🔷 ۵۴. ما تو دانشجویی ازدواج کردیم. اوایل همسرم شغل نداشت و شرایط سختی داشتیم که اقدام کردیم برا بچه.
تو بارداری هم واقعا سخت بود مثلاً گوشت یا میوه خیلی دیر به دیر میخریدیم مثلاً من یادمه یه نصفه روز گریه کردم انقد که دلم میوه میخواست😅
به خاطر شرایط سخت مالی بیمارستان بدی رفتم برا زایمان و کلی اذیت شدم و و و...
ولی وقتی پسرم ۶ ماهش بود همسرم شغل پیدا کرد حدود یک سالش بود ماشین خریدیم الحمدلله.
از لحاظ معنوی هم تا دوسال دچار چالش جدددددی و وحشتناک شدیم با همسرم که چنننندین بار خواستم طلاق بگیرم.
ولی الان که ۳/۵ سال گذشته میبینم چه ققققدر هردو رشد کردیم که واقعاً واقعا بدون بچه این همه ظرفیت مون افزایش پیدا نمیکرد....
حدود یکسالم هست که بچه بعدی میخوایم ولی نمیشه لطفاً برامون دعا کنید😢
(خودم میگم نکنه چون اون اوایل هردو خیلی ناشکری کردیم، خدا داره مجازاتمون میکنه 🥺)
🔷 ۵۵. رزق دخترم از فردای روزی كه تصميم گرفتيم بچه دار شیم شروع شد.
كلاسهای خصوصی زيادی به همسرم پيشنهاد شد و تونستيم محله و مساحت خونه ای كه مستاجر بوديم رو ارتقا بديم.
باردار كه شدم خونه خريديم و شغل من ارتقا پيدا كرد. جفتمون دكتری قبول شديم و همسرم درآمد شغلي شون دو برابر شد.
البته كه با سنگ اندازی اساتيد محترم دانشگاه بنده، دكتری من خيلی پر چالش شده ولی صبوری ميكنم و آرومم كه اين هم از بركات دخترم هست. دلمون دومی و سومی رو هم ميخواد كه دعا كنيد بتونيم مديريت كنيم و توفيق داشته باشيم.
🔷 ۵۶. من یه دختر ۴/۵ ساله دارم که وقتی به دنیا اومد ما مستاجر بودیم.
ولی به لطف خداوند تولد یک سالگی دختر کوچولومون رو تو خونه خودمون جشن گرفتیم.
ما اصلا فکرش رو نمیکردیم که بتونیم خونه بخریم و این رو فقط از لطف خدا و برکت وجود دخترم میدونم و این برکات ادامه داره و امسال هم تونستیم ماشین بخریم که این رو هم اصلا فکرش رو نمیکردیم.
برکات معنوی خیلی خیلی زیادی هم برامون داشت. از جمله فعالیت تو مسیری که همیشه دوست داشتم.😀
الان هم منتظر کوچولوی دوم هستیم و مطمئنیم که انشاالله خیرات و برکات مادی و معنوی زیادی برامون خواهد داشت که صد البته برکات معنوی برامون با ارزش تر خواهد بود.
🔷 ۵۷. من یک سال بعد از ازدواج در سن ۲۵ سالگی برای اولین بار به اصرار همسرم مادر شدم.
خیلی روحیه ی شاد و قوی داشتم و دوران بارداری خیلی خوب سپری شد. ولی از یک سالگی پسرم، چون که خیلی پر جنب و جوش بود، در مهمانی ها و بیرون خیلی اذیت میشدم و حرف های دیگران آزارم میداد.
در سن ۲۹ سالگی برای دومین بار به اصرار همسرم دوباره باردار شدم ولی این بار از نظر روحی و جسمی کاملا به هم ریختم. بعد تولدش هم کنترل دوتاشون خیلی سخت بود و این شرایط روحی منو بدتر میکرد.
من از همسرم دور شده بودم، فضای خونه خیلی متشنج بود، همسرم دائم غر میزد مشکلات مالی و روحی و جسمی خودش وضع رو بدتر میکرد و اتفاقی توی زندگی ما افتاد که بعد از گذشت ۱۰ سال هنوز آثارش هست.🙁
خواهش میکنم قبل از بارداری فکر کنید.🙏🏻
خانم شرایط روحی خودش رو بسنجه جو گیر نشه. تمام بارش روی دوش خانمه. شما هم مسئول هستید. خواهشا همه چیز رو گل و بلبل نمایش ندید.
ما زمین خوردیم و به کمک خدا از جا بلند شدم و تلاش کردم و دوباره زندگیم رو ساختم.
و در سن ۳۸ سالگی این بار، به تصمیم خودم یه دختر ناز به دنیا آوردم و بسیار اعتماد به نفسم بالا رفته.
از لحاظ مالی و اخلاقی رشد کردیم و زندگیمون خوب شده.
حس میکنم خدا به زندگیم رنگ پاشیده🌺
و این فرشته ی کوچولو جایزه ی تحمل اون روزهای سخته.
کسب مهارت شوهرداری و خانهداری، مقدمه ی فرزندآوریه.👌🏻
باید اول به یه ثبات برسیم، بعد بچه دار بشیم. همین طور نگرش خانواده ها و اطرافیان بسیار مهم هست.
الحمدلله الان به لطف سفارش آقا، همه متوجه شدن و مراعات میکنن و کمک میدن به مادر بچه دار.
زمان فرزند اول و دوم، من واقعا از رفتارهای اطرافیان سختی کشیدم ولی الان لطف خدا رو میبینم و خدا رو شکر میکنم.
🔷 ۵۸. من ۵ فرزند دارم.
زندگیمون با حمایت خانواده ها پا گرفت و بسیار ساده شروع شد.
فرزند اولم رونق زندگی بود. دومی زمینی به وسعت ۲۵۵ متر بنام همسرم خورد.
فرزند سوم، خونهای تو زمین ساختیم و چند سال زندگی کردیم. فرزند چهارم، منتقل شدیم تهران. و فرزند ۵ که قدم به کاشانهمون گذاشت، خیر و برکت سرازیر شد.
منزل در تهران و ماشین خوب و جهیزیه برای دختر اول و دوم. خدا میدونه که وقتی میخواستن برای خواستگاری بیان، به خاطر جهیزیه رد میکردیم. ولی به لطف خدا و اهل بیت و برکت قدم بچه ها، هر ۴ دختر آبرومندانه به خانه ی بخت رفتن...
والان جمعیت خانواده به ۲۰ رسیده😊 و دور سفرهمون، با برکت خداوند میشینن و از نعمات خدا بهره میبریم.
🔷 ۵۹. مطلب من خیلی دلیه
من 23سالمه دوسال ازدواج کردم یه پسر یه سال و نیمه دارم
باردار که شدم، واقعا رزق های معنوی خوبی گرفتم.
رابطم با شوهرم خیلی بد بود، عالی شد.
با خانواده شوهرمم همین طور.
تو دو تا جا که از لحاظ معنوی خوب بود، کار کردم؛
ولی خودم با ندونم کاری از دست دادم.
میخوام بگم رزق همیشه پول نیست.
من همیشه تو فکر پول بودم
ولی چیزی که آمد فراتر بود
خدا خودش میدونه چی خوبه برا ما.
اما چیزی که میخوام بگم یه خواهشه.🙏🏻
من حتی تو مذهبی ها زیاد دیدم از یه مادر میخوان ابر انسان باشه، کم نیاره، افسرده نشه، به همه چی برسه، پشت هم بچه بیاره ...
ولی هرکس با شرایط خودش فرق داره.
شاید یکی با یه دونه بچه روحیهش خراب بشه و نتونه. یکی با ده تا بچه شاداب باشه.
برای همه یه نسخه نپیچیم.
🔷 ۶۰. من خیلی عقیده داشتم به رزق بچه ها
ولی اینطور نشد
تمام دوران بارداریم توی نماز میگفتم خدایا فرزندی سالم صالح خوش قدم و خوش روزی بهمون بده
دوقلو باردار بودم. دوتا دختر.
میگفتم از هر قل، یه رزق مادی میخوام یه معنوی
تو بارداری با وام یه پراید خریدیم. البته قبل بارداری پارس داشتیم به خاطر اجاره و رهن خونه فروختیم.
ولی دوماه بیمارستان بستری شدم و 50 میلیون پول بیمارستان شد. اونم بیمارستان دولتی.
به خاطر همین مجبور شدیم طلاهامو بفروشیم و بریم شهرستان یه خونه معمولی تر بگیریم.
پول رهن خونه مون خرج شد.
علاوه بر اون همسرم چندماه بیکار شدن. خودمم شرایطی برا کارم پیش اومد، اما چون باردار شدم قبولم نکردن.
و الان پول پوشک و شیر خشک هایی ک آزادش شده ۲۴۰ تومن...
🔷 ۶۱. گاهی اوقات رزق بچه ها معنویه، گاهی خدا به خاطر وجود این نعمتها و طفلهای معصوم، خطر یا بلای بزرگی رو از آدم دور میکنه.
من تو زندگی به این نتیجه رسیدم که توقع بهتر شدن زندگی از لحاظ مادی رو داشتن بعد از تولد هر فرزند، درست نیست.
خدا خودش میدونه الان وقت رزق مادی یا رزق معنوی ماست.☺️
گاهی خود سختی ها و مشکلات باعث تعالی روحی خودمون و بچه ها میشه و صبر و تحمل مون بالا میره
من خودم تو سختی ها گاهی کم میارم و به خدا غر میزنم؛ ولی نتیجه شیرینش رو گاهی بعد از دو سال متوجه شدیم.😅
الان هم که مادر دو تا گل پسر ۴ و یک و نیم ساله هستم و یه دختر شش ماهه هم تو راهی دارم، همه توکلم به خداست و دعا میکنم هیچکس از داشتن فرزند محروم نباشه.
به نظر من آدم میتونه کل عمرش رو با سختی نداشتن خونه و ماشین و بی پولی سر کنه ولی بچه نداشتن مصیبت بزرگیه.
اینو از زندگی اطرافیانم فهمیدم که تو قصر مجلل زندگی کردن و بچه نداشتن و عاقبتشون رو به چشم خودم دیدم.
و همین موضوع باعث شد با اینکه خودمون خونه نداریم و تازه کمتر از یکساله ماشین دار شدیم و با سختی های زیادی، من جمله حرف ناحساب بعضی از مردم نا آگاه داریم دست و پنجه نرم میکنیم؛
اما هییییییچی تو زندگی برام شیرین تر از این نمیتونه باشه که با آوردن یه کوچولوی دیگه دل امام زمان عج و نائب برحقش رو از خودمون راضی و خشنود نگه داریم.
🔷 ۶۲. میخواستم بگم این ک تو دعا اومده که از خدا بخواید بچه تون خوش رزق و روزی و خوش قدم و عاقبت بخیر باشه واقعا درسته.
من مامان ۴تا بچه م.
بچه اول و دومم خیلی خوش قدم و روزی دار بودن طوری که ما خیلی زود هم صاحب ی خونه بزرگ شدیم و هم ماشین خریدیم طوری که همه به ما غبطه میخوردند.
ولی بچه سومم از وقتی بدنیا اومد کلی بد آوردیم. خیلی از وسایلای خونه مون خراب شد، شوهرم کارش رو از دست داد و خونه نشین شد. رابطه من و شوهرم به هم ریخت، حتی سلامتی منو شوهرم از دست رفت؛ طوری ک تا ۷سال جرئت نکردم دوباره باردار بشم.😪
اما خدا خواسته چهارمی رو باردار شدم و از وقتی متوجه شدم باردارم، رزق و روزی مادی و معنوی سرازیر شد تو زندگیمون.
الحمدالله رابطهم با شوهرم دوباره درست شد، سلامتی مون برگشت، خونه مون رو از نو درست کردیم، کار و بار شوهرم دوباره خوب شد، و کلیییی برکت اومد تو خونه مون...
الهی ک خدا چراغ همه خونه ها رو با وجود بچه های خوش قدم و خوش عاقبت روشن کنه🤲
🔷 ۶۳. خانواده ما هم جدیدا ۵ نفره شده.
خلاصه میگم،
دختر اول: نابودی سرمایه در بورس😁
دختر دوم: خونهدار شدیم به واسطه پدرشوهر.
دختر سوم: خرابی ماشین، یخچال، بخاری.
از چند ماه بعد از ازدواجمون، رفتیم تو فشار و همچنان هم تو فشار هستیم. ولی میگذرونیم.
انشاءالله بچههای بیشتر خدا نصیبمون کنه.
ما که نمیترسیم از بالا رفتن هزینهها.
هزینهها انقد بهمون فشار نمیاره که حرفای اطرافیان میاره.
🔷 ۶۴. بچه اولم رو که باردار بودم از برکت قدمش تو همون بارداری خونمون رو عوض کردیم و رفتیم یه خونه بزرگتر تو یه محله بهتر به قیمت اجاره همون خونه قبلی.😍
اون موقع به خاطر کرونا، وضعیت شغلی همسرم هم که معلم بود، به هم ریخته بود و درآمدمون از همیشه کمتر بود ولی به لطف خدا یه معالمه ای کرد که سود زیادی ازش کردیم و واقعا وقتی پسرم به دنیا اومد وضعمون خیلی بهتر شد.
بارداری دومم هم قبلش ماشینمون رو فروخته بودیم چون پولشو لازم داشتیم ولی پسرم هنوز سه ماهش نشده بود که یه ماشین خیلی بهتر از قبلی خریدیم🤲🏻
🔷 ۶۵. من بچه اولم رو که باردار بودم، همسرم سرباز بود و دو شیفت کار میکرد اما شرایط مالی خوبی نداشتیم. برای پول داروها و سونو هربار به زحمت میوفتادیم ولی بالاخره خدا میرسوند و پرداخت میکردیم. برای زایمانم مجبور شدیم طلا بفروشیم و .... تا اینکه دخترم بدنیا اومد، همزمان بمون ماشین قرعه کشی افتاد و تونستیم ماشین قدیمیمونو نو کنیم.😃
ولی همسرم تصمیم گرفت شغلشو رها کنه و بره سراغ یه کار جدید و از صفر شروع کنه. مدتها بود راجع بهش حرف میزد ولی عملیش نمیکرد. همین موجب شد که تقریبا پنج ماهی بیکار باشه و خوب سخت بود. تا اینکه علی رغم سابقه ی کمش شرکتای خوبی پشت سر هم جذبش کردن و حقوقش بالاتر رفت.
تا اینکه با خبر ابتدای بارداری دومم حقوق همسرم ناگهانی دوبرابر شد و ما تونستیم یه میزانی از قرض هامونو بدیم.🤲🏻
من به سختیِ مالی بعد تولد فرزندمون، نگاهم اینه که با اومدنش مسیر روزی ما رو تغییر داد. قطعا همسرم تو کار قبلیش به این میزان پیشرفت نداشت. به برکت وجود این فرزند خدا کمک کرد تو مسیر جدیدی که درآمدش خیلی بهتره پا بذاره، تلاش کنه و توی کوتاه مدت نتیجشو ببینه.
🔷 ۶۶. منم میخواستم از برکات بچه هام بگم.
ما بعد ازدواج مستاجر بودیم و شرایط شغلی نابسامان بود.
دوسال بعد ازدواج من پسر اولمو باردار شدم و خداروشکر شغل همسرم خیلی بهتر و پررونق شد و ما تونستیم ماشین قسطی ثبت نام کنیم.
بعد از به دنیا اومدنش هم شرایطی به وجور اومد که تونستیم برگردیم به شهر خودمون پیش خانواده ها.
هم آرامش و آسایش بیشتری داشتیم هم شرایط شغلی مون بهتر شد به مرور و پسرم ۵ ساله بود که من مجدد باردار شدم و دوماهه باردار بودم که تونستیم یه زمین تو روستامون بخریم که همسرم کارگاه درست بکنه و پولش خیلی راحت جور شد و بعدها آنقدر اون زمین پیشرفت کرد که کلی مشتری داشت به چندبرابر قیمت.
به دنیا آمدن پسرمم خدا قسمتمون کرد به طور خیییلی اتفاقی و تاکید میکنم خییییلی اتفاقی یه خونه نقلی خریدیم که هنوز نمیدونم چطور شد ما خونه خریدیم. در عرض یک هفته همه چی اتفاق افتاد. اونم موقعی که پسر دومم ۲ ماهه بود.
به لطف خدا صاحبخونه شده بودیم. هرچند زیر بار قسط و... رفته بودیم. البته خیلی رزق و روزی های دیگه هم داشتیم.
و الان هم از خدا میخوام که خودش فرزندان بیشتری به من بده و من امانت دار هدیه هاش باشم به امید خدا❤️❤️❤️
یه چیزیم بگم.
من احساس میکنم حتی ماها با وجود اینکه بزرگیم هم، هنوز برای پدر و مادرامون رزقیم.
ما اوایل ازدواجمون تهران بودیم و شرایط زندگی خانواده همسرم خیلی مناسب نبود و یکسره تلفات دام داشتن و همیشه لنگ حتی ۱۰۰ هزار تومن پول بودن.
اما الحمدلله از موقعی که ما اومدیم نزدیکشون و هفته ای یک شب میریم خونشون، مالشون خیلی برکت پیدا کرده و وضعشون از این رو به اون رو شده...
الحمدلله.
خداقوت دوستان عزیز😀😀
هم اونهایی که زحمت کشیدید پیام نوشتید و فرستادید، و هم شمایی که میخونید.
سعی کردم اکثریت قریب به اتفاق پیام ها رو بذارم.
ولی خوب باز یه تعدادی هم موند که امیدوارم عذر منو یپذیرن.
پیام این دوستمون رو هم به عنوان آخرین پیام میذارم:
ممنون از همگی.🌺
🔷 ۶۷. من مادر یک فرشته ۳ ساله هستم و مشابه همه مادرها کلللی فراز و نشیب رو قبل ازدواج، بعد ازدواج و بعد بچه تجربه کردم. اما مثل تجربه اکثر دوستان در مجموع با اومدن دخترم کاملا رزق مادی و معنوی حضورش رو دیدیم.
اینکه خداوند در قرآن میگه ما رزق بچه و شما رو میدیم، کافیه که آدم قلبش مطمئن باشه.
فقط فکر میکنم در مورد سختی های بعد تولد فرزند ۲ تا نکته هست: یکی اینکه گاهی همون سختی، رزق معنوی واقعی زندگی ماست (خودم بعد از سخت ترین دوره زندگیم بهترین رزق معنوی زندگیم رو داشتم که وقتی هنوز در سختی بودم باورم نمیشد انقدر برکات داشته باشه)
خدا سختی رو گذاشته تا ما تلاشمون رو بکنیم و در ازاش رشد رو به دست بیاریم. و اگه ما طبق این برنامه خدا پیش بریم، بردیم.😀
مثلا گاهی خداوند با اومدن بچه، بیماری جدید و عقب گرد مالی و ... در تقدیر پدر و مادری قرار میده و اونها هم گله میکنند که پس رزق کو؟؟! در حالیکه ممکنه خدا اون بیماری رو زمینه ارتقای روحی اون خانواده میخواد قرار بده.
و دوم اینکه گاهی سختی ها ناشی از «دیدگاه» خودمونه: واقعا فضای ذهنما عینکی هست که دنیا رو از پشت اون میبینیم.
گاهی هم سختی ها ناشی از «عملکرد» ما: مثلا مادری که حاضره ساعت ها برای آشپزی و سیسمونی و ... در فضای مجازی وقت بگذاره ولی خودش رو فراموش کرده باشه و به فکر ارتقای روحی خودش در هر روز نباشه (مطالعه خوب، سخنرانی خوب، جلسات خوب و ...)، کم کم روزمرگی های این زمونه زنگار روی دلش میشه و نتایجش گاهی میشه ناشکر بودن، گاهی میشه ناسازگاری در ارتباط با همسر و خانواده همسر، گاهی میشه صبور نبودن در مقابل سختی های فرزند خردسال و یا دنبال رزق حاضر مادی بودن...
یاگاهی میبینم بعضا خانواده ها اهل قناعت نیستن، در حالیکه به گفته معصومین انسان مومن حتی در توانگری هم قناعت میکنه.
همینطور اسراف نکردن، حتی در حد یه دونه برنج.
اینها اثر عجیبی در توانگری داره...
«اندکی صبر، آشتی نزدیک است😅»
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۵ سال و ۸ ماه، #حسین ۲ سال و ۱۰ ماه، #یحیی ۱ ماه)
توی ماشین نشسته بودیم و داشتیم میرفتیم ایستگاه راهآهن.
چند باری توی خونه بحث شده بود که با اتوبوس بریم یا قطار. البته نه از این جهت که برامون سوال باشه کدوم برای بچهدار جماعت راحتتره، بلکه از این جهت که حالا که بلیط قطار نیست، آیا با اتوبوس قراره خیلی اذیت بشیم یا نه.🥴 که الحمدلله خدا بلیط قطار رو جور کرد و راحتمون کرد.😄
و حالا توی ماشین:
حسین: با اتوگوس بریم.😁
من: نه میخوایم با قطار بریم.
- : با اتوگوس بریم.😮 باشه؟
+ : با اتوبوس بریم؟
- : آره. باشه؟
+ : بذار بریم ببینیم چی میشه.
و حالا محمد: نه با قطار میریم.
حسین: نه با اتوگوس میریم.😡
× : با قطار میریم.😈
- : با اتوگوس😡😡😡
× : با قطار😈😈😝
+ : محمد بیخیال شو🥴
- : با اتو...
× : با قطا...
+ : محمممد😭
و اینجا کار به کتککاری کشیده بود. البته فقط حسین میزد؛ و محمد با اینکه میخورد، اما همچنان میخندید و از عصبانی کردن حسین کیف میکرد.🤦🏻♀️😅
میخواستم مثل همهٔ موارد مشابه قبل، شروع کنم به دخالت قاطع و جمع کردن قضیه و گرفته شدن حال خودم و بچهها و تلخ شدن اوقاتمون...
ولی با خودم گفتم: بذار ببینم چی کار میکنن و کار به کجا میرسه...
چند بار که گفتن، خودشون خسته شدن و دست کشیدن.
چند دقیقه بعد:
محمد: با قطار میریم.😝
من با خودم: عجب!😲 بازیشون اینه.🤔😁
حسین با عصبانیت و در حال کتک زدن: نه😤 هزار (هزار بار) گفتم من از قطار میترسم.
محمد: با قطار میریم. من نمیترسم. من قوی ام.
- : نه گفتم من از قطار میترسم.😮
چند دقیقه بعد:
محمد: با قطار میریم، بعدش با اتوبوس. باشه؟
حسین: باشه. من قوی ام. اگه هاپو بیاد اینجوری گلوله میزنم.
و من در کمال تعجب از نتیجهٔ بگومگو.😁😅
کمی بعد که رسیدیم ایستگاه:
حسین: سنگ! سنگ!😥 (منظورش سگه)
بابا بلم (بغلم) کن.
باباشون: نترس. اگه بیاد یه دونه میزنم فرار کنه.
حسین در ترکیبی از خنده و نگرانی: بااشه.😅
و دست ما رو میگیره و میاد.
تو قطار:
حسین با هیجان: چقدر همه چی خووووبه.🥳😍😃
من در خیال خودم: دیدی این بارم چقدر نتیجهٔ خوبی شد؟ فقط با کمی صبر و زود دخالت نکردن!
دیدی چقدر خوب بچهها خودشون با هم کنار اومدن...؟
عکس: خانهٔ پدری در شهرستان.❤️
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام سلام...😉
خوبین؟ اوضاع احوال چطوره؟
یه جلسهٔ برخط (آنلاین) داریم، چه جلسهای😍
•┈┈••✾🌱🟨🟩🟨🟩🌱✾••┈┈•
داستان زندگی خانم زینب رضایی رو یادتونه؟
مادر چهار فرزندی که معلمن.👩🏻🏫
انشاءالله میخوایم تو یه جلسهٔ گفتگوی برخط( آنلاین)، در خدمتشون باشیم؛ از صحبتهاشون استفاده کنیم و سوالامون رو ازشون بپرسیم.
🗓️ روز: فردا، سهشنبه ۱۰ بهمن
⏰ زمان: ساعت ۱۰ تا ۱۱:۳۰ صبح
⭐داستان زندگیشون رو میتونید از اینجا ببینید:⭐
https://eitaa.com/madaran_sharif/3479
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
دوستانی که مایل باشن، میتونن سوالاتشون رو پیشاپیش به این شناسه بفرستن تا در اختیار خانم رضایی قرار بدیم:
@moh255
«نعمتت بار خدایا ز عدد بیرونست»
#ز_منظمی
(مامان #علی ۶ساله، #فاطمه ۵ساله و #رضا ۶ماهه)
۱. تو حرم امام رضا (علیهالسلام) نشسته بودم که دیدم دختربچهای با جثهای بزرگتر از بچهٔ یک ساله، در حال چهاردستوپا رفتنه… خواهرش میگفت دخترکوچولو ۵ ساله است و بعد یه بیماری سخت، هر چی بلد بوده یادش رفته و حالا فقط بلده چهاردستوپا بره…
همون لحظه فاطمهٔ ۵ سالهٔ خودم جلو چشمم اومد و بغضم ترکید…😢
۲. چندوقت پیش پای پسر دوستم تو یه سفر تفریحی که ما هم قرار بود همراهشون باشیم ولی طبق شرایطی نبودیم، سوخت… از زانو تا پایین... خیلی شرایط سختی داشتن. قابل وصف نیست…
پسرش همسن و دوست صمیمی پسرمه. میشد علی جای اون باشه.
۳. دیشب موقع سرخ کردن سیبزمینی انگشت شصتم به ماهیتابه چسبید و سوخت… تا چند ساعت درد تو کل دستم میپیچید…😥 الان انگشت شصتم تاول زده و حس لامسه نداره.
فکر میکردم میشد به جای انگشت شصت، کل دستم بسوزه یا روغن بریزه رو پام یا… چقدر عمر نعمتها میتونه کوتاه باشه و در کسری از ثانیه همه چیز عوض بشه…😢
۴. چندوقت پیش یه بنده خدایی میگفت انقدر خطرات مختلف و بیماری زیاده که از سالم بودن باید تعجب کنیم…
و من داشتم فکر میکردم چقدر به خاطر سلامت خودم و بچههام شکر کردم… اگر شکر کردم، چقدر با توجه به جزئیات این سلامتی بوده؟ برای اینکه میتونم راه برم و ببینم؟! برای شنیدن و حرف زدن؟! یا حتی خیلی جزئیتر برای توانایی لمس کردن و احساس کردن؟! و…
چقدر شکر کنم میتونم حق ذرهای از این نعمتها رو به جا بیارم؟
یاد دعای عرفه افتادم... اونجا که به نعمتهایی جزئی و مهم اشاره میکنن… اونجا که میگن هر چقدر هم شکر کنم، شکر ذرهای از این نعمتها نیست.
......وَ خُرْقِ مَسَارِبِ نَفْسِي وَ خَذَارِيفِ مَارِنِ عِرْنِينِي وَ مَسَارِبِ سِمَاخِ(صِمَاخِ) سَمْعِي
و روزنههای راههای نَفَسم، و پرّههای نرمه تيغه بينیام، وحفرههای پرده شنوايیام،
وَ مَا ضُمَّتْ وَ أَطْبَقَتْ عَلَيْهِ شَفَتَايَ وَحَرَكَاتِ لَفْظِ لِسَانِي
و آنچه كه ضميمه شده و بر آن بر هم نهاده دو لبم، و حركتهای سخن زبانم،
وَ مَغْرَزِ حَنَكِ فَمِي وَ فَكِّي وَ مَنَابِتِ أَضْرَاسِي وَ مَسَاغِ مَطْعَمِي وَ مَشْرَبِي
و جاي فرو رفتگی سقف دهان و آروارهام، و محل روييدن دندانهايم، و جای گوارايی خوراك و آشاميدنیام
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
یادآوری ❗️❗️❗️
جلسه مجازی با خانم زینب رضایی
مامان معلم ۴ فرزندی 😍
شروع ساعت ۱۰
⏰ ساعتهاتونو کوک کنید یادتون نره!
لینک جلسه مجازی:
https://daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomtwo/view.php?id=39964
لطفاً با مرورگر کروم و به صورت مهمان وارد بشید.
«بهانهای برای یک آغاز»
#ف_اردکانی
(مامان #محمداحسان ۱۵، #محمدحسین ۱۳.۵، #زهرا ۱۲، #زینب۹.۵ ، محمدسعید ۵ ساله)
یکی از آفتهایی که چند سالیه گریبان خانوادههارو گرفته، سبک زندگی تجملگرایانه است.🙄
تجملگرایی باعث شده خانوادهها زیر بار انواع قسط و قرض و وام و... کمرشون خمیده بشه و البته شبکههای اجتماعی با به نمایش گذاشتن سبک زندگیهای اشرافی، روزبهروز بر این مسئله دامن میزنن.
و من فکر میکردم زنان ایرانی تا چه اندازه در سوق دادن خانواده به سمت تجملگرایی و برعکس، اصلاح سبک زندگی و داشتن زندگی به دور از تجملات نقش دارن.
دوست داشتم قدمی هر چند کوچک، در این راه بردارم که تولد فرزند پنجم بهانه خوبی شد برای یک آغاز.
وقتی فرزند پنجم به دنیا آمد، خونه برامون تنگ شده بود. بچهها تو تبلیغات تلویزیون دیده بودن که یه خانواده دیوارای خونه رو هل میدن و خونه بزرگ میشه.😅 چند باری به شوخی باهم امتحان کردن تا شاید خونه دلش بسوزه و دیواراشو ببره اونورتر.😄 اما خونهٔ بیرحم از جاش تکون نمیخورد. شاید نمیشد دیوارای خونه رو هل داد اونطرف تر! ولی میشد وسایل خونه رو هل داد بیرون.😉
بنابر این تصمیم گرفتیم وسایل اضافی و غیر ضروری رو حذف کنیم و با این کار یک تیر و دونشون بزنیم؛ هم بچهها جای بیشتری برای بازی داشته باشن و هم به سمت سادهزیستی قدم برداریم.😉
بوفه خانوم رو فروختیم، راستشو بخواید از اولم باهاش حال نمیکردم.🤭 بیخاصیتترین و پر افادهترین وسیلهٔ خونه بود که همهش افه میاومد: نگاه کنید من چه ظرفایی دارم! دلتون بسوزه! شماها ندارید.😏
و سالی چندبارم دستور میداد بیا تمیزم کن!
مدام هم باید مواظب سرکار علیه بودم که بچهها توپ نزنن توش، جای دستاشون نمونه رو شیشههاش.😶
مبلا هم اهدا شدن.
تا هشتاد سالگی که جوونیم و الحمدلله زانودرد و پادرد نخواهیم داشت😁 و بهش احتیاج نداریم، بعد از اونم خدا بزرگه.😅
وسایل تزیینی و دکوری هم حذف شدن.
تعداد قابهای بشکن رو دیوار هم به حداقل ممکن تقلیل پیدا کردن.
و اینگونه زمین بازی چمن ورزشگاه آزادی خونه ما آماده شد.😍😍
بعد از مدتی الحمدلله به برکت بچهها منزل بزرگتری نصیبمون شد، اما باز هم خونه رو با مبل و وسایل اضافی پر نکردیم که هم بچهها راحت بازی کنن و هم سادگی زندگیمون حفظ بشه.
البته منکر فواید مبل نیستم و احتمالاً در آینده تهیه کنیم اما مبل ساده.
چون اصولاً وسایل باید در خدمت نوع انسان باشن، و با رویهای که خیلی از ما طی چند سال اخیر در پیش گرفتیم، مدام در خدمت وسایل هستیم. مدام تلاش میکنیم فلان وسیله و بهمان ظرف و پرده چنین و مبل چنان و... رو بخریم و بعد از خرید دائم باید مراقبش باشیم🙄 که بچهها کثیفش نکنن و گوشبهزنگ که خط و خش روش نیفته و...
اما بعد از حذف تجملات و وسایل اضافه هم من به آرامش رسیدم و هم بچهها...
#سبک_زندگی_ایرانی_اسلامی
#وسایل_خونه_فدای_سر_بچهها
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif