eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.3هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
141 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر دوست دارید کتاب صوتی قهرمانان کربلا رو گوش بدید، کافیه فیلم‌های بالا رو دانلود کنید. 👆🏻 هر جلد توی یک فیلمه که زیرش اسم کتاب نوشته شده. البته فیلم‌ها فقط شامل عکس جلد کتاب و صدای کتاب صوتیه. اگر هم تمایل دارید نسخه پی‌دی‌اف کتاب رو بخرید، از طریق لینک‌ها وارد فیدیبو بشید.
امام صادق (علیه‌السلام) درباره سخن خداوند عزوجل: «ابراهیم نگاهی به ستارگان کرد و گفت من بیمارم» فرمودند: إبراهیم حساب کرد و آن‌چه را به حسین (علیه‌السلام) وارد می‌شود (از اوضاع کواکب) فهمید، سپس گفت: من بیمارم، از آنچه به حسین (علیه السلام) وارد می شود.» «فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ قَالَ حَسَبَ فَرَأَی مَا یَحُلُّ بِالْحُسَیْنِ علیه السلام فَقَالَ إِنِّی سَقِیمٌ لِمَا یَحُلُّ بِالْحُسَیْنِ علیه السلام.» (بحارالأنوار ٫ جلد۴۴) •┈┈••✾🌱⬛⬛⬛🌱✾••┈┈• خواندی حدیث خود را، هیهات منّا الذله پیچید بین صحرا، هیهات منّا الذله تو فاطمی سرشتی، با خون خود نوشتی در موجی از بلایا، هیهات منّا الذله •┈┈••✾🌱⬛⬛⬛🌱✾••┈┈• 🏴فرا رسیدن روز عاشورا و شهادت امام حسین (علیه‌السلام) بر تمامی شیعیان تسلیت باد.🏴 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
سلام دوستان عزیز مادری با سه فرزند زیر ۷ سال (۶ ساله، ۳ ساله و نوزاد) در تأمین هزینه اجاره و رهن من
سلام دوستان الحمدلله این مبلغ به طور کامل جمع شد. از این ۴۰ میلیون، حدود ۲۲.۵ میلیونش از جمع ما مادران شریف ایران زمین جمع شده و مابقیش از طرف خود خیریه فردای سبز از همگی قبول باشه
«معجزهٔ پول تو جیبی (۱)» (مامان ۱۶، ۱۰، و حانیه ۸، ۱.۵ساله) یکی از پر چالش‌ترین مکان‌ها برای مامان باباها فروشگاهه. جایی که سرحال و شاد رفتنت با خودته، به سلامتی و آرامش خارج شدنت باخداست.😅 خصوصاً اگه چندفرزند داشته باشی و وارد فروشگاهی پرزرق یا مغازه‌ای پر از خوراکی‌های جذاب بشی! مامان اینو می‌خری؟! مامان من اونو می‌خوام، بابا من عروسک می‌خوام، مامان من ماشین می‌خوام و...😤😩 یه ویروسی هم هست که فوراً سرایت می‌کنه و در لحظه همه رو درگیر می‌کنه.😐 و اما درمان! ما برای رهایی از این معضل و به دست آوردن کلی فواید دیگه، رفتیم سراغ پول تو جیبی! از سنین کم به بچه‌ها مبلغی به صورت هفتگی پول تو جیبی می‌دادیم، حالا چرا هفتگی؟ چون روزانه خیلی زوده و کم ارزش می‌شه. هفتگی که باشه بچه‌ها تمرین صبر می‌کنن، و از اونجایی که صبرشون زیاد هم نیست که تا آخر ماه تحمل کنن، هفتگی بهترین گزینه‌ست. این پول تو جیبی ما رو تو خیلی موقعیت‌های چالشی یاری کرد! مثلاً می‌رفتیم فروشگاه، خریدهای مورد نیاز و از قبل برنامه‌ریزی شده رو می‌خریدیم. یک دفعه صدای «من اینو می‌خوام» بلند می‌شد، منم با خوشحالی هر چه تمام‌تر می‌گفتم مامان جان ببین توان خریدش رو داری بخری برای خودت؟!😅 گاهی توان خرید رو نداشتن و اگر می‌دیدم خیلی براشون مهمه می‌گفتم من می‌تونم پول دو سه هفته رو جلوتر بدم به شما، ولی دیگه پولی نداری برای موارد خاص هااااا. اونجا بود که باید تصمیم مهم رو می‌گرفتن.🙈 گاهی هم همون‌جا با هم می‌ایستادیم و در رابطه با ارزش واقعی اون چیز صحبت می‌کردیم که آیا این قیمت می‌ارزه؟ یا همون‌جا با هم یه جستجویی می‌کردیم تو فضای مجازی تا ببینیم با قیمت مناسب‌تر می‌شه این وسیله رو خرید؟!! به این روش سعی کردیم اصول خرید و نحوهٔ مدیریت اقتصادی منابع مالی رو به بچه‌ها یاد بدیم. برای بچه‌ها متناسب با سنشون پول تو جیبی در نظر می‌گیریم و همه رو یک اندازه نمی‌دیم. هر چی بزرگ‌تر می‌شن، مبلغ بیشتر می‌شه ولی مشارکتشون هم در مخارجشون بیشتر می‌شه. مثلاً پسر بزرگمون هزینهٔ اردوهاش رو از پول تو جیبی خودش می‌ده. ما با پنج تومن برای کوچولوها شروع کردیم و سالی ۵ تومن اضافه کردیم. این عدد متناسب با توان مالی هر خانواده متغیره اما حواسمون باشه نه انقدر کم باشه که بچه در حسرت بمونه و مدام حرص بزنه، نه انقدر زیاد باشه که ول‌خرج بشه و پول براش بی‌ارزش بشه، یادمون باشه هدفمون تربیت اقتصادیه.😉 یه نکته هم بگم! تو خرج کردن پولاشون سخت نمی‌گیریم، چون بناست تجربه کسب کنن. شده که با پولشون وسیلهٔ بی‌ارزشی خریدن و من فقط تذکر دادم، بعداً با عواقب تصمیمشون روبه‌رو شدن که دور ریختن اون وسیله بوده، خود این مهارت و تجربه، ارزش پول خرج کردن رو داره.😁👌🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
تمدید شد ثبت نام اسلام ناب طلبگی خواهران🕋 تا ۲۹ تیر ماه تمدید شد🧕 🕰️ زمان اردو: ۶ تا ۱۰ مرداد مکان: تهران مهلت ثبت نام: تا ۲۹ تیرماه 💰 هزینه دوره: ۳۰۰ هزار تومان با قابلیت پرداخت اقساطی ۵۰ درصد تخفیف ویژه طلاب سال اول و دوم ۳۰ درصد تخفیف ویژه ثبت نام گروهی 🎊همراه با اهدای جوایز 🎁به نفرات برتر دوره اسکان طلاب تهرانی و شهرستانی در محل برگزاری اردو به صورت شبانه روزی 🔸 محتوای دوره 📝 -آشنایی با هویت و رسالت بانوی طلبه تراز انقلاب اسلامی -ایجاد توامندی شناسایی مسائل و چالشهای اجتماعی و فردی -مهارت مسئله یابی و حل مسئله -ایجاد حلقه های میانی بانوان طلبه 🔸 ویژگیهای دوره -بهره مندی از اساتید برتر حوزه و دانشگاه -تمرین مسئله یابی و حل مسئله به صورت کارگاهی -پشتیبانی تشکیلاتی و محتوایی از شرکت کنندگان پس از پایان دوره به منظور فعالسازی حلقه های میانی -جذب همکار از برترینها 🔸 ثبت نام از طریق https://survey.porsline.ir/s/Ik2pwkiK ارتباط با ادمین: @bluesaden در پیامرسان ایتا و بله 🔸 مهد برای فرزندان طلاب حاضر در دوره در نظر گرفته شده است 🌻با ما همراه شوید: ble.ir/eslamenaab_tollabekhahar https://eitaa.com/eslamenaab_tollabekhahar https://Instagram.com/eslamnabtalabegi
«معجزهٔ پول توجیبی (۲)» (مامان ۱۶، ۱۰، و حانیه ۸، ۱.۵ساله) سوالی که زیاد می‌پرسن از من، اینکه بچه‌ها چیا می‌خرن؟ چه مواردی رو شما می‌خرین؟ خوراکی‌های روزمره رو ما می‌خریم، اما بچه‌ها اگر دلشون بخواد مثلاً تو مدرسه یک چیزی بخرن یا دوستشون رو مهمون کنن یا کادویی تهیه کنن، از پول خودشون می‌برن. من کاری به این بخشش ندارم😉 می‌ذارم آزادانه تصمیم بگیرن. همین که بتونن هوس‌هاشون رو مدیریت کنن برای من حسنه، گاهی هم خوبه که طعم شیرین رسیدن به خواسته‌هاشون رو بچشن.☺️ تو خرید لوازم‌التحریر و وسایل بازی هم مواردی که خارج برنامه است رو خودشون تهیه می‌کنن. البته حتماً قبلش اجازه می‌گیرن و می‌رن حسابی بررسی می‌کنن که چی بهتره! مثلاً چون خیلی مصرف ماژیک و لوازم نقاشی دارن، سری آخر که خرید می‌کردیم، حنانه خانوم گفت من ماژیک ۲۴ رنگ می‌خوام. اما من بنا داشتم ۱۲ رنگ بخرم، پس قرار شد اضافه مبلغ رو خودش بده.😉 گاهی که پولشون زیاد می‌شه، بهشون پیشنهاد می‌دیم بریم شهربازی و...، سه چهار تا وسیله مهمون مامان بابا، باقی‌ش هرکس با خودش، اونجا هم گاهی یک خوراکی مهمون ما هستن و اگر بنا باشه بیشتر بشه، دیگه زحمتش رو خودشون می‌کشن.😆 از اونجایی که پول خیلییییی زیاد مفسده انگیزه😬، بعد عید پارسال، پیشنهاد کردیم عیدی‌هاشون رو بدن براشون سرمایه‌گذاری کنیم تا کمی هم معامله و تجارت یاد بگیرن. الحمدلله تو یک بازهٔ زمانی سود کردن و پسرم که برای هزینهٔ اردوش نیازمند پول بود، سهمش رو به ما داد تا هزینه اردو رو تامین کنه. دخترها هم مبالغشون رفت برای یادگیری شنا، این مبلغ بخشی از هزینهٔ کلاس بود. از اون جایی که ما چند تا کلاس دیگه تابستون ثبت‌نام کرده بودیمشون و این کلاس خارج برنامهٔ خانواده بود، با صحبت و مشورت باهاشون، قرار شد که تو هزینه‌ش مشارکت کنن. و نکتهٔ آخر؛ همیشه سعی می‌کنیم صندوق ذخیره ارزی‌شون😆 پول داشته باشه، اگر ببینیم پولشون تمومه در مناسبت‌ مذهبی بعدی بهشون پول عیدی می‌دیم تا همیشه مبلغی داشته باشن و از اون مناسبت هم لذت ببرن.🥰 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
هیئت خونگی بچه ها (مامان ۷ ساله، ۴ ساله و ۳ ماهه) این شب‌ها به لطف آقا امام حسین (علیه‌السلام)، برای شرکت در مراسم عزاداری، خانوادگی راهی مسجد محل می‌شدیم. سخنرانی بعدشم مداحی و سینه‌زنی. هرسال هم با بزرگتر شدن بچه‌ها شرایطمون تغییر می‌کنه. امسال حسن و مهدی هر دو با بابا می‌رفتن و من و نوزاد هم با هم بودیم. وجود نوزاد باعث می‌شد تمرکز پارسال رو نداشته باشم، اما الحمدلله که تونستم مراسم‌ها رو شرکت کنم. حسن و مهدی حسابی با بچه‌ها بازی و بدو بدو می‌کردن و موقع سینه‌زنی هم مثل بقیه بچه‌ها به بزرگترها ملحق می‌شدن. امروز دیدم حسن گفت می‌خوایم توی خونه هیئت داشته باشیم. با داداشش صندلی آوردن و بعدشم خودش نشست و شروع کرد به سخنرانی کردن... اول گفت نماز بدون وضو خوب نیست! ثواب نداره!😢😄 بعدشم گفت امام حسین (علیه‌السلام) در وسط جنگ نماز خوندن... وسطش هم ریز ریز می‌خندید.😅 اما گویا سخنرانی براش سخت بود که اومد گوشی منو گرفت و یه سخنرانی آماده پیدا کرد و گوشی رو گذاشت روی صندلی به جای خودش! بعدش هم قسمت مداحی رسید و برقا رو خاموش کردن و با مداحی گوشی مامان شروع کردن به سینه‌زدن. پذیرایی هم داشتن! شربت آبلیمویی که شکرش متناسب با آبلیمو نبود! حرف دل من هم این بود: آقا جان دل پاک این بچه‌ها رو ببین و عنایتی به ما بکن😢❤️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«من شرمندهٔ شما هستم...» (مامان ۳سال و ۸ماهه و ۹ماهه) از صبح دل توی دلم نیست، همه‌ش زیر لب می‌گم امان از دل رباب.🖤 به خاطر خستگی و بدخوابیدن دیشب گردنم گرفته، همسرم می‌گن: «می‌خوای امشب هیئت نریم؟» و من بند دلم پاره می‌شه. : «نه خوبم» آخه امشب تنها شبیه که تمام حرکات طفل شیرخوارم روضه‌ست. امشب بهش نگاه می‌کنم و گریه می‌کنم. بالاخره شب شد و رسیدیم به هیئت. از دم در نگاه‌ها با مهربونیه. یکی شیر تعارف می‌کنه، یکی دیگه آب.😔 محمدحسن تا لیوان شربت رو دستم می‌بینه چنگ می‌زنه به اون و نصف شربت رو روی چادرم می‌ریزه و منو متوجه چشماش می‌کنه که ملتمسانه به شربت نگاه می‌کنن.😢 آه علی اصغرررر. بمیرم برات😭 داخل هیئت، وقت سخنرانی تند تند طفلم رو سیر می‌کنم. چقدر امشب تشنه‌تره. مادر جان یه امشب رو با من همکاری کن و سر روضه شیر نخور، آخه از خانوم رباب خجالت می‌کشم. اماااا صدای همهمه و گریهٔ طفلی دیگه‌ای از بلندگو، اونو می‌ترسونه. دست‌هاشو بالا می‌بره و گریه‌کنان شیر می‌خواد. همهٔ اطرافیان بی‌توجه به روضهٔ مداح، کودکم رو می‌بینن و گریه می‌کنن. خانوم رباب شرمنده‌ات شدم... محمدحسن با کمی شیر آروم گرفت و توی اون هیاهو و سر و صدا مثل یه فرشته، روی زمین خوابید. زیر سرش بالشت نرمی گذاشتم. خانم میان‌سالی که کنارم نشستن دائم تذکر می‌دن:«مراقب بچه باش! کسی لطمه‌ای بهش نزنه و توی تاریکی روش نرن.»😭😭 و روضه‌خون می‌خونه و من بیشتر بیشتر شرمندهٔ خانوم رباب می‌شم... «السلام علیک یا اباعبدالله» یا صاحب‌الزمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) نسل ما رو سرباز و یاری‌رسان خودت قرار بده.🤲🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خودش را اینطور معرفی می‌کند: نمی‌دانم چه کسی اسم من را گذاشت عفت؛ اما هر که بود اسم و فامیل بامسمایی برایم درست کرد. برای خودم که همیشه بانمک بود. عفت که هستم، نجیب هم که هستم، ضیاء هم هستم که می‌شود «نورانی». خانم نجیب ضیاء زندگی خواندنی‌ای دارد. بانویی از طبقه‌ی کارمند و مرفه پهلوی که کم کم خود را در میدان مبارزات انقلابی مشهد می‌بیند، با امام خمینی (ره) در نجف دیدار دارد، دختر نوجوانش در مبارزات انقلابی ۹ دی مشهد شهید می‌شود و دختر دیگرش جانباز، بعد از انقلاب در مراکز پشتیبانی مردمی پشت جبهه حضور فعال دارد و ... این دست فعالیت‌های فرهنگی و محرومیت‌زدایی تا پایان عمرش ادامه پیدا می‌کند. نویسنده کتاب به قصد تحقیق از دخترِ خانم نجیب ضیاء یعنی شهید الهه زینال‌پور پا به خانه‌ی حاج خانم می‌گذارد، اما بعد از کمی گفتگو، زندگی خود خانم نجیب ضیاء برایش پررنگ‌تر می‌شود و خاطرات و حرف‌هایی می‌شنود که تا آن موقع از کسی شنیده نشده بود. خانم نجیب ضیاء نماینده‌ی قشری از مردم ایران است که معجزه انقلاب و نفس قدسی امام راحل (ره) را تجربه کرده و تا پایان بر این باور بود که اگر به عقب برگردد دوباره در آن راهپیمایی شرکت می‌کند و همان مسیر را طی خواهد کرد. روحش غریق رحمت الهی 💚 🔸🔹🔸🔹 سلام خانوم‌های عزیز 😊 اولین روز مرداد ماه تون بخیر و خوشی 🌸 ماه جدید و پویش کتاب جدید! 😇 این ماه هم می‌خوایم دو تا کتاب رو با هم بخونیم. اولی خاطرات یک مادر شهید و دومی خاطرات یک همسر شهید. اما اولین کتاب: کتاب خاطرات خانم عفت نجیب ضیاء (نشر راه یار) همون‌طور که بالا خوندین ایشون از بانوان فعال قبل از انقلاب بودن که فعالیت‌های متنوع‌شون تا پایان عمر ادامه داشت. جدا پیشنهاد می‌کنیم مطالعه‌ی زندگی متفاوت این بانوی عزیز ایرانی، مادر شهید و جانباز رو از دست ندین. 😉 اگر دوست دارین تو مطالعه‌ی کتاب با ما همراه باشین تشریف بیارین کانال پویش کتاب مادران شریف: 👇🏻 🔗 @madaran_sharif_pooyesh_ketab مثل گذشته إن شاءالله در پایان ماه قرعه‌کشی داریم و به عزیزانی که کتاب‌ رو کامل مطالعه کرده باشند به قید قرعه جوایز نقدی تقدیم خواهیم کرد. 🎁😍 🔴 روش تهیه کتاب با تخفیف ۵۰ درصد، عضویت تو گروه همخوانی و اطلاعات بیشتر همه در کانال پویش مادران شریف: 👇🏻 🔗@madaran_sharif_pooyesh_ketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📘📘📘 یک‌دفعه صدای تیراندازی بلند شد و صلوات‌ها و دعاها شد های‌وهوی. مردم شوکه شده بودند و هرکسی به‌سمتی می‌دوید. تمام خیابان پر شده بود از لنگه‌کفش و چادر. بعضی‌ها می‌ریختند توی جوی‌ها، بعضی‌ها داخل مغازه‌ها. من ولی سر جایم ایستاده بودم. کجا می‌خواستم فرار کنم؟ دو تا دخترم کجا بودند؟ هرجا نگاه می‌کردم مریم و الهه را نمی‌دیدم. یک‌دفعه چشمم افتاد به تانکی که داشت از سمت استانداری زیگزاگی می‌آمد سمت چهارراه لشکر. چند مرد هم بالای تانک بودند و با عصبانیت سعی می‌کردند رانندۀ تانک‌ را بکشند بیرون. راننده‌ هم انگار با مردم درگیر بود و جلویش را نمی‌دید و همین‌طور برای خودش می‌آمد. تانک تمام چشمم را گرفته بود و نمی‌دانم چرا آن‌طور به حرکاتش دقت می‌کردم. مستقیم داشت می‌آمد سمت من که وسط چهارراه ایستاده بودم. به‌جای اینکه بایستد و نیاید داخل جمعیت خانم‌ها، یک‌دفعه پیچید سمت خیابانی که می‌خورد به میدان پهلوی. تعداد زیادی از زن‌ها همان‌جا ایستاده بودند. یک‌دفعه صدای جیغشان بلند شد. از صدای جیغ و فریاد زن‌ها فهمیدم تانک رفته روی چند تا زن و لهشان کرده. قیامتی شده بود. بی‌آنکه دست خودم باشد گریه‌ می‌کردم و می‌گفتم خدایا، چرا باید خواب من این‌طوری تعبیر می‌شد؟ وسط جیغ و سروصدا و تیراندازی، ماشینی خودش را به‌سرعت رساند سمت خانم‌ها. چند تا مرد چادر آن زن‌ها را گرفتند و ‌گذاشتندشان داخل ماشین. نفهمیدم چطوری آدم‌هایی را که جلوی ماشین جمع شده بودند زدم کنار و رفتم جلو. دادم زدم: «من بچه‌هام رو گم کردم... بچه‌هام رو گم کردم! بذارین این‌ها رو ببینم.» 📚 برشی از کتاب برگی از زندگی عفت نجیب ضیاء نشر راه یار 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
«اینجا دیگه نجس نیست!» (مامان ۶.۵، ۵.۵ و ۱ ساله) از همون روزی که نی‌نی دار شدم، به شوهرم گفتم شلنگ بخر. یه شلنگ باید همیشه تو خونه باشه. +شلنگ؟  بله دقیقاً شلنگ +چرا؟😱  اوه اوه نه! فکرای بد نکنید اهل تنبیه بدنی نیستم.😁 شلنگ رو برای آبکشی می‌خواستم.  حالا می‌گم براتون... همهٔ مامانا می‌دونن خونهٔ نی‌نی دار بالاخره یه جوری نجس می‌شه.  یا موقع تعویض، اگر یه لحظه غفلت کنی نی‌نی خونه رو گلبارون می‌کنه.😅 یا یه وقتی که ازش غافل شدی، پوشکش پس می‌ده. یا تو پروسهٔ از پوشک گرفتن چند جایی از خونه نشان‌دار می‌شه. خلاصه که نجس شدن خونه آش کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته.🤪 حالا راه چاره چیه؟ باید بریم دنبال احکام رفع نجاست… برای رفع نجاست محیط توی خونه دو تا راه داریم؛ استفاده از آب قلیل یا آب کر و جاری! حالا آب قلیل بمونه تا بعد. اول بریم سراغ اونی که آسون تره. ✅ آب‌کشی با آب کر یا جاری (با هم فرق دارن ولی حکم آب‌کشی باهاشون یکیه) خیلی راحت‌تر و بی‌دردسرتره. تنها چیزی که لازم داری یه شلنگ، یه ظرف یا تشت کوچولو و یه دستماله! اگر بتونی شلنگ رو به شیر حیاط یا بالکنی جایی وصل کنی که خیلی کارت راحته و دست تنها هم می‌تونی انجام بدی. اگر هم نمی‌شه، به یه نفر احتیاج داری که دو دقیقه شلنگ رو بچسبونه به شیر روشویی یا سینک، تا آب بیاد توی شلنگ و جاری بشه. دیگه بقیه‌ش کاری نداره. اول حواست باشه اصل نجاست برطرف شده باشه. برای خون و مدفوع و... که با یه دستمال پاکش می‌کنی. برای ادرار هم بهتره بذاری خشک بشه یا باید متناسب با مقدار ادرار یه کمی بیشتر از آب لازم برای تطهیر، آب بریزی که اون اصل نجاست رو برطرف کنه. مرحله بعد، آب رو خیلی خیلی کم باز می‌کنی، در حد یه آب باریکهٔ کوچولو. فقط مواظب باش اتصال داشته باشه و قطع نشه! همون آب رو چندثانیه می‌گیری روی محلی که نجس شده و اگه فرش و موکت و لباس هست، با دست هم چند بار سریع روش می‌کشی و فشار می‌دی و تماااام.☺️ بعد فوری شلنگ رو می‌ذاری تو ظرف تا خونه بیشتر خیس نشه. زودی هم با دستمال همون‌جا رو خشک می‌کنی. نهایتاً می‌شه مثل وقتی که پای بچه خورده و یه لیوان آب ریخته تو خونه. ✅ حالا بریم سراغ شیوه سخت‌تر تطهیر یعنی آب قلیل.😩 اول اینکه از بین بردن عین نجاست رو یادت نره. دوم اینکه بعضی چیزا با یه بار آب ریختن پاک می‌شن، بعضی چیزا با دو بار. مثلاً بیشتر مراجع می‌گن ادرار رو باید دو بار آب بریزی ولی خون و مدفوع و... با یه بار هم پاک می‌‌شه. ولی یادت باشه این برای وقتیه که عین نجاست برطرف شده. مثلاً قبل آب کشیدن، خون رو با دستمال پاک کردی یا ادرار خشک شده. وگرنه اول باید عین نجاست برطرف بشه، بعد اون دو یا سه بار انجام بشه.👌🏻 برای برطرف کردن عین نجاست ادرار (وقتی هنوز ادرار خیسه و خشک نشده) یه بار آب ریختن کافیه. نکتهٔ مهم بعدی تو آب‌کشی با آب قلیل اینه که، خیلی مهمه غساله یا همون آبی که باهاش آب کشیدی، خارج بشه. یعنی اگه فرش و لباس و موکت و... است، باید فشارش بدی تا اون آب خارج بشه و تا قبل از آخرین مرحلهٔ آب‌کشی هم اون آب نجسه و اگر چیزی بهش بخوره، نجس می‌شه (همین آب‌کشی با آب قلیل رو سخت می‌کنه🥴) مثلاً باید زیر فرش تشت بذاری که اون آب خارج بشه و بریزه توش یا اگه خارج نمی‌شه، با یه دستمال پارچه‌ای آب رو از تو بافت فرش جمع بکنی که البته دستمالت نجس می‌شه.🥲 اینکه هر چیزی رو با آب قلیل چند بار باید آب بکشی، به نظر مرجعت مراجعه کن چون نظرات متفاوته.😉 در نهایت به خاطر همهٔ این حرفا بود که گفتم شلنگ تو خونهٔ ما جزء ضروریاته اونم شلنگی که به همه جای خونه برسه، چون آب‌کشی با آب قلیل سخته ولی با آب کر یا جاری خیلی راحت و بی‌دردسره.🥰 دقیقاً همین یه ماه پیش گل پسر ۱۱ ماههٔ ما در یک آن غفلت، ۴ جای موکت رو منور کرد و من با صدای جیغ خواهرش به خودم اومدم و دیدم بععععله.😓 فوری بعد عوض کردن و شستن گل پسر، سپردمش دست خواهرش و شلنگ و تشت و دستمالم رو آوردم. اول با دستمال مرطوب عین نجاست رو پاک کردم (گلاب به روتون آخه شماره دو بود🥲) بعد فوری هر تیکه رو چند ثانیه با آب باریییک شلنگ آب گرفتم و دست کشیدم روش و با دستمال خشک کردم. کل فرایند تطهیر ۵ دقیقه هم نشد. جالب‌تر اینکه عصر مهمون داشتم و اصلاً متوجه هم نشدن که اینجا نجس شده و بعد تطهیر شده.😉 👇🏻ادامه👇🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
پ.ن۱: این نکات بر اساس فتواهای آیت‌الله خامنه‌ای نوشته شده، هر چند در ۹۵ درصد موارد نظر بقیه مراجع هم همینه، اما برای احتیاط بیشتر از دفتر مرجع یا شماره‌های پاسخگویی احکام مثل ۰۹۶۴۰۰ سوال کنید. پ.ن۲: اگه قسمتی از متن گنگ یا نامفهوم بود هم، بهتره خودتون سوال کنید. پ.ن۳: در نهایت یادمون باشه سیرهٔ اهل‌بیت در مسائل نجس و پاکی، سهل‌گیری بوده و تا یقین نداشتن جایی نجس شده، اون رو نجس نمی‌دونستن. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام دوستان 🌺 صبحتون بخیر اگه دوست دارید در کنار مادریتون، یه کاری برای نیازمندان جامعه انجام بدید، اینو ببینید:👇🏻 خیریه صبح امید، برای انجام یک سری کارها، نیروی افتخاری جذب میکنه.
📣 فعالیت افتخاری به نفع نیازمندان 🌺 فراخوان نیروی داوطلب در جمعیت خیریه صبح امید 🍀 در زمینه‌های: 🌱 رسانه 🌱 فعالیت اجرایی در دفتر جمعیت 🌱 بسته‌بندی و اهدای ارزاق 🌱 تدریس و برگزاری کلاس آموزشی برای دانش‌آموزان نیازمند 🌱 فعالیت در حاشیه شهر و رسیدگی به خانواده‌های نیازمند 📱 برای اعلام آمادگی به نشانی یا شماره‌های زیر اطلاع دهید: 📲 هماهنگی خانم‌ها: ۰۹۱۹۵۳۲۸۹۶۳ ☎️ هماهنگی آقایان: ۰۹۱۰۸۶۸۶۲۰۰ 📝 @sobheomid_1 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌷 جمعیت خیریه صبح امید: 🍀 https://eitaa.com/joinchat/3159359569Cd2a067da84
«در انتظار یک رویا...» (مامان یه دختر ۴ساله، و ۹ماهه) سال قبل همین روزها دو قلو باردار بودم. حدس می‌زدیم که بچه‌ها یکی دختر و یکی پسر باشن. کلی اسم آماده کرده بودم.🤭 روز سونوگرافی، دکتر برای بار آخر صدای قلب بچه‌ها رو هم چک کرد. وای چه صدای قشنگی داشت، دلم غنج رفت. دکتر گفتن خب تموم شد، بلند شو. گفتم پس جنسیت بچه‌ها چی شد؟ گفتن هر دو تا پسرن! با اینکه همیشه طرفدار دخترها بودم، یه مرتبه از شنیدن خبر دو تا پسر ذوق‌زده شدم و خندیدم.🥰 دکتر مادرم رو صدا زدن تا کمکم کنن روی ویلچر بشینم، استراحت مطلق بودم و دکتر توصیه کرده بودن حتی یه قدم هم راه نرم.🥲 توی راه به همسرم و مادرم خبرو گفتم، همه کلی خندیدیم. هم‌زمان با من، خانوم برادرم هم پسر باردار بود. ته دلم نگران دخترم شدم که هم‌بازی‌هاش همه پسرن، ولی با خدا قرار گذاشتم که ان‌شاءالله دوقلوها سالم باشن، دوباره باردار بشم تا شاید دخترم هم، هم‌بازی پیدا کنه. روزها گذشت و رسیدیم به روز عاشورا. من و مادرم توی خانه مونده بودیم. از تلویزیون روضه‌ها رو می‌دیدم و اشک می‌ریختم. با امام حسین (علیه‌السلام) قرار گذاشتم که ان‌شاءالله بچه‌هام سالم9 باشن، من هم اسم یکی رو علی و اون یکی رو محمدحسین بذارم. بچه‌ها که به دنیا اومدن، رفتن NICU. من هم، تنها، توی بخش بودم.🥺 صدای گریهٔ نوزاد رو از اتاق‌های کناری می‌شنیدم و توی دلم غصه می‌خوردم. به سختی از روی تخت بلند می‌شدم. پرستارها گفته بودن هر وقت بتونم راه برم، می‌تونم بچه‌ها رو ببینم. فقط یه عکس از اون‌ها دیده بودم.😞 بالاخره بچه‌ها رو دیدم. قرار گذاشتیم اسم قل کوچیک‌تر محمدحسین باشه. بغلش گرفتم. خیلی کوچیک و سبک بود. لولهٔ اکسیژن رو با دست دیگه‌م نزدیک دماغش گرفتم. سرش اندازهٔ یه مشت بود. تمام استخون‌های دنده‌ش پیدا بود. اون‌قدر انگشت‌هاش کوچیک و ظریف بودن که می‌ترسیدم بشکنن! ولی آه از این که این دست و پاهای کوچیک، پر از سرم و چسب بود. همسرم چند تا عکسی همون موقع از محمدحسین گرفت. همون‌هایی که الان تنها مونس دلتنگی‌هام هستن. علی اون روز زیاد وضعیت اکسیژنش خوب نبود و پرستارها گفتن بهتره از دستگاه بیرون نیاد. هر روز دو نوبت به بیمارستان می‌رفتم. توی راه صلوات می‌فرستادم و وقتی بچه‌ها رو می‌دیدم، اول برای هر کدام حمد و آیت‌الکرسی می‌خوندم. شب‌ها که می‌خواستم محمدحسین رو سر جاش توی دستگاه بذارم، با صدای ضعیفش گریه می‌کرد و من هم پا‌به‌پاش اشک می‌ریختم. هر شب ۱۰۰ صلوات هدیه به حضرت رباب می‌کردم تا برای بچه‌هام مادری کنن تا کمتر گریه کنن.😭 روز ۵ بود که پرستارها خبر دادن بچه‌ها می‌تونن شیر بخورند.🥹 خوشحال شدم و همین‌طور که دعای آل‌یاسین می‌خوندم، برای بچه‌ها شیر دوشیدم. اما شب گفتن فعلاً شیر نمی‌دیم. محمدحسین ترشحات خونی معده داشت و علی ترشحات صفرایی. فرداش که با دکتر بچه‌ها صحبت کردم، پرسیدم حال بچه‌ها خوبه؟ و دکتر بی‌رحمانه گفتن: نه! وقتی نگاه منو دیدن، گفتن: انتظار دارین چی بگم؟! بگم زنده می‌مونن؟ نه! نمی‌تونم. اگه بتونن شیر بخورن شاید بشه کاری کرد. دنیا روی سرم خراب شد، ولی یه آن به خودم گفتم ارادهٔ خدا قوی‌تره.😔 بچه‌ها از فردای اون روز دوباره شروع به شیر خوردن کردن و کم‌کم بذر امید رو توی دلم کاشتن.🥰 ۹ روز از تولد محمدحسینم گذشته بود. من توی راهروهای NICU زار می‌زدم و امام حسین (علیه‌السلام) رو قسم می‌دادم. هر چه التماس می‌کردم بذارن محمدحسینم را بغل کنم نمی‌ذاشتن. انگار همهٔ دنیا سنگ‌دل و بی‌خیال شده بودن. می‌گفتن دارن همهٔ تلاششونو می‌کنن. ولی خونریزی ریه بچه‌م قطع نمی‌شد.😭 ذکر می‌گفتم، دعا می‌کردم، خدا رو قسم می‌دادم تا رسیدم به اون‌جایی که حاضر بودم همهٔ دنیا رو کنار بذارم، فقط بچه‌م سالم باشه... امروز روضه گوش می‌کردم. دوباره همون حس و حال سراغم اومد. یه لحظه به یاد پسرکم افتادم. محمدحسینم که از این دنیا جز درد و رنج چیزی ندید. بمیرم براش که حتی روز آخر شیر هم نخورد و از این دنیا رفت.😭 و الان من هستم و یه دنیا حسرت و دلتنگی... اما علی جانم... ما روزها و شب‌های سختی رو در بیمارستان گذروندیم. هر روز صبح با ظرفی که در اون کمی شیر دوشیده بودم، به بیمارستان می‌رفتم. شیرم کم بود، از غم دوری محمدحسین، کمتر هم شده بود. قطره قطره براش شیر جمع می‌کردم. صبح‌ها سعی می‌کردم زودتر از زمان تعویض شیفت برسم. اون موقع که هر پرستاری پرونده‌هاش رو می‌آورد و شرح حال هر نوزاد رو برای پرستار شیفت بعد می‌گفت. این‌جوری از اوضاع باخبر می‌شدم. آخه پرستارها با هم قرار گذاشته بودن تا جایی که می‌شه من رو در جریان اتفاقات قرار ندن تا اضطراب نگیرم.😓 👇🏻ادامه👇🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif