضای دوست مقدم بر اختیار منست اگر هزار غمست از جفای او بر هنوز بنده اویم که غمگسار منست درون خلوت ما غیر در نمی‌گنجد برو که هر که نه یار منست بار منست به و نمی‌رود من که یاد دوست و منست ستمگرا بسوخت در طلبت دلت نسوخت که مسکین امیدوار منست و گر مراد تو اینست بی‌مرادی من تفاوتی نکند چون مراد یار منست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/25 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مرا چو آرزوی روی آن نگار آید چو زار آید میان انجمن از لعل او چو آرم یاد مرا سرشک چو یاقوت در کنار آید ز رنگ مرا روی آید یاد ز شکل سبزه مرا یاد خط یار آید گلی به دست من آید چو روی تو هیهات هزار سال دگر گر چنین آید خسان بر از باغ وصل او و مرا ز جمالش نصیب خار آید طمع مدار وصالی که بی فراق بود هرآینه پس هر مستیی خمار آید مرا زمانه ز یاران به منزلی انداخت که راضیم به نسیمی کز آن دیار آید فراق یار به یک بار بیخ صبر بکند بهار وصل ندانم که کی به بار آید دلا اگر چه که تلخست بیخ صبر ولی چو بر امید وصالست آید پس از تحمل سختی امید وصل مراست که از شب و تریاک هم ز مار آید ز چرخ عربده جو بس خدنگ تیر جفا بجست و در مردان هوشیار آید چو عمر گر گذر کنی بر من مرا همان از عمر در آید بجز را ز کار و بار جهان گر شهیست عار آید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/441 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مجلس ما دگر امروز به بستان ماند عیش خلوت به تماشای ماند می حلالست کسی را که بود خانه بهشت خاصه از دست حریفی که به رضوان ماند خط سبز و لب لعلت به چه ماننده کنی من بگویم به لب چشمه حیوان ماند تا سر زلف پریشان تو محبوب منست روزگارم به سر زلف پریشان ماند چه کند کشته که نگوید غم تو مپندار که ریزی و پنهان ماند هر که چون موم به رخت نرم نشد زینهار از سختش که به سندان ماند نادر افتد که یکی به وصالت ندهد یا کسی در بلد کفر مسلمان ماند تو که چون برق بخندی چه غمت دارد از آنک من چنان زار بگریم که به باران ماند طعنه بر حیرت نه به انصاف زدی کس چنین روی نبیند که نه حیران ماند هر که با صورت و بالای تواش انسی نیست حیوانیست که بالاش به انسان ماند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/508 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ما به روی دوستان از بوستان آسوده‌ایم گر آید وگر باد خزان آسوده‌ایم سروبالایی که مقصود است اگر حاصل شود سرو اگر هرگز نباشد در جهان آسوده‌ایم گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می‌روند ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده‌ایم هر چه در دنیا و عقبی راحت و آسایش است گر تو با ما درآیی ما از آن آسوده‌ایم برق نوروزی گر آتش می‌زند در شاخسار ور افشان می‌کند در بوستان آسوده‌ایم باغبان را گو اگر در آلاله‌ایست دیگری را ده که ما با آسوده‌ایم گر سیاست می‌کند سلطان و قاضی حاکمند ور ملامت می‌کند پیر و جوان آسوده‌ایم موج اگر کشتی برآرد تا به اوج آفتاب یا به قعر اندر برد ما بر کران آسوده‌ایم رنج‌ها بردیم و آسایش نبود اندر جهان ترک آسایش گرفتیم این زمان آسوده‌ایم سرمایه‌داران از خلل ترسند و ما گر بر آید بانگ دزد از کاروان آسوده‌ایم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/273 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گُلعِذاری ز جهان ما را بس زین چمن سایهٔ آن سروِ روان ما را بس از گرانانِ جهان، رَطلِ گران ما را بس قصرِ فردوس به پاداشِ عمل می‌بخشند ما که رندیم و گدا، دیرِ مُغان ما را بس بنشین بر لبِ جوی و گذرِ عمر ببین کاین اشارت ز جهانِ گذران، ما را بس نقدِ بازارِ جهان بِنگر و آزارِ جهان گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس ،_چه_حاجت_که_زیادت_طلبیم؟ دولتِ صحبتِ آن مونسِ جان ما را بس از درِ خویش خدا را به بهشتم مَفرست که سرِ کویِ تو از کون و مکان ما را بس حافظ از مَشْرَبِ قسمت گِلِه ناانصافیست طبعِ چون آب و غزل‌هایِ روان ما را بس ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/964 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت که قرار از دیوانه به یک بار برفت باد بوی رویش به آورد آب بشد رونق برفت صورت یوسف صفت می‌کردیم چون بدیدیم زبان سخن از کار برفت بعد از این عیب و ملامت نکنم مستان را که مرا در حق این طایفه انکار برفت در سرم بود که هرگز ندهم به خیال به سرت کز سر من آن همه پندار برفت آخر این مور میان بسته افتان خیزان چه خطا داشت که سرکوفته چون مار برفت به خرابات چه حاجت که یکی مست شود که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت به نماز آمده محراب دو ابروی تو دید دلش از دست ببردند و به زنار برفت پیش تو مردن از آن به که پس از من گویند نه به صدق آمده بود این که به آزار برفت تو نه مرد بستان امیدی که به پهلو نتوانی به سر خار برفت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/602 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم شاکر نعمت و پرورده احسان بودم چه کند بنده که بر جور تحمل نکند بار بر گردن و سر بر خط فرمان بودم خار نه چنان پای نشاط آبله کرد که سر سبزه و پروای بودم روز هجرانت بدانستم قدر شب وصل عجب ار قدر نبود آن شب و بودم گر به عقبی درم از حاصل دنیا پرسند گویم آن روز که در صحبت جانان بودم که پسندد که فراموش کنی عهد قدیم به وصالت که نه مستوجب هجران بودم خرم آن روز که بازآیی و گوید آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/332 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
عشرت است و بر طرف جوی می بر سماع عیش است بر کنار سمن‌زار ؟ نی، در کنار یار سمن‌بوی خواب از خمار بادهٔ نوشین بامداد بر بستر شقایق روی از جمال دوست به صحرا مکن که روی در روی همنشین وفاجوی آواز چنگ مطرب گو مباش ما را حدیث همدم گر شاهد است سبزه بر اطراف بر عارضین شاهد آب از نسیم باد زره‌روی گشته گیر مفتول زلف یار زره‌موی گو چشمه آب کوثر و بستان بهشت باش ما را مقام بر سر این کوی ! جفا نبرده چه دانی تو قدر یار؟ تحصیل کام به تکاپوی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/41 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صبحدم مرغِ چمن با نوخاسته گفت ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت هیچ عاشق سخنِ سخت به معشوق نگفت گر طمع داری از آن جامِ مُرَصَّع می لعل ای بسا دُر که به نوکِ مژه‌ات باید سُفت تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد هر که خاکِ درِ میخانه به رخساره نَرُفت در ارم دوش چو از لطف هوا زلفِ سنبل به نسیمِ سحری می‌آشفت ،_جامِ_جهان_بینت_کو گفت افسوس که آن دولتِ بیدار بِخُفت سخنِ نه آن است که آید به زبان ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شِنُفت اشکِ خرد و صبر به دریا انداخت چه کند سوزِ غمِ نیارَست نهفت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/676 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شربتی از لبِ لعلش نچشیدیم و بِرَفت رویِ مَه پیکرِ او سیر ندیدیم و برفت بار بربست و به گَردش نرسیدیم و برفت بس که ما فاتحه و حرزِ یمانی خواندیم وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد دیدی آخر که چنین خریدیم و برفت شد چمان در چمنِ حسن و لطافت لیکن در وصالش نَچَمیدیم و برفت کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/672 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سَحَر به بویِ دَمی شدم در باغ که تا چو بلبلِ بیدل کُنَم عِلاجِ دِماغ که بود در شبِ تیره به روشنی چو چراغ چُنان به حُسن و جوانیِ خویشتن مغرور که داشت از بلبل هزار گونه فَراغ گشاده نرگسِ رعنا ز حسرت آب از چشم نهاده لاله ز سودا به جان و صد داغ زبان کشیده چو تیغی به سرزنش سوسن دهان گُشاده شقایق چو مردمِ ایغاغ یکی چو ساقیِ مستان به کف گرفته اَیاغ نشاط و عیش و جوانی چو گُل غنیمت دان که نَبُوَد بر رسول غیر بَلاغ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/934 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈